اگر بين آنچه در سفر پيدايش تورات آمده و بين آنچه باستانشناسان كشف كردهاند، مقايسه كنيم، به دست مىآيد كه دوران حضرت ابراهيم(ع) -چنانكه ساليانى قبل چنين تصور مىرفت، به هزاره دوم قبل از ميلاد مسيح(ع) برنمىگردد، بلكه به قرن نوزدهم و يا بهتر بگوييم به قرن هفدهم(1) [قبل از ميلاد] برمىگردد. شهر اوركلدانى محل پرورش و نشوونماى ابراهيم(ع)بود كه امروزه به <مُغير» معروف است و بين نهرهاى دجله و فرات در دشت سمت جنوب واقع شده است. طبق آنچه از سفر پيدايش برمىآيد، ابراهيم(ع) با پدرش به نزديكى شهر حاران در دورترين نقطه غربى بين النهرين كوچ كردند.
منابع تاريخى عربى، زادگاه ابراهيم(ع) را بابل مىداند(2). ياقوت حَمَوى(3)، سرزمين بابِل را اين گونه توصيف مىكند كه بين دجله و فرات واقع شده و همان منطقهاى است كه به آن سواد گفته مىشود. ولادت ابراهيم(ع) نيز در دوران نمرود بن كنعان بن كوش بوده است. تاريخ ثابت كرده زمانى كه ابراهيم(ع) در عراق مىزيست، در عراق تمدن بابِل، حكمفرما بودهاست.
اعتقادات بابِليان چه بود؟ شناخت اين معتقدات، ما را در فهم آيات قرآن كه بيانگر اعتقادات قوم ابراهيم(ع) است يارى خواهد داد.
<بابِليان، خدايان زيادى داشتند.... به اين ترتيب كه هر شهرى خدايى داشت كه نگاهبان آن بود، و شهرهاى بزرگ و روستاها، خدايان كوچكترى داشتند كه آنها را پرستيده و بدانان اظهار علاقه مىكردند. هر چند به طور رسمى، همه در مقابل خداى بزرگترشان كرنش مىكردند، ولى پس از آنكه روشن شد خدايان كوچك جلوه و يا صفات خدايانِ بزرگترند، رفته رفته تعداد خدايان اندك شد و بدين سان <مردوك» عنوان خداى بابِل را، كه بزرگ خدايان بابل بود، گرفت.
پادشاهان، نياز شديدى به آمرزش و بخشش خدايان داشتند، از اين رو براى آنها پرستشگاه و معبد ساخته و اثاثيه و خوراك و شراب برايشان تهيه مىكردند»(4).
در محيطى كه تعدّد خدايان بر آن حاكم بود و مجسمههايى براى پرستش در آنها نصبشده بود، خداوند، أمر فوقالعاده مهم هدايت و ارشاد را به ابراهيم(ع)ارزانى داشت. آن حضرت با نظر صائب خويش و وحى پروردگارش دريافت كه خداوند، يكتا بوده و هم اوست كه حاكم بر اين جهان هستى است. به همين منظور تصميم گرفت به هدايت قوم خود قيام نموده و آنها را از قيد و بند خرافات برهاند.از اين رو، باب پند و اندرز را برايشان گشود و آنها را از وضعيتى كه در آن به سر مىبردند نهى كرد. اين ماجرا را قرآن برايمان چنين بازگو مىكند:
وَلَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنّا بِهِ عالِمِينَ * إِذ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ * قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ * قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ * قالُوا أَجِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللّاعِبِينَ * قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمواتِ وَالأَرضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ؛(5)
ما پيش از اين ابراهيم را كاملاً به رشد و كمال خود رسانيديم و به شايستگى او بر اين مقام آگاهى داشتيم، هنگامى كه با پدر (عمويش) و قوم خود گفت: اين مجسمههاى بىروح و بتهاى بىاثر چيست كه شما خود را در اسارت پرستش آنها قرار دادهايد، به ابراهيم پاسخ دادند: پدرانمان اين بتها را مىپرستيدند. ابراهيم گفت: شما و پدرانتان سخت در گمراهى هستيد. آنها به ابراهيم گفتند: آيا تو دليلى بر حقانيّت خود دارى يا ما را به بازى گرفتهاى؟ وى پاسخ داد: خداى شما، همان خدايى است كه آفريننده زمين و آسمان است و من گواه براين امر هستم.
دليلى كه اين قوم براى پرستش بتها مىآوردند، اين بود كه پدرانشان بتها را پرستش مىكردهاند و آنان از پدران خود پيروى كردهاند و اين دليلى پوچ و واهى بود كه مفسدان و تبهكاران در برابر مصلحان و خيرانديشان اظهار مىداشتند و دليل چقدر بىمحتوا بود كه به واسطه آن عقل و خرد خويش را به بند كشيده و به سان چهارپايان، تسليم گذشتگان خود شده بودند.
ابراهيم(ع) خواست قوم خود را از پرستش بتها و اعتقادات خرافى و افسانهاى كه در پىداشت آزاد سازد و آنها را به اوج حقيقت، يعنى پرستش خداى يگانه كه لزوماً هر فردى بايد در پى آن باشد، رهنمون گردد. اين موضوعى بود كه ابراهيم(ع) قوم خود را بدان مخاطب ساخت:
قالَ أَفَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنْتُمْ وَآباؤُكُمُ الأَقْدَمُونَ * فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِى إِلّا رَبَّ العالَمِينَ * الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ* وَالَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَالَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ * وَالَّذِى أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِى خَطِيئَتِى يَوْمَ الدِّينِ؛(6)
آيا مىدانيد بتهايى كه شما مىپرستيد و پدرانتان از قديم مىپرستيدند، به جز پروردگار جهانيان، همگى با من مخالف و دشمن هستند. من خدايى را مىپرستم كه مرا آفريد و به راه راست هدايتم فرمود؛ همان خدايى كه چون گرسنه شوم به لطف و كرم خويش مرا غذا مىدهد و چون تشنه گردم مرا سيراب مىسازد، خدايى كه چون بيمار شوم، مرا شفا مىبخشد. هم او كه مرا مىميراند و دوباره زنده مىگرداند و همان خدايى كه چشم اميد دارم در روز رستاخيز از گناهانم درگذرد.
اين عبارات نمودار ايمان ابراهيم است؛ ايمانى كه هر عضوى از اعضايش را تسليم خداى خويش ساخته است؛ ايمانى كه غم و اندوه را از دل زدوده و آرامش دل و سعادت را بدان ارزانى مىدارد؛ ايمانى كه دل را از تسليم شدن به خرافات و پناه بردن به اوهام رهايى مىبخشد. بنابراين، جز خدا، كه پروردگار جهانيان است، كسى روزى دهنده و شفا بخش و ميراننده و زنده كننده و بخشاينده گناهان نيست.
پدر ابراهيم(ع) در صدر بتپرستان قرار داشت. وى از كسانى بود كه بت مىتراشيد و آنها را مىفروخت. از آنجايى كه پدرش مهربانترين مردم نسبت به او بود، كار پدر بر وى گران آمد و بر خود لازم شمرد او را پند و اندرز داده و از فرجام كفرش وى را برحذر دارد. ولى ابراهيم با چه شيوهاى پدر را مخاطب ساخت؟ او پدر را با گفتارى در نهايت ادب و مهربانى مخاطب قرار داد و با دليل و برهان عقلى به بطلان پرستش بتها پرداخت. خداى متعال فرمود:
وَاذكُرْ فِى الكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً * إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لايَسْمَعُ وَلا يُبْصِرُ وَلا يُغْنِى عَنْكَ شَيْئاً * يا أَبَتِ إِنِّى قَدْ جاءَنِى مِنَ العِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيّاً * يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً * يا أَبَتِ إِنِّى أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيّاً * قالَ أَراغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِى يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى مَلِيّاً * قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كانَ بِى حَفِيّاً * وَأَعْتَزِلُكُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُوا رَبِّى عَسى أَلّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّى شَقِيّاً؛(7)
اى رسول ما، در كتاب خود شرح حال ابراهيم را، كه پيامبرى بسيار راستگو بود، ياد كن. هنگامى كه باپدر [يا عموى] خود گفت: اى پدر، چرا بت بى جان، كه چشم و گوش ندارد و هيچ رفع نيازى از تو نمىكند، مىپرستى؟ اى پدر، علمى را به من آموختهاند كه تو از آن بهرهاى ندارى؛ پس از من پيروى كن تا تو را به راه راست هدايت كنم. اى پدر، هرگز شيطان را نپرست، چرا كه شيطان نسبت به خداى رحمان سخت نافرمان است. اى پدر، من از اين بيمناك هستم كه عذاب خداوند رحمان برتو فرا رسد و يار و ياور شيطان باشى. گفت: اى ابراهيم، مگر تو از خدايان من رو گردان شدهاى؟ اگر از مخالفت بتها دست برندارى، تو را سنگسار خواهم كرد و گرنه سالها از من دور باش. ابراهيم در پاسخ گفت: تو به سلامت باشى. من از خدا برايت آمرزش مىخواهم كه خدايم درباره من بسيار مهربان است. من از شما و بتهايى كه به جاى خدا مىپرستيد دورى مىگزينم و خداى يكتا را مىخوانم و اميدوارم مرا از لطف خويش محروم نگرداند.
اين سخن، احساسات و عواطف هر شنوندهاى را تحريك مىكند. ببينيد چگونه ابراهيم(ع) هرگاه كه قصد پند و اندرز نمود به چه نحو با كلامِ عاطفى <يا ابتِ» و در نهايت احترام و كمال عشق و ادب سخن خود را آغاز كرد.
ابراهيم، سخن خود را با برهان عقلى با پدر خويش آغاز مىكند و مىگويد: چرا جسم بىجانى را كه نه مىشنود و نه مىبيند و نه سود و زيانى مىرساند پرستش مىكنى؟ و سپس پند و اندرز خود را پى گرفته و با مهربانى، پدر خويش را به پذيرش حق دعوت مىكند و از بيم اينكه مبادا نظريه پدر، مورد اهانت و اسائه ادب قرار گيرد و بدين ترتيب از او روگردان شود، او را به طور مطلق به جهل و نادانى توصيف نكرد و خود را از حيث علم و دانش در سطح بسيار بالايى مطرح ننمود، تا بر پدر خود اظهار برترى نكند و پدر از او متنفّر نگردد. وى گفت: من داراى علم و دانشى هستم كه از ناحيه خدا به من عطا شده است و تو از چنين علمى برخوردار نيستى. بنابراين پندهايم را بپذير، چرا كه من تو را به راه راست رهنمون مىشوم. و در واقع همان شيطانى كه خداى خود را نافرمانى كرد، دشمن توست و هم او تو را به وادى اين گمراهى كشاند تا تو را به عذاب الهى گرفتار سازد. ولى پدرش با پيش دستى به وى گفت: شگفتا! ابراهيم، آيا تو از پرستش بتها رو گردانى؟ اگر از عقيده خود - كه جلوگيرى از پرستش بتهاست - دست برندارى، تو را سنگباران خواهم كرد. اينك به كنارى رو و اگر در
پى رهايى هستى، تا زندهاى از من دور باش.
ابراهيم در پاسخ تهديد پدر و از خود راندن وى، جز <سلام عليك» سخن ديگرى نگفت؛ يعنى هرگز از من به تو گزند و آزار و اذيّتى نخواهد رسيد، بلكه از ناحيه من سالم مىمانى، ازخدا خواهم خواست تا تو را ببخشايد و از كيفرت درگذرد، خداوند مقرر فرموده كه لطفش شامل حالم گردد و دعايم را مستجاب گرداند.
و اگر از اينكه تو را به ايمان به خدا دعوت مىكنم، ناخرسندى، بنابراين من از تو و قومت و معبودهايى كه به جاى خدا مىپرستيد، دورى جسته، تا خداى يگانه را پرستش نمايم. شايد در پرستش او چون شما در پرستش خدايانتان، نوميد نگشته و تلاش بيهوده نكرده باشم.
ابراهيم(ع) همان گونه كه به پدرش وعده داده بود و پيش از اينكه از ايمان وى مأيوسگردد، براى او طلب آمرزش كرد، ولى پس از آنكه برايش روشن شد، وى دشمن خداست و نمىخواهد دست از پرستش بتها بردارد، همان گونه كه در قرآن آمده، از او بيزارى جست:
وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ حَلِيمٌ؛(8)
آمرزش طلبى ابراهيم براى پدر [پدر بزرگش] به خاطر وعدهاى بود كه به وى داده بود، ولى زمانى كه روشن شد او دشمن خداست، از او بيزارى جست. به راستى كه ابراهيم فردى بسيار بردبار و خدا ترس بود.
ابراهيم تصميم خود را مبنى بر درهم شكستن بتهايى كه قوم او مىپرستيدند، در دل نهان ساخت و سوگند خورد آنها را نابود كند، اين راهى عملى بود كه خواست براى قوم خود آن را ابراز نمايد تا بر آنها اقامه دليل كند كه اين بتها سود و زيانى نمىرسانند و اگر كسى بدانها آسيبى برساند، اين بتها قادر نيستند متقابلاً به آنها زيانى وارد سازند. بنابراين، برهان عملى مىتواند تأثيرى ژرفتر از پند و اندرز در دلها داشته باشد.
ابراهيم(ع) در پى فرصت مناسبى بود تا اهداف و مقاصد خويش را در يكى از روزهاى جشن قوم خود عملى سازد. پدرش بدو گفت: اى ابراهيم، امروز عيد است، اگر همراه ما بيرون بيايى و در مراسم جشن و سرور با ما شركت جويى، به تو خوش خواهد گذشت. ابراهيم همراه آنان از شهر بيرون رفت و سپس عذرى برايش پيش آمد كه به واسطه آن مىتوانست باز گردد. هنگام شب نگاهى به ستارگان انداخت و گفت: من در طالع اين ستارگان چنين مىبينم كه بهزودى به بيمارى طاعون مبتلا خواهم شد، به همين دليل مردم ازسرايت آن بيمارى برخودشان بيمناك شده و او را رها ساختند و وى به سمت جايگاه و معبدى - كه بتها در آن قرار داشتند - بازگشت، درحالى كه تصميم برنابودى آنها گرفته بود.
ابراهيم(ع) به پرستشگاهى كه بتهاى آنان در آن قرار داشت رسيد. برخى از بتها در كنار برخى ديگر نهاده شده و بتى بزرگ در صدر همه قرار داشت و در برابر آنها قربانىهاى خوراكى و آشاميدنى ديد كه برايشان نذركرده بودند تا به گمان خودشان از آنها بخورند. ابراهيم(ع) با تمسخر بتها را مخاطب ساخت: آيا غذا نمىخوريد؟ و چون كسى پاسخ او را نداد، گفت: چرا سخن نمىگوييد؟ و سپس با دست راست خود به وسيله تبرى همه بتها را شكست و قطعه قطعه ساخت و ازشكستن بت بزرگ - كه بزرگترين خدايان آنها بود، - خوددارى كرد و تبر را به دست آن آويخت و سپس معبد را ترك گفت. در اين زمينه آيات زير را ملاحظه كنيد:
وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ * إِذ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ * إِذ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ماذا تَعْبُدُونَ * أَإِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ* فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ العالَمِينَ * فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجُومِ * فَقالَ إِنِّى سَقِيمٌ * فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ * فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَلا تَأْكُلُونَ * ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ * فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ؛(9)
در حقيقت ابراهيم از پيروان نوح بود. ابراهيم با قلبى پاك و سالم از جانب خدا آمد، هنگامىكه به پدر (پدر بزرگ) و قوم خود گفت: شما به پرستش چه مشغوليد؟ آيا رواست كه به دروغ، خدايانى را به جاى خداى يكتا برگزينيد؟ پس به خداى جهانيان چه گمان مىبريد؟ آنگاه ابراهيم انديشيد و به ستارگان آسمان نگاهى كرد و به قومش گفت: من بيمارم [و نمىتوانم در جشن شما شركت كنم]. قومش از او دست برداشتند. ابراهيم آهنگ بتهاى آنان كرد و به بتها گفت: آيا غذا نمىخوريد؟ چرا سخن نمىگوييد؟ و سپس تبر را با دست راست محكم بر آنها كوبيد.
وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ * فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلّا كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ؛(10)
به خدا سوگند، پس از آن كه [از شهر] بيرون رفتيد، بتهاى شما را به هر تدبيرى در هم خواهم شكست و [پس از رفتن آنها] بتها را قطعه قطعه كرد، جز بت بزرگشان را كه بدان رجوع كنند.
ابراهيم(ع) با شكستن بتها دليلى ملموس بر بطلان بتپرستى قومش اقامه كرد. [او مىگفت:] اگر اينها خدايان راستين بودند، از خويش دفاع مىكردند و به هر كسى كه بدانان آسيب مىرساند، زيان وارد مىساختند. اين موضوع واقعيتى بود كه <هيده يوشى» پادشاه ژاپن آن را دريافته بود. وى مجسمه بزرگى براى بودا ساخته بود... و هنوز ساختن آن به پايان نرسيده بود كه در سال 1596 زلزلهاى در آن سامان رخ داد و آن مجسمه را به زمين افكند و متلاشى ساخت.... نقل شده كه <هيده يوشى» با پرتاب تيرى به سوى آن بت به گونهاى تحقيرآميز آن را مخاطب ساخت و گفت: من تو را با هزينهاى گزاف سرپا كردم، ولى تو حتى نتوانستى پرستشگاهت را نگهدارى!(11)
مردم پس از برگزارى مراسم جشن خود، بازگشته و آنچه را بر سر بتها آمده بود، ملاحظه كردند. آنان وحشتزده از خود پرسيدند: كدام فرد ستمپيشه به مقدسات ما چنين كرده است؟ برخى از آنان گفتند: شنيدهايم جوانى به نام ابراهيم به بتها اهانت مىكند و عادت اوست كه از بتها عيبجويى كرده و آنها را به باد مسخره گيرد؛ ما تصور مىكنيم همين شخص است كه دست به چنين عملى يازيده است.
خبر تعرّض به بتها به فرمانروايان رسيد و آنان به نيروهاى خود فرمان دادند تا ابراهيم را براى محاكمه در برابر ديدگان مردم حاضر كنند. آنانكه شنيده بودند كه وى از بتها عيبجويى كرده و آنها را تهديد نموده است، مىبايست به اين مطلب گواهى دهند.
هنگامى كه ابراهيم(ع) را حاضر كردند، سران حكومت از او پرسيدند: اى ابراهيم، آيا تو با خدايان ما چنين كردى؟
آن حضرت احساس كرد فرصت مناسبى براى او پيش آمده تا به اهداف و واقعيتى كه مىخواست قوم او بدان اعتراف كنند، دست يابد. از اين رو با شيوهاى حكيمانه پرسش آنها را چنين پاسخ گفت: شكننده بتها، بتِ بزرگ آنهاست و ساير بتها گواه بر كار آن هستند و ادامه داد: اگر سخن مىگويند ماجرا را از آنها جويا شويد. بتبزرگ خشمگين شده كه چرا شما مردم بتهاى كوچك را مىپرستيد در صورتى كه آن بت، بزرگتر از آنهاست و به همين دليل آنها را شكسته است.
مردم به طور ناخودآگاه، در ورطه لغزش و اشتباهى كه ابراهيم(ع) آنها را به اعتراف بدان ناگزير ساخت، گرفتار آمدند. برخى از آنها به بعضى ديگر مىگفتند: شما با پرستش معبودهايى كه قادر بر سخن گفتن نيستند و نيز متهم ساختن ابراهيم، برخود ستم روا داشتهايد، ولى پس از آن حقيقت را دريافتند و از شرم سرافكنده شدند و يك بار ديگر به بحث و مناقشه با ابراهيم(ع) پرداختند و گفتند:
تو كه مىدانى اين بتها سخن نمىگويند، پس چرا از ما مىخواهى از آنها بپرسيم؟... اينجا بود كه دليل و برهان ابراهيم(ع) در گوش آنان طنين افكند و با اين سخن رسا، زبان آنها را از سخن گفتن باز داشت:
أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَلا يَضُرُّكُمْ * أُفٍّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ؛
آيا به جاى خدا چيزهايى را كه به شما سود و زيانى نمىرسانند، مىپرستيد؟ افّ بر شما و معبودانى كه به جاى خدا مىپرستيد. آيا انديشه نمىكنيد؟.
اين آيه شريفه، پستى و بى مقدارى افرادى را كه براى بتها احترام قائل شده و به جاى خدا آنها را مىپرستند، به مردم هر عصر و زمانى گوشزد مىكند.
ولى زمانى كه جهل و نادانى در دلها ريشه دوانيد و تعصب كوركورانه بر قلبها حاكم شد، قدرت داورى را كاهش مىدهد. به همين سبب قوم ابراهيم هنگامى كه احساس شكست و رسوايى كردند و از سويى هيچ دليل و برهانى هم نداشتند، ازبحث و مناقشه صرف نظر كرده و براى سرپوش گذاشتن بر رسوايى خود، به زور متوسل شدند و او را محكوم به مرگ با آتش كردند، ولى خداوند با قدرت خويش او را از آتش رهايى بخشيد وبه آتش فرمان داد: <كُونِى بَرْداً وَسَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ» و بنابه فرمان الهى، آتش بر او گلستان شد. خداى متعال فرمود:
قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ * قالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ * قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْأَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ * فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ * ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ * قالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَلا يَضُرُّكُمْ* أُفٍّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ * قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ * قُلْنا يا نارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ؛(12)
گفتند: او را در برابر ديدگان مردم حاضركنيد شايد آنها [به كارهاى او] گواهى دهند. گفتند: اىابراهيم، آيا تو با خدايان ما چنين كردى؟ وى گفت: اين كارِ بت بزرگ است، اگر سخن مىگويند از آنها بپرسيد؟ آنان در انديشه فرو رفتند و گفتند: شما به خود ستم كرديد و آنگاه سرافكنده شدند و [گفتند] تو مىدانستى كه اينها سخن نمىگويند. گفت: آيا به جاى خدا چيزى را كه به شما سود و زيانى نمىرساند، مىپرستيد؟ أف بر شما و بر آنچه به جاى خدا پرستش مىكنيد. آيا [در كار خود] نمىانديشيد؟ گفتند: او را در آتش بسوزانيد و بدين وسيله خدايانتان را يارى كنيد، اگر انجام دهنده اين كاريد و ما گفتيم: اى آتش، بر ابراهيم گلستان شو.
خداى سبحان ماجراى محاكمه ابراهيم(ع) را با الفاظى كوتاه و بسيار رسا عنوان فرموده است:
فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ * قالَ أَتَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ * وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَما تَعْمَلُونَ * قالُوا ابْنُوالَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِى الجَحِيمِ * فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الأَسْفَلِينَ؛(13)
چون به سرعت به سمت او رفتند، وى گفت: آيا آنچه را خود مىتراشيد پرستش مىكنيد؟ خداوند شما و آنچه را مىسازيد آفريده است. گفتند: جايگاهى برايش بسازيد و او را در آتش افكنيد. در حق او به مكر و حيله متوسل شدند و ما آنها را خوار گردانيديم.
با اندكى درنگ در معناى اين آيه شريفه: <قال أتعبدون ما تنحتون» در مىيابيد كه قرآن با اختصارى شگفتآور و بيانى روشن بر پرستش بتها خط بطلان كشيده است؛ آنگونه كه هيچ اديب و سخنورى قادر نيست به بلنداى اين بيان معجزهآسا، كه تنها از ويژگىهاى قرآن است، دست يابد.
در اين زمينه ضرب المثلى چينى است كه مىگويد: <هيچ كس از سازندگان بت، پرستش بت نمىكنند؛ زيرا مىدانند بتها از چه مادهاى ساخته شدهاند». ولى چقدر فاصله است بين بلاغت قرآن و ضربالمثل چينى.
قرآن اصل معنا را با فشردگى معجزهآسايى بيان داشته كه خود نشانه اين است كه قرآن وحى الهى است.
به اين گفته خداى متعال نيز توجه كنيد: <وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَما تَعْمَلُونَ؛ شما و آنچه را به عنوان بت مىسازيد خدا آفريده است». و هم اوست كه انسان را استعداد و توان كار عنايتكرد؛ همانگونه كه ماده ساخته شدن بتها را آفريد بنابراين، چگونه انسانى كه خود آفريده خداست، بايد آفريدهاى مانند خود را، كه بت است، بپرستد؟... چقدر زيبنده است كه انسان خداى آفريننده را بپرستد، نه بت ساخته دست بشر را!
با دقت در آيات قرآنى ملاحظه خواهيد كرد كه اين آيات به بيان حوادث تاريخى صحيح پرداخته و علم، به واقعيت آنها اعتراف كرده است؛ مثلاً قرآن يادآور مىشود كه ابراهيم به آسمان نگريست: <فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجُومِ * فَقالَ إِنِّى سَقِيمٌ؛ ابراهيم به ستارگان نگريست و در طالع آنها ديد كه به بيمارى مبتلا خواهد شد». از اين آيه استفاده مىشود كه قوم ابراهيم با علم نجوم (طالع شناسى) سر و كار داشتند و ابراهيم(ع) از همان جنبهاى كه آنها بدان معتقد بودند، عذرى تراشيد.
ويل دورانت در كتاب خود مىگويد: <بابليان، دانش اخترشناسى را براى اين نياموختند كه به وسيله رسم نقشه براى كاروانها و كشتىها تعيين مسير نمايند، بلكه بيشتر به اين لحاظ آن را آموختند كه آينده و سرنوشت مردم را تعيين كرده و از آن آگاهى يابند. به همين دليل بيشتر اخترشناسان بابل، طالع بين بودند و بدين ترتيب تلاشهايى كه براى دست يابى علم به آينده انسانها از طريق حركت ستارگان صورت مىگرفت، نوعى از تمايلات بابليان بود.»(14)
قرآن از آداب و رسوم قوم ابراهيم سخن به ميان آورده كه آنها براى خوراك خدايان خود قربانى انجام مىدادند: <فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَلا تَأْكُلُونَ». اين آيه شريفه ياد آور مىشود، هنگامى كه ابراهيم به پرستشگاهى كه خدايان قومش در آن قرار داشتند، رسيد و نزد آنها خوردنىهايى را يافت، از آنان خواست تا غذا بخورند.
ويل دورانت در تاريخ تمدن، مىگويد: <پادشاهان، احساس نيازشديدى به بخشش خدايان داشتند. از اين رو براى آنان پيكرهايى ساخته و براى آنها اثاثيه و طعام فراهم مىكردند... و بيشترين چيزى كه به عنوان قربانى انجام مىدادند، خوراك و شراب بود...»(15).
قرآن در باره ابراهيم مىفرمايد: او بتها را به جز بتِ بزرگ درهم شكست: <فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلّا كَبِيراً لَهُمْ». از اين آيه شريفه استفاده مىشود كه قوم ابراهيم خدايان زيادى داشتند و در كنار اين خدايان، معبود بزرگى قرار داشت كه ابراهيم(ع) آن را باقى گذاشت و از شكستن آن خود دارى كرد. ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدن آورده كه <معبود بزرگ بابليان، مردوك به شمار مىآمد و در كنار اين معبود، خدايان زيادى وجود داشتند».
حقايقى كه تنها قرآن آنها را ياد آور شده و علم و دانش اخيراً بدانها اعتراف كرده، به عنوان يك پيروزى علمى براى قرآن به شمار مىآيند كه در دوران پيامبر اكرم(ص) و در محيط رسالت آن حضرت مشخص نبوده و تا دوران اخير، پرده از اسرار و نهان آنها برداشته نشده بود. اين كشف در زمانى رخ داده كه زيستشناسان با حفارىهايى كه در سرزمين بابل انجام دادند، به تخته سنگهايى برخوردند كه اعتقادات آن زمان مردم بابل با خط ميخى بر آنها نگاشته شده بود و با كشف رمزهاى آن، به محتواى آنها پى بردند.