در ماجراى حضرت داود(ع) عدل و داد را مىآموزيم و در آن موازينى كه بايد طبق آن رفتار شود تا قاضى و حاكم از وقوع در جور و ستم در امان باشد، مشخص گرديده است و اين حقيقت از خطاب پروردگار به داود(ع) به خوبى براى ما روشن مىشود:
<يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِى الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الحِسابِ».
در اين آيه شريفه خداوند به داود(ع) سفارش مىكند كه ميان مردم به حق داورى كند؛ يعنى عدل و دادى كه كارها به واسطه آن بر وفق مراد انجام پذيرفته و امت اصلاح مىگردد، ولى علل و اسبابى كه موجب انحراف حاكم از راه حقيقت مىشود كدام است؟ اين علل و اسباب، هواى نفس است كه در مواردى مانند حسّ انتقامجويى از دشمن، طرفدارى از زورمندان و خويشان، جور و ستم بر بيچارگان و مخالفان، و برترىجويى و كسب شهرت و آوازه تجسم مىيابد و اين امور بارزترين ويژگىهاى برخى از حكام و قضات است، از اينرو خداوند متعال پس از آنكه به داود(ع) سفارش مىكند به حقّ و عدالت داورى كند، بدو مىفرمايد: <از هواى نفس پيروى مكن».
و سرانجام قرآن كريم پيامدها و آثار پيروى از هواى نفس را اين گونه بيان كرده كه انسان را از راه حق و حقيقتى كه وى را به سعادت و رستگارى بزرگ مىرساند، منحرف مىسازد، چه اينكه انحراف از راهى كه خداوند تعيين فرموده فرجامى جز گرفتارى در عذاب دردناك الهى در قيامت نخواهد داشت.
اين سفارش از ارزشمندترين سفارشهايى است كه قرآن آن را ذكر كرده و حاكم و قاضى را ازلغزش و انحراف حفظ مىكند و آنان را از صدور حكم ستمكارانهاى كه سرانجامى زيان بار براى حكومت و حيثيت قضات به وجود مىآورد و اساس و اركان آن دو را متزلزل مىسازد بازمىدارد.
در زندگى داود(ع) زمانهاى با فضيلتى براى عبادت اختصاص يافته بود و اين مطلب از منطوق آيه كريمه استفاده مىشود:
<إِنّا سَخَّرْنا الجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالعَشِىِّ وَالإِشْراقِ».
بنابراين تخصيص يافتن اين دو زمان براى عبادت، دليل بر فضيلت آنهاست، لذا جنبه اختصاص، بدين سبب است كه در اين دو زمان بيشتر به عبادت رو آورده شود؛ زيرا زمانها و مكانها در فضيلت عباداتى كه در آنها انجام مىپذيرد تأثير دارند.
بدين سان هنگام غروب خورشيد و در امتداد شب، آنگاه كه همه در آرامش به سر مىبرند و غرق در انديشه جهان هستى بوده و سكوت بر آنها حكمفرماست و ستارگان درخشان در آسمان خودنمايى مىكنند، نَفْس آدمى را از قيد و بند خستگى كار و تلاش و دشوارىهاى زندگى آزادساخته و او را تسبيح گويان به ستايش پروردگار و وصف عظمت و شوكت او وا مىدارد. و در بامدادان كه جهان هستى در بهترين جلوههاى خود، غرق در نور و روشنايى متجلّى است و انسان و پرندگان و حيوانات در آن به جنب و جوش مىآيند، همه اين امور در دل انسان احساسى معنوى ايجاد كرده و او را به ستايش آفريدگار خود فرامىخواند.
بسيارى از مردم تصور مىكنند جمع بين دنيا و آخرت غير ممكن است؛ زيرا آنها ديندارى را در اين مىبينند كه بايد به دنيا بىاعتنا بوده و از آن كناره گرفت و در پرستشگاهها سرگرم عبادت شده و از دنيا بهره و سودى نبرد، اين تصور و خيال به اندازهاى انتشار يافته كه سبب شد مناديان كفر و بى دينى بيانيههايى فوقالعاده مهم صادر كنند وبگويند: <دين، افيون ملتهاست» ولى آنها نمىدانستند كه اسلام، دنيا و آخرت را متلازم يكديگردانسته، به گونهاى كه هر كدام از آنها مكمل ديگرى است؛ تعاليم سعادت بخش اسلام پيروان خود را بهبهرهورى از دنيا و تهيه زاد و توشه از آن براى آخرت دعوت كرده است. خداى متعال فرمود:
وَابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدّارَ الآخِرَةَ وَلا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَأَحْسِنْ كَما أَحْسَنَاللَّهُ إِلَيْكَ؛(1)
به وسيله آنچه خدا به تو عنايت كرده در پى آخرت باش، و بهرهورى خود از دنيا را فراموش نكن و همان گونه كه خداوند به تو احسان نموده، تو نيزنيكى و احسان كن.
همان گونه كه اسلام دستور مىدهد براى دفاع ازسرزمين خود نيز بايد به وسايل و تجهيزات مورد نياز مجهز بود: <وَأَعِدُّوا لَهُمْ ما اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ».
معناى دين ازنظر اسلام همين است و اين موضوعى است كه خداوند براى ارشاد و راهنمايى ما آن را به داود(ع) سفارش فرموده است:
<أَن اعْمَلْ سابِغاتٍ وَقَدِّرْ فِى السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صالِحاً».
خداوند به داود(ع) دستور ساختن زره داد؛ زيرا جنگ و نبرد در دوران حضرت با تير وكمان و نيزه و شمشير انجام مىشد و زره يكى از مهمترين وسايل دفاع از خود بود، و امروزه پس از اختراع سلاحهاى ويرانگر، تجهيزات و سلاحهاى دفاعى، مدرن و پيشرفته شده است، بنابراين بر مسلمانان واجب است خود را به تسليحاتى مجهّز كنند كه در برابر سلاحهاى پيشرفته و مدرن، توان مقاومت و برابرى داشته باشند.
دقّت كنيد؛ خداوند بعد از آنكه داود را به ساختن زره فرمان داد چگونه او و پيروانش را به انجام عمل نيك براى خير دنيا و آخرتشان دستور داد، چه اينكه دنيا و آخرت از نظر دين با هم مرتبط بوده و هر كدام تكميل كننده ديگرى است. بنابراين، قدرت و توان نظامى، امتاسلامى را از خطر دشمنان حفظ و ازذلّتپذيرى از ناحيه استعمارگران، مصون نگاه مىدارد و قدرت روحى و معنوى كه تجسّم در ايمان و عمل نيك دارد، امت را به سمت صلاح سوقداده و از فساد و تباهى آن جلوگيرى به عمل مىآورد.
حسابرسى نفس در مورد اشتباهات و كارهاى ناروا از درسهاى آموزندهاى است كه در داستان حضرت داود(ع) به چشم مىخورد و اين واقعيت را قرآن براى ما بيان مىكند: <وَظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ راكِعاً وَأَنابَ».
آيا مقصود از كلمه <فتنّاه» اين است كه خداوند او را در معرض آزمايش قرار داد، يا اينكه او را به سختىها و دشوارىها گرفتار ساخت؟ همه گونه احتمالى وجود دارد، ولى منظور اين است كه داود(ع) به مجرّد تصور وقوع در لغزش و اشتباه، از خداى خويش طلب عفو و بخشش نمود تا چه رسد به كسى كه يقين به وقوع در آن داشته باشد و اين خود درسى بسيار آموزنده در زمينه حسابرسى جدّى نفس است كه به هنگام خطور كردن كوچكترين اشتباهى به ذهن، نفس سركش را مهار كند؛ زيرا رها كردن مهار نفس، سرانجامى جز فساد و تباهى نخواهدداشت.
اى برادر مؤمن، اگر نفست تو را به انجام كارى ناروا فرا خواند، و در ذهنت حسادت و كينهتوزى نسبت به برادر دينى خود راه يافت، بايد به پيامبر خدا داود(ع) تأسى كنى و سر بر آستان خداى بزرگ ساييده و با توبه به سوى او باز گردى كه در اين صورت خداوند تو را مورد عفو و بخشش حق قرار خواهد داد؛ زيرا خداوند آنچه را بر دلها مىگذرد نيز مورد حسابرسى قرار مىدهد: <وَإِنْ تُبْدُوا ما فِى أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ». اين روشى بسيار حكيمانه از شيوههاى قرآن براى اصلاح نفس آدمى است؛ زيرا اگر كارهاى ناروا و ذهنيّتها و افكار ناپسند بىآنكه مهار شود در انسان به حال خود رها گردد اثرات زيانبارى را بر سير و سلوك و رفتار انسان به جاى گذاشته و در كارهاى او بازتاب مىيابد. شاعر عرب مىگويد:
انسان داراى هر خُلق و خويى كه باشد و هر چند تصور كند بر مردم پوشيده مىماند، امّا به هر حال مردم بدان پى خواهند برد.
اعمال مستبدانهاى كه حكام و فرمانروايان، بدون مشورت با صاحبان خرد و انديشه و تنها با نظريات و ديدگاههاى خود انجام مىدهند، بعضاً منجر به صدور احكام و دستوراتى مىشود كه جز گرفتارى و زيان و خسارت به مصالح امت، نتيجهاى به بار نمىآورد و تاريخ مملو از اين نمونههاست و استبداد رأى حاكم و فرمانروا يكى از اركان و اساس به تباهى كشيدن مردم بوده است.
ولى نظام مشورتى، صلاحيت خود را براى مصالح امت به اثبات رسانده است؛ زيرا ديدگاه و نظريات گروهى بهتر از نظريه فرد است و عقل و انديشه دستهجمعى، سودمندتر از يك انديشه و خرد است.
قرآن آنگاه كه سرگذشت ملكه سبأ و دريافت نامه تهديدآميز سليمان(ع) در حمله به كشورش را بازگو مىكند، در خصوص به كارگيرى نظام مشورتى، درسى آموزنده به ما مىدهد كه بلقيس چه موضعى در قبال آن اتخاذ كرد؟ آيا به تنهايى موضعگيرى كرد و خواهان اجراى آن شد؟ خير! وى بزرگان قومش را گرد آورد و بدانان گفت: <يا أَيُّها المَلَأُ أَفْتُونِى فِى أَمْرِى ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ».
در اين گفته، بر اصل شورايى كه جهان متمدن امروز آن را به عنوان اساس قوانين خود پذيرفته و نامهاى گوناگونى مانند مجلس نمايندگان (مجلس عوام)، مجلس سنا، مجلس ملى و ديگر نامها بر آن اطلاق كرده تأكيد شده است.
بنابراين شورا، ركنى از اركان حكومت صالح و شايسته است كه براى امت خير و صلاح به ارمغان آورده و از ضرر و زيانهايى كه ممكن است در اثر هوا و هوسها و طمع ورزىها و غرضهاى شخصى فرمانروايانش، گريبانگير آن شود، جلوگيرى مىكند.
ملكه سبأ (بلقيس) اصل شورا را براى خود مقرر داشته بود و اسلام نيز از آن به شايستگى ياد كرده و آن را به عنوان اصلى از اصول و اركان حكومت اسلامى به شمار آورده است. خداوند در قرآن، پيامبر اكرم حضرت محمد(ص) را مخاطب مىسازد: <وَشاوِرْهُمْ فِى الأَمْرِ». هم چنين مؤمنين را، كه شورا را پايه و ركنى از حكومت قرار دادند(2)، با اين گفته مورد مدح و ستايش قرار داده است: <وَأمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ».
اين حقيقت در گفته سليمان به فرستادگان بلقيس كه حامل هداياى وى بودند، به خوبى براى ما روشن است: <أَتُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِىَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ؛ نبوت و علم و دانشى كه خداوند با فيض رحمتش به من عنايت فرموده از مال و دارايى كه به شما داده برتر است». زيرا مال متاعى ناپايدار بوده و مظهرى از مظاهر دنياى زود گذر است، سليمان با اين سخن مىخواست برترى جنبههاى معنوى را بر جنبههاى مادى، بيان كند، لذا نفرمود آنچه را خدا به من داده بيشتر از چيزى است كه به شما داده است، بلكه فرمود: <خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ؛ برتر از چيزى است كه به شما داده است» و بديهى است كه منظور او جنبههاى معنوى بوده كه در نظرش برتر از جنبههاى مادى تلقى مىشده است.
مردم از آغاز آفرينش به وسيله مال و دارايى در بوته آزمايش گذاشته شدهاند. مال و منال در كليه امور زندگى آنها مورد توجهشان بوده است و بلقيس تصور كرد سليمان را هم مانند ساير مردم مىتوان با مال و دارايى فريب داد، به همين دليل هديهاى براى او فرستاد تا وى را به وسيله آن بيازمايد و بداند تا چه اندازه در او تأثير خواهد داشت و آيا اين هديه مىتواند وى را به سكوت و چشم پوشى از دعوت به پرستش خدا وا داشته و از جملهاى كه وى را بدان تهديد كرده بود، منصرف سازد، ولى بلقيس غير ازاين كلمه از سليمان چيزى دريافت نكرد: <فَما آتانِىَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ».
اين سخن را سليمان عنوان كرد تا قانونى براى بعدها باشد و فرد صلح انديش و رهبر و قاضى كه پس از او، تبهكاران جهت سكوت او در برابر تبهكارىهاى آنان و جلب موافقت وى، به او رشوه مىدهند، آن را شعار خود قراردهند. سخنى كه سليمان عنوان كرد، ارزشهاى بلند معنوى و حق طلبى و دورى از هر گونه زرق و برق و پستهاى حساس و فريبنده دنيا در آن تأكيد شده است.
و هديه بلقيس در حقيقت رشوهاى بود كه خواست به واسطه آن سليمان را تحت تأثير قرار داده تا از او دست بردارد و او و مملكت وى را به حال خود رها سازد، ولى سليمان هديه بلقيس را نپذيرفت و در سخنانى كه به فرستادگان وى عنوان كرد، افزود: <بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ». سليمان(ع) فريب مظاهر فريبنده اين دنيا را نمىخورد وتحت تأثير آنها قرار نمىگرفت و در پى حقيقتى بزرگ بود كه هيچ ارزش مادى، بدان پايه نمىرسد.
هر انديشمندى كه از سرگذشت سليمان و بلقيس درس تواضع و فروتنى بگيرد، به علم ودانش خود مغرور نشده و دچار عجب و خودپسندى نمىگردد و اين واقعيت از گفته هدهد هنگام بازگشت از سفرش نزد سليمان براى ما نمودار است: <أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَاً بِنَبَأٍ يَقِينٍ».
سليمان پيامبر، كه خداوند به او حكمت و علم سرشارى بخشيده بود، ازقضايايى كه هدهد يك پرنده كوچك و ضعيف از آن اطلاع داشت بى خبر بود، و زمانى كه سليمان را با اين گفته مخاطب ساخت و علم و دانش وى را به رقابت كشيد، درسى آموزنده براى مؤمنين است كه انسان هر اندازه از علم و دانش بهرهمند باشد، در برخى از موارد شناخت، برتر و داناتر از خود را در ضعيف ترين موجودات الهى، خواهد يافت.
ولى سليمان در قبال هدهد چگونه عمل كرد؟ آيا غرور، او را فرا گرفت و اين خبر هدهد را ناديده انگاشت؟ آيا تكبّر و نِخوَتى كه از خصوصيات پادشاهان و سلاطين است، او را به آزار و اذيّت و كيفر هدهد در اين رقابت طلبى واداشت؟... خير، سليمان سخنى نگفت، جز اينكه <سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الكاذِبِينَ».
سليمان در اين گفته به علم هدهد اذعان كرده و آن را به تحقيق و بررسى موكول نموده است. آن حضرت هيچگونه ننگ و عارى احساس نمىكرد كه آن خبر را از هدهد، آن پرنده كوچك و ضعيف دريافت كند، او با اينكه پيامبربود از علم و دانشى سرشار برخوردار بود، به نحوى كه خداوند دانش او را چنين توصيف مىكند: <وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَسُلَيْمانَ عِلْماً وَقالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ المُؤْمِنِينَ».
اين آيه دليل بر فضيلت علم و دانش و مقام برجسته دانشمندان است و هشدارى است براى آنان كه خدا را بر علم و دانشى كه بدانان عنايت كرده سپاس گويند و به مقام و مرتبه علم و دانش كه هيچ چيز به پايه آن نمىرسد، پىببرند و آيه شريفهاى كه ياد آورشده خداوند آن دو را بر بسيارى از بندگانش برترى و فضيلت بخشيده، اشاره به اين معناست كه برخى از افراد، از حيث علم و دانش برتر از آنهايند واين مطلب بايد قابل توجه علما و دانشمندان قرارگيرد كه از خود تواضع و فروتنى نشان دهند؛ زيرا ميان بندگان خدا داناتر از آنها نيز وجود دارد.