جنگ اُحد

حسّ انتقام‏جويى

پس از آن كه كفار قريش شكست سختى را در جنگ بدر متحمل شدند، آرام ننشستند؛ زيرا اين نبرد آن چنان ننگى بردامن آنها نهاد كه جز با دستيابى آنان به يك پيروزى بزرگ و چشمگير بر مسلمانان، قابل تدارك و تلافى نبود. به همين سبب براى نبردى ديگر آماده شده و مى‏خواستند در آن انتقام كشته‏هاى خود را بگيرند، لذا به تهيه و تدارك ساز و برگ جنگ پرداختند، و اعراب را براى همكارى در نبرد به يارى خود فرا خواندند و دسته‏هايى از قبيله‏هاى گوناگون با آنان همدست شده و هزينه اين جنگ را از سود كالاهاى بازرگانى كه ابوسفيان قبل از جنگ بدر فراهم آورده بود، تأمين كردند.

كفار توانستند سه هزار نفر نيرو را تحت فرماندهى ابوسفيان گرد آورند. وقتى پيامبر از ماجراى آنان اطلاع حاصل كرد، براى ماندن در مدينه و يا بيرون رفتن از شهر و رويارويى با دشمن، با ياران خود به مشورت پرداخت و رأى خودش براين قرار گرفت كه در اطراف مدينه برج و بارو بسازد تا اگر دشمن بدان‏ها هجوم ببرد، مردان روياروى آنها نبرد كرده و زنان و كودكان از بالا، آنان را آماج سنگ‏هاى خود قرار دهند، ولى كسانى كه در جنگ بدر حضور نداشتند - به ويژه جوانان آنها - پافشارى مى‏كردند كه از شهر بيرون روند و گروهى از مردانى كه در جنگ بدر شركت جسته بودند نيز از آنان پشتيبانى كردند تا متهم به ترس و بيم نشوند. به هر حال با شور و علاقه‏اى كه از خود نشان دادند، رسول اكرم(ص) خواسته آنان را پذيرفت.

پيامبر نماز جمعه را اقامه فرمود و مردم را پند و اندرز داد و آنها را به صبر و دلاورى سفارش فرمود و پس از پايانِ نماز، زره خويش را خواست و آن را پوشيد و آن‏گاه مردم را براى بيرون رفتن از شهر و رويارويى با دشمن فرا خواند، برخى از آنان وقتى ديدند مردم آماده نبرد شده‏اند، به بعضى ديگر گفتند: پيامبر(ص) به ما دستور داده تا در مدينه بمانيم و او به دستورات خدا بيش از ما آشناست، بر او وحى نازل مى‏شود. اى كاش باز مى‏گشتيم و كار را به عهده وى مى‏گذاشتيم، ازاين‏رو به پيامبر عرض كردند: اى رسول خدا(ص) همان‏گونه كه نخستين بار به ما دستور دادى مناسب است در مدينه بمانيم. حضرت فرمود: هرگاه يك‏پيامبر، امتى را به جنگ و رويارويى با دشمن فرا خواند، شايسته نيست از رأى خود برگردد تا اين كه پيكار و مبارزه كند. من قبلاً در اين زمينه با شما گفتگو كردم، ولى شما نپذيرفتيد و تصميم گرفتيد از شهر خارج شويد، بنابراين تقواى الهى را پيشه كنيد و هنگام نبرد و درگيرى بإ؛ ه‏ه دشمن از خود استقامت و پايدارى نشان دهيد، منتظر فرمان خدا باشيد كه هر گونه دستور آمد عمل كنيد.

بازگشت منافقين

رسول خدا(ص) با هزار تن از ياران خود براى نبرد و برابرى با كفار، از شهر خارج شد، دربين راه عبدالله بن اُبى رئيس منافقان به همراه سيصد تن از كسانى كه با او هم عقيده بودند بازگشتند، يكى از مسلمانان بر آنها بانگ زد و گفت: اى مردم، شما را به خدا، آن‏گاه كه قوم شما و پيامبرتان مورد حمله دشمنان قرا گرفتند، آنها را تنها نگذاريد. در پاسخ وى گفتند: اگر ما مى‏دانستيم شما سر جنگ داريد، تسليم شما نمى‏گشتيم و اينك جنگ را به مصلحت نمى‏دانيم و بدين ترتيب نافرمانى كرده و قصد بازگشت داشتند. وى بدان‏ها گفت: اى دشمنان خدا، خداوند شما را از رحمت خويش دور گرداند، خداوند پيامبر خود را از وجود شما بى‏نياز خواهد گرداند خداى متعال درباره اين افراد فرمود:

وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَو ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لَاتَّبَعْناكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإِيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ؛(1) تا وضعيت آنان را كه دورويى و نفاق كردند بداند، بدان‏ها گفته شد: در راه خدا مبارزه كنيد و يا دفاع نماييد، گفتند: اگر ما به فنون جنگى آشنا بوديم از شما تبعيّت مى‏كرديم. اينان به كفر نزديك‏ترند تا به ايمان، چيزى را بر زبان مى‏آورند كه خلاف آن را در دل دارند و خداوند به آنچه نهان مى‏كنند آگاه‏تر است.

دو گروه از تازه مسلمانان هنگامى كه ملاحظه كردند عبدالله بن اُبىّ و دار و دسته‏اش پيامبر را تنها گذاشتند، روحيه خود را باختند و چيزى نمانده بود كه به سمت آنان رو آورند، ولى خداوند آنها را از اين كار حفظ، و در آن پا برجا گرداند. خداى متعال فرمود:

إِذ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَاللَّهُ وَلِيُّهُما وَعلى‏ اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ؛(2)

آن‏گاه كه دو گروه از شما در انديشه فرار از جنگ بودند و خدا يار آنها بود و مؤمنان بر خداوند توكل مى‏كنند.

بدين سان رسول اكرم(ص) با هفتصد تن از ياران خويش باقى ماند و آنان را براى نبرد با سه‏هزار نفر از دشمنان خود مهيا كرد.

سفارش پيامبر(ص)

مسلمانان به راه خويش ادامه دادند تا در يكى از نواحى كوه اُحد واقع در شمال شرقى يثرب(مدينه) فرود آمدند، به گونه‏اى كه كوه پشت سر آنان قرار گرفت، پيامبر(ص) بدانان فرمود: <تا زمانى كه اجازه ندهم كسى حقّ درگيرى و نبرد ندارد». كفار در دشت مستقر شده و تعداد بسيارى از زنان را با خود همراه داشتند تا آنها را به نبرد تشويق نمايند، سپاه كفر تعداد دويست اسب در اختيار داشتند و خالد بن وليد را -كه هنوز مسلمان نشده بود - در ميمنه سواره نظام، و در ميسره آن عِكرِمه، پسر ابوجهل را قرار داده بودند.

پيامبر بزرگوار اسلام(ص) تيراندازان خود را، كه به پنجاه‏تن مى‏رسيدند، فرا خواند و آنها را پشت سر سپاه و بر بالاى كوه گماشت و بدانان دستور داد، چه مسلمانها پيروز شوند و چه شكست بخورند، به هيچ وجه محل و جايگاه خود را ترك نكنند و عبدالله‏بن جبير را به فرماندهى آنها منصوب فرمود.

رسول خدا(ص) براى برانگيختن حسّ رقابت شديد در ابراز دلاورى و شجاعت، شمشيرى را برگرفت و ياران خود را مخاطب ساخت و فرمود: كيست كه اين شمشر را بگيرد و حقّ آن را ادا كند. عده‏اى به‏پا خاستند، ولى پيامبر از دادن شمشير به آنها خوددارى كرد تا اين‏كه ابودجانه به پا خاست و عرض كرد: اى رسول‏خدا(ص) حقّ اين شمشير چيست؟ حضرت فرمود: آن‏قدر به وسيله آن با دشمن بجنگى تا خم شود. ابودجانه مردى شجاع و دلير بود و دستمال سرخى با خود داشت و هرگاه آن دستمال را به پيشانى خود مى‏بست، مردم مى‏دانستند كه وى به شدت نبرد خواهد كرد. او شمشير را از پيامبر (ص) ستاند و دستمال سرخ خويش كه آن را <دستمال مرگ» مى‏گفتند بيرون آورده و بر سر خود بست و طبق عادتش در جنگ، مغرورانه بين دو صف لشكر به حركت در آمد. وقتى رسول خدا(ص) او را با اين حالت غرور مشاهده كرد فرمود: خداوند اين گونه راه رفتن را جز در چنين موردى دوست‏ندارد.

پيروزى مسلمانان

دو سپاه به يكديگر حمله‏ور شدند و مسلمانان در بهترين صورت، دلاورى و شجاعت خويش را به منصّه ظهور گذاشتند. ابودجانه وارد ميدان نبرد شد و با هر يك از نيروهاى دشمن كه روبه‏رو مى‏شد او را از پا در مى‏آورد. حمزه عموى پيامبر نيز به ميدان شتافت و دو تن از پرچمداران سپاه كفر و ديگر نيروها را به قتل رساند، در اين هنگام، غلامى حبشى به نام <وحشى» كه در پرتاب نيزه مهارت داشت و كمتر نيزه‏اش به خطا مى‏رفت، در كمين حمزه بود، مالكِ(3) وى [جبير بن مُطعِم‏] به او وعده داده بود براى انتقام جويى از حمزه، در صورتى كه او را از پاى در آورد، وى را آزاد خواهد كرد. از اين رو، حمزه مورد اصابت نيزه وى قرار گرفت و ضربه‏اى كارى بر او وارد شد كه در اثر آن به شهادت رسيد. پرچمدار سپاه اسلام مصعب بن ابى عمير بود كه مبارزه را ادامه داد تا به فيض شهادت رسيد و رسول‏اكرم(ص) پرچم را به دست على‏بن‏ابى‏طالب سپرده و بدو فرمود: پرچم را به پيش ببر و على(ع) در حالى كه مى‏گفت: من <ابوالقصم» هستم به پيش رفت. <ابوسعد بن ابى طلحه» پرچمدار سپاه مشركان بر او بانگ زد: اى ابوالقصم، آيا به فردى مبارز نياز دارى؟ فرمود: آ

رى، آن دو ميان دو لشكر با يكديگر درگير شده و على(ع) با يك ضربت وى را از پاى در آورد. و سپس لشكر سواره نظام مشركان چندين بار بر مسلمانان هجوم آورده و هر بار به واسطه تيرهايى كه به سمت آنان شليك مى‏شد، عقب‏نشينى مى‏كردند، و بعد از آن نيروهاى پياده نظام با يك‏ديگر روبه‏رو شده و درگيرى شدت يافت و زنان كفار براى تشويق لشكريان خود آوازه‏خوانى مى‏كردند، ولى تحريك و ترغيب آنها سودى نمى‏بخشيد؛ زيرا مسلمانان با وجود اين‏كه تعدادشان اندك بود، به گونه‏اى تحسين برانگيز در مقابل آنان پايدارى و مقاومت نمودند، ساعتى طول نكشيد كه كفار طعم تلخ شكست را چشيده و پا به فرار گذاشتند و زنان آنان به شيون و زارى افتاده و مسلمانان به تعقيب آنها پرداختند و به گرد آورى غنايم و اشياى باقيمانده آنها مشغول شدند.

شكست پس از پيروزى

تيراندازانى كه رسول خدا(ص) آنها را به حراست مسلمانان گماشته بودند، وقتى احساس پيروزى كردند، براى فرود آمدن از آن جايگاه از خويش تمايل نشان دادند. عبدالله بن جبير فرمانده گروه به آنها گفت: اين كارمخالفت با دستور رسول خداست، ولى آنان به سخن وى اعتنايى نكرده و بيشتر آنان از كوه به زير آمدند و فرمانده با تعدادى اندك از افراد با ايمان، در آنجا باقى مانده و صحنه را ترك نكردند.

وقتى خالدبن‏وليد دريافت كه دهانه كوه از نگهبانان تهى شده است، به سرعت براى نبرد با افراد باقيمانده آنها، خود را به بالاى كوه رساند و همگى تيراندازان را از دم تيغ گذراند و از پشت سر بر مسلمانان حمله‏ور شد. وقتى مسلمانان متوجه اين بلا و مصيبت گشتند وحشت‏زده شده و غنيمت‏هاى خود را رها ساختند و به گونه‏اى صفوف آنان درهم آميخت كه برخى از سربازان به دست خودى‏ها كشته و يا زخمى مى‏شدند.

ياران پيامبر(ص) از اطراف او پراكنده شدند و برخى از آنان وارد مدينه شده و گروهى بالاى كوه به صخره‏ها پناه بردند و رسول خدا(ص) مردم را به سوى خود فرا مى‏خواند و مى‏فرمود: بندگان خدا به سوى من آييد، بندگان خدا به سوى من آييد و گروهى از يارانش از جمله ابوطلحه انصارى كه مردى شجاع و دلير بود، پيرامون حضرت گرد آمدند، ابوطلحه تيراندازى زبردست و ماهر بود كه در آن روز براى حمايت از رسول‏اكرم(ص) دو يا سه كمان را در اثر تيراندازى شكست و مى‏گفت: اى رسول خدا(ص) پدر و مادرم فدايت، مبادا به تو گزندى برسد. جانم به قربانت. يكى ديگر از ياران حضرت، سعد بن ابى وقاص بود و ديگرى سهل بن حُنيف كه يكى از تيراندازان چيره‏دست بود و كفار را آماج تيرهاى خود قرار مى‏داد، به گونه‏اى كه همگى آنها پراكنده شدند و ابودجانه انصارى خم شد و بدن خويش را سپر پيامبر قرار داد، به‏نحوى كه تيرهاى فراوانى به پشت او اصابت كرد و زياد بن حارث از ديگر ياران حضرت بود كه در راه حراست از آن بزرگوار كشته شد، در اين گيرودار اُبى بن خلف آهنگ كشتن رسول خدا(ص) نمود، به مجرد اين كه نزديك شد، حضرت نيزه‏اى به او زد و به قتل رسيد.

در اين هنگام بود كه پيامبر اكرم(ص) در اثر سنگى كه بدو پرتاب شد مجروح گشت و دندان پيشين آن حضرت شكست و پيشانى مبارك وى شكافته شد و لب پايين حضرت مجروح شد، و خون آن بر صورتش جارى گشت و فرمود: مردمى كه با پيامبر خود در حالى‏كه آنها را به خدا دعوت مى‏كند، اين گونه رفتار مى‏نمايند چگونه روى رستگارى را خواهند ديد. خداوند اين آيه را بر او نازل فرمود:

لَيْسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَى‏ءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ؛(4)

اى پيامبر، به دست تو كارى نيست. اگر خدا بخواهد به لطف خود از كافران در گذرد و اگر بخواهد به جرم اين‏كه مردمى ستمگرند، آنها را عذاب مى‏كند.

در اثناى راه، پيامبر(ص) در يكى از گودال‏هايى كه ابو عامر راهب براى مسلمانان حفر كرده بود، افتاد. على بن ابى‏طالب دست او را گرفت و طلحه او را بالا آورد تا سرپا ايستاد. و بدين سان مسلمان‏ها پس از پيروزى با شكست روبه‏رو شدند. قرآن به اين ماجرا اشاره كرده و سبب آن را اختلاف مسلمانان و نافرمانى دستور پيامبر اسلام(ص) و طمع جمع‏آورى غنايم دانسته است:

وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذنِهِ حَتّى‏ إِذا فَشِلْتُمْ وَتَنازَعْتُمْ فِى الأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلى‏ المَؤْمِنِينَ؛(5)

خدا وعده خود را به شما عملى ساخت، آن‏گاه كه به فرمان خدا آنها را به هلاكت رسانديد تا اين‏كه سستى كرده و اختلاف ايجاد كرديد و پس از آن كه به هر چه دوست داشتيد رسيديد نافرمانى نموديد. برخى از شما براى دنيا و بعضى براى آخرت كار مى‏كرديد و پس شما را از پيشرفت باز داشت تا شما را بيازمايد و خداوند از شما گذشت و هم او به مؤمنين داراى لطف و عنايت فراوان است.

چنان كه فرار آنها از صحنه جنگ و غم و اندوهى را كه نصيب آنها شد، توصيف فرموده است:

إِذ تُصْعِدُونَ وَلا تَلْوُونَ عَلى‏ أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِى أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمّاً بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَلا ما أَصابَكُمْ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ؛(6)

آن‏گاه كه رو به هزيمت گذاشتيد به نحوى كه توجه به كسى نداشتيد و به پيامبر هم كه شما را به يارى ديگران مى‏خواند توجه نمى‏كرديد، تا در اثر آن اندوهى بر اندوه شما افزوده شد تا بر آنچه از دست داديد اندوهناك نگرديد و خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است.

شايعه قتل پيامبر(ص)

ميان مسلمانان شايع شد كه رسول‏خدا(ص) كشته شده است: برخى از آنان سلاح بر زمين گذاشتند و بعضى اظهار داشتند، اى كاش شخصى نزد عبدالله بن اُبىّ مى‏فرستاديم تا از ابوسفيان براى ما امان نامه بگيرد. انس بن نضر كه در آنجا حضور داشت، گفت: خدايا، من از پيشگاه تو از كارهايى كه اينان - يعنى اصحاب پيامبر - انجام دادند، پوزش مى‏طلبم و بيزارى خود را از كارهايى كه آنها - يعنى كفار مرتكب شدند به نزدت اعلام مى‏دارم، و سپس كسانى را كه پيرامون خودش بودند مخاطب قرار داد و گفت: پس از رسول خدا(ص) زندگى را براى چه مى‏خواهيد؟ به‏پا خيزيد و در راهى كه او كشته شد، شما هم كشته شويد و سپس شمشير كشيده و به نبرد پرداخت تا كشته شد. پس از پايان كارزار، آثار بيش از هشتاد زخم شمشير و نيزه و تير بر بدن او هويدا بود.

درباره كسانى كه پس از شنيدن خبر قتل پيامبر، دست از مبارزه و جهاد كشيدند، آيه نازل شد و مسلمان‏ها را به اين نكته متوجه ساخت كه دين اسلام اين گونه نيست كه تا زمانى پيامبر در قيد حيات باشد، به شخص وى بستگى داشته باشد، بلكه دينى است كه خواه پيامبر زنده و يا از دنيا رفته باشد، بايد مردم به آن گردن نهند و در ايمان خود ثابت قدم بوده و از آن دفاع نمايند؛ زيرا اسلام، دعوت و رسالتى شخصى نيست، بلكه دعوتى است خالص به پرستش خدا و پيروى از دين و آيين او، بنابراين اگر حضرت محمد(ص) از دنيا برود و يا كشته شود، آيا مسلمانان بايد مرتد شده و به كفر خويش باز گردند؟ اگر بر فرض چنين چيزى هم به‏وجود آيد، هرگز به خداوند زيانى نمى‏رساند، ولى خداى سبحان كسانى را كه در راه اسلام ثابت قدم مانده و نعمت‏هاى او را سپاس گفتند، پاداش عنايت مى‏كند:

وَما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِى اللَّهُ الشّاكِرِينَ؛(7)

محمد(ص) پيامبر خداست و قبل از او پيامبرانى آمده است، اگر او از دنيا رفت و يا كشته شد، شما به دوران گذشته خود برمى‏گرديد و كسى كه به گذشته خود برگردد به خدا زيانى نمى‏رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‏دهد.

بازسازى سپاه مسلمين

جانفشانى در راه دفاع از رسول خدا(ص) ازيك سو و شايعه قتل آن حضرت از سوى ديگر سبب شد كه دشمن از مسلمانان دست برداشته و پراكنده شوند رسول‏اكرم(ص) و رزمندگانى كه با او باقيمانده بودند از كوه بالا رفته تا به صخره‏اى رسيدند كه برخى از ياران حضرت بدان پناه برده بودند. نخستين كسى كه پيامبر را شناخت كعب‏بن مالك بود كه با صداى بلند فرياد زد: اى مسلمانان، مژده باد شما را كه رسول خدا(ص) زنده است. مسلمانان از اين خبر شاد گشتند و پس از شايعه قتل پيامبر، با ديدار آن حضرت حزن و اندوهشان برطرف شد و درباره پيروزى از دست رفته خود به گفتگو پرداختند و از ياران خود كه در اين نبرد به شهادت رسيده بودند، ياد مى‏كردند.

ابوسفيان بالاى سر آنها بر بلنديى قرار داشت، وقتى بدو نگريستند سخن خود را فراموش كرده و تصميم گرفتند نخست از خويشتن دفاع كنند. رسول خدا(ص) فرمود: آنها نبايد بر ما تسلط يابند، لذا گروهى از مهاجرين با كفار به نبرد پرداخته و آنها را از كوه به زير كشيدند.

سپس كفار سپاه خود را گرد آورده و آماده بازگشت شدند. ابوسفيان از فراز بلندى كوه، برسپاه مسلمانان فرياد زد: سال آينده وعده ما بدر خواهد بود. پيامبر(ص)به يكى از ياران خويش فرمود: بگو آرى، وعده ما و شما بدر باشد و آن‏گاه سپاه ابوسفيان به حركت در آمدند. رسول گرامى(ص) به على بن ابى طالب(ع) فرمود: آنها را تعقيب كن تا ببينى چه مى‏كنند و چه قصدى دارند، اگر آنها اسب‏ها را رها ساخته و بر شتران سوار شدند، قصد مكه دارند و اگر سوار بر اسبان گشته و شترها را رها ساختند، آهنگ مدينه دارند. به خدايى كه جانم در دست قدرت اوست، اگر آهنگ مدينه نمايند، به سمت آنان حركت كرده و با آنان به نبرد خواهم پرداخت. على(ع) عرض كرد: من آنها را تعقيب كردم ببينم چه مى‏كنند، ديدم اسبان را رها كرده و بر شتران سوار شدند، دانستم كه به سمت مكه مى‏روند.

شمارش كشتگان مسلمانان

مسلمانان به خاك‏سپارى كشته‏هاى خود مشغول شدند و تعداد شهداى آنها به بيش از هفتاد نفر مى‏رسيد و كسانى كه حراست و دفاع از وجود مبارك رسول خدا(ص) را بر عهده داشتند، بيش از ديگران زخم برداشته بودند. كفّار كشته‏هاى مسلمانان را مُثله كردند تا آنجا كه هند، زن ابوسفيان شكم حمزه را شكافت و جگر او را بيرون آورد كه از آن بخورد، ولى پس از آن كه قطعه‏اى از آن را به دندان جويد نتوانست چيزى را ازآن جدا كند. وقتى رسول‏خدا(ص) حمزه را مثله ديد، غم و اندوه او را فرا گرفت و فرمود: اگر خداوند در عرصه ديگرى مرا بر قريش پيروز گرداند، به‏جاى حمزه، سى‏نفر از كشته‏هاى آنان را مثله خواهم كرد، و زمانى كه مسلمان‏ها حزن و اندوه پيامبر(ص) و خشم آن حضرت را از عملى كه دشمن به عمويش انجام داده بود ملاحظه كردند، گفتند: به خدا سوگند اگر روزى خداوند ما را بر قريش پيروز گرداند، به گونه‏اى كشته‏هاى آنان را مثله كنيم كه هيچ يك از عرب چنين نكرده باشد. در اين باره اين آيه نازل شد:

وَإِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرِينَ * وَاصْبِرْ وَما صَبْرُكَ إِلّا بِاللَّهِ وَلا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلا تَكُ فِى ضَيْقٍ مِمّا يَمْكُرُونَ * إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ؛(8)

اگر كسى به شما ستم و عقوبتى روا داشت، در مقابل انتقام بگيريد و اگر صبر پيشه كنيد براى شكيبايان بهتر است صبر پيشه ساز و صبرت براى خدا باشد و بر آنها غمگين مشو و از مكر و حيله آنان دلتنگ مباش، به راستى كه خداوند با پرهيزكاران و نيكوكاران است.

اين سفارش الهى آدمى را از ورطه حسّ انتقام‏جويى به برترين جايگاه والاى انسانى ارتقا مى‏بخشد، لذا روايت شده كه پس ازنزول اين آيات، رسول خدا(ص) از مثله كردن نهى فرمود.

صحنه‏هايى از دلاورى و فداكارى

رسول مكرّم اسلام(ص) اصرار داشت تا اخبار مربوط به سرنوشت اصحاب خويش و گرفتارى‏هايى را كه براى آنان به وجود آمده بود دنبال كند، لذا فرمود: كيست كه از سعد بن ربيع خبرى بگيرد؟ ببينيم آيا شهيد شده، يا هنوز زنده است؟ مردى از انصار (زيدبن ثابت) عرض كرد: اى رسول خدا(ص) من از او برايتان خبرى خواهم آورد، وى رفت و به جستجوى سعد پرداخت و او را در بين كشته‏ها يافت كه هنوز رمقى در بدن داشت، بدو گفت: رسول‏خدا(ص) به من فرمان داد ببينم شما زنده‏اى يا شهيد شده‏اى؟ سعد گفت: من نيزدر زمره كشته‏ها به شمار مى‏آيم، سلام مرا به رسول خدا(ص) برسان و بدو عرض نما كه سعد بن ربيع به شما عرضه داشته است كه خداوند به تو بهترين پاداشى كه سزاوار يك پيامبر است عنايت فرمايد و سلام مرا به دوستانت برسان و بدانان بگو: سعد بن ربيع به شما سفارش كرده است هرگاه به پيامبر آسيبى برسد و شما زنده باشيد، هرگز در پيشگاه خداوند عذرى نخواهيد داشت. هنوزفرستاده پيامبر از كنار سعد دورنشده بود كه روح او به جهان ديگر پرواز نمود. زيد به حضور پيامبر خدا شرفياب شد و ماجرا را به عرض وى رساند.

چنين صحنه‏اى از عشق و محبت و فداكارى و جان نثارى در راه عقيده، انسان را سخت متأثر مى‏سازد. ماجراى ديگرى را ابن اسحاق نقل مى‏كند: عمرو بن جموح، كه خود فردى لنگ بود، چهار پسر شجاع و دلير داشت كه در ركاب رسول خدا(ص) در نبردها شركت مى‏جستند. روز اُحد كه فرا رسيد خواستند پدر خويش را از شركت در جنگ باز دارند و بدو گفتند: خداوند تو را معذور ساخته است. وى نزد رسول خدا(ص) آمد و عرض كرد: فرزندانم مى‏خواهند مرا از حضور در خدمت شما و شركت در جنگ باز دارند، به خدا سوگند من مى‏خواهم با همين پاى لنگ رهسپار بهشت گردم. رسول اكرم(ص) فرمود: خداوند تو را معذور ساخته و جهاد بر تو واجب نيست و به فرزندان آن مرد فرمود: او را باز نداريد، شايد خداوند شهادت را روزى او گردانده باشد. از اين رو وى همراه پيامبر در جنگ شركت كرد و به شهادت رسيد.

مثال ديگرى كه مانند آن فراوان به چشم مى‏خورد ماجراى زنى از بنى دينار است كه همسر و برادر و پدرش با رسول خدا(ص) در اين نبرد به شهادت رسيدند. وقتى خبر شهادت عزيزان او را به وى دادند، گفت: رسول خدا(ص) در چه حال است؟ گفتند: حالشان خوب‏است و بحمدالله همان گونه است كه تو دوست دارى. آن زن گفت: حضرت را به من نشان دهيد تا وى را ببينم. حضرت را به او نشان دادند، تا آن بزرگوار را ديد عرضه داشت: اى‏رسول خدا(ص) هر مصيبتى در برابر نعمت سلامت شما كوچك و آسان است.

مسلمانان صدر اسلام با چنين ايمان و فداكارى به پيروزى دست يافته و امپراتورى خويش را در ده‏ها سال بنيان نهادند و رهبرى جهان را برعهده گرفته و از حقّ و عدالت پشتيبانى كردند.

روحيه بالا

مسلمانان با حزن و اندوهِ شكستى كه پس از پيروزى متحمّل شدند، به مدينه باز گشتند، از اين رو وحى الهى نازل شد و مسلمانان را دلدارى و تسلّى داد و روحيه آنان را تقويت كرد و از تأثير شكست آنان كاست. خداوند اين چنين مؤمنين را مخاطب قرار داد:

وَلا تَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ * إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ القَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَاللَّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمِينَ؛

(9) در جهاد و مبارزه، به سستى و ضعف نگراييد و از شكستى كه متحمل شديد و كشته‏هايى كه داديد اندوهگين مباشيد؛ زيرا شما مورد حمايت خدا و ايمان خويش هستيد. شما ازآنها برتريد و سرانجام بر آنها پيروز خواهيد شد. اگر شما مجروح و كشته را داديد، كافران نيز مانند آن را در روز بدر چشيدند. خداوند براى امتحان و آزمايش مؤمنين صحنه‏هاى پيروزى را هر روز به كام كسى مى‏گرداند و گروهى را با شهادت در راه خود عزّت و سربلندى مى‏بخشد. خداى متعال كسانى را كه با نافرمانى دستورات او به خود ظلم روا داشتند دوست ندارد.

قرآن، به راز اين شكست، كه آزمايش و امتحانِ قدرتِ ايمانِ مسلمانان به واسطه دشوارى جنگ بود اشاره فرموده است تا مؤمن حقيقى از غير حقيقى باز شناخته شود:

وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الكافِرِينَ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصّابِرِينَ؛(10)

و براى اين‏كه اهل ايمان را از هر عيب و نقصى پاك و كامل نمايد و كافران را محو و نابود سازد. آيا گمان كرديد وارد بهشت مى‏شويد و خداوند مقام كسانى از شما را كه در سختى‏ها مقاومت كند و صبر پيشه سازد، بر همه معلوم مى‏گرداند.

و نيز خداوند براى مسلمانان بيان فرمود مانند شكستى كه نصيب آنها شد، در بين ياران پيامبران گذشته نيز وجود داشته است. آنان در راه خدا مبارزه كرده و در اين راه ناكامى‏هايى كه ديده‏اند آنها را به ضعف و خوارى و ذلّت نكشانده است، بلكه معتقد بوده‏اند آنچه نصيبشان شده در اثر عيب خود آنها و يا در اثر گناهى بوده كه مرتكب آن شده‏اند، لذا به پيشگاه خدا تضرع و زارى نمودند تا خداوند از گناهانشان درگذرد و بدانان قدرت و پايدارى مرحمت كند و خداوند دعاى آنها را مستجاب گرداند و خير دنيا و آخرت را بدانان عنايت كرد. خداى سبحان فرمود:

وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِىٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَما ضَعُفُوا وَما اسْتَكانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصّابِرِينَ * وَما كانَ قَوْلَهُمْ إِلّا أَنْ قالُوا رَبَّنا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَإِسْرافَنا فِى أَمْرِنا وَثَبِّتْ أَقْدامَنا وَانْصُرْنا عَلى‏ القَوْمِ الكافِرِينَ * فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَحُسْنَ ثَوابِ الآخِرَةِوَاللَّهُ يُحِبُّ المُحْسِنِينَ؛(11)

و بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى در كنارشان جنگيدند، ولى آنان با سختى‏هايى كه در راه خدا كشيدند، سستى به خود راه ندادند و اظهار ناتوانى نكردند و در برابر دشمن سر فرود نياوردند و خداوند صابران را دوست دارد. سخن آنها جز اين نبود كه گفتند: پروردگارا، گناهان و ستمى را كه روا داشته‏ايم بر ما ببخشاى و ما را ثابت قدم كن و بر كافران پيروز گردان و خداوند پيروزى در دنيا و ثواب در آخرت را نصيبشان گرداند و خداوند نكوكاران را دوست مى‏دارد.

روايت مرگ

رسول اكرم(ص) و يارانش به مدينه رسيدند. حضرت صداى گريه و شيون مسلمانان را برشهداى خود شنيد، بر آنان اندوهگين شد و آنها را از شيون و فغان بازداشت. منافقان حزن و اندوه مسلمانان را غنيمت شمرده و براى دور ساختن مردم از پيامبرشان شروع به سمپاشى كردند. يهوديان نيز با پيامبر از در حيله درآمدند و بدين‏گونه دو چهره‏گى و نفاق، در بارزترين شكل آن پديدار گشت.

يهوديان گفتند: اگر وى پيامبر بود، دشمنان بر او پيروز نمى‏گشتند و او متحمل شكست نمى‏شد، بنابراين وى فردى سلطه‏طلب است و منافقين نيز سخنانى از همين قبيل عنوان مى‏كردند. آنها به مسلمان‏ها گفتند: اگر شما از ما فرمان برده بوديد، با شكست مواجه نمى‏شديد، قرآن سخنان آنها را اين گونه بيان مى‏فرمايد:

ياأَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لاتَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِى الأَرضِ أَوْ كانُوا غُزَّىً لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فِى قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ يُحْيِى وَيُمِيتُ؛(12)

اى ايمان آورندگان، مانند كسانى كه كفر ورزيدند نباشيد، آنها به برادران خود گفتند: اگر به سفر نرفته و يا در جنگ شركت نمى‏كردند و نزد ما مى‏ماندند نمى‏مردند و كشته نمى‏شدند. خداوند اين آرزوهاى باطل را حسرت دل‏هاى آنها قرار خواهد داد و خداست كه زنده مى‏گرداند و مى‏ميراند.

در برابر نغمه شومى كه يهود و منافقين سر دادند، وحى الهى بر ردّ آنها نازل گشت و حقيقت مرگ و مقام و جايگاه شهدا را در پيشگاه پروردگار براى آنها روشن ساخت تا حزن و اندوهى را كه به دل‏ها راه يافته بود بزدايد و عنوان فرمود كه مرگ، وقت و زمان مشخص داشته و هيچ گونه راهى براى جلو و يا تأخير انداختن آن وجود ندارد:

وَما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلّا بِإِذنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلاً وَمَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَمَنْ يُرِدْ ثَوابَ الآخِرَةِ نَؤْتِهِ مِنْها وَسَنَجْزِي الشّاكِرِينَ؛(13)

و هيچ كس بدون اذن خداوند نمى‏ميرد، خداى بزرگ اين واقعيت را در لوحى مشتمل بر تعيين زمان عمر مردم، ثبت فرموده است. كسى كه مال دنيا و زر و زيور آن را بخواهد بدو مى‏دهد و كسى كه در پى ثواب آخرت باشد، آن را به وى عنايت مى‏كند و سپاسگزارانى را كه در امر جهاد، اطاعت او كرده‏اند پاداش عطا مى‏فرمايد.

هم‏چنين قرآن تأكيد كرده است كه مرگ در راه خدا سبب دستيابى به رحمت الهى است كه برتر از زرق و برق دنياست:

وَلَئِنْ قُتِلْتُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ؛(14)

و اگر در راه خدا كشته شده و يا از دنيا برويد در آخرت به رحمت و مغفرت الهى نايل مى‏شويد و آن بهتر از چيزى است كه (آنان) در دنيا براى خود گرد آورده‏اند.

قرآن حالات اين شهدا را اين گونه وصف كرده كه آنان زنده هستند و نمرده‏اند. چنان كه ترسيمى از حيات و زندگى سعادتمندانه آنها را در پيشگاه بارى تعالى به گونه‏اى ارائه داده است كه مردم را عاشق شهادت گرداند و ترس و بيم را از آنان دور كند:

وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُون * يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّه وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ المُؤْمِنِينَ؛

و مپنداريد كسانى كه در راه خدا كشته شده‏اند مرده‏اند، بلكه زنده‏اند و در پيشگاه خداوند از نعمت برخوردارند. به آنچه خداوند از لطف خود بدانان داده خرسندند و به كسانى كه هنوز بدانان ملحق نشده‏اند بشارت و مژده مى‏دهند كه بيمناك نباشند و اندوه به خود راه ندهند. به نعمت‏هاى الهى و لطف او بشارت مى‏دهند و خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏سازد.

اين آيات و ديگر آيه‏ها پس از اين نبرد، كه پيامبر و يارانش در اثر از دست دادن تعدادى از برگزيدگان مؤمنين به شدت غمناك و اندوهگين شدند، نازل گشت؛ هم آنان كه خداوند جايگاهشان را پر ارج و بلند مرتبه گرداند، آنها به چيزى كه در راه آن به شهادت رسيدند ايمان داشته و در پى خرسندى خداى متعال بودند.

رسول اكرم(ص) به بيان ويژگى‏هاى اين دلاور مردان مى‏پرداخت و آن‏گاه كه زمان رحلت آن بزرگوار نزديك شد به ديدار قبور آنها رفت و برايشان دعا كرد و مردم را بدانان سفارش فرمود. عُقبة بن عامر مى‏گويد: پيامبر(ص) به سان فردى كه با زندگان و مردگان وداع كند. پس از هشت سال بر شهداى اُحد نماز گزارد و سپس بر فراز منبر رفت و فرمود: <من ازدنيا خواهم رفت و گواه بر اعمال شما هستم و وعده من و شما در كنار حوض خواهد بود، من از اينجا بدان مى‏نگرم. بيم آن ندارم كه شما شرك بورزيد، ولى مى‏ترسم بر سر دنيا، با يكديگر رقابت كنيد» عُقبه گفت: اين آخرين نگاه من به چهره رسول خدا(ص) بود.

چقدر فرموده رسول خدا(ص) زيباست <از علاقه‏مندى و رقابت در امور دنيا بر شما بيمناكم». اين سخن خود، يكى ازدلايل نبوت پيامبر است كه صدق آن در تاريخ مسلمانان و در طول روزگاران پديدار گشته است.

خطرناك‏ترين چيزى كه پس از وفات پيامبر(ص) تا كنون گريبانگير مسلمانان شده، روآوردن به امور دنيوى و رياست طلبى بوده است؛ رقابتى كه دولت بزرگ آنها را كه با ايمان و فداكارى خويش بنيانش نهادند متلاشى ساخت. همين رقابت، تا كنون بارزترين نشانه پراكندگى و ضعف آنها و تسلط استعمارگران بر آنان بوده است.


1- آل عمران (3) آيه 167.

2- همان، آيه 122.

3- آنچه مسلّم است شخصى كه بيش از ديگران به تحريك وحشى غلام مطعم بن جبير مى‏پرداخت تا حضرت حمزه(ع) را به شهادت برساند، هند زن ابوسفيان بود كه حقد و كينه شديدى به آن حضرت داشت. <ج».

4- آل عمران (3) آيه 128.

5- همان، آيه 152.

6- آل عمران (3) آيه 153.

7- آل عمران (3) آيه 144.

8- نحل (16) آيات 126 - 128.

9- آل عمران (3) آيات 139 - 140.

10- آل عمران (3) آيات 141 - 142.

11- همان، آيات 146 - 148.

12- آل عمران (3) آيه 156.

13- آل عمران (3) آيه 145.

14- همان، آيه 157.