از جمله نارواهايى كه متوجه اسلام شده و در كتاب تمدن اسلام نيزآمده اين است كه اسلام از انسان تجليل نكرده و جايگاه او را برجسته تلقى نكرده است. نويسنده اين كتاب مىگويد: اسلام از ابتدا ارزشِ چندانى براى انسان قائل نشده و قرآن، تنها به بيان ماده پست اصلى آفرينش او اكتفا كرده است.
حال آن كه هركس با كمى دقت و تأمل، به اين نتيجه خواهد رسيد كه سرگذشت حضرت آدم(ع) در قرآن، از آغاز تا پايان، پاسخى براين ادعاست. قرآن، مقام و منزلت انسان و ارزش و اهميّت وى را به اندازهاى بالا برده كه هيچ فلسفه و آيين و مذهبِ اجتماعى بدان پايه نمىرسد. همچنين در پاسخ به اين ادعا كه قرآن به بيان ماده پست اصلى آفرينش انسان قناعت كرده است، [بايد گفت] هر كسى كه با ژرفنگرى به بررسى قرآن بپردازد ملاحظه خواهد كرد كه قرآن [با اين بيان] انسان را به ضعف و سستى خود يادآورى مىكند و او را به آفرينش خود از خاك، گِل و يا نطفه متوجه مىسازد و اين مطلب از نظر علمى شناخته شده است. يادآورى اين مسائل نيز براى جلوگيرى از غرور اوست تا از حد و مرز خويش پا فراتر نگذارد و به آفريدگارخود كفر نورزيده و سركشى نكند و بر اطرافيان خود برترى نجويد.
خداى متعال در داستان حضرت آدم(ع) ما را آگاه مىسازد كه وى انسان را آفريد تا جانشين وى در زمين باشد، زمينهاى آن را آباد سازد و امكانات آن را به كار گيرد و در زمينه اختراعات و اكتشافات و پيشرفت و ترقى، تا حد ممكن پيش رود. <وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الأَرضِ خَلِيفَةً».
سپس خداوند فرزندان آدم را مخاطب قرار داده، مىفرمايد:
<وهُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُمْ ما فِى الأَرضِ جَمِيعاً».
در حقيقت خداوند كليه ابزار و وسايلى را كه انسان بتواند به كمك آن شايستگى جانشينى را به دست آورد برايش مهيا ساخت و تمام نامها را بدو آموخت: <وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّها». يعنى آنها را به آدم آموخت و در سرشت وى، وسايل شناخت حقايق و پىبردن به اصل اشياء و دانستنىهايى را كه بدان نياز دارد جايگزين ساخت.
در پى آن چهره ديگرى از نحوه تجليل و بزرگداشت آدم(ع) براى ما پديدار مىشود و آن اين كه خداوند فرشتگان را به سجده آدم(ع) دستور داد نه به سجده عبادت:
فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ؛
پس آنگاه كه او را بياراستم و ازروحم در آن دميدم بر او سجده كنيد.
همچنين از آن جا كه آدم(ع) را با تجليل و احترام ياد كرديم، به فرموده قرآن اين تجليل و احترام شامل فرزندان او نيز مىشود:
وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِى آدَمَ وَحَمَلْناهُمْ فِى البَرِّ وَالبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَفَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً؛(1)
تحقيقاً فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنها را در دشت و دريا سوار كرده و از نعمتهاى پاكيزه به آنها روزى عطا كرديم و آنان را بر بسيارى از كسانى كه آفريديم، برترى بخشيديم.
در اين آيه كريمه، ارج و احترام شامل تمام افراد نوع بشر مىشود، چرا كه خداوند با تعبير <فرزندان آدم» تفاوتى ميان نوع بشر از نظر رنگ، نژاد، مرد و زن، نيرومند و ضعيف آن قائل نشده است. آيه <و حملناهم فى البر و البحر» نيز تصويرى است از كمال برترى انسان و اين كه همه چيز در اختيار اوست و خداوند كليه وسايل جابهجايى در خشكى و دريا را به تسخير او در آوردهاست . در گذشته وسايل ارتباطى شامل حيوانات و كشتىهاى كوچك بودند، ولى امروزه ما اين حمل و جابهجايى را به معناى پيشرفته آن، با هواپيما، قطار، اتومبيل و كشتىهاى غول پيكر به انجام مىرسانيم كه خداوند اختراع آنها را به انسان الهام فرموده است. با تأمل در آيه <وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ» به اين نتيجه مىرسيم كه خوردن و آشاميدن انسان نيز مدّ نظر خداوند بوده است. و همچنين خداى سبحان در آيه <وَفَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً» به بيان مقام و منزلت انسان و برترى او بر ساير آفريدهها پرداخته است.
اين كه انسان احساس مىكند جانشين خدا در زمين است و فرشتگان بر او سجده كردهاند و سزاوار تجليل و احترام بوده است و بر بسيارى از آفريدههاى خدا برترى دارد، همگى از مهمترين انگيزههاى او در پيشرفت معنوى و فرهنگى است.
پرواضح است كه اين ويژگىها كجا و ديدگاههاى ناميمون برخى از فلسفههاى جديد نسبت به انسان كجا. آنها بشر را از بدبختترين و مفلوكترين آفريدهها تلقى كرده و به قول <سارتر» انسان، حشرهاى ناچيز و يا كرمى آلوده است كه در زبالهدان زندگى به سر مىبرد و يا به تعبير <نيچه» بوزينهاى است كه خداوند آن را آفريده تا در ابديتِ طولانى و ملال انگيز خود، حيران و سرگردان باشد.
اين نظريات بيمارگونه و عليل، اميد و آرزو را در انسان مىميراند و او را در معرض تيرهاى نوميدى قرار مىدهد، در حالى كه ديدگاه قرآن نسبت به انسان، عامل ايجاد بلند همتىها و احساس ارج و مقام در اوست و وى را در مرحلهاى قرار مىدهد كه مفاهيم عزت، سربلندى و كرامت انسانى را احساس كند.
خداى متعال سرانجام تكبّر را براى ما روشن و تبيين فرموده است و ما از سرگذشت آدم(ع) پند مىگيريم كه از تكبّر دورى كرده، از آن تنفر داشته باشيم.
آنگاه كه شيطان تكبّر ورزيد و تسليم امر خدا نشد، خداوند او را خوار ساخته، ذليلانه از بهشت بيرون راند: <فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصّاغِرِينَ».
رسول اكرم(ص) در همين خصوص مىفرمايد: <من تواضع لله رفعه و من تكبّر وضعه الله؛ كسى كه براى خدا تواضع و فروتنى كند، خداوند او را بلند مرتبه مىكند و آن كس كه تكبّر ورزد خداوند وى را پست و بىمقدار مىسازد». همچنين در جايى ديگر مفهوم تكبر را روشن ساخته مىفرمايد: <الكبر بطر الحق و عمط الناس؛ تكبّر، تسليم حق نشدن و پست شمردنِ مردم است».(2)
براساس اين تعريف، تكبّر همان خودخواهى است كه صاحب آن مىخواهد حاكم مطلق زمين باشد. چنين فردى در برابر حق تسليم نشده و از هيچ كس پند و اندرزى نپذيرد؛ زيرا او - به گمان و تصور خويش - نمىخواهد تابع كسى باشد. او فردى سركش است و به زيردستانش ستم روا مىدارد و از آنجا كه خويش را برتر از ديگران مىپندارد، نسبت به آنها ارج و اعتبارى قائل نيست. به همين دليل سرانجامِ تكبّر در قرآن بيچارگى و نافرجامى ياد شده است؛ زيرا خداوند از انسان متكبّر ناخرسند است: <إنّ اللهَ لايُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرينَ».
تكبّر، به كيفر شديد انسان متكبّر مىانجامد و او را از زمره مؤمنان بيرون و به نفرين شدگان (افراد ملعون) ملحق مىسازد؛ از اين رو، خداوند شيطانِ متكبّر را مخاطب ساخته مىفرمايد: <فاخْرُجْ مِنْها فَإنَّك رَجيمٌ وَانَّ عَلَيكَ لَعْنَتى اِلى يَوْمِ الدّين».
تكبّر، از سبك مغزى و نادانى ناشى مىشود و در اين راستا بهترين و جالبترين تعبير را امام جعفر صادق(ع) ارائه فرمودهاند:
<ما دخل قلب امرىءٍ شيء من الكبرِ، إلّا خرج من عقله مثل ما دخله؛ همان اندازه كه تكبّر در دل شخص قرار گيرد، به همان مقدار انديشه و خِرَد خويش را از دست مىدهد».
در سرگذشت آدم(ع) انسان براى عظمت و اعتلاى روح و نيز چيره شدن بر علل و اسباب شرّ و تباهى در درون خويش فراخوانده شده است و آن بدين جهت است كه خداوند متعال آدم(ع) را منتسب به روح خود گردانده است.
<و إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إنّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ طينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيه مِنْ رُوحى فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ» (ترجمه آن گذشت).
آن گونه كه قرآن بيان مىكند، انسان از مادّهاى به نام گِل و به صورت اندام انسان كه داراى عضلات و اعضا و گوشت و خون است، آفريده شده و دانش ثابت كرده است بدن انسان از همان عناصرى آفريده شده كه زمين از آنها تشكيل يافته است. آفرينش انسان از مادّه، انگيزههايى، چون علاقهمندى و رغبت به لذتهاى بشرى، مانند خوردن و آشاميدن، پوشاك، مسكن، مال و دارايى، پست و مقام و غرايز جنسى، در او به وجود مىآورد، همچنانكه با توجه به طبيعت مادى خود به آزار و اذيّت، زدن، كشتن، كينهجويى، انتقام، برترى طلبى و تكبّر تمايل دارد.
و از آنجا كه انسان از مادّه آفريده شده،از روح خدا نيز در آن دميده شده است: <فإذا سويته و نفخت فيه من روحى» دميده شدن روح در انسان، رازى است از خداى سبحان كه آن را در وجود انسان نهادينه كرده است، تا او را به سوى ايمان به آفريدگارش و شكر و سپاس او و بازگشت به سويش، رهنمون سازد و او را به تحقق اراده الهى در اين زندگى و آراستگى به ارزشهاى اخلاقى، چون عدالت و راستگويى و نكوكارى و طرفدارى از حق و خيرخواهى دعوت كند، به همين دليل خداوند در وصف بندگان مؤمن خويش مىفرمايد:
أُولئِكَ كَتَبَ فى قُلُوبِهِمْ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ؛
ايمان در دل آنان ثابت گشته و خداوند آنها را با روح خويش حمايت كرده است.
مقصود از روح، دميدن حيات در بدن نيست، آن گونه كه در ابتدا به ذهن مىرسد؛ زيرا روحِ حيوانى، بين انسان و حيوان مشترك است.اگر اين روح اختصاص به حيات حيوانى داشت داراى اين ارزش نبود كه خداوند فرشتگان را به سجده بر آن وادارد، بهعلاوه، در قرآن از روح به عنوان جريان حيات حيوانى در بدن ياد نشده است.
انسان - از نظر قرآن - در سرشت خود مادّى و روحى بوده و جامع بين رازِ ايمانِ به خدا، و بازگشتِ به سوى او و بلنداى خُلق نكو و ميانِ علاقه شديد به دنيا و متّكى بر لذّتهاى حيوانى آن است.
از مفهوم قرآن آن گونه كه گذشت روشن شد كه ايمان و اخلاق، به مفهوم گسترده آنها، چيزى جداى از انسان نبوده و از خارجِ وجودش بر او تحميل نشدهاند، بلكه اين دو از عمق سرشت او سرچشمه گرفته، چرا كه خداوند از روح خود در آن دميده است.
از همين جاست كه مخالفتِ قرآن با مكتب <دوركيم» يهودى روشن مىشود كه مىگويد: <مجموعه اركان اخلاقى،در ذات خود وجودى ندارند» و نيز قرآن با توجيه مادّى تاريخ مخالف است كه مىگويد: <ارزشهاى اخلاقى چيزى نشأت گرفته از وجود انسان نيستند، بلكه پژواكى از تحوّلات اقتصادى، اجتماعى و مادّىاند كه انسان در آنها زندگى كرده و امورى هستند كه از خارج برانسان تحميل شدهاند».
مخالفتِ قرآن با اين مكاتب مادّى، چيزى شگفتآور نيست؛ زيرا اين توجيهات، فطرت خيرخواهانه انسان را از اعتبار ساقط و در حقيقت، با آن براساس تفسير و توجيه حيوانى نسبت به انسان كه از مكتب <داروينيسم» الهام گرفته برخورد مىكند [و اين طرزانديشه] در بيشتر مكاتب اروپايى قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم رسوخ كرده و اين توجيه و تفسيرى است كه انسان را از انسانيّت خويش جداكرده و آن را تا پايينترين مرز حيوانيّت به سقوط كشانده است.
اسلام، در هيچ دورهاى از ادوار خود، از علم و دانش فاصله نگرفته، بلكه پيوسته براى قوانين آن آغوش خويش را گشوده است.
علمِ انسان شناسى اثبات كرده است كه پيش از حضرت آدم(ع) انواع گوناگونى از انسان در زمين زندگى مىكردهاند و اين سخن را با تحقيق و آزمايش جمجمهها و استخوانهاى فسيلى كه در گوشه و كنارِ جهان به دست آمده اظهار داشتهاند كه دانشمندان، عمر آنها را تا يكميليون و برخى را هفتصد و پنجاه هزار سال و بعضى را كمتر از آن تخمين زدهاند.
نخستين انسانى كه از حفّارى به دست آمده، انسان <جاوه» در اندونزى، و سپس انسانِ <پكن» در چين و بعد از آن انسان سولو <در اندونزى»، انسان <بيلتداون» و آنگاه انسان <هايدلبرگ» و سپس انسان <رودزيا» بوده است و در آخرين طبقهبندى زمانى مربوط به شكل و اندام بشر مىتوان از انسان <نئاندرتال» نام برد، كه تصور مىشود او به طور مستقيم جَدِّ همين انسان باشد و اين نوع از انسان در برهه بين 70000 تا 130000 سال قبل از ميلاد مىزيسته و در جاهاى بسيارى از جهان پراكنده بوده است.
قرآن نيزاشاره دارد كه پيش از حضرت آدم(ع) بشرى وجود داشته است. در آنجا كه مىفرمايد: <وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الأَرضِ خَلِيفَةً» مفسران در معناى خليفه (جانشين) دو نظريه دارند: اوّل: يك صنف يا بيشتر از نوع انسان در زمين وجود داشته و بعد منقرض شدهاند، اين نوع در زمين فساد و تباهى انجام داده و به خونريزى دست يازيدهاند. فرشتگان [از اين عمل] شگفت زده شدهاند؛ زيرا به اعتقاد فرشتگان، خليفه بايد شبيه به خدا و داراى خصوصيات او باشد، از اين رو به خدا عرض كردند: <أتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ».
دوم: اينكه خداوند او را جانشين ناميده، بدين سبب است كه وى در داورى بين بندگان خدا، جانشين او بوده و خداوند حقِ تصرفِ در زمين و استيلاى بر آفريدگانش را براى جانشين خود مقرّر داشته است.
بدين سان ملاحظه مىكنيم كه قرآن، پا به پاى قوانين علم و دانش، پيش رفته و اين قوانين، حاكى از اين است كه صنفى از انسان پيش از حضرت آدم(ع) در زمين مىزيسته و سپس منقرض شدهاند.
قرآن، ما را از مادّهاى كه آدم(ع) و نسل او آفريده شدهاند، مطلع مىسازد:
<إِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ».
همان گونه كه آيه شريفه به صراحت فرموده، گِل خمير مايه اصلى و منشأ پيدايش انسان بوده است، هر چند اين گل، دگرگون به اشكال مختلفى شده تا انسان ازآن به وجود آمده است، آن گونه كه معروف است، گِل، همان خاكِ آميخته با آب است.
خداى متعال فرموده: <وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلْملائِكَةِ إِنِّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ» منظور از <حَمَأٍ مَسْنُونٍ» گِل تيرهاى است كه بوى آن متغيّر گشته است. بيضاوى در تفسير خود مىگويد: <حَمَأٍ مَسْنُونٍ» گل ولاى تيرهاى است كه مدتى طولانى در كناره آب بوده و رنگ و بوى آن دستخوش تغيير و تبديل شده است.
بنابراين، قرآن تصريح فرموده كه اصل آفرينش انسان از خاك و آب بوده است، اما اينكه سرشت انسان ازخاك است، مطلبى است كه هم با واقعيت سازگار بوده و هم با علم و دانش. اگر كسى قطعهاى از بدن انسان را تحت آزمايش قرار دهد، ملاحظه خواهد كرد كه از همان عناصرى آفريده شده كه خاكِ زمين از آن تشكيل يافته است، به علاوه آنگاه كه انسان از دنيا مىرود، بدن او به خاك تبديل مىشود.
اما نسبت به آب، زيستشناسان معتقدند كه حيات و زندگى از آبهاى شور اقيانوسهاى اوليّه آغاز شده، ولى اندكى از آنان نظريهاى را تأييد مىكنند كه مىگويد: حيات از آب زلال پديد آمده است. حيات تنها از آب آغاز نگرديده، بلكه بىآنكه از تحقيقات و يافتههاى علمى فاصله بگيريم، مىتوانيم بگوييم كه حيات هرگز از آب جدا نبوده است، چرا كه حيات با تمام اشكال آن بهخاطر پرتوپلاسم است كه فعاليتى درونى دارد و به نوشته يكى از فرهنگهاى طبيعى، پرتوپلاسم مادهاى است شفاف و نيمه مايع و نخستين پايه حيات طبيعى به شمار مىرود كه تمام موجودات زنده از آن پديد مىآيند، و موادى كه پرتوپلاسم از آن تشكيل مىشود، محلول در آب بوده و يا حالتِ لَزج و چَسبندگى دارد، براين اساس پرتوپلاسم را آب و اساس حيات را پرتوپلاسم تشكيل مىدهد، ازاين رو حيات و آب، در اين كُره، ملازم يكديگر بوده و از هم جدايى ناپذيرند، چه راست فرمود خداى سبحان: <وَجَعَلْنا مِنَ الماءِ كُلَّ شَىءٍ حَىٍّ».
خداوند در اين داستان ازدشمنى شيطان با پدرمان آدم(ع) ما را آگاه ساخته است و برايمان تبيين فرموده كه چگونه شيطان آدم را با خوردن ميوه درختى كه خداوند از نزديك شدن به آن نهى فرموده بود فريب داد و با دروغ و نيرنگ خويش، وى را به مخالفتِ دستور پروردگارش وا داشت كه به بيرون رانده شدن او از بهشت، به عنوان كيفر گناهش انجاميد. دشمنى شيطان نسبت به آدم در آن دوران پايان نيافت، بلكه تا قيامت در فرزندان او وجود خواهد داشت. خداى متعال فرمود:
يابَنِى آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ؛
اى فرزندان آدم، شيطان آن گونه كه پدرتان را با فريب ازبهشت بيرون راند، شما را نفريبد.
قبلاً ياد آور شديم كه خداوند از روح خود در بدن آدم(ع) دميد و انسان - در پى آن- داراى صفاتى، چون خيرخواهى و عدالت و احسان گرديد، از سويى وى در معرض فريب شيطان نيز هست كه سعى مىكند اين صفات برجسته را در انسان به نابودى بكشاند و او را به تباهى سوق دهد و از همين رهگذر، كشمكش بين خوبى و بدى در انسان شكل گرفته و ذاتِ او در بوته امتحان و آزمايش قرار گرفت.
بنابراين، اگر انسان با هواهاى نفسانى خويش به مبارزه برخاست و بر آنها پيروز گشت، به نعمتهاى الهى و رضوان او دست مىيابد و اگر تسليم خواستههاى نفس خود گرديد و به وسوسههاى شيطان پاسخ مثبت داد، او را به تباهى و شرارت رهنمون شده و به جمع زيانكاران خواهد پيوست.
در اينجا سزاوار است اندكى در باره شيطان و وسوسه او و تأثير آن در انسان سخن بگوييم تا خواننده گرامى از وسوسه آن بپرهيزد و با هواى نفس خويش مبارزه كند تا به عظمت و بلنداى روحيى كه سعادتِ دنيا و آخرت اوست، دست يابد.
ابليس پدر شيطانها و ريشه نخستين آنهاست، او و فرزندانش از متمرّدين عالم جنّ هستند. در قرآن مىخوانيم: <إِلّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ؛ مگر ابليس كه از اجنّه بوده و از فرمان پروردگار خويش سربرتافت». اجنّه، نوعى از ارواح هستند كه داراى عقل و ارادهاند و آنها نيز مانند انسان مكلف به تكليفند، ولى از جنس بشر نيستند [به همين دليل] آنها ازحواس ما نهان بوده و به شكل طبيعى و يا چهره حقيقى خود ديده نمىشوند. خداوند در باره ابليس فرموده است: <إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ؛(3) ابليس و دار و دستهاش شما را مىبينند، در حالى كه شما آنها را مشاهده نمىكنيد».(4) جن از آتش آفريده شده است: <وَالجانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ؛ ما جن را قبلاً از آتش شلعهور آفريديم». و ابليس خطاب به خداوند عرض مىكند: <خَلَقْتَنِى مِنْ نارٍ؛ مرا از آتش آفريدى».
جنّيان، گروه و دستههايى را تشكيل مىدهند، برخى از آنها افرادى شايستهاند و كارهاى نيك انجام مىدهند و بعضى گمراه بوده و فساد و تباهى به وجود مىآورند.در قرآن از قول جنّ آمده است: <وَأَنّا مِنّا الصّالِحُونَ وَمِنّا دُونَ ذلِكَ كُنّا طَرائِقَ قِدَدا؛(5) برخى از ما افرادى شايسته و برخى غير شايسته و داراى منشهاى گوناگونند.»
ابليس و شياطين همراه او، دشمنان انسانند، آنها پيوسته انگيزههاى كارهاى غير شايسته و ناروا را در درون انسان تقويت مىكنند.خداى متعال مىفرمايد:
وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالفَحْشاءِ وَأَنْتَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ؛
از راه و رسمهاى شيطان پيروى نكنيد؛ زيرا او دشمن آشكار شماست. وى به شما دستور مىدهد تا كارهاى زشت و ناروا انجام داده و چيزهايى را كه نمىدانيد به خداوند نسبت دهيد.
خدا براى هر انسانى شيطانى قرار داده تا او را وسوسه كند و بدىها را براى او زيبا جلوه دهد و وى را بفريبد و در اين خصوص تفاوتى ميان پيامبران و ديگران وجود ندارد. خداى تعالى فرمود:
وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطِينَ الإِنْسِ وَالجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ القَوْلِ غُرُوراً؛
براى هر پيامبرى شيطانى از جنس انسان و جن قرار داديم، برخى به بعضى ديگر سخنان به ظاهر زيبا و فريبنده القا مىكنند.
از رسول اكرم(ص) روايت شده است كه فرمود:
ما مِنكم أحدٌ إلّا و قَد وُكّل به قرينٌ من الجنّ. قالوا: و ايّاكَ يا رسولَ الله؟ قال: و إيّايَ، إلّا أنَّ اللَّه أعانَنيَ عَليهِ فأسلَمَ، فلا يَأمُرني إلّا بخيرٍ؛(6)
هيچ يك از شما نيست، مگر اينكه بر او شيطانى از جن گماشته شده. گفتند اى رسول خدا، حتى بر شما!؟ فرمود: حتى بر من. ولى خداوند مرا بر او چيره ساخت و تسليم شد، و جز به خير و نيكى مرا وادار نمىكند.
شياطين تبليغگران تباهى و فساد در زمينند. شيطان موجودى است كه براى هر فرد، آنچهرا خواسته و كشش هواى نفس اوست، مانند تمايلات جنسى و جاهطلبى و خودكامگى و رغبت به سركشى و فساد و تباهى را برايش زيبا جلوه مىدهد. او با فريبكارى، بين مردم دشمنى و كينهتوزى ايجاد مىكند و ميان دو برادر و زن و شوهر و دسته و گروههاى مختلف مردم جدايى مىافكند. خداى متعال فرمود:
وَقُلْ لِعِبادِى يَقُولُوا الَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ؛
به بندگانم بگو به بهترين نحو سخن گويند [و از سخن بد بپرهيزند] زيرا شيطان ميان آنان ايجاد نفاق مىكند.
بنابراين، شيطان به وسيله سخنان درشت و ناگوار و بيهودهاى كه رد و بدل مىشود، ميانه مؤمنين را بر هم زده و فضاى مهر و محبّت و يكدلى را به دشمنى و اختلاف تبديل مىكند، در حالى كه سخنِ نكو، شيطان را دور مىسازد و بر ناراحتىها مرهم مىنهد.
شيطان موجودى است كه به انسانها وانمود مىكند كمكِ به نيازمندان، دارايى و مالِ انسان را كم مىكند و شخص را به عدم همكارى با نيازمندان و بخل و آز و خوددارى از پرداخت زكات وادار مىكند. در قرآن آمده است:
الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالفَحْشاءِ؛(7)
شيطان به شما وعده فقر و تنگدستى داده و شما را به كارهاى زشت و ناپسند وادار مىكند.
شراب و قمار، از مهمترين چيزهايى هستند كه شيطان در وسوسه خود به مردم، بر آنها پافشارى و اصرار مىكند؛ زيرا اين دو از ابزار گناه و معصيت و فتنه و فساد و ايجاد دشمنى بين مردم و روگرداندنِ از ياد خدا هستند. خداى متعال فرمود:
إِنَّما الخَمْرُ وَالمَيْسِرُ وَالأَنْصابُ وَالأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ العَداوَةَ وَالبَغْضاءَ فِى الخَمْرِ وَالمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؛(8)
شراب و قمار و بتها و تيرها، عمل پليدى است از كردار شيطان، از آنها بپرهيزيد، شايد رستگار گرديد. شيطان مىخواهد به وسيله شراب و قمار، ميان شما ايجاد دشمنى و كينهتوزى نمايد، و از ذكر خدا و نماز بازتان دارد، آيا دست برمىداريد؟
اسراف و تبذير نيز از صفات شيطان و تلقينات آنهاست، چرا كه اسراف، به كفران نعمت مىانجامد. قرآن مىفرمايد:
إِنَّ المُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَكانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً؛
اسراف كاران برادران شياطينند و شيطان به پروردگار خويش بسيار كفر مىورزد.
فساد جنسى كه جهان را فرا گرفته، در اثر لباسهاى مبتذل جديدى است كه تمام بدن زن را نمايان مىسازد و با عشوهگرى او انسان را به فحشا و منكرات وامىدارد؛ همه از القاءات شيطان است. امروزه در جهان، فساد اخلاقى گسترش يافته و با ايجاد باشگاهها و كلوپها براى برهنگان، مرد و زن بدون لباس و به طور عريان در آنها ظاهر مىشوند. فسادهاى اخلاقى كه در كابارهها و دستهجات هپيىگرى اتفاق مىافتد، نيز از وسوسههاى شيطان است كه خداوند قبل از به وجود آمدن و انتشار يافتن و رشد آنها مانند امروزه، ما را به [ضرر و زيان] آنها آگاه ساخته است، در آنجا كه فرمود:
يابَنِى آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما؛(9)
اى فرزندان آدم، شيطان شما را نفريبد، همان گونه كه پدرتان را از بهشت بيرون راند. لباس را از تن آنها خارج ساخت تا زشتىهاى آنان را برايشان آشكار سازد.
نور ايمان كه بر نفس و درون تابيد، دل را نورانى مىسازد، و زمانى كه درون روشن شد و دل نورانيت يافت، تمام شرورى كه شيطان وسوسه كرده، محو و نابود مىشود. خداى تبارك و تعالى فرمود:
فَإِذا قَرَأْتَ القُرْآنَ فَاسْتَعِذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ * إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلىَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ؛(10)
هرگاه تلاوت قرآن مىكنى از شيطانِ رانده شده به خدا پناه بجو. چرا كه شيطان برمؤمنانى كه بر خداى خويش توكل مىكنند تسلطى ندارد.
و نيز فرمود:
إِنّا جَعَلْنا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ؛
ما شياطين را دوستدار غير مؤمنين قرار داديم.
هيچ چيز براى طرد و دور كردن شيطان نيرومندتر از ياد خدا در قلب انسان نيست، كه به طور مداوم و پيوسته در نهان و آشكار گفته شود. ياد خدا بينش انسان را جلا داده و عشق به حق و انگيزههاى خير و نيكى را در درون وى تقويت و تمايل به تباهىها و شرور را در نفس آدمى ضعيف مىگرداند تا راهى براى ورود شيطان در آن وجود نداشته باشد. خداى سبحان فرمود: <إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ».(11)
در واقع معناى آيه شريفه اين است كه اگر دستهاى از شياطين با افراد متّقى و پرهيزكار تماس حاصل نموده و آنها را به گناه و معصيت خدا واداركنند، يادآور مىشوند كه اين امور مربوط به فريبكارى شيطان است كه دشمن آنهاست و متذكر مىشوند كه كيفر الهى از آنِ پيروان شيطان و پاداش فراوان مربوط به كسانى است كه خدا را اطاعت كنند. اگر آنان اهل بينايى و بصيرت باشند به وسيله آن، بين خير و شر و حق و باطل را تمييز داده و فريب كارى و وسوسههاى شيطان را از خويشتن دور مىسازند.
بايد اشاره كرد كه شيطان تا زمانى كه انسان از ياد خدا روگردان نشود، نمىتواند بر او مسلط شود. خداى تبارك و تعالى در اين خصوص مىفرمايد: <وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ؛ (12) كسى كه از ياد خدا رخ بر تابد، شيطانى را برانگيزيم تا يار و همنشين دايمى وى باشد». بنابراين مىتوان گفت همانگونه كه اگر كسى ازياد خدا غفلت كرد، شيطان همنشين او مىگردد، اگر كسى هم بر ذكر خدا مداومت داشته باشد و پيوسته به ياد او باشد، خداوند، شيطان را از او دور مىگرداند.
حكمتى كه در قرآن، ما را از شيطان برحذر مىدارد اين است كه مواظب فكر و انديشه و خواستهها و تمايلات خود باشيم و از آنها غفلت نورزيم و همان گونه كه اگر در بدن خود، بيمارى احساس كنيم با وسايل بهداشتى و پزشكى به مداواى آن اقدام مىكنيم، هرگاه احساس كرديم كه از درون خويش به فساد و تباهى تمايلى پيدا كردهايم، بايد آن را با دستورات الهى از بين ببريم.
وَإمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛(13)
و چنانچه بخواهد از ناحيه شيطان در تو وسوسهاى بهوجود آيد به خدا پناه ببر كه او بهراستى شنوا و داناست.
قُلْ أَعُوذُ بِربِّ النّاسِ * مَلِكِ النّاسِ * إِلهِ النّاسِ * مِنْ شَرِّ الوَسْواسِ الخَنّاسِ * الَّذِى يُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النّاسِ * مِنَ الجِنَّةِ وَالنّاسِ».
قرآن تصريح مىكند كه كانون و منبع وسوسه، تنها شياطين جنّ نيستند، بلكه برخى از مردم در كارها و القاءاتِ شرارت بار خود مانند شياطين عمل مىكنند و در حقيقت از اعضاى حزب و دار و دسته شيطان به شمار مىروند، چنانكه خداى متعال فرمود:
إِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ ألا إِنَّ حِزْبَالشَّيْطانِ هُمُ الخاسِرُونَ؛(14)
شيطان سخت بر آنها احاطه كرده، به گونهاى كه ذكر خدا را از يادشان برده است، اينان حزب شيطانند، بدانيد كه دار و دسته شيطان از زيانكارانند.
شيطان موفق شد آدم و حوا را با خوردن از ميوه درختِ نهى شده فريب داده و آنها را به كارى كه خداوند ايشان را از آن نهى فرموده بود وادارد، جز اينكه پس از سقوط در دام فريب شيطان، تمايلات نيك در دل آدم و حوّا بيدار گشت و اين تمايلات بىشائبه بر وسوسه شيطان چيره گشت و به درگاه خدا توبه كردند و با ناله و زارى عرضه داشتند: <رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخاسِرِينَ؛ پروردگارا، به خويشتن ستم روا داشتيم، اگر ما را نبخشايى و بر ما ترحم نفرمايى قطعاً از زيانكاران خواهيم بود و خداوند توبه آنها را پذيرفت و دعايشان را مستجاب فرمود: <فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ».
بنابراين، به وسيله توبه و ناله و زارى، نيكى بر بدى غلبه پيدا مىكند و هرگاه خوبى و نيكى بر شرّ و بدى چيره گشت، شيطان شكست مىخورد و انسان در معرض هدايتِ خداوند قرارمىگيرد.
اى برادر مؤمن، اگر [خداى ناكرده] لغزشى از شما سرزد و گناهى را مرتكب شدى در برابرت راهى قراردارد كه پيش از تو پدرت آدم(ع) به وسيله توبه و از سرگيرى حياتى برتر و پاكتر، آن را پيمود و شما با طى كردن اين راه از سلطه شيطان و وسوسههاى آن رهايى خواهى يافت.