رسول گرامى اسلام(ص) در كنار مبارزه نظامى خود، مبارزه سياسى ديگرى نيز داشت كه اهميتش كمتر از قبلى نبود و يكى ازبزرگ ترين موفقيتهاى آن حضرت بستن پيمانى بود كه به فتح بزرگ، يعنى فتح مكه انجاميد؛ فتحى كه اسلام به واسطه آن تقويت گشت و جزيرةالعرب زير فرمان آن حضرت در آمد.
فتح مكه با يك عمل سياسى (پيمان صلح حديبيه)، كه رسول خدا(ص) آن را در اوج حكمت و تدبير انجام داد آغاز گرديد، چرا كه هدف پيامبر(ص) گسترش رسالت الهى اسلام بود، نه جنگ و خونريزى و هر كجا كه ناگزير مىشد به جنگ مىپرداخت و آنجا كه مىبايست صلح و آشتى برقرار باشد، تن به صلح و آشتى مىداد. اكنون فشردهاى از سيماى صلح حديبيه و آثار آن را ياد آور مىشويم:
مسجدالحرام در مكّه مورد توجّه اعراب در عبادات آنها بود. هر سال در ماههاى حرام براى انجام مراسم حج بدانجا مىرفتند و كسى كه داخل مسجد الحرام مىشد، داراى مصونيت و امنيت كامل بود، به گونهاى كه اگر كسى در مسجد با سرسختترين دشمن خود روبه رو مىشد، جرأت نداشت شمشير بكشد و يا خونى بريزد، ولى قريش از آن زمان كه حضرت محمد(ص) و مسلمانان از مكه مهاجرت نمودند، تصميم گرفتند آنها را از زيارت مسجدالحرام محروم سازند و تنها از ورود آنها جلوگيرى به عمل آورند، نه از ساير اعراب، ومسلمانان به سبب اينكه از انجام دادن مراسم واجب دينى خود محروم گشته بودند، سخت متأثر و نگران بودند. شش سال از هجرت سپرى شد و مسلمانان در آتش شوقِ زيارت مسجدالحرام مىسوختند، روزى گردهم آمدند و رسول خدا(ص) نزد آنان رفت و به آنها اطلاع داد كه وى در عالم رؤيا ديده است كه مسلمانان با امنيت و آرامش وارد مسجدالحرام خواهند شد و حلق و تقصير مىكنند. از اين رو رسول اكرم(ص) مردم مدينه و اعراب باديهنشين پيرامون اين شهر را براى انجام عمره (زيارت مسجدالحرام) به همراه خود فراخواند و در عين حال بيمناك بود كه مبادا قريش با او درگير شوند و
يا او را از زيارت مسجدالحرام محروم سازند. عده زيادى از اعراب از انجام زيارت امتناع ورزيده و گفتند: ما گرفتار مال واموال و زندگى خود هستيم، براى ما از خدا طلب آمرزش كن. سبب اصلى امتناع آنها از اين سفر اين بود كه آنها بر اين باور بودند كه حضرت محمد(ص) و يارانش هرگز از اين سفر خود باز نخواهند گشت و مشركان همه آنها را به قتل مىرسانند. اين مطلب را خداوند از قول آنان چنين بازگو مىفرمايد:
سَيَقُولُ لَكَ المُخَلَّفُونَ مِنَ الأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَأَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرّاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً * بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَالمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً؛(1)
اعرابى كه از سفر فتح مكه تخلف ورزيدند به تو خواهند گفت كه اموال و خانواده ما سبب حضور نيافتن ما شد. اينك برايمان طلب آمرزش كن، آنها آنچه را در دل بدان عقيده ندارند بر زبان مىآورند. اگر خداوند اراده كند به شما زيان يا سودى برساند، چه كسى مىتواند مانع او شود، بلكه خداوند به آنچه انجام مىدهيد آگاه است. از اين گذشته، شما پنداشتيد كه رسول خدا و مؤمنان همه كشته مىشوند و هرگز به خانوادههايشان برنمى گردند.
رسول گرامى با مهاجرين و انصار و ساير اعرابى كه بدو پيوستند به قصد زيارتِ خانه خدا از شهر خارج گرديد. تعداد آنان به هزار و چهار صد نفر بالغ مىشد و به جز شمشيرهايى كه در نيام داشتند اسلحه ديگرى برنگرفتند. آنان قربانىهاى خود را پيشاپيش به حركت در آوردند تا قريش و ساير مردم بدانند كه آنان به قصد زيارت، رهسپار مكه شدهاند، نه براى جنگ و مبارزه.
هنگامى كه نبىّ اكرم(ص) در بين راه به منطقهاى به نام <عسفان» وارد شد، بدو خبر رسيد كه قريش از آمدن آنان مطلع شده و گرد هم آمدهاند تا مانع ورود آنها به مكه شوند و با سپاهى به فرماندهى خالدبن وليد (كه هنوز اسلام نياورده بود) آماده نبرد با آنان هستند.
وقتى پيامبر از آمادگى قريش براى جنگ آگاه گرديد، فرمود: <واى بر قريش، جنگ، آنها را نابود سازد، چه مىشد كار مرا به ساير قبايل بتپرست واگذار مىكردند كه اگر بر من پيروز مىشدند، به هدف خود مىرسيدند و اگر من بر آنها پيروزمىگشتم در اين صورت بدون قتل و كشتار اسلام مىآوردند، به خدا سوگند، در تبليغ آيين يكتاپرستى كوشش خواهمكرد تا خداوند آن را پيروزگرداند و يا در اين راه كشته شوم». آنگاه رسول خدا(ص) آنان را از راهى ديگر در سمت راست و نزديك حديبيه، رهنمون شد و در آنجا شتر حضرت زانو زد. مردم با شگفتى گفتند: شتر زانو زد! حضرت فرمود: <زانو نزد، ولى آنچه مانع رفتن فيل به مكه شد [يعنى فرمان خدا] از رفتن اين شتر نيز جلوگيرى به عمل آورد». همچنين فرمود: <اگر امروز قريش از من چيزى بخواهند كه باعث تحكيم روابط خويشاوندى شود، من آن را انجام خواهم داد و سپس شتر خويش را به حركت در آورده و تغيير مسير داد، وشتر به سرعت راه افتاد تا اينكه پيامبر(ص) در نزديكترين منطقه به حديبيه فرود آمد.
تشنگى بر مردم چيره گشت، رسول خدا(ص) تيرى از تركش خود بيرون آورد و به يكى از ياران خود داد تا آن را در چاهى در آن منطقه قرار دهد، وى تير را داخل چاه فرو برد، ناگهان آب بالا آمد و آنها سيراب گشتند، به گونهاى كه بر لب چاه نشسته بودند و با ظرفهاى خود آب برداشته و مىنوشيدند.
قريش رسولانى را يكى پس از ديگرى فرستاد تا سبب آمدن مسلمانان را جويا شوند؛ زيرا آنان نسبت به تصميم رسول خدا(ص) دچار شك و ترديد شده بودند و حضرت به آنان اطلاع داد كه وى براى زيارت خانه خدا بدين جا آمده است، ولى آنها ترديد داشتند، از اين رو عروةبن مسعود (رئيس طائف) را كه به او اعتماد داشتند و مقام و جايگاهى نيز داشت، نزد پيامبر(ص) فرستادند. وى نزد حضرت آمد و گفت: اى محمد(ص) تو عدّهاى از مردم اوباش را دور خود گرد آوردهاى و سپس به زادگاه خويش آمدهاى تا قبيله و عشيره خود را به واسطه آنها متفرق و پراكنده سازى؟ اينك قريش با خدا پيمان بسته كه هرگز نگذارد تو با زور و قدرت وارد مكه شوى. به خدا سوگند گويى مىبينم كه هوادارانت شكست خورده و تو را تنها خواهند گذاشت. عروه سپس متوجه رفتار ياران پيامبر نسبت به او شد؛ زيرا هرگاه پيامبر(ص) وضو مىساخت ياران او براى تبرك جستن به قطرهاى از آب وضوى حضرت، سرو دست مىشكستند و هرگاه نزد او سخن مىگفتند صداى خويش را بلند نمىكردند و به چهره آن حضرت خيره نمىشدند. وى بازگشت و به همراهان خود گفت: اى قريشيان به خدا سوگند، من عظمت و قدرت شاهان بزرگى، چون كسرى و
قيصر روم را ديدهام، ولى موقعيت هيچ كدام را ميان قوم خود مانند حضرت محمد(ص) نديدهام! من مردمى را پيرامون او مشاهده كردم كه هرگز و با هيچ قيمتى دست از او برنخواهند داشت. بنابراين در اين قضيه انديشه كنيد؛ زيرا او شما را به راه صحيح فرا مىخواند، شما را نصيحت مىكنم آنچه را وى مىگويد بپذيريد، علاوه بر اينكه بيم دارم بر او پيروز هم نگرديد، قريش گفتند: از اين سخنها نگو، ولى ما امسال او را برمىگردانيم و سال آينده به حج بيايد.
سپس پيامبر گرامى اسلام(ص) تصميم گرفت تا عثمان بن عفان را به عنوان فرستاده خود نزد قريش اعزام نمايد تا هدف از آمدنِ آن حضرت را بدانان ابلاغ كند. عثمان پيام رسولخدا(ص) را به قريش رساند، وقتى از ابلاغ پيام خود فراغت يافت به او گفتند: شما اكنون اگر ميل داشته باشى مىتوانى خانه كعبه را طواف كنى. وى گفت: تا رسول خدا(ص) آن را طواف نكند، من طواف نخواهم كرد، لذا او را نزد خود زندانى كردند، خبر قتل عثمان بين مسلمانان شايع شد، وقتى اين خبر به رسول خدا(ص) رسيد حضرت فرمود: تا با آنان (يعنىقريش) نبرد نكنيم اينجا را ترك نخواهيم كرد.
پيامبر اكرم(ص) از ياران خود خواست براى نبرد با مشركان تا پاى جان با او پيمان ببندند و آنان به جز يك تن، همگى - زير درختى كه آنجا بود - با او عهد و پيمان بستند. يكى از شاهدان آن بيعت، در مقام پرسش از اين سؤال: در روز حديبيه، بر چه چيز با پيامبر بيعت كرديد (يعنى پيمان بستيد)؟ چنين پاسخ داد: <بر جانفشانى». در روايتى ديگر آمده است كه: <آنان با پيامبر پيمان بستند كه از جنگ فرار نكنند» به اين معنا كه بجنگند تا پيروز شوند، هر چند در اين راه قربانى دهند و هر اندازه سختى و دشوارى جنگ را احساس كردند، ازبرابر دشمن نگريزند. قرآن اين بيعت را ياد آور شده و مؤمنينى را كه در آن بيعت، با پيامبر خويش پيمان بستند ستوده است. خداى متعال فرمود:
لَقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ المُؤْمِنِينَ إِذ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً؛
آنگاه كه مؤمنين زير درخت با تو بيعت كردند، خداوند از آنها خرسند گرديد و آنچه را در دل داشتند مىدانست و اطمينان و آرامش كامل بر آنها نازل كرد و آنها را به فتحى نزديك پاداشداد.
مسلمانان مهياى نبرد شدند و در همين آمادگى به سر مىبردند كه متوجّه شدند عثمان كشته نشده و ديرى نپاييد كه ناگهان با برگشتن او رو به رو شدند و بدين ترتيب مذاكرات بين طرفين از سر گرفته شد. قريش فرستاده خود سهيل بن عمرو را فرستاد تا شروط چهارگانهاى(2) را كه قريش مىخواهد در پيمان نامه بيايد به آنها پيشنهاد كند:
نخست: مسلمانان و قريش متعهد مىشوند مدت ده سال جنگ و خونريزى را بر ضد يكديگر ترك كنند.
دوم: اگر فردى از قريش به مسلمانان پناهنده شد، بايد او را به قريش باز گردانند، ولى اگر مسلمانى فرار كرد و به قريش پناهنده گشت، قريش موظف نيست وى را نزد مسلمانان برگرداند.
سوم: امسال مسلمانان بايد بدون انجام عمره (زيارت مسجد الحرام) برگردند، ولى سال آينده مىتوانند وارد مكه شوند و سه روز در مكه بمانند و سلاحى جز شمشير در نيام نداشته باشند.
چهارم: مسلمانان و قريش با هر كس كه خواستند مىتوانند پيمان برقرار كنند و رسول گرامى اسلام(ص) اين شرطها را پذيرفت.
مسلمانها موادى را كه در اين پيماننامه ملاحظه كردند برايشان قابل تحمل نبود، لذا تصميم گرفتند در اين زمينه با رسول گرامى اسلام(ص) گفتگو كنند. از جمله مطالبى كه به عرض پيامبر رساندند اين بود كه اى رسول خدا، اگر فردى از مشركين مسلمان شد و به ما پناهنده شد، چگونه او را به آنها باز گردانيم، در صورتى كه آنها شخصى را كه از ما مرتد شود و به آنها رو آورد باز نگردانند؟ حضرت در پاسخ آنان فرمود: <آن كس كه از ما به آنان پناهنده شود، خداوند او را از رحمت خويش دور گردانده است، ولى كسى كه به ما پناهنده شود و او را به آنان برگردانيم، خداوند وسيله نجات او را فراهم خواهد ساخت».
شدت نگرانى مسلمانان از اين پيمان نامه به حدّى بود كه عمر بن خطاب نزد ابوبكر رفت و نگرانى خود را از اين صلح ابراز داشت. ابوبكر به او گفت: محمد(ص) رسول خداست و نافرمانى خداوند نمىكند و خدا يار و پشتيبان اوست. عمر از سخنان دوستش قانع نشده و نزد رسول خدا(ص) رفت و همان گونه كه با ابوبكر گفتگو كرده بود با آن حضرت سخن گفت: رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: <من بنده و فرستاده خدايم و هرگز از فرمان او سرپيچى نمىكنم و او هرگز مرا خوار نخواهد ساخت».
و آنگاه پيامبر اسلام، على بن ابىطالب(ع)را طلبيد تا شروط پيمان نامه صلح را بنگارد. پيامبر(ص) به او فرمود كه بنويسد: بسم الله الرحمن الرحيم. سهيل بن عمرو اعتراض كرد و گفت: قريش عبارتى جز <باسمك اللهم» نمىشناسند. مسلمانان از اين گستاخى ناراحت شدند و پيامبر به على(ع) دستور داد بنويسد: <باسمك اللهم». و سپس بدو فرمود: بنويس: اين پيمانى است كه محمد پيامبر خدا بسته است اين جمله نيز مورد اعتراض سهيل قرار گرفت و گفت: اگر ما تو را به پيامبرى خدا مىشناختيم، با شما سر جنگ نداشتيم و تو را از زيارت خانه خدا محروم نمىساختيم. به نام خود و پدرت بنويس، رسول اكرم(ص) به على(ع) فرمود: اىعلى، كلمه رسول الله را پاك كن.اين كار بر على(ع) دشوار آمد و حضرت خود پيمان نامه را گرفت و با دست مبارك خويش آن را محو كرد. و به على(ع) دستور داد بنويس: اين پيمانى است كه محمد بن عبدالله با سهيل بن عمرو منعقد مىكند. پس از آن وحى الهى نازل گرديد و عمل سهيل را مورد نكوهش قرار داد و رسول خود و مؤمنين را با اين فرمودهاش ستود.
إِذ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَعَلى المُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى؛(3)
آنگاه كه كافران در دلشان تعصّب جاهليت پروردند، خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبر خود و مؤمنين فرو فرستاد و آنها را با كلمه اخلاص و تقوا ملازم ساخت.
پس از نگارش اين شروط و اجراى مفاد آن توسط طرفين، مردى كه خود را <ابوجندل» مىخواند و قريش مانع مهاجرت وى شده بودند، به مسلمانان پناهنده شد. پيامبراسلام بدو فرمود: ما با قريش عهد و پيمان صلحى بستهايم، از اينرو به آنان خيانت نمىكنيم، شما صبركن، شايد خداوند براى تو و ساير درماندگان راه نجاتى فراهم سازد.
ماجراى پيمان نامه صلح كه به پايان رسيد، رسول خدا(ص) دستور داد يارانش از احرام عمره بيرون آيند، به اين ترتيب كه سرهاى خود را تراشيده، شتران قربانى خود را ذبح نمايند، اين پيشنهاد بر آنها
(4) سخت گران آمد، به گونهاى كه آنها را به نافرمانى دستور پيامبر(ص) واداشت. رسول خدا(ص) به همسرش ام سلمه كه او را با خود آورده بود وارد شد و بدو فرمود: مسلمانان با اين كار خود، خويشتن را در معرض هلاكت و نابودى قرار دادند. بدانان دستور دادم، ولى فرمان نبردند. ام سلمه به حضرت عرض كرد: اى پيامبر خدا(ص) آيا دوست دارى اين كار عملى شود؟ بنابراين بىآنكه با هيچيك از آنان سخن بگويى بيرون رو و شترِ قربانى خويش را ذبح نما و سلمانى خود را بخواه تا سرت را بتراشد. رسول اكرم(ص) به پا خاست و با هيچ يك از آنان سخن نگفت تا شتر قربانى خود را ذبح نمود و سلمانى خويش را طلبيد و سرش را تراشيد.وقتى مسلمانان اين حالت را ديدند، همگى بهپا خاسته و شتران خويش را قربانى كردند و برخى سر بعضى ديگر را تراشيدند و بدين سان <ام سلمه» در صاحب نظرى و دورانديشى ضرب المثل شد.
<ابوبصير عُتبة بن أسيد» به قصد پناهندگى به رسول خدا(ص) از مكه فرار كرد. قريش دوتن را در تعقيب وى فرستادند و خواستار تسليم وى شدند. رسول خدا(ص) به او دستور داد همراه آنان برگردد و او نيز با آن دو تن باز گشت و آنگاه كه به منطقهاى به نام <ذى الحليفه» رسيدند، بر يكى از نگهبانان خود حمله برد و او را كشت و ديگرى گريخت و بار ديگر خدمت رسول اكرم(ص) رسيد و عرضه داشت: به شما پناهنده شدهام؟ حضرت فرمود: خير، هر كجا دوست دارى برو و در مدينه نمان. لذا او به ناحيهاى در راه شام كه مسير عبور كاروان بازرگانى قريش بود، رهسپار گرديد و در آنجا اقامت گزيد و گروه ديگرى از مسلمانان مكه كه خلاصى يافته بودند به او پيوستند از جمله <ابوجندل» كه نخستين بار پناهنده شده بود. آنها راه را بر كاروانهاى بازرگانى قريش مىبستند از اين رو قريش ناگزير شدند فرستادهاى را نزد پيامبر(ص) اعزام دارند و از او بخواهند اين شرط از پيمان نامه صلح را باطل كند. حضرت پيشنهاد آنها را پذيرفت. و بدين ترتيب يكى از بندهاى اين پيمان نامه كه براى مسلمانان بسيار دردناك بود. باطل گرديد.
از مُجّمَع بن حارثه نقل شده كه گفت: ما در حديبيه حضور داشتيم، وقتى از آنجا رفتيم ديديم رسول خدا(ص) در محلى به نام <كراع الغميم» ايستاد و مردم را گرد آورد و آياتى را كه بر او نازل شده بود برايشان تلاوت فرمود:
إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَما تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً * وَيَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً؛
ما فتحى آشكار برايت به وجود آورديم تا خداوند از گناهان گذشته و آيندهات درگذرد و نعمتش را بر تو تمام مىگرداند و به راه راست هدايتت مىكند و تو را به پيروزى با عزّتى مىرساند.
مردى به رسول خدا(ص) عرض كرد: آيا اين پيمان نامه، فتح به شمار مىآيد؟ حضرت فرمود: آرى، به خدايى كه جانم در دست اوست، فتح است.
ممكن است خواننده شگفتزده شود كه قرآن اين صلح را فتح المبين خوانده، حال آنكه قبلاً همه لشكريان به جز ابوبكر،آن را پيمان نامهاى ضعيف و ذلت بار مىدانستند، ولى مسلمانان بعدها نتيجه اين صلح را ديدند و برايشان روشن شد كه اين صلح به خير و مصلحت آنها و از هر فتح و پيروزى قبلى، سودمندتر بوده است، بلكه متوجه شدند كه واجب بوده چنين آرامش جنگى برقرار شود تا مقدمهاى باشد براى راهيابى به دلهاى مردم از طريق باور و دليل، نه از طريق شمشير و زور. به ناچار بايد آتش بس (آرامش جنگى) برقرار گردد تا مدتى جنگ و خونريزى صورت نگيرد و اهل خرد بتوانند با آرامش و دور از هرگونه جنجال در اصول و اركان اين دين جديد، بينديشند و از روى يقين و باور، پذيراى آن شوند، نه از ترس و بيم.
ولى براى آن دسته از كسانى كه پذيراى اين صلح نبودند [عمر و امثال او] ديرى نپاييد كه پس از گذشت دو سال از انعقاد آن، هنگام فتح مكه راز و حكمت آن در روشنترين مظاهر آن برايشان پديدار گشت. يكى از مسلمانانى كه خود در ماجراى اين صلح حضور داشت، اين رخداد مهم صلح نامه را اين گونه وصف مىكند: <وقتى آتش بس اعلام شد و جنگ آرامش يافت، برخى از مردم از بعضى ديگر امان يافتند و با يكديگر ديدار كرده و در بحث و مناقشات به گفتگو نشستند، در اين فاصله با هر صاحب انديشهاى كه درباره اسلام گفتگو به عمل مىآمد، اسلام را مىپذيرفت و در مدت اين دو سال به اندازه تمام افرادى كه قبلاً به اسلام گرويده بودند و يا بيشتر از آن تعداد، پذيراى اسلام شدند و دليل آن اين است كه رسولخدا(ص) با تعداد هزارو چهار صد نفر راهى حديبيه شد، در صورتى كه پس از گذشت دو سال، براى فتح مكه دههزار تن آن حضرت را همراهى مىكردند.
از ابن مسعود منقول است كه گفت: شما فتح مكه را فتح مىشمريد، ولى ما فتح را صلح حديبيه مىدانيم.
اقدامى كه پيامبر(ص) در مورد اين صلح كرد و پذيرش شرايط دستور آن به رغم ميل باطنى بيشتر يارانش و وصفى كه قرآن از اين صلح به فتح المبين كرده، آن هم در زمانى كه هنوز نتايج آن پديدار نشده بود، از طرفى گذشت زمان بر كارى كه رسول خدا(ص) انجام داد، همه اين موارد، قوىترين دليل بر صدق نبوت حضرت محمد(ص) بوده و نيز دليل بر اين است كه قرآن وحى الهى است.