39. <يَمْحُوا اللَّهُ مَايَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ؛

خداوند محو و نابود مى‏كند و يا ثابت و استوار نگاه مى‏دارد آن چه را بخواهد و نزد اوست ريشه تمام مقدورات».(1)

از عالى‏ترين مفاهيم قرآن و معارف اسلامى، موضوع امكان تغيير و دگرگون ساختن تقدير و سرنوشت است و اين كه انسان مى‏تواند، قسمتى از سرنوشت خود را با رفتار و كردار خود دگرگون سازد و اين همان مسأله <بداء» است كه در كتاب‏هاى عقايد و مذاهب درباره آن به گستردگى بحث شده است.

منطق شيعه درباره <بداء» از نظر قرآن و عقل آن چنان روشن است كه اگر اين مسأله در محيطهاى دور از غرض و جنجال مطرح گردد، هيچ فرد خداپرستى نمى‏تواند آن را انكار كند؛ به عبارتى روشن‏تر، هر گاه در مسأله تقدير از منطق يهود پيروى كنيم و بگوييم براى انسان يك تقدير بيش نيست و آن چه از روز نخست مقدر شده است، حتماً بايد انجام بگيرد و دگرگونى در آن ممكن نيست در اين موقع مسأله <بداء» كه حقيقت آن دگرگون ساختن سرنوشت با اعمال نيك و بد است، بى‏مورد خواهد بود. هم‏چنين اگر از نظر غرب‏زدگان پيروى كنيم و اصولا تأثير دعا و اعمال نيك و يا بد را در دگرگون ساختن تقدير منكر شويم و تنها ديده خود را به علل طبيعى و مادى بدوزيم، در اين صورت، مسأله <بداء» موضوعيتى پيدا نمى‏كند. ولى هر گاه هر دو منطق را واهى شناختيم ناچار بايد براى بشر، دو نوع سرنوشت معتقد شويم:

1. سرنوشتى قطعى و حتمى كه به هيچ نحو قابل دگرگونى نيست.

2. سرنوشتى كه با اعمال ما دگرگون مى‏شود و سرنوشت ديگرى جاى آن را مى‏گيرد. در اين موقع مسأله <بداء»، كه يكى از معارف مهم اسلام است و ريشه قرآنى دارد و از ميان ملل اسلامى تنها يك گروه به حقيقت اين مسأله پى برده‏اند، جلوه تازه‏اى خواهد نمود. قرآن مجيد مى‏فرمايد: <يَمْحُوااللَّهُ مَايَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ؛ خدا هر چه را بخواهد محو مى‏كند و يا ثابت و استوار نگاه مى‏دارد و پيش اوست ام الكتاب (لوح محفوظ)». اين لوح محفوظ ريشه تمام مقدرات به حساب مى‏آيد.

اكنون بايد بدانيم آن رشته از تقديرها را كه خداوند نابود مى‏كند و يا ثابت نگاه مى‏دارد كدام است؟ آيا خداوند تقديرهاى قطعى و حتمى را دگرگون مى‏سازد، اين فرض كه قابل قبول نيست؛ زيرا با فرض قطعى و حتمى بودن دگرگونى، معنا و مفهومى ندارد.

طبعاً مقصود، آن رشته از سرنوشت‏هاست كه روز نخست به عنوان سرنوشت غير قطعى تعيين شده‏اند در اين صورت دگرگون كردن آنها، بى‏دليل و بى‏جهت نخواهد بود؛ هرگاه اين دگرگونى مربوط به سرنوشت ما باشد، بايد به وسيله خود ما، كه همان اعمال نيك و بد ماست، دگرگون گردد و بس، و اين، همان حقيقتى است كه درباره آن دانشمندان به تفصيل سخن گفته‏اند.

هدف از پا فشارى درباره امكان دگرگون ساختن سرنوشت، ردّ منطق يهود است كه براى جهان و بشر، بيش از يك تقدير قائل نبودند و به اصطلاح قرآن، خدا را دست بسته معرفى مى‏كردند و قدرت او را محدود مى‏ساختند. نتيجه انتشار چنين اعتقادى جز استيلاى يأس و نوميدى بر بشر چيز ديگرى نيست، در صورتى كه اعتقاد به <بداء» و اين كه قسمتى از تقديرات انسان دگو گون شدنى است، اميد و نشاط مى‏آفريند و سبب مى‏شود آدمى به كار خير بپردازد و به راه خير گام بگذارد.

همان‏طور كه تشريع <توبه» و <شفاعت» موجب باز گشت گروه‏هاى گناه‏كار به راه خير و سعادت است و انكار اين دو موضوع تعداد گناه و گناه‏كاران را مى‏افزايد؛ زيرا لازمه آن اين است كه كسى كه در آغاز بلوغ دست به گناه زد ديگر راه بازگشت براى او نخواهد بود. هم‏چنين تشريع <بداء» و اين كه انسان مى‏تواند تقديرى را با عملى دگرگون سازد و سرنوشت ديگرى را جاى‏گزين آن سازد، وسيله گسترش اميد در بسيارى از طبقات است، كه پاسى از عمر خود را در گناه و آلودگى يا ذلت و زبونى صرف كرده‏اند و به جهت اهميت آن بود كه تمام پيامبران آسمانى مأمور بودند به حقيقت <بداء» اعتراف كنند(2).

دگرگونى سر نوشت در پرتو اعمال نيك

تغيير سرنوشت با عقايد مذهبى ما آميخته است و روايات هم گواهى مى‏دهند هر گاه افراد رو به درگاه خدا بياورند و از كارهاى ناروا دست بكشند و به يكديگر خوبى كرده و كارهاى نيك انجام دهند، فعاليت را جانشين تنبلى و جهاد را جانشين سستى گردانند، خداوند به بركت اين اعمال بدبختى و ناراحتى آنها را برطرف مى‏سازد؛ مثلا امام صادق(ع)درباره اسماعيل فرزند خود مى‏فرمايد: <چنين مقدر بوده كه فرزندم اسماعيل به قتل برسد من دعا كردم و از خدا خواستم شرّ دشمنان را از او بگرداند، خداوند دعاى مرا اجابت كرد و فرزندم به قتل نرسيد». در اين مورد، دعا توانسته است تقديرى را دگرگون ساخته و سرنوشت ديگرى را جاى‏گزين آن سازد.

عامل تغيير و واژگون كردن سرنوشت منحصر به دعا نيست بلكه قرآن مجيد با بيانى روشن يادآور مى‏شود كه، ايمان و تقوا و راستى و درستى و نيكوكارى، سرنوشت را دگرگون ساخته و به روى امتى كه از نظر زندگى در مضيقه و تنگى به سر مى‏برند درهاى بركات را مى‏گشايد آن جا كه مى‏فرمايد:

<وَلَو أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ...؛(3)

هر گاه اهل شهرها و آبادى‏ها ايمان بياورند و باتقوا و پرهيزگار باشند، بركات آسمان و زمين را به روى آنان مى‏گشاييم».

بنابر اين هرگاه گروهى بر اثر كفر و نافرمانى، مستحق باز گرفتن رحمت الهى گردند، پس از بازگشت آنان به راه اطاعت و تقوا، سرنوشت خود را با دست خود دگرگون مى‏سازند و اين همان <بدائى» است كه اماميه به پيروى از قرآن و اهل‏بيت پيامبر(ص) به آن اعتقاد دارند.

قرآن مجيد براى استغفار و توبه از گناه، قدرت شگرفى قائل است و مى‏گويد: بشر در سايه استغفار و بازگشت از تبهكارى‏ها مى‏تواند درهاى بسته آسمان را باز كند تا باران رحمت، سرزمين‏هاى خشك او را سيراب سازد و به آرزوهاى بزرگ خود: مال و ثروت و فرزند دست يابد و جايگاه خود را بهشت برين قرار دهد. قرآن اين حقيقت را از زبان نوح كه همه را از طريق وحى گرفته بود نقل مى‏كند:

<فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفّاراً يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَاراً؛(4)

به آنها گفتم: از خداوند طلب آمرزش كنيد كه وى بخشاينده گناهان است تا براى شما باران فراوان بفرستد و شما را به مال و فرزند كمك كند، جايگاه شما را بهشت قرار دهد، نهرهايى براى شما فراهم سازد».

اين قدرت توجه به خدا و بازگشت به سوى اوست كه درهاى رحمت را پس از بسته شدن به روى انسان باز مى‏كند و سرنوشتى را به فرمان خدا، جاى‏گزين سرنوشت ديگر مى‏سازد.

بى‏جهت نيست وقتى كه مردى به محضر امام حسن(ع) شرف‏ياب مى‏گردد وعرض مى‏كند: <سر زمين ما امسال با خشك‏سالى عجيبى رو به روست» امام‏مى‏فرمايد: برو استغفار كن. چيزى نمى‏گذرد كه شخص ديگرى به حضورامام مى‏رسد و از فقر و تنگدستى شكايت مى‏كند امام به او نيز دستورمى‏دهد برو استغفار كن. باز سومى وارد مى‏شود و مى‏گويد: از خدا بخواه‏كه خداوند به من پسرى عنايت فرمايد. امام مى‏فرمايد: استغفار كن. شخصى كه در آن جلسه از اول حضور داشت رو به امام مى‏كند و مى‏گويد: اين‏سه نفر، سه نوع درخواست داشتند چطور شما براى انجام خواسته‏هاى همه، يك نوع راهنمايى فرموديد؟ امام فرمود: من اين مطلب را از پيش خود نگفتم، بلكه همه را از گفتار خداوند كه از پيامبر خود نوح نقل كرده است، استفاده نموده‏ام‏(5).

يك سؤال قديمى

اگر حقيقت <بداء» اين است در صحت آن گفتگو نيست؛ ولى چرا به آن <بداء» گفته مى‏شود و معناى آن آشكار شدن مطلبى است كه از شخص مخفى بوده باشد، در صورتى كه همه حقايق براى خدا از روز نخست آشكار است.

پاسخ اين سؤال روشن است؛ زيرا اين كه در زبان عربى مى‏گوييم: <بدا للّه؛ براى خدا، آشكار شد» معناى معروف اين كلمه مقصود نيست؛ زيرا لازمه آن - همان‏طور كه در سؤال گفته شد - اين است كه مطلبى بر خداوند مخفى بوده بعد براى او آشكار گشته است، در صورتى كه او از روز ازل هم از تقدير نخست و هم تقدير دوم، آگاه بود و مى‏دانست كه اين فرد سرنوشت نخست را با سرنوشت ديگرى دگرگون مى‏سازد. اتفاقاً پيشوايان بزرگ به اين نوع اعتراض توجه داشته‏اند و در بيانات شيواى خود، به آگاهى خدا از هر دو نوع تقدير تصريح فرموده‏اند چنان كه امام صادق(ع)مى‏فرمايد:

<ما بدا لِله في شي‏ء إلّاكان في علمه قبل أن يبدو له؛(6)

در هيچ موردى براى خدا، بدا رخ نداد مگر اين كه در ازل از آن آگاه بود».

در اين صورت بايد گفت كه مقصود، معناى ديگرى است كه از بررسى زير به خوبى به دست مى‏آيد و آن عصاره‏اى است از سخنان علامه بزرگ شيعه مرحوم مفيد:(7)

اصولا كلمه <بداء» در لغت عرب به معناى آشكار شدن است. قرآن مجيد درباره ظالمان و ستمگران مى‏گويد: <وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئَاتِ مَا عَمِلُوا». يعنى در روز رستاخيز بدى‏هاى اعمال و رفتار آنان آشكار مى‏گردد و نتيجه كردار سوء خود را مى‏بينند.

ولى در عبارات فصيح عربى گاهى گفته مى‏شود كه، <بدا من فلان كلام فصيح؛ از فلان شخص كلام فصيح آشكار شد» و گاهى به جاى كلمه <من»، <لام» گذارده مى‏شود و مى‏گويند. <بدا لفلان كلام فصيح» و معناى آن عيناً همان معناى جمله اول است. بنابر اين معناى <بداللّه» در اين موارد اين نيست كه براى خدا آشكار گشت؛ بلكه مقصود اين است كه از خدا براى ما آشكار و ظاهر شد؛ مثلا بسيار مى‏شود كه مقدمات كارى در نظر ما از هرجهت مهياست؛ ولى پيش‏آمدهاى غير منتظره‏اى رخ مى‏دهد و آن وضع به هم مى‏خورد و آن كار انجام نمى‏شود در اين‏جا گفته مى‏شود: خدا نخواست چنين مطلبى انجام يابد. ممكن است در همين جا كلمه <بداء» به كار برده شود و گفته شود: <بدا للّه إِنه لايريد هذا؛ از خداوند آشكار شد كه نمى‏خواهد اين كار انجام شود». بنابر اين مقصود اين نيست كه براى خدا آشكار شد تامستلزم جهل به تقدير دوم باشد، بلكه مقصود اين است كه از خدا براى ما آشكار گشت.

بديهى است اين مطلب اشكالى ندارد و موضوعى است كه در طول زندگى هركس بارها واقع مى‏شود كه امور برخلاف آن چه انتظار مى‏رفت، رخ مى‏دهد اين، همان <بداء» است .


1. ارتباط آيه مورد بحث با ما قبل آن بسيار روشن است؛ زيرا در ذيل آيه پيش چنين فرمود: <لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ؛ براى هر زمانى حكمى است كه براى خصوص آن تعيين و نوشته شده است» مثلاً هر گاه در شرايع آسمانى تغييراتى رخ مى‏دهد، روى اصلى كلى است كه هر زمان براى خود تقاضاى خاصى دارد. در اين موقع ممكن است تصور شود كه هر گاه حكمى براى زمانى روى جهتى نوشته شد و يا سرنوشتى روى علتى براى كسى مقرر گرديد، ديگر آن حكم و سرنوشت قابل تغيير و دگرگونى نيست و حتماً بايد اجرا شود. آيه مورد بحث براى بى‏پايه ساختن اين انديشه با صراحت مى‏فرمايد: خداوند در دگرگون كردن سرنوشتى و يا ثابت نگاه داشتن تقديرى از اختيار و آزادى كاملى برخوردار است و دست او درباره مقدرات جهان و از آن جمله مقدرات انسان باز است و هيچ عاملى نمى‏تواند اختيار را از او بگيرد و اوست كه تقديرى را ثابت نگه مى‏دارد و يا سرنوشتى را عوض كرده و سرنوشت ديگرى را جاى‏گزين آن مى‏فرمايد.

2. اصول كافى، ج 1، ص 147 - 148، ح 3 و 5. چنان‏كه مى‏فرمايد: <ما بعث الله نبيا إلّا بتحريم الخمر و أن يقر لله بالبداء».

3. اعراف (7) آيه 96.

4. نوح (71) آيات 10 - 12.

5. مجمع البيان (ج 5، ص 361) همه اين مطالب را از حسن نقل مى‏كند. ظاهراً مقصود حسن بن على(ع) است نه حسن بصرى.

6. اصول كافى، ج 1، ص 148، ح 9.

7. ر.ك: صدوق، اوائل المقالات، ص 53؛ شرح عقائد صدوق، ص 24 - 25.