قبل از آنكه به سرگذشت سليمان با ملكهسبأ <بلقيس» بپردازيم، مناسب است كه نظرى سريع و گذرا به جغرافياى كشور سبأ داشته باشيم.
سبأ منطقهاى است در يمن كه شهر مأرب در آن قرار دارد و مسافت بين آن تا صنعاء سهروز راه است. اين سرزمين به اين دليل به اين اسم ناميده شده كه محل سكونت فرزندان سبأ بن يشجُب بن يعرب ابن قحطان بود، و به اين جهت سبأ گفته شد، چون او نخستين پادشاه عرب بود كه مردم را به اسارت گرفت(1) و أُسرا را وارد يمن نمود.
برخى از مورخين گفتهاند كه او شهر سبأ و <سد مأرب»(2) را بنا نهاد و هنگامى كه سيل عِرَم، سد مأرب را ويران ساخت، مردم اين منطقه در سرزمينهاى ديگر پراكنده شده و هر دستهاى به سمتى رفتند، و عرب، پراكندگى آنها را ضربالمثل قرار داده و گفته است: <ذَهَب القومُ اَيدى سَبأ؛(3) مردم چون قوم سبأ پراكنده شدند».
در تورات از سرزمين سبأ به <شبأ» ياد شده است. آن سامان، مركز بازرگانى مهمّى بوده و بازرگانان آنها با عبرانيان داد و ستد داشتهاند و به ثروت و ذخاير طلا، مشهور(4) بوده است. ونيز در تورات داستان ديدار ملكه سبأ، بلقيس با سليمان نقل شده است كه بلقيس با كاروانى بسيار با شكوه و با شترانى پر بار از عطريات و زر و سيم و سنگهاى گرانبها و قيمتى كه براى سليمان(ع) با خود همراه داشت، در اورشليم، بر آن وارد حضرت شد.(5)
حبشيان براين عقيدهاند كه خاندان مالكين، از سلاله سليمانند و همسر وى ملكه <شبأ» يعنى سبأ بود كه او را <ماقده» مىخواندند.(6)
قرآن سرگذشت ديدار ملكه سبأ را با سليمان(ع) عنوان كرده، بىآنكه نام ملكه را بيانكرده باشد، ولى مفسران گفتهاند: نام وى بلقيس و از دختران خاندان تُبَّع بوده است.
قبلاً ياد آور شديم كه خداوند قدرتى به سليمان عنايت كرد كه زبان پرندگان را مىدانست، هدهد از جمله پرندگانى بود كه سليمان آنها را تربيت كرده و با آنها به زبان خاص خودشان سخن مىگفت.
روزى سليمان از وضعيت هدهد جويا شد، ولى او را نيافت و گفت: چرا هدهد را ميان پرندگان نمىبينم؟ آيا هم اكنون كه از او جويا شدم، ناپيداست يا قبلاً كه من در جريان نبودم غايب گشته است؟ از اين گذشته، چگونه بدون اطلاع من رفته است؟ آثار خشم و نگرانى در چهره سليمان هويدا شد و تصميم گرفت هدهد را با كندن پرها و يا زندانى كردن در قفس و يا كشتن كيفر دهد و كيفر، به تناسب گناه او بستگى داشت و اگر دليلى واضح و روشن بياورد كه بيانگر عذر او در آن غيبت باشد، از او بگذرد.
غيبت هدهد چندان طول نكشيد، بلكه پس از مدتى كوتاه نزد سليمان بازگشت و بدو گفت: من از ماجرايى اطلاع يافتم كه تو از آن بى خبرى؛ از كشور سبأ نزد شما برمىگردم و خبرى دقيق برايت دارم. در آن كشور بانويى را ديدم كه بر آن حكمفرمايى مىكرد و از تمام وسايل و ابزارقدرت و انواع نعمتها برخوردار بود، و تختى بزرگ و زرين داشت كه به انواع جواهرات آراسته بود، ولى با وجود نعمتهايى كه خدا به مردم آن كشور ارزانى داشته بود، نعمتهاى خدا را سپاس نمىگفتند و بدو ايمان نياورده و وى را پرستش نمىكردند، بلكه خورشيد را مىپرستيدند و به جاى خدا بر آن سجده مىكردند. شيطان آنها را فريب داده بود و دلهاى آنها را از راه مستقيم منحرف ساخته بود، آنان به پرستش خداى يگانه رهنمون نشده بودند؛ زيرا شيطان آنها را فريفته بود و از سجده بر خدايى كه تنها وى سزاوار پرستش است باز داشته است، چه اينكه همان خداى يگانه است كه گياهان نهان شده در زمين را مىروياند و هم اوست كه از آسمان باران مىفرستد و به نيتهايى كه در سينههاست و اعمالى كه از انسان سر مىزند واقف و آگاه است. او خدايى است كه جز او معبودى نيست و او پروردگارعرش با عظم
ت و ملك بىنهايت است، و آنگاه كه هدهد سخن خود را به پايان رساند، سليمان بدو پاسخ داد: به زودى در مورد مطلبى كه گفتى تحقيق و بررسى خواهيم كرد تا مشخص شود آيا صادقانه سخن مىگويى يا به دروغ. و بر مبناى حقايقى كه روشن شود، درباره تو حكم و داورى خواهيم كرد:
وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ مالِىَ لا أَرى الهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الغائِبِينَ * لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّى بِسُلْطانٍ مُبِينٍ * فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَاً بِنَبَاً يَقِينٍ * إِنِّى وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَىءٍ وَلَها عَرْشٌ عَظِيمٌ * وَجَدْتُها وَقَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ * أَلّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِى يُخْرِجُ الخَبءَ فِى السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَيَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَما تُعْلِنُونَ * اللَّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ رَبُّ العَرْشِ العَظِيمِ * قالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الكاذِبِينَ؛(7)
و سليمان جوياى وضعيت مرغان شد، گفت: هدهد كجا رفت كه آن را نمىبينم يا اينكه بىاجازه من غيبت كرده است؟ او را به عذابى سخت كيفر دهم و يا سرش از تن جدا سازم، و يا اينكه براى غيبت خود دليلى روشن بياورد. ديرى نپاييد و هدهد حاضرشد و گفت: من از ماجرايى كه تو از آن آگاه نيستى، اطلاع يافتم و از شهر سبأ خبرى مطمئن برايت آوردهام. در آنجا زنى را ديدم كه بر مردم حكمرانى مىكرد و هرگونه مكنت و نعمت بدو عطا شده بود وتختى بزرگ داشت و ديدم آنها به جاى خدا خورشيد را مىپرستيدند و شيطان اعمال آنها را در نظرشان زيبا جلوه داده و از راه خدا باز داشته بود كه هرگز روى هدايت نبينند، و خدايى را كه هر نهان را در آسمانها و زمين به عرصه ظهور آورده نپرستند و خداوند بر آشكار و نهان شما آگاه است. خدايى كه جز او معبودى نيست، پروردگار عرش با عظمت است، سليمان گفت: تا ببينم راست مىگويى يا دروغ.
براى اينكه حقيقتِ گفته هدهد روشن شود، سليمان به آن نامهاى سپرد و فرمان داد آن رانزد بلقيس بيفكند و سفارش نمود كه مراقب او و قومش بوده و به سخنانى كه در موردنامه رد و بدل مىكنند گوش فرا دهد. هدهد به پرواز در آمد و نامه سليمان را بهكشور سبأ برد و مقابل بلقيس افكند. بلقيس نامه را برگرفت و آن را گشود و مطالبآنراخواند و سپس سران وبزرگان مملكت خويش را گرد آورده وبدانها گفت: اىقوم، اين نامه از سليمان پادشاه به من رسيده و متن آن چنين است: بسم الله الرحمنالرحيم؛ بر من تكبر نورزيده و با گردن نهادن به دستور من، با حالت خضوع وخشوع براى خداوند نزد من آييد. پس از آنكه بلقيس نامه را خواند، سخن خود را متوجه دربارياناطراف خود كرد و نسبت به موضوع اين نامه با آنها به مشورت پرداخت و بدانان گفت: در اين امرمهم نظر دهيد چه كنم؛ زيرا در اين ارتباط، من قضاوتى نمىكنم و جز با مشورت شما دستورى صادر نمىكنم. حاضران به وى پاسخ دادند: ما از توان و قدرت فوقالعاده و نيروى فراوانى برخورداريم و براى نبرد آمادگى كامل داريم و تصميم را به شما وامىگذاريم، هر گونه كه دستور دادى فرمان خواهيم برد. اين آيات قرآن
اشاره به همين موضوع دارد:
إِذهَبْ بِكِتابِى هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ماذا يَرْجِعُونَ * قالَتْ يا أَيُّها المَلَأُ إِنِّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتابٌ كَرِيمٌ * إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * أَلّا تَعْلُوا عَلَىَّ وَأْتُونِى مُسْلِمِينَ * قالَتْ يا أَيُّها المَلَأُ أَفْتُونِى فِى أَمْرِى ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ* قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِى ماذا تَأْمُرِينَ؛(8)
اين نامه مرا ببر و نزدشان بيفكن و بازگرد و ببين چه پاسخ مىدهند. بلقيس به درباريان گفت: نامه بزرگى به من رسيده است. اين نامه از ناحيه سليمان و عنوان آن به نام خداوند بخشنده مهربان است. او نوشته، بر من برترى نجوييد و تسليم امر من شويد. به سران قوم خود گفت: به كار من رأى دهيد، من بدون مشورت و حضور شما به كارى تصميم نگرفتهام. گفتند: ما صاحب قدرت و نيرومنديم، اختيار با شماست، هر گونه مىخواهى تصميم بگير و دستور بده.
بلقيس احساس كرد كه قوم او به جنگ تمايل دارند، او بانويى عاقل و انديشمند ودورانديش بود، لذا خواست زيان و خسارتهاى جنگ را به ويژه بر طرفى كه شكست بخورد، براى آنان روشن سازد، از اين رو به آنان گفت: هر گاه پادشاهان براى جنگ و نبرد وارد كشورى شوند آن را ويران ساخته و هر آنچه در آنجا هست از بين مىبرند و به مردم آن سامان اهانت روا مىدارند، بنابراين اگر آنان بر ما پيروز شوند، اين گونه با ما رفتار خواهند كرد و سپس نظريه خود را ابراز داشته و گفت: من تصميم دارم فرستادگانى همراه با هدايايى ارزشمند نزد سليمان و قوم او بفرستم و منتظر تأثير هدايا در دل آنان باشم؛ زيرا رسم پادشاهان براين است كه هدايا در دل آنها تأثير نكويى دارد و به خاطر آن، با كسانى كه هدايا را فرستادهاند با نرمى و ملايمت رفتار كرده و دست ازجنگ برمى دارند، اگر سليمان اين هدايا را بپذيرد مشخص مىشود كه او پادشاه است و به آنچه پادشاهان خرسند مىشوند، شادمان مىگردد و اگر پيامبر باشد آنها را پذيرا نشده، مگر در صورتى كه ما به آيين او در آييم. از سويى فرستادگان ما با اخبار دقيقى كه از قدرت و توان او كسب مىكنند نزد من باز خواهند گشت.
هيئت اعزامى بلقيس رهسپار فلسطين شده و هدايا را با خود نزد سليمان بردند. اين گروه وقتى به آن سامان رسيدند، مملكتى بزرگ و پهناور و كاخهاى باشكوه و لشكرى انبوه ملاحظه كردند كه كشور سبأ در برابر آن ناچيز بود، هنگامى كه فرستادگان بلقيس به دربار سليمان بار يافتند، هديه بلقيس را به او تقديم داشتند، ولى سليمان آن را نپذيرفت؛ زيرا وى به طمع مال و دارايى و هديه، نامه نفرستاده بود، بلكه از بلقيس خواسته بود نزد او بيايد تا به خدا ايمان آورده و از دين و آيين او پيروى كند و دست از پرستش خورشيد بردارد، از اين رو سليمان فرستادگان را مخاطب ساخت و فرمود: آيا براى من مال به هديه آوردهايد، حال آنكه خداوند بهتر از اموالى كه به شما داده به من عنايت كرده است؟ چنان كه به من ملك وسلطنت بخشيد و جن و انس و باد و پرندگان را مسخّر من گرداند و به من نبوّت و پيامبرى عطا كرد، لذا من طمعى در مال ندارم، بلكه خواهان هدايت شما هستم، از آنجا كه شما علاقهمند به دنيا بوده و از آن لذّت مىبريد، از هدايايى كه به شما داده مىشود، خرسند مىگرديد و سپس رئيس فرستادگان را مورد خطاب قرار داد و گفت: نزد قوم خود بازگرد وهديه آنا
ن را بدانها برگردان و آنچه درباره مملكت و قدرت و توان ما و پرستشى كه براى خدا انجام مىدهيم مشاهده كردى، به اطلاع آنان برسان، اگر فرمان برده و ايمان آوردند كه نجات يافتهاند و اگر بر كفر خود باقى بمانند، به خدا سوگند با سپاهى گران به نبرد آنان خواهم آمد كه توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشند و آنها را از شهر سبأ به صورت اسيران و بردگان، خوار و ذليلانه بيرون خواهم راند. خداى متعال فرمود:
قالَتْ إِنَّ المُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ * وَإِنِّى مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ المَرْسَلُونَ * فَلَمّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِىَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ * إِرْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَهُمْ صاغِرُونَ؛(9)
بلقيس گفت: هرگاه پادشاهان وارد شهرى شوند و آن را به تباهى كشانده و مردم عزتمند آن سامان را به ذلت و خوارى مىكشند، و رسم آنها اين است. و اينك من هديهاى برايشان مىفرستم تا ببينم فرستادگان چه پيامى خواهند آورد. وقتى فرستادگان نزد سليمان آمدند، سليمان بدانها گفت: آيا مىخواهيد با مال مرا يارى كنيد، آنچه خدا به من عنايت كرده برتر از چيزهايى است كه به شما داده، بلكه شما هستيد كه بدين هدايا شاد مىگرديد، به سوى آنان باز گرديد و بگوييد با سپاهى گران به جنگ آنان خواهم آمد كه توان برابرى با آن را ندارند و آنها را با ذلت و خوارى از آن شهر بيرون خواهم راند.
فرستادگان بلقيس بازگشتند و ملكه خود را در جريان مشاهداتى كه از قدرت و شوكت سليمان و نپذيرفتن هدايا داشتند، قرار دادند و تأكيد كردند كه سليمان سوگند ياد نموده و تهديد كرده است در صورتى كه از حضور در كشور وى خوددارى كنيد به نبردتان خواهد آمد، اينجا بود كه بلقيس دانست سليمان، پيامبر و فرستاده خداست و در تهديد خود صادقانه عمل خواهد كرد و توان مخالفت دستور او را ندارد. از اين رو همراه با اشراف و بزرگان قوم خود به تدارك ساز و برگ حركت به سوى وى پرداخت.
سليمان متوجه شد كه بلقيس به سوى او مىآيد، لذا خواست برخى از نعمتهايى را كه خداوند به عنوان معجزه به او عنايت كرده بود به بلقيس ارائه دهد تا دليلى بر نبوّت و پيامبرى او باشد. از اين رو، به جنّيانى كه پيرامون او بودند گفت: كدام يك از شما مىتواند تخت بلقيس را قبل از آنكه با قومش نزد من آمده و ايمان آورند، پيش من حاضر كند تا آنان قدرت خدايى را كه آنها را به پرستش او فراخواندم در برابر خود مشاهده كنند. ديوى ازجنّيان گفت: قبل از اينكه از جايگاه قضاوت و داورى خويش برخيزى - سليمان هر روز صبح تا ظهر براى داورى ميان مردم بر كرسى قضاوت تكيه مىزد - آن را نزد تو خواهم آورد.
ديو اضافه كرد كه توان حمل آن تخته را داشته، و نسبت به جواهراتى كه در آن وجود دارد، امين خواهد بود، ولى يكى از فرشتگانى(10) كه خداوند آنان را حاميان سليمان قرار داده بود و از علوم كتب آسمانى بهرهاى داشت، اعلام نمود كه، من سريعتر ازيك چشم به هم زدن آن را نزد تو خواهم آورد و تخت را در برابر سليمان گذاشت، وقتى سليمان تخت را در جايگاه خود ديد گفت: اين نصر و پيروزى در حاضر كردن تخت، از الطاف خداوند بزرگ من است تا مرا بيازمايد كه او را بر نعمتهايش سپاس مىگويم يا كفران نعمتهاى وى مىكنم، ولى من خدا را بر نعمتهايش سپاسگزارم و فايده شكر به شكرگزار برمىگردد؛ زيراشكر نعمت، نعمت را فزونى و دوام مىبخشد و اگر كسى خدا را سپاس نگفت، پروردگارمن از بندگانش بىنياز بوده و كريم و بخشنده است و بر تمام آفريدههاى خود لطف و احسان دارد:
قالَ يا أَيُّها المَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِى بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِى مُسْلِمِينَ * قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَإِنِّى عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ * قالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ؛(11)
و گفت: اى حضّار، كدام يك از شما تخت او را قبل از اينكه با تسليم نزد من آيند، برايم مىآورد. ديوى از جنّيان گفت: قبل از آنكه از جاى خود به پا خيزى آن را برايت خواهم آورد، و من توان اين كار را داشته و امانتدار هستم. شخصى كه بهرهاى از علم كتاب داشت گفت: قبل از اينكه چشم خود برهم زنى تخت را پيش رويت قرار خواهم داد. وقتى سليمان تخت را در برابر خود ديد، گفت: اين از لطف الهى است تا مرا بيازمايد كه سپاس او مىگويم يا كفران نعمتش مىكنم. هر كس خدا را سپاس گويد به سود خويش سپاس گفته و آن كس كه كفران نعمت ورزد، پروردگارم از همه بىنياز بوده و كريم و بخشنده است.
سليمان به مأمورانش دستور داد تا ظاهر تخت را مقدارى تغييردهند و بدين وسيله ببينند آيا بلقيس وقتى تخت را بدو ارائه دادند و با دقت در آن نگريست، تشخيص مىدهد كه تخت سلطنتى اوست يا نه؟ زمانى كه بلقيس وارد شد تختش را بدو ارائه دادند و او با حالتى از حيرت و شكّ و ترديد در برابرتخت درنگ كرد؛ زيرا نشانههاى تخت حاكى از آن بود كه تخت از آنِ اوست، بدو گفته شد: آيا تختى كه ملاحظه مىكنى، شبيه همان تختى است كه آنرا در كشورت رها كردهاى؟ پاسخ داد: گويى همان است، و پس از دقت فراوان مطمئن شد كه تخت خودِ اوست و آوردن آن تخت قبل از حضور وى يكى از معجزات سليمان بوده، به ويژه كه درهاى كاخ او بسته بوده است. در اين هنگام به سليمان گفت: ما قبل از اين معجزه به واسطه امورى كه از هدهد مشاهده كرديم و نشانههاى دال بر پيامبرى شما را، كه از زبان فرستادگان خود شنيديم، به قدرت خداوند و صحت پيامبرى شما آگاهى پيدا كرده و از همان زمان ايمان آورده بوديم، ولى از آنجايى كه ميان مردمى كافر پيشه زندگى مىكرديم، نتوانستيم ايمان خود را ابراز و اعلان كنيم و همين سبب شد كه آن را كتمان نموده تا زمانى كه به پيشگاه تو در آييم:
قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَتَهْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ * فَلَمّا جاءَتْ قِيلَ أَهكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينا العِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَكُنّا مُسْلِمِينَ * وَصَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ؛(12)
گفت: تخت بلقيس را برايش تغيير شكل دهيد تا ببينيم، آيا آن را مىشناسد يا فردى است كه قدرت شناخت ندارد، سپس هنگامى كه بلقيس وارد شد بدو گفته شد: آيا تخت شما اين چنين بود. وى اظهار داشت گويا همين گونه بود و ما قبل از اين، به امور آگاه بوده و تسليم امر خدا بوديم و سليمان او را از پرستش خورشيد بازداشته هرچند قبل از آن در زمره كافران بود.
سليمان براى اينكه شكوه و عظمت شيوههاى مهندسى را كه در ساختن كاخها به كار رفته بود به بلقيس نشان دهد. به صنعتگران ماهر و چيرهدست دستور داد تا در منطقهاى خوش آب و هوا، كاخى از شيشه و بلور شفاف و صاف براى او بنا كردند و نهر آبى را از زير آن عبور دادند، به نحوى كه گويى بركهاى از آب به وجود آمده بود، و سپس سليمان در صدر آن بر تخت پادشاهى تكيه زد و نزد بلقيس فرستاد تا به دربار او راه يابد. به بلقيس گفته شد: براى ديدار با سليمان وارد كاخ شو. بلقيس با مشاهده اين كاخ، وجودش را اضطراب فراگرفت و تصور كرد كاخ را آب فراگرفته است، لذا پوشش پاى خود را بالا زد تا لباسش در اثر تماس با آب مرطوب نشود و وارد كاخ شد، سليمان در اين هنگام كه مىخواست به او اطمينان خاطر داده و ازاضطراب وى بكاهد، بدو گفت: اين كاخ از شيشه و بلور شفاف ساخته شده است و بلقيس چنان منظرهاى را تا آن زمان نديده بود، بلقيس كه آن همه مورد احترام سليمان قرار گرفت و به واقعيتى كه بر او پوشيده بود پى برد، لذا به پيشگاه خداوند عرضه داشت: پروردگارا، من با پرستش خورشيد بر خود ظلم و ستم روا داشتم، اى خداى جهانيان، اينك همراه با سليمان
در برابر عظمت تو كُرنش مىكنم؛ زيرا تنها تو شايسته پرستشى:
قِيلَ لَها ادْخُلِى الصَّرْحَ فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ العالَمِينَ؛(13)
به بلقيس گفته شد وارد كاخ شو، وقتى او كاخ را نگريست تصور كرد آبگيرى است، لذا جامه از ساق پاهاى خود برگرفت، سليمان بدو گفت: اين كاخى است كه از آبگينه شفاف ساخته شده، بلقيس عرضه داشت: پروردگارا، من به خويشتن ستم روا داشتم و اينك با پيامبر تو سليمان تسليم پروردگار عالميان گرديدم.
قرآن ماجراى مرگ سليمان(ع) را اين گونه بيان مىكند:
فَلَمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلّا دابَّةُ الأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِى العَذابِ المُهِينِ؛(14)
و آنگاه كه مرگ را براى سليمان مقدر كرديم، موريانهاى كه عصاى او را خورده بود آنها را بر مردن سليمان راهنمايى كرد و زمانى كه بدن سليمان فرو افتاد، پريان دريافتند كه اگر اسرار غيب را مىدانستند در عذاب ذلّت و خوارى باقى نمىماندند.
مفسران در تفسير اين آيه شريفه قرآن، نظريات گوناگون دارند كه برخى از آنها دور از عقل و انديشه است، ولى آنچه منطقى به نظر مىرسد مطلبى است كه عبدالوهاب نجار آن را نقل كرده است. وى مىگويد: سليمان(ع) ازدنيا رفت و مرگ او براى جنّيان به صورت معمّايى در آمد، ولى انسانها در جريان امر بودند، پيكر او مدفون گشت و دورانش به سر آمد و پسرش به جاى او به پادشاهى رسيد، ولى جنّيان در منطقهاى دوردست به نام <تُدمَر» وجود داشتند كه دست از كار نكشيده و از بيم كيفر سليمان همچنان به كار ادامه مىدادند، پس از مدتى يكى ازجنّيان با ديدن عصاى سليمان كه به زمين افتاده بود، از مرگ آن حضرت اطلاع حاصل كرد، عصا(15) را كه برداشت، ناگهان متوجه شد موريانه آن را خورده است، ازخوردن موريانه دريافت كه مدت زيادى اين عصا از دست سليمان به زمين افتاده است و هرگز سليمان عصاى خود را ترك نمىكرد، مگر در اثر بيمارى و يا مرگ، از اين رو، جوياى حقيقت شد و پس از تحقيق دانست كه سليمان از دنيا رفته است، و پريان از قضيه با خبر شده... و مطمئن گشتند كه اگر غيب مىدانستند در رنج و عذاب انجام كار باقى نمىماندند.
و گفته شده كه سليمان در محراب عبادتِ خويش در حالى كه نشسته و بر عصاى خود تكيه زده بود، مرگش فرا رسيد. موريانه مشغول خوردن عصا شد و بخشى از آن را خورد، لذا قسمتى را كه موريانه خورده بود فرو ريخت و توازن آن به همخورد و بدن سليمان برزمين افتاد و مشخص شد كه آن حضرت از دنيا رفته است. خانوادهاش آمده و وى را به خاك سپردند و پس از بررسى دريافتند كه مرگ سليمان به تازگى اتفاق افتاده است. پريان كه به كارهاى دشوارى گمارده شده بودند، با مشاهده مرگ سليمان(ع) دريافتند كه اگر غيب مىدانستند در فاصله مرگ سليمان در صورت آگاهى از آن، در رنج و عذاب كار باقى نمىماندند. آنچه به نظر مىرسد اين است كه هرگاه سليمان(ع) وارد محراب عبادت خويش مىشده و براى راز و نياز و عبادت خداى خود خلوت مىكرده است، كسى بدون اجازه، حقّ ورود بر او را نداشته است، و ظاهراً مدت غيبت آن حضرت به طول انجاميده تا اينكه ماجراى مرگ وى روشن شده است.