موسى(ع) چند ماهى پس از ولادت، در دامان مادر زندگى كرد، و آنگاه كه مادرش بيمناكشد مبادا راز او فاش شود، خداوند بدو الهام فرمود تا صندوقى براى موسى تهيه كرده و آن را قيراندود كند و موسى را در آن قرار داده و سپس آن را در نهر نيل بيفكند و خداى سبحان قلب او را آرامش بخشيد و به وى مژده داد كه موسى را بهسوى او باز خواهد گرداند و او را به پيامبرى برمىگزيند.
يكى از افراد خانواده فرعون صندوق را از آب گرفت. وقتى آن راگشودند، چشم همسر فرعون به كودك داخل آن، كه موسى(1) بود، افتاد. خداوند علاقه و محبت موسى را در دلش افكند، وى احساس كرد كه شوهرش همان گونه كه همه پسران بنىاسرائيل را كشته، اين كودك را نيز خواهد كشت. از اين رو، به شوهر خود گفت: اين پسر، موجب خشنودى من و تو خواهد شد، از كشتن او صرفنظر كن، شايد به حال ما سودمند افتد و اكنون كه فرزند نداريم او را به عنوان فرزندى بپذيريم. فرعون با گفته همسرش موافقت كرد و كودك را براى وى نگهدارى نمود و بدين ترتيب موسى از مرگ حتمى نجات يافت. فرعون و وزيرش هامان و سپاهيانشان (هوادارانش) نمىدانستند قضا و قدر الهى چه چيزى را برايشان نهان ساخته است. آنان كسى را از آب نجات دادهاند كه دشمن و منبع حزن و اندوه آنان و به دليل كفر و سركشى آنها، سبب هلاكتشان خواهد شد.
اين بود ماجراى موسى، امّا مادرش وقتى موسى را در نهر انداخت، خواهر موسى را فرستاد تا در پى او روانه شود. خواهر موسى ديد كودك از آب گرفته و داخل خانه فرعون برده شد. مادرش را در جريان واقعه قرار داد، مادر موسى با اين خبر از بيم و ناراحتى هوش از سرش پريد، و تنها قلبش براى موسى مىتپيد، نه چيز ديگر. از فرط نگرانى نزديك بود راز خود را فاش سازد، ولى خداوند دل او را ثابت نگه داشته و وى را در زمره مؤمنين قرار داد كه به وعده الهى در باز گرداندن موسى به سوى او اطمينان داشته باشد.
زنان شيرده را براى موسى آوردند، ولى هيچكدام را نپذيرفت، خواهر موسى پيش آمد و بدانها پيشنهاد كرد كه زنى را مىآورد تا آن كودك را شير دهد آنان نيز پذيرفتند و او را در پى زن شيرده فرستادند و خواهرش، مادر موسى را آورد و كودك با وجود او آرامشيافت و از زنهاى شيرده، فقط پستان وى را به دهان گرفت و اينگونه بود كه مادر موسى وقتى ملاحظه كرد خداوند كودكش را به وى باز گرداند اطمينان حاصل كرد كه وعده الهى حق است:
وَأَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِى اليَمِّ وَلا تَخافِى وَلاتَحْزَنِى إِنّا رادُّوهُ إِلَيْكِ وَجاعِلُوهُ مِنَ المُرْسَلِينَ * فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ * وَقالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَيْنٍ لِى وَلَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ * وَأَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدِى بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ المُؤْمِنِينَ * وَقالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ * وَحَرَّمْنا عَلَيْهِ المَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ ناصِحُونَ * فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُها وَلا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ؛(2)
و به مادر موسى الهام كرديم كه او را شير ده و آنگاه كه بر او ترسيدى او را در دريا بيفكن و نترس و محزون نباش. ما او را به تو بازخواهيم گرداند و او را از پيامبران قرار مىدهيم. خانواده فرعون او را از آب گرفتند تا برايشان دشمن و مايه حزن و اندوه باشد. فرعون و هامان و هوادارانشان انسانهايى خطاكار بودند. همسر فرعون گفت: اين فرزند باعث شادى من و توست. او را نكش، شايد برايمان سودمند واقع شود و يا او را به فرزندى بپذيريم و آنها نمىدانستند صبحگاه مادر موسى اندوهى جز جدايى فرزندش نداشت و اگر ما دل او را آرامش نبخشيده بوديم كه ايمانش برقرار بماند، نزديك بود رازش را فاش سازد، مادر موسى به خواهر او گفت: در پى موسى برو و او از نزديك مراقب بود و آنها (فرعونيان) نمىدانستند و ما از قبل، زنان شيرده را بر او حرام نموديم. خواهر موسى گفت: آيا شما را بر خانوادهاى كه سرپرستى كودك را به عهده گيرد راهنمايى نكنم كه او را نيكو تربيت كنند و بدين ترتيب ما او را به مادرش برگردانديم تا ديدهاش به جمال موسى روشن شود و اندوهش برطرف شود و بداند كه وعده الهى حق است، ولى بيشتر آنان آگاهى ندارند.
طبيعى بود كه مادر موسى پس از آنكه دوران شيرخوارگى كودك را به پايان رساند، او را به خانه فرعون آورد و كاخ فرعون، تربيت موسى را برعهده گرفت و آنگاه كه موسى به كمال قدرت و نيروى جوانى رسيد، خداوند به او دانش و حكمت عنايت فرمود، خداى متعال اينگونه نكوكاران را پاداش مىدهد:
وَلَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ واستوى آتَيْناهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِى المُحْسِنِينَ؛(3)
آنگاه كه به حدّ رشد و كمال رسيد، به او مقام علم و حكم نبوت عطا كرديم و اين چنين نيكوكاران را پاداش مىدهيم.
موسى در خانه فرعون به سنّ جوانى رسيد و از قدرت جسمانى فوق العادهاى برخوردار شد و هيچگاه بر او پوشيده نبود كه وى در خانه فرعون زندگى مىكند و خود، فردى اسرائيلى از ملت ستمديده فلسطين است. بنابراين مىتواند اسرائيليان را يارى كرده و آزار و اذيت فرعونيان را از آنها دور سازد.
روزى موسى كاخ فرعون را ترك گفت و بىآنكه كسى بداند به طور ناگهانى وارد شهر شد و در آنجا ملاحظه كرد دو نفر با يكديگر مشاجره و كشمكش دارند: يكى از آنها اسرائيلى و از قوم اوست و ديگرى از هواداران فرعون مىباشد. فرد اسرائيلى از موسى درخواست كمك كرد و او به يارى وى شتافت. و موسى چنان سيلى بر دشمن او نواخت كه به زندگى او پايان داد. موسى از كرده خويش پشيمان شد و آن را كارى شيطانى شمرد و از گناهى كه مرتكب شده بود از خداى خود طلب بخشش نمود و نزدش تضرع و زارى كرد تا توبهاش را بپذيرد و او را ياور تبهكاران قرار ندهد و خداوند او را بخشيد و توبهاش را پذيرفت. خداى متعال فرمود:
وَدَخَلَ المَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَهذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِى مِنْ شِيعَتِهِ عَلىَ الَّذِى مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ * قالَ رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى فَاغْفِرْ لِى فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِيمُ * قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَىَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ؛(4)
زمانى كه مردم شهر بى اطلاع بودند وارد شهر گرديد در آنجا دو مرد را ديد كه با يكديگر درگير هستند: يكى از طرفداران او و ديگرى از دشمنانش بود، آنكه طرفدارش بود براى غلبه بر دشمن او، از موسى كمك خواست. موسى بر فردى كه دشمن او بود سيلى نواخت و او در اثر آن جان داد. وى گفت: اين كار يك عمل شيطانى بود، چه اينكه شيطان دشمنى گمراه كننده و آشكار است. موسى عرضه داشت: پروردگارا، من به خويش ستم روا داشتم مرا ببخش و خداوند او را بخشيد. به راستى كه او بسيار بخشنده و مهربان است. موسى عرض كرد: پروردگارا، به نعمتهايى كه برايم ارزانى داشتهاى، از تبهكاران هرگز حمايت نخواهم كرد.
روز دوم كه فرا رسيد، موسى در حالى كه بيم داشت راز او فاش گردد، به سمت شهر روانه گرديد. در آنجا همان فرد اسرائيلى را كه ديروز به وى كمك كرده بود ديد كه با يكى ديگر از طرفداران فرعون درگير است. فرد اسرائيلى براى غلبه بر شخص فرعونى، از موسى كمك خواست. اين بار موسى از ستيزهجويى و ماجراجويى او به خشم آمد و او را بر آن كار نكوهش كرد و سپس براى پايان دادن به نزاع و درگيرى ميان آن دو به ميانجىگرى پرداخت. فرد اسرائيلى كه (موسى را خشمگين يافت) ترسيد و تصور كرد موسى قصد كشتن او را دارد، لذا او را مخاطب ساخت و گفت:
أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِى كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالأَمْسِ؛
آيا همان گونه كه ديروز فردى را كشتى، مىخواهى مرا بكشى.
شخص فرعونى به مجرد اينكه اين اقرار صريح و آشكار را شنيد - و از سوى ديگر قوم او از ماجراى روز گذشته كه مردى كشته شده و قاتل وى مشخص نبود، حيران و سرگردان بودند- خود را به آنها رساند و ماجراى موسى رإ؛ههِ به آنان اطلاع داد. در اين هنگام مردم گردآمده و براى كشتن موسى به جستجوى وى پرداختند، يكى از ارادتمندان موسى از اين قضيه آگاه شد و از دورترين نقطه شهر، شتابان خود را به وى رساند و او را در جريان نقشه مردم قرار داد و به او سفارش كرد كه خود را نجات دهد و از شهر بيرون رود تا مردم براى آزار و اذيّت، دسترسى به او نداشته باشند. موسى سفارش او را پذيرفت و با حالتى از بيم و ترس از شهر فرار كرد و از خداى خود مىخواست كه او را از شرّ ستمكاران نجات دهد:
فَأَصْبَحَ فِى المَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذا الَّذِى اسْتَنْصَرَهُ بِالأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِىٌّ مُبِينٌ * فَلَمّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِى هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِى كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلّا أَنْ تَكُونَ جَبّاراً فِى الأَرْضِ وَماتُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ المَصْلِحِينَ * وَجاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصى المَدِينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ المَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّى لَكَ مِنَ النّاصِحِينَ* فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ القَوْمِ الظّالِمِينَ؛(5)
موسى از توقف در شهر بيمناك شد و مراقب دشمن بود، ناگهان كسى كه روز گذشته از او كمك خواسته بود باز هم از او يارى خواست، موسى به او گفت: پيداست كه تو سخت گمراهى و چون خواست به يارى هم كيش خود رود و به قبطى حمله بَرَد، قبطى به موسى گفت: آيا مىخواهى مرا بكشى، همان گونه كه روز گذشته فردى را كشتى. تو مىخواهى در زمين ستم روادارى و مصلح و خيرخواه نيستى و مردى (مؤمن) از دورترين نقاط شهر شتابان خود را به موسى رساند و گفت: اى موسى، درباريان فرعون قصد كشتن تو را دارند و در اين خصوص نقشه مىكشند، بنابراين تو از شهر خارج شو و من خيرخواه توأم. موسى بيمناك و نگران از دشمن، از شهر بيرون رفت و عرضه داشت: پروردگارا، مرا از قوم ستم پيشه رهايى و نجات عنايت كن.
موسى پس از دشوارىهايى كه ديد، از مصر خارج گشته و رهسپار سرزمين مدين شد و آنگاه كه خواست براى رفع تشنگى خود از آب آنجا بياشامد، انبوهى از مردم را ديد كه بهطور فشرده پيرامون آب اجتماع كردهاند، و هر يك براى جلو رفتن و پيشى گرفتن بر ديگران، براى استفاده از آب حوض، به قدرت خود متكى بودند. موسى در نزديكى آب دو دختر جوان را ديد كه گوسفندان خود را مىرانند تا به آب نزديك نشوند. موسى با ديدن اين صحنه، از كار آن دو شگفتزده شد و جلو آمد و ازوضعيت آنها پرس و جو كرد. آن دو در پاسخ وى مىگفتند: ما اينجا آمدهايم تا گوسفندان خود را سيراب كنيم، ولى در اثر ازدحام فراوان، قادر بر سيراب ساختن گوسفندان خويش نيستيم، لذا صبر مىكنيم تا چوپانان اينجا را ترك كرده و بروند، اين پاسخ حاكى از اين است كه زنان داراى ضعف جسمى و شرم و حيا بوده و اين دو سبب مىشوند در چنين جاهايى كه ازدحام و شلوغى است و زنان و مردان با هم مختلط هستند، زنها كارآيى چندانى نداشته باشند، و سپس آن دو دختر با بيان علت كار خود اضافه كردند كه، <وأبونا شيخ كبير؛ پدر ما پيرمردى ناتوان است». گويى آنها با اين سخن خواستند آتش مهر و محبت ر
ا در دل موسى شعلهور سازند.
غيرت موسى به جوش آمد و گوسفندان آنها را سيراب گرداند و هيچ كس توان جلوگيرى او را نداشت؛ زيرا مردم با قدرت و شجاعتى كه در او ديدند، خود را از مقاومت در برابر او ناتوان احساس كردند و او پس از انجام كار، خسته و مانده، ولى پرتوان و قدرتمند، به قصد استراحت به سايه پناه برد و خداى خويش را اين چنين سپاس مىگفت: <پروردگارا، نيازمند نعمتهايى هستم كه به من ارزانى داشتى».
پس از مدتى يكى از آن دو دختر نزد او آمد و <تمشى على استحياء؛ كه در كمال حيا گام برمى داشت» به موسى گفت: پدرش او را خواسته تا در ازاى سيراب ساختن گوسفندانِ آنها، وى را پاداش دهد. آيا انتظارى غير از اين مىرفت كه موسى با اشتياق، به اين فراخوانى پاسخ مثبت دهد؟ چرا كه او فردى غريب و تهيدست بود. از اين رو مىبايست به آرامى راه افتاده و آن پيرمرد را ملاقات كند و اين كار را انجام داد و با او ملاقات كرد و راز خويش را با وى در ميان گذاشت. آن پيرمرد با جوانمردى و بزرگوارى با موسى برخورد كرد و در مورد رهايى از ستمكاران به او اطمينان داد:
وَلَمّا تَوَجَّهَ تِلْقآءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّى أَنْ يَهْدِيَنِى سَوآءَ السَّبِيلِ * وَلَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَالنّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِى حَتّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَأَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ * فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلّى إِلىَ الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّى لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ * فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِى عَلىَ اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِى يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمّا جاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ القَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ القَوْمِ الظّالِمِينَ؛(6)
آنگاه كه رو به شهر مدين آورد گفت: شايد پروردگارم مرا به راه راست رهنمون شود و زمانىكه بر سرچاه آب مدين رسيد، گروهى از مردم را ديد كه گوسفندان خويش را سيراب مىساختند و دو زن را نيزملاحظه كرد كه گوسفندانشان را از اختلاط با گوسفندان ديگران باز مىداشتند. وى گفت: چه مىكنيد؟ گفتند: ما تا زمانى كه مردم باز نگردند گوسفندانمان را سيراب نمىكنيم و پدرى پير و سالخورده داريم. موسى گوسفندان آنها را سيراب ساخت و سپس براى استراحت به سايه درختى رفت و عرض كرد: بار خدايا، من به خيرى كه تو نازل فرمايى نيازمندم. يكى از آن دو دختر در كمال حيا نزد موسى آمد و گفت: پدرم تو را خواسته تا در ازاى سيراب كردن گوسفندانمان به تو پاداشى دهد. وقتى موسى نزد او (شعيب) آمد و ماجرا را برايش بازگو كرد، وى گفت: بيمناك مباش كه از مردم ستمكار و جفا پيشه رهايى يافتهاى.
موسى جوانى شايسته و نجيب بود، از اين رو موجب شيفتگى پيرمرد و دخترانش گشت. به همين دليل يكى از دخترانش گفت: پدرجان، او را براى شبانى گوسفندانمان اجير كن تا اين كار را انجام دهد؛ زيرا او فردى نيرومند و درستكار است. پيرمرد مقصود دخترش را دريافت و در پى عملى ساختن خواسته او بر آمد و از موسى درخواست كرد تا در برابر ازدواج با يكى از دخترانش، مدت هشت سال شبانى گوسفندان او را بر عهده گيرد، و اگر دو سال بر اين هشت سال بيفزايد، لطف بزرگى نموده است. موسى درخواست پيرمرد را پذيرفت كه هركدام از دو مدت را وى بخواهد انجام دهد و براين كار قراردادى ميان آن دو بسته شد. خداى متعال فرمود:
قالَتْ إِحْداهُما ياأَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ القَوِىُّ الأَمِينُ * قالَ إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدى ابْنَتَىَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِى ثَمانِىَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ وَما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصّالِحِينَ * قالَ ذلِكَ بَيْنِى وَبَيْنَكَ أَيَّما الأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَىَّ وَاللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ؛(7)
يكى از آن دو دختر گفت: اى پدر، او را براى خدمت خود اجير كن. پدر جان، فرد شايستهاى را اجير كردى. او شخصى نيرومند و درستكار است، شعيب گفت: من قصد دارم يكى از اين دو دخترم را به ازدواج تو در آورم، مشروط به اينكه هشت سال برايم خدمت كنى، و اگر ده سال خدمت نمايى به ميل و اختيار خودت بستگى دارد، و من نمىخواهم در اين زمينه تو را به زحمت اندازم. انشاءالله مرا شخصى درستكار خواهى يافت. موسى گفت: قرار بين من و شما همين باشد، هر كدام از اين دو مدت را خدمت كنم، بر من ستمى نشده و خدا بر عهد و پيمان ما وكيل خواهد بود.