فصل ششم: منزلت سبعة احرف نزد علماى شيعه

در فصل‏هاى پيشين، حديث سبعة احرف و جايگاه آن نزد علماى اهل سنت، و ديدگاه‏هاى آنان مورد نقد و بررسى واقع شد. هم‏چنين روشن گشت كه ادّعاى تواتر روايت سبعة احرف نزد اهل سنت، نه تنها قابل اثبات نيست، بلكه رواياتى كه در مورد سبعة احرف در جوامع حديثى اهل سنت آمده، ضعف سندى و به ويژه ضعف دلالت داشته، ناسازگارى‏هايى در آنها به چشم مى‏خورد كه از جهت عقلى قابل قبول نبود. ضمن اين كه نه تنها دليلى روشن و قطعى بر نسبت آن به پيامبر(ص) نبود، بلكه در فرض روايت آن، هيچ بيانى از پيامبر(ص) در تبيين آن وجود نداشت. لذا دانشمندان اهل سنت در معناى آن دچار ابهام و تحيّر شده و برخى در فهم آن اظهار عجز نموده‏اند.

ازطرفى در روايات امام‏صادق(ع) و امام‏باقر(ع)، نزول قرآن بر حرف واحد گزارش شده است. لذا در اين فصل از نظرگاه علماى شيعه و به دور از هرگونه جانبدارى، حديث سبعة احرف، مورد بررسى واقع مى‏شود. نخست مرورى بر جوامع حديثى شيعه خواهد شد و رواياتى كه در مورد سبعة احرف در آنها روايت‏شده، ذكرمى‏گردد.

با بررسى و استقصاى كامل در كتب حديثى شيعه، مى‏توان گفت روايت سبعةاحرف در كتب اربعه شيعه (كافى و تهذيب و استبصار و من لا يحضره الفقيه) -كه ازباسابقه‏ترين و معتبرترين كتاب‏هاى حديثى شيعه است- روايت و ثبت نشده‏است.

نخستين جامع حديثى شيعه كه آن را بيان داشته، كتاب بحار الانوار از مرحوم محمدباقر مجلسى است و سپس وسائل الشيعه، مستدرك الوسائل از بحار الانوار، آن را نقل‏نموده‏اند. از بررسى مصادر بحار الانوار روشن شد كه مرحوم مجلسى از خصال مرحوم صدوق و از بصائر الدرجات حسن بن صفار و از رساله نعمانى، رواياتى را ذكرمى‏كند كه البته هيچ يك از آنها از جوامع حديثى به‏شمار نيامده‏اند، بلكه كتاب‏هايى هستند كه با هدف خاصى، برخى از احاديث را هم نقل نموده‏اند.

حديث سبعة احرف در جوامع حديثى شيعه

هم‏چنان كه گذشت، حديث سبعة احرف، نخست در كتاب‏هاى خصالِ صدوق و بصائر از صفّار و رسالة نعمانى از شيخ مفيد آمده است كه در مجموع چهار روايت مى‏باشد. نخست به ذكر آنها و سپس به بررسى سندى و دلالت آنها پرداخته مى‏شود. آن چهار روايت كه در كتب مذكور آمده است به دو بخش تقسيم مى‏شود:

الف) بخشى كه مى‏تواند همانند روايات اهل سنت در بحث سبعة احرف مورد استناد واقع شود.

ب) بخشى كه -گرچه در آنها واژه سبعة احرف يا مشابه آن به كار رفته است- اساساً مربوط به حوزه بحث نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف نيست، بلكه مربوط به تفسير قرآن و معناى آن مى‏باشد. اينك به ذكر هر دو قسم آن پرداخته مى‏شود:

بخش اول: يعنى بخشى كه مى‏تواند همانند روايات اهل سنت در حوزه سبعة احرف، مورد استناد واقع شود و مؤيدى براى روايات اهل سنت باشد، تنها يك روايت است كه مرحوم صدوق در خصال، آن را چنين روايت مى‏نمايد:

حدثنا محمد بن علي بن ماجيلويه قال: حدثنا محمد بن يحيى العطار، عن محمد بن أحمد، عن أحمد بن هلال، عن عيسى بن عبداللَّه الهاشمي، عن أبيه، عن آبائه قال: قال رسول‏اللَّه: أتاني آتٍ مِنَ اللَّهِ فقال: إنَّ اللَّهَ يأمُرُك أن تقرأَ القرآنَ على‏ حرفٍ واحدٍ. فقلت: يا ربِ‏ّ! وسّعْ علىَّ. فقال: إنّ اللَّه يأمُرك أن تقرأَ القرآنَ على‏ حرفٍ واحدٍ. فقلت: يا ربّ! وسّعْ على اُمّتي. فقال: إن اللَّهَ يأمُرك أن تقرأَ القرآنَ على‏ حرفٍ واحدٍ. فقلتُ: يا ربِ‏ّ! وسّعْ على‏ امّتي. فقال: إنّ اللَّه يأمُرْك أنْ تقرأ القرآنَ على سبعةِ احرف.

پيامبر(ص) فرمود: فرستاده‏اى از نزد خداوند آمد و فرمود: خداوند به تو امر مى‏كند كه قرآن را بر حرف واحد بخوانى. بدو گفتم: پروردگارا بر من توسعه بده. آن فرستاده گفت: خداوند امر مى‏كند كه قرآن را بر حرف واحد بخوانى. من گفتم پروردگارا بر امت من توسعه بده. آن فرستاده گفت: پروردگار امر مى‏كند كه قرآن را بر يك حرف بخوانى. سپس من گفتم: پروردگارا بر امت من توسعه بده. او گفت: خداوند امر مى‏كند كه قرآن را بر هفت حرف بخوانى.(1)

بخش دوم: رواياتى كه گرچه در آنها واژه سبعة احرف يا مشابه آن به كار رفته است، ولى مربوط به حوزه‏هاى ديگرى مى‏باشد و اساساً نمى‏تواند در بحث نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف -آن چنان كه اهل سنت مدعى آن هستند و طبرى در تفسيرش، نيز براى آن رواياتى را ارائه مى‏نمايد- مورد استناد باشند. آنها سه روايت ديگرند كه بدين‏قرارند:

1 . عن الصدوق، حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، عن العباس بن معروف، عن محمد بن يحيى الصيرفي، عن حماد بن عثمان قال: قلت لأبي‏عبداللَّه(ع): إنّ الأحاديث تختلف عنكم قال: فقال: إنّ القرآنَ نزل على سبعةِ أحرفٍ و أدنى ما للإمام‏أنْ‏يفتى على سبعة وجوه ثم قال: هذا عطاؤنا فَامْنُن أو أمسِك بغيرحساب؛

حماد بن عثمان مى‏گويد: به امام صادق(ع) گفتم كه احاديث از شما مختلف نقل مى‏شود. سپس امام فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده و كمترين وجه براى امام اين است كه بر هفت وجه فتوا بدهد. سپس فرمود: اين بخشش ماست به هر كس مى‏خواهى ببخش و از هر كس مى‏خواهى امساك كن.(2)

2 . عن محمد بن الحسن الصفار قال: حدثنا الفضل، عن موسى بن القاسم، عن أبان، عن ابن أبي‏عمير، أو غيره، عن جميل بن دراج، عن زرارة، عن أبي‏جعفر(ع) قال: تفسيرُ القرآن على سبعة أحرف (و في نسخة: أوجه) منه ما كان و منه ما لم يكن بعد ذلك تعرفه الأئمة؛

امام باقر(ع) مى‏فرمايد: تفسير قرآن بر هفت حرف است (و در نسخه ديگرى، هفت وجه است) كه بخشى از آن بيان شد و بخشى از آن بيان نشده است كه آن را تنها ائمه مى‏دانند.(3)

3 . روى أبو عبداللَّه محمد بن ابراهيم النعماني مرسلاً، عن أميرالمؤمنين: أُنزل القرآنُ على سبعةِ أقسامٍ. كل منها شافٍ كافٍ و هي أمر و زجر و ترغيب و ترهيبٌ و جدل و مثل و قصص؛

نعمانى، مرسلاً از امير المؤمنين(ع) نقل مى‏كند كه حضرت فرمود: قرآن بر هفت قسم نازل شده است كه هر قسمى از آنها كافى و شافى است و آنها امر و زجر و ترغيب و ترهيب و جدل و مثل و قصص هستند.(4)

بررسى سندى حديث سبعة احرف نزد علماى شيعه

براى تبيين جايگاه روايات مذكور نزد علماى شيعه و بررسى اعتبار آنها، نخست‏رجال و راويان در سند آنها مورد بررسى واقع مى‏شود. با توجه به آن‏چه‏گذشت، تنها يك روايت از مجموعه روايات حديثى شيعه، مى‏توانست در موضوع نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف، مؤيدى بر روايات اهل سنت باشد كه سند آن چنين است:

صدوق، عن محمّد بن ماجيلويه قال: حدثني محمّد بن يحيى العطار، عن محمد بن أحمد، عن أحمد بن هلال، عن عيسى بن عبداللَّه الهاشمي، عن أبيه (عبداللَّه بن محمد)، عن آبائه (محمد بن عمر بن علي بن‏ابي‏طالب) قال: قال رسول‏اللَّه(ص): أتاني .....

در بررسى نگارنده، وثاقت راويان ذيل ثابت نشده است:

1 . احمد بن هلال: او ابو جعفر عبرتائى متولد 180 و متوفاى 267 مى‏باشد. اكثر اقوال در مورد وى، حكايت از عدم اثبات وثاقت وى مى‏كند. شيخ طوسى در مورد وى مى‏گويد: <او اهل غلو، و در دين و اعتقاد مورد اتهام است.»(5) و در تهذيب در مورد او مى‏گويد: <روايات او مورد عمل نيست.»(6) در استبصار نيز مى‏گويد: <او فاسد المذهب است و احاديثى كه تنها او نقل كرده باشد، مورد توجه نيست.»(7)

شيخ صدوق در مورد او مى‏گويد: <او از ناصبين است و روايات او مورد تمسك نيست.»(8)

نجاشى: <در مورد او نكوهش‏هايى از امام عسكرى(ع) شنيده شده است.(9) علامه ابن داود: <روايات او مقبول نيست.»(10)

صاحب معالم: <ضعف او روشن است.»(11)

اردبيلى: <او از غلات است و روايات او مقبول نيست.»(12)

مامقانى: <حق اين است كه روايات او پذيرفته شده نيست.»(13)

آية اللَّه خوئى: <بدون ترديد او از جهت اعتقاد، فاسد بوده است.»(14)

2 . عيسى بن عبداللَّه الهاشمى: او مردد بين دو نفر است كه حكم به وثاقت او را مشكل نموده است. آية اللَّه خوئى: <ظاهراً او مردد بين دو نفر است كه ظاهر كلام شيخ و برقى هم چنين است ... و به وثاقت آن نمى‏توان حكم نمود.»(15)

3 . عن أبيه (عبداللَّه بن محمد): علامه مامقانى در وثاقت او، ترديد مى‏نمايد و مى‏گويد: <گرچه امامى است، ولى مجهول و از نظر وثاقت ناشناخته است.»(16)

4 . عن آبائه (عمر بن علي بن أبي‏طالب): مامقانى در مورد وى توقف مى‏كند و مى‏گويد: <شناخت و وثاقت او براى من حاصل نشده است.»(17) و آيةاللَّه خوئى مى‏گويد: <زيرا صدوق رواياتى را از او به على بن ابى‏طالب(ع) مى‏رساند، ولكن اثر وضع و جعل در روايات او، آشكار است.»(18)

با تأمل در سندِ تنها روايت مؤيد بر سخن اهل سنت در سبعة احرف، مى‏توان گفت كه از مجموع هفت نفر راوى در سلسله سند آن، وثاقت چند نفر از آنها، براى همه يا جمعى از علما ثابت نشده است. دو نفر از آنها مورد تضعيف واقع شده‏اند كه آنان، احمد بن هلال و عمر بن على (آبائه) مى‏باشند. لذا حديث مذكور از جهت سند، معتبر به حساب نمى‏آيد. ضمن آن كه اساساً روايت مذكور هيچ دلالتى بر نزول قرآن بر هفت حرف ندارد، بلكه در آن بحث از قراآت برهفت حرف است.

روايات بخش دوم نيز اگرچه مربوط به نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف نمى‏شوند و به حوزه ديگرى تعلّق دارند، و در كلمه سبعة احرف از نظر لفظى به هم شبيهند، از سند قوى برخوردار نيستند. زيرا در روايت اول محمد بن يحيى صيرفى وجود دارد كه او نيز مجهول است. علاّمه مامقانى در مورد او مى‏گويد: <حال او مجهول است.»(19)

در روايت دوم هم، سند به صورت مردّد بيان شده است: <عن ابن‏ابي‏عمير أو غيره». و ترديد در سند خود موجب نقص در سند است. در روايت سوم هم سند مرسل است كه موجب ضعف آن شده است، چون در آن آمده است: <محمد بن إبراهيم النعماني مرسلاً عن أميرالمؤمنين».

لذا روايات بخش دوم نيز از قوت سندى برخوردار نيستند، و اگر از جهت سند، داراى قوت هم بودند، مربوط به نزول و قرائت آيات قرآن بر هفت حرف نمى‏شوند. بلكه به محتوا و معناى قرآن ناظرند.

در مورد اعتبار سند روايت نزول الفاظ قرآن بر سبعة احرف، مرحوم محدث نورى مى‏گويد:

اگر كسى بگويد: معناى روايت صدوق چيست كه مى‏فرمايد... <خدا تو را (پيامبر) امر مى‏فرمايد كه بر هفت حرف بخوانى» مى‏گويم: بر ظاهر آن روايت نمى‏توان عمل كرد.... و در ضعف آن همين مقدار بس كه صدوق و ناقل آن، بر آن عمل نكرده‏اند. زيرا صدوق در كتاب عقايدش بيان مى‏دارد كه قرآن بر حرف واحد نازل شده است.(20)

دانشمند شيعه، مرحوم محمد جواد نجفى بلاغى نيز در تفسيرش مى‏گويد: <روايات دال بر نزول قرآن بر هفت حرف، سست و بى اعتبار و ضعيف است.»(21) آيةاللَّه خوئى هم مى‏گويد: <اصل روايت (سبعة احرف) ثابت نشده و از طريق عامه نقل شده و آن روايتى مجعول است.»(22) آية اللَّه معرفت نيز مى‏نويسد: <روايات نزول قرآن بر هفت حرف، مروىّ از اهل بيت هستند، لكن اسانيد آن، از نظر وثاقت ثابت نشده است.»(23)

بررسى دلالتى حديث سبعة احرف نزد علماى شيعه

هم‏چنان كه بيان شد، تنها يك روايت در منابع شيعه موجود است كه مى‏توانست در حوزه ادعاى اهل سنت، مبنى بر نزول الفاظ قرآن بر سبعة احرف، مطرح باشد و روشن شد كه آن روايت از نظر سند براى علماى شيعه، اعتبارى و ارزشى نداشت و آن حديث يا مجعول است و يا برگرفته از روايات اهل سنت مى‏باشد، و يانقل به معنا، در حدّ غير قابل قبول، در آن رخ داده است. از اين جهت دلالت محتواى آن، قابل استناد نخواهد بود و نمى‏توان بر اساس آن، معتقد به هفت حرف در الفاظ قرآن شد.

لذا مرحوم صدوق (ناقل روايت) نيز گرچه آن را روايت نموده است، خود بدان معتقد نشده و بر اساس آن عمل نكرده است. زيرا در روايت آمده است: <إنّ اللَّه يأمرك ان تقرأ القرآن على سبعة أحرف»، اگر صدوق آن را معتبر مى‏دانست و بدان معتقد مى‏شد، مى‏بايد قرائت قرآن را بر هفت حرف بداند. در حالى كه او چنين اعتقادى ندارد و مانند ديگر علماى شيعه، قرآن را بر حرف واحد دانسته و مى‏گويد:

اعتقاد ما بر آن است كه قرآنى كه بر پيامبر(ص) نازل شده است، همان مابين‏الدفتين است... و امام باقر(ع) فرمود: قرآن واحد و از نزد واحداست.(24)

هدف صدوق از ذكر روايت، بيان واژه سبعه بوده است كه آن را در مجموعه روايات سبعه، وارد نموده است و اگر از نظر او روايتى صحيح و قابل اعتبار بود، مى‏بايست در ديگر كتاب‏هاى خود، به ويژه كتاب حديثى خود، مى‏آورد؛ زيرا مربوط به مسأله مهمى مانند قرائت قرآن مى‏شد؛ قرآنى كه متن و لفظ آن، اساس فقه و فهم احكام است و اگر متن آن بر هفت حرف باشد، چه بسا فتواى علما بر اساس هر حرفى با حرف ديگر متفاوت مى‏گرديد.

علاوه بر آن، روايت مذكور، هيچ دلالتى بر ادعاى اهل سنت در نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف ندارد؛ زيرا در روايت، تصريحى بر نزول قرآن بر هفت نشده است؛ بلكه اجازه قرائت بر هفت حرف را بيان مى‏دارد (انّ اللَّه يأمرك ان تقرأ القرآن على سبعة أحرف). از همه مهم‏تر، روايت مذكور، در صورت صحت سند، معارض با روايت صحيحه امام صادق(ع) مى‏باشد (ولكنّه نزل على حرف واحد من عند الواحد). در چنين تعارضى، روايت صحيحه امام صادق(ع) مقدم مى‏باشد و مرحوم مجلسى هم، گرچه روايت صدوق را نقل كرده، ولى آن را قبول نداشته و به تضعيف آن پرداخته است. در بررسى اقوال علما، نظر ايشان خواهد آمد.

سه روايت ديگر هم كه از نظر دلالت، مربوط به ساحت و حوزه ديگرى در مورد قرآن بودند، در صورت صحتِ سند، مربوط به متن و محتوا و بطن و تفسير قرآن مى‏باشند.

از متن هر سه روايت آشكار است كه آنها مربوط به متن و محتواى قرآن هستند؛ به‏ويژه روايتى كه تصريح دارد تفسير قرآن بر هفت حرف يا هفت وجه است. در روايت اول هم، بحث از فتواى امام بر اساس قرآن است كه در واقع برداشت از متن و تفسير قرآن مى‏باشد. و در روايت سوم به سبعة اقسام مى‏پردازد كه مصاديق آنها، همان اوامر و نواهى قرآن و ترغيب و جدل و قصص و ... است كه همه از مصاديق محتواى قرآن هستند، نه الفاظ آن.

لذا علماى شيعه بر اساس هيچ يك از سه روايت مذكور، معتقد به نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف نشده‏اند و چه بسا برخى از روايات اهل سنت هم در صورت صحت سند، مربوط به محتوا و تفسير قرآن است كه پيامبر(ص) فرموده است: <قرآن داراى هفت بطن است.» اگر دانشمندان اهل سنت، چنين مطلبى را بپذيرند يا پذيرفته باشند، ديگر بين علماى شيعه و اهل سنت، در مسأله نزول قرآن، اختلافى وجود ندارد و مسأله نزول قرآن بر سبعة احرف، اين مقدار، معركه آرا نخواهد شد و دانشمندان و مستشرقان غربى نيز بر قرآن، خرده نمى‏گرفتند.

مرحوم مجلسى در كتاب بحار الانوار نيز بابى را تحت عنوان: <إن للقرآن ظهراً و بطناً» گشوده است و روايت اول و دوم را به ضميمه رواياتى ديگر، در آن‏جا ذكر مى‏نمايد كه همه آنها دلالت بر آن دارد كه قرآن داراى ظهر و بطن است و بطن آن داراى بطون متعدد مى‏باشد. به تعدادى از آنها اشاره مى‏شود.

1 . فَخَرَجَ الرجلُ فقالَ لي أبُو جعفر(ع): هذا تفسيرُها في ظَهْرِ القرآن، أفلا أخبرك بِتفسيرِها في بطنِ القرآن؟ قلتُ: و للقرآن بطنٌ و ظهرٌ؟ فقال(ع): نعم، إنّ لكتابِ اللَّه ظاهراً و باطناً؛

فردى از محضر حضرت باقر(ع) خارج شد و گفت: امام باقر براى من (پس از تفسير آيه) فرمود، اين تفسير ظاهر قرآن است. آيا مى‏خواهى تو را به تفسير بطن آن نيز خبر دهم؟ گفتم: مگر براى قرآن ظهر و بطن است؟ امام(ع) فرمود: آرى؛ كتاب خدا داراى ظاهر و باطن است.(25)

2 . عن جابر يزيد الجُعفي قال: سألتُ أباجعفر(ع) عَنْ شي‏ءٍ منَ التفسير فأجابَني ثم سألتُه عنه ثانياً فأجابَني بجوابٍ آخر. فقلتُ: جُعلتُ فِداك كنتُ أجبتني في هذِهِ المسألة بجوابٍ غير هذا، قبلَ اليوم؟ فقال: يا جابرُ! إنّ للقرآن بطناً و للبطن بطنٌ؛

جابر يزيد جعفى مى‏گويد: از امام باقر(ع) در مورد تفسير قرآن سؤال كردم. حضرت به من پاسخ داد. سپس (در مرحله ديگر) از حضرت همان را سؤال نمودم. حضرت (راجع به همان مورد) پاسخ ديگرى را به من داد. گفتم: فدايت شوم، روز قبل در همين مسأله جواب ديگرى فرموديد. حضرت فرمود: اى جابر! قرآن داراى بطن است و براى هر بطنى از آن بطن ديگرى است.(26)

3 . عن فضيل بن يسار، قال: سألتُ أبا جعفر(ع) عنْ هذهِ الروايةِ: ما من القرآنِ آية إلّا و لها ظهرٌ و بطنٌ فقال: ظهرُه تنزيلُه و بطنُه تأويلُه، مِنْه ما قَدْ مضى‏ و منه ما لمْ يكُن؛

فضيل بن يسار مى‏گويد: از امام باقر(ع) در مورد اين روايت كه: هيچ آيه از قرآن نيست مگر آن كه داراى ظهر و بطن است، سؤال نمودم. حضرت فرمود: ظهر آن تنزيل آن است و بطن آن مربوط به تأويل آن است كه برخى از آن بيان شده و برخى هم بيان نشده است.(27)

خبر واحد بودن حديث سبعة احرف

حديث سبعة احرف، نزد شيعه، نه تنها متواتر نيست -آن چنان كه علماى اهل‏سنت، مدّعى شده‏اند- بلكه خبر واحدى است كه از ضعف سندى هم برخوردار است. چگونه ممكن است روايتى نبوى باشد و پيامبر(ص) آن را روايت نموده باشد و به تواتر نزد اهل سنت، نقل شده باشد، ولى نزد شيعه در حد خبر واحد باشد و آن هم خبرى ضعيف به حساب آيد و با توجه به عدم تصريح آن روايت بر نزول قرآن بر هفت حرف و دارا بودن ضعف سندى و سست و بى اعتبار بودن محتواى آن از نظر ناقل و راوى آن يعنى شيخ صدوق، مى‏توان، مدعى شد كه اساساً حديثى بر نزول الفاظ قرآن بر سبعة احرف، حتى در حدّ خبر واحد هم در جوامع حديثى شيعه وجود ندارد.

اگر پيامبر(ص) سخنى مبنى بر نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف را فرموده بود، حتماً آن همه صحابى شيعه، به ويژه امامان معصوم(ع) از پيامبر(ص) نقل مى‏فرمودند و در جوامع حديثى شيعه ثبت مى‏شد. در حالى كه ده‏ها روايت نبوى در حد استفاضه و تواتر، از پيامبر(ص) وجود دارد كه هم اهل‏سنت و هم شيعه به نقل و روايت آن پرداخته‏اند، ولى از حديث سبعة احرف و نزول قرآن بر هفت حرف، حتى يك روايت معتبر هم وجود ندارد. بلكه روايت صحيحه و معتبره‏اى از ائمه(ع) بر نفى چنين سخنى از پيامبر(ص) وجود دارد كه در فصل پنجم بررسى شد. آيا نمى‏توان نتيجه گرفت كه پيامبر(ص) چنين سخنى را نفرموده است و چنين روايتى، دست ساز مى‏باشد؟

ملاك وثاقت حديث نزد علماى شيعه

از نظر عالمان حديث شناس، هر روايتى و حديثى، تنها به جهت انتساب آن به‏معصومين، ممكن است قابل اعتماد نباشد؛ چه بسا روايتى در جوامع حديثى نيزنقل‏شده باشد، اما ارزش عملى ندارد و صاحبان جوامع حديثى با اهداف خاصى‏به نقل آن پرداخته‏اند. البته برخى از صاحبان جوامع حديثى اهل سنت، رواياتى را نقل‏كرده‏اند كه از نظر خود آنها، روايت صحيح مى‏باشد؛ مانند صحيح‏بخارى و مسلم كه مدعى هستند احاديثى كه آنها روايت نموده‏اند، كاملاً مورد اعتمادند و نسبت آنها به پيامبر(ص) قطعى است، كه البته چنين ادعايى در همه موارد قابل قبول نيست.

لكن عالمان شيعه، كه اقدام به جمع‏آورى روايات حديثى نموده‏اند، چنين ادعايى، را ندارند. بلكه هدف آنها جمع‏آورى رواياتى بوده است كه منسوب به پيامبر(ص)است‏و چه بسا ممكن است در بين آنها روايات جعلى هم -گرچه بسيار محدود- وجود داشته باشد. البته محدثان بزرگ شيعه، يعنى كلينى و شيخ طوسى و شيخ‏صدوق، اقدام به جمع‏آورى رواياتى نموده‏اند كه حداكثر اعتبار را دارا هستند و به نظر خودشان، روايت صحيح است؛ گرچه ممكن است از ديدگاه ديگر محدثان، قابل نقد باشد.

از نظر دانشمندان شيعه، كتب اربعه، گرچه داراى ارزشمندترين سخنان معصومين است و مجموعه‏هاى بسيار ارزشمندى است كه در تفسير و احكام فقهى و... مورد استناد واقع مى‏شوند، امّا ادعايى مبنى بر صحت تمام آنها وجود ندارد. لذا با معيارهاى حديث‏شناسى، آنها را بررسى مى‏نمايد و هيچ گاه روايتى تنها به جهت ذكر آن در كتب اربعه، مورد پذيرش واقع نمى‏شود. بلكه ملاك‏هاى وثاقت روايت در مورد آنها با تمام دقت‏هاى لازم لحاظ مى‏شود و سپس بر اساس آنها حكم يا فتوا صادر مى‏شود. چه بسا روايتى در برخى از جوامع حديثى آمده باشد؛ ولى ضعيف شمرده شود و يا از نظر برخى از فقيهان و مفسران، قابل استناد واقع نباشد. زيرا محدثان بزرگى هم‏چون مجلسى و حر عاملى كه اقدام به تدوين مجموعه‏هاى حديثى ارزشمند، نموده‏اند، هدفى جز ضبط و جمع‏آورى احاديث و جلوگيرى از محو آنها نداشته‏اند.

جعل حديث در قرن اول و دوم و سوم وجود داشته است؛ به‏ويژه كه معاويه، پنهان و آشكارا علمدار اين حركت زشت در تاريخ بوده است.

لذا هر حديثى، بامعيارهاى ارزشيابى، مورد سنجش قرار مى‏گيرد و پس از دارابودن ملاك‏هاى صحت، مورد استناد واقع مى‏شود. چنين اقدامى در مورد حديث سبعة احرف در نزد شيعه هم شده است. ملاك‏ها و معيارهاى ارزيابى به اختصار چنين است:

وثاقت راوى

منظور از وثاقت راوى، آن است كه راويان در حديث، از نخستين نفر كه از معصوم(ع) نقل مى‏نمايد، تا آخرين نفر، مورد شناسايى قرار گيرند تا معلوم گردد كه مسلمان، حديث شناس و مورد اعتمادند. هم‏چنين بايد در ضبط حديث از حافظه و دقت كافى برخوردار باشند. پس از بررسى‏هاى لازم اگر راويان كاملاً مورد اعتماد بودند و آن‏چه را نقل مى‏نمايند، بدون كم و كاست و با دقت بود، آن روايت به شرط دارا بودن ديگر شرايط، مورد قبول خواهد بود.

اگر در سلسله روايتى حتى يك نفر، وضّاع باشد، آن روايت از اعتبار كافى برخوردار نخواهد بود؛ مگر آن كه مؤيداتى بر صحّت آن وجود داشته باشد. به همين خاطر و براى تشخيص حال راويان، علم رجال به‏وجود آمده است.

تظافر روايت

از ديگر ملاك‏هاى بررسى اعتبار و عدم اعتبار روايت، تظافر آن است. زيرا اگر راويانِ آن روايت در هر طبقه به‏حدى باشند كه توافق آنان بركذب محال باشد، روايت از حدّ تظافر گذشته و به تواتر رسيده است.

محتواى روايت

از ديگر ملاك‏ها در اعتبار روايت، متن و محتواى آن است. بايد ديد آيا با متن قرآن در تعارض است يا خير؟ آيا با ملاك‏هاى عقلى بديهى و مسلم، سازگارى دارد يا نه؟ آيا با ديگر روايات مطمئن و پذيرفته شده، همراه است يا نه؟ بررسى چنين امرى در انحصار متخصصان آن علم مى‏باشد.

عمل مشهور

از ديگر ملاك‏ها در اعتبار روايت، عمل مشهور است. چه بسا روايتى از جهت راويان آن پذيرفته شده و در حد تظافر است، ولى مشهور علما به ويژه دانشمندان و فقهاى قرون پيشين، يعنى آنان كه به مبدأ وحى نزديك‏تر بوده‏اند، طبق آن عمل ننموده‏اند. و بسا روايتى كه از رجال قوى و مورد اعتمادى برخوردار نبوده است و عمل مشهور موجب جبران نقص آن شده است.

بررسى ملاك‏هاى وثاقت روايت، در حديث سبعة احرف

حال با توجه به آن‏چه گذشت، مى‏توان روايت سبعة احرف را با ملاك‏هاى مذكورمحك زد، تا بر اساس آنها ارزيابى مجددى از آن انجام گيرد. نخست، از نظر وثاقت راويان آن بايد گفت: با توجه به آن‏چه در بررسى سندى گذشت، هيچ يك از راويان روايت سبعة احرف نزد شيعه، موثق نيستند. برخى مجهول و برخى تضعيف شده‏اند.

اما از نظر تظافر روايت نيز، پس از بررسى در جوامع حديثى شيعه روشن گشت كه حديث مذكور، در صورت صحت سند، خبر واحد بوده، و نه تنها تظافرى در مورد آن وجود نداشت، بلكه همان خبر واحد هم در معرض بى‏اعتبارى بود.

از نظر محتوا درباره آن مى‏توان گفت كه روايت سبعة احرف، از محتواى معقول و مقبولى برخوردار نيست. چون با روايت صحيحه امام صادق(ع) و امام باقر(ع) در تعارض بود و از نظر عقلى هم تصور سبعة احرف در مورد الفاظ قرآن، پذيرفتنى نيست و به اضطراب در نص قرآن مى‏انجامد.

از نظر آخرين ملاك يعنى عمل مشهور بر طبق آن نيز، چنين اتفاقى در مورد حديث سبعة احرف نزد علماى شيعه نيفتاده است. بلكه مشهور و همه علماى شيعه به نزول الفاظ قرآن بر حرف واحد معتقدند. بنابراين اگر رواياتى درنزد اهل سنت و يا در جوامع حديثى شيعه بر سبعة احرف باشد، مربوط به متن و بطون قرآن است، نه الفاظ و نص ظاهرى آن، لذا حديث سبعة احرف هيچ يك از ملاك‏هاى قوت را در خود ندارد، بلكه همه دلايل از ضعف آن حكايت مى‏كنند.

حديث جعلى سبعة احرف در كتب اربعه نيست

محدثان بزرگ شيعه، يعنى محمد بن يعقوب كلينى و محمد بن على بن بابويه قمى و محمد بن حسن طوسى، در كتاب‏هاى حديثى خود، حديث سبعة احرف را روايت نكرده‏اند. زيرا از نظر كلينى و صدوق و شيخ طوسى حديث سبعة احرف در مورد الفاظ قرآن، مجعول است، و سند صحيح و دلالت قابل قبولى ندارد. ديگر اين‏كه با روايت امام صادق(ع) مبنى بر نزول قرآن بر حرف واحد، تعارض دارد. لذا آن بزرگان كه سعى داشته‏اند تا در كتب خود، روايات معتبر را ثبت نمايند، از درج آن خوددارى نموده‏اند.

اگر هم آن روايت در بحار الانوار به نقل از خصال صدوق، آمده است، به جهت تحفّظ آن بزرگان بر ضبط احاديثى بوده است كه در دسترس آنها بوده است.

شيوه آن مؤلفان بزرگوار آن بوده است كه همه احاديث مطرح را گردآورند و قضاوت را براى محققان باز گذارند.


1 . صدوق، خصال، ج‏2، ص‏11، ابواب السبعة. مرحوم مجلسى نيز به نقل از خصال آن را در بحارالانوار (ج‏18، ص‏49، ح‏11، باب‏7) ذكر مى‏نمايد.

2 . خصال، ج‏2، ص‏10 و بحار الانوار، ج‏89، ص‏49، به نقل از خصال.

3 . محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص 169، ح، 9 باب 7. باب معنى ان الائمة انّهم اعطوا تفسير القرآن و التاويل. و كتاب بحار الانوار، ج‏89، ص‏98، به نقل از بصائر.

4 . بحار الانوار، ج‏90، ص‏4 و 97. به نقل از رسالة النعمانى فى صنوف القرآن.

5 . شيخ طوسى، فهرست، ص 36، رقم 97.

6 . تهذيب، ج‏9، ص‏204، ذيل ح، 812 .

7 . استبصار، ج‏3، ص‏28، ذيل ح، 90.

8 . معجم رجال الحديث، ج‏2، ص‏350.

9 . رجال نجاشى، ص 83، رقم 199.

10 . علّامه حلّى، خلاصة الاقوال، ص 202.

11 . التحرير الطاووسى، ص 65.

12 . محقق اردبيلى، جامع الرواة، ج‏1، ص‏74.

13 . تنقيح المقال، شماره 573.

14 . معجم رجال الحديث، ج‏2، ص‏354.

15 . همان، ج‏13، ص‏201.

16 . مامقانى، تنقيح المقال، شماره 7060.

17 . همان، شماره 9024.

18 . معجم رجال الحديث، ج‏13، ص‏47.

19 . تنقيح المقال، ج‏3، شماره 11515.

20 . فصل الخطاب، ص 206 - 207، نسخه خطى مركز فرهنگ معارف، قم.

21 آلاء الرحمن فى تفسير القرآن، ص 30، مقدمه.

22 . آيةاللَّه خوئى، مستند العروة الوثقى، كتاب الصلاة، ج‏3، ص‏274.

23 . التمهيد فى علوم القرآن، ج‏2، ص‏94.

24 . الاعتقادات، ص 86، باب 33، باب الاعتقاد فى مبلغ القرآن، از مجموعه مصنفات شيخ مفيد، جلد 5 شامل الاعتقادات و تصحيح الاعتقادات الاماميه.

25 . بحار الانوار، ج‏89، ص‏90، ح‏34.

26 . همان، ص‏91، ح 37.

27 . همان، ح 64.