فهرست لغات و اصطلاحات.
(الف).
اباحه: در لغت، به معناى اظهار و اعلان است و در اصطلاح، يكى از احكام تكليفى پنچگانه است و به معناى مختار بودن شخص در ترك يا انجام فعل مى باشد؛ به تعبير برخى از علماء، اباحه تخيير شرعى است بين فعل يا ترك عملى بدون اينكه ثواب يا عقابى برفعل يا ترك آن مترتّب باشد.
اجرت: مزد.
اجنبى: بيگانه، زن اجنبى: زن نامحرم.
اجير: مزدور، شخصى كه در برابر گرفتن مزدى متعهد انجام عملى مى شود.
احتياط: اين اصطلاح درمورد مسائلى به كار مى رود كه تكليف قطعى و يقينى آن معلوم نباشد، مثلاً هرگاه امر داير باشد بين وجوب و اباحه يا وجوب واستحباب چيزى، احتياط درانجام عمل است؛ و اگر دَوَران بين حرمت و اباحه باشد احتياط در ترك آن است. احتياط روشى است كه موجب احاطه كامل و اطمينان انسان به رسيدن به واقع است.
احتياط ترك نشود: اين اصطلاح در هر موردى كه فتوايى از فقيه نسبت به آن مورد ذكر نشده، به معناى احتياط واجب است والاّ اگر در همان مورد فتوايى ذكرشده باشد به معنى تأكيد برحسن احتياط است.
احتياط مستحب: احتياطى است غير فتواى فقيه و لذا رعايت آن الزامى نيست.
احتياط واجب: امرى مطابق با احتياط است كه فقيه، همراه آن فتوا نداده است. در چنين مسائلى مقلد مى تواند به جاى عمل به نظريه مرجع تقليد خود، به نظريه مجتهد ديگرى كه بعد از مجتهد خودش اعلم است، عمل كند.
احوط: مطابق با احتياط، نزديك به احتياط، انجام آن داراى ثواب است و درموردى به كار مى رود كه مدرك حكم فعلاً در دست مجتهد نيست و براى فرار از مخالفت با واقع احتياط مى كند.
اخفا: در لغت به معناى مخفى كردن وپوشاندن آمده است، و درتجويد عبارت است از اداى نون ساكن با حالتى بين اظهار وادغام؛ نون ساكن در غير از حروف حلقى، يرملون وحرف باء (حروف مابقى) اخفا مى شود.
اخفات: آهسته، مقابل جهر؛ نمازهاى اخفاتى، به نماز ظهر و عصر گفته مى شود كه حمد و سوره آن آهسته خوانده مى شود.
ادعيه مأثوره: دعاهايى كه از رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) نقل شده است.
ادغام: در لغت به معناى ادخال و داخل نمودن است، و در تجويد عبارت است از حذف يك حرف ساكن و مشدد نمودن حرف بعدى؛ لذا ادغام هميشه موجب مشدد شدن حرف مى شود.
استخاره: در لغت طلب خيرنمودن است.
استخاره ذات الرقاع: نوعى از استخاره كه بر تكه هايى از كاغذ اِفعَل و برتكه هاى ديگر لاتَفعلَ مى نويسند و آنها را زير سجاده مى گذارند، پس از خواندن نماز و دعاى مخصوص، از آن تكه هاى كاغذ برداشته و هر چه از امريا نهى به دست آيد به آن عمل مى كنند. (رجوع شود به حاشيه مفاتيح الجنان بحث نماز استخاره ذات الرقاع).
استعاذه: درلغت به معناى (پناه بردن) و دراصطلاح عبارت است از، گفتن (اَعوذُ بالله مِنَ الشيطان الرّجيم).
استعلاء: در لغت به معنى ميل به بلندى و برترى طلبى آمده است و در اصطلاح تجويد عبارت است از ميل ريشه زبان به طرف سقف دهان در هنگام تلفظ حرف؛ دراثر اين صفت، حرف حالت پرحجم و درشتى به خود مى گيرد كه به اين حالت (تفخيم) مى گويند. حروف استعلاء هفت حرف است (ص، ض، ط، ظ، خ، غ، ق).
استفتاء: طلب فتوا كردن، فتوا پرسيدن، سؤال از نظر مجتهد درباره حكم شرعى مسأله.
استيجار: اجاره كردن، به مزدورى گرفتن.
اشباع: درلغت، سيركردن و پركردن را گويند و در اصطلاح، خواندن فتحه يا كسره يا ضمه است به طورى كه حرف مناسب آن به وجود آيد يعنى از فتحه (الف) وا زكسره (ى) و از ضمه (و) توليد شود.
اشكال: يعنى اين مبناى مجتهد يا دليلش تام و تمام نيست، بلكه مبتلا به اشكال است.
اظهار: درلغت آشكار كردن، پديدار كردن و بيان كردن است و در اصطلاح عبارت است از، اداى حرف از مخرج آن، اگر نون ساكن به يكى از حروف حلقى برسد، اظهار مى شود، يعنى دقيقاً از مخرج خود ادا مى شود.
اظهر: ظاهرتر، مساعدتر و هماهنگ تر با دلايل مربوط و روشن تر از نظر تطبيق با ادله فتوا.
اعاده: از سرگرفتن، دوباره انجام دادن كار.
اقتدا كردن: پيروى كردن، تقليد كردن و پيروى از امام جماعت، نماز گزاردن پشت سر پيشنماز.
اقوى اين است: نظر قوى بر اين است، فتوا اين است. گاهى گفته مى شود: (الاَقوى ذكلَ و اِن لَم يَخِلُ عن اشكالٍ) اين تعبير هم در مقام بيان فتوا است. منتهى دليل آن خيلى قطعى و محكم نيست بلكه قابل خدشه است.
التفات: توجه كردن، رو كردن.
اِماله: در لغت ميل دادن و برگردانيدن را گويند و در اصطلاح ميل دادن فتحه به كسره است، به طورى كه (الف) صورت (ى) پيدا كند، مانند كتيب كه اماله كتاب است.
اَنسب: در موردى به كار مى رود كه حكمى مناسب با اصول و قواعد شيعه باشد.
انصراف: برگشتن، بازگشتن.
اوجه: يعنى دليل هر دو قول خوب است ولى دليل يكى از آن دو وجيه تر است.
اولى: سزاوارتر، بهتر.
ايماء: اشاره كردن.
(ب).
باطل: بى اثر.
بدل: عوض، جانشين، هرچه به جاى ديگرى واقع شود.
بعيد است: فتوا بر طبق آن نيست.
بعيد نيست: فتوا اين است (مگر اين كه قرينه اى بر خلاف آن در كلام باشد).
(ت).
تأنّى: آهستگى، به آهستگى و آرامى كارى را انجام دادن، درنگ كردن.
تبرّك: بركت يافتن، بركت جستن، مبارك شمردن.
تجويد: در لغت به معناى تحسين، نيكو كردن و نيكو گرداندن مى باشد و در اصطلاح قرائت عبارت است از درست ادا كردن هر حرف از نظر مخارج، صفات و احكام آن حرف.
تحيّر: سرگردانى، حيران شدن.
ترقيق: در لغت مترادف با كلمه تخفيف است و به معناى سبك كردن و رقيق نمودن آمده است. از نظر تجويدى عبارت است از: نازك و رقيق تلفظ كردن حرف، به طورى كه دهان از صداى آن پر نمى شود؛ بر خلاف تفخيم. اگر حركت ما قبل لام لفظ جلاله (اللّه) كسره باشد، لام ترقيق مى شود.
تطهير: پاك كردن، چيزى را با آب شستن و پاكيزه ساختن.
تعزيه: روضه خوانى و عزادارى براى هر يك از امامان (ع) خصوصاً برپا داشتن مجلس عزا براى حضرت امام حسين(ع).
تعظيم: بزرگ داشتن، احترام كردن، بزرگ كردن.
تفخيم: در لغت بزرگ شمردن و بزرگداشت را گويند و از نظر تجويدى عبارت است از درشت و غليظ تلفظ نمودن حرف، حالتى است در صداى حرف كه گويا دهان از آن پر مى شود. به درشت و پرحجم تلفظ كردن (لام) به جاى تفخيم، (تغليظ) گويند؛ حرف (لام) در لفظ جلاله (اللّه) اگر ماقبل آن فتحه يا ضمه باشد تغليظ مى شود.
تكبيرةالاحرام: گفتن الله اكبر در شروع نماز، كه به واسطه آن انسان داخل در نماز مى شود و بر او كارهايى كه منافى با نماز است، حرام مى گردد.
تلبيه: اجابت كردن، (لبيك ) گفتن در مناسك حج.
تلذّذ: لذت بردن.
تلقين: فهماندن و ياد دادن كلامى به كسى، مطلبى را زبانى به كسى گفتن و فهماندن، كسى را وادار به گفتن كلامى كردن.
تمكّن: توانايى.
توليت: ولىّ و سرپرست قرار دادن؛ توليت در وقف يعنى تصدّى اداره امور وقف؛ متولّى وقف كسى است كه متصدى امور وقفى باشد.
(ج).
جاهل قاصر: جاهلى كه در جهلش مقصر نيست، يعنى در شرايطى است كه امكان دسترسى به حكم خدا براى او وجود ندارد، يا اصلاً خود را جاهل نمى داند.
جاهل مقصّر: جاهلى كه در جهلش مقصّر است، جاهلى كه امكان آموختن مسائل و احكام الهى را داشته ولى كوتاهى نموده است.
جنابت: جُنُب شدن.
جنب: كسى كه به واسطه خروج منى يا جماع غسل بر او واجب شده باشد.
جهر: آشكار كردن، بلند كردن آواز، با صداى بلند چيزى را خواندن؛ نمازهاى جهرى، به نماز صبح، مغرب و عشا گفته مى شود كه بر مردان واجب است حمد و سوره اين نمازها را بلند بخوانند.
(چ).
چلوار: نوعى پارچه نخى نازك سفيد و آهاردار.
(ح).
حائض: زنى كه در حال عادت ماهيانه است.
حَبوَة: در لغت بخشيدن است و در اصطلاح فقهى به اموال ويژه پدر گفته مى شود كه بعد از مرگش به پسر بزرگتر وى مى رسد، مثل قرآن، شمشير و انگشتر.
حجارى: سنگ تراشى.
حدث اصغر: هر امرى است كه موجب وضو براى نماز مى شود و آنها عبارتند از: 1- بول، 2- غائظ، 3- رويح، 4- خواب كامل، 5- امورى كه زايل كننده عقل است، 6- استحاضه.
حدث اكبر: هر امرى كه موجب غسل براى نماز شود مانند جنابت، مس ميت و حيض.
حرام: ممنوع؛ چيزى كه انجام آن شرعاً سبب مذمت و نكوهش گردد، و يا امرى كه فعل آن موجب عقاب و عذاب گردد؛ هر عملى كه از نظر شرعى تركش لازم است.
حَرَج: مشقت و سختى.
حرمت: حرام بودن، آنچه كه حفظ و نگهدارى و محترم داشتن آن واجب است.
حروف حلقى:حروفى كه از مخرج حلق ادا مى شوند و عبارتند از: (ء، ه، ع، غ، ح، خ).
حرف مقارب: دو حرف را مقارب يا متقارب (نزديك به هم) گويند وقتى كه در مخرج يا صفات نزديك به هم باشند. مانند: (د، ج) يا (ق، ك).
حرف مماثل: دو حرف را مماثل يا متماثل (مثل هم) گويند وقتى كه در مخرج و صفات كاملاً مشترك باشند و اين تنها در هر حرف نسبت به خودش وجود دارد. مانند: (م، م) يا (س، س).
حروف يرملون: عبارتند از (ى، ر، م، ل، و، ن).
حكم تكليفى: عبارت است از احكام خمسه، يعنى وجوب، حرمت، استحباب، كراهت و اباحه.
حكم وضعى: حكمى است كه تكليفى نباشد بلكه در تكليف يا متعلق آن دخالت داشته باشد يا فقط در كلام شارع به آن حكم اطلاق شده باشد لذا احكامى نظير، صحت، بطلان، نجاست، جزئيت، شرطيت، سببيت، مانعيت، عزيمت، رخصت، زوجيت و ملكيت را حكم وضعى گويند.
حُُلّه: جامه، لباس نو، جامه بلند كه بدنى را بپوشاند.
حيض: قاعدگى، عادت ماهيانه زنان.
(خ).
خالى از قوت نيست: فتوا اين است (مگر اينكه در ضمن كلام قرينه اى به غير اين معنى باشد).
خالى از وجه نيست: فتوا اين ا ست (مگر اينكه در ضمن كلام قرينه اى به غير اين معنى باشد).
خطور: به ياد آمدن، گذشتن به ذهن.
خيار (خيار فسخ): اختيار برهم زدن معامله؛ در كلمات فقها عبارت است از ملك فسخ عقد به اين معنا كه عاقد - در شرايط خاصى - مخيّر بين امضا (قبول) و فسخ عقد مى باشد.
(د).
دعاى جوشن كبير: دعايى است عظيم الشأن مشتمل بر هزار اسم از اسماى الهى (رجوع شود به كتاب مفاتيح الجنان).
(ر).
رخوة: در لغت، نرمى، سستى و آسانى را گويند، و در اصطلاح تجويدى رخوه يا رخاوة ضدّ شدّت و عبارت از، جريان داشتن صوت يا هوا در خلال تلفظ حرف، و حروفى كه داراى اين صفتند و آن حروف عبارتند از: (ث، ح، خ، ذ، ز، س، ش، ص، ض، ظ، غ، ف، و، ه، ى).
ريا: نشان دادن و وانمود كردن چيزى از اعمال حسنه، يا خصال پسنديده، يا عقايد حقه به مردم براى منزلت پيدا كردن در قلوب آنها و اشتهار پيدا كردن پيش آنها به خوبى و صحّت و امانت و ديانت بدون قصد صحيح الهى.
ريبه: ترديد، بدگمانى؛ نگاه به ريبه يعنى نگاه فتنه انگيز و از روى شهوت.
(س).
سبيل الله: راه خدا، هر كار نيكى كه در راه خدا انجام دهند.
سجده: پيشانى بر زمين گذاشتن براى عبادت يا اظهار فروتنى.
سجده تلاوت: سجده اى كه به واسطه قرائت آيات سجده دار انجام مى شود.
سور عزائم: سوره هايى كه در آنها آيه اى كه سجده واجب دارد قرار دارد و آنها چهار سوره اند (فصلّت)، (نجم)، (سجده)، (علق).
سهو: فراموش كردن، غفلت كردن، فراموشى و غفلت.
(ش).
شدّت: در لغت، سختى، صلابت و قوت را گويند، و در اصطلاح تجويدى عبارت است از حبس شدن جريان صوت يا هوا در خلال تلفظ حرف؛ حروفى كه داراى صفت شدّت هستند عبارتند از: (ء، ب، ت، ج، د، ط، ق، ك).
(ص).
صحيح: بى عيب و نقص؛ خبر صحيح خبرى است كه سند آن متصل به معصوم شود و در تمام طبقات شخص عادل و ضابطى از مثل خودش آن را نقل كرده باشد.
صغار: جمع صغير به معناى خرده و كوچك؛ اولاد صغار: فرزندان كوچك.
(ض).
ضامن: كفيل، ملتزم، عهده دار غرامت.
ضمانت (ضَمان): تعهد و التزام مالى شخص برىء الذمه براى شخص ديگر؛ در اين صورت تعهد كننده را ضامن و صاحب حق (طلبكار) را مضمون له مى گويند.
ضيق وقت: تنگى وقت، در مقابل سعه وقت.
(ط).
طفل مميز: بچه اى كه خوب و بد را از يكديگر تشخيص دهد.
طواف: پيرامون چيزى گشتن، دور زدن، و در شرع عبارت است از: دور زدن گرد خانه خدا؛ طواف، ركنى از اركان حج است.
طهارت: در لغت به معناى پاكى و نظافت و نزاهت است و در اصطلاح فقها، حالتى است كه در نتيجه وضو و غسل يا تيمم بدل از غسل و وضو در انسان حاصل مى شود.
(ظ).
ظاهر اين است: فتوا اين است (مگر اين كه در كلام قرينه اى بر غير اين معنا باشد).
(ع).
عُجب: خودبينى و خودپسندى؛ و در اصطلاح، بزرگ شمردن عمل صالح وكثير شمردن آن و مسرور شدن و ابتهاج نمودن به آن و خود را از حد تقصير خارج دانستن است؛ اما مسرور شدن به آن با تواضع، فروتنى كردن از براى خداى تعالى و شكر ذات مقدس حق كردن بر اين توفيق و طلب زياده كردن، عجب نيست بلكه عملى ممدوح است.
عدول: بازگشتن، برگشتن، رجوع كردن.
عرف: عادت، معتاد و متعارف مردم.
عشرگذارى: قرآن را ده آيه ده آيه علامت گذارى كردن.
عمداً: انجام كارى از روى قصد و نيت، مقابل سهواً.
عين نجس: آن چه كه به خودى خود نجس باشد، بدون اينكه به واسطه تماس با چيز ديگرى نجس شده باشد، مثل خون و مردار.
(غ).
غسل: شستن، شستشو دادن؛ و در اصطلاح شرع شستشوى تمام بدن است با كيفيت مخصوص، و آن بر دو نوع است: ارتماسى و ترتيبى (براى توضيح بيشتر به رساله هاى عمليه مراجعه شود)،.
غلاف: پوشش، پوشينه، آنچه كه چيزى در آن جا بگيرد و پوشيده شود، پوشش چيزى مثل جلد كتاب و نيام شمشير.
غنا: كشيدن، كشش آواز كه مشتمل بر ترجيع (بالا و پايين بردن صوت) مطرب باشد؛ در تعريف غناى حرام، بين فقها اختلاف است.
غنّه: صوتى است كه از فضاى بينى خارج شود؛ هرگاه نون ساكن به يكى از چهار حرف (ى، م، و، ن) برسد بايستى در هنگام ادغام، بخش عمده صوت از فضاى بينى خارج شود، اين حالت را (ادغام با غنّه) گويند.
(ف).
فُرادا: تنهايى و جدايى؛ نماز فرادا نمازى است كه شخص به تنهايى بخواند نه به جماعت.
(ق).
قارى: خواننده؛ جمع آن قرّاء است.
قرائت: خواندن؛ اصطلاحاً به خواندن حمد و سوره نماز اطلاق مى شود.
قرائات سبعه: قرائات هفتگانه قرآن كه از هفت قارى معروف به نامهاى، (نافع)، (ابن كثير)، (عاصم)، (حمزه)، (كسايى)، (ابوعمر) و (اِبن عامر) نقل شده است.
قربات: كارهايى كه موجب تقرب به خداوند متعال مى شوند.
قصد رجاء: آن است كه شخص به قصد اين كه فعلش مقبول درگاه الهى باشد، با چنين اميدى آن را انجام دهد.
قصد قربت: تصميم براى نزديك شدن به مقام رضا و قرب الهى.
قصد انشاء: تصميم به ايجاد يك امر اعتبارى مانند: خريد و فروش همراه با اداى كلمات مربوط.
قصد ورود: يعنى به قصد آن كه فلان فعل يا ذكر در شريعت وارد شده آن را انجام دهد.
قضاء: به جا آوردن عملى كه فوت شده است در خارج وقت آن، مانند قضاء روزه يا نمازهاى يوميه.
قليله: يكى از اقسام خون استحاضه در مقابل كثيره و متوسطه.
(ك).
كثيره: يكى از اقسام خون استحاضه است، در مقابل قليله و متوسطه.
كراهت: يعنى فعل به نحوى باشد كه ترك آن بهتر است، هرچند انجام آن هم منعى ندارد. غالباً كراهت در امور عبادى به معناى كمى ثواب آنهاست.
كفايت و عدم كفايت: كافى بودن و كافى نبودن.
كما فرض الله: آنگونه كه خداوند واجب كرده است.
(ل).
لازم: واجب؛ اگر مجتهد دليل الزامى بودن امرى را از آيات و روايات استفاده كند به طورى كه بتواند آن را به شارع نسبت دهد، تعبير به (واجب) مى كند و اگر الزامى بودن آنرا از جاى ديگرى نظير ادله عقلى استفاده كند به طورى كه استناد آن به شارع ميسّر نباشد، تعبير به (لازم) مى كند. اين تفاوت بين احتياط واجب و احتياط لازم نيز وجود دارد، بنابراين در مقام عمل براى مقلّد بين لازم و واجب فرقى نيست.
لَحَد: گور، شكافى در گور كه جاى سر مرده است.
ليلةالدفن: شب دفن، اولين شبى كه ميت در قبر گذارده مى شود و مدفون مى گردد. يكى از مستحبات اين شب خواندن نماز ليلةالدفن (نماز وحشت) براى ميت است (رجوع شود به نماز ليلةالدفن).
(م).
مأثور: نقل شده (رجوع شود به ادعيه مأثوره).
مال الاجاره: اجرت، مزد، مالى كه در مقابل عمل اجير به وى پرداخت مى شود.
مباح: امرى كه فعل و ترك آن مساوى باشد و از نظر شرعى نه ممدوح است و نه مذموم.
مبطل: باطل كننده عبادت، جمع آن مبطلات است.
متابعت: پيروى كردن.
متأذى: آزار رسيده، اذيت ديده.
متمكّن: كسى كه توانايى و مكنت دارد.
متنجس: هرچيزى كه ذاتاً پاك است ولى در اثر برخورد مستقيم يا غيرمستقيم با شيء نجس آلوده شده است.
متوسطه: يكى از اقسام خون استحاضه است در مقابل قليله و كثيره.
مثوبت: پاداش، جزا، جزاى عمل خير.
مجزى است: كافى است، كفايت مى كند، ساقط كننده تكليف است و انجام آن موجب رفع تكليف از انسان است.
محتضر: كسى كه در دم مرگ و در حال جان دادن است، بيمارى كه در حال جان كندن است.
مُحدث: فاقد طهارت، كسى كه حدثى از او سر زند (رجوع شود به حدث اكبر و حدث اصغر).
محل نظر است: در جايى است كه مجتهد فتوايى نمى دهد و توقف مى كند كه گفته مى شود محل نظر و دقت است.
محل اشكال است: اشكال دارد؛ صحت و تماميت آن مشكل است (مقلّد مى تواند در اين مسأله به ديگرى مراجعه كند).
محل تأمل است: بايد احتياط كرد (مقلّد مى تواند در اين مساله به ديگرى مراجعه كند).
محو: نابود كردن، زدودن، از بين بردن.
مدّ: در تجويد عبارت است از: امتداد بيش از ميزان طبيعى صوت در حروف مد؛ حروف مد الف، واو و ياء، و سبب مد همزه و سكون مى باشد. مانند جآءَ، دآبَّه.
مرافعه: شكايت كردن از كسى و نزد قاضى بردن او براى محاكمه و داورى.
مرقوم: نوشته شده.
مردار: حيوانى كه خود به خود مرده يا بدون شرايط لازم كشته شده است.
مسّ: ماليده شدن دو چيز به هم، دست ماليدن.
مس ميت: رساندن جايى از بدن به بدن انسانى كه از دنيا رفته است.
مستحاضه: زنى كه در حال استحاضه است. (به رساله هاى عمليه مراجعه شود.).
مستحب: فعلى كه انجام آن خوب است و داراى ثواب، ولى ترك آن موجب عقاب نمى شود.
مستلزم: چيزى كه لازمه چيز ديگر است، آن چه كه چيز ديگرى را لازم دارد.
مستمع: شنونده، گوش دهنده.
مشروط: شرط شده، آن چه كه مقيد به شرطى باشد.
مصالحه(صلح): سازش و توافق طرفين؛ در اصطلاح فقهى آن است كه انسان با ديگرى سازش كند كه مقدارى از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب، يا حق خود بگذرد.
مصحف: كتاب، نامه ها و اوراقى كه آنها را در يك جلد جمع كرده باشند؛ به معنى قرآن نيز استعمال مى شود؛ جمع آن مصاحف است.
مطرب: به طرب آورنده.
مطلقاً: به طور كلى، ابداً، بدون هيچ قيد و بندى.
مقارن: نزديك، همراه.
مكروه: عملى كه كراهت دارد (رجوع شود به كراهت).
مكلَّف: (با فتح لام) انسان بالغ عاقل را گويند كه به سن تكليف رسيده است.
مناط: ملاك، ميزان، قاعده؛ و در اصطلاح مناطِ حكم يعنى علت حكم.
منع است: در انجام آن چيز انسان ممنوع است و اجازه انجام آن را ندارد.
منوط: وابسته، معلّق.
معظم اماميّه: نزديك به اتفاق و گروه زيادى از اماميّه (علماى شيعه و دوازده امامى).
مميّز: خردسالى كه خوب و بد را تميز مى دهد.
منسوخ: نسخ شده، از بين رفته.
مواضع هفتگانه: هفت عضوى كه هنگام سجده روى زمين قرار مى گيرند، شامل پيشانى، دو كف دست، سرانگشتان بزرگ دوپا و سر زانوها.
موافق احتياط: فتوايى كه به احتياط نزديكتر باشد.
موالات: پشت سرهم آوردن، به نحوى كه فاصله زياد و غيرمتعارفى بين آن اجزاء يا افعال صورت نگيرد.
ميّت: مرده، جسد بى جان انسان.
(ن).
نايب: جانشين، كسى كه به نيابت ديگرى، كارى را انجام دهد.
نبش قبر: شكافتن قبر.
نجس: پليد، ناپاك.
نزاع: گفتگو و كشمكش، جنگ و ستيز.
نفايس: جمع نفيس، به معناى گرانمايه و مرغوب.
نَفساء (يا نُفَساء): زن در حال نفاس را گويند. نفاس، خونى است كه زن هنگام زائيدن يا بعد از آن تا مدت ده روز مى بيند.
نماز اخفاتى: رجوع شود به اخفات.
نماز استسقاء: نماز مستحبى است كه براى طلب باران خوانده مى شود و كيفيت آن شبيه نماز عيدفطر و قربان است. براى توضيح بيشتر به تحريرالوسيله حضرت امام مراجعه شود.
نماز جعفر طيار: از جمله نمازهاى مستحبى است داراى فضيلت و اهميت بسيار، و آن چهار ركعت است با دو تشهد و سلام و افضل اوقات خواندن آن ابتداى روزجمعه هنگام بالاآمدن خورشيد است كيفيت و احكام آن در تحريرالوسيله حضرت امام و مفاتيح الجنان آمده است.
نماز غفيله: يكى از نمازهاى مستحبى است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مى شود. كيفيت آن در رساله هاى عمليه آمده است.
نماز ليلةالدفن: يا نماز وحشت؛ دو ركعت نماز كه مستحب است در شب اول قبر براى ميت بخوانند. كيفيت آن در رساله هاى عمليه و حاشيه مفاتيح الجنان ذكر شده است.
نَهج: راه آشكار و روشن.
نيت: قصد.
(و).
واقف: وقف كننده.
وديعت: امانت؛ مالى كه نزد غير گذارند تا آن را حفظ نمايد.
ورثه: جمع وارث، كسانى را گويند كه بعد از مردن شخصى از او ارث مى برند.
(ه).
هبه: عطا و بخشش، اصطلاحاً تمليك عين است بدون عوض و بدون اعتبار قصد قربت.
هتك: بى احترامى، پرده درى نسبت به چيزى.
همزه قطع: همزه اى كه اگر در وسط كلام واقع شود ساقط نگردد و خوانده شود مثل همزه باب افعال.
همزه وصل: همزه اى كه اگر در وسط كلام واقع شود ساقط گردد مثل همزه إبن، و إسم.