ازطرفى در روايات امامصادق(ع) و امامباقر(ع)، نزول قرآن بر حرف واحد گزارش شده است. لذا در اين فصل از نظرگاه علماى شيعه و به دور از هرگونه جانبدارى، حديث سبعة احرف، مورد بررسى واقع مىشود. نخست مرورى بر جوامع حديثى شيعه خواهد شد و رواياتى كه در مورد سبعة احرف در آنها روايتشده، ذكرمىگردد.
با بررسى و استقصاى كامل در كتب حديثى شيعه، مىتوان گفت روايت سبعةاحرف در كتب اربعه شيعه (كافى و تهذيب و استبصار و من لا يحضره الفقيه) -كه ازباسابقهترين و معتبرترين كتابهاى حديثى شيعه است- روايت و ثبت نشدهاست.
نخستين جامع حديثى شيعه كه آن را بيان داشته، كتاب بحار الانوار از مرحوم محمدباقر مجلسى است و سپس وسائل الشيعه، مستدرك الوسائل از بحار الانوار، آن را نقلنمودهاند. از بررسى مصادر بحار الانوار روشن شد كه مرحوم مجلسى از خصال مرحوم صدوق و از بصائر الدرجات حسن بن صفار و از رساله نعمانى، رواياتى را ذكرمىكند كه البته هيچ يك از آنها از جوامع حديثى بهشمار نيامدهاند، بلكه كتابهايى هستند كه با هدف خاصى، برخى از احاديث را هم نقل نمودهاند.
همچنان كه گذشت، حديث سبعة احرف، نخست در كتابهاى خصالِ صدوق و بصائر از صفّار و رسالة نعمانى از شيخ مفيد آمده است كه در مجموع چهار روايت مىباشد. نخست به ذكر آنها و سپس به بررسى سندى و دلالت آنها پرداخته مىشود. آن چهار روايت كه در كتب مذكور آمده است به دو بخش تقسيم مىشود:
الف) بخشى كه مىتواند همانند روايات اهل سنت در بحث سبعة احرف مورد استناد واقع شود.
ب) بخشى كه -گرچه در آنها واژه سبعة احرف يا مشابه آن به كار رفته است- اساساً مربوط به حوزه بحث نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف نيست، بلكه مربوط به تفسير قرآن و معناى آن مىباشد. اينك به ذكر هر دو قسم آن پرداخته مىشود:
بخش اول: يعنى بخشى كه مىتواند همانند روايات اهل سنت در حوزه سبعة احرف، مورد استناد واقع شود و مؤيدى براى روايات اهل سنت باشد، تنها يك روايت است كه مرحوم صدوق در خصال، آن را چنين روايت مىنمايد:
حدثنا محمد بن علي بن ماجيلويه قال: حدثنا محمد بن يحيى العطار، عن محمد بن أحمد، عن أحمد بن هلال، عن عيسى بن عبداللَّه الهاشمي، عن أبيه، عن آبائه قال: قال رسولاللَّه: أتاني آتٍ مِنَ اللَّهِ فقال: إنَّ اللَّهَ يأمُرُك أن تقرأَ القرآنَ على حرفٍ واحدٍ. فقلت: يا ربِّ! وسّعْ علىَّ. فقال: إنّ اللَّه يأمُرك أن تقرأَ القرآنَ على حرفٍ واحدٍ. فقلت: يا ربّ! وسّعْ على اُمّتي. فقال: إن اللَّهَ يأمُرك أن تقرأَ القرآنَ على حرفٍ واحدٍ. فقلتُ: يا ربِّ! وسّعْ على امّتي. فقال: إنّ اللَّه يأمُرْك أنْ تقرأ القرآنَ على سبعةِ احرف.
پيامبر(ص) فرمود: فرستادهاى از نزد خداوند آمد و فرمود: خداوند به تو امر مىكند كه قرآن را بر حرف واحد بخوانى. بدو گفتم: پروردگارا بر من توسعه بده. آن فرستاده گفت: خداوند امر مىكند كه قرآن را بر حرف واحد بخوانى. من گفتم پروردگارا بر امت من توسعه بده. آن فرستاده گفت: پروردگار امر مىكند كه قرآن را بر يك حرف بخوانى. سپس من گفتم: پروردگارا بر امت من توسعه بده. او گفت: خداوند امر مىكند كه قرآن را بر هفت حرف بخوانى.(1)
بخش دوم: رواياتى كه گرچه در آنها واژه سبعة احرف يا مشابه آن به كار رفته است، ولى مربوط به حوزههاى ديگرى مىباشد و اساساً نمىتواند در بحث نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف -آن چنان كه اهل سنت مدعى آن هستند و طبرى در تفسيرش، نيز براى آن رواياتى را ارائه مىنمايد- مورد استناد باشند. آنها سه روايت ديگرند كه بدينقرارند:
1 . عن الصدوق، حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، عن العباس بن معروف، عن محمد بن يحيى الصيرفي، عن حماد بن عثمان قال: قلت لأبيعبداللَّه(ع): إنّ الأحاديث تختلف عنكم قال: فقال: إنّ القرآنَ نزل على سبعةِ أحرفٍ و أدنى ما للإمامأنْيفتى على سبعة وجوه ثم قال: هذا عطاؤنا فَامْنُن أو أمسِك بغيرحساب؛
حماد بن عثمان مىگويد: به امام صادق(ع) گفتم كه احاديث از شما مختلف نقل مىشود. سپس امام فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده و كمترين وجه براى امام اين است كه بر هفت وجه فتوا بدهد. سپس فرمود: اين بخشش ماست به هر كس مىخواهى ببخش و از هر كس مىخواهى امساك كن.(2)
2 . عن محمد بن الحسن الصفار قال: حدثنا الفضل، عن موسى بن القاسم، عن أبان، عن ابن أبيعمير، أو غيره، عن جميل بن دراج، عن زرارة، عن أبيجعفر(ع) قال: تفسيرُ القرآن على سبعة أحرف (و في نسخة: أوجه) منه ما كان و منه ما لم يكن بعد ذلك تعرفه الأئمة؛
امام باقر(ع) مىفرمايد: تفسير قرآن بر هفت حرف است (و در نسخه ديگرى، هفت وجه است) كه بخشى از آن بيان شد و بخشى از آن بيان نشده است كه آن را تنها ائمه مىدانند.(3)
3 . روى أبو عبداللَّه محمد بن ابراهيم النعماني مرسلاً، عن أميرالمؤمنين: أُنزل القرآنُ على سبعةِ أقسامٍ. كل منها شافٍ كافٍ و هي أمر و زجر و ترغيب و ترهيبٌ و جدل و مثل و قصص؛
نعمانى، مرسلاً از امير المؤمنين(ع) نقل مىكند كه حضرت فرمود: قرآن بر هفت قسم نازل شده است كه هر قسمى از آنها كافى و شافى است و آنها امر و زجر و ترغيب و ترهيب و جدل و مثل و قصص هستند.(4)
براى تبيين جايگاه روايات مذكور نزد علماى شيعه و بررسى اعتبار آنها، نخسترجال و راويان در سند آنها مورد بررسى واقع مىشود. با توجه به آنچهگذشت، تنها يك روايت از مجموعه روايات حديثى شيعه، مىتوانست در موضوع نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف، مؤيدى بر روايات اهل سنت باشد كه سند آن چنين است:
صدوق، عن محمّد بن ماجيلويه قال: حدثني محمّد بن يحيى العطار، عن محمد بن أحمد، عن أحمد بن هلال، عن عيسى بن عبداللَّه الهاشمي، عن أبيه (عبداللَّه بن محمد)، عن آبائه (محمد بن عمر بن علي بنابيطالب) قال: قال رسولاللَّه(ص): أتاني .....
در بررسى نگارنده، وثاقت راويان ذيل ثابت نشده است:
1 . احمد بن هلال: او ابو جعفر عبرتائى متولد 180 و متوفاى 267 مىباشد. اكثر اقوال در مورد وى، حكايت از عدم اثبات وثاقت وى مىكند. شيخ طوسى در مورد وى مىگويد: <او اهل غلو، و در دين و اعتقاد مورد اتهام است.»(5) و در تهذيب در مورد او مىگويد: <روايات او مورد عمل نيست.»(6) در استبصار نيز مىگويد: <او فاسد المذهب است و احاديثى كه تنها او نقل كرده باشد، مورد توجه نيست.»(7)
شيخ صدوق در مورد او مىگويد: <او از ناصبين است و روايات او مورد تمسك نيست.»(8)
نجاشى: <در مورد او نكوهشهايى از امام عسكرى(ع) شنيده شده است.(9) علامه ابن داود: <روايات او مقبول نيست.»(10)
صاحب معالم: <ضعف او روشن است.»(11)
اردبيلى: <او از غلات است و روايات او مقبول نيست.»(12)
مامقانى: <حق اين است كه روايات او پذيرفته شده نيست.»(13)
آية اللَّه خوئى: <بدون ترديد او از جهت اعتقاد، فاسد بوده است.»(14)
2 . عيسى بن عبداللَّه الهاشمى: او مردد بين دو نفر است كه حكم به وثاقت او را مشكل نموده است. آية اللَّه خوئى: <ظاهراً او مردد بين دو نفر است كه ظاهر كلام شيخ و برقى هم چنين است ... و به وثاقت آن نمىتوان حكم نمود.»(15)
3 . عن أبيه (عبداللَّه بن محمد): علامه مامقانى در وثاقت او، ترديد مىنمايد و مىگويد: <گرچه امامى است، ولى مجهول و از نظر وثاقت ناشناخته است.»(16)
4 . عن آبائه (عمر بن علي بن أبيطالب): مامقانى در مورد وى توقف مىكند و مىگويد: <شناخت و وثاقت او براى من حاصل نشده است.»(17) و آيةاللَّه خوئى مىگويد: <زيرا صدوق رواياتى را از او به على بن ابىطالب(ع) مىرساند، ولكن اثر وضع و جعل در روايات او، آشكار است.»(18)
با تأمل در سندِ تنها روايت مؤيد بر سخن اهل سنت در سبعة احرف، مىتوان گفت كه از مجموع هفت نفر راوى در سلسله سند آن، وثاقت چند نفر از آنها، براى همه يا جمعى از علما ثابت نشده است. دو نفر از آنها مورد تضعيف واقع شدهاند كه آنان، احمد بن هلال و عمر بن على (آبائه) مىباشند. لذا حديث مذكور از جهت سند، معتبر به حساب نمىآيد. ضمن آن كه اساساً روايت مذكور هيچ دلالتى بر نزول قرآن بر هفت حرف ندارد، بلكه در آن بحث از قراآت برهفت حرف است.
روايات بخش دوم نيز اگرچه مربوط به نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف نمىشوند و به حوزه ديگرى تعلّق دارند، و در كلمه سبعة احرف از نظر لفظى به هم شبيهند، از سند قوى برخوردار نيستند. زيرا در روايت اول محمد بن يحيى صيرفى وجود دارد كه او نيز مجهول است. علاّمه مامقانى در مورد او مىگويد: <حال او مجهول است.»(19)
در روايت دوم هم، سند به صورت مردّد بيان شده است: <عن ابنابيعمير أو غيره». و ترديد در سند خود موجب نقص در سند است. در روايت سوم هم سند مرسل است كه موجب ضعف آن شده است، چون در آن آمده است: <محمد بن إبراهيم النعماني مرسلاً عن أميرالمؤمنين».
لذا روايات بخش دوم نيز از قوت سندى برخوردار نيستند، و اگر از جهت سند، داراى قوت هم بودند، مربوط به نزول و قرائت آيات قرآن بر هفت حرف نمىشوند. بلكه به محتوا و معناى قرآن ناظرند.
در مورد اعتبار سند روايت نزول الفاظ قرآن بر سبعة احرف، مرحوم محدث نورى مىگويد:
اگر كسى بگويد: معناى روايت صدوق چيست كه مىفرمايد... <خدا تو را (پيامبر) امر مىفرمايد كه بر هفت حرف بخوانى» مىگويم: بر ظاهر آن روايت نمىتوان عمل كرد.... و در ضعف آن همين مقدار بس كه صدوق و ناقل آن، بر آن عمل نكردهاند. زيرا صدوق در كتاب عقايدش بيان مىدارد كه قرآن بر حرف واحد نازل شده است.(20)
دانشمند شيعه، مرحوم محمد جواد نجفى بلاغى نيز در تفسيرش مىگويد: <روايات دال بر نزول قرآن بر هفت حرف، سست و بى اعتبار و ضعيف است.»(21) آيةاللَّه خوئى هم مىگويد: <اصل روايت (سبعة احرف) ثابت نشده و از طريق عامه نقل شده و آن روايتى مجعول است.»(22) آية اللَّه معرفت نيز مىنويسد: <روايات نزول قرآن بر هفت حرف، مروىّ از اهل بيت هستند، لكن اسانيد آن، از نظر وثاقت ثابت نشده است.»(23)
همچنان كه بيان شد، تنها يك روايت در منابع شيعه موجود است كه مىتوانست در حوزه ادعاى اهل سنت، مبنى بر نزول الفاظ قرآن بر سبعة احرف، مطرح باشد و روشن شد كه آن روايت از نظر سند براى علماى شيعه، اعتبارى و ارزشى نداشت و آن حديث يا مجعول است و يا برگرفته از روايات اهل سنت مىباشد، و يانقل به معنا، در حدّ غير قابل قبول، در آن رخ داده است. از اين جهت دلالت محتواى آن، قابل استناد نخواهد بود و نمىتوان بر اساس آن، معتقد به هفت حرف در الفاظ قرآن شد.
لذا مرحوم صدوق (ناقل روايت) نيز گرچه آن را روايت نموده است، خود بدان معتقد نشده و بر اساس آن عمل نكرده است. زيرا در روايت آمده است: <إنّ اللَّه يأمرك ان تقرأ القرآن على سبعة أحرف»، اگر صدوق آن را معتبر مىدانست و بدان معتقد مىشد، مىبايد قرائت قرآن را بر هفت حرف بداند. در حالى كه او چنين اعتقادى ندارد و مانند ديگر علماى شيعه، قرآن را بر حرف واحد دانسته و مىگويد:
اعتقاد ما بر آن است كه قرآنى كه بر پيامبر(ص) نازل شده است، همان مابينالدفتين است... و امام باقر(ع) فرمود: قرآن واحد و از نزد واحداست.(24)
هدف صدوق از ذكر روايت، بيان واژه سبعه بوده است كه آن را در مجموعه روايات سبعه، وارد نموده است و اگر از نظر او روايتى صحيح و قابل اعتبار بود، مىبايست در ديگر كتابهاى خود، به ويژه كتاب حديثى خود، مىآورد؛ زيرا مربوط به مسأله مهمى مانند قرائت قرآن مىشد؛ قرآنى كه متن و لفظ آن، اساس فقه و فهم احكام است و اگر متن آن بر هفت حرف باشد، چه بسا فتواى علما بر اساس هر حرفى با حرف ديگر متفاوت مىگرديد.
علاوه بر آن، روايت مذكور، هيچ دلالتى بر ادعاى اهل سنت در نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف ندارد؛ زيرا در روايت، تصريحى بر نزول قرآن بر هفت نشده است؛ بلكه اجازه قرائت بر هفت حرف را بيان مىدارد (انّ اللَّه يأمرك ان تقرأ القرآن على سبعة أحرف). از همه مهمتر، روايت مذكور، در صورت صحت سند، معارض با روايت صحيحه امام صادق(ع) مىباشد (ولكنّه نزل على حرف واحد من عند الواحد). در چنين تعارضى، روايت صحيحه امام صادق(ع) مقدم مىباشد و مرحوم مجلسى هم، گرچه روايت صدوق را نقل كرده، ولى آن را قبول نداشته و به تضعيف آن پرداخته است. در بررسى اقوال علما، نظر ايشان خواهد آمد.
سه روايت ديگر هم كه از نظر دلالت، مربوط به ساحت و حوزه ديگرى در مورد قرآن بودند، در صورت صحتِ سند، مربوط به متن و محتوا و بطن و تفسير قرآن مىباشند.
از متن هر سه روايت آشكار است كه آنها مربوط به متن و محتواى قرآن هستند؛ بهويژه روايتى كه تصريح دارد تفسير قرآن بر هفت حرف يا هفت وجه است. در روايت اول هم، بحث از فتواى امام بر اساس قرآن است كه در واقع برداشت از متن و تفسير قرآن مىباشد. و در روايت سوم به سبعة اقسام مىپردازد كه مصاديق آنها، همان اوامر و نواهى قرآن و ترغيب و جدل و قصص و ... است كه همه از مصاديق محتواى قرآن هستند، نه الفاظ آن.
لذا علماى شيعه بر اساس هيچ يك از سه روايت مذكور، معتقد به نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف نشدهاند و چه بسا برخى از روايات اهل سنت هم در صورت صحت سند، مربوط به محتوا و تفسير قرآن است كه پيامبر(ص) فرموده است: <قرآن داراى هفت بطن است.» اگر دانشمندان اهل سنت، چنين مطلبى را بپذيرند يا پذيرفته باشند، ديگر بين علماى شيعه و اهل سنت، در مسأله نزول قرآن، اختلافى وجود ندارد و مسأله نزول قرآن بر سبعة احرف، اين مقدار، معركه آرا نخواهد شد و دانشمندان و مستشرقان غربى نيز بر قرآن، خرده نمىگرفتند.
مرحوم مجلسى در كتاب بحار الانوار نيز بابى را تحت عنوان: <إن للقرآن ظهراً و بطناً» گشوده است و روايت اول و دوم را به ضميمه رواياتى ديگر، در آنجا ذكر مىنمايد كه همه آنها دلالت بر آن دارد كه قرآن داراى ظهر و بطن است و بطن آن داراى بطون متعدد مىباشد. به تعدادى از آنها اشاره مىشود.
1 . فَخَرَجَ الرجلُ فقالَ لي أبُو جعفر(ع): هذا تفسيرُها في ظَهْرِ القرآن، أفلا أخبرك بِتفسيرِها في بطنِ القرآن؟ قلتُ: و للقرآن بطنٌ و ظهرٌ؟ فقال(ع): نعم، إنّ لكتابِ اللَّه ظاهراً و باطناً؛
فردى از محضر حضرت باقر(ع) خارج شد و گفت: امام باقر براى من (پس از تفسير آيه) فرمود، اين تفسير ظاهر قرآن است. آيا مىخواهى تو را به تفسير بطن آن نيز خبر دهم؟ گفتم: مگر براى قرآن ظهر و بطن است؟ امام(ع) فرمود: آرى؛ كتاب خدا داراى ظاهر و باطن است.(25)
2 . عن جابر يزيد الجُعفي قال: سألتُ أباجعفر(ع) عَنْ شيءٍ منَ التفسير فأجابَني ثم سألتُه عنه ثانياً فأجابَني بجوابٍ آخر. فقلتُ: جُعلتُ فِداك كنتُ أجبتني في هذِهِ المسألة بجوابٍ غير هذا، قبلَ اليوم؟ فقال: يا جابرُ! إنّ للقرآن بطناً و للبطن بطنٌ؛
جابر يزيد جعفى مىگويد: از امام باقر(ع) در مورد تفسير قرآن سؤال كردم. حضرت به من پاسخ داد. سپس (در مرحله ديگر) از حضرت همان را سؤال نمودم. حضرت (راجع به همان مورد) پاسخ ديگرى را به من داد. گفتم: فدايت شوم، روز قبل در همين مسأله جواب ديگرى فرموديد. حضرت فرمود: اى جابر! قرآن داراى بطن است و براى هر بطنى از آن بطن ديگرى است.(26)
3 . عن فضيل بن يسار، قال: سألتُ أبا جعفر(ع) عنْ هذهِ الروايةِ: ما من القرآنِ آية إلّا و لها ظهرٌ و بطنٌ فقال: ظهرُه تنزيلُه و بطنُه تأويلُه، مِنْه ما قَدْ مضى و منه ما لمْ يكُن؛
فضيل بن يسار مىگويد: از امام باقر(ع) در مورد اين روايت كه: هيچ آيه از قرآن نيست مگر آن كه داراى ظهر و بطن است، سؤال نمودم. حضرت فرمود: ظهر آن تنزيل آن است و بطن آن مربوط به تأويل آن است كه برخى از آن بيان شده و برخى هم بيان نشده است.(27)
حديث سبعة احرف، نزد شيعه، نه تنها متواتر نيست -آن چنان كه علماى اهلسنت، مدّعى شدهاند- بلكه خبر واحدى است كه از ضعف سندى هم برخوردار است. چگونه ممكن است روايتى نبوى باشد و پيامبر(ص) آن را روايت نموده باشد و به تواتر نزد اهل سنت، نقل شده باشد، ولى نزد شيعه در حد خبر واحد باشد و آن هم خبرى ضعيف به حساب آيد و با توجه به عدم تصريح آن روايت بر نزول قرآن بر هفت حرف و دارا بودن ضعف سندى و سست و بى اعتبار بودن محتواى آن از نظر ناقل و راوى آن يعنى شيخ صدوق، مىتوان، مدعى شد كه اساساً حديثى بر نزول الفاظ قرآن بر سبعة احرف، حتى در حدّ خبر واحد هم در جوامع حديثى شيعه وجود ندارد.
اگر پيامبر(ص) سخنى مبنى بر نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف را فرموده بود، حتماً آن همه صحابى شيعه، به ويژه امامان معصوم(ع) از پيامبر(ص) نقل مىفرمودند و در جوامع حديثى شيعه ثبت مىشد. در حالى كه دهها روايت نبوى در حد استفاضه و تواتر، از پيامبر(ص) وجود دارد كه هم اهلسنت و هم شيعه به نقل و روايت آن پرداختهاند، ولى از حديث سبعة احرف و نزول قرآن بر هفت حرف، حتى يك روايت معتبر هم وجود ندارد. بلكه روايت صحيحه و معتبرهاى از ائمه(ع) بر نفى چنين سخنى از پيامبر(ص) وجود دارد كه در فصل پنجم بررسى شد. آيا نمىتوان نتيجه گرفت كه پيامبر(ص) چنين سخنى را نفرموده است و چنين روايتى، دست ساز مىباشد؟
از نظر عالمان حديث شناس، هر روايتى و حديثى، تنها به جهت انتساب آن بهمعصومين، ممكن است قابل اعتماد نباشد؛ چه بسا روايتى در جوامع حديثى نيزنقلشده باشد، اما ارزش عملى ندارد و صاحبان جوامع حديثى با اهداف خاصىبه نقل آن پرداختهاند. البته برخى از صاحبان جوامع حديثى اهل سنت، رواياتى را نقلكردهاند كه از نظر خود آنها، روايت صحيح مىباشد؛ مانند صحيحبخارى و مسلم كه مدعى هستند احاديثى كه آنها روايت نمودهاند، كاملاً مورد اعتمادند و نسبت آنها به پيامبر(ص) قطعى است، كه البته چنين ادعايى در همه موارد قابل قبول نيست.
لكن عالمان شيعه، كه اقدام به جمعآورى روايات حديثى نمودهاند، چنين ادعايى، را ندارند. بلكه هدف آنها جمعآورى رواياتى بوده است كه منسوب به پيامبر(ص)استو چه بسا ممكن است در بين آنها روايات جعلى هم -گرچه بسيار محدود- وجود داشته باشد. البته محدثان بزرگ شيعه، يعنى كلينى و شيخ طوسى و شيخصدوق، اقدام به جمعآورى رواياتى نمودهاند كه حداكثر اعتبار را دارا هستند و به نظر خودشان، روايت صحيح است؛ گرچه ممكن است از ديدگاه ديگر محدثان، قابل نقد باشد.
از نظر دانشمندان شيعه، كتب اربعه، گرچه داراى ارزشمندترين سخنان معصومين است و مجموعههاى بسيار ارزشمندى است كه در تفسير و احكام فقهى و... مورد استناد واقع مىشوند، امّا ادعايى مبنى بر صحت تمام آنها وجود ندارد. لذا با معيارهاى حديثشناسى، آنها را بررسى مىنمايد و هيچ گاه روايتى تنها به جهت ذكر آن در كتب اربعه، مورد پذيرش واقع نمىشود. بلكه ملاكهاى وثاقت روايت در مورد آنها با تمام دقتهاى لازم لحاظ مىشود و سپس بر اساس آنها حكم يا فتوا صادر مىشود. چه بسا روايتى در برخى از جوامع حديثى آمده باشد؛ ولى ضعيف شمرده شود و يا از نظر برخى از فقيهان و مفسران، قابل استناد واقع نباشد. زيرا محدثان بزرگى همچون مجلسى و حر عاملى كه اقدام به تدوين مجموعههاى حديثى ارزشمند، نمودهاند، هدفى جز ضبط و جمعآورى احاديث و جلوگيرى از محو آنها نداشتهاند.
جعل حديث در قرن اول و دوم و سوم وجود داشته است؛ بهويژه كه معاويه، پنهان و آشكارا علمدار اين حركت زشت در تاريخ بوده است.
لذا هر حديثى، بامعيارهاى ارزشيابى، مورد سنجش قرار مىگيرد و پس از دارابودن ملاكهاى صحت، مورد استناد واقع مىشود. چنين اقدامى در مورد حديث سبعة احرف در نزد شيعه هم شده است. ملاكها و معيارهاى ارزيابى به اختصار چنين است:
اگر در سلسله روايتى حتى يك نفر، وضّاع باشد، آن روايت از اعتبار كافى برخوردار نخواهد بود؛ مگر آن كه مؤيداتى بر صحّت آن وجود داشته باشد. به همين خاطر و براى تشخيص حال راويان، علم رجال بهوجود آمده است.
حال با توجه به آنچه گذشت، مىتوان روايت سبعة احرف را با ملاكهاى مذكورمحك زد، تا بر اساس آنها ارزيابى مجددى از آن انجام گيرد. نخست، از نظر وثاقت راويان آن بايد گفت: با توجه به آنچه در بررسى سندى گذشت، هيچ يك از راويان روايت سبعة احرف نزد شيعه، موثق نيستند. برخى مجهول و برخى تضعيف شدهاند.
اما از نظر تظافر روايت نيز، پس از بررسى در جوامع حديثى شيعه روشن گشت كه حديث مذكور، در صورت صحت سند، خبر واحد بوده، و نه تنها تظافرى در مورد آن وجود نداشت، بلكه همان خبر واحد هم در معرض بىاعتبارى بود.
از نظر محتوا درباره آن مىتوان گفت كه روايت سبعة احرف، از محتواى معقول و مقبولى برخوردار نيست. چون با روايت صحيحه امام صادق(ع) و امام باقر(ع) در تعارض بود و از نظر عقلى هم تصور سبعة احرف در مورد الفاظ قرآن، پذيرفتنى نيست و به اضطراب در نص قرآن مىانجامد.
از نظر آخرين ملاك يعنى عمل مشهور بر طبق آن نيز، چنين اتفاقى در مورد حديث سبعة احرف نزد علماى شيعه نيفتاده است. بلكه مشهور و همه علماى شيعه به نزول الفاظ قرآن بر حرف واحد معتقدند. بنابراين اگر رواياتى درنزد اهل سنت و يا در جوامع حديثى شيعه بر سبعة احرف باشد، مربوط به متن و بطون قرآن است، نه الفاظ و نص ظاهرى آن، لذا حديث سبعة احرف هيچ يك از ملاكهاى قوت را در خود ندارد، بلكه همه دلايل از ضعف آن حكايت مىكنند.
محدثان بزرگ شيعه، يعنى محمد بن يعقوب كلينى و محمد بن على بن بابويه قمى و محمد بن حسن طوسى، در كتابهاى حديثى خود، حديث سبعة احرف را روايت نكردهاند. زيرا از نظر كلينى و صدوق و شيخ طوسى حديث سبعة احرف در مورد الفاظ قرآن، مجعول است، و سند صحيح و دلالت قابل قبولى ندارد. ديگر اينكه با روايت امام صادق(ع) مبنى بر نزول قرآن بر حرف واحد، تعارض دارد. لذا آن بزرگان كه سعى داشتهاند تا در كتب خود، روايات معتبر را ثبت نمايند، از درج آن خوددارى نمودهاند.
اگر هم آن روايت در بحار الانوار به نقل از خصال صدوق، آمده است، به جهت تحفّظ آن بزرگان بر ضبط احاديثى بوده است كه در دسترس آنها بوده است.
شيوه آن مؤلفان بزرگوار آن بوده است كه همه احاديث مطرح را گردآورند و قضاوت را براى محققان باز گذارند.
2 . خصال، ج2، ص10 و بحار الانوار، ج89، ص49، به نقل از خصال.
3 . محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص 169، ح، 9 باب 7. باب معنى ان الائمة انّهم اعطوا تفسير القرآن و التاويل. و كتاب بحار الانوار، ج89، ص98، به نقل از بصائر.
4 . بحار الانوار، ج90، ص4 و 97. به نقل از رسالة النعمانى فى صنوف القرآن.
5 . شيخ طوسى، فهرست، ص 36، رقم 97.
6 . تهذيب، ج9، ص204، ذيل ح، 812 .
7 . استبصار، ج3، ص28، ذيل ح، 90.
8 . معجم رجال الحديث، ج2، ص350.
9 . رجال نجاشى، ص 83، رقم 199.
10 . علّامه حلّى، خلاصة الاقوال، ص 202.
11 . التحرير الطاووسى، ص 65.
12 . محقق اردبيلى، جامع الرواة، ج1، ص74.
13 . تنقيح المقال، شماره 573.
14 . معجم رجال الحديث، ج2، ص354.
15 . همان، ج13، ص201.
16 . مامقانى، تنقيح المقال، شماره 7060.
17 . همان، شماره 9024.
18 . معجم رجال الحديث، ج13، ص47.
19 . تنقيح المقال، ج3، شماره 11515.
20 . فصل الخطاب، ص 206 - 207، نسخه خطى مركز فرهنگ معارف، قم.
21 آلاء الرحمن فى تفسير القرآن، ص 30، مقدمه.
22 . آيةاللَّه خوئى، مستند العروة الوثقى، كتاب الصلاة، ج3، ص274.
23 . التمهيد فى علوم القرآن، ج2، ص94.
24 . الاعتقادات، ص 86، باب 33، باب الاعتقاد فى مبلغ القرآن، از مجموعه مصنفات شيخ مفيد، جلد 5 شامل الاعتقادات و تصحيح الاعتقادات الاماميه.
25 . بحار الانوار، ج89، ص90، ح34.
26 . همان، ص91، ح 37.
27 . همان، ح 64.