كسانى كه به آنان كتاب (آسمانى) دادهايم از قرآنى كه بر تو نازل شده است، شادمان و خوشحال مىشوند؛ ولى گروهى از آنان، قسمتى از آن (قرآن) را انكار مىكنند (زيرا قرآن با عقايد ساختگى آنها موافق نيست). بگو: من مأمورم كه خدا را بپرستم و براى او شريك و انبازى قرار ندهم. به سوى او دعوت مىكنم و بازگشت همه به سوى اوست».
37. <وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَائَهُمْ بَعْدَ مَا جَائَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّه مِنْ وَلِىٍّ وَ لاَواقٍ؛
همچنان كه بر پيامبران گذشته كتاب نازل نموديم براى تو نيز (قرآن) به زبان عربى فرو فرستاديم تا ميان حق و باطل حكم كند. هرگاه پس از يقين و ايمان (به صحت و استوارى قرآن) از هوسهاى آنان پيروى كنيد، براى تو در برابر خدا نه دوستى خواهد بود و نه حامى و نگهبانى».
در هر دوره و زمانى پاكدلانى بودند كه از حق و حقيقت پيروى نمودند و از هر نوع تعصبهاى جاهلانه و غرضورزى دور بودند. اين پاكدلان آن چنان بر تمايلات نفسانى و غرايز درونى، كه همگى از <حب ذات» و <خود خواهى» سرچشمه مىگيرد، تسلط داشتند كه پيروى از حقيقت را بر تمام آنها مقدم مىداشتند اگرچه در اين راه آماج بلاها و گرفتارىها و هدف ملامتها و سرزنشها گردند.
در آغاز طلوع اسلام اگرچه بيشتر نصارا و يهود با اين آيين آسمانى، به نزاع و مخاصمه برخاستند و با تمام نيرو كوشيدند از گسترش نور حق جلوگيرى كنند، ولى در ميان آنان آزاد مردانى بودند كه پرده جهل و تعصب را پاره كرده و پيروى از آيين الهى را بر تعصبهاى جاهلانه مقدم داشتند و از نزول قرآن و طلوع آيين جديد، كه خصوصيات آورنده آن را در كتابهاى خود خوانده بودند، شادمان و خوشحال بودند. قرآن مجيد در نخستين آيه مورد بحث درباره اين گروه آزاد فكر چنين مىفرمايد: <وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ؛ افرادى كه داراى كتاب آسمانى هستند از شنيدن آيات قرآن و گسترش اين آيين توحيد سخت خوشحال مىشوند» زيرا وعدهاى را كه از حضرت موسى و حضرت مسيح شنيده بودند اكنون محقق شده مىيافتند.
تاريخ اسلام نام و خصوصيات برخى از اين افراد را ضبط كرده و در عين حال خاطرنشان ساخته است گرايش ملت يهود به آيين اسلام چندان چشمگير نبود و جز چند نفر انگشتشمارى، مانند عبدالله بن سلام و جمعى ديگر، همگى در جبهه مخالف بودند، در حالى كه گرايش مسيحيان به آيين اسلام بيشتر و قابل ملاحظهتر بود؛ مثلا از مسيحيان <نجران» هشتاد نفر و از حبشه 32 و از يمن هشت و جاهاى ديگر، تعدادى، با كمال ميل و رغبت آيين توحيد را پذيرفتند. قرآن مجيد در موارد مختلفى از اين افراد پا كدل، كه هدفى جز پيروى از حق نداشتند، به خوبى ياد كرده و مىفرمايد:
<وَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ؛(1)
از طايفه موسى(ع) گروهى هستند كه به حق هدايت مىكنند و به آن دادگرى مىكنند».
و در جاى ديگر مىفرمايد:
<الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ؛(2)
كسانى كه قبلاً به آنان كتاب داده شده است به قرآن ايمان مىآورند».
البته مقصود گروههايى است كه خالصانه و آگاهانه به اسلام گرويدند و به آورنده آن ايمان آوردند. ولى به داورى تاريخ و گواهى خود قرآن، در هر دورهاى از دورههاى زندگى اجتماعى بشر، گرايش به آيين حق كمتر بوده است و همواره طرفداران حقيقت در اقليت به سر مىبردند.
در تاريخ پيامبران آسمانى و مبارزههاى پىگيرانه آنان با گروههاى مختلف، شنيدنىهاى زيادى وجود دارد كه انسان را سخت تكان مىدهد.
در تاريخ زندگى حضرت نوح(ع) مىخوانيم: مجموع افرادى كه به وى پس از 950 سال دعوت و تبليغ، گرويده بودند از 82 نفر تجاوز نمىكرد؛ يعنى تقريباً در هر دوازده سال يك نفر آيين او را مىپذيرفت و او پس از اين همه بحث و گفتگو موفق مىشد در هر دوازده سال يك نفر را از چنگال شرك و دوگانهپرستى نجات بخشد(3).
منطق آن دسته از اهل كتاب كه با آيين جديد به مخالفت برمىخاستند اين بود كه چرا برخى از دستورهاى اسلام با عقايد و احكامى كه از تورات و انجيل تحريف يافته به آنان رسيده بود، مخالف است.
يهودان شبه جزيره از تعدد <قبله» و از اين كه قبله مسلمانان با آنان فرق دارد و همچنين مسيحيان از <توحيد» و يگانگى خدا كه درست نقطه مقابل <تثليث» مسيحيت است، سخت ناراحت بودند و اصرار داشتند كه پيامبر اسلام از راه و روش آنان پيروى كند در صورتى كه نارواترين تمناهاى بشر اين است كه آرزو كند پيامبر معصوم و تربيتيافته وحى، از كار كسانى پيروى كند كه در برابر خطا و اشتباه، كوچكترين مصونيت ندارند. پيامبر اكرم مأمور شد در برابر احزاب مخالف، كه قسمتى از برنامههاى پيامبر را انكار مىكردند،(4) تمناى باطل آنان را با جملههاى زير پاسخ بگويد:
1. <اِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَاللَّهَ وَ لاَ اُشْرِكَ بِهِ؛(5)
از طرف خدا مأمورم كه تنها او را بپرستم و براى او شريكى قرار ندهم (در اين صورت تثليث برخلاف چيزى است كه من بايد مردم را به آن دعوت كنم)».
دعوت به توحيد و يگانگى خدا، زيربناى دعوت اسلام، بلكه تمام اديان آسمانى است و هر نوع شرك و دوگانگى و تثليث از طرف افراد مغرض، به آيين خدا راه يافته است از اين رو اسلام هنگامى كه مىخواهد پيروان تمام اديان آسمانى را به وحدت و اتفاق دعوت كند دعوت به يگانهپرستى و مبارزه با شرك را اساس اتحاد و اتفاق معرفى مىكند و معتقد است كه از روز نخست خدا داراى يك آيين بوده است و همه پيامبران نيز براى تبليغ همان اعزام شدهاند و آن جز آيين توحيد و مبارزه با شرك چيزى نيست آن جا كه مىفرمايد:
<قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيئَاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بعضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ...؛(6)
اى اهل كتاب، ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مىكنيم كه غير خدا را نپرستيم كسى را انباز او قرار ندهيم و بعضى از ما بعض ديگر را به خدايى نپذيرد».
با اين وضع چگونه ممكن است كه پيامبرى براى جلب عواطف مسيحيان از آيين توحيد دست بردارد و به تثليث بگرايد.
2. <إِلَيْهِ أدْعُوا وَإِلَيْهِ مَآبْ؛
به سوى او دعوت مىكنم و بازگشت همگى به سوى اوست».
اين جمله كوتاه، همه زير بناى اسلام را، كه رسالت پيامبر هم روى آن استوار است، بيان مىكند. جمله نخست بازگوكننده نخستين اصل اساس اسلام (توحيد) و دومى، ناظر به معاد و روز رستاخيز است و رسالت پيامبر گرامى، كه خود اصل سومى است، بر اين دو اصل قرار دارد.
خداوند براى محكوم ساختن تمناى هر نوع تغيير و تبديل در شريعتى كه حضرت محمد(ص) براى ابلاغ آن اعزام شده است كتاب آسمانى خود را آن چنان معرفى مىكند كه بعدها هيچ شخصى تمناى دگرگونى در آيين اسلام را در فكر خود نپروراند و مىگويد اين كتاب به سان كتابهاى ديرينه، حاكم و داورى است ميان حق و باطل و آن چه را آورده است جز حق چيز ديگرى نيست. بنابر اين شايسته است كه از اين پيروى كنيد و در جاى ديگر اين حقيقت را نيز بازگو نموده و مىفرمايد:
<وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ؛(7)
كتابهايى را همراه پيامبران فرستاد تا در ميان مردم در مورد مسائل اختلافى داورى كنند».
در جاى ديگر درباره خصوص قرآن مىفرمايد:
<إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ؛(8)
ما قرآن را با استوارى خاصى به تو نازل كرديم تا در ميان مردم با آن چه خدا به تو آموخته است داورى كنى».
اين قرآن داراى دو صفت است:
1. <حكماً»: حاكم و داور است.
2. <عربياً»: به زبان عربى است كه زبان خود پيامبر و قوم وى كه يكى از گستردهترين و زندهترين زبانهاى جهان است.
آيين اسلام اگرچه آيين جهانى است، ولى كتاب آسمانى آن بايد به زبانى از زبانهاى دنيا باشد چه بهتر كه به زبان خود پيامبر و منطقهاى كه پيامبر از آنجا برخاسته است باشد؛ زيرا هر پيامبرى هرچند دعوت او وسيع و جهانى باشد نخست بايد قوم خود را، كه او را خوب مىشناسند، رهبرى كند؛ زيرا تا دعوت او در منطقهاى كه پرورش يافته و در ميان گروهى كه بزرگ شده است نافذ و مؤثر نگردد؛ ديگران به آسانى به وى ايمان نمىآورند و با خود مىگويند: اگر وى مردى پاك و وارسته بود و دعوت وى مفيد و سودمند بود چرا قوم وى از او سر بتافتند.
از اين رو، بايد هر پيامبرى دعوت خود را از قوم خود آغاز نموده و كتاب او بايد به زبان قوم او باشد و مردم مناطق دوردست به واسطه ديگران از آن بهرهمند شوند. قرآن مجيد مىفرمايد:
<وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلّا بِلِسانِ قَوْمِهِ...؛(9)
هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به زبان قوم خودش».
3. بحارالأنوار، حالات حضرت نوح.
4. چنانكه مىفرمايد: <وَ مِنَ الْأَحْزَابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ» - آيه 36 مورد بحث.
5. اين جمله ناظر به انتقاد از تمناى باطل مسيحيان است كه پيامبر را به تثليث دعوت مىكردند.