داود(ع) روزها و اوقات خويش را به چهار قسمت تقسيم كرده بود: يك روز براى عبادت و روزى براى قضاوت و داورى و يك روز ويژه پند و اندرز و روزى هم به كارهاى شخصى خود اختصاص داده بود. دريكى از روزهايى كه ويژه امور شخصى او بود و به كارهاى خود مىپرداخت و كسى در آن روز حق برهم زدن آرامش و آسايش وى را نداشت دو مرد، دور از چشم نگهبانان از دژهاى كاخ وى عبور كرده و وارد اتاق او شدند. داود به طور ناگهانى با آنان روبهرو گشت و بر جان خويش بيمناك شد و تصور كرد آنها براى كشتن وى آمدهاند ولى، آن دو به داود گفتند: بيم به خود راه مده، ما دو نفر با يكديگر نزاعى داريم كه داورى را نزد شما آوردهايم و شما به حق و عدالت ميان ما داورى كن كه در حقّ ما ستم نشود و ما را به راه راست و صحيح هدايت كن و آنگاه كسى كه به حقّ او تجاوز شده بود، دعواى خود را مطرح كرد و گفت: اين برادر دينى من (و به دوستش اشاره كرد) تعداد نَوَد و نُه رأس گوسفند دارد و من تنها داراى يك رأس هستم، ولى او چشم طمع به تنها گوسفند من دوخته و قصد دارد آن را ازمن بستاند و به گوسفندانش بيفزايد و من سعى كردم او را به ناروايى درخواستش قانع سازم، ولى مو
فق نشدم و او در بحث و مناقشه بر من چيره گشت.
داود ماجرا را شنيد و عمل طرفى را كه از گوسفندان زيادى برخوردار بود، ناپسند شمرد كه نمىبايد تنها گوسفند دوستش را از او بگيرد، لذا او را در مورد اين تقاضايش ستمكار تلقى كرده و عليه او حكم نمود، مانند بسيارى از دوستان كه سعى دارند به ديگر دوستان خود ظلم و ستم روا دارند، حال آنكه لازم است دوستان با يكديگر منصفانه برخورد كنند. متأسفانه، اين خوى ناپسند در بسيارى از مردم وجود دارد، مگر مؤمنينى كه اعمالى شايسته انجام مىدهند و تعداد آنها در جامعه انسانى انگشت شمار است. اينجا بود كه داود متوجه شد، خداوند اين دو متخاصم را با طرح اين نزاع نزد او فرستاده تا او را در بوته آزمايش قرار دهد و بدين وسيله بداند، آنگونه كه سزاوار مقام و منصب اوست بايد حكم صادر كند. از اين رو داود(ع) ازخداى خويش طلب عفو و بخشش كرد و در مقابل او كرنش نموده و سر برآستان ربوبىاش ساييد تا توبهاش را بپذيرد و خداوند توبه او را پذيرفت و به او اطمينان داد كه ازبندگان مقرّب او بوده و جايگاهش در بهشت جاودان خواهد بود. خداى متعال فرمود:
وَهَلْ أَتاكَ نَبَأُ الخَصْمِ إِذ تَسَوَّرُوا المِحْرابَ * إِذ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لاتَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالحَقِّ وَلا تُشْطِطْ وَاهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ * إِنَّ هذا أَخِى لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِىَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَعَزَّنِى فِى الخِطابِ * قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ الخُلَطاءِ لَيَبْغِى بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَقَلِيلٌ ما هُمْ وَظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ راكِعاً وَأَنابَ * فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَحُسْنَ مَئابٍ؛(1)
آيا ماجراى آن دو فرشته به صورت خصم به تو نرسيد، آنگاه كه بدون اجازه وارد جايگاه داود شدند و او بسيار بيمناك شد. آنان به داود گفتند: بيم نداشته باشد، ما دو تن با يكديگر اختلافى داريم و اينك شما بين ما به حق داورى نما و در مورد هيچكدام از ما جور و ستم و يا طرفدارى نكن و ما را به راه راست دلالت فرما. اين برادر دينى من تعداد نَوَد و نُه رأس گوسفند دارد و من تنها داراى يك گوسفند هستم، او با تهديد، خواهان يك گوسفند من است. داود گفت: در حقيقت به تو ظلم رواداشته كه خواسته يك گوسفند تو را به گوسفندان خود ضميمه كند و بسيارى از معاشران و دوستان در حقّ يكديگر ستم و تعدى مىكنند، مگر كسانى كه ايمان دارند و عمل شايسته انجام مىدهند كه آنها هم تعدادشان انگشتشمار است. داود دريافت كه ما او را در بوته آزمايش گذاشتهايم، پس از پروردگار خويش طلب بخشش كرد و با تواضع و فروتنى به پيشگاه خداوند متعال روآورد و ما او را بخشيديم، و داود از مقرّبان ما بوده و نزدمان از جايگاه و منزلتى والا و نكو برخوردار است.
از اين گذشته خداوند اراده فرموده بود، عظمت نعمتى را كه به وى ارزانى داشته، برايش پديدار سازد و آن خلافت روى زمين بود كه به وى عنايت كرده و اين گونه خلافت معمولاً انسان را به طغيان و سركشى سوق داده و طبق هواى نفسِ خود داورى مىكند، به همين دليل خداوند از او خواست تا ميان مردم، به حق و عدالت و دور از هوا و هوس حكم و داورى نمايد؛ زيرا در غير اين صورت وى را از راه راست الهى، كه بر عدالت مطلق استواراست، منحرف مىسازد و كسانى كه از راه حق منحرف شوند در قيامت به سبب فراموش كردن فرجام ظلم و ستمِ خويش و انحراف از راه راست، به عذابى سخت گرفتار خواهند شد. و اين سفارشى بود كه خداوند به داود(ع) فرمود:
يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِى الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الحِسابِ؛(2)
اى داود، ما تو را جانشين خود در زمين مقرر داشتيم. ميان مردم به حق داورى نما و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از پيمودن راه خدا باز داشته و منحرف مىسازد و كسانى كه از طريق الهى انحراف يافتند، عذابى دردناك در انتظارآنهاست، چه اينكه آنها قيامت را به فراموشى سپردند.
شبانگاهان گلهاى بدون چوپان به كشتزارى رو آورد و آن را تباه ساخت. صاحبان مزرعه داورى نزد داود(ع) بردند و گفتند: اى پيامبر خدا، ما زمين خود را شخم زده و آن را زراعت نموديم و از آن مراقبت كرديم تا زمان درويدن آن فرارسيد، و اينك گوسفندان متعلق به اين مردم، شبانه به مزرعه ما روآورده و در آن پراكنده شده و آن را به گونهاى جويدهاند كه هيچ چيز از آن باقى نگذاشتهاند، داود(ع) به صاحبان گوسفند فرمود: آيا اينان راست مىگويند؟ گفتند: آرى. وى به صاحبان مزرعه گفت: بهاى زراعت خود را چقدر تخمين مىزنيد؟ آنان قيمت را بدو گفتند و سپس رو به صاحبان گوسفند كرد و گفت: شما بهاى گوسفندان خود را چقدر تخمين مىزنيد؟
آنها نيز قيمت را عنوان كردند، وقتى داود ملاحظه كرد كه قيمتها به يكديگر نزديك است، به صاحبان گوسفند فرمود: شما گوسفندان خود را عوض كشتزار اين آقايان به آنها بدهيد، ولى پسرش سليمان درجلسه حضور داشت و شاهد براين محاكمه بود، پيشدستى كرد و به پدرش گفت: من هم در اين ماجرا نظريهاى دارم و آن اين است كه صاحبان گوسفند، گوسفندان خويش را به صاحبان مزرعه تحويل دهند و آنان از پشم و شير و بچههاى آنها استفاده كنند و مزرعه را از صاحبان آن تحويل بگيرند و آن را شخمزده و زراعت و آبيارى نمايند و تا هنگام به دست آمدن حاصل، از آنها مراقبت كنند و آنگاه كه زمان درو فرارسيد، مزرعه را به صاحبان آن تحويل داده و گوسفندان خويش را باز پس گيرند. طرفين بدين حكم راضى شدند. داود گفت: فرزندم، من هم با اين حكم موافق هستم، لذا همانگونه كه سليمان نظر داده بود، ميان آنان داورى كرد و قرآن بدين ماجرا اشاره مىكند:
وَداوُدَ وَسُلَيْمانَ إِذ يَحْكُمانِ فِى الحَرْثِ إِذ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ القَوْمِ وَكُنّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ * فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَكُلّاً آتَيْنا حُكْماً وَعِلْماً؛(3)
و داود و سليمان آنگاه در ماجراى كشت وزرع به داورى پرداختند، زمانى كه گوسفندان بىشبان مزرعه آنها را تباه ساخت و ما گواه بر داورى آن دو بوديم و ما آن قضاوت و داورى را بهوسيله وحى به سليمان آموختيم و به هريك از آنان مقام داورى و دانش عطا كرديم.
خداوند عبادت داود را اين گونه وصف مىكند:
وَاذكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الأَيْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ * إِنّا سَخَّرْنا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالعَشِىِّ وَالإِشْراقِ * وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوّابٌ؛(4)
و بنده ما داود را ياد كن كه فردى با صلابت بود و پيوسته به درگاه ما توبه و انابه مىكرد. ما كوهها را مسخّر او گردانيديم تا به همراه او صبح و شب خدا را ذكر و تسبيح گويند و پرندگان را به تسخير او در آورديم و همه آنها نزد او گرد مىآمدند.
در اين آيات شريفه خداوند به پيامبرش حضرت محمد(ص) دستور مىدهد كه بنده او داود را به ياد آرد، تا الگو و سرمشقى براى وى باشد، چه اينكه داود(ع) به صفت <ذا الأيد» آراسته بود، يعنى كسى كه در دين و آيين خويش استوار است و در سختىها به سستى نگراييده و در برابر ظلم و ستم گرفتار ضعف و ناتوانى نمىشود.
و نيز خداوند او را به صفت <اَوّاب» توصيف مىفرمايد: يعنى كسى كه بسيار به خداى خويش روآورده و در دشوارىها و شادمانىها و در نهان و آشكار، بدو پناه مىجويد.
خداوند كوهها را مسخّر داود ساخت، به گونهاى كه صبح و شام و با زبانى خاص كه براى انسان معمولى قابل درك نبود، همراه او ذكر خدا مىگفتند، ولى داود با حواس و علم و دانش و ارزشهاى خاصّى كه خداوند بدو عنايت فرموده بود، زبان آنها را مىدانست، هم چنين پرندگان، هنگامى كه داود(ع) ذكر خدا مىگفت پيرامونش گرد مىآمدند و در ذكر تسبيح خدا با وى شركت مىجستند و خداى سبحان آن را در قرآن يادآور شده است:
وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبِى مَعَهُ وَالطَّيْرَ؛(5)
و ما به فضل و كرم خود به داود نعمت ارزانى داشتيم (و گفتيم) اى كوهها و پرندهها، شما نيز با نغمه خود با داود همسو شويد.
خداوند نعمتهاى خويش را بر داود(ع) با اين گفته بيان مىفرمايد:
وَشَدَدْنا مُلْكَهُ وَآتَيْناهُ الحِكْمَةَ وَفَصْلَ الخِطابِ؛(6)
و در پادشاهى او را توانمند ساختيم و به او قدرت درك حقايق و تميز حق و باطل عطا نموديم.
و مقصود از گفتهاش <وَشَدَدْنا مُلْكَهُ» يعنى او را با عظمت، شكوه، نصرت و پيروزى، زيادى لشكر و فراوانى نعمت، توانمند گردانيد و <وَآتَيْناهُ الحِكْمة» يعنى نبوت، كمال، علم و دانش و علم اديان را به وى آموخت <وَفَصْلَ الخِطابِ» يعنى پايان دادن به نزاع و كشمكشى كه بين طرفين دعوا بود، به وسيله تشخيص حق از باطل به او عنايت كرد.
خداوند متعال به امور خارقالعادهاى كه به داود(ع) اختصاص داد و هيچ فرد عادى توان انجام آن را نداشت، اشاره فرموده است:
<وَأَلَنّا لَهُ الحَدِيدَ * أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَقَدِّرْ فِى السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صالِحاً إِنِّى بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ».(7)
يعنى خداى سبحان، آهن را در برابر او نرم و قابل انعطاف قرار داده و مطيع وى ساخت، به گونهاى كه بدون نياز به آتش و چكش آن را چون شمع به هر صورتى كه مىخواست درمىآورد و از آن زرههاى مستحكم با حلقههايى متصل به يكديگر و يك اندازه با كمال دقتّ مىساخت، اين نوع زرهها، فرد زرهپوش را همچون زرههاى يك پارچه، از حركت بازنمىداشت و قرآن بدين معنا نيز اشاره دارد:
وَعَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ؛(8)
به داود ساختن لباسى را براى شما آموختيم - و اين همان زرههايى بود كه از آهن ساخته مىشد- تا در نبرد با دشمن، شما را از ضربه شمشير و نيزه محافظت كند.
قرآن يادآور مىشود كه خداوند به داود(ع) كتابى به نام زبور عنايت كرد: <وَآتَيْنا داوُدَ زَبُوراً». زبور نزد اهل كتاب <مزامير» ناميده مىشد كه مجموعهاى از اشعار مذهبى بود و با نشاط و آهنگ خاصى ادا مىشده است، از جمله حاوى نغمهها و سرودهايى بوده است كه خداوند در آن اشعار به جهت شگفتىهاى آفريدههايش مورد ستايش قرارگرفته و نيز صلوات و درود و آموزش و سفارشات پروردگار و بيان ثواب و كيفر الهى در آنها آمده بوده كه بيشتر مزامير به حضرت داود منسوب است و برخى از آنها پس از او ساخته شده و بعضى از اين سرودها ساخته <همان» و <اتهان» و <سليمان» و <اساف» و <جدوتهن» و <موسى» و <ابناءقورح» مىباشند.