پس از آنكه اسلام در مدينه گسترش يافت، رسول اكرم(ص) از مسلمانان مكه خواست براى اينكه آزار و اذيت بيشترى را متحمل نشوند از مكه مهاجرت كنند، اين افراد از آنجا كه بيمناك بودند در صورت بيرون رفتن به صورت علنى، مبادا قريش مانع آنان شوند، به آرامى و در نهان از مكه خارج شدند و جز اندكى از آنان در مكه باقى نماند.
پيامبر(ص) پس از هجرت يارانش، در شهر مكه در انتظار اجازه هجرت بود، خداوند او را به خواندن اين دعا رهنمون شد تا به خويشتن آرامش دهد: <وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِى مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً».
تمام ياران مؤمن پيامبر، كه با آن حضرت در مكه باقى ماندند به جز على بن ابىطالب و ابوبكر، مورد ظلم و ستم قرار گرفته و به زندان افتادند.
وقتى قريش ديدند پيامبر از پيروان و ياران بسيارى در مدينه برخوردار شده و كسانى كه در مكه به او گرويدهاند نيز به سوى آنان در حركتند و مىدانستند كه پيامبر نيز خواه ناخواه به آنان مىپيوندد، لذا در <دارالندوه» گرد هم آمده و به مشورت پرداختند تا درباره آن حضرت تصميمى بگيرند: بعضى پيشنهاد كردند او را از سرزمين خود بيرون برانند و دستهاى ديگر به زندانى كردن او رأى دادند. و ابوجهل پيشنهاد قتل آن حضرت را داد، به گونهاى كه قبيله او نتوانند از قاتلين وى انتقامجويى كنند، به اين طريق كه از هر قبيله جوانى چابك و سرشناس انتخاب كنند و به هر يك شمشيرى بُرّنده بسپارند و آنگاه بر پيامبر هجوم برده و همه با هم با يك ضربت كار او را تمام كنند؛ زيرا اگر اين گونه عمل كنند، خون پيامبر ميان قبايل به هدر رفته و قبيله وى قادر نخواهد بود از همه آنها انتقام بگيرد، و بدين سان به گرفتن ديهاى كه بدانان پرداخت شود راضى خواهندشد. همگى با پيشنهاد اخير موافقت كرده و سپس پراكنده شدند.
جبرئيل(ع) بر پيامبر نازل شد و وى را در جريان نقشه قوم او قرار داد و از او خواست آن شب را در بستر خويش نخوابد.
پاسى از شب گذشته بود كه جوانان قريش در خانه پيامبر گرد آمده و منتظر بودند تا بهخواب رود و او را به قتل رسانند، ولى آنگاه كه پيامبر متوجه جايگاه آنان شد به على بن ابىطالب(ع)(1) فرمود: در بستر من بخواب و رداى سبز حضرمى مرا بر خود بپوشان كه گزندى به تو نخواهد رسيد، و به وى دستور داد تا امانتى كه از مردم نزد آن حضرت بوده به صاحبانش برگرداند، چه اينكه بسيارى از مردم مكه به جهت صداقت و امانتدارى آن حضرت، امانات خود را نزد او به وديعه گذاشته بودند.
پيامبر خدا(ص) از خانه خود بيرون رفت و خداوند وى را از ديدگان آنها نهان داشت و دشمنان متوجه حضرت نشدند. پيامبر(ص)آهنگ خانه ابوبكر نمود تا با هم مهاجرت كنند و تصميم گرفتند براى مخفى ماندن به غار ثور پناه ببرند.
ابوبكر قبل از حركت به پسرش عبدالله گفت: فرداى آن روز به آنچه كه مردم درباره آندو مىگويند، گوش بسپارد و شبانگاه خبرها را به آنها برساند و از پسران عامربن فهيره خواست كه گوسفندان او را در روز به چرا برده و هنگام شب آنها را به مسير غار بياورد تا از شير آنها بنوشند و آنگاه جهت احتياط همراه با پيامبر از در كوچكى كه پشت ديوار خانهاش قرار داشت به سمت غار حركت كردند و بدين سان رسول خدا(ص) از نقشه قتل، رهايى يافت و اين آيه شريفه در اين باره نازل گشت:
وَإِذ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الماكِرِينَ؛(2)
و آنگاه كه كافران با تو از در مكر و حيله درآمدند تا تو را زندانى نموده يا بكشند و يا از شهر خارج كنند، آنان به حيله متوسل شدند و خدا نيز با آنان حيله نمود و مكر الهى برتر از آنان است.
با طلوعِ خورشيد، كفار قريش پى بردند كه محمد(ص) از دست آنان بيرون رفته و كسى كه در بستر او خوابيده على بن ابىطالب(3) است. آنها به طور ناگهانى با اين قضيه روبهرو شده و مات و مبهوت گشتند، از اين رو اعلام كردند براى هر كسى كه او را به آنان برگرداند، جايزهاى معادل يكصد شتر در نظر گرفتهاند. انسانهاى آزمند و طمعكار در گوشه و كنار به جستجوى حضرت پرداختند، و سرانجام در تعقيب آنحضرت به بالاى كوهى، كه او و همراهش در آن پناه گرفته بودند رسيده و از در غارى كه آنها در آن مخفى شده بودند گذارشان افتاد، به نحوى كه پاهايشان محاذى در غار بود، ولى به امر خدا آنها را نمىديدند. ابوبكر به رسول خدا(ص) عرض كرد: اگر كسى از اينها به جاى پاى خود نگاه كند ما را مىبيند. پيامبر بدو پاسخ داد: <درباره دو نفرى كه سومى آنها خداست چگونه مىانديشى». وى به همراهش مىنگريست كه اندوه و پريشانى از چهرهاش نمايان بود، حضرت سعى كرد مقدارى ناراحتى وى را كاهش دهد، همراهش گفت: به خدا من برخودم اندوهگين نيستم، ولى بيم از آن دارم كه شما آسيبى ببينى. حضرت فرمود: <نترس و بيم نداشته باش؛ زيرا خدا با ماست»
و خداى سبحان در اين باره فرموده است:
إِلّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِىَ اثْنَيْنِ إِذ هُما فِى الغارِ إِذ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ العُلْيا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ؛(4)
اگر او را يارى نكنيد، خدا او راكمك خواهد كرد، آنگاه كه كافران او را از مكه بيرون راندند و زمانى كه يكى از آن دو كه در غار بودند، به همسفر خود گفت: اندوهگين مباش، به راستى كه خداوند با ماست. خداوند آرامش خاطر بر او فرستاد و با لشكريان غيبى كه شما آنها را نديديد او را يارى نمود و نداى كافران را پست و نداى خدا را مقام بلند و پر ارج قرار داد و خداوند قدرتمند و داناست.
رسول اكرم(ص) با همسفر خود سه روز در غار به سر بردند تا اينكه قريش از يافتن آنها مأيوس شدند و سپس فرد راهنما دو مركب برايشان آورده و از بيراههاى در نواحى ساحلى، به سمت مدينه رهسپار گرديدند. هجرت پيامبر(ص) در ماه ربيع الاولِ سال سيزدهم بعثت صورت گرفت و در آن زمان پنجاه و سه سال از سن مبارك آن حضرت مىگذشت.
در بين افرادى كه براى دستيابى به جايزه به جستجوى پيامبر پرداختند مردى به نام <سراقة بن مالك بن جعشم» بود كه فردى از قريش به او اطلاع داده بود كه سه نفر را با چشم خود ديده كه به سمت مدينه در حركتند.
سراقه مردى قوى هيكل و در شجاعت معروف بود، و بىآنكه كسى در جريان قرار گيرد زره به تن كرد و بر مركب خويش سوار شد و به تعقيب آن سه نفر پرداخت تا شايد محمد(ص) را بين آنان بيابد و به جايزه نايل شود.
ابوبكر سوارى را غرق در سلاح ديد كه به آنان نزديك مىشد، از اين صحنه به وحشت افتاد، ولى رسول اكرم(ص) با اطمينان به حركت خود ادامه داد و پيوسته در دعا و نيايش بود و از تلاوت قرآن باز نمىايستاد و در حالى كه سراقه به سرعت به سوى آنان مىآمد، اسبش او را به زمين كوبيد، وى از جا برخاست و تلاش كرد مجدداً خود را به آنان برساند و آنگاه كه خيلى نزديك رسيده بود، بار دوم نيز پاهاى اسب او تا زانو به زمين فرو رفت و سراقه را به جاى دور دستى پرتاب كرد كه با سلاح خود درهم غلتيد. سراقه اين وضع را به فال بد گرفت و پى برد كه در اين كار با شكست مواجه خواهد شد و با خود گفت: محمد(ص) دعوت خود را علنى ساخته و پيروز خواهد شد. از اين رو از آنها امان خواست و از رسول خدا(ص) تقاضا كرد اماننامهاى برايش بنويسد تا نشانهاى ميان آنان باشد. پيامبر اكرم(ص) به عامر بن فهيره دستور داد تا اماننامهاى براى او نوشت و وى آن را گرفت و از همان راهى كه آمده بود بازگشت. بعد از آنكه سراقه از تعقيب پيامبر ناكام شد، كسانى را كه قصد تعقيب رسولخدا(ص) داشتند به اشتباه مىانداخت و بعد از آنكه واقف شد پيامبر(ص) وارد مدينه شده است،
ماجراى خود و پيامبر را براى مردم نقل كرد.
خبر هجرت نبى اكرم(ص) به گوش مردم مدينه رسيد و آنها هر روز صبح تا آفتاب سوزان ظهر منتظر مقدم آن حضرت مىماندند و بعد از آنكه در آن روز از تشريففرمايى حضرت مأيوس مىشدند، به خانههاى خود باز مىگشتند.
رسول خدا(ص) مدت هشتروز در بيابان سوزان راه پيمود تا به منطقهاى به نام <قبا» در شش ميلى مدينه رسيد و گروه زيادى از ياران حضرت به دليل بيمى كه بر جان پيامبر از ناحيه دشمنان داشتند، مسلحانه به استقبال آن حضرت آمده بودند.
پيامبر اسلام(ص) بر بنى عمرو بن عوف وارد شد و بيش از ده روز نزد آنان اقامت گزيد و در اين فاصله رسول خدا نخستين مسجد در اسلام را بنا كرد كه به مسجد قبا معروف است، و قرآن به اين مسجد اشاره مىكند.
لَمَسْجِدٌ اُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهِّرُواْ وَاللَّهُ يُحِبُّ المُطَّهِّرِينَ؛(5)
و مسجدى كه از روز نخست براساس تقوا بنا شد، سزاوارتر است كه در آن به نماز بايستى. در آن مردانى وجود دارند كه علاقهمندند پاك و پيراسته باشند و خداوند پاكان را دوست دارد.
و پيامبر اسلام با ياران خود در بناى اين مسجد تشريك مساعى داشت.
رسول گرامى اسلام(ص) سپس در روز جمعه در حالى كه يارانش پيرامون وى گرد آمده بودند قبا را به قصد مدينه ترك گفت و هنگام ظهر بدانجا رسيد و درمحل سكونت بنىسالم بنعوف در منطقهاى به نام <رانوانا» نزول اجلال فرمود و نماز جمعه را در آنجا اقامه كرد و براى مردم چنين خطبه خواند:
<حمد و سپاس خدا را سزد، او را سپاس مىگويم و از او درخواست كمك و يارى دارم، به آمرزش او اميد بسته و از او هدايت مىطلبم، ايمان بدو آورده و به وى كفر نمىورزم. با هركس كه به انكار او برخيزد دشمنى خواهم كرد و گواهى مىدهم كه جز خداى يگانه معبودى نيست و محمد بنده و فرستاده اوست كه او را در برههاى از آمدن پيامبران، و وجود اندكِ علم و دانش و گمراهى مردم، در گذشت زمان ونزديكى رستخيز، با مشعل هدايت و نور و پندواندرز به سوى مردم فرستاد. كسى كه از خدا و رسول او پيروى كند، هدايت و كسى كه نافرمانى آنان كند منحرف گرديده و به گمراهى سختى دچار گشته است. شما را به تقواى الهى سفارش مىكنم؛ زيرا برترين چيزى كه مسلمانى آن را به مسلمان ديگر سفارش كند، تشويق و ترغيب او به آخرت و سفارش به تقواى الهى است. از آنچه خدا شما را بر حذر داشته پرهيز نماييد كه پند و نصيحتى بهتر از اين وجود ندارد، تقوا براى آن كس كه از خدا بيم داشته باشد، يارى راستين براى دستيابى به سعادت آخرت است. كسى كه كارهاى نهان و آشكار خويش را طبق فرموده خداوند و به خاطر او انجام دهد، در دنيا سبب نيكنامى او شده و در آخرت آنگاه كه هركس نياز
به اعمال پيش فرستاده خويش دارد، ذخيره پس ازمرگ اوخواهد بود و اگر كارهايش غير از اين باشد آرزومند است كاش آن را انجام نداده بود. خداى سبحان شما را از خود برحذر مىدارد و او به بندگانش مهربان است، سخنش راست و وعدهاش تخلفناپذير است. خداوند مىفرمايد: <ما يُبَدَّلُ القَوْلُ لَدَىَّ وَما أَنَا بِظَلّامٍ لِلْعَبِيدِ». در امور دنيا و آخرت و آشكار و نهان از خداى خويش بيمناك باشيد؛ زيرا: <وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَيُعْظِمْ لَهُ أَجْراً»؛ <وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً». تقواى الهى انسان را از ناخرسندى و كيفر و خشم خداوند مصون مىدارد و موجب سرافرازى و خشنودى پروردگار و بالابردن مقام و منزلت شخص مىگردد.
[از آنچه خدا به شما داده] بهرهمند شويد و در دستورات الهى كوتاهى نورزيد، خداوند كتاب خود را به شما آموخته و راه خويش را ارائه داده است تا راستگويان را از دروغگويان باز شناسد، همان گونه كه خداوند به شمإ؛هه احسان نموده، شما نيز نيكى و احسان كنيد و با دشمنانش دشمنى و در راه او به نحوى بايسته مبارزه و پيكار نماييد. او شما را برگزيد و مسلمانتان ناميد تا هر كسى به هلاكت مىرسد و يا زنده مىماند، با دليل و برهان باشد. قدرت از آن خداست. خدا را بسيار ياد كنيد و براى پس از مرگ، عمل نيك انجام دهيد، چه اينكه اگر كسى ارتباط ميان خود و خدا را سامان بخشد، خداوند بين او و مردم را اصلاح مىكند، چون حاكم بر مردم، خداست، نه اينكه مردم بر او حاكمند، اومالك مردم است، نه مردم مالك اويند، هيچ گونه قدرت و توانى جز از ناحيه خداوند بزرگ وجود ندارد.»(6)
رسول اكرم(ص) پس از به جا آوردن نماز جمعه، به مسير خود ادامه داد تا به مدينه رسيد و مردم شهر براى استقبال آن حضرت از شهر بيرون آمده و اين شعار را سر مىدادند: <اللهاكبر، جاء رسول الله، الله اكبر، جاء محمد» و زنان وكودكان نيز براى گفتن خيرمقدم به آن بزرگوار اين سرود را مىخواندند:
طلع البدر علينا وجب الشكر علينا
من ثنيات الوداع ما دعا للَّه داع
آن روز، روزى سرشار از شادى و سرور بود كه مدينه مانند آن را در تاريخ خود سراغ نداشت و از سويى هر يك ازمردم علاقهمند بودند حضرت در خانه آنها حضور يابد، ولى پيامبر(ص) مهار شتر را رها ساخت تا هر كجا خواهد برود، و به انبوه جمعيت مشتاقى كه پيرامون وى حلقه زده بودند فرمود: شتر را رها كنيد؛ زيرا مأموريت دارد؛ يعنى هركجا كه شترِ پيامبر زانو بزند، حضرت در همانجا اُطراق خواهد كرد. شتر به راه خود ادامه داده تا به منطقه <مربد(7)» مقابل خانه ابوايوب انصارى رسيد، و در آنجا خوابيد. زمين <مربد» متعلق به دو نوجوان يتيم بود و رسول خدا(ص) آن را از ولىّ آنها خريدارى كرد و در آن مسجدى راكه امروزه به حرم نبوى شريف معروف است بناكرد (ساختمان اين مسجد تاكنون چندين بار تجديد بنا گرديده است). تا زمانى كه مسجد پيامبر(ص) بنا گرديد و خانهاش در جوار آن ساخته شد، آن حضرت در خانه ابوايوب انصارى اجلال نزول فرمود.
شخص پيامبر در ساختن مسجد كمك مىكرد تا مسلمانان را به كار تشويق نمايد. مهاجر و انصار نيز در ساختن مسجد تشريك مساعى داشته و به بناى آن ادامه دادند. پيامبر(ص) شخصاً همراه مسلمانان سنگ بنا را حمل مىكرد و مىفرمود:
اللهمّ لا عيش الّا عيش الآخرة
فاغفر الأنصار و المهاجرة؛
بار خدايا، زندگى جز زندگى آخرت نيست، پس انصار و مهاجرين را ببخشا.
رسول خدا(ص) خانه خويش را متصل به مسجد بنا كرد و در آن سكونت گزيد.
و آنگاه كه پيامبر(ص) در مدينه استقرار يافت در پى اعضاى خانوادهاش كه در مكه بودند فرستاد(8). عبدالله بنابوبكر نيز همراه خانواده پدر با آنان ازمكه خارج شد، ولى مشركين مكه برخى از مسلمانان مستضعف را از مهاجرت باز داشته و آنها را به زندان افكندند و مورد آزار و اذيت و شكنجه قرار دادند.
تاريخ دعوت اسلام در مدينه با دورههاى جديدى، همانند دوران ارشاد و هدايت، دوران نظم و انضباط و دوران پيروزى آغاز گرديد.
در ابتداى هجرت در شهر مدينه، قبايل گوناگونى سكونت داشتند. نخستين گروه آنان كسانى بودند كه دعوت پيامبر اكرم(ص) را پذيرا گشته و به رسالت وى ايمان آورده بودند، و پيامبر آنها را انصار ناميد. دسته ديگر مهاجرانى بودند كه از مكه به مدينه گريخته بودند و دسته سوم؛ يهوديان را تشكيل مىدادند و سرانجام بتپرستانى كه هم چنان بر شرك به خدا باقى ماندند، و با وجود اين تعددِ قبايل، ميان مردم اصيل مدينه، كينههاى ديرينه و ريشهدارى وجود داشت كه در بسيارى موارد، آتش جنگ را ميان آنان شعلهور ساخته بود و ناگزير، اين وضعيت، تدبيرى اساسى مىطلبيد كه به اختلافات گوناگون اين جامعه از هم پاشيده پايان دهد.
نخستين گامى كه رسول اكرم(ص) در اين زمينه برداشت، چارهانديشى در امر گذران زندگى اين مهاجران بود، چه اينكه بيشتر آنان در خلال اقامت خود در مكه، از زندگى مناسب و مرفهى برخوردار بودند، ولى براى حفظ دين خود ناگزير شدند ثروت و دارايى خويش را رها سازند.
راهحلّى كه رسول خدا(ص) انجام داد، پيمان(9) برادرى ميان انصار و مهاجرين بود، لذا بدانها فرمود: <براى خدا، هر دو تن از شما با يكديگر برادر باشيد». اين برادرى در دين به اين سبب بود كه آنها به كمك يكديگر شتافته و در مشكلات زندگى، دست يارى به هم بدهند و همان گونه كه برادران نسبى(10) از يكديگر ارث مىبرند، اين برادران نيز از يكديگر ارث ببرند. هر يك از انصار، برادر مهاجر خويش را به خانه خود راه داد و بهگونهاى شگفتانگيز از وى پذيرايى به عمل آورد از جمله: وقتى عبدالرحمان عوف به مدينه آمد، رسول خدا(ص) ميان او و سعدبن ربيع انصارى پيمان برادرى بست. سعد به او گفت: اى برادر، من بيش از همه مردم مدينه مال و ثروت دارم، اينك نيمى از آن مربوط به تو باشد و داراى دو همسر هستم، هر كدام را كه بپسندى با طلاق از او جدا مىشوم تا به ازدواج تو در آيد. عبدالرحمان گفت: خداوند به تو و خانواده و اموالت خير و بركت دهد، مرا به بازار راهنمايى كن، وى به بازار رفت و به داد و ستد پرداخت و بهره فراوانى برد و وضع زندگى او بسيار مناسب شد و زنى از انصار را به ازدواج خويش در آورد.
خداى متعال با اين فرموده، انصار را به جهت برخورد بسيار شايسته آنان با برادران مهاجر خود مورد ستايش قرار داده است:
وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدّارَ وَالإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلا يَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ؛a= "#021">(11)
انصار كه قبل از مهاجرين مدينه را خانه ايمان گردانيدند، مهاجرينى را كه به سوى آنان مىآيند دوست مىدارند، و در دل خود هيچ نيازى نسبت به آنها نمىيابند، مهاجران را بر خويش مقدم مىداشتند، هر چند خود نيازمند چيزى بودند و كسانى كه نفسشان از بخل نگاه داشته شود، آنها رستگارانند.
همانگونه كه خداوند با اين فرموده، انصار و مهاجرين را با هم به برترين چيزى كه نفس بدان علاقهمند است مژده داده است:
وَالسّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرِينَ وَالأَنْصارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِى تَحْتَها الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الفَوْزُ العَظِيمُ؛
آن دسته از مهاجرين و انصار كه سبقت به ايمان گرفتند و آنان كه به نكويى از آنها پيروى كردند، خداوند از همه آنها خشنود است و آنها از خدا، و براى آنها بهشتى كه از زير درختانش نهرهاى آب جارى است برايشان مهيا كرده است و براى هميشه در آنجا جاودان خواهند ماند و اين همان رستگارى بزرگ است.
پيامبر اسلام(ص) با اين پيمان برادرى دينى، دلها را به يكديگر نزديك نمود و وضعيت زندگى مهاجرانِ مستمند را سر و سامان بخشيد و اين يكى از جالبترين مظاهر مسؤوليت اجتماعى است كه اسلام آن را به جهت سازش طبقاتى و تحكيم پيوند و همبستگى، در دل پيروان خود رسوخ داده است.
پس از آن رسول اكرم(ص) با يهود پيمان بست و عهدنامه مشروحى ميان آنان و مهاجر و انصار نگاشت كه در آن بر حفظ وحدت مسلمانان و يكپارچگى آنها و حرمت جان و مال يكديگر و حرمت مدينه تأكيد شده بود، يهوديان در اين پيمان نامه قرارداد كرده بودند كه هريك از دو طرف بر دين و آيين خود باقى بمانند و اگر بحث و مشاجرهاى بين طرفين بهوجود آمد كه موجب به هم خوردن پيمان نامه شد، قضاوت و داورى به خداى عزّوجّل و رسول او حضرت محمد(ص) سپرده شود.
با انعقاد اين پيمان نامه و عقد برادرى ميان مسلمانان، وضعيت مدينه آرام گرفت و مسلمانان بىآنكه فتنه و آشوب و اذيت و آزارى آنها را تهديد كند، با آرامش خاطر به انجام دستورات دين خود پرداختند.
1- اين عمل على بن ابىطالب(ع) نهايت فداكارى و اخلاص وى را به پيامبر مىرساند. او جان خود را در راه نجات جان پيامبر به خطر انداخت.