غزوه بدر

در پى كاروان

پيامبر اسلام(ص) اطلاع يافت كه كاروانِ بازرگانى بزرگى از قريش به سرپرستى ابوسفيان از شام راهى مكه شده و تعداد سى يا چهل مرد حفاظت آن را برعهده دارند.رسول اكرم(ص) تصميم گرفت راه را بر اين كاروان بسته و اموال آن را مصادره كند تا از اين راه قريش را در بحران مالى و اقتصادى سختى قرار دهد، لذا براى دستيابى بر آن كاروان ياران خود را فراخواند تا همراه وى از شهر خارج گردند. تعداد 313 تن نداى حضرت را لبيك گفتند، اين تعداد جنگجو مى‏توانست كار مورد نظر او را عملى سازد، لذا به همان تعداد اكتفا نموده و به سمت راهى كه به بدر منتهى مى‏شد حركت نمود.

كاروان‏هايى كه قصد داشتند مسير سوريه تا مكه را از طريق ساحل طى كنند، از منطقه <بدر» مى‏گذشتند و مسافت بين <مدينه» و <بدر» بيش از 160 كيلومتر بود، و تعداد مركب‏هاى سوارى آنان دو اسب و هفت شتر بود كه به نوبت بر آنها سوار مى‏شدند. بنابراين سهميه خود رسول اكرم(ص) با على بن‏ابى‏طالب و مرثدبن أبى مرثه‏غنوى يك شتر بود، برخى پياده رفته و بعضى به استراحت مى‏پرداختند، دو يار پيامبر عرضه داشتند: <ما به جاى شما پياده روى مى‏كنيم». حضرت فرمود: <نه شما دو تن از من نيرومندتريد و نه من از شما به اجر و پاداش بى‏نيازترم». حضرت با اين سخن خواست، با هر يك از نيروهاى خود تساوى داشته باشد.

فرار كاروان

به ابوسفيان خبر رسيد كه پيامبر براى دستيابى به كاروان وى از شام خارج گشته است، ازاين رو يكى از مردان خود را به مكه نزد قريش فرستاد تا آنها را در جريان امر قرار دهد و خود، راهى جدا از راه كاروانيان برگزيد، به اين اميد كه از چنگال كسانى كه در كمين وى هستند بگريزد. بزرگان قريش با سپاهى متشكل از 950 جنگجو و يك صد اسب و هفتصد شتر بار از آذوقه و اسلحه به سرعت خود را به يارى وى رساندند. در بين راه فرستاده‏اى از ابوسفيان به آنان رسيد و آنها را در جريان نجات يافتن ابوسفيان و كاروانش قرار داد و از آنان درخواست كرد به مكه باز گردند، ولى به غيرت ابوجهل برخورد و از بازگشت سرپيچى كرد و اصرار بر ادامه مسير داشت و فرياد زد و گفت: به خدا سوگند ما باز نمى‏گرديم تا وارد بدر شده و در آنجا سه روز اقامت كنيم و با ذبح گوسفند، طعام تدارك ديده و بخوريم و شراب بنوشيم و كنيزكان آوازه‏خوان برايمان آواز بخوانند، تا عرب در جريان امر حركت و جمعيت ما قرار گرفته، و از آن پس براى هميشه از ما احساس بيم و خطر نمايند و اينان كسانى‏اند كه خداوند درباره آنها فرموده است:

وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَرِئاءَ النّاسِ؛(1)

و مانند كسانى نباشيد كه از ديار خود براى خوشگذرانى و هوس و تظاهر بيرون رفتند.

برخى از آنان دچارشك و ترديد شده و باز گشتند و بقيه، نظر ابوجهل را پذيرفته و مسير خود را طى نمودند تا به منطقه بدر رسيدند و در مكانى كه به بدر چندان نزديك نبود، فرود آمدند.

كسب خبر از كاروان

مسلمانان به سرعت حركت كردند تا مبادا كاروان از چنگال آنها بگريزد، آنان تلاش مى‏كردند از وضعيت كاروان اطلاع حاصل كنند تا اين‏كه به منطقه <ذفران» رسيده و در آنجا اطراق كردند. در همان مكان خبر يافتند كه قريش براى دفاع از اموال و كالاهاى خود باسپاهى گران از مكه خارج شده است و بدين سان صحنه عوض شد؛ زيرا آنان توان رويارويى با كاروان كم جمعيت را داشتند و خود را جهت برابرى با سپاهى انبوه آماده نكرده بودند.

پيامبر اسلام(ص) با سپاه خويش به مشورت پرداخت و به آنها اطلاع داد كه خداوند وعده پيروزى بر يكى از دو گروه (كاروان بازرگان يا سپاه قريش) را به او داده است. بدين وسيله براى رسول خدا(ص) مشخص شد كه عده‏اى ميل دارند تنها بر كاروان پيروز شوند و دليلشان هم اين است كه وقتى پيامبر(ص) آنها را فرا خواند بدانان نفرمود قصد جنگ دارد، تا ساز و برگ جنگ و نبرد را تدارك ببيند، خداوند با نازل كردن اين آيه شريفه، آنان را مورد نكوهش قرار داد: <وَإِذ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدى‏ الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ(2)». يعنى شما در پى امرى آسان بوده و از كسب قدرت و سربلندى براى خود روگردان هستيد.

يكى از ياران حضرت به نام مقداد بن عمرو به پيامبر عرض كرد: <اى رسول خدا(ص)، هر گونه كه خداوند به شما دستور داده عمل نماييد، به خدا سوگند، ما سخنى را كه بنى‏اسرائيل به موسى گفتند كه تو و خدايت برويد و بجنگيد و ما در اينجا مى‏نشينيم، به شما نخواهيم گفت، بلكه شما و خدايت به جنگ آنها رفته و ما نيز در كنار شما به نبرد خواهيم پرداخت، به خدايى كه شما را به پيامبرى مبعوث فرموده، اگر ما را به <بَرْك الغماد»(3) ببرى در كنار تو خواهيم جنگيد تا به اهداف خويش دست يابى».

رسول اكرم(ص) او را دعاى خير فرمود و سپس متوجه ياران خود - منظورش مردم مدينه بودند - شد؛ زيرا از پيمانى كه حضرت با آنان بسته بود، چنين استفاده مى‏شد كه يارى پيامبر جز در داخل مدينه واجب نيست. سعد بن معاذ رئيس قبيله اوس به حضرت عرض‏كرد: اى رسول خدا(ص) به خدا سوگند گويى منظورتان ما هستيم؟ حضرت فرمود: آرى، سعد عرضه داشت: ما به شما ايمان آورديم و تصديقتان نموديم و گواهى داديم آنچه را مى‏گويى حقّ است و در اين راستا عهد و پيمان بستيم كه به دستورات شما گردن نهيم. اى رسول خدا(ص) به هر سمت كه قصد دارى برو، ما در خدمت شما هستيم. به خدايى كه شما را به صدق و راستى برانگيخت، اگر بخواهى ما را به دريا فرو ببرى با شما خواهيم بود و حتى يك نفر از فرمان شما سرپيچى نخواهد كرد، و اگر فردا دشمن با ما روبه‏رو شود، هيچ نگرانى نداريم، ما در جنگ و نبرد، پايدار و مقاوم بوده و در برابر دشمن مردانه مى‏ايستيم، شايد خداوند به سبب عملى كه از ما سر مى‏زند شما را خرسند گرداند، بنابراين با عنايت الهى حركت كنيد.

چهره مبارك رسول اكرم(ص) از اين سخنان شكفته شد و مسرور گرديد و سپس فرمود: <حركت كنيد؛ زيرا خداوند پيروزى بر يكى از اين دو گروه را به من وعده داده است، به خدا سوگند گويى به قتلگاه آنان مى‏نگرم».

مسلمانان در بدر

پس از اين سخنان، مسلمان‏ها به حركت در آمده تا به نزديكى بدر رسيدند. پيامبراكرم(ص) سوار بر شتر خويش گشت و در مسير خود به پيرمردى عرب برخورد، از وضعيت او متوجه شد كه سپاه قريش در نزديكى اوست، لذا برخى از ياران خود را براى كسب اطلاع از آنها اعزام نمود، آنان به دو جوان از قريش برخورد كردند كه از آب بدر برمى‏گرفتند. رسول خدا(ص) با ديدن آن دو نفر به محل و تعداد سپاه آنها پى‏برد.

مسلمانان در نزديك‏ترين جهت منطقه بدر و دور از آب، در سرزمينى خشك فرود آمدند و دسترسى به آب نداشتند و از آنجا كه تازه مسلمان بودند بيم آن مى‏رفت كه تصميم و اراده آنها رو به ضعف و سستى گرايد، چنان كه خستگى راه نيز آنها را از پا در آورده و خواب بر آنان مستولى گشته بود، ولى پس از آن، آسمان بر آنان پى‏درپى باران باريد و از آب باران نوشيدند و خود را شستشو دادند، حوض‏هاى آب ساختند و ظروف آبى خويش را پر از آب نمودند و بر زمين زير پايشان آب جارى شد، همه اين امور سبب شد كه دل‏هاى آنان شاد گشته و آرامش يابد، قرآن به اين كمك غير قابل انتظار اشاره فرموده است:

إِذ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءاً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَلِيَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدامَ؛(4)

آن‏گاه كه خواب راحت شما را فرا گرفت، براى اين‏كه از ناحيه خدا ايمنى يافتيد و از آسمان آبى فرستاد تا شما را پاك گرداند و پليدى و وسوسه شيطان را از شما دور سازد و دل‏هاى شما را به يك‏ديگر مرتبط نمايد و گام‏ها را استوار دارد.

ولى نزول اين باران بر مشركين بسيار زيان‏آور بود؛ زيرا آب به گونه‏اى منطقه آنها را فراگرفت كه توان نقل و انتقال و پيشروى را از آنها سلب كرد، و شن‏زارهاى منطقه مسلمانان را به گونه‏اى محكم ساخت كه عبور از آن به راحتى انجام مى‏شد و بدين سان پيامبر(ص) و يارانش براى رسيدن به آب، بر مشركين پيشى گرفته و در نزديك‏ترين بخش محل آب بدر، فرود آمدند. حُباب بن مندز كه انسانى صاحب نظر بود به پيامبر عرض كرد: اى رسول خدا(ص) آيا خداوند دستور داده كه ما در اين محل بمانيم و نبايد جلو و عقب برويم، يا اين‏كه اين عمل به جهت تاكتيك جنگى مناسب است. حضرت فرمود: براى تاكتيك جنگ. حباب عرض كرد: اى‏رسول خدا(ص) اينجا محل مناسبى نيست، به مردم دستور فرماييد حركت كرده تا در محل نزديك‏ترين چاه آب فرود آييم و سپس چاه‏هاى پشت سر را پر كنيم و آن‏گاه بر روى آن حوضى بنا كرده و آن را پر از آب كنيم و سپس به نبرد با دشمن بپردازيم و بدين ترتيب ما، آب در اختيار داريم و از آن مى‏نوشيم و دشمن از نوشيدن آب بى‏بهره است. پيامبراكرم(ص) فرمود: نظريه‏اى پسنديده دادى و بدين وسيله آنچه را حُباب گفته بود عملى ساخت.

قابل يادآورى است كه پذيرفته شدن نظريه حُباب از ناحيه پيامبر مى‏تواند درسى آموزنده باشد كه آرا و نظريات را بايد بين مسلمانان به مشورت گذاشت و رهبر جامعه نيازمند مشورت با افراد صاحب‏نظر است، لذا خداوند به پيامبر خود حضرت محمد(ص) دستور مى‏دهد: <وَشاوِرْهُمْ فِى الأَمْرِ».

به سبب علاقه فراوانى كه مسلمانان به سلامتى پيامبر خود داشتند، سعد بن معاذ به آن حضرت عرض كرد: اى پيامبر خدا، آيا موافقيد براى شما سايه‏بانى بسازيم كه در آن به سر ببرى و مركبتان را آماده كنيم و پس از آن با دشمنان رويارو گرديم؟ اگر خداوند ما را بر سربلندى بر دشمنانمان پيروز ساخت، كه در اين صورت اين همان خواسته ماست و اگر پيروز نگشتيم شما بر مركب خود سوار شده و به يارانمان در پشت جبهه بپيونديد؛ زيرا علاقه كسانى كه در جنگ حاضر نشدند، به شما كمتر از ما نبوده و اگر آنها هم تصور مى‏كردند كه شما نبردى در پيش دارى، از يارى شما باز نمى‏ايستادند، و خداوند به واسطه آنها شما را از شرّ دشمنان حفظ مى‏كرد، آنها از خيرخواهان شما بوده و در كنارتان مبارزه مى‏كردند. پيامبر(ص) وى را ستوده و دعاى خير فرمود. آن‏گاه بر فراز تپه‏اى، سايبانى براى پيامبر ساختند تا از آنجا بر صحنه كارزار نظارت داشته باشد.

آمادگى نبرد

وقتى كه مسلمان‏ها گرد هم آمده و آماده نبرد شدند، رسول اكرم(ص) به‏پاخاست و صفوف آنها را منظم ساخت و بدان‏ها دستور داد تا زمانى كه وى به آنان فرمان نداده است، حقّ ندارند بر دشمن حمله كنند و اگر دشمن به آنان هجوم برد، آنان را آماج تيرهاى خود قرار دهند و تا زمانى كه دشمن بدان‏ها نرسيده، دست به شمشير نبرند. پس از اين سفارشات به سايبانى كه جهت نظارت وى بر صحنه كارزار ساخته بودند بازگشت.

سپاه قريش، صبحگاهان به سمت منطقه به حركت در آمد. وقتى پيامبر(ص) آنها را ديد عرضه داشت: <بار خدايا، قريش با تكبر و نخوت به دشمنى تو و تكذيب فرستاده‏ات برخاسته، پيروزى خويش را كه به من وعده دادى نصيب ما گردان، خداوندا، صبح امروز اينان را نابود و هلاك گردان» و سپس نگاهى به ياران خود نمود كه تعدادشان سيصد و اندى نفر بود و به مشركان نگريست و آنان را هزار نفر يافت، لذا رو به سمت قبله كرد و عرضه‏داشت: <پروردگارا، وعده‏اى را كه به من داده بودى عملى ساز، بار خدايا، اگر اين گروه‏از گروندگان به دين و آيين تو كشته شوند، هرگز در روى زمين مورد پرستش قرارنخواهى گرفت» و پيوسته از خداى خويش يارى مى‏خواست و او را مى‏خواند تا آنجا كه‏رداى آن حضرت به زمين افتاد. خداوند پس از اين يارى طلبى اين آيه شريفه را نازل‏فرمود:

إِذ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ المَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ؛(5)

آن‏گاه كه از پروردگار خود درخواست كمك مى‏كرديد، او دعايتان را مستجاب گرداند و من شما را با هزار فرشته به طور منظم، حمايت و پشتيبانى كردم.

و پس از آن رسول خدا(ص) در حالى كه زره خود را برتن مى‏كرد، اين آيه شريفه را زمزمه مى‏فرمود:

سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ * بَلِ السّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَالسّاعَةُ أَدْهى‏ وَأَمَرُّ؛(6)

به زودى آن جمعيت شكست خورده و پا به فرار مى‏گذارند، بلكه وعده‏گاه آنها قيامت است و روز رستاخيز سخت‏تر و ناگوارتر است.

پيروزى مسلمانان

نبرد، با يك درگيرى آغاز شد كه در پى آن سه تن از سپاه قريش كشته شدند. سپس دو سپاه با يكديگر درآويختند و رسول خدا(ص) مسلمانان را با اين سخنان به جنگ ترغيب مى‏فرمود: <به خدايى كه جان محمد در اختيار اوست، امروز هر كس با صبر و پايدارى با دشمن رويارو گشته و عقب نشينى نكند، خداوند او را وارد بهشت مى‏گرداند».

عمير بن حمام در حالى كه تعدادى خرما در دست داشت و مشغول خوردن آنها بود باخود گفت: به به، آيا واقعاً فاصله ميان من و ورود به بهشت كشته شدن به دست اينان است؟ اين را گفت و خرماهايى را كه در دست داشت، به دور افكند و شمشير برگرفت و با دشمن به نبرد پرداخت تا كشته شد.

از اين گذشته رسول الله(ص) شخصاً در نبرد شركت داشت. على(ع) فرمود: اگر در روز بدر ملاحظه مى‏كرديد، هر گاه كه كارزار دشوار مى‏گشت، ما به رسول خدا(ص) كه نزديك‏ترين فرد ما به دشمن بود، پناه مى‏برديم، آن روز پيامبر(ص) در شرايطى سخت‏تر از همه مردم قرارداشت.

و آن‏گاه كه آتش جنگ شعله‏ور گرديد، رسول خدا(ص) كفى شِن برگرفت و در برابر دشمن قرار گرفت و سپس فرمود: چهره‏هايتان زشت باد و آنها را به سمت آنان پرتاب كرد و به يارانش فرمان حمله داد و در اين نبرد شكست سختى نصيب سپاه قريش گرديد و بسيارى از دلاوران آن كشته و تعداد زيادى از اشراف و بزرگان آنها به اسارت در آمدند، و اين آيه‏شريفه در اين باره نازل گرديد:

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَما رَمَيْتَ إِذ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ رَمى‏؛(7)

شما آنها را نكشتيد، بلكه خدا آنان را به هلاكت رساند. آن‏گاه كه تير انداختى نه تو، بلكه خدا تيرانداخت.

و سپس پيامبر اكرم(ص) دستور داد كشته‏هاى مشركان را در چاه بيفكنند، وقتى اين كار عملى شد، حضرت در دل شب در حالى كه يارانش صداى او را مى‏شنيدند، با آنان چنين سخن مى‏گفت: اى كسانى كه چاه جايگاه شماست، اى عتبة بن ربيعه و اى‏ابوجهل - و كسانى را كه جسدشان در چاه بود، بر شمرد - آيا وعده‏اى را كه پروردگارتان به شما داده بود حقّ و پابرجا يافتيد؟ و من آنچه را خدايم به من وعده كرده بود، حقّ و درست يافتم، مسلمانان عرض كردند: اى رسول گرامى، شما با مردگان سخن مى‏گويى؟ فرمود: شما براى سخنان من از آنان شنواتر نيستيد، ولى آنها قادر بر پاسخ دادن به من نيستند.

تعداد كشتگان سپاه قريش به هفتادتن رسيد و هفتاد نفر ديگر به اسارت در آمدند ومسلمانان به غنيمت‏هاى هنگفتى دست يافتند و از سپاه مسلمانان چهارده نفر به شهادت رسيدند و خداوند بر مسلمانان منّت نهاد و اين پيروزى را نصيب آنها گرداند و فرمود: <وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ».(8)

قريش اسراى خويش را با پرداخت فديه آزاد كردند و هر كس كه مالى براى دادن فديه نداشت، ولى خواندن و نوشتن مى‏دانست، ده نفر از كودكان مدينه را به او مى‏سپردند تا به آنها خواندن و نوشتن بياموزد و اين كار، فديه او به شمار مى‏آمد. از اين جاست كه حضرت محمد(ص) نخستين فردى بود كه به مبارزه با بى‏سوادى پرداخت و تلاش كرد تا علم و دانش، همه جا گسترش يابد.

مطالبى كه ياد آور شديم مربوط به غزوه بدر بود و درباره عبرتى كه از اين واقعه مى‏گيريم در بخش مربوط به نكته‏ها، سخن را دنبال خواهيم كرد.


1- انفال (8) آيه 47.

2- همان، آيه 7.

3- برك الغماد، دور دست‏ترين منطقه يمن است.

4- انفال (8) آيه 11.

5- انفال (8) آيه 9.

6- قمر (54) آيه 45.

7- انفال (8) آيه 17.

8- آل عمران (3) آيه 123.