پيدايش قراآت

از نخستين روزهاى نزول قرآن، جمعى از صحابه، وظيفه تصدّى تلاوت آيات را بر عهده گرفتند. سپس در مدينه، مكه، كوفه و ... قرّاى معروفى پرورش يافتند. هركدام براى خود، در برخى از آيات، قرائتى متمايز از ديگر قراآت را برگزيدند؛ درحالى كه مستند آنها نيز سخن پيامبر(ص) بود. آنان كه صحابه پيامبر(ص) بودند و بعد نيز جمعى از تابعين به آنها پيوستند، وجوه مختلفى از قراآت را به وجود آوردند، كه در قرون بعدى، معروف به قراى هفت‏گانه، ده‏گانه و چهارده گانه شدند.

در زمان عثمان قراآت متعددى وجود داشت. عثمان تصميم گرفت كه قراآت را يك دست و واحد گرداند. بخارى، از انس بن مالك نقل مى‏كند كه حذيفة بن يمان نزد عثمان آمد و اختلاف مردم شام و عراق را در قراآت قرآن، براى عثمان گزارش نمود و گفت: <اَدْرِك هذه الامّة قبل أنْ تختلفوا فى الكتاب اختلاف اليهود و النصارى»؛ يعنى اين مردم را درياب پيش از اين كه در كتاب آسمانى قرآن، اختلافى مانند اختلاف يهود و نصارى در مورد كتابشان، رخ بدهد. عثمان از حفصه خواست كه نسخه‏هاى موجود نزد خود را كه به امانت از سوى پدرش نزد وى بود، به او بر گرداند و جمعى را به تهيه مصحفى بر اساس قرائت واحد مأموريت داد.(1)

عسقلانى در شرح ماجراى بالا در فتح البارى مى‏گويد: <عثمان اهل شام و عراق را امر نمود تا بر مصحفى كه تهيه شده بود، اجتماع نمايند.»(2) در خبرى ديگر، قضيه اختلاف ميان مسلمين، چنين گزارش شده است:

حذيفه، هنگامى كه از غزوه‏اى برمى‏گشت، پيش از ورود به منزل خود، نزد عثمان رفت و بدو گفت. يا امير مردم را درياب. عثمان گفت: چه شده است؟ حذيفه گفت در غزوه ارمينيه شركت داشتم. آن‏جإ؛ ظظ ديدم كه اهل شام قرآن را بر قرائت ابىّ‏بن‏كعب مى‏خوانند؛ آن چنان كه اهل عراق آن را نشنيده‏اند. و اهل عراق بر قرائت عبداللَّه بن مسعود قرآن را مى‏خوانند. آن‏چنان كه اهل شام آن را نشنيده‏اند. از اين رو هر كدام ديگرى را تكفيرمى‏نمايند.(3)

عثمان اقدام خود را مبنى بر توحيد مصاحف از نظر قرائت، عملى ساخت. اما اختلاف قراآت پايان نپذيرفت و قرّا هم‏چنان با يكديگر اختلاف داشتند. زيرا عثمان دستور داده بود كه قرآن، عارى از هر گونه نقطه و علايم اِعرابى، تدوين گردد، تارسم‏الخط و كتابت آن، قراآت منقول از پيامبر(ص) را برتابد.

البته در بين آن قراآت، قرائت قراى سبعه، رونق و رواج بيشترى يافت و ابى‏بكرمحمد بن مجاهد تميمى (م 324 ه'.ق) در قرن چهارم هجرى، آنها را به‏عنوان‏بهترين قراآت برگزيد. ولى ديگر قراآت نيز در رتبه بعدى شهرت يافتند. سؤال اين است كه علّت اختلاف قراآت چه بود؟ آيا مگر قرآن بر چند قرائت نازل‏شده بود؟ يا قرآن نزول و قرائت واحدى داشت، ليكن قراآت متعددى براى آن شكل گرفت؟

بررسى علل اختلاف قراآت

آغاز اختلاف را بايد از زمان خلفا به ويژه خليفه دوم، دانست. زيرا در زمان حيات پيامبر(ص) اگر كسى دچار اختلاف قرائت مى‏شد، حضرت رسول(ص) آن را تصحيح مى‏نمود. لكن برخى از صحابه، هر كدام پس از پيامبر(ص) براساس روايتى از آن حضرت، قرائتى را برگزيد.

مهم‏ترين علت اختلاف قراآت را بايد در نگارش و اختلاف مصاحف بلاد جست‏وجو كرد. زيرا مردم هر بلادى خود را ملتزم به قرائت مصاحف خود مى‏دانستند. هر قارى براى خود قرائتى را بر مى‏گزيد. گرچه هدف از ارسال مصاحف توسط عثمان به بلاد، توحيد مصاحف و يك‏سان نمودن آنها بود،اما مصاحف بر يك سبك تنظيم نشدند و هر كدام با ديگرى در برخى از كلمات، حروف، اعراب و ... متفاوت بود. مصحف مدنى غير از مصحف مكى و آنها غير از مصحف كوفى بودند. لذا اختلاف آنها را مى‏توان سرآغازى براى قرائت‏هاى متعدد بعدى شمرد. آية اللَّه معرفت در اين باره مى‏نويسند:

اختلاف مصاحف، جزء مهم‏ترين علل ايجاد اختلاف در قراآت پس از نزول بود و خود باب جديدى را در حيات مسلمين براى تعدد قراآت گشود. قراى هر بلادى -طبعاً- خود را ملتزم به قرائتى مى‏دانستند كه منتسب به نص مصحف آنان بود و لذا قرائت مكه، مدينه، بصره، كوفه و شام، شكل گرفت و اين چنين ... اختلافى كه از آن گريزان بودند، دامنگيرشان شد.(4)

با بررسى تاريخى، روشن مى‏گردد كه عوامل اختلاف قراآت مربوط به دوران حيات پيامبر(ص) نيست و آنها را در دوران صحابه پس از پيامبر(ص) بايد جست. زيرااختلافِ صحابه در جمع و تدوين قرآن و گاهى بر سر قرائت آن، در ميان قاريان،اختلاف پديد آورد، وهر كسى بر قرائت خويش حجّت و استدلال مى‏كرد. ازاين‏رو عثمان تصميم گرفت، قرائت واحدى را از طريق مصحف واحدى درسرتاسر بلاد اسلامى رواج دهد؛ مصحفى كه با قرائت واحد و يك‏سان و متحدالشكل باشد. اين امر چندان توفيق نيافت و هر مصحفى با مصحف ديگر از تمام جهات متحدالشكل نشد. در نتيجه آن همه اهتمام براى يكى نمودن مصاحف، بى‏ثمر ماند.

گرچه اختلاف مصاحف با آن حجم بزرگ تا حدى طبيعى بود، امّا برخى از مصاحف حتى قبل از مقابله با ديگر مصاحف، به منطقه و بلاد خاصى ارسال شد. عسقلانى در فتح البارى به اين نكته اشاره مى‏كند كه عثمان در ارسال مصحف كوفه تعجيل نمود. زيرا مطلع شد كه در كوفه قرائت عبداللَّه بن مسعود جريان دارد.(5) ابن عامر مقرى شام (م 118 ه'.ق) خود كتابى تحت عنوان اختلاف مصاحف الشام و الحجاز العراق‏(6) دارد كه در آن به اختلاف مصاحف و بررسى آنها پرداخته است. اين اختلاف، گرچه گسترده نبوده است، ليكن در نخستين گامِ نشر و كتابت قرآن، زمينه پيدايش اختلاف قراآت را فراهم آورد. شمارى از آنها بدين قرار است:

الف) آيه 100 سوره توبه: وَ اَعَدَّلَهُمْ جَناتٍ تَجْرى‏ تَحْتَهَا الاَنْهارُ. در مصحف مكّه كلمه <مِنْ» را اضافه دارد؛ يعنى تجرى من تحتها الانهار. طبرسى در ذيل آيه شريفه مى‏گويد:

ابن كثير به تنهايى <من تحتها» خوانده است و در مصاحف مكه هم چنين است. ليكن ديگران بدون <مِنْ» خوانده‏اند. ساير مصاحف هم بدون <مِنْ»است.(7)

ب) در آيه 133 آل عمران: وَ ساِرعُوا اِلى مَغْفِرَةٍ. در مصحف كوفه و بصره با <واو» و در مصحف مدينه بدون <واو» (سارعوا...) هست. طبرسى در ذيل آيه شريفه مى‏گويد:

اهل مدينه و شام <سارعوا» را بدون <واو» خوانده‏اند و بقيه با <واو» و هم‏چنين در مصاحف آنان.(8)

زمخشرى هم مى‏گويد: <در مصاحف اهل مدينه و شام: سارعوا بدون واو و ديگران با واو قرائت نموده‏اند».(9)

ج) آيه 22 يونس: هُوَ الِّذى يُسَيِّرُكُمْ فِى البَرِّ وَالْبَحْرِ. در مصحف عراق <يُسيّركم» آمده است و در مصحف مدينه و شام <يَنْشركم». طبرسى مى‏فرمايد:

و ينشركم با نون و شين از واژه <نشر» قرائت ابوجعفر و ابوعامر است و بقيّه <يُسيّركم» با سين و ياء از <تيسير».(10)

زمخشرى مى‏نويسد: <زيدبن ثابت هم، ينشركم به مانند قوله تعالى: فَانشُروا فِى الأرضِ خوانده است.»(11)

ابى‏عمر سعيد الدانى گفته است: <ابن‏عامر يَنْشُركُم فِى البرِّ و البَحْرِ با نون و شين خوانده است و بقيّه با سين و ياء خوانده‏اند.»(12)

موارد اختلاف مصاحف در كتاب‏هاى النشر فى القراءات العشر و التيسير فى القراءات وبحث قراآت در تفاسير به ويژه بحث القراءة در تفسير مجمع البيان، ذكر شده است.

آيةاللَّه معرفت در كتاب التمهيد، جدول اختلاف نسخ مصاحف را ترسيم نموده است كه در آن اختلاف بين مصاحِف كوفه، و بصره و شام با مصحف امام در مدينه، ذكر شده است.(13)

تهيه آن مصاحف هفت‏گانه و ارسال آنها به بلاد مهم مسلمين به همراه قارى‏خاص، زمينه گسترش قراآت را بيشتر نمود و اگر تا قبل از آن، اختلاف بر قرائت صحابه بود، از آن پس اختلاف در خود مصاحف پديدارشد. سؤال مهمى كه در اين‏جا رخ مى‏نمايد، اين است كه اگر اختلاف قراآت در زمان رسول‏اكرم(ص)شكل‏نگرفته است -كه چنين بوده است- چه ربطى بين تعدّد قراآت و تعدّد نزول‏قرآن است؟ آيا مى‏توان تعدّد قراآت را منسوب به تعدّد نزول دانست؟ براى تبيين علل اختلاف قراآت و بررسى علل آن به شكل جزئى‏تر مى‏توان به علل ذيل اشاره نمود:

1 . ابتدايى بودن خط

آشنايى عرب‏هاى حجاز، در صدر اسلام، با كتابت و خط بسيار ابتدايى بوده است. در بين آنان، كمتر كسى نوشتن را مى‏دانست. با ظهور اسلام زمينه كتابت و نوشتن به‏تدريج فراهم شد. زندگى آنان بدوى، و از خصايص زندگى شهرى مثل كتابت و صناعت بيگانه بود. البته آنان كه به بلاد ديگر، براى سفرهاى تجارتى رفته بودند، كمابيش خط و نوشتن را در شكل ابتدايى آن، فرا گرفته بودند. ابن خلدون چنين مى‏گويد:

در صدر اسلام، خط عربى، به نهايت رشد خود از جهت احكام و اتقان و زيبايى نرسيده بود و حتى به حد متوسط هم نرسيده بود. زيرا عرب در گام‏هاى ابتدايى و نخستين خود بود.(14)

اعراب در مسافرت به شام و عراق، خط نبطى و سريانى را فرا گرفتند كه اين دوخط تا بعد از فتوحات اسلامى ميان آنان باقى بود. از خط نبطى، خط نسخ به وجود آمد كه امروز، معروف و مشهور است، و از خط سريانى، خط كوفى شكل گرفت كه خط حيرى هم ناميده شد؛ زيرا منسوب به شهر حيره در مجاورت كوفه است. از آن‏جا كه در خط سريانى كه منشأ خط كوفى بود، الف ممدود در اثناى كلمات حذف مى‏شد، عرب‏ها در خط كوفى نيز در نوشتن كلماتى مانند: الكتاب، آن را بدون الف ممدوده (الكتب) مى‏نوشتند. با ظهور اسلام، پيامبر(ص) مسلمانان را به فرا گرفتن كتابت و نوشتن كلمات تشويقِ فراوان نمود،كه به رواج و گسترش دو خط نسخ و كوفى در بين مسلمانان انجاميد. خط نسخ با گذشت زمان رواجِ بيشترى يافت و ابن‏مقله در قرن چهارم آن را به حد كمال خود رساند. ليكن خط كوفى، نه تنها رواجى نيافت، بلكه پس از دو قرن به افول گراييد.(15)

از آن‏چه گذشت روشن گشت كه خط و كتابت در جامعه مسلمانان صدر اسلام، بر اسلوب خود، استقرار نيافته بود و رسم و فنون آن نزد همه يك‏سان نبود و چه بسا شكل برخى از حروف مشابه يكديگر بود. حرف و يا كلمه‏اى را به چند شكل متفاوت مى‏توان خواند؛ به عنوان مثال: در نوشتن حروف <نون و راء» و <واو و ياء» يك‏سان عمل مى‏كردند. ميم آخر كلمه به شكل <واو» و حرف <دال» را به صورت <كاف» كوفى، مى‏نگاشتند و حرف <ى» در انتهاى كلمه را از آن جدا مى‏نمودند؛ مانند: <تحي ى». حرف <واو» و <ياء» گاه حذف مى‏شدند؛ مانند: صالِحُ المُؤْمِنينَ‏(16) كه در اصل <صالحوا المؤمنين» بوده است. طبرسى مى‏نويسد: <مسلم مى‏گويد: كلمه صالحوا المؤمنين بر ساختار جمع است كه واو در مصحف ساقط شده است. زيرا در لفظ خوانده نمى‏شود.»(17)

و در آيه شريفه عاداً الاوُلى‏(18) الف حذف شده به شكل‏هاى متفاوت خوانده مى‏شود. طبرسى در ذيل همين آيه در بحث قرائت به آن پرداخته است.(19) يا در آيه شريفه وَ قَضَى‏ رَبُّكَ اَلّا تَعْبُدُوا اِلّا اِيّاهُ،(20) از ابن عباس نقل شده است كه ايشان آيه را <وَ وصّى‏ رَبُّك» قرائت مى‏كرد و هنگامى كه به وى گفته شد، در مصحف <و قضى» است، وى در پاسخ‏مى‏گويد: در اصل <وصّى» بود و <واو» دوم به <صّى» چسبيده و چنين خوانده شده است. علاوه بر آن استدلال هم مى‏كند كه اگر <و قضى» باشد، معناى آيه مخدوش مى‏شود. زيرا: اگر قضاى الهى به عبادت بندگان تعلق مى‏گرفت، احدى مشرك نمى‏شد؛ پس حالا كه مشرك وجود دارد، اصل آيه <و قضى» نيست، بلكه <وصى» است.(21) در كلام ابن اشته هم آمده است: <نويسنده مداد را آن قدر كشيده است كه <واو» به <صاد» چسبيده است.»(22)

روشن نبودن شكل حروف و گاهى الصاق آنها به يكديگر و گاهى حذف برخى از حروف، ابهام و اجمال خواننده را افزايش داده زمينه اختلاف را فراهم مى‏آورد و هر قارى بر قرائت خود اصرار و استدلال مى‏كرد. در بحث‏هاى <القراءة و الحجة» در تفسير مجمع البيان، اين موضوع كاملاً نمايان است.

گرچه ابتدايى بودن خط، موجب پيدايش قراآت متفاوت شد، اما موجب تغييرى و تحريفى در قرآن نگشت. زيرا كلمات و حروف قرآن بر شكل صحيح خود باقى ماند؛ امّا نه از رهگذر كتابت، كه به جهت كثرت حافظان آن. ابن ابيارى مى‏گويد:

ما هم اكنون با رسم و نگارش كُتّاب روبه‏رو هستيم؛ رسم و نگارشى كه نتيجه آخرين تلاش آنان است. خداوند كتابش را بيشتر توسط قاريانى كه قرآن را از حفظ مى‏خوانند، محفوظ داشت تا رسم‏الخطهاى كاتبان قرآن. زيرا در ميان حافظان، دليلى و حجتى ديگر بر رسم و كتابت بود و آن لغت عرب بود كه حافظان بر اساس آن، قرآن را تلاوت مى‏نمودند. تكيه‏گاه رسم و كتابت، حافظان بودند، نه عكس آن.(23)

كتابت قرآن، اساس قرائت نبود. بلكه قرائت، خود تعيين كننده كتابت‏ها بود و غلطهاى املايى، زيانى به مصحف نمى‏رساند. استاد معرفت نيز مى‏گويد:

اغلاط املايى در مصحف شريف، تأثيرى در كرامت قرآن ندارد. زيرا قرآن در واقع همان بود كه خوانده مى‏شد و نه آن‏كه نوشته مى‏شد و كتابت آن بر هر شيوه كه باشد، ضررى به قرآن وارد نمى‏آورد، مادامى كه قرائت آن بر سلامت اوليه خود باقى بود؛ همان قرائتى كه در عهد و زمان رسول‏اكرم(ص)رواج داشته است.(24)

2 . اعجام حروف

از ديگر عواملى كه كمك شايانى به اختلاف قراآت نمود، عارى بودن حروف ازنقطه بود. تمايز حروف معجمه از حروف مهمله تنها از طريق نقطه ممكن بود. درصدر اسلام حروف معجمه همانند حروف مهمله نوشته مى‏شد و فرقى بين <خ‏وج‏وح» نبود. در حالى كه حروف معجمه در كلمات، كاربرد فراوان داشتند و فقدان نقطه در آنها مشكلاتى را در قرائت حروف و كلمات فراهم مى‏ساخت.

دكتر حجتى مى‏گويد:

در اوايل نگارش قرآن، حروف متشابه كلمات، از هم ممتاز نبوده است و امتياز آنها به‏وسيله نقطه‏گذارى ممكن بود. ولى مى‏دانيم كه نقطه‏گذارى قرآن مدت‏ها پس از نزول وحى به وسيله نصر بن عاصم (م 89 ه'.ق) و يحيى بن يعمر انجام گرفت ... بديهى است عارى بودن كلمات از نقطه ... در كيفيت تكلم آنها، اشكال و در نتيجه ايجاد اختلاف مى‏كرد.(25)

روشن است هنگامى كه بين حروف <س، ش، ص، ض، ط، ظ، ع، غ، ت، ث و ب» فرقى نباشد، خواننده دچار چه اشتباهاتى در قرائت مى‏شود؛ به‏ويژه در كلماتى كه از حروف معجم بيشترى برخوردار باشد. لذا آيات ذيل با قرائت‏هاى متفاوت، روايت شده است:

سوره يونس آيه 30: تبلو. تتلو، سوره بقره آيه 259: ننشزها؛ ننشرها. سوره حجرات آيه 6: فتبيّنوا؛ فتثبّتوا. سوره يونس آيه 92: نُنجيّك؛ ننحيّك. سوره بقره آيه 271: يُكفّر؛ نكفّر.سوره انعام آيه 57: يقصّ الحقّ، كه بر طبق قرائت نافع و ابن كثير و عاصم است و يقضى الحق،به قرائت باقى قرا.(26)

هر كدام از قرا بر قرائت خود، اقامه حجّت و دليل كرده‏اند؛ مثلاً در آيه 48 سوره‏آل‏عمران: (و يُعلّمه الكتاب و نُعلّمه) طبرسى مى‏گويد: <اهل مدينه و عاصم و يعقوب و سهل <يُعلّمه» خوانده‏اند و بقيّه با نون (نعلّمه) خوانده‏اند. آنان كه <يُعلّمه» خوانده‏اند، عطف بر آيه شريفه: اِنَّ اللَّهَ يُبشِّرُك است و آنان كه <نعلّمه» خوانده‏اند به مصداق آيه: نحن قدّرنا بينكم الموت است.»(27)

3 . خالى بودن حروف و كلمات از حركات و اِعراب

از ديگر زمينه‏ها كه به پيدايش قراآت سبعه و عشره منجر شد، نبودن حركات و اعراب در مصاحف نخستين بود. در كتابت‏هاى آن دوران، كلمات از هر گونه حركات و اعراب و سكنات خالى بودند. استاد دكتر حجتى در تاريخ قرآن در بحث موارد اختلاف قراآت و كيفيت آن مى‏نويسند: <حتى اين حروف و كلمات از حركات و سكنات و اعراب، عارى بود كه بعدها به وسيله ابوالاسود دوئلى (م 69 ه'.ق) و ديگران اين كار صورت گرفت.»(28)

نبودن حركات در كلمات، وجوه و احتمالات فراوانى را حتى براى آشنايان به زبان عربى فراهم مى‏ساخت. بسا در يك كلمه، بيش از دو قرائت ممكن بود و اگر خواننده با زبان عربى آشنايى كامل نمى‏داشت، دشوارى‏هاى فراوانى را براى او به همراه مى‏آورد. زيرا ساختار زبان عرب، به شكلى بود كه در مواردى، شكل ظاهرى كلمه، هم مى‏توانست فعل باشد و هم اسم، و در ساختار فعل، نيز مى‏توانست ماضى باشد و يا امر و ....

نبودن حركات اِعرابى و بنائى مانند فتحه و كسره و ضمه و تشديد، قرائت‏هاى‏متفاوتى را در برخى از آيات موجب شده بود كه به شمارى از آنها اشاره‏مى‏شود:

1 . سوره بقره 259: اَعْلَمُ اَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَى‏ءٍ قَديرٌ، به صيغه امر (اِعْلَمْ) نزد كسائى و به صيغه متكلم (اَعْلَمُ) نزد بقيه قرا.

2 . سوره بقره 119: قرائت نافع: و لا تَسأَلْ عن أصحاب الجحيم، به صيغه نهى و بقيه به صيغه مضارع مجهول. (لا تُسأل).

3 . سوره اعراف 138: زمخشرى: يَعْكِفُون به ضم كاف و كسر آن‏(29).

4 . سوره بقره 222: حتى يَطْهُرن و حتى يَطّهَّرن. طبرسى: اهل كوفه غير از حفص، يَطّهّرن خوانده‏اند كه با تشديد است و بقيه با تخفيف.(30)

5 . سوره سبأ 19: باعَدَ فعل ماضى و باعِدْ فعل امر. طبرسى: ابو عمر وابن‏كثير و هشام باعَدْ به لفظ امر. و يعقوب و سهل باعِدْ با الف و فتح باء و در قرائت ابن يعمر بَعُدَ(31).

6 . سوره اعراف 137: يَعْرِشُون و يَعْرُشُون. طبرسى: ابن عامر و ابوبكر با ضم و بقيه با كسر خوانده‏اند.(32)

7 . سوره بقره 282: و لا يُضّارُ كاتب، و لا يُضارَّ. به فتح راء و ضم آن. زمخشرى مى‏گويد: و لا يضّار، محتمل بر ساختار فعل معلوم و مجهول.(33)

8 . سوره توبه 111: فَيَقْتُلونَ و يُقْتَلُونَ‏(34) طبرسى: اهل كوفه غير عاصم فَيُقتَلون به ضم ياء و يَقْتلُون به فتح ياء خوانده‏اند و بقيّه فَيَقْتلون به فتح ياء و يُقتلون به ضم ياء.(35)

9 . سوره هود 41: مَجْرَيها، به فتح ميم و ضم آن. امام ابن عمر بن سعيد دانى مى‏گويد: حفص و حمزه و كسائى <مَجريها» به فتح ميم و بقيه به ضم آن.(36)

10 . سوره نور 31: على جُيُوبِهِنَّ، به ضم جيم و كسر آن. ابى‏عمر بن سعيددانى: نافع و عاصم و ابو عمر و هشام با ضم خوانده‏اند: جُيُوبِهِنَّ. وبقيه به كسر.(37)

شواهد ديگرى از اين دست به تفصيل در تفسير مجمع البيان و كتاب التيسير فى القراءات السبع و الحجة فى علل القراءات السبع، آمده است.

البته ابتدايى بودن خط و بى‏نقطه بودن حروف و عارى بودن كلمات از حركات و اعراب، زمينه اجتهاد قرّا را در قراآت آنها، فراهم آورد و گواهى بود بر اين كه، قراآت از طرف خداوند بر پيامبر(ص)، نازل نشده‏اند و علل مذكور از مهم‏ترين علل پيدايش آنها بوده است.

4 . تأثير لهجه‏ها

از ديگر زمينه‏ها و علل اختلاف قراآت، تعدّد لهجه‏ها و تأثير آنها در قرائت قرآن بوده است. هر قبيله‏اى براى خود لهجه مخصوصى داشت كه گاهى از اين لهجه‏ها، به لغت و لسان تعبير مى‏شود. اختلاف لهجه‏ها و قبايل گاهى آن قدر شدّت مى‏يافت كه هر قبيله، فقط معانى و واژه‏هاى عربى لهجه خود را درك مى‏كرده است و اگر به لهجه ديگرى سخن گفته مى‏شد، معناى كلمات براى آنان روشن نبود؛ مانند اختلاف عدنانيه در حجاز و قبايل قحطانيه در يمن. ابو عمرو بن العلاء مى‏گويد: <زبان حمير و أقاصى يمن مانند زبان ما نيست، هم‏چنان كه عربيت آنان نيز مانند عربيت ما نيست.»(38) اختلاف لهجه‏ها به شكل‏هاى ذيل متبلور شده است:

الف) اختلاف در جايگزينى حروف؛ مانند تبديل كاف به شين در قبيله قيس، لذا آيه شريفه: جَعَلَ رَبُّك تَحْتَك سرياً(39) را، جعل ريش تحتش سرّياً مى‏خوانده‏اند، و يا اولئك را اولالك و الناس را النات و اياك نعبد را هيّاك نعبد. كعب بن مالك نقل مى‏كند:

عمر شنيد كه كسى آيه شريفه: لَيَسْجُننُّهُ حَتَّى حِينٍ‏(40) را عتى حين مى‏خواند. بدو گفت: چه كسى اين چنين بر تو اقراء نموده است؟ گفت: از ابن‏مسعود چنين آموخته است. عمر شكل صحيح آيه را كه <حتى حين» بود براى او خواند و نامه‏اى به ابن مسعود نوشت و بعد از سلام، به وى متذكر شد كه خداوند قرآن را به زبان عربى مبين و به لغت اين گروه از مردم قريش نازل كرده است. وقتى نامه من به دست تو رسيد، قرآن را براى مردم به لغت قريش اقراءكن، نه به لغت هذيل.(41)

ب) اختلاف در حركات؛ مانند نَستعين به فتح نون و كسر آن، و مانند مَعَكُم و مَعْكُم و مانند إن هذين و ان هذان.

ج) اختلاف در تحريك حرف ساكن به كسر و ضم؛ مانند اشتروُا الضلالة، به ضم و كسر واو.

د) اختلاف در ادغام؛ مانند مهتدون و مهدّون به تشديد دال در دوم.

ه') اختلاف در اشباع به شكلى كه در اشباع كامل حرفى ظاهر مى‏شود؛ مانند اُنظر واُنظور.

هر قبيله‏اى براى لهجه خود حرمت مى‏نهاد؛ حتى در قرائت قرآن، معيار را لهجه‏خويش مى‏دانست. از ابن عباس روايت كرده‏اند كه قرآن به لغت كعبين نازل‏شده است:

قرآن به لغت كعبين نازل شده است. به‏وى گفته شد، چگونه؟ گفت: زيرا آنها از يك خانواده هستند.(42)

سيوطى خود معناى <لغت» را چنين بيان مى‏دارد: <مقصود چگونگى نطق در هنگام تلاوت آن است از رعايت ادغام و اظهار و اشباع و ....»(43) لهجه‏ها آن‏قدر اصالت داشت كه هر كسى از هر قبيله‏اى و لغتى، چه در صدر اسلام و چه در قرون بعدى، خود را مجاز نمى‏دانست كه قرآن را بر غير لهجه خود تلاوت نمايد. در واقع گرچه لغت همه عربى بود ولى لهجه‏هاى متعدد، موجب تمايز اعراب در هنگام نطق مى‏شد و از همين رو در قرائت الفاظ آيات هم قراآت متعدد را در آيه واحد به همراه داشت؛ براى مثال:

1 . آيه: فَاستَوى‏ عَلى سُوقِهِ،(44) را ابن كثير چنين قرائت نموده است: فاستوى على سُؤقه؛ به شكل همزه ساكنه به جاى سوقه. ابو حيان معتقد است: <اين قرائت مربوط به لغت ضعيفى است.»(45)

2 . آيه شريفه: اِذَا الرُّسُلُ اُقِتَّتْ،(46) خوانده شده است <وقّتت»، بر اساس لهجه مضرسفلى‏(47).

3 . آيه: فَاِما تَرَيِنّ مِنَ البَشَرِ،(48) <ترئنّ» قرائت شده است؛ يعنى بر اساس قرائت ابوجعفر و نافع و ابو عمر.(49)

4 . آيه: عَلَى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزءاً،(50) <جزّاً» هم قرائت شده است. طبرسى: عاصم در روايت ابى‏بكر <جزءاً» با همزه و با حالت تنوين خوانده است، ولى ابو جعفر جزّاً و مشدد خوانده و ديگران با همزه و حالت تخفيف خوانده‏اند.(51)

5 . اجتهاد قرّا

از ديگر علل پيدايش قراآت، اجتهاد قرّا بود. زيرا عريانى حروف و كلمات از نقطه و اعراب، زمينه را براى اجتهاد قرا فراهم آورد؛ اجتهادى كه در برخى از موارد براساس حجت و دليل و در جهت ايجاد تناسب لفظ با معناى آيه بود، و گاه خالى از حجت مقبول. از جمله آنان، قارى معروف، ابن شنبوذ است كه در مورد او گفته شده كه قرائت وى بر اساس هر آنچه بود كه به نظر او صحيح مى‏رسيد؛ گرچه بر خلاف رسم الخط عثمانى باشد.(52) ابى‏بكر ابن معتصم نيز از قراآت، آن را اختيار مى‏نمود كه به نظرش صحيح مى‏رسيد؛ گر چه با نقل و رسم‏الخط، مخالف باشد.

آنان به‏خاطر خروج از حدود رسم الخط عثمانى، مورد نكوهش و انكار واقع شدند. زيرا خود در برابر نص عثمانى، اجتهاد ويژه‏اى داشته قراآت شاذه‏اى پديد آوردند. ديگر قرّا به ويژه، قرّاى سبعه نيز گرچه از حوزه رسم الخط عثمانى خارج نشده‏اند، امّا بر قرائت خود در برابر ديگر قرّا، احتجاج نموده و يا ديگران، براى قرائت آنان احتجاج اقامه كرده‏اند. در كتاب‏هاى الحجّه از ابوعلى فارسى و الكشف عن وجوه القراءت از مكى بن ابى‏طالب تفصيل آن آمد است.

مرحوم محدث نورى هم معتقد است كه اجتهاد قرّا در پيدايش قراآت نقش مهمى داشت. وى مى‏گويد:

قراين زيادى وجود دارد كه نشان مى‏دهد آن اختلافات منسوب به پيامبرنيست، بلكه برخى از آنها منسوب به آراى قرا و اجتهاد عرب‏زبانان و هر آن چيزى است كه بر اساس فهم ناقص و عقل ناتوان آنان نيكو آمده‏است‏(53).

فقيه همدانى هم مى‏گويد: <علت مهم قراآت، اجتهاد و رأى قرّاست.»(54)

زركشى، اختلاف قرّا را در هفت وجه مى‏داند كه نوعى توجيه احرف سبعه هم مى‏باشد. زيرا از نظر عده‏اى مقصود از روايت احرف سبعه، همان هفت وجه در قرائت است. حال آن كه نه اصل روايت قابل قبول است، و نه چنين توجيهى براى روايت مذكور، صحيح به نظر مى‏رسد. از نظر زركشى،(55) حاصل اختلاف قرّا چنين‏است:

1. اختلاف در اِعراب و حركات، به شكلى كه موجب تغيير معنا و صورت لفظ نباشد؛ مانند البُخلْ و البَخلْ در آيه شريفه: الَذِّينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأمُرُونَ الناسَ بِالْبُخْلِ‏(56). كسائى و حمزه و خلف به فتح باء و خاء خوانده‏اند و بقيّه به ضم و سكون. و مانند هن أطَهَرُ لكم و اَطَهَر لكم‏(57). در قرائت حسن و عيسى بن عمر به فتح راء است؛ بر خلاف ديگران.

2. اختلاف در اعراب كلمه، به شكلى كه موجب تغيير در معناست ولى صورت و شكل آن ثابت است. مانند رَبّنا باعِدْ بَيْنَ اَسفَارِنا(58). باعَدَ، قرائت يعقوب است و مانند تَلَقَّوْنَهُ و تَلقَوْنه‏(59).

3. اختلاف در تغيير حروف كلمه بدون تغيير در اعراب، به شكلى كه موجب تغيير در معنا هم هست ولى صورت و شكل آن در كتابت، يكى است؛ مانند كيف نُنِشرُها(60) و نُنِشُرْها. دومى قرائت عاصم و ابن‏عامر و حمزه است.

4. اختلاف در كلمات، به شكلى كه صورت لفظ تغيير يافته ولى معنا واحد است؛ مانند اِنْ كانَتْ اِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً.(61) كه به شكل: اِنْ كانَتْ اِلاَّ رَقْيَة ًواحِدَةً، نيز خوانده شده است.

5. اختلاف در كلمات، به شكلى كه هم موجب تغيير لفظ و هم معناست؛ مانند آلم تَنْزيلُ الْكِتابِ لارَيْبَ فِيه. (سجده / آيه 2-1) كه در برخى از قراآت چنين است: آلم ذلك الكتاب. و مانند وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ(62) و طلع منضود.

6. اختلاف در تقديم و تأخير؛ مانند آنچه از ابى‏بكر روايت شده كه هنگام مرگ خواند:

<و جاءت سكرة الحق بالموت» در قرائت عاصم آمده است: وَ جاءَتْ سَكْرَةُ المَوْتِ بِالْحَقِّ.(63) قراءت معروف و مشهور همين است و اولى به قرائت ابن مسعود است.

7. اختلاف در افزايش و كاهش حروف و كلمات؛ مانند تَجْرِى تَحْتَهَا الاَنْهارُ.(64) و اضافه شدن كلمه <مِنْ» به شكل: تجرى من تحتها الانهار. و مانند فَاِنَّ اللَّهَ هُوَ الغَنُّى الحَميد.(65) برخى آن را به شكل: فإن اللَّه الغنى.... قرائت كرده‏اند.(66)

تمام علل پنج‏گانه، يعنى ابتدايى بودن خط، بى‏نقطه بودن حروف، خالى بودن حروف و كلمات از حركات و اِعراب، تأثير لهجه‏ها و اجتهاد قرا و ديگر علل مشابه آن در پيدايش قراآت، نقش قابل توجهى را دارا بودند و هر كدام زمينه قرائت يا قرائت‏هايى -معروف و غير معروف- را فراهم ساخته است. اگر امروز قراآت قرآن به سبعه و عشره و ... رسيده واقعيتى است كه پس از نزول واحد قرآن محقق شده است. زيرإ؛ه‏ه قرآنى كه از طرف خدا بر پيامبر(ص) نازل شد، بر يك نزول و بر يك قرائت بيشتر نبوده است و اختلاف قراآت از ناحيه راويان قرآن است. در روايت صحيحى از امام‏صادق(ع) مى‏خوانيم:

عن الحسين محمد بن علي بن محمد، عن الوشاء، عن جميل بن دراج، عن محمد بن مسلم، عن زرارة، عن أبي‏جعفر(ع) قال: إنّ القُرآنَ واحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ واحِدٍ وَلكِنّ الاِخْتِلافَ يَجِى‏ءُ مِنْ قِبلِ الرُواةِ؛(67)

امام‏صادق(ع): قرآن واحد است و از نزد واحد نازل شده و اختلاف در آن (اختلاف در قراآت قرآن) از ناحيه روات حاصل شده است.

روايت نزول قرآن بر سبعة احرف، در واقع استنادى و توجيهى براى قراآت شد كه توسط صحابه و تابعين، نشر و گسترش يافت. بنابراين لازم است كه ميزانِ اعتبار قراآت، مورد ارزيابى قرار گيرد تا معلوم شود كه كدام قرائت معتبر و متواتر است. تواتر يا عدم تواتر قراآت، به ويژه در مورد قراآت سبعه كه معروف‏ترند، سخنى است كه مى‏بايد بررسى شود.

بررسى تواتر قراآت

قبل از بررسى تواتر قراآت، نخست، ذكر چند نكته لازم است:

الف) معناى علم قرائت:

علم به كيفيت اداى كلمات قرآن و اختلاف آنهاست؛ يعنى اختلاف مربوط به حروف و كلمات و كيفيت اداى آنها.

ب) فرق قرائت، روايت، طريق:

قرائت: هر اختلافى كه منسوب به يكى از ائمه ده‏گانه باشد كه روات آن بر آن اجماع دارند، قرائت نام دارد و صاحب آن امام ناميده مى‏شود؛ مانند قرائت عاصم.

روايت: هر اختلافى كه منسوب به راوى امام قرائت است، روايت شمرده شده صاحبش را راوى مى‏نامند؛ مانند روايت حفص از عاصم.

طريق: هر اختلافى كه منسوب به كسى است كه از راوى گرفته، طريق ناميده شده‏است.

ج) اقسام قراآت:

1 . قرائت متواتر:

قرائتى است كه جمع زيادى از اول سلسله تا آخر آن (يعنى پيامبر(ص)) آن را نقل نموده‏اند كه امكان توافق آنان بر كذب محال است.

2 . قرائت مشهور:

قرائتى است كه سند آن صحيح است؛ ولى به حد تواتر نرسيده و موافق با قواعد عربيت و رسم الخط عثمانى است و نزد قرّا شهرت يافته و گاهى از آن تعبير به مستفيضه مى‏شود.

3 . قرائت آحاد:

قرائتى است كه از صحت سند برخوردار است؛ ليكن مخالف رسم‏الخط و عربيت است و شهرت نيز نيافته است. نزد بعضى قرائت آحاد، قرائتى است كه جامع اركان سه گانه است، با اين تفاوت كه مفيد يقين نيست.

4 . قرائت شاذّ:

قرائتى است كه از صحت سند برخوردار نيست.

د) معيار قبول قراآت:

1 . موافقت با قواعد عربيت؛ گرچه اين موافقت بر حسب يكى از وجوه و اقوال در قواعد عربى باشد.

2 . موافقت با رسم الخط مصحف عثمانى.

3 . برخوردارى از صحت سند.

ابن جزرى مى‏نويسد:

هر قرائتى كه با قواعد عربيت موافق باشد، گرچه بر حسب يكى از وجوه، و با رسم الخط يكى از مصاحف موافق باشد، هر چند اين موافقت مبنى بر احتمال باشد، و داراى صحت سند باشد، قرائت صحيحه است و ردّ آن جايز نيست.(68)

حجيت قرآن قطعى و مسلّم مى‏باشد. زيرا از طريق تواتر به ثبوت رسيده است. ليكن تواتر قراآت امرى مسلّم و قطعى نيست. جمعى معتقدند هيچ يك از قراآت (سبعه و عشره و...) متواتر نيستند، و جمعى در برابر، معتقد به تواتر قراآت سبعه و عشره شده‏اند و تعدادى هم قول به تفصيل را برگزيده‏اند. معروف بين علماى شيعه آن است كه قراآت، متواتر نيستند، بلكه آنها منقول به خبر واحدند. ولى ميان علماى اهل سنت، معروف است كه قراآت متواترند.

ابوشامه مى‏نويسد: <نظريه شايع و رايج جمعى از مقرئين متأخر و ديگران بر اين است كه قراآت سبع متواتر هستند.»(69)

زركشى نيز مى‏افزايد: <قراآت سبع نزد جمهور علما متواتر مى‏باشد.»(70)

قائلان به تواتر قراآت سبع، عمدتاً از علماى اهل سنت هستند و تعداد اندكى از علماى شيعه مانند: علامه حلّى‏(71)، شهيد اول‏(72) و ... چنين اعتقادى دارند. آنها بر تواتر قراآت سبع استدلال نموده‏اند كه اهتمام صحابه و تابعين بر قرآن، مقتضى تواتر قرائت است، و اگر قراآت سبع، متواتر نباشند، تواتر قرآن نيز مخدوش مى‏شود. اينان بر تواتر قراآت سبع، ادعاى اجماع نيز نموده‏اند. در نقد كلام آنها بايد گفت:

اولاً: دعوى اجماع، مسلّم نيست. زيرا تعداد زيادى از علما، حتى از علماى اهل‏سنت مانند فخر رازى در التفسير الكبير(73) و ابن جزرى در النشر(74) و ابوشامه در المرشدالوجيز(75) و زركشى در البرهان‏(76) و... به عدم تواتر قراآت سبعه، اعتقاد دارند. از علماى شيعه نيز كسانى مانند شيخ طوسى در تبيان‏(77)، سيد نعمت‏اللَّه جزائرى‏(78)، علاّمه محمد جواد بلاغى‏(79)، آيةاللَّه خوئى‏(80) و ... قائل به عدم تواتر قراآت هستند.

ثانياً: اهتمام صحابه و تابعين بر قرآن، تواتر اصل قرآن را ثابت مى‏نمايد، نه تواتر تمامى قراآت آن را. زيرا اندكى بعد آشكار خواهد شد كه تلازمى بين تواتر قرآن و تمامى قراآت نيست. قائلان به عدم تواتر قراآت كه مشهور و معروف بين علماى شيعه و تعدادى از دانشمندان اهل سنت است، معتقدند كه تواتر قراآت قابل اثبات نيست. زيرا:

الف) برخى از قراآت از طريق خبر واحد نقل شده‏اند. اگر در مراحل قبل و بعد از قرا، بيش از خبر واحد باشد، اما اتصال سند به خود قرا، واحد بوده و تواتر آنها مخدوش شده است. گرچه امكان دارد در برخى از قراآت، تواتر آنها تا به خود قرّا قابل اثبات باشد، امّا تواتر قراآت تا پيامبر(ص) حاصل نشده است.

ب) تعارض قراآت با يكديگر و احتجاج هر قارى بر قرائت خود و اعراض از قرائت ديگرى دليلى است بر عدم تواتر آنها تا به پيامبر(ص) و اين كه قراآت آنان محصول اجتهاد آنان است. در قرائت متواتر امكان طعن وجود ندارد؛ در حالى كه مواردى از قرائت ابن عامر و حمزه و ابن كثير، از نظر عدّه‏اى از محققان، مورد انكار و طعن واقع شده است. بنابراين وثاقت و عدالت برخى از راويان قراآت نيز، قطعى‏نيست.

روشن است كه تواتر قراآت سبع، امرى مسلم نيست و حق، عدم تواتر آنهاست. زيرا شرايط تواتر، در مورد هيچ يك از قراآت، حتى در قراآت سبع، جريان ندارد. جاى اين پرسش هست كه اگر هيچ يك از قراآت، متواتر نيستند، كدام يك از اعتبار بيشترى برخوردار است؟ زيرا سخن از معتبر بودن و دارا بودن شرايط صحت -كه پيش از اين گذشت- هنگامى است كه تواتر آنها ثابت نشده باشد در صورت ثبوت تواتر، نيازى به موافقت با مصحف عثمانى و برخوردارى از صحت سند نيست. ابن جزرى مى‏گويد:

برخى از علماى متأخر به شرط صحّت سند اكتفا ننموده و تواتر را به همراه آن شرط نموده‏اند و گمان كرده‏اند كه قرآن قابل اثبات نيست، مگر از طريق تواتر. يعنى از طريق آحاد، اثبات قرآنيت قرآن ممكن نيست.

اين سخن را نمى‏توان پذيرفت. زيرا اگر تواتر قطعى شد، نيازى به دو ركن ديگر از رسم و عربيت، نيست و اگر قرائتى از پيامبر(ص) به طريق تواتر ثابت شد، قبول آن حتمى است و آن قرآن است؛ چه با رسم‏الخط موافق باشد، و چه نباشد.(81)

معتبرترين قرائت

پس از اين كه روشن گشت، هيچ يك از قراآت به حد تواتر نرسيده‏اند، بايد به‏اين‏نكته پرداخت كه كدام يك از اعتبار و حجيت بيشترى برخوردار و مورد اتفاقند. گرچه جمهور علما قائل به جواز قراآت سبعه هستند و در نماز هر يك ازآنهاجايز شمرده‏اند و برخى گفته‏اند هر قرائتى كه موافق با رسم الخط عربى ومصاحف عثمانى باشد و از صحت سند برخوردار باشد، حجّت است و مى‏توان فتوا به جواز آن قرائت در نماز داد، هرچند خارج از سبعه باشد، اما قرائت مورد اتفاق‏مسلمانان كه از اعتبار بيشترى برخوردار بوده است، قرائت عاصم به‏روايت‏حفص است. زيرا:

الف) اسنادى كه ذهبى در قرائت عاصم به روايت حفص از حضرت على(ع)مى‏آورد، عالى السند است.(82)

ب) عاصم از عبدالرحمن سلمى، در قرائت تخطى نكرده است و او نيز از حضرت على(ع) در قرائت، تخطّى ننموده است.

ج) حفص و عاصم و عبدالرحمن سلمى، كاملاً مورد اعتماد و اطمينانند.

لذا قرائت عاصم، رايج، متعارف و مورد اتفاق همه مسلمانان و صحيح است و بعيد نيست كه با توجه به نزول واحد قرآن و اين كه قرآن در هنگام نزول داراى يك قرائت بيش نبوده است، در موارد اختلاف قرّا، قرائت عاصم، صحيح‏ترين قرائت يا نزديك‏ترين قرائت به قرائت صحيح باشد. زيرا آن قرائت، بدون هيچ گونه تغييرى و اجتهادى از حضرت على(ع) نقل شده و در پيدايش بقيه قراآت، اجتهاد قرّا، نقش مهمى را دارد.

ابن جزرى به نقل از يحيى بن معين مى‏گويد:

روايت صحيح، قرائت عاصم به روايت حفص مى‏باشد.(83)

ابن‏شهرآشوب نيز مى‏گويد:

امّا عاصم بر ابوعبد الرحمن سلمى قرائت كرده و ابوعبدالرحمن سلمى مى‏گويد كه همه قرآن را بر على بن ابى‏طالب(ع) قرائت نمودم. پس فصيح‏ترين قراآت، قرائت عاصم است كه مطابق با اصل آورده شده است.(84)

توقيفى نبودن قراآت

هم‏چنان كه گذشت، قراآت سبعه و ... محصول اجتهاد قرّاست. از اين رو توقيفى نمى‏توانند باشند. زيرا قرائت اصلى بيش از يكى نبوده است. البته جمعى معتقدند كه قراآت، توقيفى هستند، نه حاصل اجتهاد قرّا؛ مانند زركشى كه براى توجيه قراآت سبعه به دو طريق متوسل شده است: نخست: استناد به حديث سبعة احرف براى اثبات حجيت آنها و سپس اعتقاد به توقيفى بودن قراآت. در اين مورد او مى‏گويد:

قراآت بر خلاف آنچه جمعى انديشيده‏اند، توقيفى است، نه اختيارى. ازجمله آنان زمخشرى است و آنها فكر كرده‏اند، قراآت امرى اختيارى است و داير مدار اختيار فصحا و اجتهاد بليغان است. درحالى كه بر صحت قرائت ائمه قرّا و اين كه قرائت آنها سنّت معتبره است و مجالى براى اجتهاد در آنها نيست،(85) اجماع منعقد شده است.

اگر منظور زركشى از توقيفى بودن اين است كه همه آنها منقول از پيامبر(ص) است و قرّا در شكل‏گيرى آنها نقشى نداشته‏اند و مستند به روايت نزول هفت‏گانه است، اين امرى غير قطعى و قابل ترديد است. اما اگر منظور از توقيفى بودن اين است كه توقيف نسبت به قراى سبعه و عشره و ... است و بلغا و فصحاى هر عصرى مجاز نيستند در آن اجتهاد نمايند و تغييرى دهند، امرى پذيرفته شده است؛ تا اين كه زمينه اجتهاد براى ديگران نباشد.

منتها اصطلاح <توقيفى» اين است كه قراآت سبعه و ... منقول از پيامبر(ص) و از نزد خداوند نازل شده باشد و ائمه قرا هم در آن اجتهادى ننموده باشند، كه چنين سخنى در قراآت پذيرفتنى نيست. زيرا در موارد اختلاف، قرائت منقول از پيامبر(ص) يكى بيش نبوده كه البته آن قرائت، توقيفى است و نمى‏توان در آن اجتهادى نمود و شايد آن قرائت، همان قرائت متعارف بين مسلمين باشد.

البته سخن زركشى، مبنى بر توقيفى بودن تمامى قراآت، شايد براى جلوگيرى از تحريف در قراآت قرآن بوده است و اين كه مبادا كسانى به خود اجازه بدهند قرائت جديدى را تأسيس نمايند و حرف يا كلمه‏اى از قراآت سبعه و ... را تغيير دهند. ولى آيا اگر جزء يا اجزائى از قراآت سبعه و عشره و ... منقول از پيامبر(ص) نباشد و محصول اجتهاد قرّا باشد، خود نيز نوعى تحريف نيست؟ و آيا نمى‏بايد براى آنها اصالتى قائل نشد و آيا نمى‏بايد تنها به سوى قرائت معتبر و مورد اتفاق همه مسلمين، يعنى قرائت عاصم رفت؟ اگر قراآت توقيفى بود، مناسب بود تا تمام قرا، قرائت خود را مستقيماً به پيامبر(ص) نسبت دهند؛ بدون اين كه كمترين اجتهادى در آن كرده يا بر آن استدلال نمايند.

در مقابل جمهور علماى اهل سنت، كه معتقد به توقيفى بودن قراآت سبعه و حتى عشره هستند و قراآت صحابه و تابعين را توقيفى مى‏دانند، تعدادى از آنان نيز، قراآت را توقيفى ندانسته و قائل به جواز تغيير در آنها براى ديگر صحابه بوده‏اند. دكتر ضياءالدين عتر مى‏گويد:

ابن قتيبه و ابن جزرى و ابو شامه و طحاوى معتقد شده‏اند كه صحابه مجاز بودند تا قرآن را بر وفق سلايق لغوى خود،بخوانند.(86)

دكتر عتر كلام از ابن جزرى نقل مى‏كند:

روشن است كه قرائت شاذ اگر در واقع، صحيح باشد، از قراآتى خواهد بود كه اذن داده شده است. ولى نزول آن قرائت محقق نشده است و مردم در صدر اسلام بر آن مخيّر بودند؛ ليكن به لحاظ مصالحى آن را ترك كردند و ترك امت هم خطا نيست؛ چون امت معصوم است.(87)

سخن ابن جزرى مبنى بر اين كه قرائت شاذه، اگر صحيح باشد، مجاز است. ولى قرائت آن نازل نشده است، حكايت از اين دارد كه نزد آنان ساير قراآت نازل شده ازسوى خدا و پيامبر(ص) است. اين سخن را نمى‏توان پذيرفت و امرى مسلّم، و پذيرفته‏شده نزد جمهور علماى مسلمانان نيست. زيرا هر قارى براى حجيت و اعتبار قرائت خود، به‏جاى اين كه آن را به پيامبر(ص) نسبت دهد، بر آن استدلال‏مى‏نمايد و اگر منقول از حضرت رسول‏اكرم(ص) بود، نيازى به استدلال نداشت. ضمن اين كه سخن ايشان را بر عصمت امّت نمى‏توان تلقى به قبول كرد. نزد شيعيان تنها پيامبر(ص) و دوازده امام(ع) معصومند. در مورد امّت، چه خطايى بالاتر از نپذيرفتن خلافت و ولايت حضرت على(ع) پس از ارتحال پيامبر(ص)، در حالى كه هنوز از حادثه غدير و نصب حضرت على(ع) بر امامت و ولايت آن حضرت، بيش از دو ماه نمى‏گذشت؟!

در قراآت هم، امّت دچار خطا شد. زيرا اين همه قراآت بعضاً متناقض براى قرآن واحد، و استدلال هر قارى بر صحت قرائت خود و اظهار ترديد در قرائت ديگران و باطل شمردن و مردود دانستن ديگر قراآت و تأييد همه آنها از سوى امت، دليلى بر خطاى روشن امّت است.

اجتهاد قرّا براى رسيدن به نص واحد

قرآن كه در هنگام نزول بر يك قرائت بود، بعدها داراى قراآت متعددى شد. هر قارى براى خود در برخى از آيات، قرائتى متمايز از قرائت ديگر قرّا را برگزيد و بر آن استدلال و حجت اقامه نمود.

در واقع تمامى ائمه قرائت، براى رسيدن به نص واحد قرآن و قرائت واحد آن تلاش مى‏كردند؛ يعنى براى رسيدن به قرائت منقول از پيامبر(ص) كه همان قرائت واقعى قرآن است. آنان به قصد رسيدن به قرائت اصلى، قرائتى را برگزيدند و -باتوجه به علل و زمينه‏هاى پيدايش قراآت- قرّا براى رسيدن به نص واقعى، اجتهاد و در ردّ قرائت ديگرى استدلال كردند. همه اين تلاش‏ها براى دستيابى به قرائتى بود كه بر پيامبر(ص) نازل شده بود. زيرا نزول قرآن واحد بود و يك قرائتِ معتبر، بيش نداشت. آية اللَّه خوئى مى‏نويسند:

احتجاج هر يك از قرّاى سبعه بر قرائت خود و احتجاج تابعين او بر قرائت وى و هم‏چنين اعراض و روى گرداندن هر قارى از ديگر قراآت، دليلى قطعى است بر اين كه قراآت محصول اجتهاد قرّاست.(88)

علامّه سيد جعفر مرتضى هم مى‏گويد:

قرّا خود معتقد به وحدت نص قرآن هستند؛ يعنى يك قرائت را براى قرآن مى‏پذيرفتند. بنابراين آنها براى رسيدن به آن نص واحد، تلاش مى‏كردند؛ نصى كه تخطى از آن جايز نبود. از همين روى هر قارى معتقد بود كه دلايل و توجيهات و استحسانات اجتهادى وى، براى رساندن او به آن نص واحد (قرائت واقعى) كافى است؛ نص واحدى كه از طرف خداوند نازل شده‏بود.(89)

اجتهاد قرّا براى رسيدن به آن نص واحد، امرى قطعى است و عمده اين تلاش‏ها و اجتهادها در نيمه دوم قرن اول و نيمه اول قرن دوم بود. زيرا اين دوران، مرحله اختيار و گزينش قراآت نام گرفته است و هر يك از قرّا به بررسى حروف و وجوه مختلفى از قرائت پرداخته بر اساس اجتهاد معيارهاى خود، حرف يا قرائتى را برگزيدند و آن برگزيده‏هاى خود را مبناى قرائت خود قرار دادند. دكتر سيد محمد باقر حجتى، دوران اختيار در قرائت را چنين تعريف مى‏كند:

عبارت است از: حرف و وجهى كه قارى آن را از ميان آن‏چه براى او روايت‏شده، اختيار و انتخاب كرده و براى گزينش آنها، اجتهاد و مساعى خود را به كار مى‏گيرد؛ به عنوان مثال: نافع قرآن كريم را بر هفتاد نفر از تابعين قرائت كرد و از ميان قرائت‏هايى كه بر آنها خواند و آنها را از آنان روايت كرد، فقط آن قرائتى را اختيار نمود كه حداقل دو نفر از تابعين درباره آنها داراى توافق نظر بودند و ساير قراآت را كه از چنين مزيتى برخوردار نبود، رها مى‏كرد و بدين‏سان قرّاى ديگر، دست‏اندركار اختيار و گزينش قراآت شدند.(90)

گرچه در برخى موارد، تلاش قرّا، آنها را نه تنها، در موارد اختلافى، به نص واقعى و اصلى نرساند، بلكه آنها را از آن نص واحد و واقعى دور ساخت؛ گرچه اجتهاد ايشان براى حفظ و صيانت قرآن بود. البته آن نص واقعى به مدد الهى از طريق نظارت مستقيم معصومين(ع) در سه قرن متوالى و سپس نظارت غير مستقيم امام زمان (عج) محفوظ ماند، و اينك مورد اتفاق همه مسلمانان است؛ يعنى روايت حفص از عاصم. از طرفى چون اجتهاد قرّا براى رسيدن به نص واحد، بى‏نتيجه ماند و هر قارى، قرائتى متمايز از ديگرى، برگزيد، براى توجيه قراآت گوناگون به‏ويژه سبعه و عشره و تقديس عمل صحابه، نياز به اقداماتى، مثل استناد به احرف سبعه بود.

تمايز قرآن و قراآت

در مسأله تمايز قرآن و قراآت دو قول وجود دارد:

1 . عدم تمايز بين آنها

دكتر محمد سالم محيسين مى‏گويد: <قرآن و قراآت دو حقيقتى هستند كه معناى واحدى دارند و تمايزى بين آنها نيست.»(91) ايشان معتقد است قرآن و قراآت از يكديگر متمايز نيستند و قرآن بر هفت قرائت نازل شده است. پس قرآن، همان قراآت سبعه، و همه قراآت سبعه، همان وحى الهى‏اند. وى به اين روايت از پيامبر(ص)استدلال مى‏كند:

پيامبر(ص) نزد آبگاه بنى غفار بود؛ جبرئيل بر حضرت نازل شد و گفت: خدا امر مى‏كند كه قرآن را به يك حرف بخوانى. پيامبر(ص) فرمود: <از خداوند طلب عفو و مغفرت مى‏كنم؛ زيرا امت من طاقت آن را ندارد.» جبرئيل دوباره نازل شد و گفت: خداوند امر مى‏كند كه قرآن را بر دو حرف بخوانى. پيامبر(ص) فرمود: <از خداوند طلب عفو و مغفرت مى‏كنم، امت من طاقت آن را ندارد». جبرئيل براى بار سوم نازل شد و گفت: خداوند امر مى‏كند كه قرآن را بر سه حرف بخوانى پيامبر(ص) فرمود: <از خداوند طلب عفو و مغفرت مى‏كنم، امت من طاقت آن را ندارد». جبرئيل براى‏مرتبه چهارم نازل شد و گفت: <خداوند امر مى‏كند كه قرآن را بر هفت حرف بخوانى؛ هر كدام از آن هفت حرف را كه بخوانى صحيح است.»(92)

دكتر محمد سالم محيسين پس از نقل اين روايت مى‏گويد: <فرقى بين قرآن و قراآت نيست و هر كدام از آنها وحى منزل بر پيامبر(ص) هستند.»

گويا ايشان توجه نكرده‏اند كه دلالت روايت مذكور قابل قبول نيست و با ساير روايات نزول بر دو حرف و سه حرف و ... تعارض دارد. بايد پرسيد: پيامبر(ص) چنين روايتى را در چه دوره‏اى از نزول قرآن بيان فرمود؟ آيا در مورد آيه خاصى و يا سوره خاصى بود؟ آيا در سال‏هاى اول نزول بود، يا در پايان نزول آيات و در سال‏هاى آخر؟

در سرتاسر روايت مذكور، سخنى حتّى از نزول هفت‏گانه نيست. بلكه بحث از اجازه‏قرائت بر يك حرف و دو حرف تا هفت حرف است و روايت دلالتى بر نزول قراآت سبعه ندارد. زيرا اگر از نزد خداوند، هفت قرائت نازل شده بود و همه آنها قرآن بود، چرا قرّا قرائت برگزيده خود را به پيامبر(ص) نسبت نداده، بلكه به اقامه حجّت بسنده مى‏كردند؟

2 . تمايز بين قرآن و قراآت

قول ديگر آن است كه قرآن، غير از قراآت است. مقصود از تمايز بين قرآن و قراآت -كه قول مشهور نيز مى‏باشد- آن است كه قرآن همان وحى مُنَزل و اصل كلام است، كه از طرف خداوند متعال بر حضرت رسول‏اكرم(ص) به يك گونه نازل شده است. ولى قراآت رايج، در كيفيت تعبير كلمات، مختلفند، و گاهى يك كلمه به چند شكل قرائت شده است. بنابراين قرآن متواتر و قطعى است، ولى قراآت يعنى موارد اختلاف در كيفيت تعبير، كه در همه آيات نيز جريان ندارد، متواتر و قطعى نيست. زركشى مى‏گويد:

قرآن و قراآت دو حقيقت متغايرند. قرآن همان وحى است كه بر حضرت رسول(ص) با هدف تبيين قوانين الهى و اعجاز نازل شده است. ولى قراآت، عبارت است از: اختلاف وحى از جهت نوشتن حروف و كيفيت اداى آنها از نظر مخفّف و مشدّد بودن و غير آنهاست.(93)

دكتر صبحى صالح نيز نوشته است: <قرآن و قراآت دو حقيقت متمايز از هم هستند.»(94)

مرحوم بلاغى نيز در مقدمه تفسير خود مى‏گويد:

به‏خاطر تواتر قرآن بين جمهور مسلمانان در سرتاسر قرون، ماده و صورت و قرائت متداول آن بر شكل و ساختار واحد بوده است و آن‏چه از برخى قرّاى سبع نقل شده، ماده و صورت آن را تحت تأثير قرار نداده است. قراآت سبعه و عشره، در صورت برخى كلمات، اختلاف دارند، نه در زيادى و يا نقصان در كلمه. با اين حال، آنها روايات آحاد هستند كه موجب اطمينان و وثوق نمى‏گردند؛ گرچه آنها به خاطر تعارض با يكديگر، موهون هم هستند.(95)

آية اللَّه خوئى مى‏گويد: <بين تواتر قرآن و بين عدم تواتر قراآت هيچ ملازمه‏اى‏نيست.»(96)

و همو مى‏گويد: <تواتر قرآن، مستلزم تواتر قراآت نيست. زيرا اختلاف در كيفيت كلمه با اتفاق بر اصل آن منافات ندارد.»(97)

دكتر سيد محمد باقر حجتى هم در كتاب تاريخ قراآت، نظريه آية اللَّه خوئى را در مسأله تفاوت بين قرآن و قراآت پذيرفته و مى‏گويد:

نه تنها ميان قرآن و قراآت تفاوت است، بلكه بين قراآت هم از لحاظ شرايط قرائت صحيح، تفاوت وجود دارد و اگر قرائتى واجد صحت سند و منطبق با دستور زبان عربى و مطابق با رسم الخط مصحف عثمانى باشد، مى‏تواند به عنوان قرآن تلقى گردد و ميان چنين قرائتى و خود قرآن تفاوتى وجود نخواهد داشت و اگر قرائتى فاقد حتى يك شرط از شروط گذشته باشد، بين آن و قرآن مى‏بايد تفاوت گذاشت و بر آن مى‏توان فقط عنوان قرائت را اطلاق نمود.(98)

زرقانى هم به تمايز بين قرآن و قراآت قائل شده و معتقد است تواتر قرآن مستلزم تواتر قراآت نيست و مى‏گويد:

برخى در تعريف قراآت سبع دچار مبالغه شده و گفته‏اند كه، هر كسى فكر كند كه قراآت سبع متواتر نيست، كافر است. زيرا قول به عدم تواتر آنها منتهى به عدم تواتر كل قرآن مى‏شود. ليكن، چنين استدلالى تمام نيست. زيرا قول به عدم تواتر قراآت سبع، به معناى عدم تواتر قرآن نيست. چون بين قرآن و قراآت سبع تفاوت هست؛ به شكلى كه صحيح است قرآن در غير قراآت سبع يا در مقدار متفقٌ‏عليه قرّا، متواتر باشد.(99)

در آيات مورد اختلاف بين قرّا كه نسبت به كل قرآن، درصد كمى را تشكيل مى‏دهد، اصل كلمات و ماده اصلى آنها، همانند مواردِ مورد اتفاقِ بين قرّا كه درصد غالب قرآن را تشكيل مى‏دهد، متواتر است، ولى شكل كلمه از جهت اعراب و مخفف و مشدّد بودن، متواتر نيست؛ گرچه در مورد آنها نيز، بين عامه و جمهور مسلمين، قرائت مورد اتفاق وجود دارد كه همان قرائت صحيح مى‏باشد.

بدون ترديد نص وحى الهى را هيچ كسى انكار ننموده كه نزد مسلمانان متواتر است؛ برخلاف قراآت كه حتى در قراآت سبعه هم مورد انكار برخى واقع شده است. لذا قرآن با قراآت آن متمايز است و قرآن واحد، ولى قراآت متعدد و غيرمتواترند.

گروهى از دانشمندان اهل سنت كه نتوانستند تمايز بين قرآن و قراآت را بپذيرند. قائل به تواتر قراآت شده و قراآت را هم وحى مُنَزْل دانسته‏اند. اينان روايت احرف سبعه را نيز دليلى بر آن به شمار آورده‏اند و براى اين كه مبادا، اثبات عدم تواتر قراآت، موجب عدم تواتر قرآن گردد، بر تواتر آنها و عدم تمايزشان با قرآن، اصرار نموده‏اند در حالى كه قول به عدم تواتر قراآت و تمايز بين قرآن و قراآت، هيچ خدشه‏اى در تواتر اصل قرآن ايجاد نمى‏نمايد.

آيةاللَّه مير محمدى هم بين مواد قرآن و حالات و كيفيت اداى آن، فرق گذاشته مى‏گويد:

قرآن -همان كه پيامبر(ص) قرائت مى‏فرموده است و اصحاب از آن حضرت دريافت مى‏كرده‏اند- اسمى براى الفاظ قرآن به مواد و صور آن است. لذا به برخى از كلمات كه فاقد صورت يا ماده هستند، قرآن نمى‏گويند ... آرى، درتحت عنوان قرآن نمى‏گنجد، آن‏چه حالات قرآن است، مانند سكون و وصل و نظاير آنها... زيرا قرآن بر هر آن‏چه كه حتى فاقد آن حالات باشد، صدق مى‏كند.(100)

از مجموع آن‏چه در بحث تمايز بين قرآن و قراآت گذشت روشن مى‏گردد كه:

الف) قرآن اصل كلمات است.

ب) قرآن متواتر است و نيازى به دارا بودن شرايط صحت، مانند صحت سند و مطابقت با رسم الخط و عربيت ندارد.

ج) واحد است، نه متعدد.

د) نص آن مورد انكار كسى واقع نشده است.

ولى قراآت:

الف) تركيب كلمات و تعابير قرّا از كلمات است؛ مانند تشديد، تخفيف، وصل، سكون و ....

ب) غير متواتر است. از اين رو نيازمند به شرايط صحت، مانند صحت سند و... است.

ج) متعدد است؛ مانند سبعه و عشره و .... و به صحيح و غير صحيح (شاذ) تقسيم شده است.

د) برخى از قراآت مورد انكار واقع شده‏اند.

پس بين قرآن و قراآت (سبعه و عشره ...) تمايز است. ليكن تفكيك قرآن از هر قرائتى نيز ممكن نيست و مطمئناً قرآن در هنگام نزول داراى قرائتى بوده كه آن همان قرائت صحيحه است و تمام قرّا براى رسيدن به آن مى‏كوشيدند.


1 . صحيح بخارى، ج‏2، ص‏226.

2 . عسقلانى، فتح البارى، ج‏9، ص‏14.

3 .همان، ص‏15.

4 . التمهيد فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏349.

5 . فتح البارى، ج‏9، ص‏18.

6 . ابن نديم، الفهرست، ص‏39.

7 . مجمع البيان، ج‏5، ص‏97.

8 . همان، ج‏2، ص‏835.

9 . الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج‏1، ص‏415.

10 . مجمع البيان، ج‏5، ص‏151.

11 . الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج‏2، ص‏338.

12 . التيسير فى القراءات السبع، ص‏121.

13 . التمهيد فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏353 - 354.

14 . مقدمه ابن خلدون، ص 419.

15 . جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلامى، ج‏3، ص‏58.

16 . تحريم (66) آيه 4.

17 . مجمع البيان، ج‏10، ص‏274.

18 . نجم (53) آيه 50.

19 . مجمع البيان، ج‏10، ص‏274.

20 . اسراء (17) آيه 23.

21 . الدر المنثور، ج‏4، ص‏170.

22 . التمهيد فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏320.

23 . ابيارى، تاريخ القرآن، ص 145.

24 . التهميد فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏317.

25 . پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، ص 301.

26 . زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏335.

27 . مجمع البيان، ج‏2، ص‏751 با اصل 225 ملاحظه شود.

28 . پژوهشى در تاريخ قرآن، ص 301.

29 . الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج‏2، ص‏150.

30 . مجمع البيان، ج‏1، ص‏560.

31 . مجمع البيان ج‏8، ص‏602.

32 . همان، ج‏4، ص‏724.

33 . الكشاف، ج‏1، ص‏327.

34 . ابن جزرى، النشر فى القراءات العشر، ج‏1، ص‏26.

35 . مجمع البيان، ج‏5، ص‏112.

36 . التيسير فى القراءات السبع، ص 124.

37 . همان، ص 161.

38 . ابن جنى، الخصائص، ج‏1، ص‏329.

39. مريم (19) آيه 24.

40 . يوسف (12) آيه 35.

41 . فتح البارى، ج‏9، ص‏24، و كنز العمال، ج‏2، ص‏377: قال: سمع عمر رجلاً يقرأ هذا الحرف ليسجننه عتى حين ... فاقرء الناس بلغة قريش و لا تقرئهم بلغة هذيل.

42 . الاتقان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏169.

43 . همان، ص‏166.

44 . فتح(48) آيه 29.

45 . التهميد فى علوم القرآن، ج‏2، ص‏28.

46 . مرسلات(77) آيه 11.

47 . البحر المحيط، ج‏8، ص‏405.

48 . مريم (19)آيه 26.

49 . البحر المحيط، ج‏6، ص‏185.

50 . بقره(2) آيه 260.

51 . مجمع البيان، ج‏2، ص‏642.

52 . التهميد فى علوم القرآن، ج‏2، ص‏31.

53 . محدث نورى، فصل الخطاب، نسخه خطى، ص 191.

54 . مصباح الفقيه، كتاب الصلاة، ص 274.

55 . البرهان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏334.

56 . نساء (4) آيه 37.

57 . هود (11) آيه‏78.

58 . سبأ(34) آيه 19.

59 . نور (24) آيه 15.

60 . بقره(2) آيه 259.

61 . يس (36) آيه 29.

62 . واقعه (56) آيه 29.

63 . ق (50) آيه 19.

64 . توبه (9) آيه 100.

65 . حديد (57) آيه 24.

66 . البرهان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏334 - 336.

67 . الكافى فى الاصول، ج‏2، ص‏630، ح 12.

68 . ابن جزرى، النشر فى القراءات العشر، ج‏1، ص‏9.

69 . ابوشامه، المرشد الوجيز، تحقيق طيّار آلتى، ص 176.

70 . البرهان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏318.

71 . منتهى المطلب الى علمى الكلام و الاصول، كتاب الصلاة، باب القراءة، ج‏1، ص‏274.

72 . ذكرى الشيعه فى احكام الشريعه، كتاب الصلاة، الواجب الربع، ص 187.

73 . التفسير الكبير فخر رازى، ج‏1، ص‏63.

74 . النشر فى القراءات العشر، ج‏1، ص‏13.

75 . المرشد الوجيز، تحقيق طيّار آلتى، ص 174.

76 . البرهان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏319: و التحقيق انّها متواترة عن الائمة السبعة اما تواترها عن النبى ففيه‏نظر.

77 . مقدمة التبيان فى تفسير القرآن، ج‏1، ص‏7.

78 . انوار النعمانية، ص‏240.

79 . آلاء الرحمن، مقدمه سوم، ص 30.

80 . البيان فى تفسير القرآن، ص 151.

81 . ابن جزرى، النشر فى القراءات العشر، ج‏1، ص‏13.

82 . ذهبى، معرفة القراء الكبار، ج‏1، ص‏77.

83 . ابن جزرى، غاية النهاية فى طبقات القراء، ج‏1، ص‏254.

84 . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج‏2، ص‏43، و بحار الانوار، ج‏40، ص‏157.

85 . البرهان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏321 - 322.

86 . ضياء الدين عتر، الاحرف السبعة و منزلة القراءات منها، ص 307.

87 . همان، ص 309.

88 . البيان فى تفسير القرآن، ص 151.

89 . علامه سيد جعفر مرتضى، حقائق هامة حول علوم القرآن، ص 293.

90 . دكتر عبدالهادى فضلى، مقدمه بر تاريخ قراآت قرآن كريم، ترجمه و تحقيق: دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص‏138.

91 . دكتر محيسين، المغنى فى توجيه القراءات، ج‏1، ص‏47.

92 . صحيح مسلم، ج‏2، ص‏103.

93 . البرهان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏318.

94 . مباحث فى علوم القرآن، ص 108.

95 . آلاء الرحمن، الفصل الثالث فى قرائته، مقدمه، ص 29.

96 . البيان فى تفسير القرآن، ص 124.

97 . همان، ص 158.

98 . دكتر عبدالهادى فضلى، تاريخ قراءات قرآن، ص‏86 - 87، نگارش دكتر حجتى.

99 . زرقانى، مناهل العرفان، ج‏1، ص‏435.

100 . ابوالفضل مير محمدى، بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 178.