معناى روايت سبعة احرف در ميان دانشمندان اهل سنت، معركه آراست. شايد آنها در هيچ مسألهاى همانند روايت سبعة احرف، چنين دچار اختلاف آرا نشدهاند. محمد بن احمد انصارى قرطبى، صاحب تفسير الجامع لأحكام القرآن، دانشمند قرن هفتم هجرى در مقدمه تفسير خود مىنويسد: <دانشمندان در معنا و مراد از احرف سبعه، 35 قول ذكر كردهاند.»(1)
زركشى هم به نقل از ابوحاتم بن حبان بُستى مىگويد: <در مورد روايت سبعة احرف 35 قول ذكر شده است.»(2)
سيوطى معتقد است كه اختلاف آرا تا چهل قول نيز رسيده است.(3) آراى دانشمندان اهل سنت، آن چنان زياد بوده است كه فهم اصل روايت را مشكل كرده و بحث درباره آن پيچيده و براى برخى جاى لغزش شده است. زرقانى مىگويد:
از آن جهت كه در موضوع سبعة احرف، اقوال فراوانى نقل شده، بحثى پرلغزش و هولناك است؛ زيرا كثرت آرا بر چهره حقيقت سايه و حجابافكنده است تا آنجا كه براى برخى از علما موجب لغزش شده است. جمعى هم از اظهار نظر درباره آن، خوددارى نموده و آن را حديثى مشكل خواندهاند.(4)
در اين مسأله آراى فراوانى نقل شده كه برخى از يكديگر گرفته شدهاند، و برخى شبيه به يكديگر و با هم تداخل دارند و نمىتوانند قول مستقلى باشند. زرقانى در اين مورد مىگويد:
اكثر اقوال بر يكديگر منطبق هستند و با يكديگر شباهت دارند لذا مشكل است كه قول مستقلى به حساب آيند.(5)
برخى از دانشمندان اهل سنت نيز، اساساً، سبعة احرف را به هر معنا كه باشد، مختص به زمان خاصى دانستهاند و زمينهاى براى معنا و مفهوم آن در زمان كنونى نديده معتقدند كه قرآن كنونى بر حرف واحد مىباشد. طحاوى از دانشمندان قرن چهارم هجرى اهل سنت، از اين گروه است. وى مىنويسد:
احرف سبعه، مربوط به زمان خاصى است كه ضرورت اقتضاى آن را داشته است و پس از رفع ضرورت، حكم آن نيز بر طرف شده و قرآن بر حرف واحد قرائت مىشده است.(6)
امّا غالب دانشمندان اهل سنت معتقدند:
1 . سبعة احرف اختصاصى به زمان خاصى ندارد و قرآن براى هميشه بر هفتحرف مىباشد.
2 . منظور از قراآت سبعه قطعاً سبعة احرف نيست. اگر چه اين وجه بين عامه مردم رواج پيدا كرده، اما از نظر دانشمندان اهل سنت به دلايل ذيل باطل است؛ زيرا هيچ يك از قراء سبعه پيامبر(ص) را درك ننمودهاند وفردى كه قائل به تسبيع شد وقراء سبعه را برگزيد، ابن مجاهد تميمى متوفاى 324ه'.ق مىباشد و قبل از او، قراآت سبعه معروف نبودند. از جهتى قول مذكور با معناى روايتى كه مربوط به لغات و لهجات يا بطون قرآن و ... بوده است، مخالف مىباشد. لذا براى رفع چنين توهمى، علما اقدام به تسديس يا تثمين و تعشير قراآت نمودند، تا توهم انطباق روايت سبعةاحرف، بر قراآت سبعه از ذهنها زدوده شود. مكى بن ابىطالب متوفاى 473ه'.ق مىگويد:
هر كس كه گمان كند قرائت هر يك از قرا، مانند قرائت نافع و عاصم و ابن عمير و ... يكى از حروف سبعه هستند كه پيامبر(ص) بر آنها تنصيص نموده است، اشتباه بزرگى كرده است.(7)
حال كه روشن شد سبعة احرف، به عقيده اكثر دانشمندان اهل سنت، اختصاص به زمان خاصى ندارد و به قراآت سبعه هم مربوط نمىشوند، به بيان و نقد برخى از مهمترين اقوال دانشمندان اهل سنت كه در طول چهارده قرن براى فهم آن تلاش كردهاند، پرداخته مىشود. از نقل و بررسى تمام اقوال در مسأله پرهيز مىشود؛ زيرا غالب آنها بدون دليل روايى و بدون توجيه عقلى است. صبحى صالح مىگويد: <اكثر اقوال در معناى سبعة احرف بدون دليل نقلى صحيح و بدون منطق سليم هست.»(8) اما مهمترين اقوال بدين شرحند:
علامه قاسمى در مقدمة تفسير خود مىگويد:
مراد از عدد هفت، حقيقت عدد آن نيست كه بين شش و هشت هست، بلكه وجوه فراوانى است كه كلمه را مىتوان را بر سبيل تيسير و تسهيل و توسعه، قرائت نمود.(10)
رأى مذكور، مورد پذيرش اكثر علماى اهل سنت نبوده است. بلكه آنان معتقدند كه منظور از عدد سبعه، نه بيان كثرت است كه حصر در عدد هفت است.
دكتر صبحى صالح مىگويد:
مراد از لفظ هفت، بيان كثرت نيست، بلكه حصر در عدد معين است؛ آنچنان كه اكثر علما فهميدهاند. ... و اكثر دانشمندان، آن چنان كه ابنحبان مىگويد، معتقدند عدد سبعه، محصور در عدد معين و خاص است.(11)
از اين رو ديدگاه قاضى عياض و ديگران، در مراد از عدد سبعه در صورت صحت سندى و دلالتى روايت سبعة احرف، قابل قبول نيست؛ زيرا با جمع زيادى از روايات باب سبعة احرف كه گذشت، تعارض دارد؛ مانند روايت ابنعباس:
إن رسولاللَّه(ص) قال: أقرَأني جبريلُ على حرفٍ فراجعتُه فلمْ أَزَلْ أستزيده فيزيدني حتى انتهى إلى سبعةِ أحرفٍ؛
پيامبر(ص) فرمود: جبرئيل مرا بر يك حرف قرائت نمود. مراجعه كرده همواره طلب افزايش نمودم و آن هم افزايش داد تا به هفت حرف رسيد.(12)
در هر حال، طلب افزايش پيامبر، حرف به حرف، دليلى است كه عدد سبعه مفهوم حقيقى خود را دارد و اصل اولى، معناى واقعى هر عددى است؛ مگر آن كه دليلى يا قرينهاى بر خلاف آن باشد.
آنچه را ما بر گزيديم -در پرتو نور توفيق الهى- از بين آرا، همان است كه امام ابوالفضل رازى در لوايح آن را بيان نموده است. او مىگويد: كلام از هفت شكل (حرف) از اختلاف خارج نيست:(14)
1 . اختلاف اسم از جهت افراد وتثنيه و جمع و تذكير و تأنيث؛ مانند وَالَّذينَ هُمْ لِأماناتِهِم وعَهْدِهِم راعُونَ، كه كلمه <امانات» به شكل مفرد هم قرائت شدهاست.(15)
2 . اختلاف در تصريف افعال به شكل ماضى، مضارع و امر؛ مانند آيه شريفه رَبَّنا بِاعِدْ بَينَ أسفارِنا؛ كه فعل باعِدْ به شكل امر باعِدْ و ماضى باعَدَ و بَعِّد نيز خوانده شده است.(16)
3 . اختلاف در وجوه اعراب؛ مانند آيه شريفه و لا يُضارَّ كاتِبٌ و لاشهيدٌ. بهفتح و ضم <را» در كلمه يُضارّ(17).
4 . اختلاف به نقص و زياده؛ مانند آيه شريفه و ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الاُنثى، كه الذكر و الانثى بدون كلمه <ما خلق» هم خوانده شده است(18).
5 . اختلاف به تقديم و تأخير؛ مانند آيه شريفه جاءَتْ سَكْرَةُ المَوْتِ بِالحَقِّ، كه به شكل <جاءت سكرة الحق بالموت» نيز قرائت شده است.(19)
6 . اختلاف در ابدال و جايگزينى؛ مانند آيه شريفه كَيفَ نُنْشِزُها، كه ننشرها، نيز با حرف <را» بهجاى <زاء» نيز خوانده شده است(20).
7 . اختلاف در لغات (لهجات)؛ مانند آيه شريفه وَ هَلْ أتاكَ حديثُ مُوسى، كه به فتح و اماله كلمه اتى و موسى نيز خوانده شده است.(21)
زرقانى، وجه پيشگفته را بهترين وجه دانسته و آن را مستند بر استقراى تام در قراآت ذكر مىكند، و دكتر صبحى صالح نيز بر آن معتقد است.(22) با اين همه از جهات ذيل قابل مطالعه و بررسى است:
1 . هيچ دليلى از روايات نبوى بر آن نيست. تنها دليل آن استقرا بود كه به تنهايى كافى نيست و نيازمند به دليل و مؤيد ديگرى است.
2 . نخستين مرحله نزول كه بر حرف اول بوده است، بر كدام يك از وجوه هفتگانه مورد نظر، نازل شده است؟ و همين طور در نزولهاى دوم و سوم و...؟
3 . هفت وجه ياد شده با يكديگر تداخل دارند. زيرا اختلاف اسما و افعال، خود يك وجه به حساب مىآيد.
4 . وجوه مذكور با معناى برخى از روايات سبعة احرف، مبنى بر هفت بطن و تبديل جواز كلمات با يكديگر منافات دارد.
همواره فهم حديث براى من مشكل بود و به آن فكر مىنمودم و بيش از سىسال در آن تأمل كردم؛ تا اين كه خداوند راهى را براى من گشود كه انشاءاللَّه راه صواب خواهد بود.(23)
ابن جزرى در توضيح وجوه هفتگانه مىگويد:
من قراآت را چه صحيح و چه شاذ و ضعيف و منكر را مورد بررسى قرار دادم و تمام آنها از نظر اختلاف به هفت وجه بر مىگردد، كه وراى آن هفت وجه، متصور نيست. آن هفت وجه بدين قرار است:(24)
1 . اختلاف در حركات، بدون تغيير در معنا و صورت؛ مانند <البخل» كه به چهار شكل در حركت خوانده شده است.
2 . اختلاف در حركات، با تغيير در معنا؛ مانند فتلقّى آدَم مِنْ ربّهِ كلماتٍ، با رفع آدم و نصب كلمات و بر عكس.
3 . اختلاف در حروف با تغيير در معنا فقط؛ مانند تبلو و تتلو.
4 . اختلاف در حروف با تغيير در صورت فقط؛ مانند الصراط و السراط.
5 . اختلاف در حروف با تغيير در صورت و معنا؛ مانند منكم و منهم.
6 . اختلاف در تقديم و تأخير؛ مانند فَيقتلون و يُقتلون.
7 . اختلاف در زيادى و نقصان؛ مانند اوصى و وصىّ.
ابن جزرى معتقد به تواتر قراآت است و لذا با توجه به اين كه روايت سبعة احرف را دليلى و توجيهى بر قراآت مىداند، وجوه مذكور را ترسيم مىنمايد. لذا سخن و نظريه او به دلايل زير قابل ترديد است:
1. او با برداشت شخصى خود از قراآت، چنين وجوهى را ترسيم نموده هيچ دليلى نبوى بر چنين معنايى از سبعة احرف وجود ندارد.
2. وجوه مذكور با هم تداخل و بر هم انطباق دارند. لذا تغيير و عدم تغيير معنا، خود موجب انقسام نمىشود؛ زيرا لفظ در هر دو يكسان است.
3. اگر موارد اتفاق را در برابر موارد اختلاف، وجه جداگانهاى بدانيم، وجوه هفتگانه به هشت وجه مىرسد.(25)
4. وجوه مذكور با روايت نزول قرآن بر هفت بطن و جواز تبديل كلمات با يكديگر در آخر كلمه تعارض دارد.
5. نخستين مرحله نزول بر كدام يك از وجوه هفتگانه بوده است؟ و همينطور مرحله دوم و سوم و ...؟
6. اختلاف عمر و هشام بن حكيم در كدام از موارد هفتگانه بوده است؟
7. وجوه هفتگانه با روايت نزول قرآن بر سه حرف و ... چگونه سازگارى دارد؟
قرطبى اين قول را به ابن عبدالبر هم نسبت مىدهد و معتقد است كه الفاظ مختلف را پيامبر(ص) اجازه داده است تا با قراآت متفاوت خوانده شود. ولى در زمان عثمان، قرائت بر يك حرف شد و شش حرف ديگر زايل شدند و اكنون تنها قرآن بر يك حرف است. برداشت و نظريه قرطبى هم قابل قبول نيست. زيرا:
1. معانى متقارب در بخش بسيار نادرى از آيات قرآن ممكن است مصداق داشتهباشد.
2. وجه مذكور با بسيارى از روايات كه سبعة احرف را به قراآت، لفظ و شكلهاى متفاوت مربوط مىكنند، مخالف است.
3. اگر مقصود از سبعة احرف، تبديل كلمات هم معنا به يكديگر باشد، به سستى در اعجاز قرآن و وهن در معانى آن مىانجامد. زيرا الفاظ قرآن، وحى الهى است و امكان ندارد كه كسى بتواند آنها را جابهجا نمايد. اين بدان خاطر است كه كلمات قرآن توقيفى است، نه اجتهادى. اما اگر توقيفى نبود و هر كس مجاز بود كلمات هم معنا را جايگزين كلمات قرآن نمايد، قرآن اساس ثابتى نداشت.
ابن خطيب معتقد است هر كس مجاز است، قرآن را به هر قرائتى بخواند و محدود به قراآت معروف نيست.(27)
4. ترسيم سبعه، در اين شكل ميسور نخواهد بود. زيرا در جستوجوى كلماتهم معنا، ممكن است در هر لفظى به يك مورد يا حداكثر دو يا سه مورد دستيافت.
5. هيچ دليلى از روايات بر تأييد اين وجه نيست.
قرطبى و ابن عبدالبر و ... چون اقوال ديگر (بيش از 30 قول) را نپسنديده و دليلى مطمئن بر آنها نيافتهاند، به وجه ياد شده گراييدهاند. ليكن اين نظريه هم نياز به دليل دارد و چون چنان دليل اطمينان آورى در دست نيست، جمع زيادى از علماى اهل سنت، آن را نپسنديدهاند.
آنچه ما از حديث (سبعة احرف) مىفهميم، اين است كه مراد از احرف لغاتى است كه موجب اختلاف لهجات مىشوند؛ با هدف توسعه و تسهيل هر قومى بر لحن و لهجه خويش، تا بر اساس آن قرائت نمايد.(28)
شاهد بر وجه مذكور يعنى لهجات، اختلاف عمر و هشام بن حكيم است: هنگامى كه آن دو در لحن و لهجه آيهاى، اختلاف كردند، پيامبر(ص) هر دو را تصويب نمود و فرمود: <قرآن بر هفت حرف نازل شده است.» اختلاف در <حتّى حين» و <عتى حين» و <يُوسف» و <يؤسف» نيز ناشى از اختلاف در لهجههاست. غير از رافعى از ظاهر كلام برخى ديگر از علماى اهل سنت، مانند شيخ شهابالدين ابو شامه همين وجه (اختلاف در لهجه وگويش) استفاده مىشود. اما اين وجه نيز با مشكلاتى چند روبهروست؛ از جمله:
1 . اين وجه، با رواياتى كه سخن از هفت بطن مىگويند، منافات دارد.
2 . با تخاصم عمر و هشام بن حكيم نيز منافات دارد. زيرا آن دو يك لهجه و يكلغت داشتند. چون هر دو متعلق بهقريش بودند.
3 . اگر مقصود از سبعة احرف، لهجات باشد چرا عمر، ابن مسعود را از قرائت <عتى حين» به جاى <حتّى حين» منع نمود؟ در حالى كه اختلاف آنها در لهجه بود.(29)
4 . هيچ دليل روشنى بر تعيين لهجات از پيامبر(ص) وجود ندارد.
5 . روايات دال بر نزول قرآن بر لغت خاص با قول به لهجات منافات دارد.
6 . لازمه اين وجه، اين است كه قرائت قرآن بر لهجههاى گوناگون مجاز باشد، درحالى كه خلاف سيره مسلّم تمام مسلمين است.(30)
7 . استدلال بر روايت اختلاف عمر و هشام بن حكيم، صحيح نيست؛ زيرا در روايت مذكور روشن نشده است كه اختلاف در كجا و در چه آيهاى رخ داد.
مهمترين استناد طبرى بر سخن خود، روايت مربوط به اختلاف عمر بن خطاب و هشام بن حكيم در قرائت سوره فرقان است. مطابق اين روايت، پيامر(ص) هر دو را تأييد نمود و سپس فرمود: <قرآن بر هفت حرف نازل شده است.» لذا مقصود ازحرف، لغت است و قرآن بر لغات سبعه نازل شده است، يعنى لغاتى كه افصحاست.
ديدگاه طبرى را جمع زيادى از دانشمندان اهل سنت، پيش و پس از او پذيرفتهاند. ابى عبيد قاسم بن سلام (م 224ه'.ق) در كتاب غريب الحديث مىگويد:
سبعة احرف، به معناى هفت لغت، از لغات عرب است. البته معناى آن اين نيست كه در حرف واحد، هفت وجه (لغت) باشد. مقصود اين است كه لغات سبع در كل قرآن پراكنده است. برخى از كلمهها و واژهها به لغت قريش و برخى به لغت هذيل و برخى به لغت هوازن و برخى به لغت اهل يمن و همچنين بر طبق لغات ديگر است.(32)
مكى بن ابىطالب (م 437ه'.ق) نيز مىگويد:
آنچه در فهم سبعة احرف بر آن معتقد ومعترفم -و ان شاء اللَّه همان صواب و حق هست- اين است كه احرف سبعه كه قرآن بر آنها نازل شده است، لغاتى متفرق در قرآن است و معانى است كه در الفاظ، در هنگام قرائت شنيده مىشوند كه گاهى در لفظ با هم مختلف و متفاوت ولى هم معنا هستند و گاهى در لفظ و در معنا با يكديگر متفاوت هستند.(33)
ابن عطيه (م 541ه'.ق) نيز در كتاب تفسير خود مىگويد:
معناى سخن پيامبر(ص) كه فرمود: <قرآن بر هفت حرف نازل شده است» اين است كه بر هفت عبارت از قبايل است؛ يعنى بر لغت تمامى آنها، قرآن نازل شده است. گاهى به عبارت قريش و گاهى به عبارت هذيل و گاهى به عبارت ديگر لغات به حسب لغت فصيحتر و موجزتر آمده است.(34)
علامه آلوسى بغدادى (م 1270ه'.ق) هم در تفسير خود ضمن بيان اقوال، قول هفت لغت را ترجيح داده مىگويد:
هفتمين قول اين است كه مراد از آن، هفت لغت باشد كه بر آن، ثعلب و ابوعبيد و ... معتقد شدهاند و از آنچه بيان داشتيم روشن شد كه حقيقت در قول هفتم (سبع لغات) مىباشد(35)
زركشى هم به نقل از ابن حبان مىگويد:
نزديكترين قول به صحت، اين است كه مراد از سبعة احرف، لغات هفتگانه است؛ زيرا نزول بر لغات سبع، قرائت را براى مردم آسانتر مىكند. قرآن هم مىفرمايد: <هر آينه ما قرآن را براى وعظ و اندرز، به فهم آسان كرديم»(36) و اگر خداوند قرآن را بر يك حرف نازل مىنمود، بر مردم سخت بود.(37)
ابن اثير هم در كتاب النهاية در واژه حرف، به بيان حديث سبعة احرف مىپردازد و از نظر دانشمندان لغت، معناى حرف را بيان مىكند و نزول قرآن بر هفت حرف را بهمعناى لغات مىداند.(38)
گرچه جمع قابل توجهى از دانشمندان اهل سنت، معناى هفت حرف را در هفت لغت دانستهاند، اما بزرگانى از اهل سنت، مانند ابن قتيبه نيز منكر چنين وجهى شدهاند. نامبرده مىگويد: <قرآن جز به لغت قريش نازل نشده است.»(39)
در اين كه مقصود از هفت لغت چيست و آيا هر حرفى را مىتوان به هفت لغت خواند، پاسخ دادهاند كه اين چنين نيست كه هر حرفى بر هفت لغت باشد، بلكه لغات سبع در قرآن متفرقند.
اما اين كه كدام لغت اولويت داشته و قرآن نخستين بار بر كدام لغت نازل شده است، پاسخ دادهاند كه لغت قريش در اولويت بوده است؛ و در اين كه لغات سبعه كدام است، در ميان دانشمندان طرفدار اين نظريه اختلاف است. برخى به استناد روايت كلبى از ابىصالح، از ابن عباس روايت كردهاند كه پنج لغت از هوازن و دو لغت ديگر از قريش و خزاعه است. طبرى ناقلان اين روايت را معتبر نمىداند و مىگويد:
گفته شده است كه پنج لغت از هوازن و دو لغت براى قريش و خزاعه است و روايت آن از ابن عباس است كه قابل احتجاج نيست. زيرا روايت از كلبى و از ابىصالح است.(40)
همچنين گفته شده است كه مقصود زبان كعبين است. كه طبرى در روايتى از ابىالاسود دئلى نقل مىكند: <قرآن به زبان دو كعب، كعب بن عمر و كعب بن لوّى، نازل شده است.»(41) سخن طبرى و ديگران در برگرداندن نزول قرآن بر هفت حرف، به هفت لغت، از جهات ذيل قابل ترديد است:
1. اين وجه، با بخش زيادى از روايات سبعة احرف، مبنى بر معانى متقارب و هفت بطن و جواز تبديل كلمات و ... سازگارى ندارد.
2. در هيچ روايتى از پيامبر9 تصريح نشده است كه منظور از احرف، لغات است؛ همچنان كه در هيچ روايت قطعى نبوى، بيان نشده است كه منظور از هفت لغت كداماست. به همين خاطر معتقدان به اين وجه، در تبيين لغات سبعه دچار اختلاف شدهاند.
3. در برخى از آثارى كه از صحابه روايت شده، آمده است لغات قرآن بيش از هفت مورد است و سيوطى در النوع السابع و الثلاثون در كتاب الاتقان، تحت عنوان <فيما وقع فيه بغير لغة الحجاز» استشهاداتى را مىآورد كه قرآن بر لغتهاى هذيل، حمر، جرهم، مذحج، خثعم، خيس، عيلان، كنده، حضر موت، لخم، حدام، يمامه، خزاعه، تميم، خزرج و ... آمده است، كه هيچ گونه انحصارى در عدد معينى ندارد.
4. حمل سبعة احرف بر لغات قرآن، با مهمترين روايت سبعة احرف منافات دارد كه در مورد اختلاف عمر و هشام بن حكيم در سوره فرقان است. در حالى كه آنها هر دو صاحب يك لغت بودند و آن لغت قريش بود و پيامبر(ص) هر دو قرائت را تأييد نمودند و گفتند: <قرآن بر هفت حرف نازل شده است.»(42)
5. اگر منظور از هفت حرف، هفت لغت باشد، با اين روايت از ابن مسعود كه مىگويد: <قرآن بر لغت مضر نازل شده است»، منافات دارد. زيرا سخن از نزول قرآن بر لغت واحد است.(43)
6. اگر قرآن بر همه لغات نازل شده باشد، ممكن است از فصاحت كافى برخوردار نباشد. زيرا در نزد برخى از علما، فصاحت قرآن در آن است كه به لسان قريش، كه همان لسان و لغت پيامبر(ص) است، نازل شده است و آن افصح لغات بود. ابن فارس در فصاحت لغت قريش مىگويد:
اجماع علما و شعرا و ... بر اين است كه لغت قريش، فصيحترين لغت عرب و برگزيدهترين لغت است و به همين جهت خداوند آنان را از بين عرب برگزيد و در ميان آنها، پيامبر(ص) را انتخاب نمود.(44)
7. اگر مقصود از هفت حرف، لغات سبعه باشد و از مرز لغت قريش خارج شده باشد، با هدف تسهيل بر امت پيامبر(ص) سازگارى ندارد؛ به ويژه آن كه عدد سبعه هم براى بيان كثرت باشد. زيرا لغت قريش فصيح و روان بوده است و قرائت قرآن بر طبق لغتهاى ديگر با تسهيل و تيسير سازگارى ندارد.
از ادلهاى كه مىتوان بر اساس آن گفت، رخصت بر احرف سبعه بعد از فتح مكه شروع شده است، حادثه اختلاف بين عمر و هشام بن حكيم است كه پس از اسلام آوردن هشام بوده است و او اسلام نياورد مگر بعد از فتح مكه(45). عمر شنيد كه هشام سوره فرقان را بر قرائتى مىخواند كه وى از پيامبر چنين قرائتى را نشنيده بود.(46)
شايد آنچه، احمدالبيلى را معتقد به شروع داستان احرف سبعه در سال آخر حيات پيامبر(ص) نموده است، اين مطلب است كه اگر قرآن بر احرف سبعه نازل شده است، چرا عمر از آن خبر نداشته و بر هشام بن حكيم اعتراض كرده است.
اينجا پرسش ديگرى نيز مطرح است و آن اين كه چگونه ممكن است قرآن در طول 22 سال بر يك حرف نازل شده باشد، ولى در سال آخر، نزولش بر هفت حرف تعلّق گرفته باشد. قرآنى كه براى مدت 22 سال بر يك حرف نازل و خوانده شده است، چگونه مىبايد مجدداً تغيير نمايد و تمامى آن بر هفت حرف خوانده شود؟
اگر هدف از سبعة احرف، تسهيل و توسعه بود، چرا از روزهاى نخست چنين نشد؟ ضمن اين كه چه دليلى بر نزولهاى هفت گانه در سال آخر وجود دارد؟ آيا رخصت پيامبر(ص) در حادثه عمر و هشام بن حكيم -در صورت صحت- دلالت بر شروع احرف سبعه در سالهاى آخر حيات پيامبر(ص) دارد؟ يا دلالت بر مجاز بودن آن از روز نخست داشته، ولى عمر از آن بى خبر بوده است!؟
نص مكتوب (قرآن) واحد بوده است كه در آن تغييرى رخ نداده است و آن تحمل چندين قرائت را دارا بوده است. نصى كه در دوران پيامبر(ص) نوشته شد، هيچ تغييرى در آن ايجاد نشد و حروف سبعه بر روى آن جريان پيدا نكرد. بلكه حروف سبعه در قرائت قرآن بود، نه در كتابت آن و اجازه پيامبر(ص) هم در قرائت بوده نه در كتابت.(47)
چنين مطلبى در صورتى، درست است كه قرآن اِعراب و نقطه گذارى نشده بود و هنگامى كه اِعراب و نقطه گذارى شد، چگونه ممكن است هفت حرف را بر تابد؟ از طرفى ديگر ايشان معتقد است:
هدف عثمان در جمع قرآن، كتابت آن بر حرف واحد از حروف سبعه بود. وى قرآن را جمع نكرد، مگر براى ثبت و حفاظت حرفى كه باقى مانده و از پيامبر به صورت مكتوب روايت شده بود، تا آن كه همه مسلمين بر آن متفق شوند.(48)
اگر كتابت قرآن بر مبناى ايشان، نخست بر ساختارى بود كه مربوط به قرائت خاصى نبود و تمامى قراآت، امكان انطباق بر آن را دارا بودند، چگونه آن كتابت از بين رفت؟ و اگر عثمان مىخواست، بر همان كتابت برگردد، مىبايد كتابت او در ساختارى باشد كه قراآت و حروف سبعه بر آن جايز باشد نه بر يك حرف؛ آنچنانكه ايشان معتقدشده است. زيرا اگر بر يك حرف مىنوشت، حروف ديگر كه از قراآت بودند و نازلشده از سوى خداوند بودند، از بين رفته محو مىشد.
ابهام در نظريه سبعة احرف، آنچنان گسترده است كه ابنجزرى، دانشمند معروف و بزرگ اهل سنت، به گفته خود سى سال در آن تأمل و انديشه كرده است.(49)
حتى ابن جزرى هم پس از سى سال تأمل و مطالعه علمى در معناى روايت سبعة احرف، فتح علمى خويش را با ترديد بيان مىكند و مىگويد: <يمكن أن يكون صواباً؛ احتمالاً معناى روايت چنين است». آيا حضرت رسول(ص) و خداوند متعال، مردم و علما را در ابهام گذاشتهاند؟! يا آن كه نسبت روايت سبعة احرف به پيامبر(ص) بىاساس است؟ گويا پس از ارتحال حضرت رسول(ص)، در زمانى كه قراآت قرآن افزايش يافت، خليفه اول براى حل مشكل قراآت و توجيه آنها نيز، معتقد به تساهل در نص قرآن بود و براى توجيه قراآت، حديث سبعة احرف را بر پيامبر بست. زيرا مهمترين روايت سبعة احرف، از زبان عمر به پيامبر(ص) نسبت داده شده است.
بنابر اين منشأ نسبت سبعة احرف به پيامبر(ص) و اين همه ابهام و اجمال، عمر است. زيرا خود معتقد به تسامح درآيات بود و لذا از جمعآورى قرآن در مصحف واحد و همسان و نشر آن براى مردم، پرهيز داشت. او جمعآورى قرآن را امرى حكومتى و در انحصار خود مىدانست. در تاريخ المدينه آمده است:
هارون بن عمر دمشقى ما را حديث كرد كه ... انصار نزد عمر رفتند و گفتند: مىخواهيم قرآن را در يك مصحف جمعآورى نماييم. او گفت: شما مردمى هستيد كه زبان شما، داراى لهجه است و من وجود لهجه را در قرآن سزاوار نمىدانم و از اقدام آنها جلوگيرى نمود.(50)
همچنين گفتهاند:
زيد بن ثابت با عمر در مورد جمعآورى قرآن مشورت نمود. عمر ممانعت كرد و گفت: شما قومى هستيد كه لحن و لهجه داريد. و زيدبن ثابت با عثمان مشورت كرد و او اجازه داد.(51)
2 . البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص212.
3 . الاتقان فى علوم القرآن، ج1، ص145.
4 . زرقانى، مناهل العرفان، ج1، ص137.
5 . زرقانى، مناهل العرفان، ج1، ص137.
6 . مشكل الآثار، ج4، ص191.
7 . الابانة عن معانى القراءات، ص 38، تحقيق الدكتور عبد الفتاح اسماعيل شلبى.
8 . صبحى صالح، مباحث فى علوم القرآن، ص 103.
9 . الاتقان فى علوم القرآن، ج1، ص145.
10 . محاسن التأويل، ج1، ص177.
11 . مباحث فى علوم القرآن، ص 104.
12 . تفسير طبرى، ج1، ص37، ح 19.
13 . كتاب وى مخطوط مىباشد و در دسترس عموم نيست. دكتر حسن ضياء الدين عتر در كتاب الأحرف السبعة به نقل از آن ذكر مىكند، ص 160.
14 . مناهل العرفان، ج1، ص155 و النشر فى القراءات العشر، ج1، ص27.
15 . مؤمنون (23) آيه 8.
16 . سبأ(34) آيه 19.
17 . بقره (2) آيه 282.
18 . ليل (92) آيه 3.
19 . ق (50) آيه 19.
20 .بقره (2) آيه 259.
21 . طه (20) آيه 9.
22 . مباحث فى علوم القرآن، ص 108.
23 . النشر فى القراءات العشر، ج1، ص26.
24 . النشر فى القراءات العشر، ج1، ص26.
25 . البيان فى تفسير القرآن، ص 188.
26 . الجامع لأحكام القرآن، ج1، ص32.
27 . ابن خطيب، الفرقان، ص 132.
28 . اعجاز القرآن و البلاغة النبويه، ص 68.
29 . البيان فى تفسير القرآن، ص 192.
30 . البيان فى تفسير القرآن، ص 192.
31 . تفسير طبرى، ج1، ص43.
32 .ابى عبيد قاسم بن سلّام، غريب الحديث، ج3، ص159.
33 . الابانة عن معانى القراءات، ص 80، تحقيق الدكتور عبدالفتاح اسماعيل.
34 . أبومحمد عبدالحق بن عطيه الغرناطى، المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب الغدير، ج1، ص59.
35 . مقدمه روح المعانى فى تفسير القرآن، الفائدة الخامسة، ج1، ص21.
36 . قمر (54) آيه 17.
37 . البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص226.
38 . ابن اثير، النهايه، ذيل واژه حرف.
39 . تفسير طبرى، ج1، ص51.
40 . تفسير طبرى، ج1، ص51.
41 . همان، ص52.
42 . البيان فى تفسير القرآن، ص 186.
43 . جزائرى، التبيان لبعض المسائل المتعلقة بالقرآن على طريق الاتقان، ص 82 .
44 . همان.
45 . ابن اثير، اُسدُ الغابة فى معرفة الصحابة، ج5، ص61: هشام بن حكيم، و هو أسْلَمَ يومَ الفتحِ.
46 . احمد البيلى، الاختلاف بين القراءات، ص39 .
47 . محمد ابوزهره، المعجزة الكبرى القرآن، ص 36.
48 . همان، ص39.
49 . ابن جزرى، النشر في قراءات العشر، ج1، ص26.
50 . عمر بن شبّه، تاريخ المدينه، ج2، ص705.
51 . مصنف ابن ابىشيبه، ج7، ص151.