محمد(ص) به چهل سالگى كه رسيد خداوند او را مژده دهنده (به بهشت) و بيم دهنده (به كيفر الهى) به نزد مردم فرستاد:
وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا كافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛
تو را به عنوان مژده دهنده و بيم دهنده براى همه مردم فرستاديم، ولى بيشتر مردم ناآگاهند.
نخستين بار كه وحى بر او نازل شد، به صورت رؤياى صادقه بود. آن حضرت رؤيايى كه مىديد مانند آن در بيدارى تحقق مىيافت. حضرت وقتى مىديد قومش غرق در گمراهى آشكارى شدهاند و بتها را پرستش نموده و بر آنها سجده مىكنند، دوست مىداشت دور از مردم و در خلوت و تنهايى به سر بَرَد، و با نزديك شدن نزول وحى بر او، علاقهاش به تنهازيستى و خلوت، افزون گشت و براى تنهايى و عُزلتِ خويش غار حرا را برگزيد. گاهى دهروز و گاهى نزديك به يك ماه در آن به عبادت مىپرداخت و عبادتش طبق آيين ابراهيم(ع) انجام مىپذيرفت. او براى رفتن به غار و انجام عبادت، توشهاى برمىگرفت و روانه آن سامان مىشد و آنگاه كه كار او به پايان مىرسيد به خانهاش برمى گشت و مجدداً با خود توشهاى برگرفته و بدان جا مىرفت تا آنكه روزى در غارحرا وحى بر او نازل شد. فرشته وحى نزد او آمد و فرمود: بخوان. گفت: قادر بر خواندن نيستم. وى گفت: فرشته مرا سخت فشار داد بهگونهاى كه احساس درد نمودم و سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان. گفتم: من قادر برخواندن نيستم. مرا گرفت و ديگر بار به شدت فشار داد تا درد زياد احساس كردم و سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان. گف
تم: من توان خواندن ندارم. بار سوم مرا سخت فشار داد و سپس رها كرد و گفت: بخوان <إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * إِقْرَأْ وَرَبُّكَ الأَكْرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ».
رسول خدا(ص) در حالى كه قلبش به تپش افتاده بود به خانه بازگشت و بر همسرش خديجه وارد شد و بدو فرمود: مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد. وى را پوشاندند تا اينكه دلهره و هراس او بر طرف شد. حضرت ماجرايى را كه ديده بود براى خديجه بازگو كرد و سپس فرمود: بر جان خويشتن بيمناكم. خديجه عرضه داشت: هرگز، به خدا سوگند، هرگز خداوند تو را خوار نمىگرداند، چه اينكه تو صلهرحم انجام مىدهى و ميهمان نوازى مىكنى و به عيالمندان كمك مىرسانى و فقرا و مستمندان را دستگيرى كرده و از حق طرفدارى مىكنى. خديجه آن حضرت را نزد پسر عمويش ورقةبننوفل برد... وى پيرمردى سالخورده بود كه در دوران جاهليت نصرانى شده و به انجيل آگاهى تمام داشت؛ خديجه بدو گفت: پسرعمو! مطالب پسر برادرت را بشنو. ورقه بدو گفت: برادرزاده چه ديدهاى؟ رسول خدا(ص) وى را در جريان آنچه ديده بود قرار داد. ورقه بدو گفت: اين همان وحى است كه خداوند بر موسى(ع) نازل فرمود. اى كاش آن زمان من جوان بودم واى كاش آنگاه كه قومت تو را بيرون مىرانند، من زنده باشم. رسول اكرم(ص) فرمود: آيا آنها مرا بيرون مىرانند؟ ورقه گفت: آرى، هر كسى كه مانند تو رسالتى آورد با او د
شمنى مىورزند و اگر آن روز را درك كنم تو را با قدرت، حمايت ويارى مىكنم و سپس ديرى نپاييد كه ورقه از دنيا رفت و وحى قطع شد وقطع آن چهل روز به طول انجاميد و بعد از آن پىدرپى نازل گشت. (1)
رسول اكرم(ص) به انجام دادن دستوراتى كه خداوند داده بود همت گماشت و براى اينكه مردم به طور ناگهانى با قضيهاى شگفتآور مواجه نشوند، دعوت به پرستش خدا را نهانى آغاز كرد و نخستين كسانى كه به وى ايمان آوردند همسرش خديجه بنت خويلد و علىبن ابىطالب و عبداللهبن ابى قحافه معروف به ابوبكر(2) و زيدبن حارثه بودند.
گروهى از اشراف و موالى نيز در آغاز امر، دعوت اسلام را پذيرا شدند، مانند عثمانبنعفان، زبيربن عوام، عبدالرحمان عوف، عبداللهبن مسعود، سعدبنابىوقاص، طلحةبن عبيدالله، ابوذر غفارى، صهيب رومى و ديگران.
اين عده به اسلام گرويده و در اين راستا، فدا كارىهاى زيادى از خود نشان دادند. نقل شده كه ابوجهل يكى از سران قريش، هرگاه مىشنيد شخصى اسلام آورده و داراى جاه و مقامى است، او را مورد نكوهش قرار مىداد و بدو مىگفت: آيا دست از آيين پدرت كه از تو بهتر بود برداشتى؟ ما تو را انسانى نادان و جاهل تلقى كرده و عمل تو را تقبيح مىكنيم و آبرو و حيثيت تو را بر باد مىدهيم و اگر آن شخص، فردى بازرگان و تاجر بود بدو مىگفت: تجارت و بازرگانى تو را كساد مىكنيم و اموالت را از بين خواهيم برد، چنان كه آن فرد انسانى ضعيف بود، او را به باد كتك مىگرفت و فريب مىداد(3). و اين بهترين دليل بر اين است كه دين اسلام، آن گونه كه بدخواهان مدعى هستند با شمشير گسترش نيافته است. رسول گرامى اسلام(ص) [در آغاز] آن اندازه قدرتمند نبوده كه اين افراد را وادار به پذيرش اسلام نمايد، بلكه [بر عكس] شخص پيامبر و پيروان ايشان به سبب ايمان خود، از ناحيه قريش مورد ظلم وستم بسيار قرار گرفتند كه به بيان آن خواهيم پرداخت.
رسول اكرم(ص) از آغاز وحى مدت سه سال مردم را نهانى به پرستش خدا دعوت كرد تا اينكه خداوند با اين فرموده به او دستور داد آيين خود را آشكارا اعلان كند:
فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ المُشْرِكِينَ؛
آنچه را مأمور شدهاى انجام ده و از مشركان روگردان شو.
آن حضرت دستور الهى را امتثال كرده و بر كوه صفا بالا رفت و فرياد زد يا صباحاه، مردم گفتند: اين كيست كه فرياد مىزند؟ گفتند: محمد است. وى فرمود: اى بنى فلان، اىبنىعبدالمطلب، اىبنىعبدمناف، همگى نزدش گرد آمدند. حضرت فرمود: اگر به شما خبر دهم سپاهى در دامنه اين كوه تصميم دارند بر شما حملهور شوند آيا باور مىكنيد؟ گفتند: ما از تو دروغ نشنيدهايم. فرمود: بنابراين من شما را از عذاب و كيفر الهى برحذر مىدارم. ابولهب گفت: مرگ بر تو؛ ما را به خاطر همين سخن به اينجا كشاندى؟ و سپس بهپاخاست و اين فرموده خدا نازل شد <تَبَّتْ يَدا أَبِى لَهَبٍ وَتَبَّ» تا آخر سوره. و آنگاه خداوند به پيامبرش فرمان داد:
<وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ * وَاخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤْمِنِينَ».(4)
پيامبر اسلام خويشاوندان خود را گرد آورد و بدانان فرمود: راهنماى هيچ قومى به همراهانش دروغ نمىگويد. به خدا سوگند اگر به همه مردم دروغ بگويم به شما دروغ نخواهم گفت و اگر همه مردم را بفريبم شما را فريب نمىدهم، به خدايى كه هيچ معبودى جز او وجود ندارد، من فرستاده خدا به سوى همه مردم به خصوص شما هستم. به خدا سوگند همانگونه كه به خواب مىرويد از دنيا خواهيد رفت و به همان نحو كه بيدار مىشويد در قيامت بر انگيخته مىشويد و به كارهايى كه انجام مىدهيد مورد حسابرسى قرار مىگيريد و پاداش احسان و نيكى شما نيكى است و به بدىهايتان نيز كيفر خواهيد شد، يا پيوسته در بهشت جاودانيد و يا هميشه در آتش دوزخ به سرخواهيد برد، و سپس جز با عمويش ابولهب، با ساير مردم به ملايمت سخن گفت.
اعراب قبل از اسلام در مسجدالحرام بت مىپرستيدند، اين بتها از سنگهايى ساخته شده بود كه سود و زيانى نمىرساند، ولى با اين همه، از نظر قريش كه بزرگان عرب بودند، اساس واركان زندگى آنها به شمار مىآمدند، چه اينكه به اين بتها هدايايى از سوى مردم تقديم مىشد كه مصالح اقتصادى و منافع ادبى قريش را تأمين مىكرد، لذا تنها قريش بود كه حراست جايگاه بتها را بر عهده داشت. بنابراين از بين بردن آيين بتپرستى مساوى بود با از بين رفتن اين منافع و اين توليت و سرپرستى. به همين دليل وظيفه رسول خدا(ص) در گسترش دين جديد، وظيفهاى بسيار خطير و دشوار بود. وى بتپرستى و اعتقاداتى را كه با يگانگى خداوند هم سويى نداشت، به شدت مورد انتقاد قرار داد و به اين هم اكتفا نكرده، بلكه فساد نظامهاى اجتماعى آنان را بر ملا ساخت و قريش با اين ديد به پيامبر مىنگريستند كه او فردى است مخالف برنامهها و آداب و رسوم آنها و قصد دارد پايه و اساس حيات اجتماعى و اقتصادى آنها را با هم به نابودى بكشد، از اين رو تصميم گرفتند براى حفظ كيان خود به شدت در برابر پيامبر ايستادگى كنند.
روزى رسول اكرم(ص) در مسجد الحرام بر آنان وارد شد ملاحظه كرد آنها بهبتها سجده مىكنند، آنان را از اين كار منع كرد و بر مخالفت با دين و آيين پدرشان ابراهيم(ع) مورد نكوهش قرار داد. آنها به وى پاسخ دادند: ما به اين دليل بر آنها سجده مىكنيم كه وسيلهتقرب ما به خدا شوند و اين موضوع را خداوند درباره آنان يادآور مىشود، آنجا كه در قرآن مىفرمايد: <ما نَعْبُدُهُمْ إِلّا لِيُقَرِّبُونا إِلىَ اللَّهِ زُلْفى». رسول خدا(ص) برايشان بيان كرد كه اين كار همان شركى است كه خداوند آن را از آنها نخواهد پذيرفت و بدين سان آنان را بر ادامهكارشان مورد سرزنش قرار داد، لذا براى مخالفت با آن حضرت همداستان شدند و با تمسخر و استهزا به مقابله با وى پرداختند و اين موضوع را خداوند چنين بيان فرموده است:
وَعَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقالَ الكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذّابٌ * أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَىءٌ عُجابٌ؛(5)
و از اينكه بيم دهندهاى از خودشان به سويشان آمد، شگفتزده شدند و كافران گفتند: اين شخص جادوگر دروغگوست. آيا وى خدايان متعدد را يك خدا مقرر داشته است و اين مطلبى بسيار شگفتانگيز است.
وَإِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلّا هُزُواً أَهَذا الَّذِى بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً * إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْلا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها؛(6)
و هرگاه كه تو را ديدند به باد مسخرهات گرفتند و گفتند: آيا اين همان فردى است كه خداوند وى را به عنوان پيامبر فرستاده است. اگر ما بر پرستش خدايانمان پايدارى و استقامت نمىكرديم، او ما را منحرف مىساخت.
اينها امورى بود كه رسول اكرم(ص) را اندوهگين و نگران مىساخت و خداوند آياتى از قرآن را براى دلدارى حضرت نازل مىفرمود از قبيل:
وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ماكُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتّى أَتاهُمْ نَصْرُنا؛(7)
پيامبران قبل از تو هم تكذيب شدند، ولى بر آن صبر پيشه كردند و آن قدر در اذيت و آزار قرارگرفتند تا اينكه نصر و پيروزى ما برايشان به ارمغان آمد.
علاوه براين كسانى كه پيامبر را به تمسخر مىگرفتند افرادى سرشناس بودند، آنان پيامبر را به ناسزا گرفته و به آن حضرت اهانت روا مىداشتند و علاوه بر دروغگو شمردن او وى را فردى كاهن يا ديوانه مىخواندند. خداوند پيامبرش را مخاطب قرار داده و مىفرمايد:
فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَلا مَجْنُونٍ؛(8)
تو مردم را متذكر ساز و تو به نعمت پروردگارت داراى جنون و كهانت نيستى.
و گاهى به قرآن افترا مىبستند كه افسانههاى پيشينيان است. خداوند درباره آنان مىفرمايد:
وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلّا إِفْكٌ افْتَراهُ وَأَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاءُو ظُلْماً وَزُوراً * وَقالُوا أَساطِيرُ الأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِىَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً؛(9)
و آنان كه كفر ورزيدند گفتند: اين قرآن جز دروغهايى كه پيامبر سرهم كرده چيز ديگرى نيست و ديگران هم به او كمك كردهاند. اين سخن آنها ظلمى بزرگ و نسبتى ناروا به قرآن است و نيز گفتند: قرآن افسانههاى پيشينيان است كه پيامبر آن را نگاشته و اصحابش صبح و شام بر او املا و قرائت مىكنند.
از جمله امورى كه سبب شد آنها در مقابل پيامبر ايستادگى به خرج دهند، سرسختى آنها در زمينه معجزه خواهى بود كه خداوند درباره آنان مىفرمايد:
وَقالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الأَرضِ يَنْبُوعاً * أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً * أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَالمَلائِكَةِ قَبِيلاً * أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِى السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّى هَلْ كُنْتُ إِلّا بَشَراً رَسُولاً؛(10)
وگفتند: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه از زمين برايمان چشمه آبى بيرون آرى و يا داراى باغهاى خرما و انگور باشى و ميان آنها نهرهاى آب جارى شود و يا آن گونه كه بر ما ادعا كردى آسمان بر سرمان فرو افتد و يا خدا و فرشتگان را برايمان حاضر كنى و يا خانه و كاخى زرنگار داشته باشى و يا به آسمان بالا روى، از اين گذشته، ما هرگز به آسمان بالا رفتن تو نيز ايمان نمىآوريم، مگر اينكه كتابى آسمانى بر ما نازل كنى تا آن را قرائت كنيم. بدانها بگو: خداى من منزه از اين امور است، آيا من هم جز يك بشرم كه به پيامبرى فرستاده شده است.
و اين بيان برخى از مقاومتهاى بىجايى بود كه رسول خدا(ص) از قوم خود ديد، ولى آن حضرت همچنان ثابت قدم و استوار، مردم را به پرستش خدا دعوت مىكرد و با كمك وحى الهى اعتقادات بتپرستى آنان را كه سود و زيانىبه حالشاننداشت، كارىاحمقانه وجاهلانهمىخواند:
إِنْ هِىَ إِلّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ ماأَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ؛(11)
اين بتها جز اسمهايى كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد چيز ديگرى نيستند و خداوند بدانها قدرتى عطا نكرده است.
وَإِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لايَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلا يَهْتَدُونَ؛(12)
و زمانى كه بدانها گفته شد از دستورات خدا پيروى كنيد گفتند: ما از كيش پدرانمان تبعيت مىكنيم، در صورتى كه پدرانشان افرادى جاهل و نادان بوده و به حقّ و راستى راه نيافتهاند.
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلّا كَالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً؛(13)
آيا گمان مىكنى بيشتر آنها مىشنوند و يا درك مىكنند، آنها مانند چهارپايان، بلكه گمراهتر از آنها مىباشند.
وقتى رسول اكرم(ص) از معبودهاى آنان به زشتى ياد مىكرد و انديشههاى آنان را احمقانه مىخواند، گروهى از اشراف قريش نزد عمويش ابوطالب رفتند و به او گفتند: برادرزادهات خدايان ما را ناسزا مىگويد و از آيين ما به زشتى ياد مىكند و عقل و خرد ما را احمقانه شمرده و پدرانمان را گمراه مىداند، يا او را از اين كار بازدار و يا اينكه ما و او را به خود واگذار و دست حمايت خود را از او بردار، چه اينكه تو نيز در اين زمينه با ما هم عقيدهاى و ما از كارهاى او جلوگيرى خواهيم كرد. ابوطالب با آنان به نرمى و ملايمت سخن گفت و بهگونهاى محترمانه آنها را برگرداند و از نزدش رفتند.
پيامبر(ص) به دعوت خويش ادامه داد و هيچ چيز او را از ابراز كردن دين و آيين الهى بازنمىداشت و مردم را به آيين او فرا مىخواند و همين عمل سبب خشم قريش شده بود، ازاينرو اشراف قبيله گرد هم آمده و نزد ابوطالب رفتند و بدو اظهار داشتند، <اىابوطالب، شما از نظر سنّى و آبرومندى ميان ما، از مقام و منزلت ارجمند و والايى برخوردار هستى، ما از شما خواستيم كه برادرزادهات را منع كنى، ولى اين كار را نكردى و به خدا سوگند ما تحمل شنيدن ناسزاگويى به خدايان خود و به زشتى ياد كردن آنها و احمقانه توصيف نمودن انديشههاى خويش را نداريم، اينك يا او را از اين كار باز دار و يا با هر دوى شما پيكار خواهيم كرد تا يكى از دو گروه نابود شود... اين را گفته و سپس از نزد او بيرون رفتند. براى ابوطالب دشوار بود كه از قوم خود جدا شده و با آنان به دشمنى بپردازد و از سويى دوست نداشت كه پيامبر را تسليم آنان كرده و وى را تنها بگذارد، لذا كسى را نزد پيامبر فرستاد و بدو گفت: <اى برادرزاده، مردم نزد من آمده و به من چنين و چنان گفتند، تو براى حفظ جان خود و من چارهاى بينديش و كارى را كه من تحمل و توان آن را ندارم بر من تحميلمكن»
. پيامبر(ص) تصور كرد ديدگاه عمويش در مورد وى تغيير كرده و مىخواهد او را تنها بگذارد و تسليم آنان نمايد و از حمايت و پشتيبانى او عاجز و ناتوان شده است، لذا رسول اكرم(ص) جمله معروفى را، كه حاكى از جانفشانى در راه عقيده و دعوت به پرستش خداى يگانه بود و همچنان بر تارك روزگار جاودان مانده و هر تهديد و شكنجهاى در برابرش كوچك به شمار مىآمد، در پاسخ عموى خود عنوان نمود: <اى عمو، به خدا سوگند اگر اين مردم خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپم قرار دهند تا از رسالت خويش دست بردارم، هرگز اين كار را نخواهم كرد تا اين كه خداوند دين و آيين خود را يارى و حمايت كند و يا در اين راه هرچه را دارم تقديم كنم!» چه ايمان شگفتانگيز و با عظمتى كه چون در قلب راه يافت، به سيلى بنيان كن مىماند كه هيچ چيز در برابر آن توان پايدارى و مقاومت نداشت؟!
رسول خدا(ص) پس از آنكه آمادگى خويش را براى فداكارى در راه تبليغ رسالتش عنوانكرد، به گريه افتاد و از آنجا رفت. ابوطالب او را صدا زد و بدو گفت: <برادرزاده عزيزم، هر چه دوست دارى بگو، به خدا سوگند هرگز تو را تسليم آنان نخواهم كرد».
دعوت به اسلام مورد پذيرش عده بسيارى از مردم قرار گرفت، وقتى قريش اين وضع را مشاهده كردند با اشراف خود گردهم آمده و براى مقابله با خطرى كه آنها را تهديد مىكرد به مشورت پرداختند. سرانجام نظر آنها بر اين تعلق گرفت كه كارهايى را به محمد(ص) پيشنهاد كنند، شايد وى را از دعوت خويش منصرف سازند، لذا درپى او فرستادند و از آنجا كه رسول خدا(ص) علاقهمند هدايت آنان بود با شتاب نزد آنان آمد، و آنها بدو گفتند: <اىمحمد(ص) ما كسى را نزد تو فرستاديم تا بيايى و با تو سخن بگوييم، به خدا سوگند ما مردى را از عرب سراغ نداريم كه كارهايى راچون تو نسبت به قوم خود انجام داده باشند، تو نياكان ما را دشنام دادى و آيين ما را به ناسزا گرفتى وبه خدايان ناروا گفته و انديشه و خرد ما را به نادانى و جهل توصيف كردى، و سبب تفرقه و پراكندگى مردم شدى و هركار ناروا و زشتى را به ما روا داشتى، اگر با اين گفتههايت در پى مال و دارايى هستى، ما آن قدر برايت مال جمع آورى مىكنيم كه ثروتمندترين فرد ما به شمار آيى و اگر پُست و مقام مىخواهى، تو را بر خود فرمانروا مىگردانيم و اگر مُلك و املاك مىخواهى، تو را مالك بر خويش مىنماييم،
و اگر آنچه به تو الهام مىشود از طريق جنّ است [جنزده شدهاى] و او بر تو غلبه يافته و شايد هم اينگونه باشد، پول زيادى را براى معالجهات هزينه خواهيم كرد تا بهبوديابى و يا اينكه عذرى برايت باقى نمىماند؟
رسول اكرم(ص) فرمود: <آنچه را مىگوييد در من وجود ندارد، من براى اينكه اموال شما را بگيرم به سوى شما نيامدم، نه پُست و مقام مىخواهم و نه قصد فرمانروايى بر شما را دارم، ولى خداوند مرا به عنوان پيامبر به سوى شما فرستاده است و بر من كتاب نازل فرموده و به من فرمان داده تاشما را مژده و بيم دهم. من دستورات الهى را به شما ابلاغ كرده و شما را پندواندرز دادم، اگر آنچه را به شما گفتم بپذيريد، در دنيا و آخرت سعادتمند خواهيد شد و اگر آن را نپذيرفته و ردّ نماييد، براى انجام دادن فرمان خدا صبرو شكيبايى پيشه خواهم كرد تاخداوند ميان من و شما داورى فرمايد».(14)
سپس كفار براى مبارزه با رسالت الهى، نقشه ديگرى را طراحى كرده و به او پيشنهاد كردند تا درعبادت و پرستش بتها با آنها شريك و همسو گردد و آنان نيز در عبادات وى، تشريك مساعى داشته باشند، خداوند اين آيات مباركه را نازل فرمود:
<قُلْ يا أَيُّها الكافِرُونَ * لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ» تا آخر سوره و جايى ديگر فرمود: <قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّى أَعْبُدُ أَيُّها الجاهِلُونَ».
وبعد از آن راهى ديگر را انتخاب كردند و از او درخواست نمودند آن دسته از آيات قرآن را، كه بتها را مورد مذمت قرار داده و بتپرستان را به كيفر و عذابى شديد تهديد كرده است، از قرآن برداشته و حذف كند. خداوند اين آيات را بر پيامبر نازل فرمود:
قُلْ ما يَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلّا ما يُوحى إِلَىَّ؛
بگو مرا نمىسزد كه قرآن را از پيش خود تغيير و تبديل دهم، من تنها از وحى پيروى مىكنم.