مضمون روايت صريح و روشن است و نزول قرآن را بر هفت حرف نفى مىكند. با اين وجود مناسب است واژههاى: <إن الناس يقولون» و <أحرف»، در روايت مذكور مورد بررسى قرار گيرد.
با مراجعه به كتب اربعه شيعه و بحار الانوار، مشاهده مىشود كه تعبير: <إنّ الناس يقولون» با حذف مكررات، حدود بيست مرتبه در روايات به كار رفته است. در همه اين موارد، يا غالب آنها، مقصود از آن، مخالفان اعتقادى شيعه است كه در اكثر موارد، منطبق بر اهل سنت و اختلافات فقهى و اعتقادى بين شيعه و اهل سنت است كه نزد امام معصوم(ع) مواردى از اختلاف را با عنوان <إن الناس يقولون» بيان فرمودهاند و امام(ع) به تصحيح آن اعتقاد و يا تكذيب آنها پرداخته است؛ از جمله آنها اختلاف در مسأله سبعة احرف بين شيعه و اهل سنت است. زيرا غالب اهل سنت به استناد روايت عمر، معتقدند كه قرآن از جهت الفاظ بر هفت حرف مىباشد و امام(ع) چنين عقيدهاى را بىاساس مىخواند. بنابراين مقصود از <إنّ الناس يقولون» در روايت امام صادق(ع)<اهل سنت» مىباشند. براى روشن شدن تطبيق واژه <إن الناس يقولون» بر اهل سنت در روايات، به برخى از آنها اشاره مىشود:
1 . عن أبيبصير قال: سألتُ أباعبداللَّه(ع) عن قول اللَّه عزّوجل: <أطِيعُوااللَّهَ وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الاَمْرِ مِنْكُمْ.» فَقَال: نُزِلَتْ في علي بنِ أبيطالبٍ و الحسنِ و الحسينِ(ع) فقلتُ له: إن الناسَ يقولون: فَما لَهُ لَمْ يسمَّ عليّاً و أهلَبيتِهِ(ع)في كتاب اللَّه عزَّ و جلَّ، قال: فقالَ قُولُوا لَهُم: إنّ رسولَاللَّه(ص) نُزِلَتْ عليهِ الصلاةُ و لَمْ يسمَّ اللَّهُ لَهُمْ ثلاثاً و لا أربَعاً حتّى كانَ رسولُ اللَّهِ هُوَ الذي فَسَّرَ ذلك لَهُم... و نُزِلَتْ <أَطِيعُوااللَّهَ وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الاَمْرِ مِنْكُمْ....» فقالَ رسولُاللَّه(ص) في علي(ع): مَنْ كنتُ مَولاه فعليٌّ مَولاهُ؛(2)
ابىبصير مىگويد: از امام صادق(ع)، در مورد آيه <اَطِيعُوااللَّهَ وَ اَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَمْرِ مِنْكُمْ.» سؤال نمودم، حضرت فرمود: <در مورد علىبنابىطالب(ع) وامام حسن(ع) و امام حسين(ع) نازل شده است.» عرض كردم: مردم مىگويند: چرا نام على(ع) و اهل بيت آنان در كتاب خدا نيست؟ حضرت فرمود: در پاسخ آنها بگو: <بر پيامبر آيه نماز نازل شد، ليكن در آن تعداد ركعات به سه و چهار بيان نشده بود و پيامبر(ص) آن را تفسير (به سه و يا چهار ركعت) نمود ... و آيه <أطِيعُوااللَّهَ وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الاَمْرِ مِنْكُمْ...» نازل شد و پيامبر(ص) در مورد حضرت على(ع) فرمود: هر كس من مولاى او هستم، از اين پس على مولاى اوست.»
اين روايت مربوط به اختلاف اعتقادى بين شيعه و اهل سنت در مورد ولايت حضرت على(ع) پس از رسولاللَّه(ص) مىباشد. زيرا ابىبصير، كه خود از شيعيان است، از تفسير آيه <أطيعوااللَّه...» سؤال مىنمايد و سپس كلام مخالفان (اهل سنت) را با تعبير <إنّ الناس يقولون» مىآورد كه آنان مىگويند- اگر على، خليفه پيامبر(ص)است- چرا نام او در قرآن نيست؟ سپس امام صادق(ع) پاسخ آنها را مىدهد.
2 . عن الحسين بن خالد قال: قلت لأبيالحسن الرضا(ع): إنّ النّاس يقولون: إنّ مَنْ لمْ يأكُل اللحمَ ثلاثةَ أيامٍ ساءَ خُلقُه. فقال: كذبُوا ولكنْ منْ لَمْ يأكُلِ اللحمَ أربعينَ يوماً تغيّر خُلْقُه؛
حسين بن خالد مىگويد: براى امام رضا(ع) عرض كردم: مردم مىگويند: هر كس سه روز گوشت نخورد، بد اخلاق مىشود. امام فرمود: <دروغمىگويند هر كس چهل روز گوشت نخورد، اخلاق او تغييرمىكند.»(3)
3 . عن عبيدة بن بشر الخشعمى قال: سألت أبا عبداللَّه(ع) عن قاطع الطريق و قلت:إنّ الناس يقولون: إنّ الامامَ فيه مخيّرٌ اُيّ شىءٍغ صنع؟ قال: ليس أيّ شيٍ شاء صنع ولكنّه يَصْنَعُ بِهِم عَلى قدرِ جناياتهم؛
عبيده مىگويد: براى امام صادق(ع) عرض كردم: در مورد قاطع الطريق، مردم مىگويند، امام در مورد او مخيّر است كه هر چه صلاح بداند، انجام بدهد. امام فرمود: <اين چنين نيست كه هر كارى بخواهد انجام دهد، بلكه مىبايد در حدّ جناياتش، او را مجازات نمايد.»(4)
4 . عن حماد بن عثمان، عن حكم بن حكيم: قال: سألتُ أبا عبداللَّه(ع) عن غسل الجنابة فقال: افض على كفِّك اليُمنى مِنَ الماءِ فاغسلْها... قلت: إن الناسَ يَقُولُون: يتوضَّأُ وضوءَ الصلاةِ قبلَ الغسلِ فَضَحَكَ و قال: أيّ وضوءٍأنقى مِنَ الغُسلِ و أبلغ؛
حكم بن حكيم مىگويد: از امام صادق(ع) در مورد غسل جنابت پرسيدم. حضرت فرمود: <دست راستت را پر از آب مىكنى و شروع به شستن مىنمايى ...» او مىگويد: به امام عرض كردم: مردم مىگويند: نخست مىبايد قبل از غسل، براى نماز وضو بگيرى. امام تبسمى نمود و فرمود: <كدام وضويى كاملتر و بهتر از غسل است!»(5)
5 . وصلّى أبُو جعفر(ع) على ابنٍ لَهُ صبي صغير له ثلاثَ سنينَ، ثُمَّ قال: لولا إنّ النّاسَ يَقُولُونَ: إنَّ بني هاشِم لا يُصَلُّونَ عَلَى الصّغارِ مِنْ أولادِهِم، ما صلَّيتُ عليه؛
امام باقر(ع) بر فرزند خردسال خود كه سه سال داشت، نماز گزارد و فرمود: <اگر مردم نمىگفتند، كه بنى هاشم بر خردسالان (مرده) نماز نمىگذارند، بر او نماز نمىخواندم.»(6)
6 . عن أبيبصير قال: قلت لأبيعبداللَّه(ع): إنَّ الناسَ يَقُولُونَ: إنّ العرشَ اهتزّ لِمُوتِ سعدِ بنِ مَعاذِ. فقال(ع): إنّما هو السُّريرُ الذي كانَ عليه؛
ابا بصير مىگويد: براى امام صادق(ع) عرض كردم: مردم مىگويند: عرش در مرگ سعد بن معاذ لرزيد. امام(ع) فرمودند: <آن همان تختى بود كه او بر بستر آن آرميده بود.»(7)
7 . عن ليثِ المرادي قال: قلتُ لأبيعبداللَّه(ع): سيّدي إنّ الناسَ يقولُونَ: إنّ أباطالب في ضحضاحٍ مِنْ نارٍ يغلى منه دماغُه. قال: كذبُوا و اللَّهِ! إن ايمان ابىطالب لو وُضعَ في كفةِ ميزانٍ و إيمان هذا الخلق في كفة ميزان، لرجح إيمان ابيطالبٍ على إيمانِهِم... ثم قال: فهذِهِ الأخبارُ... مِن رواياتِ أهلِ الضَّلالِ و موضُوعات بني أُمية و أشياعِهِم...؛
ليث مرادى مىگويد: خدمت امام صادق(ع) عرض كردم: مولاى من! مردم مىگويند: ابو طالب در ژرفاى آتش (جهنم) است و بدن او مىسوزد. حضرت فرمود: <دروغ مىگويند. قسم به خدا! ايمان ابوطالب اگر در كفه ترازوى قرار داده شود و ايمان اين مردم در كفه ديگر ترازو، ايمان ابوطالب بر ايمان آنان برترى دارد...» سپس فرمود: <اين اخبار ... از روايات گمراهان و از مجعولات بنى اميه و پيروان آنان است.»(8)
8 . عن أبى خالد الكابلي، قال: قلتُ لسيد العابدين، علي بنِ الحسين(ع): إنّ النّاسَ يَقُولُون: إنّ خيرَ الناسِ بعدَ رسولِ اللَّه(ص) ابُوبكر، ثم عُمَرُ، ثم عثمانُ، ثم علىٌ(ع) قالَ: فما يَصْنَعُون بخبرٍ رواهُ سعيدُ بنُ مسيب، عن سعدِ بنِ أبيوَقَّاص، عَنِ النّبي(ص): انّه قالَ لعلي(ع): أنتَ مِنّي بمنزلةِ هارونَ مِن موسى إلّا أنّه لانبيَّ بعدي؛
خالد كابلى مىگويد: براى امام زين العابدين(ع) عرض كردم: مردم مىگويند: بهترين فرد پس از پيامبر(ص) ابوبكر و سپس عمر و بعد از او عثمان و سپس على است. حضرت فرمود: اگر چنين است، پس چه پاسخى دارند در برابر روايتى كه سعيد بن مسيب از سعد بن ابىوقاص نقل مىكند كه پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: <تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى هستى؛ جز اين كه پس از من پيامبرى نيست.»(9)
9 . عن الرّيان: قال دخلتُ على عليِبنِموسَى الرضا(ع): فقلتُ لَهُ: يابنَرسولِاللَّه(ص): إنّ النّاسَ يَقُولونَ: إنّك، قبلتَ ولايةَ العهدِ مَعَ إظهارِك الزُّهدَ فِى الدنيا؟ فقال(ع): قد عَلِمَاللَّهُ كِراهتي لِذلك؛
ريّان مىگويد: بر امام رضا(ع) داخل شده عرض كردم: مردم مىگويند: چگونه شما ولايت عهدى را پذيرفتيد در حالى كه نسبت به دنيا، اظهار زهد مىنماييد؟ امام(ع) فرمود: <خدا مىداند من بر آن مايل نبودم.»(10)
10 . عن الكسائي قال: قَعَدَ محمدُ بنُ عليِ بنِ الحسين(ع) في مجلسٍ كبير فقال لَهُم: مَا الكعبانُ؟ قال: فقالُوا: هكذا. فقال(ع): ليسَ هو هكذا ولكنَّه هكذا و أشارَ إلى مشطِ رِجْلِه. فقالوا له: إنّ النّاسَ يَقُولُون هكذا، فقال(ع): لا. هذا قول الخاصةِ و ذاك قول العامة؛
كسائى مىگويد: امام باقر(ع) در مجلس بزرگى حضور يافتند و براى آن جمع گفتند: كعبان (اشاره به آيه شريفه وَ امْسَحُوا بِرُؤوسِكُمْ و أَرْجُلَكُمْ اِلَىالكَعْبَيْنِ(11)) كدام است؟ راوى مىگويد: گفتند: كعبان اين چنين است. حضرت فرمود: اين چنين نيست. بلكه كعبان اين چنين است و بهروىپااشاره نمودند. به حضرت گفته شد: مردم مىگويند. اين چنين است. حضرت فرمود: <نه اين (يعنى كلام خود حضرت) سخن خاصه است و آن از عامه.»(12)
با مطالعه و بررسى در تعابير إن الناس يقولون در ده روايت يادشده، به ويژه مورد دهم (هذا قول الخاصة و ذاك قول العامة)، مشخص مىشود كه مقصود از إنّ النّاس يقولون، <عامّه»، هستند و از آنها تعبير به <الناس» شده است. موارد مذكور اشاره به اختلافات فقهى و اعتقادى ميان اهل سنت و شيعه دارد كه شرح و بسط آن مجال ديگرى را مىخواهد و همه مؤيد اين است كه مقصود از <إنّ النّاس يقولون» كه فضيلبن يسار، در روايت امام صادق(ع) به آن اشاره مىكند، اهل سنت هستند كه معتقدند بر اساس روايت عمر، قرآن بر احرف سبعة نازل شده و الفاظ قرآن داراى نزولهاى هفتگانه است، و امام (ع) آنان را تكذيب كرده، معتقدان آن را اعداء اللَّه مىداند. زيرا نسبت نزول سبعة احرف در الفاظ قرآن بر خدا و پيامبر (ص) دروغى است كه قائلان به آن، دشمنان خدا تلقى مىشوند.
مقصود از حرف در روايت فضيل بن يسار، لغت و الفاظ قرآن است. زيرا سؤال از نزولهاى هفتگانه در مورد الفاظ قرآن است؛ آن چنان كه اعتقاد اهل سنت بر مبناى روايت عمر، در اختلاف او با هشام بن حكيم، مىباشد. واژه حرف در ديگر روايات نيز، در معناى، <لفظ» به كار رفته است؛ مانند:
1 . عن بشر بن غالب اسدي، عن الحسين بن علي(ع) قال: مَنْ قَرَأَ آيةً مِنْ كتابِ اللَّهِ عزَّ و جلَّ في صَلاتِهِ قائِماً يكتُبُ لَهُ بِكُلِّ حرفٍ مَائةَ حسنةٍ فإذا قَرَأَها في غيرِ صلاةٍ كَتَبَ اللَّهُ لهُ بِكُلِّ حرفٍ عشرَ حسابٍ و إنْ استمع القرآنَ كَتَبَ اللَّهُ له بكلِ حرفِ حسنةً؛
امام حسين(ع) فرمود: هر كس آيهاى از قرآن را در نماز در حالت ايستاده بخواند، براى هر حرفى كه مىخواند، صد حسنه براى او نوشته مىشود و اگر در غير نماز بخواند، برابر هر حرفى، ده حسنه ثبت مىشود و اگر قرآن را گوش بدهد، يك حسنه براى هر حرفى، براى او نوشته مىشود.(13)
2 . عن أبيعبداللَّه(ع): مَنِ استمعَ حرفاً مِن كتابِ اللَّهِ عزَّوجلَّ في غيرِ قرائةٍ كَتَبَ اللَّهُ له حسنةً و مَحا عنهُ سيئةً ... و مَنْ قَرَأَ حرفاً و هو جالسٌ في صلاتِهِ كَتَبَ اللَّهُ له خمسين حسنة... ؛
امام صادق(ع) مىفرمايد: هر كسى حرفى از كتاب خدا را بشنود، بدون آن كه قرائت نمايد، خدا براى او حسنه مىنويسد و گناهى را از او محو مىنمايد... و هر كس حرفى را قرائت نمايد، در حالى كه در نماز نشسته باشد، براى او پنجاه حسنه ثبت مىشود.(14)
3 . عن سالم بن سلمة قال: قَرَأَ رجلٌ على أبيعبدِاللَّه(ع): و أنا أستمعُ حروفاً مِنَ القرآن ليس على ما يقرؤها الناسُ فقال ابُوعبدِاللَّه(ع): كفّ عنْ هذِهِ القراءةِ...؛
سالم بن سلمه مىگويد: شخصى براى امام صادق(ع) قرائتى را خواند و من شنيدم كه او حروفى از قرآن را بر خلاف قرائت ناس مىخواند. امام(ع)فرمود: از خواندن چنين قرائتى خوددارى كن....(15)
با توجّه به روشن شدن اصطلاح، <إن الناس يقولون» كه مقصود <اهل سنت» (عامه) است و واژه حرف، كه همان لفظ (لغت) مىباشد و با توجه و ظهور و وضوح آن، روشن مىگردد كه دلالت روايت امام صادق(ع)، در مورد الفاظ قرآن است كه به تكذيب سبعة احرف پرداخته، بيان مىكند كه قرآن بر حرف واحد است؛ يعنى لغت و لفظ قرآن يكى و واحد است.
مضمون روايت امام صادق(ع) مبنى بر نزول الفاظ قرآن بر حرف واحد، در روايت امام باقر(ع) نيز به روشنى آمده است.
آنچه مسلم است، آن است كه قرآن، از جهت معنا و محتوا، بطون فراوان دارد و در روايات شيعه هم از ائمه نقل شده است كه قرآن داراى بطن است. به اين مورد در فصل ششم پرداخته خواهد شد. در روايات اهل سنت نيز چنين رواياتى، مبنىبر اشتمال قرآن بر بطون متعدد، وجود دارد كه در روايات احرف سبعه در فصلدوم گذشت.
بطون متعدد در مورد قرآن، مورد انكار علماى شيعه نيست و امرى معقول و منطقى است. اما اين كه الفاظ قرآن متعدد و گوناگون باشد، مورد انكار امام صادق(ع) و امام باقر(ع) است. بر همين اساس علماى بزرگ شيعه، اعتقاد بر ساختگى بودن حديث سبعة احرف دارند و معتقدند كه قرآن بر حرف واحد است. در فصل بعد، ديدگاههاى علماى شيعه بيان خواهد شد.
آنچه اينك ياد آورى آن لازم است، اين است كه روايت امام صادق(ع) مبنىبر نزول قرآن بر حرف واحد و تكذيب ادعاى سبعة احرف، مورد توجه محدثان بزرگوار به ويژه صاحبان كتب اربعه، محمدون ثلاث بوده است و متذكر آن شده وبرآن معتقد بودهاند. زيرا كلينى در فضل القرآن، به نقل روايت امام صادق(ع) و امامباقر(ع) پرداخته است و مرحوم شيخ طوسى درمقدمه تفسير تبيان و مرحوم صدوق نيز در كتاب الاعتقادات بر آن تأكيد دارند. ديگر محدثان و علماى بزرگوار شيعه نيز آن را ذكركرده و بدان اعتقاد داشتهاند. در بيان ديدگاه علماى شيعه به آن اشاره خواهد رفت.
از آنچه گذشت، روشن شد كه روايت نورانى امام صادق(ع) و امام باقر(ع)، باتوجه به صحت سندى آنها و دلالت روشن آنها در تكذيب سبعة احرف واينكهقرآن بر حرف واحد است، نزد شيعه فصل الخطاب بحث سبعة احرفمىباشد؛ يعنى بدون هيچ گونه ترديدى، بايد معتقد شد كه الفاظ قرآن واحد وداراى نص واحد است و قرآن بر حرف واحد مىباشد، و اگر اختلافى در قراآت، مشاهده مىشود، ربطى به نزول قرآن و پيامبر(ص) نداشته به راويان و قاريان آن بازمىگردد.
گذشت كه به فرموده امام باقر(ع)، اختلاف قراآت از جانب روات بوده است؛ لكنَّ الاختلافَ يَجِيء مِنْ قِبَلِ الرُواةِ.(16) برايناساس، هنگام نزول در قراآت قرآن اختلاف نبوده و قرآن بر پيامبر(ص) بر نزول واحد و قرائت واحد ارائه گرديده است. اما باگذشت زمان، قاريان و قرّاى قرآن، برخى از كلمات قرآن را، گرچه بسيار اندك، بر قرائتى غير از آنچه نازل شده بود، خواندهاند. چنين اختلافى خود علل و عواملى دارد كه در بحث قراآت و احرف سبعه در فصل چهارم، در موضوع بررسى علل اختلاف قراآت گذشت و روشن شد كه به عللى، قرائتهاى متفاوت (سبعه يا بيشتر) درمورد قرآن رواج يافت. امام باقر(ع) به نقل از زراره كه از تابعين است و در زمان او، اختلاف قراآت رايج شده بود، مىفرمايد: لكنّ الاختلافَ يجيءُ مِن قِبَلِ الرُّواة؛ يعنى اختلاف قراآت از ناحيه روات حاصل شده است. بر اين اساس اختلاف قراآت مستند به پيامبر(ص) و نزول آسمانى نيست. بلكه مربوط به قاريان و راويان قرآن است كه براساس لهجهها، نبودن اِعراب، نقطهگذارى و ... قرائتهايى در مورد برخى از الفاظ قرآن، آشكار شد.
در تأييد روايت امام باقر(ع) مىتوان به روايتى از امام صادق(ع) اشاره كرد كه به نقل از پيامبر(ص) بيان مىدارند: <اگر قرآن، همان طور كه نازل شده بود، قرائت مىشد، دو نفر با هم اختلاف پيدا نمىكردند.»
عن أبيبكر الحضرمي، عن أبيعبداللَّه(ع) قال: إنّ رسولَاللَّه(ص) قال لعلىٍ(ع): يا علي! القرآنُ خلف فراشي فِى المُصحف والحرير و القَراطيس فَخُذوهُ و اجْمعُوا و لا تضيّعوا كما ضيّعتِ اليهودُ التوارةَ، فانطلقَ عليٌّ فَجَمَعَهُ في ثوبٍ أصفر ثم خَتَمَ عليه في بيتِهِ و قال: لا أرتدي حتى أجمعه و إنْ كان الرجل ليأتيه فيخرُج اليه بغير رداءٍ حتى جَمَعَهُ قال: و قال رسولُاللَّه(ص) لَو أَنّ الناسَ قَرؤا القرآنَ كَما اُنْزِلَ مَا اخْتَلَفَ اِثْنانُ؛
ابىبكر حضرمى از امام صادق(ع) نقل مىنمايد كه حضرت فرمود: پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: <ياعلى! قرآن در مصحفى در حرير و كاغذ دركنار من است. آن را بگيريد و جمع نماييد و آنچنان كه يهود، تورات را ضايع نمود، قرآن را ضايع ننماييد.» حضرت على(ع) مشغول به كار شد و آنها را در پارچه زردى قرار داد و به منزل برد و فرمود: <ردا بر نمىگيرم تا آن كه آن را جمع نمايم.» و اگر كسى بر او وارد مىشد حضرت بدون ردا با او گفتوگو مىنمود (يعنى از منزل خارج نمىشد) تا آن كه آن را جمع نمود.... امام صادق(ع) مىفرمايد: پيامبر(ص) (در پايان) فرمود: <اگر مردم، قرآن را آن چنان كه نازل شد، قرائت مىنمودند، دو نفر هم بايكديگر، اختلاف پيدا نمىنمودند.»(17)
سند اين روايت رجال موثقى هستند. از همين رو مرحوم على بن ابراهيم قمى، صاحب تفسير قمى كه از تفاسير معتبر و ارزشمند شيعه است، آن را روايت نمودهاست. از بررسى متن و محتواى روايت نيز روشن مىشود كه پيامبر(ص) آن را در پايان حيات ارزشمند خود فرمودهاند. زيرا تمامى آيات قرآن نازل شده بود و پيامبر(ص) حضرت على(ع) را متصدى جمعآورى آن در يك مصحف نمودهاند و پيامبر(ص) در يك تأكيد جدّى فرمودند كه اگر قرآن را همچنان كه نازل شده است، قرائت نماييد، حتى دو نفر هم با يكديگر اختلاف پيدا نمىكنند.
همچنين از روايت ياد شده بر مىآيد كه در زمان پيامبر(ص) قرآن بر حرف واحد بوده و حضرت پيشبينى كردهاند كه در مورد قرائت الفاظ قرآن، برخى از اختلافها، پيش آيد و لذا تأكيد مىنمودهاند كه مىبايد، قرآن همچنان كه نازل شده است، قرائت شود، تااختلافى در قرائت آن پيش نيايد. لذا از نظر شيعه، اختلاف قراآت به زمان پيامبر(ص) و نزول آن بر نمىگردد، بلكه مربوط به راويان و قرّاى معروف در زمان صحابه و تابعين مىشود؛ گرچه همه آنها كوشيدند تا به قرائت و نص اصلى كه نص واحدى بود، برسند، اما موجب پيدايش قراآت شدند.
نزول قرآن بر پيامبر(ص) واحد و داراى نص واحد بوده است و پيامبر(ص)، آيات وحى شده را بر مسلمانان مىخواندند تا آنها قرائت آيات را فراگيرند، و اين كار را تكرار مىنمودند تا مبادا قرائت واقعى و نص آن، متفاوت گردد. در واقع يكى از رسالتهاى پيامبر(ص)، رساندن كتاب آسمانى بهدست مردم به شكل صحيح آن بود. ازاينرو خود حضرت <معصوم» بود و در فراگرفتن وحى و خواندن آن، هيچگاه دچار اشتباه نمىشد و از پيش خود سخنى را به عنوان قرآن به خدا نسبت نمىداد و براى اين كه قرائت قرآن، در نزد مردم هم دچار برخى ار اختلافها نشود، به تصحيح قرائت ديگران مىپرداخت و هر كس در مورد قرائت قرآن به آن حضرت مراجعه مىنمود، قرائت صحيح را براى او بيان مىداشت.
نمونهاى چند از اهتمام پيامبر(ص) به تصحيح قراآت بدين قرار است:
1 . عبداللَّه بن مسعود مىگويد: نزد حضرت رسول(ص) رفتيم، در حالى كه على(ع) نزد ايشان بود و با حضرت گفتوگو مىكرد. خدمت حضرت عرض كرديم در قرائت با يكديگر اختلاف داريم. حضرت سخت ناراحت شد و فرمود: (ملّتِ) قبل از شما به خاطر اختلاف، هلاك شدند. سپس به على(ع) مطلبى را فرمودند و على(ع) براى ما گفت: پيامبر(ص) شما را امر مىكند بر اين كه همان طور كه به شما تعليم داده شد، قرائت نماييد.(18)
از روايت مذكور بر مىآيد كه وقتى صحابه در مورد قرائت آيهاى با يكديگر اختلاف مىنمودند، پيامبر(ص) بسيار ناراحت مىشد و دستور مىدادند كه قرائتى كه به شما تعليم داده شده (يعنى قرائت صحيح) را بخوانيد، نه غير از آن را.
2 . زيد بن ارقم: مردى نزد رسولاللَّه(ص) آمد و گفت: عبداللَّه بن مسعود سورهاى را بر من قرائت نمود و زيد و اُبىّ هم بر من آن سوره را قرائت نمودند ولكن قراآت آنها با يكديگر متفاوت است. از قرائت كدام يك از آنها پيروى نمايم؟ زيد مىگويد: در حالى كه پيامبر(ص)، ساكت بود و على در كنار ايشان، على گفت: هر كسى مىبايد، آن چنان قرائت نمايد كه فراگرفته است.(19)
3 . ابىبصير از امام صادق(ع) نقل مىنمايد كه حضرت فرمود: عبداللَّه بن سعد بن ابىسرح، برادر رضاعى عثمان، اسلام آورد و وارد مدينه شد و چون داراى خط خوشى بود، به هنگام نزول وحى، پيامبر(ص) او را فرامىخواند و بر او وحى را مىخواند و او، آنچه را پيامبر بر او املامىكرد، مىنوشت. در يك مرحله، هنگامى كه پيامبر(ص) بر او املامىكرد: سميع بصير، او مىنوشت: سميع عليم. هنگامى كه پيامبر(ص)مىگفت: واللَّه بما تعملون خبير، او مىنوشت: واللَّه بما تعلمون بصير .... وپيامبر(ص) مىفرمود آيا آنها يكى است؟! او (به خاطر مخالفت پيامبر(ص)بااو) مرتد شد و به مكّه بازگشت.(20)
در تفسير مجمع البيان هم آمده است كه آيه شريفه: سَأُنْزِلُ مِثلَ ما اَنْزَلَاللَّهُ(21) در مورد عبداللَّه بن سعد است كه كاتب وحى بود و هنگامى كه پيامبر(ص) مىفرمود: بنويس:<علمياً حكيماً»، او مىنوشت: <غفوراً رحيماً» و هنگامى كه حضرت مىفرمود: بنويس: <غفوراً رحيماً» او مىنوشت: <علمياً حكيماً». او مرتد شد و به مكه بازگشت.(22)
4 . ابىبكر بن ابىعياش، در روايتى طولانى نقل مىكند كه: دو نفر سى آيه از سوره احقاف را قرائت كردند و در قرائت آيات اختلاف نمودند. ابنمسعود گفت: اين (قرائت) صحيح نيست، و نخوانيد آن را. و آن دو را نزد پيامبر(ص) برد. حضرت از (اختلاف قرائت آنها) خشمگين شد در حالى كه حضرت على(ع) نزد او بود. حضرت على(ع) فرمود: پيامبر(ص) شما را امر مىكند تا آن چنان كه به شما ياد داده شده، قرائت نماييد.(23)
يكى از اقدامهاى نظارتى پيامبر(ص) بر تصحيح قراآت، توجّه به كتابت صحيح كلمات بود. همين دقت و توجه به كيفيت و صحت كلمات بود كه به عزل عبداللَّهبنسعد انجاميد. از رسالتهاى مهم پيامبر(ص) بيان قرائت قرآن به شكل صحيح وتصحيح آن در موارد اختلاف بود. حتى اختلاف عمر با هشام بن حكيم در قرائت سوره فرقان نيز كه نزد پيامبر(ص) رفتند، به تصحيح قرائت غير واقعى منجرشده است و پيامبر(ص)قرائت واقعى و صحيح را كه يك قرائت بيش نبوده است، بيان فرمودهاند. لذا روايت اختلاف عمر و هشام بن حكيم، مبتنى بر تجويز هردو قرائت از سوى پيامبر(ص) صحيح به نظر نمىرسد. زيرا در روايت امام باقر(ع)، و امامصادق(ع) آمدهبود كه قرآن واحد و اختلاف قراآت، ناشى از روات است.
ائمه معصومين(ع) پس از پيامبر(ص) نيز، همان رسالت هدايتگرى و پيشوايى را برعهده داشتند؛ با اين تفاوت كه بر آنها وحى نازل نمىشد. هر كدام از آن بزرگواران، در زمان حيات خويش، رسالت و وظيفه پيشوايى خود را انجام داده است. ازجمله اقدامات ايشان، همانند پيامبر گرامى اسلام(ص)، صيانت از نص و قرائت قرآن بود. آنان تأكيد داشتند كه نزول قرآن واحد و داراى نص واحد است و اختلاف در قراآت، اگر حاصل شود، از ناحيه روات است؛ آن چنان كه در روايت امام باقر(ع) و امام صادق(ع)بر آن تصريح شده است.
امّا آنچه در زندگى ائمه معصومين، مىبايد مورد توجه واقع شود، آن است كه پساز ارتحال پيامبر اسلام(ص)، اختلاف در قراآت به تدريج آغاز شد و هر چند حضرت على(ع)، قرائت واقعى را بيان مىداشت و قرآنى كه بهدستور پيامبر(ص) و بر قرائت واحد جمعآورى نمود، بر مردم عرضه كرد و آنها نپذيرفتند، ولى حضرت على(ع) در تصحيح قراآت از پاى ننشست.
از طرفى در زمان خليفه اول و دوم، قرآن واحدى با قرائت واحدى از طرف حكومت، نشر نيافت. در زمان عثمان، به علت گسترش اختلاف قراآت، قرآن در مصحف واحدى با قرائت واحدى، با نظارت و تأييد حضرت على(ع) نشر يافت و در زمان حكومت و خلافت حضرت و در زمان امامت امامان ديگر، مورد تأييد آنان بوده است و تا كنون ميان همه مسلمانان رواج دارد.
اگر قرآنى نيز كه خود حضرت على(ع) پس از ارتحال پيامبر(ص) جمعآورى نمود، با مصحف و قرآن عثمان در قرائت برخى از واژهها اختلاف داشته باشد، مسلماً موارد اختلاف از نظر حضرت على(ع) در مصحف عثمانى، مورد تأييد بوده است و موافقت آن حضرت با قرآن عثمانى و استمرار موافقت ديگر ائمه معصومين(ع) بيانگر آن است كه قرآن موجود (ما بين الدفتين) و قرائت آن را نمىبايد با قرائت واقعى متفاوت دانست و الّا ائمه معصومين در صورت وجود تفاوت قرائت و تفاوت كلمات بين آنها به شكلى كه بر اساس قرآن لطمه وارد مىآورد، نه بر قرآن و مصحف عثمانى صحه نمىگذاشتند، بلكه با آن مخالفت مىنمودند.
آرى، قرآنى كه حضرت على(ع) جمعآورى نموده بود و اينك نزد امام زمان(عج) مىباشد، اضافاتى در تفسير دارد كه همان شرح آيات و شأن نزول آنها بوده و حضرت على(ع) كه پس از پيامبر(ص) آگاه ترين فرد به تفسير قرآن بود، آنها را جمعآورى نمود و نزد ائمه(ع) به امانت گذارد.
به مواردى از تأييد ائمه(ع) اشاره مىشود:
1 . عن سالم بن سلمة قال: قرأ رجلٌ على أبيعبداللَّه(ع) و أنا أستمع حروفاً من القرآن، ليس على ما يقرأها الناسُ فقالَ أبُو عبداللَّه(ع): كفّ عن هذه القراءة. اقرأ كما يقرأ الناس؛(24)
سالم بن سلمه مىگويد: فردى نزد حضرت صادق(ع) قرائت (قرآن) مىنمود و من شنيدم كه او بر خلاف قرائت <ناس» (مردم) مىخواند. حضرت بدو گفت: از چنين قرائتى خوددارى كن؛ آن چنان بخوان كه مردم مىخوانند.
روايت مذكور كه از جهت سند نيز معتبر است، دلالت دارد بر اين كه امام صادق(ع)به تصحيح قراآت مىپرداخته و آنها را بر قرائت مشهور كه همان قرائت <ناس» است ارجاع مىداده است.
2 . عن عبدالعزيز قال سألتُ الرضا(ع) عنِ التوحيد فقال: كُلُّ مَنْ قَرَأَ: قلهواللَّه احدٌ، و آمنَ بها فقدْ عرف التوحيدَ. قلتُ: كيف نقرأها؟ قال: كما يقرأ الناسُ؛(25)
عبدالعزيز گويد: از امام رضا(ع) درباره توحيد سؤال نمودم. حضرت فرمود: هر كس سوره قل هواللَّه احد را بخواند و بر آن ايمان بياورد، توحيد را شناخته است. عرض كردم. چگونه سوره توحيد را قرائت كنيم؟ حضرت فرمود: همان طورى كه مردم مىخوانند.
3 . عن سفيان بن السمط قال سألتُ أبا عبداللَّه(ع) عن تنزيلِ القرآنِ قال: أقرأوا كما عُلِّمْتُم؛(26)
سفيان بن سمط گويد: از امام صادق(ع)، از تنزيل قرآن پرسيدم. حضرت فرمود: بخوانيد، آن چنان كه فرا گرفتهايد.
4 . روى أنّ زيداً، لَمَّا قَرَأ <التّابوة» قالَ عليٌ(ع):اُكتبهُ التابوت؛
هنگامى كه زيد بن ثابت، تابوة را مىخواند، حضرت فرمود: آن را <تابوت» بنويسيد.(27)
به مقتضاى كلام نورانى امام صادق(ع)، قرآن بر يك حرف و داراى نص واحد است؛ نزول آن واحد بوده است، و ائمه(ع) بر قرائت قرآن نظارت كامل داشته و مردم را از قراآت غير مجاز، بازداشتهاند. از همين روست كه قرآن پس از يكهزار و چهارصد سال، بهدور از هر گونه تحريف لفظى باقى مانده و تمامى كلمات و آيات آن كه از طرف خداوند بر پيامبر(ص) نازل شده بدون هيچ گونه نقصانى يا افزايش، محفوظ مانده است.
قرآن موجود ما بين الدفتين، كه از سوره <حمد» آغاز و به سوره <ناس» ختم مىگردد، نزد همه مسلمين يكسان مانده است. مصونيت قرآن از هر گونه تحريف، به بُعد خاصى محدود نمىشود و در ابعاد متفاوت مىباشد كه از جمله آنها، مواظبت بر قرائت صحيح آيات مىباشد. زيرا چه بسا با قرائت غير صحيحى، معنا و محتوا تغييريابد.
علماى شيعه معتقدند قرآن از آغاز تا هميشه از هر گونه تحريفى و تغييرى مصون است. ايشان بر مدّعاى خود، همواره به اين ادّله استدلال مىنمايند:
1 . آيه شريفه: إنّا نَحنُ نَزّلنا الذِّكرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ؛(28) ما همواره قرآن را نازل كرديم و ما خود حافظ آنيم. اين آيه متضمن ضمانت و وعده الهى بر حفظ قرآن از هر گونه تحريف است و وعده الهى و ضمانت آن تخلّفناپذير است. خداوند در آيه شريفه با چند تأكيد و سياق حصر، به صراحت بيان داشته است كه قرآن از هر گونه دستبردى مصون است.
2 . آيه شريفه: وَ اِنّه لَكِتابٌ عزيزٌ لايأتيهِ الباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ؛(29) قرآن كتاب عزيزى است كه باطل بر آن از پيش و پس راه نمىيابد. در آيه، تمام اقسام باطل از قرآن نفى شده است كه مستلزم نفى هر گونه تحريف از قرآن و مصون بودن آن از هر گونه تغيير و آسيب و بطلان نيز هست.
3 . حديث ثقلين كه افراد زيادى از صحابه، آن را نقل كردهاند؛ چه از شيعه و چه از اهل سنت: إنّي تاركٌ فيكُمُ الثقلَين كتابَ اللَّه و عترتي أهلَ بيتي ما إنْ تمسَّكْتُم بِهِما لَن تضلُّوا أبداً؛(30) من در بين شما دو چيز گرانبها قرار دادم: كتاب خدا و عترتم كه همان اهل بيتم هستند. در صورتى كه به آن دو تمسك كنيد، هرگز گمراه نمىشويد.
لازمه وجوب تمسك هميشگى به قرآن، عدم تحريف آن است.
4 . روايت <عرض». امام صادق(ع) فرمود: كُلّ حَديثٍ لايُوافِقُ كِتابَ اللَّهِ فَهُو زُخْرُفٌ؛(31) هر حديثى كه با كتاب خدا موافقت ندارد، زينت شده (ودستساز) است.
طبق حديث مذكور، قرآن معيار و مقياس حق و باطل است. چگونه ممكن است خود تحريف شده باشد، در حالى كه امام صادق(ع) آن را براى هميشه به عنوان معيار ميزان حق و باطل بيان مىنمايد.
5 . اعجاز قرآن، امرى مسلّم و قطعى است و خود قرآن در موارد متعدد، دعوت بهتحدّى مىنمايد؛ بهويژه اعجاز بيانى و لفظى آن. اگر قرآنتحريف و تغيير كرده باشد، لازمه آن، محو اعجاز فصاحتى و بلاغتى قرآن است.
6 . رخصت ائمه(ع) بر قرائت هر يك از سُور قرآن در نمازهاى واجب كه دليل بر سلامت سورهها از تحريف و تغيير است. زيرا در صورت هر گونه تغيير و تحريف در سورهها، موجب بطلان نماز خواهد گرديد؛ چون در غير اين صورت سوره نماز به شكل كامل آن قرائت نشده و نماز مبتلا به نقصان شده است.
لذا علماى بزرگوار شيعه از متقدمان تا متأخران، معتقد به صيانت قرآن از هرگونه تحريف بودهاند. به تعدادى از آنان اشاره مىشود:
1 . شيخ صدوق مىگويد: <اعتقاد ما بر آن است كه قرآنى كه خداوند بر پيامبر(ص)نازل كرده است، همان ما بين الدفتين مىباشد، كه در دست مردم است.»(32)
2 . سيد مرتضى علم الهدى گويد: <علم به صحت نقل قرآن، همانند علم به وجود بلاد و حوادث بزرگ، غير قابل انكار است.»(33)
3 . مرحوم طبرسى گويد: <سخن در مورد افزايش و نقصانِ قرآن، هرگز پذيرفته نيست.»(34)
4 . علامه طباطبايى: <قرآنى كه خداوند بر پيامبر(ص) نازل نموده است، همان طور كه نازل شده مصون مانده است.»(35)
با توجه به روايت صحيحه امام صادق(ع) و با توجه به روايت صحيحه امام باقر(ع)و با توجه به روايت معتبر ديگرى از امام صادق(ع) كه بيان داشت: <اگر مردم قرآن را آنچنان كه نازل شده، قرائت نمايند، دو نفر هم با يكديگر اختلاف نمىنمايند»(36) روشن مىشود كه حديث سبعة احرف در معناى نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف -آنچنان كه اكثر علماى اهل سنت ادعا نمودهاند و نخستين شاهد خود را روايت عمر مىدانند(37)- بدون ترديد مىبايد گفت: قرآن بر حرف واحد نازل شده و الفاظ آن واحد و داراى نص واحد است.
بنابراين روايت اهل سنت در مورد نزول قرآن بر هفت حرف و اجازه بر قراآت سبعه از طرف خدا بر پيامبر(ص) سخنى ناروا و دست ساز است؛ هر چند راويان آن متعدد باشند. زيرا جاعلان حديث در قرن اول، دوم و سوم، فراوان بودهاند و چه بسيار رواياتى را كه با سند آن، جعل نمودهاند. البته وجود مبارك ائمه معصومين در بين شيعيان، زمينه جعل حديث را به حد اقل رسانيده و احاديث شيعه از مصونيت نسبى برخوردارند. اما در بين اهل سنت، اگر كسى حديثى را نقل مىكرد، مقياسى -همچون ائمه معصومين- وجودنداشته است تا صحت و سقم آن را بيان نمايد. لذا در كتب حديثى اهل سنت، روايات سست و دست ساز وجود دارد.
از اين جهت كثرت روايات اهل سنت در حديث سبعة احرف در طبقات دوم و سوم و چهارم، دليلى بر صحت آنها نيست. گرچه شمارى از آنها مربوط به معانى و محتواى قرآن بوده و سپس منطبق بر الفاظ شده است. زيرا روايات سبعة احرف(38) ياخمسة احرف يا ثلاثة احرف از طريق اهل سنت در مورد معناى قرآن و بطون آن، امرى پذيرفتنى است و در بين روايات شيعه هم، مشابه آنها وجود دارد كه بر اساس آنهإ؛هه قرآن داراى بطن و ظهر است.(39)
احتمال مىرود كه هدف از اين دستسازى، توجيه قراآت بوده باشد، كه از طرف دوستان ناآگاه اتفاق افتاده است. زيرا هنگامى كه قراآت گسترش يافت و هركدام از قرّا، قرائتى را برگزيد، براى توجيه و تأييد قراآت مشهور، از دو طريق متفاوت، اقداماتى انجام گرفت كه البته هر دو به يكديگر باز مىگشت:
الف) نسبت و رواج حديث سبعة احرف مبنى بر اين كه قرآن بر هفت حرف است.
ب) اعتقاد بر توقيفى بودن قراآت.
از اين طريق، قراآت مشهور، موجه جلوه نموده هر كدام وحى الهى تلقى شدند و قرّا، دست از تخطئه يكديگر برداشتند و هر قارى قرائت خود رامنتسب بر نزول الهى دانست.
نكته ديگرى كه از اين بررسى مىتوان دريافت، آن است كه چنين اقدامى نمىتواند در زمان تابعين شكل گرفته باشد، بلكه مىبايد در زمان صحابه، كه اختلاف قراآت گسترش يافت، انجام شده باشد، تا نابهسامانىهاى اختلاف قراآت كاهش يابد. در بين صحابه هم چه كسى مىتواند از حديث سبعة احرف سود بيشترى ببرد؟ آياصحابهاى كه در مَسند حكومت نبودند و كمتر مورد تعرض در حل مسأله اختلاف قراآت قرار مىگرفتند و با حل مسأله اختلاف قراآت، تغييرى در وضعيت آنها ايجاد نمىشد، حديث سبعة احرف را بر پيامبر(ص) نسبت دادند؟ يا كسانى از صحابه كه در مَسند حكومت بودند و با نسبت حديث سبعة احرف، مشكلى از مشكلات آنها كاستهمىشد و حكومت آنها -گرچه به طور موقت- از ثبات نسبى برخوردار مىشد، سود مىبردند؟
2 . جامع الرواة، ج1، ص324.
3 . الكافى فى الاصول، ج2، ص630، باب النوادر.
4 . الكافى فى الاصول، ج1، ص286، كتاب الحجة، باب ما نص اللَّه و رسوله على الائمة(ع).
5 . الكافى فى الفروع، ج6، ص309، ح 2، باب من لم يأكل اللحم.
6 . همان، ج7، ص247، ح 11، كتاب الحدود باب حد المحارب.
7 . شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج1، ص139، ح 392، باب فى حكم الجنابة.
8 . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص167، ح 487.
9 . بحار الانوار، ج22، ص108، ح 71.
10 . همان، ج35، ص112، ح 14.
11 . همان، ج37، ص273، ح 43.
12 . همان، ج49، ص130، ح 4.
13 . مائده(5) آيه 6.
14 . بحار الانوار، ج77، ص299، ح 57.
15 . الكافى فى الاصول ج2، ص611، باب ثواب قراءة القرآن، ح 3.
16 . همان، ج2، ص612، ح 6.
17 . همان، ج2، ص633، باب النوادر، ح 23.
18 . همان، ص630، ح 12، كتاب فضل القرآن، باب النوادر.
19 . بحار الانوار، ج89، ص48، كتاب القرآن، باب ما جاء فى كيفية جمع القرآن، روايت 7 و تفسير قمى، ج2، ص451، ذيل سوره ناس.
20 .تفسير طبرى، ج1، ص9: القول في اللغة التى نزل بها القرآن.
21 .تفسير طبرى، ج1، ص9: القول في اللغة التى نزل بها القرآن.
22 . بحار الانوار، ج89، ص35 كتاب الوحى، باب 3، و تفسير قمى، ج1، ص210، ذيل آيه 93 انعام.
23 .انعام(6) آيه 93.
24 . مجمع البيان، ج4، ص518 .
25 . بحار الانوار، ج40، ص156.
26 . الكافى فى الاصول، ج2، ص633، كتاب القرآن، باب النوادر، ح23، و وسائل الشيعه، ج6، ص162.
27 . بحار الانوار، ج82، ص29، روايت 18.
28 . الكافى فى الاصول، ج2، ص631، ح 15، باب النوادر.
29 . بحار الانوار، ج40، ص156.
30 . حجر(15) آيه 9.
31 . فصّلت(41) آيه 41.
32 . سنن ترمذى، ج12، ص200.
33 . الكافى فى الاصول، ج1، ص69.
34 . شيخ صدوق، اعتقاد الاماميه، ص 93.
35 . تفسير صافى، مقدمه 6.
36 . مجمع البيان، مقدمه پنجم، ج1، ص5.
37 . الميزان، ج12، ص107.
38 . عن النبي(ص): لو أنّ الناس قرأوا القرآن كما أنزل لما اختلف اثنان. (بحار الانوار، ج89 ، ص48 ح7).
39 .صحيح بخارى، ج6، ص228، و مسلم، ج2، ص202.
40 . مانند: عبداللَّه بن مسعود: قرآن بر هفت حرف نازل شد و هيچ حرفى از آن نيست، مگر آن كه داراى ظهرى و بطنى است و على بن ابى طالب، كسى است كه علم به ظاهر و باطن آن، در نزد اوست. (ابنعساكر، تاريخ دمشق، ترجمة الامام على(ع)، ج3، ص25، شماره 1048).
41 . بحار الانوار، ج89، ص78: بابُ انّ للقرآن ظهراً و بطناً.