تصور تصادفى بودن اين تركيبات غيرمعقول است , زيرا سازگارى عجيبى
بين آنها وجود دارد)).
ايشان مى نويسد:
((فرمت خاص اين اعداد به اين شكل است ?1
? 2 ? 3 ? 4 ?=n: اما
در واقعيت شماره 8 اين فرمت را رعايت نكرده و آن را برعكس نموده است : = 5 ؟
?1
? 2 ? 3 ? 4 ? 5 =n
ثـانـيـا: بـر فرض كه
چنين روابط پيچيده رياضى در حروف و كلمات ((بسم اللّه الرحمن الرحيم ))
مستتر باشد, اين ارتباطى به قرآن ندارد.
زيرا بسم اللّه
الرحمن الرحيم قبل ازقرآن نيز تركيبى آشنا و شناخته شده بوده است .
خـود قـرآن مى فرمايد:
حضرت سليمان كه قرنها قبل از نزول قرآن مى زيسته است , نامه خود را با
بسم اللّه الرحمن الرحيم شروع كرده است .
نقد كتاب ((الاعجاز العددى فى القرآن الكريم )).
از ديگر كسانى
كه در اين زمينه دست به تاليف زده اند, استاد عبدالرزاق نوفل است .
عنوان كتاب ايشان ((الاعجاز العددى فى القرآن الكريم )) مى باشد.
عمده كار ايشان نيز كشف تناسب در تكرار الفاظ قرآن است .
به قسمتى از مطالب ايشان توجه فرمائيد:.
لفظ ((ابليس )) و ((استعاذه )) از ابليس هر كدام 11 مرتبه .
لفظ
((مصيبت )) و مشتقات آن و لفظ ((شكر)) و مشتقات آن هركدام 75 مرتبه .
لفظ
((اسراف )) و مشتقات آن با لفظ ((سرعة )) و مشتقات آن هركدام 23 مرتبه .
لفظ
((سلطان )) و مشتقات آن با لفظ ((نفاق )) و مشتقات آن هركدام 37 مرتبه .
لفظ ((حرب )) و مشتقات آن با لفظ ((اسرى )) و مشتقات آن هركدام 6 مرتبه .
لفظ ((سيئات )) و لفظ ((صالحات )) 180 مرتبه .
لفظ ((نفع )) و لفظ ((فساد)) 50 مرتبه .
لفظ ((الناس )) و لفظ ((الرسل )) 368 مرتبه .
لفظ ((الاسباط)) و لفظ ((الحواريون )) 5 مرتبه .
لفظ
((ضلالة )) و مشتقات آن 191 مرتبه و لفظ ((آيات )) دو برابر آن 382 مرتبه .
لفظ ((ضيق ))
و مشتقات آن و لفظ ((طمانينه )) و مشتقات آن هركدام 13 مرتبه .
لفظ
((دين )) و مشتقات آن با لفظ ((مساجد)) و مشتقات آن هركدام 92 مرتبه .
لفظ
((عجب )) با مشتقات آن و لفظ ((غرور)) و مشتقات آن هركدام 27 مرتبه .
لفظ ((تلاوت )) با همه مشتقات آن به تعداد لفظ ((صالحات )) 62 مرتبه .
لفظ ((سلام )) و ((طيبات )) با مشتقات آنها هركدام 50 مرتبه .
لفظ ((احسان )) و همه
مشتقات آن با لفظ ((خيرات )) و همه مشتقات آن روى هم رفته382 مرتبه
به تعداد لفظ ((آيات )) و مشتقات آن .
لفظ ((ركوع )) و لفظ ((قنوت )) با احتساب مشتقات آنها هركلام 13 مرتبه .
اشكال
وارد بر ايشان نيز اين است كه بسيارى از اين ارقام خوشبينانه است .
يعنى وقتى به دقت به شمارش مى نشينيم به ارقام ايشان نمى رسيم .
مثلا لفظ ((ابليس ))
يازده مرتبه در قرآن آمده است , اما ((استعاذه )) بيش از اين رقم است .
بـراى رفـع ترديد آيات
مربوطه را ملاحظه فرمائيد:.1 ـ ((انى عذت بربى و ربكم من كل متكبر لا
يومن بيوم الحساب )) (27/40).
2 ـ ((و انى عذت بربى و ربكم ان ترجمون )) (20/44).
3 ـ ((قالوا اتتخذنا هزوا قال اعوذ باللّه ان اكون من الجاهلين )).
4 ـ ((قال رب انى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم )).
5 ـ ((قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا)).
6 ـ ((و قل رب اعوذبك من همزات الشياطين )).
7 - ((و اعوذ بك رب ان يحضرون )).
8 ـ ((و اعوذ بك برب الفلق )).
9 ـ((قل اعوذ برب الناس )).
10ـ ((و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم )).
11ـ ((و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه )).
12ـ ((فاذا قرات القرآن فاستعذ باللّه من الشيطان الرجيم )).
13ـ((ان فى صدورهم الاكبر ماهم ببالغيه فاستعذ باللّه )).
14ـ ((و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه )).
15ـ ((قال معاذ اللّه انه ربى احسن مثواى )).
16ـ ((قال معاذ اللّه ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده )).
چـنـانكه ملاحظه مى كنيد,
تمام اين موارد, استعاذه به خداست كه اگر كسى بخواهداز ميان آنها
مواردى را كه صريحا
استعاذه به خداوند از ابليس است جدا كند, تنها به7 مورد دست خواهد يافت
وانگهى اين موارد استعاذه از شيطان و شياطين است نه ابليس .
اشـكـال ديـگر اين است
كه در بعضى واژه ها, ارتباط مفهومى روشن بين دو واژه وجود ندارد مثلا
بـيـن مصيبت و شكر
چه ارتباطى هست ؟
آيا در برابر مصيبت بايد((صبر)) نمود و يا بايد ((شكر))
كـرد؟
مـگـر قـرآن نمى فرمايد:
((و اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور)) به احتمال قوى
آقـاى عـبـدالـرزاق نـوفل
وقتى ديدند تعداد واژه صبر و مشتقات آن (103) با تعداد واژه مصيبت
مساوى نيست , سراغ واژه شكررفته اند.
واژه شـكـر را هـم نبايد
در رديف مصيبت قرار داد .
زيرا از منظر قرآن ((شكر))همواره با زيادت و
افزايش توام است .
ايـشـان حـتما سراغ واژه
زيادة و ديگر مشتقات آن رفته اند و چون تعداد (62) آن را كمتر از تعداد
واژه شكر ديده اند شكر را معادل با ((مصيبت )) قرار داده اند.
مورد ديگر واژه اسباط و حواريون است .
اسـباط دوازده قبيله از بنى اسرائيل
بوده كه هريك از نسل يكى از فرزندان يعقوبند و حواريون نام
ياران خاص حضرت مسيح اند كه مسيحيان آنها را دوازده تن دانند.
اگـر تـعـداد تكرار
هركدام در قرآن دوازده مرتبه بود, جا داشت ايشان بگويند, پس تعداد اسباط و
حواريون نيز دوازده مى باشند
كه در جواب به ايشان مى گفتيم , نياز به اين تكلف نيست چون خود
قـرآن اسـبـاط را دوازده قبيله
مى داند:((و قطعنا هم اثنتى عشرة اسباطا امما)) به هر حال روشن
نيست
از تكرار پنجگانه اين دو واژه ايشان , چه نتيجه اى مى خواهند بگيرند.
مـورد ديگر واژه
((اسراف )) و ((سرعت )) است كه روشن نيست تكرار 23 مرتبه اى اين دو واژه چه
چيزى را اثبات مى كند؟ .
آيـا نـويـسنده مى خواهد
بگويد اسراف توام با سرعت است ؟
يا نبايد با سرعت اسراف كرد و يا اسراف
مـوجـب نـابـودى سريع
است و يا مسرف با سريع العقاب طرف خواهد بود؟
دو احتمال اول معقول
نـيـست و دو احتمال
دوم مى طلبد تااسراف را با واژه ((عقاب )) و ((هلاكت )) بسنجيم , نه با واژه
((سرعت )).
بـاز ارتـبـاط((سـلام ))
و ((طيبات )) ـ ((تلاوت )) و ((صالحات )) ـ ((دين )) و ((مساجد)) روشن
نيست وناچاريم از پيش خود چيزى به هم ببافيم .
اشكال ديگر, قافيه سازيهاى تكلف آميز ايشان است .
در مـورد دو واژه سيئات
وصالحات مى گويد: اگر هر دو را با همه مشتقات آنها حساب كنيم , به
عـدد 167مـى رسـيم , البته
به شرطى كه نام حضرت صالح و اصلح و اصلحنا و يصلح و اصلح رااز
مشتقات ((صالحات )) حذف كنيم .
معقول بود, ايشان سيئات را با حسنات بسنجند نه صالحات .
مـلاحـظـه مـى كـنـيـد
در ايـن مثال , ايشان صالحات را با مشتقات آن مطرح مى كنند به نتيجه
نمى رسند.
شمارى از مشتقات
را حذف مى كنند تا قافيه جور شود .
در جاى ديگر ((تلاوت )) را با ((صالحات ))
مـى سـنـجـند, مشروط
بر آنكه مشتقات را دخالت ندهيم و به اين ترتيب شمارش صالحات به 62
مـى رسـد كـه بـه
تعداد واژه تلاوت وهمه مشتقات آن است يعنى در يك طرف مساوى مشتقات
دخالت دارد در يك طرف
دخالت ندارد و اينها همه براى به كرسى نشاندن نظم رياضى قرآن است .
از اينگونه لغزشها در كتاب
آقاى عبدالرزاق نوفل فراوان است تا آنجا كه مترجم كتاب ايشان نيز در
پاورقى در موارد زيادى به ايشان خرده مى گيرد.
نقد كتاب ((من الاعجاز البلاغى و العددى للقرآن الكريم ))
شـخـص ديـگـرى كـه كارهاى
عبدالرزاق نوفل و دكتر رشاد خليفه را ادامه داده و ازايشان خيلى
تجليل نموده است , دكتر ابوزهرا نجدى مى باشد.
ايـشـان مـى نـويـسـد:مـن
نـيـز كار آنها را پيگيرى نمودم و بر اثر تلاش فراوان و شب زنده دارى ,
درهاى رحمت
الهى بر من گشوده شد و به حقائق مهمى از اعجاز قرآن دست يافتم .
ايشان مى گويد: با خود
گفتم , اگر تعداد كلمه ((شهر)) دوازده مرتبه و تعداد كلمه ((يوم ))365
مـرتـبـه بـاشد, بايد لفظ
ساعة نيز 24 مرتبه در قرآن آمده باشد كتاب ((المعجم المفهرس لالفاظ
القرآن )) را گشودم
و شمارش را آغاز كردم ولى به عدد 48 رسيدم مى رفت تا مايوس شوم ولى كار
را ادامـه دادم و نـاگـاه
مـتوجه شدم در 24 مورد از اين48 مورد لفظ ((ساعة )) مسبوق به حرف
است , يعنى كلمه اى قبل از آن است كه نه اسم است و نه فعل .
پـس خـرسـنـد گـشتم
و از اين بابت نگرانى ام برطرف شد.سؤال اين است كه تقدم حرف بر لفظ
((ساعة )) چه نقشى
در ماجرا دارد؟
به هر حال واژه ((ساعة )) در قرآن 48 مرتبه آمده كه اگر قرار
باشد در شمارش , مسبوق به
حرف را از مسبوق به فعل و اسم تفكيك كنيم , اين كار را بايد در همه
جا انجام دهيم .
نه آنكه هرجا قافيه تنگ آيد, دست به اين اقدامها بزنيم .
نكته ديگر اينكه ((ساعت ))
درلسان قرآن و روايات به معناى برهه اى از زمان است كه بتوان در آن
يك كار عرفى رابه انتهاى رسانيد.
نـه بـه مـعـنـاى 60 دقـيقه
اصطلاحى مثلا در آيه شريفه ((لقد تاب اللّه على النبى و المهاجرين و
الانصار
الذين اتبعوه فى ساعة العسرة )) ساعة به معناى ساعت اصطلاحى نيست .
اشكال ديگر اينكه
در اكثر موارد ((ساعة )) به معناى قيامت است , نه برهه اى از زمان .
دكـتـر ابوزهرا نجدى
مى گويد: در ضمن اين سلسله تحقيقات متوجه شدم , واژه سجده در قرآن
34 مرتبه آمده است
كه اشاره به 34 سجده اى است كه در هفده ركعت نماز يوميه تعبيه شده است .
البته ايشان با 35 مورد برخورد
كرده اند, ولى يك مورد را به حساب نمى آورند و آن آيه ((و النجم و
الشجر يسجدان )) مى باشد.
ايشان
مى گويد: اين آيه نبايد به حساب بيايد چون راجع به سجده غيرعاقل است .
تـلاش ايشان نيز مثل
ديگر همفكرانش روشى منطقى ندارد زيرا بحث بر سر مفهوم سجده است و
اين مفهوم در تمام موارد
سى و پنجگانه يكى است وانگهى در آيه ((واللّه يسجد ما فى السموات و ما
فى الارض )) لفظ ((ما))
عموم موجودات زمينى وآسمانى را شامل مى شود و مختص عقلا نيست و
سجده غيرعاقل از ديدگاه قرآن امرى معقول است .
چـنانكه قرآن براى همه
موجودات نماز و تسبيح ثابت مى كند ومى فرمايد: ((شما انسانها از نماز و
تسبيح آنها سر درنمى آوريد)).
از ديگر مثالهاى ايشان
كه به مساله خلافت اهل بيت (ع ) مربوط مى شود, مثالهاى ذيل است : تعداد
تكرار واژه ((امام )) و مشتقات
آن , ((خليفة )) و مشتقات آن , ((وصية )) و مشتقات آن , ((شهادة )) و
مـشـتـقـات آن , ((يـعـصـم ))
و مشتقات آن , ((شيعه )) و مشتقات آن , ((اجتبى ))و مشتقات آن ,
((رهـبـان )) و مـشـتـقات
آن , ((نجم )) به صورت مفرد و جمع همه , عدد 12مى باشد و اين دليل
حقانيت پيروان ائمه اثنا عشر(ع ) مى باشد.
آياتى كه در آنها كلمه امام آمده دوازده آيه است .
اما با احتساب آيه ((فانتقمنا منهم وانهما
لبامام مبين )) در اين آيه امام به معناى راه است , يعنى دو
شـهـر قـوم لـوط و
قـوم شعيب در راهى هستند آشكار زيرا راهى كه از حجاز به شام مى رفتند, از
ويرانه هاى اين دو شهر مى گذشت .
بدون شك اگر مجموعه آيات 13
مورد بود, ايشان اين آيه را به خاطر آنكه امام معناى ديگرى دارد,
به حساب نمى آورد.
چـنـانكه در شمارش
كلمات نجم و سجده آيه ((و النجم و الشجر يسجدان )) را به حساب نياورده
است .
آيـاتى كه كلمه شيعه
در آن آمده است 12 آيه است , ولى با احتساب آيه ((ان الذين يحبون ان تشيع
الفاحشه فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم )).
در مورد خليفه
و مشتقات آن چون به عددى بسيار بيشتر از نصاب لازم رسيده اندمى نويسد:.
((ورد لفظ خليفة و مشتقاتها من الاسما فى حالة المدح , 12 مرة )).
قيد ((در حال مدح )) كار را خراب كرده است .
در مـورد واژه ((وصـيـة )) مـى نويسد:
((و مما يوكد وصية رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم بان
الائمـة من بعده اثنا عشر
ورود ((الوصية )) من اللّه تعالى الى المخلوقين 12مرة حيث وردت مادة
((الوصية )) و مشتقاتها من الخالق
الى المخلوقين 12 مرة ))..واژه ((وصية )) و مشتقات آن در قرآن
32 مرتبه آمده است .
ايـشـان بـا تـكـلـفاتى نظير
((من اللّه الى المخلوقين )) مى كوشد به عدد 12 برسد, كه باز با نديده
گرفتن ((يوصيكم اللّه فى اولادكم )) (11/4) مى باشد.
چون در اين مورد نيز فاعل
((ايصا)) خداوند است وايشان بايد اين آيه را هم به حساب آورد, چنانكه
آيه دوازدهم همين سوره را به حساب آورده است .
در مـورد ((نـجـم )) بـا سيزده
آيه روبرو هستيم كه اگر به فرمايش ايشان آيه ((و النجم والشجر
يسجدان )) را كه اكثر
مفسرين نجم را به معناى گياه بدون ساقه گرفته اند ازحساب خارج كنيم ,
به نصاب لازم مى رسيم .
نـمـى دانـيـم چرا در اينجا
واژه ((النجوم )) را بايد در شمارش منظور كنيم , ولى درشمارش واژه
((يوم ))
براى آنكه به نصاب لازم برسيم ((ايام )) را بايد از حساب خارج كنيم ؟ .
چـنـانـكه ملاحظه نموديد,
اكثر اين آمارها باطل است و صغراى آن دعاوى كذائى محقق نيست و
جـاى بـسـى تعجب و
شگفتى است كه چگونه اين تئورى تا اين حدمورد استقبال عام و خاص قرار
گـرفـتـه تـا جايى كه علماى
ما نيز تحت تاثير واقع شده و آن را در تاليفات نفيسى مثل ((تفسير
نمونه )) مطرح كرده اند.
اينك فرض را بر آن مى گذاريم كه اين آمارها صحيح باشد.
آيـا نتيجه گيريها صحيح است ؟
دوگونه نتيجه قابل تصور است : نتيجه خاص , مثل اينكه بگوئيم : چون لفظزكات
و بركت در قرآن به تعداد مساوى تكرار شده است , پس زكات هميشه توام بابركت
بـوده و از موجبات ازدياد
اموال است و يا چون لفظ دنيا و آخرت به تعدادمساوى در قرآن آمده اند,
پس مى فهميم كه بايد به
هر دو به يك اندازه عنايت داشته باشيم نه دنيا را فداى آخرت و نه آخرت
را فداى دنيا كنيم , و يا
چون 3 مرتبه درقرآن آمده است كه ((ان مع العسر يسرى )) نتيجه بگيريم
كه پس در پى هر دشوارى3 راحتى نهفته است و از اين قبيل استنتاجهاى خاص .
واقعيت
اين است كه هيچ ارتباط منطقى بين مقدمه و نتيجه وجود ندارد.
چنانكه مى دانيم ,
ممكن است نتيجه اى صحيح را بر مقدماتى خطا مترتب سازيم .
اما با اين كار قياس منتجى بنا نكرده ايم .
مـثل اينكه من بگويم چون
قد اين دو نفر يك اندازه است پس سن آنها هم يكى است و وزن آنها هم
با هم برابر است و تصادفا هم سن آنها و هم وزن آنها يكى باشد.
گـويـنـد: شخصى عامى
از شيعيان براى يكى از سنيان استدلال مى كرد كه حق بااميرالمؤمنين ,
على بن ابيطالب است و بايد آن حضرت جانشين بلافصل پيامبرباشد.
او در مقام استدلال
مى گفت : انگشت شصت نماينده شخص پيامبر و3انگشت بعد سمبول ابوبكر و
عمر و عثمان و انگشت كوچك نيز جاى حضرت على به حساب مى آيد.
(آن حضرت از رقباى
خود كوچكتر بودند), بعد مى گفت :انصاف دهيد وقتى در مقام وجب كردن
هستيم كدام
انگشت جاى انگشت شصت قرار مى گيرد!؟
فرد سنى مذهب كه سخت به انگشتهاى
وى خـيره شده بود
و وجب كردنهاى او را مى نگريست , لب به تحسين گشود و گفت : از تو بسيار
متشكرم .
عمرى در ضلالت و گمراهى
بودم و اينك به بركت اين برهان قوى و دليل قاطع هدايت شدم و به
مذهب تشيع تشرف حاصل نمود.
مـى بـيـنيم كه
هم نتيجه صحيح است (حقانيت خلافت بلافصل حضرت على ) و هم اين استدلال
موجب استبصار و هدايت مخاطب شده است .
امـا اين استدلال درجمع صاحبنظران
و انديشمندان هيچ بهائى ندارد و به عنوان فكاهى و طنز با
آن برخورد مى شود.
نـتـيـجه عامى كه بر اينگونه
آمارها, بر فرض صحت , بار است , اين است كه بگوئيم :چون مؤلفين و
نـويسندگان در حين
كار توجه به آمار كلمات خود ندارند, پس چنين پديده اى در قرآن حاكى از
خارق العاده بودن قرآن و وجهى از وجوه اعجاز آن است .
در پـاسـخ مـى گـوئيم :
بر فرض كه چنين تناسب و توازنهايى در حدى از كثرت باشندكه اتفاقى
بودن اين آمار و
ارقام عادة محال باشد, باز غير بشرى بودن قرآن رانمى توان نتيجه گرفت .
زيـرا عـقـلا و عادة
محال نيست , كسى كتابى تدوين كند و درعين حال چنين معادلاتى را در آن
بگنجاند.
چنانكه نوابغى پيدا مى شوند و كتابهايى مى نويسند
كه اينگونه هنرنمائى ها در آن به چشم مى خورد.
در بعضى موزه هاتفسيرى
از قرآن مجيد مشاهده نمودم كه تمام آن بى نقطه بود.
يـا بـعـضى خطاطهاقرآنى
نوشته اند كه نظمى شگفت انگيز در ميان حروف اول خطوط آن تعبيه
شده است و
اين امر هنر و نبوغ نويسنده و خطاط را مى رساند, نه چيزى بيشتر را.
البته اگرآمار و ارقام
ارائه شده از سوى رشاد خليفه و همفكران وى درست از آب درمى آمد,براى
مـا مسلمانان تاكيدى بر
اعجاز قرآن و موجب ازدياد ايمان ما بود اما براى كسانى كه قرآن و رسول
اكرم را به رسميت نمى شناسند,
صرف آمار و ارقام وتناسب و تناظر بعضى از واژه ها چيزى را اثبات
نمى كند.
پـيش فرض اينگونه كنجكاويها
از سوى روشنفكران , نظريه اى باطل است و آن نظريه اين است كه
چـون خـداوند جامع همه
كمالات است , بايد اثر وى نيز حاوى همه كمالات واز جمله نظم رياضى
باشد.
بـه ويژه اينكه خود
قرآن مى فرمايد: ((لارطب و لا يابس الا فى كتاب مبين )) (همه چيز در كتاب
مبين وجود دارد).
بطلان اين نظريه نيازمند شرح و بسط نيست .
مخلوق و مصنوع خداوند
نمى توانددر آن واحد همه كمالات را دارا باشد و اين قصور از ناحيه خود
مخلوق است .
اگـرقـرار بـاشـد سـيـب
خواص همه ميوها را دارا باشد و هر عنصرى به علت آنكه مخلوق خداى
نـامتناهى است , خواص
نامتناهى داشته باشد, بساط عالم ماده برچيده مى شود و اصلا چيزى پا به
عرصه وجود نخواهد گذارد.
كثرات در پرتو همين تفاوتها بر جاى مى مانند.
چگونه ممكن است عناصر
مختلف كه هويت آنها به آثارخاص آنهاست حاوى خواص يكديگر باشند؟
در بحث خودمان نيز بايد
بگوئيم ,اگرچه قرآن كلام خداوند و معجزه جاودان است , اما توقع نظم
رياضى توقع بى جايى از قرآن است .
ايـن توقع مثل توقع
آشنايى به موسيقى از كسى است كه بزرگترين نقاش يا معمار جهان شناخته
شده است .
قـرآن نيز خود را بزرگترين
كتاب هدايت و سعادت معرفى مى كند و از قرآن نيز همين مقدار بايد
تـوقـع داشت , نه آنكه توقع
داشته باشيم همه مجهولات حوزه هاى مختلف معارف بشرى به كمك
قرآن حل شود و يا اسامى
همه شهرها و روستاها و رجال سياسى و علمى در قرآن وجودداشته باشد.
جـمله ((لا رطب و لا يابس
الا فى كتاب مبين )) نيز نبايد ما را به اشتباه بيندازد زيرا معلوم نيست
منظور از ((كتاب مبين ))
قرآن باشد و ثانيا اين جمله به اين معناست كه هرچه مربوط به سعادت و
هدايت انسان است در قرآن پيدا مى شود.
نـظـيـر آنـكه شخصى
كتاب بزرگى در پزشكى تاليف كند و به ما بگويد: ((هرچه بخواهيد در اين
كتاب پيدا مى كنيد)) كه
قطعا منظورش اين خواهد بود كه هرچه ازمقوله پزشكى بخواهيد در اين
كـتـاب ثبت شده است ,
نه آنكه راجع به فن تعبيرخواب هم اين كتاب جوابگوست و اگر چيزى از
فـن تعبير خواب در آن پيدا
نكرديم ,روا باشد, به او اعتراض كنيم كه تو گفتى هرچه بخواهيد در
اين كتاب پيدا مى كنيد.
ممكن است كسى كه طرفدار
تئورى نظم رياضى باشد, بگويد اين مطالب چيزى رااثبات نمى كند.
شـمـا در نـهايت مى توانيد
بگوئيد رشاد خليفه و امثال وى نتوانسته اندنظم رياضى قرآن را كشف
كنند, ولى حق نداريد به كلى منكر نظم رياضى قرآن بشويد.
شـايـد انسانها در قرون
آينده چنين نظمى را كشف كنند.در پاسخ مى گوئيم : با شما در اين نظر
موافقيم كه شايد صدها
سال بعد چنين نظمى كشف شود ما نيز عدم الوجدان را معادل عدم وجود
نمى دانيم .
امـا ايـن مـطـلب صرف احتمال
عقلى است و اين مقدار كافى نيست تا انگيزه تحقيق و صرف عمر
باشد.
بااحتمال عقلى در هر بيابانى اگر كاوش كنيم , شايد به گنج برسيم .
ولى اين مقادرانگيزه , عقلا را براى كندوكاو تحريك نمى كند.
آرى , اگـر دسـتـگـاهـهاى
گنج ياب علائمى دال بر وجود گنج يا فلز ديگر نشان دهند, عقلا به
كاوش و جستجو مشغول مى شوند.
سـخـن مـا اين است كه
دستگاههاى گنج ياب , يعنى خود قرآن و پيشوايان معصوم هيچ ردپايى از
نـظـم ريـاضـى در قـرآن به
ما نشان نداده اند, بلكه پيوسته ما را به محتواى قرآن توجه داده اند, تا
ساختار لفظى آن .
قـرآن و روايـات
ايـن كـتـاب آسـمـانـى را نسخه پزشك خوانده و آن را داروى دردهاى روحى ما
شـنـاخـتـه انـد و كـسـى
كـه به جاى عمل به قرآن , به جستجوى آمارى در الفاظ و كلمات قرآن
مـى پـردازد, شبيه شخص
مريضى است كه بعد از مراجعت از مطب دكتر به جاى تهيه دارو و عمل
بـه نسخه در گوشه اى
بنشيند و به نوشته هاى نسخه چشم بدوزد و ناگهان متوجه شودخط اول
نـسـخـه دقـيقا از ده كلمه ,
خط دوم از 9 كلمه , خط سوم از 8 كلمه , خطچهارم از 7 كلمه و خط
پـنجم از 6 كلمه
تشكيل شده است و تعداد حروف موجوددر هر خط به ترتيب مضرب صحيحى از
اعداد 10 و 9 و 8 و 7 و 6 باشند.
يـا خـطاول نسخه را
اگر از سمت چپ بخوانيم به نام و فاميل دكتر مى رسيم و خط آخر رااگر از
سمت چپ بخوانيم به نام
و فاميل مريض مى رسيم و با كشف اين حقائق مشعشع چنان شگفت زده
و خـوشـحـال شود كه
بيمارى خود را از ياد ببرد و روزها وهفته ها به آمارگيرى حروف و كلمات
نسخه از زواياى مختلف مشغول شود تامريضى , او را از پاى درآورد.
مـمـكـن اسـت طرفداران
اعجاز عددى قرآن بگويند: بر فرض ما را از آمارگيرى دركلمات قرآن
مـنـصـرف كـنـيـد, ولـى
با حروف مقطعه قرآن چه مى كنيد؟
حروف مقطعه قرآن خود دليلى بر
اسرارآميز بودن
اين حروفند و شايد اشخاصى باشند كه حقيقت و سر آنها را فهميده باشند.
عـرض مـى كـنيم ممكن
است آحادى از اوليا الهى از راز ورمز اين حروف مطلع باشند, ولى بدون
شك آنها غير از اين آقايانند.
ايـن آقـايـان بـعـداز چـنـد
سال كاوش و به قول يكى از آنها در سومين نمايشگاه قرآن , بعد از 32
سـال جـستجو در تعداد
حروف و كلمات قرآن مطالبى چنان ناهماهنگ تحويل مى دهندكه آدمى
هـرچه مى خواهد صدر و ذيل
دعاوى آنها را بهم پيوند دهد عاجز مى ماند!به نظر ما اين حروف در
هاله اى از ابهام و راز ناگشودنى
قرار دارند و تا امروز كسى نتوانسته است بطور قطع و يقين پرده
از اسرار اين حروف بردارد.
مرحوم علامه طباطبائى
در تفسير الميزان بعد از نقل اقوال يازده گانه مفسرين مى فرمايد:.
((هـذه الحروف رموز بين اللّه و بين
رسوله صلى اللّه عليه و آله خفية عنا, لا سبيل لافهامنا العادية
الـيـهـا الا بـمـقـدار ان نستشعر
ان بينها و بين المضامين المودعة فى السور, ارتباطا خاصا و لعل
الـمـتـدبـر, لو تدبر فى مشتركات
هذه الحروف و قايس مضامين السور التى وقعت فيها بعضها الى
بعض , تبين له الامر ازيد من ذلك )).
چـنانكه ملاحظه مى كنيد,
ايشان نيز اظهار عجز مى نمايند و مى فرمايند: فهم هاى عادى و بشرى
راهى براى كشف قطعى راز و رمز اين حروف پيدا نمى كنند.
تـنهاچيزى كه مى توان
فهميد, اين است كه ربط خاصى بين اين حروف و بين مضامين سوره هاى
مربوط وجود دارد.
امـا ايـن ربـط چـيست ؟
براى كسى فاش نشده است بعدهم با لفظ ((لعل )) مى گويند: شايد اگر
كسى حروف مشترك و مضامين
سوره هاى آنهارا مقايسه كند, مشابهتهايى در مفاد سوره هايى كه
حروف مقطعه مشابه دارند بيابد.
پس از ديدگاه ايشان نيز مساله اسرارآميز و معماست .
در مورد حروف مقطعه , رواياتى نيز نقل شده است .
در حـاشـيه تفسير طبرى
ابن عباس روايت مى كند كه :وقتى پيامبر (ص ) براى علماى يهود سوره
بقره را مى خواند, الم را به حساب جمل برده و گفتند:.
آيـا در ديـن پـيـغمبرى
وارد شويم كه مدت حكومت او و سرآمد امتش 71 سال است ؟
پيامبر اكرم
(ص ) در پاسخ خنديدند.
حى بن
اخطب گفت : مگر حروف ديگرى هم هست ؟
رسول اكرم (ص ) فرمودند: آرى المص .
بعد چند بار پرسيد
مگر حروف ديگرى هم هست ؟
و در هر مرتبه پيامبر اكرم (ص ) حروف خاصى را
نام مى بردند.
سرانجام علماى يهود گفتند: مطلب بر ما مشتبه شده است .
در اين هنگام آيه هفتم سوره
آل عمران نازل شد كه از پيگيرى آيات متشابه ما را نهى مى كند.
پـاسـخ تـوام با خنده
حضرت و ذيل حديث نشان مى دهد, كار علماى يهود, موردتائيد آن حضرت
نبوده است .
گويا
حضرت مى خواهند بفرمايند اينگونه استنتاجهابه كلى بيراهه رفتن است .
(تـبـسـم حـضـرت
شـاهدى بر اين مطلب است ) ثانيا: اگربيراهه نباشد, شما بايد همه جوانب را
بسنجيد نه آنكه از 14 حروف مقطعه فقط 3حرف آن را در استدلال راه دهيد.
ثالثا: اين كار جستجو از آيات متشابه است كه قرآن از آن نهى مى كند.
بـه نظر مى رسد, پرسش
از حقيقت حروف مقطعه , از زمره پرسشهايى باشد كه بايدبه دنبال پاسخ
آن نباشيم .
چـنـانـكه مى دانيم
بعضى پرسشها طرحش خطاست يابدان جهت كه راهى براى پاسخ آن نيست ,
مثل سؤال
از حقيقت روح , حقيقت مرگ , حقيقت وحى , حقيقت معراج و امثال آنها.
يا بدان جهت كه پاسخ آن هيچ مشكلى از مشكلات انسان را حل نمى كند.
بعضى از پرسشها ناشى از هوس وخامى و تنبلى در عمل است .
ديـن و قـرآن بـراى عـمل
است و آنهائى كه مى خواهنداز عمل فرار كنند, آن را به صورت مسائل
نظرى
صرف و عجيب و غريب درآورده وبه بحث پيرامون آن مشغول مى شوند.
عـجيب است , كسانى
كه هنوز از ضروريات زندگى و آداب تربيت خانواده و فرزندان و معاشرت با
خـويـش و بـيگانه بى اطلاعند
و به مقدمات لازم براى فهم معانى قرآن ,مثل لغت و ادبيات مجهز
نـشـده انـد, سـالـها
از عمر مفيد خود را صرف كشف روابطرياضى حاكم بر حروف و كلمات قرآن
مى نمايند
و يا توقع دارند راز معراج و قضا وقدر و حروف مقطعه را بفهمند.
آرى ايـنـگـونـه
سـؤالات ناشى از هوس و خامى وتنبلى در عمل است نه حس كنجكاوى و تحرى
حقيقت .
ايـنگونه افراد بعد از مدتى
رويه و استقامت فكرى را از دست مى دهند و همچون بدنى كه مبتلا به
خارش گشته , هرچه بيشتر به آن ناخن بزنند, خارشش بيشترمى شود.
ايـنـها فكر نمى كنند
كه قرآن و دين , برنامه عمل است نه سرگرمى رياضى .
وهر پرسشى ضرورتا
داراى پاسخ نيست و هر پاسخى همواره مفيد نيست .
چه بساامورى كه دانستنش مضر باشد.
چـنـانكه در قرآن آمده است : ((فيتعلمون
منهما ما يفرقون به بين المر و زوجه و ما هم بضارين به
من احد الا باذن اللّه )).
((و يـتعلمون ما يضرهم و لا ينفعهم ))
از اين آيه معلوم مى شود فرمولهايى براى ايجادفتنه و تفرقه
ميان زن و شوهر
وجود دارد كه هرچند نوعى دانستنى و علم به حساب مى آيند, اما مضرند.
راسـتـى مـا را چـه مى شود كه
با دين و قرآن برخوردى اينگونه داريم ! از قرآن توقعاتى غير معقول
داشـته و به جاى عمل به
آن به چيزهاى ديگر اهتمام نشان مى دهيم !قرآن در جشن و عزا و افتتاح
مـراسـم حاضر
است , اما در كسب و كار و ادارات وزندگى فردى و اجتماعى ما حضورى كمرنگ
دارد و يا بكلى غائب است .
بـه تـفـسـيرو مفاهيم
قرآن بسيار كمتر از صوت و تجويد و مسابقات قرآنى بها مى دهيم وخلاصه
همواره برخوردى نامعقول با دين داريم .
بـه تـعـبير قرآن , مى خواهيم
از ديواروارد خانه گرديم در حالى كه ماموريم از درب خانه به خانه
درآئيم ((و آتواالبيوت من ابوابها)).
در خـاتـمـه عـرض مـى كنيم
كه شايد فضاى ذهنى رشاد خليفه كه مملو از فرمولهاى زنجيره اى
مـولـكولى و قواعد رياضى
بوده است , او را به اينگونه تحقيقات سوق داده باشد اما بعيد نيست ايده
اولـيـه ايـن تـئورى از
ناحيه اشخاص مغرض به جهان اسلام راه يافته باشد و مغرضان بعد از مدتى
جنجال و هياهو بخواهند مسير
راعوض كنند و بگويند: حال كه تناسب و توازنى بين واژگان قرآن
ديده نمى شود, اين خود حاكى از آن است كه قرآن تحريف شده است .
اگـر بـخـشهايى از قرآن حذف نشده
و يا تغيير نكرده بود آمار و ارقام هماهنگى در واژگان قرآن
پيدا مى شد.
شـاهـد ديـگـر اسـناد
اين آمار نادرست به كامپيوتر است و بسيار بعيد است در 23 سال قبل برنامه
كامپيوترى
از قرآن تهيه شده باشد و كسى غير از ايشان از آن مطلع نشده باشد.
در پايان به كسانى كه مشتاق
كشف اعجاز قرآنند, توصيه مى كنيم : اولا زبان عربى راكه زبان قرآن
است , فرابگيرند.
امـام صـادق (عـلـيه السلام ) فرمودند:
((تعلموا العربية فانها كلام اللّه الذى يكلم به خلقه )) و ثانيا: فراوان قرآن بخوانند و ثالثا: با تانى و تامل قرآن بخوانند.
بـدون شـك اگـر كسى به
اين سه توصيه عمل نمايد با تمام وجودش اعجاز قرآن را يافته و شهود
خواهد كرد و نيازى به آمارگيرى از واژگان قرآن نيست .
روحيات انسان دائما در تغيير است .
گـذشت روز و ماه
و سال , زبان فكر فرهنگ وسخنان آدميان را دگرگون مى سازد اگر با دقت
نگاه كنيم هرگز نوشته هاى يك نويسنده يكسان نيست .
بـلـكـه آغاز و انجام
يك كتاب نيز متفاوت است .
مخصوصااگر كسى در كوران حوادث بزرگ قرار
گيرد, حوادثى كه پايه
يك انقلاب فكرى واجتماعى را پى ريزى كند, هر قدر بخواهد سخنان خود
را يكسان و يكنواخت وعطف به سابق تحويل دهد, قادر نيست .
به
خصوص اگر درس نخوانده و پرورش يافته يك محيط كاملا عقب افتاده باشد.
قرآن با اين مشخصات , عادتا
ممكن نيست خالى از تضاد و تناقض و نوسانات فاحش باشد, اما با تمام
اين جهات , همه آيات قرآن
هماهنگ و خالى از هرگونه اختلاف و ناموزونى است و هميشه طراوت
خودرا حفظ كرده و هرچه از آن مى خوانيم كهنه نمى شود.
آيـات آن حـاوى اشـارات
ولطائف و ظرائفى است كه متفكران و انديشمندان را غرق در اعجاب و
تـحـسـين مى نمايد به گونه اى
كه هزاران نكته از آنها متولد مى شود و هيچ موضوعى نيست ,مگر
پيرامون آن موضوع مى توان
به آيه يا آياتى از قرآن استشهاد نمود و اين است وجه اعجاز قرآن .
بـراى درك و شـهـود اين نكته
بايد به آن توصيه ها عمل نمود .
درغير اين صورت , از قرآن بهره اى
نبرده و براى كشف اعجاز آن ناچار به بيراهه كشيده مى شويم .
بيراهه هايى
كه زيان آن به هيچ وجه قابل جبران نيست , زيرا از دست دادن گوهر عمر است .
چنانكه گفتيم در اين
وادى تيه كسانى سى سال عمر صرف كرده اند و هيچ نتيجه اى نبرده اند.
در حالى كه اگر اين
مقدار عمر را صرف حفظ وفهم و تفسير قرآن مى كردند, به مقامات شامخى
نائل مى شدند.
اخـيـرا شـخـص ديـگرى
را ديدم كه با شور و شعف خاصى مى گفت : در صدد پروژه اى هستم كه
اگرموفق به اتمام آن شوم , چنين و چنان مى شود.
گـفتم : آن پروژه
چيست ؟
گفت : درصدد كشف روابط حاكم بين نتهاى موسيقى و حروف قرآن
هستم .
به نظر من اگر هرحرفى
را سمبل يك نت خاص از نتهاى موسيقى قرار دهيم , بعد سوره هاى قرآن
رابر اساس اين نتها بنويسيم ,
به سمفونيهاى بسيار بسيار زيبا و دل انگيزى دست خواهيم يافت !.
مـلاحـظـه كـنـيد! از
پيش خود پروژه اى تصور نموده و بدون مشورت و گفتگو باصاحبنظران و
انديشمندان علوم قرآنى
در گوشه اى مى نشينند و سالها به جفت وجور كردن تئورى و پروژه خود
عـمـر صـرف مـى كنند,
و عاقبت معجونى از آب درمى آيد كه هيچ ارزش علمى نداشته و در هيچ
محفلى از محافل اهل نظر قابل طرح نيست .
بـسـيارى از كسانى كه
در اين وادى مى افتند, در روخوانى قرآن هم مشكل دارند چه رسد به فهم
آيات و تفسير و تاويل آن .
جدا كه بايد گفت : ((هلك من ليس له حكيم يرشده )).
خـداوند جان ما را به
شهد و عطر قرآن معطر گرداند و در ميدان عمل به قرآن گوى سبقت را از
ديگران بربائيم .
دريـغ اگـر روز قـيـامت از
كسانى باشيم كه رسول اكرم از آنها گله نموده و بفرمايد: ((يارب ان
قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا)).
آنچه را در اين مقاله آورديم , با اضافاتى خلاصه مى كنيم .
1 ـ مسئله اعجاز عددى
قرآن از سوى رشاد خليفه مطرح شد و پس از وى بسيارى از علاقمندان به
قرآن كار وى را ادامه دادند و با گسترش كامپيوتر سرعت بيشترى گرفت .
هرچند رد پاى
اين فكر به سيوطى مؤلف كتاب ((الاتقان فى علوم القرآن ))برمى گردد.
2 ـ ايـن جـريـان يـك جريان
انحرافى و نامبارك بوده و تاكنون هيچ خدمتى به نشرفرهنگ قرآنى
نكرده است .
خـود شـخـص رشاد خليفه
با طرح مطالب مخربى ازجمله تعيين دقيق زمان برپايى قيامت (سال
1709 هجرى قمرى ) و ادعاى رسالت و نبوت عاقبت خود را به كشتن داد.
3 ـ آمار و ارقام اعلام
شده از سوى معتقدان به نظم رياضى قرآن غالبا درست نيست , يعنى صغراى
دعاوى آنها تمام نيست .
4 ـ در شمارش كلمات
و حروف , روش واحد و فرمت ثابتى را رعايت نمى كنند,بلكه در صدد جور
كردن نصاب لازمند.
5 ـ بـر فـرض كه توازن و
تناسبى در تكرار واژه هاى قرآن باشد, اين به تنهايى معجزه بودن قرآن را
ثابت نمى كند.
زيـرا مـشابه اين امور
در كارهاى بشرى وجود دارد.6 ـ بين نتيجه گيريهاى خاصى كه از توازن و
تناسب
كلمات مى شود و اينگونه توازن و تناسبها, رابطه منطقى وجود ندارد.
بـراى مـثـال اگـر تـعـداد
لـفـظ شكر و مشتقات آن باتعداد لفظ قليل و مشتقات آن يكى باشد,
نمى توانيم نتيجه بگيريم كه : پس افرادشاكر كم هستند.
(هـرچـنـد واقعا كم هستند)
يا اگر در 72 آيه , واژه تفرقه آمده است ,نمى توانيم نتيجه بگيريم كه
امت
پيامبر به 72 فرقه تقسيم مى شوند و آن حديث معروف , حديثى صحيح است .
ديگر آنكه
اين كشفيات بعد از روشن شدن مطلب است , نه قبل از آن تا مفيد باشد.
ثالثا: پاره اى از اين استنتاجها مبتلا به مغالطه ((هست و بايد)) مى باشند.
7 ـ ايـن جـريـان انـحـرافـى ,
جـداى از اتلاف هزاران ساعت از عمر محققان وپژوهشگران قرآنى ,
دستاويزى است براى معتقدان
به تحريف قرآن زيرا بعد ازمشاهده چند مورد نظم و توازن , اگر در
موارد
ديگر به نصاب لازم نرسند, به ذهنشان مى آيد پس بايد قرآن تحريف شده باشد.
8 ـ استفاده
شاعرانه , نه برهانى از بعضى از تناسبهاى كشف شده اشكالى ندارد.
چنانكه شعرا مى گويند: از
اينكه خداوند دو گوش و يك زبان به ما داده , نتيجه مى گيريم كه بايد
دو تا بشنويم و يكى بگوئيم .
اما بايد توجه داشته
باشيم كه اين بيان يك بيان خطابى و شاعرانه است نه علمى و برهانى .
9 ـ در كـتـاب و سنت
هيج اشاره و كنايه اى به وجود نظم رياضى در قرآن ديده نمى شود برعكس
قرآن را كتاب هدايت و
عمل معرفى كرده اند و از ما خواسته اندبرخورد ما با قرآن برخورد مريض با
نسخه باشد و خود را به اينگونه امور انحرافى مشغول نسازيم .
10ـ راه پـى بردن به
اعجاز قرآن تسلط به فنون ادبيات عرب و تلاوت فراوان و تامل در قرآن است ,
نه سير انحرافى طى شده از سوى رشاد خليفه .
11ـ اينگونه نقدها را ضرورى مى دانيم .
زيرا با گسترش كامپيوتر,
اشخاص زيادى ازطريق رايانه در جستجوى نظم رياضى قرآنند!!مرجع
ما در مطالبى كه از دكتر رشاد خليفه نقل كرديم , كتاب :.
QURAN VISUAL PRESENTION OF THE MIRACLE
بوده كه نسخه اصلى و به زبان انگليسى است و در آمريكا چاپ شده است .
مطالبى را كه
از آقاى مهندس عدنان رفاعى نقل كرديم , از كتاب ((المعجزة )) مى باشد.
مطالبى كه از آقاى عبداللّه اريك نقل كرديم از جزوه
:
BEYOND PROBABILITY
God's Message in Mathematics
مى باشد مطالبى كه از
آقاى عبدالرزاق نوفل نقل كرديم , از كتاب ((الاعجاز العددى فى القرآن
الكريم )) است .
مـطـالـبى
كه از آقاى دكتر ابوزهرا النجدى نقل كرديم , از كتاب ((من الاعجاز
البلاغى والعددى للقرآن الكريم )) بوده است .