گلدزيهر، از جمله مستشرقانى است كه در مورد مذاهب تفسيرى مسلمانان، اظهار نظر نموده است. كتاب او را كه دكتر عبدالحليم نجّار تحت عنوان مذاهب التفسير الاسلامى، ترجمه و نقد نموده، بيانگر آراى او در مورد قرآن است.(4) او در نخستين صفحات كتاب خود اشاره مىنمايد كه قرآن، به جهت تعددّ قراآت، نص واحدى ندارد و هيچ كتابى از جهت اضطراب نص، همانند قرآن نيست او مىگويد:
هيچ كتاب قانون گذارى يافت نمىشود كه جمعى معتقد باشند كه آن نص وحى الهى و از قديمىترين نصوص است و حال آن كه نص آن مضطرب و ناپدار باشد؛ آن چنان كه اين اضطراب و ناپدارى در مورد قرآن يافتمىشود.(5)
همو مىگويد:
اكنون نص واحدى براى قرآن موجود نيست ... و نصى هم كه تلقى بهقبولشده (يعنى قرائت مشهور) در بيان جزئيات، يكسان نيست ومربوط به كتابت قرآن در عهد عثمان مىشود، كه به اهتمام او شكلگرفتو او با هدف دفع خطر مجسمى كه از نقل متفاوت كلام خدا درصورتهاى مختلف در بين مردم حكايت داشت، چنين اقدامى را انجام داد.(6)
گلدزيهر در بخشى ديگر از كتاب خود معتقد است كه هيچ رابطهاى بين حديث سبعة احرف با قراآت نيست، به شكلى كه بر اساس روايت سبعة احرف، همه قراآت، كلام اللَّه و منزل از نزد خداوند باشند. بلكه وقتى اختلاف قراآت شروع شد، پيامبر براى تأييد آنها روايت سبعة احرف را بيان داشت. ضمن اين كه حديث مذكور، شاذ و غير مسند است و عدد سبعه هم بيان كثرت است. او مىگويد:
مقتضاى اين حديث كه خداوند قرآن را بر هفت حرف نازل نموده است، اين است كه هر كدام از هفت حرف، از طرف خداوند نازل شدهاند. اين حديث گرچه شباهت بسيارى به رأى تلمود دارد كه براساس آن تورات هم به لغات فراوانى در زمان واحد نازل شده است، ليكن روشن است كه هيچ ربطى به رأى مذكور (كه بر اساس سبعة احرف، تمام آنها نازل از نزد خداوند هستند) ندارد و حديث سبعة احرف به معناى صحيح آن، كه علماى اسلامى هم بر معناى واقعى و روشنى از آن آگاه نشدهاند، اساساً ربطى به اختلاف قراآت ندارد.(7)
گلدزيهر معتقد است كه باشيوع اختلاف قراآت، پيامبر(ص)، روايت سبعة احرف را بيان نمود. عدد سبعه هم بيان كثرت است و روايت نزد ابىعبيد شاذ و غيرمسند است. او مىگويد:
پيامبر(ص) روايت (سبعة احرف) را در هنگامى بيان داشت كه دامنه اختلاف قراآت در مورد نص قرآن رو به افزايش نهاده بود و ظاهراً، مقصود از عدد در روايت سبعة احرف، مفهوم عدد ثابت از هفت نيست؛ روايتى كه گرچه در جوامع حديثى اهل سنت نقل شده است، ولى شخص مطمئنى مثل ابىعبيد قاسم بن سلام (م 224 ه'.ق) آن را محكوم و مطرود به شاذ و غيرمسند بودن، نموده است. بلكه مقصود از سبعه، حتى در صورتى كه دليلى بر اختلاف قراآت باشد، بيان كثرت است و لذا قرآن بر حروف فراوانى نازلشده است و هر كدام از آنها به طور مساوى، كلام خداوند و درحد اعجاز هستند.(8)
آنچه در سخن او قابل بررسى است و گلدزيهر بر آن تأكيد دارد، اضطراب نص قرآن به جهت اختلاف در قراآت و تأييد آنها از سوى پيامبر(ص) به استناد حديث سبعة احرف مىباشد. اما همچنان كه خود ايشان نيز يادآور شدهاند، اساس حديث سبعة احرف قطعى نيست و هيچ رابطهاى بين سبعة احرف و قراآت نيست. روايت سبعة احرف نمىتواند توجيهى براى اختلاف در قراآت باشد؛ زيرا در زمان پيامبر(ص)، بيش از يك قرائت وجود نداشته و نص قرآن از هيچ گونه اضطرابى برخوردار نبوده است. گرچه اختلاف قراآت در مواردى به وجود آمد، اما با نظارت ائمه أطهار(ع)، نصقرآن، همواره ثابت ماند و آنان قرائت صحيح را بيان مىداشتند.
هم اكنون نص ثابتى در نزد مسلمين كه همان قرائت عاصم است، وجود دارد و ائمه(ع)، قرائت <ناس» را كه همان قرائت معروف است، مورد تأييد قرار داده و از هرگونه اضطراب و تغيير در نص قرآن جلوگيرى كردهاند. در بحث قراآت روشن مىشود كه قطعيت آنها قابل اثبات نيست؛ مگر قرائت عاصم. بنابراين هيچ يك از صحابه و تابعين از پيش خود مجاز نبودهاند تا در متن قرآن تغييرى بدهند و همچنان تا به امروز نص قرآن محفوظ مانده است.
سخن عمر نيز مبنى بر نزول قرآن بر هفت حرف، صحيح نيست. زيرا استناد عمر به سخن پيامبر(ص) در مورد اختلاف وى با هشام بن حكيم در سال آخر حيات پيامبر(ص) بوده است. چگونه ممكن است قرآن در طول 22 سال نزول، بر يك حرف باشد و در سال آخر بر هفت حرف نازل گرديده باشد! هدف عمر از چنين استنادى به پيامبر(ص)، براى توجيه قراآت و بر اساس اعتقاد بر تساهل در نص قرآن بود كه از فكر وى ناشى مىشد و مورد تأييد ديگر صحابه از جمله حضرت على(ع) و ... نبود. لذا در زمان خلافت ابابكر، از سبعة احرف خبرى نيست. پيامدهاى ناگوار گسترش قراآت، عثمان را واداشت كه قرآن را بر يك حرف و قرائت واحد، سازگار نمايد و اقدام به توحيد مصاحف در قراآت نمود. لذا اقدام عمر كه مستشرقان را به شبهه انداخته است، نزد شيعه اعتبار و حجيت ندارد.
ضمن اين كه در فصل پنجم روشن خواهد شد كه نزول قرآن بر حرف واحد بوده است و تعدّد نزول، سخنى بىاساس است و نص قرآن ثابت و محفوظ مانده است؛ همچنان كه خداوند بر حفظ آن وعده فرموده است: إنّا نَحْنُ نَزَّلنا الذِّكْرَ وَ إنّا لَهُ لَحافِظُونَ؛(9) ما قرآن را نازل كرديم و ما به قطع نگهدار آنيم.
شيخ عبدالفتاح عبدالغنى القاضى در نقد كلام گلدزيهر مىگويد:
بر نص قرآن، هرگز اضطراب عارض نمىشود. همچنان كه محال است بر آن دوگانگى و عدم ثبات چيره گردد. زيرا معناى اضطراب و قلق و عدم ثبات در نص قرآن، آن است كه نص قرآن بر وجوه مختلفى و صور متعددى خوانده شود؛ به شكلى كه بين آنها در معنا، مراد و هدف، سازگارى نباشد و وحى از غير وحى باز شناخته و ثابت از غير ثابت، مجزا نشود. چنين اضطرابى در قرآن منتفى است.(10)
گرچه عبدالغنى القاضى در مقام دفع شبهه گلدزيهر است، اما به نحوى آن را پذيرفته است. زيرا تعريفى كه او براى اضطراب مىنمايد، با توجه به قبول تواتر قراآت در قرآن، امرى اجتناب ناپذير است. ايشان در بخش ديگرى از سخن خود، بيان مىكند كه اختلاف و ناسازگارى در كلام بشر پذيرفته شده نيست، چه رسد به كلام خداوند متعال. حتى پيامبر(ص) هم مجاز نبودند در آيات وحى، تغييرى دهند و هيچ صحابى و تابعى چنين اجازهاى را نداشته است. سخن وى در واقع ترديد در كلام عمر است كه مىگويد: <القرآن كلّه صواب ما لميجعل آية عذاب برحمة و ...»؛ يعنى قرآن و وجوه آن تماماً، سخن حق است (و جايگزينى مجاز است)، مادامى كه آيه عذاب به رحمت تبديل نشود. اين همان سخنى است كه شبهات مستشرقين را برانگيخته است. او مىگويد:
اختلاف قراآت، همانا اختلاف تنوع و تغاير است، نه اختلاف تعارض و تضارب. زيرا در كلام عقلا از بشر هم، تصور اختلاف تعارض و تضارب وجود ندارد، چه رسد به كلام پروردگار جهان. بر اين اساس، محال است كه نص قرآن را اضطراب و قلق فراگيرد.(11)
كلام وى در مورد قرآن با توجه به استدلال وى صحيح است و حق هم چنين است كه نص قرآن از هر گونه اختلافى عارى است؛ همان طور كه خود قرآن نيز فرموده است: أَفَلا يَتَدّبَرُونَ القُرآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كثيراً؛(12). آيا شما در قرآن تدبر نمىنماييد و اگر از نزد غير خدا بود، هرآينه شما در آن اختلاف فراوان مىيافتيد. باوجود اين تصويرى كه برخى از علماى اهل سنت از قرآن و نزول و قراآت آن، ارائهمىكنند، قهراً موجب چنين شبهاتى مىشود. همو مىگويد:
قرآن بر پيامبر(ص) نازل و ثبت شد، در حالى كه او نمىتوانست در كلماتقرآن تبديل و جايگزينى نمايد چه كلمهاى به كلمهاى و چه حتى حرفى به حرفى. پيامبر(ص) اشاره مىفرمايد كه چنين كارى معصيتى است كه بر او شديداً عقاب اخروى مترتب مىشود؛ زيرا خداوند مىفرمايد: <هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مىشود، كسانى كه ايمان به ملاقات ما (و روز رستاخير) ندارند، مىگويند: قرآنى غير از اين بياور، ياآن را تبديل (به آيات و كلمات ديگرى) نما. بگو: من حق ندارم كه ازپيش خود آن را تغيير بدهم. فقط از چيزى كه بر من وحى مىشود، پيروى مىكنم. من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از مجازات روز بزرگ قيامت مىترسم.» وقتى پيامبر(ص) نمىتواند كلمات قرآن را جايگزين نمايند و چيزى از آن را تغيير دهد، آيا از ميان صحابى يا تابعين يا ديگران، كسى مىتواند كلمهاى را در جاى كلمه ديگرى (از آيات قرآن) يا حرفى را در جاى حرف ديگرى قرار دهد(13)؟!
كلام عبدالفتاح كه، پيامبر(ص) هم نمىتوانست تغييرى در قرآن بدهد، سخنى صحيح و مورد قبول شيعه و اهل سنت مىباشد.
در ميان دانشمندان غربى، رژى بلاشر، مستشرق فرانسوى، جايگاه ويژهاى دارد. از مهمترين اقدامات او، ترجمه خوبى است كه از قرآن ارائه نمود. كتابى نيز تحت عنوان در آستانه قرآن، ترجمه دكتر محمود راميار، از او باقىمانده كه به برخى از مباحث قرآنى پرداخته است. بلاشر نيز، مانند گلدزيهر، قرآن را داراى نص ثابتى نمىداند. اومىگويد:
در مدت سى سال، يعنى در طول دورهاى كه از خلافت على(ع) (35ه'.ق.) تا خلافت خليفه پنجم اموى عبدالملك (65ه'.ق.) طول مىكشد، اوضاع مبهم به نظر مىرسد. در اين مدت تمايلات مختلفى با هم رودررو مىشوند. ولى مصحف عثمان همچنان بر نفوذ خود مىافزايد زيرا پشتيبان آن، فرقهاى است كه آن را تدوين نموده و در سوريه مقام شامخى دارد. شايد مقارن همين ايام بوده كه نظريهاى به وجود مىآيد كه نشان مىدهد تا چه اندازه اقدام عثمان ضرورى بوده است. براى پارهاى از مؤمنان به واقع اين كلمات قرآن نبود كه اهميت داشت، بلكه مهم توجه به روح آن و معناى آن بود. از آن موقع به بعد، اگر كلماتى تنها مترادف بودند و اختلاف ديگرى نداشتند، انتخاب آنها يكسان و مساوى بود. بنابراين، نظريه <از حفظ خواندن بر حسب معنا»، در حقيقت بسيار خطرناك بود؛ زيرا رواج قرآن را به ميل و هوس افراد واگذار مىكرد.(15)
ديدگاه بلاشر، مبتنى بر افكار و تصوراتى است كه مورد پذيرش مسلمين، به ويژه شيعه نيست؛ زيرا نص قرآن از زمان حيات پيامبر(ص) ثابت بوده و هيچ كس مجاز نبود در آن دست برد و يا واژگان آن را تغييردهد. حتى خود پيامبر(ص) هم به چنين كارى مبادرت نمىنمود؛ زيرا تمام آن كلام خداوند بود.
چنين تصورى -كه در ذهن بلاشر آمده است- فراورده روايت سبعة احرف و شبيهآن است كه تمام آنها مجعول و غير صحيح است. همچنان كه در بحث جمع قرآن گذشت، جمعآورى قرآن در زمان پيامبر(ص) بوده است و تمامى كلمات و حروف آنها با نظارت خود حضرت ثبت شده است و از نص ثابتى برخوردار است. زمينه چنين شبهاتى را كسانى به وجود آوردند كه معتقد شدند پيامبر(ص) در مقطع خاصى به استناد سبعة احرف، چنين اجازهاى را صادر فرموده است. دكتر عبدالصبور شاهين مىگويد:
خطرناكترين سخن در مورد قرآن، آن است كه بلاشر مىگويد: <مسلمين مجاز بودند قرآن را با قرائت به معنا بخوانند و نه حروف و نصوص آن را...» در واقع اباحه قرائت حرفى جاى حرف ديگر (قرائت به معنا) رخصتى موقت در عهد پيامبر(ص) به جهت تيسير و تسهيل بود؛ آن هم براساس قرائتى كه فرد آموخته بود. اين زمينهها در زمان عثمان بهپايانرسيد.(16)
دكتر عبدالصبور شاهين، در پاسخ به سخن بلاشر، اشاره به رخصت پيامبر(ص)مىنمايد. اما معلوم نيست او به چه استنادى، چنين رخصتى را به پيامبر(ص) نسبت مىدهد. آيا معناى اين رخصت ادعايى، چيزى غير از عدم ثبوت نص قرآنى است؟ گرچه در مقطع كوتاهى باشد؟ اساساً اگر چنين رخصتى، كه وجود آن مجهول است، از طرف دانشمندان مسلمان، بيان نمىشد، مستشرقين هرگز به خود اجازه نمىدادند كه بر اساس آن، نص قرآن را ناپايدار قلمداد كنند.
در هر حال نقل به معنا كه به پيامبر(ص) و مسلمين در مورد آيات، نسبت داده مىشود، سخنى بىاساس و سست است كه به هيچ وجه مورد پذيرش دانشمندان و مفسران شيعه و جمعى از انديشمندان اهل سنت، نيست. بلكه نص قرآن از نخستين روزهاى نزول وحى تاكنون، ثابت بوده است. اقليتى هم كه متمايل به <قرائت به معنا» در مورد قرآن شدهاند، به استناد اين سخن عمر بوده است كه قرآن تمامش صواب است. در حالى كه چنين استنادى نسبت به پيامبر(ص) از تفردات عمر است و ديگر صحابه از نسبت آن بر پيامبر(ص) خوددارى نمودهاند. رژى بلاشر در بخش ديگرى از كتاب خود به قراآت و قاريان اشاره مىنمايد و مىگويد:
در حدود اواسط قرن سوم، جريانى بسيار قوى مشاهده مىشود كه سعىدارد تنها هفت قارى را نماينده قراآت قرآن بداند. اين فكر بارواياتنيز پشتيبانى مىشود. بنابر دو خبر كه مىگويند به ابنعباسوخليفه عمر مىرسد، محمد(ص) شخصاً تأييد نموده است كه قرآن بر هفت حرف نازل شده است. اين كلمه احرف جمع حرف، معمايىشده و در حدود چهل تفسير درباره آن پيش آمده است. چنينبهنظر مىرسد كه در اينجا معناى احرف، همان قرائت باشد... دراينجا بهخوبى مىتوان علت اين تعيين و محدود نساختن به هفت را شناخت. در آن وقت در موقعيت دشوارى قرار گرفته بودند، قرآن درآنباره اشارهاى نداشت، اما در روايات توضيحى پيدا شد و موجب رهايى از آن مخمصه گرديد.(17)
رژى بلاشر، معتقد شده است كه اِسناد سبعة احرف، بيش از دو روايت نبودهاست، كه اين اعتقاد تا حدودى به واقعيت نزديكتر است، تا سخن كسانى كه آنرا متواتر دانستهاند. او حرف را به معناى قرائت گرفته است، كه البته با ديگر تفاسيردر مورد روايت سبعة احرف سازگارى ندارد. از اشتباهات او، اعتقاد به ضرورت عدد هفت است كه مىگويد مسلمين در موقعيت دشوارى قرار گرفتند، لذا عدد هفت موجب رهايى آنان شد. ظاهراً منظور او از تنگناى مسلمين، اختلاف قراآت است، كه با توجه به قرائت معتبر عاصم، مشكلى وجود نداشت. لذا اساس روايت سبعة احرف قطعى نيست، تا بتواند مشكلى را حل نمايند. بلكه خود مشكلآفرين شده است.
او نيز از مستشرقانى است كه در مورد نص قرآن، اظهار نظر نموده و در مقدّمهكتاب المصاحف از ابىبكر عبداللَّه بن ابىداود سليمان بن الاشعث السجستانى (متوفاى316ه'.) بيان داشته است كه قراآت شاذ و تفسير و ... قرآن نيست و مصاحفداراى اختلاف بودند. دكتر عبدالصبور شاهين، كلام وى را چنين نقلمىكند: <تمام (قراآت) از قرآن نيست، بلكه از باب (اضافاتى است) كه ذكرنموديم.»(19)
نولدكه، مستشرق آلمانى هم معتقد است كه به علّت اختلاف قراآت، كه از اختلاف لهجات ناشى شده است، نص واقعى براى قرآن يافت نمىشود. وى مىگويد:
كتابت قرآن در شرايطى آغاز شد كه به جهت برخى اختلافات در قراآت، بهدرجه كمال خود نرسيد.(21)
دكتر حازم پس از نقل كلام نولدكه مىگويد:
آنچه مستشرقين را به چنين وهمى (يعنى اضطراب نص قرآن) انداخته است، جهل آنان به اسباب تلقى قرآن توسط مسلمين است؛ البته اگر خوشبين باشيم. زيرا اعتماد در نقل قرآن، به قلوب و صدور و حافظهها بوده است، نه به مصاحف و كتب. قراآت پيش از تدوين مصاحف عثمانى رواج يافت، و بناى قرّا در قرائتشان بر روايت و نقلها بود، نه به آنچه در مصاحف مىخواندند.(22)
عمر لطفى نيز سخن نولدكه را چنين نقل مىكند:
اينكه مصحف عثمان آن چنان كه تهيه شد، از خطا به دور نبود، امرى مسلم بين مسلمين، است.(23)
عمر لطفى مىگويد:
از اخبار استفاده مىشود كه راهى براى تغيير در نص عثمانى نبوده است؛ حتى اگر در آن خطا هم بوده باشد... بنابراين متصديان آن نص قرآن، يعنى عثمان و عاملان او و حتى پيامبر(ص) نيز، از خطا و تهمت كوتاهى در لغت و مضمون قرآن به دورند.(24)
ديدگاه مستشرقان، مانند گلدزيهر و رژى بلاشر و آرتور جفرى و در رأس آنان، نولدكه و ديگران مانند بروكلمان و بوهل و ... كه در مورد قرآن اظهار نظر كردهاند، عمدتاً بر رواياتى استوار است كه جمعآورى قرآن را در زمان پيامبر(ص) نمى دانند. طبق اين اخبار، قرآن، در زمان عثمان، جمعآورى شد و مسلمين هم مجاز بودند قرآن را بر هر قرائتى و با هر حرفى بخوانند. زيرا قرآن بر هفت حرف نازل شده بود و تبديل كلمات مترادف و هم معنا به يكديگر امرى مجاز شمرده مىشد. در حالى كه در بحث جمعآورى قرآن بيان شد كه جمعآورى قرآن در حيات پيامبر(ص)، به قلم كتّاب مخصوص و با نظارت پيامبر(ص) بود. پس از ارتحال حضرت، جمع در شكل واحد صورت گرفت و هيچ ربطى به متن قرآن نداشت و هيچ كس مجاز نبود در آن تغييرى بدهد؛ به ويژه آن كه قرآن وعده حفظ خود را داده و خاندان ولايت هم خود بر حفظ آن نظارت كامل داشتند.
لذا روايات مذكور در مورد جمع قرآن بىاساس و از نظر شيعه پذيرفته شده نيست. حديث سبعة احرف هم كه مهمترين منشأ شبهات مستشرقان است، پذيرفتنى نيست و استناد آن نيز به پيامبر(ص) نه معقول است، زيرا چگونه ممكن است كه كتاب جاويدان مسلمين، نص ثابت و پايدارى نداشته باشد و تزلزل و اضطراب در او راهيابد؟ و نه دليلى بر نزولهاى هفتگانه و در صورت تفسير كثرت از عدد سبعه، بر نزولهاى فراوان، وجود دارد. بلكه نص قرآن ثابت و پايدار است و اعجاز قرآن، بر متن ثابت و قطعى استوار است.
دانشمندان و انديشمندان اهل سنت نيز مىبايد در مورد سبعة احرف و مسئله قراآت، چنان سخن بگويند كه مستند به ادله عقلى و نقلى محكم و استوار باشد و تصويرى واقع بينانه از نص قرآن ارائه نمايند، تا زمينهاى براى شبهات مستشرقان باقى نماند.
براى پرهيز از طولانى شدن بحث از بررسى سخنان ديگر مستشرقان، مانند بروكلمان و بوهل و ... خوددارى شد. ضمن اين كه، سخنان آنان نيز در مورد نص قرآن شبيه به يكديگر و مانند سخنان گلدزيهر و نولدكه و آرتور جفرى و رژى بلاشر است.
2 . گلدزيهر، مذاهب التفسير الاسلامى، ترجمه دكتر عبدالحليم نجار، ص 54.
3 . گلدزيهر (Goldziher) در 22 ژوئن 1850 ميلادى در شهر اشتولويسنبرگ مجارستان به دنيا آمد.
4 . وى از خانواده صاحب مقام و بلند پايه يهودى بود. در سال 1870 ميلادى دكتراى خود را درباره يك مفسّر يهودى اخذ نمود. او مدتى در قاهره، اقامت گزيد و سفرهايى به سوريه و فلسطين نمود. او چندين اثر درباره اسلام نگارش نمود كه آخرين آنها، در سال 1950 ميلادى در اواخر عمر او، مذاهب تفسير بود كه به بررسى متن قرآن و گرايشهاى تفسيرى آن پرداخته است. او در سال 1921 ديده از جهان فروبست. (فرهنگ خاورشناسان، نوشته عبدالرحمن بدوى)، ترجمه شكراللَّه خاكرند، ص 328.
5 . گلدزيهر، مذاهب التفسير الاسلامى، ص 4، ترجمه دكتر عبدالحليم نجار.
6 . همان، ص 6 .
7 . همان، ص53 .
8 . همان، ص54.
9 . حجر (15) آيه 9.
10 . عبدالفتاح عبد الغنى القاضى، القراءات فى نظر المستشرقين والملحدين، ص 11- 12.
11 . همان، ص 18.
12 . نساء (4) آيه 82 .
13 . عبدالفتاح عبد الغنى، القراءات فى نظر المستشرقين و الملحدين، ص 85 .
14 . رژى بلاشر= (Regis Blachere) در 30 ژانويه 1900 ميلادى در پاريس به دنيا آمد. 15 ساله بود كه روانه مراكش شد. در آن وقت مراكش، مستعمره فرانسه بود. در 1929 به عضويت مركز تحقيقات عالى مغرب درآمد. رساله دكتراى او درباره ابوالطيب متنبى، شاعر عرب در قرن چهارم و ترجمه كتاب طبقات الامم به زبان فرانسوى بود. از جمله آثار معروف او: تاريخ ادبيات عرب و ترجمه قرآن و كتاب در آستانه قرآن مىباشد
15 . رژى بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمه دكتر محمود راميار، ص 77 - 86 .
16 . دكتر عبدالصبور شاهين، تاريخ القرآن، ص 85.
17 . رژى بلاشر، در آستانه قرآن، ص143- 144.
18 . آرتور جفرى (.Arthur jeffery) دانشمند خاور شناس امريكائى صاحب تأليفاتى درباره اسلام از جمله: موضوعاتى در مورد متن قرآن:
لندن .
كتاب مذكور در مقدمه و ملحق المصاحف چاپ شده است.
19 . دكتر عبدالصبور شاهين، تاريخ القرآن، ص82.
20 . تئودور نولدكه (Theodor noldeke) از مشهورترين خاورشناسان آلمانى است كه در دوم مارس 1836 ميلادى در شهر هاربورگ به دنيا آمد. در سال 1856 ميلادى دكتراى مقدماتى خود را با رسالهاى در تاريخ قرآن (Geschte des qurans) دريافت كرد. تاريخ قرآن، مهمترين و مشهورترين كتاب او شد و در سال 1858 از طرف آكادمى پاريس، جايزهاى براى تحقيق در مورد تاريخ قرآن دريافت نمود. او در سال 1930 در گذشت. (فرهنگ كامل خاورشناسان، عبدالرحمن بدوى، شكراللَّه خاكرند، ص 419).
21 . دكتر حازم سليمان الحلى، القراءات القرآنيه بين المستشرقين و النحاة، ص 30.
22 . همان، ص 31.
23 . عمر لطفى العالم، المستشرقون و القرآن، ص 154.
24 . همان.