38. <وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً وَ مَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِىَ بِآيَةٍ إِلّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ؛

پيش از تو پيامبرانى فرستاديم كه داراى همسر و فرزند بودند. براى هيچ پيامبرى روا نبود معجزه‏اى بدون اذن خدا بياورد. براى هر زمان حكمى است كه نوشته و تعيين گرديده است».

آيات قرآنى و متون كتاب‏هاى ساير اديان آسمانى، همگى حاكى است كه در ميان ملل و اقوامى كه پيامبران براى هدايت آنان مبعوث شده بودند، گروهى با افكار كوتاه و كودكانه خود، نهضت پرتحرك آموزگاران الهى را از پيشرفت بازمى‏داشتند.

اگر طرف خطاب انسان، فردى فهميده و داراى فكرى عالى باشد، جذب و پيروزى بر او بسيار سهل و آسان خواهد بود و در مبارزه دو نيروى حق و باطل، منطق حق، بر سفسطه باطل پيروز خواهد گشت، مخصوصاً اگر طرف گفتگو علاوه بر فهميدگى، روحى سالم و دور از تعصب داشته باشد. رهبرى يك فرد، با تمام مشكلاتى كه دارد براى مردان بزرگ جهان مخصوصاً طبقه پيامبران كه به نيروى صبر و شكيبايى مجهزند، چندان كار دشوارى نيست.

مشكل هدايت در جايى است كه طرف مقابل با فكر كوتاه و نارساى خود بخواهد به جنگ پيامبران، كه با عالى‏ترين سلاح علمى (يعنى منطق وحى) مجهزند، برود در اين صورت بهره مردان الهى در اين درگيرى چندان چشمگير نخواهد بود؛ زيرا هدف پيامبران نابود كردن طرف مقابل نيست، بلكه هدايت و رهبرى آنان به سوى سعادت و خوشبختى است و جذب اين دسته به اين هدف، بسيار كم رخ مى‏دهد.

دقت در آيه مورد بحث گواهى مى‏دهد كه گروهى از مشركان موضوع رهبرى پيامبر اسلام را از سه جهت مورد انتقاد قرار داده و اشكالاتى به شرح زير داشتند:

1. چرا اين پيامبر داراى همسر و فرزند است؟

2. چرا معجزه‏هاى مورد نظر آنان را نمى‏آورد؟

3. در نهايت چرا شريعت و آيين و ى با آيين پيامبران پيشين تفاوت دارد؟ و حتى گاهى حكمى را كه خود او قبلا تصديق و امضا كرده بود بعداً نسخ مى‏كند؟

اين اشكالات كودكانه، كه دهن به دهن در ميان مردم شبه جزيره مى‏گشت، چرخ عظيم و پرقدرت نهضت آسمانى را، كه به وسيله پيامبر اسلام به گردش در آمده بود، از تحرك و پيشرفت باز مى‏داشت و رسول گرامى را بر آن مى‏داشت كه بنشيند و به حل اشكالات آنان بپردازد.

پاسخ انتقاد اول: آيه مورد بحث با خلاصه‏گويى ويژه قرآن، به هر سه اشكال آنها پاسخ مى‏گويد و در پاسخ انتقاد نخست چنين مى‏فرمايد:

داشتن همسر و فرزند با منصب رهبرى از جانب خدا منافات ندارد و پيش از پيامبر اسلام انبياى گذشته نيز داراى همسر و فرزند بودند چنان كه مى‏فرمايد:

<وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجاً وَ ذُرِّيَّةً؛

پيش از تو پيامبرانى فرستاديم و براى آنان همسران و فرزندانى قرار داديم».

گاهى مشركان مقام رهبرى الهى را بالاتر از آن مى‏دانستند كه بشرى عهده‏دار آن باشد و مى‏گفتند:

<مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِى فِى الْأَسْوَاقِ؛(1)

چرا اين پيام‏آور، غذا مى‏خورد و يا در بازار راه مى‏رود (و سرانجام چرا سيماى بشرى دارد؟)».

اين اعتراض و امثال آن، نمونه درك و شيوه تفكر آنان است و ديگر فكر نمى‏كردند نخستين پايه هدايت، موضوع هم‏نوع بودن است و هر گاه بنا باشد فرشته‏اى ما را هدايت كند، ناچار بايد جامه انسانيت بر تن كند، تا در پرتو الفت و انس، كه لازمه هم‏نوعى است، ما را از زشتى‏ها و بدى‏ها باز دارد و به سوى سعادت و خوشبختى دعوت كند.

قرآن مجيد به اين حقيقت در يكى از آيات تصريح كرده و مى‏فرمايد:

<وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً؛(2)

هر گاه براى هدايت شما فرشته‏اى را تعيين كنيم بايد او را به صورت انسانى قرار دهيم».

در جاى ديگر مى‏فرمايد: اگر فرشتگانى در روى زمين مستقر بودند و مى‏خواستيم براى آنان پيامبرى اعزام كنيم، به حكم لزوم سنخيت بايد براى ابلاغ فرمان وحى به سوى فرشتگان، فرشته‏اى را برگزينيم و به سوى آنان بفرستيم. چنان‏كه مى‏فرمايد:

<قُلْ لَوْ كَانَ فِى الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَاعَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَكاً رَسُولاً؛(3)

بگو: هرگاه در روى زمين فرشتگانى مستقر گردند و راه بروند براى آنان از آسمان، پيامبرى از فرشتگان اعزام مى‏كرديم».

پاسخ انتقاد دوم: قدرت تخريبى انتقاد دوم بيش از اشكال نخست است؛ زيرا هر فردى پس از تأمل كوتاهى درمى‏يابد هم‏رنگى و به اصطلاح هم‏نوعى، شرط اساسى هدايت است از اين رو، پاسخ انتقاد دوم ساده نيست و تا فرد از نظر توحيد و يگانگى خدا در ذات و تدبير جهان به مرحله‏اى بالا و خاص نرسد، نمى‏تواند از عهده حل آن برآيد.

اين انتقاد گواه آن است كه مشركان موقعيت پيامبران را از نظر قدرت و توانايى درست ارزيابى نكرده بودند؛ آنان براى پيامبران، قدرت مطلقى قائل بودند كه هر نوع كارى بخواهند انجام دهند.

آنان تصور مى‏كردند موقعيت خدا در جهان آفرينش، به سان بازرگانى است كه مؤسسه بازرگانى به وجود مى‏آورد، ولى اداره آن را به عهده ديگران مى‏گذارد؛ خدا نيز به سان آن بازرگان پس از آفريدن زمين و آسمان، تدبير و اداره آن را به عهده پيامبران گذارده و آنها با اختيارات تامى كه دارند هر كارى بخواهند مى‏توانند انجام دهند و به درخواست هر نوع معجزه‏اى پاسخ مثبت مى‏دهند.

چنين انتظارى از پيامبران با جهان‏بينى مرد الهى، كه نظام توحيد را در ذات خدا و صفات و افعال او رعايت مى‏كند و هيچ گاه براى خدا شريكى در مراحل سه‏گانه ذات، صفات و افعال قرار نمى‏دهد، سازگار نيست.

توحيد فرد موحد، به مقام ذات خدا منحصر نيست كه بگويد خدا يكى است و شريك و همتا ندارد، بلكه اصرار او بيشتر روى جهات ديگر است؛ زيرا به زحمت مى‏توان در تاريخ بشر و مكتب‏هاى مختلفى كه به يادگار مانده است اقوامى يافت كه منكر توحيد ذاتى بوده و در جهان به دو قائم بالذات، كه هيچ ربطى به يكديگر ندارند، قائل باشند، بلكه هر كجا شرك و <ثنويت» و دو گانگى بوده مربوط به موضوع خالقيت و يا تدبير جهان آفرينش و لااقل تقرب و وسيله‏جويى بوده است و بس.

از آن جا كه اذهان عرب جاهلى به انواع شرك آلوده بود، انتقاد دوم بيش از اشكال نخست بر قلوب آنان اثر مى‏گذاشت و بر اثر قدرت تخديريى كه اين ايراد داشت، قرآن مجيد در همين سوره در سه مورد(4) به ردّ انتقاد آنان پرداخته و قدرت پيامبران را در انجام هر كارى و آوردن هر معجزه‏اى به اذن خدا مشروط دانسته است و در همين آيه مورد بحث مى‏فرمايد:

<...وَ مَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِىَ بِآيَةٍ إِلّا بِإِذْنِ اللَّهِ...؛

هيچ پيامبر بدون اذن خدا، نمى‏تواند آيت و معجزه‏اى بياورد».

زيرا پيامبر، بشر است و بشر از هر نظر قدرت محدود و متناهى دارد و به علاوه همين قدرت محدود را نيز از مقام بالا مى‏گيرد و آن چنان نيست كه او تابع اراده‏هاى كودكانه مردم باشد كه هر معجزه‏اى - ولو براى تفريح و سرگرمى و پس از آوردن معجزات ديگرى كه حجت را براى افرادِ بى‏نظر تمام مى‏كند - بخواهند موظف به انجام آن باشد، بلكه قدرت و توانايى او محدود و مشروط به اذن خداست و خدا در مواردى اجازه مى‏دهد كه معجزه وسيله هدايت باشد نه سرگرمى و يا اين كه حجت از طريق ديگر و با آوردن معجزات ديگر تمام نشده باشد.

ولى هر گاه معجزه‏خواهى گروهى براى سرگرمى يا لجاجت و عناد باشد و يا اين كه حقانيت پيامبرى از طرق و معجزات ديگرى (مانند قرآن) ثابت شود ديگر دليل ندارد بر پيامبر واجب باشد خواسته آنان را پاسخ گويد و يا خدا به او اجازه انجام چنين كارى بدهد.

پاسخ از انتقاد سوم: انتقاد سوم آنها، روى تفاوت‏هايى بوده كه شريعت اسلام با شرايع گذشته داشت. آنان تصور مى‏كردند اگر حكمى از جانب خداوند در محدوده‏اى از زمان تصويب شد، ديگر صحيح نيست در محدوده ديگرى خلاف آن تصويب شود و اگر براى ملل يهود و نصارا موضوعى تحريم شد نبايد در آيين مقدس اسلام حلال شمرده شود، هم‏چنين اگر در آغاز اسلام قانونى به رسميت شناخته شد هرگز صحيح نيست پس از مدتى خلاف آن تشريع گردد. ريشه اين اشكال از يهود بود و مشركان شبه جزيره آن را از يهود گرفته بودند.

هر گاه ملاك براى تشخيص آيات مكى از مدنى مضامين آيه باشد نه روايات آحادى كه اَسناد صحيح و درستى ندارند بايد گفت اين آيه و آيه بعدى در مدينه نازل شده است و هرگز محيط مكه با اين اعتراض و سخنان آشنا نبود؛ چون مضمون دو اعتراض پيشين به‏طور مسلم از جانب مشركان بوده و هرگز اهل كتاب، زن و فرزند داشتن را با مقام رهبرى منافى نمى‏دانستند و انتظار نداشتند كه پيامبر تمام درخواست‏هاى كودكانه آنان را بپذيرد. از اين رو بايد گفت محل نزول اين آيه، مكه است و مشركان مكه اعتراض به نسخ را از ديگران ياد گرفته بودند و يا بدون تماس با آنان به فكر خود آنها رسيده بود.

خلاصه انتقاد آنان اين است كه تشريع هر حكمى بر اساس مصلحت و ملاكى است و اكنون كه حكم ديگرى جاى آن را مى‏گيرد از سه صورت خالى نيست:

1. حكم نخست از اول فاقد ملاك و مصلحت بوده است؛

2. اين حكم تا لحظه نسخ واجد مصلحت بوده ولى از حالا به بعد آن مصلحت را ندارد؛

3. حكم نخست، هم اكنون نيز مصلحت دارد با وجود اين حكم ديگرى جاى آن را مى‏گيرد.

بى‏پايگى دو صورت نخست بسيار و اضح و روشن است؛ زيرا لازمه اين كه حكمى از روز اول و يا پس از مدتى فاقد مصلحت باشد اين است كه قانون‏گذار در تشخيص خود دچار خطا بوده و موضوعى كه تصور كرده بود تا ابد مصلحت دارد يا از اول مصلحت نداشته و يا در اثنا فاقد آن گشته است.

صورت سوم با اراده حكيمانه خداوند سازگار نيست و هرگز خداى حكيم چنين كارى را انجام نمى‏دهد.

قرآن در پاسخ اعتراض آنان مى‏گويد: <لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ؛ براى هر دوره‏اى و زمانى حكمى است كه بر مردم آن زمان نوشته شده است» يعنى اگر روزى براى بنى‏اسرائيل، بيت‏المقدس را قبله و روزى ديگر براى مسلمانان، كعبه را قبله قرار داديم روى اين اساس است كه هر زمان براى خود مقتضى و حكمى دارد كه بايد مطابق آن تشريع و تقنين انجام گيرد و يا اگر در آغاز اسلام حكمى را به رسميت شناختيم و پس از مدتى خلاف آن را بيان داشتيم، روى اين قاعده كلى است كه،براى هر زمان حكمى است كه بايد اعلام و اظهار گردد.

در جعل احكام نبايد از موضوعى به نام <زمان» غفلت نمود. ممكن است حكمى در زمانى، در يك روز و يا يك سال، مصلحت باشد و در زمان ديگر مصلحت نباشد. از اين رو هيچ مانع ندارد حكمى در زمان حضرت مسيح(ع) و يا پيش از آن، همراه مصلحت باشد؛ ولى پس از گذشت آن و پديد آمدن تحولات و انقلاب فردى و اجتماعى و دگرگون گشتن وضع بشر ادامه آن حكم صحيح و صلاح نباشد.

از اين نظر دانشمندان مى‏گويند حقيقت نسخ جز اعلام پايان يافتن مدت و زمان حكم، چيز ديگرى نيست؛ يعنى از آغاز كار، اين حكم فقط براى همين مقدار از زمان تشريع شده بود و بس. پس از شنيدن اين بيان فشرده بايد در مفاد اين جمله كوتاه <لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ» از دو نظر دقت بيشترى انجام دهيد:

1. دقت در اين كه مقصود از لفظ <كتاب» كتاب‏هاى آسمانى نيست؛ بلكه مقصود همان معناى اسم مفعولى آن (مكتوب) است و مفاد آيه اين است كه هر دوره‏اى براى خود تقاضا و حكمى دارد كه بر مردم آن زمان نوشته شده است.

2. هرگز نبايد از اين بيان چنين نتيجه بگيريد كه بايد قسمتى از احكام اسلام بر اثر مرور زمان تغيير يابد؛ زيرا در مباحث مربوط به خاتميت، ابدى و جاودانى‏بودن آيين اسلام و اين كه قوانين آن‏طورى است كه با همه اعصار آينده مى‏سازد، ثابت شده و به‏طور مؤكد گفته شده است هر قانون و سنتى كه متكى بر امور فطرى باشد، هيچ گاه عوض نخواهد شد(5).


1. فرقان (25) آيه 7.

2. انعام (6) آيه 9.

3. اسراء (17) آيه 95.

4. آيه 7 و 27 و آيه مورد بحث.

5. در مورد شناسايى احكام ثابت و قابل تغيير ر.ك: آية الله جعفر سبحانى، خاتميت از ديدگاه عقل و قرآن ترجمه بخشى از كتاب مفاهيم القرآن اثر ديگر نگارنده.