بگو: صاحب آسمانها و زمين كيست؟ بگو: خدا. بگو: آيا (با اين حال، شايسته است) كه جز او اوليايى كه اختيار سود و زيان خود را ندارند، براى خود قرار دهيد؟ بگو: آيا نابينا و بينا يكسان است؟ آيا تاريكى و روشنى برابر است؟ يا اينكه آنها را كه شريك خدا قرار دادهاند، مانند خدا مخلوقى آفريدهاند تا (مسأله) خلقت بر آنها مشتبه گردد؟ بگو: خداست آفريننده همه چيز، اوست يگانه مقتدر و غالب».
بررسى مجموع آياتى كه در قرآن در مورد بتپرستى وارد شده است به خوبى ثابت مىكند ملل بتپرست بتهاى خود را خالق و آفريننده زمين و آسمان و يا ساير موجودات زمينى و آسمانى نمىدانستند و مقام خلقت را بالاتر از آن مىدانستند كه آن را به بتهاى خود نسبت دهند و وجدان آنان راضى نمىشد كه جهان خروشان هستى را معلول بتهاى تراشيده خود بدانند.
خود قرآن نيز به اين حقيقت تصريح مىكند كه اگر از آنان بپرسيد آفريننده آسمانها و زمين كيست؟ همگى مىگويند خداوند مقتدر و دانا، آنها را آفريده است. قرآن در سورههاى مختلفى(2) به اين حقيقت تصريح نموده است. در اينجا فقط به نقل يكى از آن آيات مىپردازيم:
<وَ لَئِنْ سَئَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ...؛(3)
اگر از آنان بپرسى كه چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ مىگويند: خدا».
بنابر اين در اينكه آفريدگار جهان خداست و خالقى جز او نيست اختلافى نداشتند و همگى به يگانگى خالق جهان و پديد آرنده هستى معتقد بودند. اختلاف آنان با پيروان انبيا، در مطلب ديگرى بوده است:
گروهى آنان را به عنوان شفيعان درگاه الهى مىپرستيدند و روى انديشههاى سست، از پرستش خود پروردگار اعراض نموده و با پرستش بتها خواهان تقرب به مقام الهى بودند. قرآن به عقيده اين گروه در آيه زير اشاره فرموده آنجا كه مىفرمايد:
<...و الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَولِياءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفى...؛(4)
آنانكه جز خدا اوليايى براى خود قرار دادهاند (و مىگويند:) ما آنها را براى آن مىپرستيم كه ما را به طور كامل به سوى خدا نزديك سازند».
اين گروه درباره بتها جز انديشه شفاعت فكر ديگرى نداشتند، نه تنها آنها را خالق نمىشمردند حتى اداره و تدبير جهان آفرينش را نيز از آنِ آنها نمىدانستند. عقيده اين گروه در آيه ديگر نيز بهطور صريح گفته شده است و خداوند به پيامبر مىفرمايد كه هر گاه از اين گروه در مورد اداره جهان آفرينش بپرسى آنان بىدرنگ خواهند گفت كه تدبير جهان خلقت از آن خداست. آن جا كه مىفرمايد:
<وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَّنْ نَزَّلَ مِنَ السَّمَآءِ مَاءً فَأَحْيَابِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّهُ...؛(5)
هر گاه از آنان بپرسى كه چه كسى باران را از آسمان فرود آورد كه در پرتو آن زمينهاى مرده را زنده كرد؟ مىگويند: خدا».
ناگفته پيداست نزول باران و زنده كردن زمينها بخشى از تدبير جهان خلقت است.
گروه ديگر از بتپرستان نه تنها بتان را شفيع و وسيله تقرب مىدانستند، بلكه معتقد بودند تدبير جهان خلقت و اصلاح امور آفرينش به دست آنها سپرده شده است و آنها به عقيده بتپرستان موظف به تدبير اوضاع جهان و اصلاح امور بودند و روى اين اساس در برابر آنان گريه و زارى نموده حوايج و نيازمندىهاى خود را به آنها مىگفتند و با الحاح و اصرار شديدى از آنان مىطلبيدند كه نيازمندىهاى آنها را برطرف سازند.
آنان همان گروهى بودند كه بتان را <رب» و مدبر و مصلح جهان مىپنداشتند و به اصطلاح، در مسأله خالق بودن خداوند، موحد، ولى درباره ربوبيت وى مشرك بودند.
آيه مورد بحث، براى ابطال اين نظريه از دو راه وارد شده است و انديشه وجود تدبير را در بتها، با منطقى استوار محكوم كرده است:
1. نخستين پايه تدبير اين است كه شخص مدبر بايد از دانش و قدرت سرشارى بهرهمند باشد و نفع و ضرر خود و موجود مورد تدبير خود را تشخيص دهد و در اين صورت مىتواند در پرتو قدرت خويش، جهان و يا بخشى از آن را اداره نمايد؛ ولى موجودى كه درك و شعور ندارد و اختياردار سود و زيان خود نيست چگونه مىتواند پروردگار و مدبر جهان آفرينش باشد.
در آيه مورد بحث به اين استدلال با جمله زير اشاره شده است: <أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَولِيَاءَ لَا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرّاً؛
آيا براى خود اوليايى جز خدا كه اختيار سود و زيان خود را ندارند اتخاذ نمودهايد؟»
بر اساس اين منطق مدبر بودن بتها، كه از هر نوع تصرف در جهان خلقت ناتوانند، باطل مىشود. آنگاه آيه براى روشن نمودن اذهان به بيان دو مثل مبادرت ورزيده و مىفرمايد: آيا بينا و نابينا و نور و ظلمت يك سانند؟ مقصود اين است كه مؤمن با ديده عقل و خرد مىبيند كه اين اجسام بىروح شايستگى ربوبيت و تدبير جهان آفرينش را ندارند ولى مشرك، به سان نابينايان از ديدن حقيقت محروم است. ايمان، محيط زندگى انسان را روشن مىسازد ولى محيط زندگى كافر، بر اثر عناد با وجدان و فطرت و خرد، تاريك بوده و او پيش پاى خود را نمىبيند.
2. راه ديگرى براى ابطال انديشه وجود تدبير در بتها اين است كه بگوييم: آنان در صورتى مىتوانند مدبر جهان آفرينش باشند كه به سان خدا خالق باشند و در پرتو قدرت خلقت، كه بالاتر از مقام تدبير است، به تدبير مخلوق خود اشتغال ورزند در صورتى كه اين راه نزد خودِ بتپرستان باطل است و خود نيز از آن بيزارند.
در اين آيه به اين نوع استدلال با جمله <أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكآءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ» اشاره شده است و استدلال را با لفظ <ام» كه متضمن نوعى انكار است،آغاز نموده است و در حقيقت مىخواهد چنين بفرمايد: پس از ابطال راه اول، براى ربوبيت بتها يك راه بيش باقى نمانده است؛ يعنى آنها را مانند خدا خالق بدانيم در صورتى كه خود بت پرستان زير بار اين نطر نمىروند و آنها را خالق نمىدانند.
قرآن در ردّ اين احتمال، كه معبودهاى آنان مانند خدا خالق باشند تنها به توافق و همفكرى بت پرستان در مسأله خلقت اكتفا نورزيده و به صورت يك اصل كلى مىفرمايد: <قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَىْءٍ؛ بگو: آفريننده همه چيز خداست» و در صحنه آفرينش براى بتها نصيبى از خالقيت نيست؛ نه تنها خالق نيستند، بلكه همگى مخلوق خدايند.
آيه براى اين كه گفتار خود (او آفريدگار همه چيزهاست) را بدون دليل نگذارد با ذكر دو صفت از او صاف خداوند، يعنى <واحد» و <قهار» بر يكتايى خالق استدلال نموده است.
ناگزير خواهيد پرسيد: يگانگى و قدرت قاهره خداوند چگونه مىتواند گواه بر اين باشد كه او خالق همه چيز است و جز او خالقى نيست؟ و بررسى و تحليل اين قسمت به دقت بيشترى نياز دارد.
به عبارت ديگر، در ذيل آيه براى خداوند دو صفت بيان شده است:
1. الواحد: او يگانه است.
2. القهار: او بر هر موجودى غالب و پيروز است.
هر يك از اين دو صفت مىتواند گواه بر اين باشد كه جز او خالقى نيست؛ زيرا هر گاه خالقى جز خدا باشد در اين صورت آن خالق ديگر، بايد از وجود متكى به خود و علم و قدرت مستقل برخوردار باشد، تا در پرتو استقلال و اتكاى به خويش، خالق باشد نه مخلوق و در سايه دانش و قدرت، موجودى را از عدم به وجود آورد. اعتقاد به وجود چنين او صافى در بتها جدا از خدا بودن آنان نيست در صورتى كه خداوند جهان يكى است و شريك و همتا ندارد. اين بيان مربوط به صفت <واحد» بودن اوست.
درباره صفت دوم (قهار بودن) بايد گفت تعدد و دو گانگى خالق، مستلزم دو قدرت نيرومند و در عين حال متوازن است كه هيچ كدام مقهور ديگرى نباشد زيرا فرض اين است كه هر دو خالق از علم و قدرت مستقل و وجود متكى به خويش برخوردارند. در اين صورت نبايد يكى مغلوب ديگرى گردد؛ در صورتى كه خداوند <قهار» است و قدرت هر صاحب قدرت، مقهور و مغلوب قدرت و توانايى اوست.
نكته شايان توجه اين جاست چگونه پيامبرى امى و درس نخوانده در طىّ يك آيه كوتاه به بيان عالىترين استدلال فلسفى موفق شده است؟ آيا جز اين است كه بگوييم همه را از مقام وحى گرفته است و هيچ كدام از اين مطالب ساخته و پرداخته فكر او نيست؟
همچنين معناى آن خالق و آفريننده نيست؛ زيرا در قرآن كريم لفظ <رب» در مقابل <خلق» قرار گرفته است چنان كه مىفرمايد: <...بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ...». انبياء (21) آيه56.
همان طور كه ملاحظه مىفرماييد در اين آيه لفظ <رب» در برابر <فطر» كه به معناى <خلق» است قرار گرفته است.
با مراجعه به كتب لغت، مانند معجم مقاييساللغة و موارد استعمال اين لفظ، چون رب البيت، ربالمال، روشن مىشود كه معناى رب همان صاحب است نه هر صاحبى، بلكه اختياردارى كه به اصلاح مربوب خود قيام كند و بپردازد. و اگر به خداوند جهان <رب العالمين» گفته مىشود، مقصود اين است كه خداوند صاحب جهانيان است كه تدبير امور و اصلاح وضع آنان بر عهده اوست.
2. ر.ك: عنكبوت (29)آيه 29؛ زمر (39)آيه 38؛ زخرف (43)آيه 9 و 87 .