حضرت موسى(ع) يكى از پيامبران اولوالعزم الهى است. خداى متعال فرمود: <وَاذكُرْ فِىالكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَكانَ رَسُولاً نَبِيّاً». وى ملقّب به <كَليمِاللَّه» است؛ زيرا خداوند بدون واسطه با او سخن گفت. خداى تعالى فرمود:
يا مُوسى إِنِّى اصْطَفَيْتُكَ عَلىَ النّاسِ بِرِسالاتِى وَبِكَلامِى فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشّاكِرِينَ؛(1)
اى موسى، من تو را با دستورات و سخنم بر مردم برگزيدم، آنچه را به تو دادم بگير و از سپاسگزاران باش.
و هارون برادرِ تنى موسى(ع) است و خداوند آنگاه كه اراده فرمود موسى(ع) را براى ابلاغ رسالت الهى نزد فرعون بفرستد، هارون را به عنوان پشتيبان و يار و ياور موسى(ع) همراه او فرستاد. و اين كار درپى درخواستى بود كه موسى(ع) از پروردگار خويش نمود:
وَاجْعَلْ لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى * هرُونَ أَخِى * أُشْدُدْ بِهِ أَزْرِى * وَأَشْرِكْهُ فِى أَمْرِى؛
هارون برادرم را به عنوان وزيرى از خانوادهام قرار ده، به واسطه او پشتيبانىام نما و در امر رسالت او را با من شريك گردان.
خداوند به خواسته وى جامه عمل پوشاند و هارون را بدو بخشيد و با لطف و مرحمت خويش به او پيامبرى عنايت كرد: <وَوَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هرُونَ نَبِيّاً».
قبلاً در ماجراى حضرت يوسف(ع) ياد آورى كرديم كه چگونه يوسف(ع) پدر و فرزندان و نوههاى او را براى اقامت در مصر، فراخوانده و به حضور پذيرفت، آن زمان يوسف(ع) از پادشاه مصر درخواست كرد كه آنها را در منطقه <جاسان» در شمال بلبيس كه <سفط الحنه» از جمله شهرهاى آن است، اسكان دهد. علت اينكه يوسف آن منطقه را درخواست كرد اين بود كه، آنجا سرزمينى پر از سبزه و چراگاه بود و خاندان يعقوب هم دامدار بودند. و اين قضيه در دوران <ملوك الرعاة» اتفاق افتاد و سپس با گردش زمان، أحمس اوّل، سرسلسله پادشاهان خاندان هيجدهم از پادشاهان مصر كه (ملوك الرعاة) را از آنجا بيرون رانده بودند، روى كار آمد و بعد از او، رامسس دوم (فرعون مصر) به قدرت رسيد. وقتى وى ديد تعداد بنىاسرائيل رو به افزايش است و نسل آنان افزون مىگردد، ترسيد كه مبادا با دشمنان مصر همكارى كنند. از اين رو، براى به ضعف كشيدن قدرت آنها، آنان را بر دشوارترين كارها گماشت و تلاش كرد آنها را پراكنده و متفرق سازد.
وگفته شده كه كاهنان به فرعون اطلاع داده بودند كه تاج و تختش به دست كودكى از بنىاسرائيل بر باد خواهد رفت، از اين رو، فرعون دستور داد كليه فرزندانِ پسر آنان را بكشند تا تعدادشان افزايش نيابد، و از سويى در اثر خستگى زياد ناشى از كار، ميان پير مردان آنان مرگ و مير افتاد، سران قبط نزد فرعون آمده و بدو گفتند: در پيرمردان بنى اسرائيل مرگ ومير افتاده و تو نيز بچههاى آنها را مىكشى، بنابراين در آينده ما خودمان بايد كار كنيم و كسى براى خدمت كردن به ما باقى نخواهد ماند، از اين رو، فرعون دستور داد كه يك سال در ميان پسران را بكشند تا تمامى پسرهاى بنىاسرائيل نابود نگردند.
در سالى كه قرار بود پسران كشته نشوند، هارون متولد شد و كسى متعرض او نشد و او در دامن پدر و مادر خويش تربيت يافت، ولى تولد موسى در سالى واقع شد كه كودكان را در آن سال سر مىبريدند. زمانى كه وى از مادر متولد شد، مادرش او را از چشم مردم نهان داشت وخبر تولّد او به فرعون نرسيد.
خداوندبا اينفرموده، به ظلم وستم فرعون به بنىاسرائيل وكشتار فرزندان آنها اشارهمىفرمايد:
نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَاَ مُوسى وَفِرْعَوْنَ بِالحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ * إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى الأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَيَسْتَحْيِى نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ المُفْسِدِينَ * وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلىَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الوارِثِينَ؛(2)
ما از سرگذشت موسى و فرعون برايت به حق بيان مىكنيم، براى كسانى كه ايمان مىآورند فرعون در زمين به تكبر و گردنكشى پرداخت و ميان مردم اختلاف انداخت و طايفهاى از آنان را به ضعف كشيد. پسرانشان را مىكشت و زنانشان را زنده نگاه مىداشت، به راستى او انسانى مفسد بود و ما مىخواهيم بركسانى كه مورد استضعاف قرار گرفتهاند منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم.