افراد كافر مىگويند كه چرا براى او از طرف پروردگار نشانهاى (معجزهاى) نازل نمىگردد. (آنان بدانند) كه تو فقط بيم دهندهاى و براى هر گروهى راهنما وجود دارد».
رسالت پيامبر اسلام، به سان پيامبران ديگر با يك سلسله معجزهها و اَسناد نبوت همراه بوده است، با اين كه خداوند، بزرگترين معجزهها، يعنى قرآن مجيد را در اختيار او نهاده بود و هم اكنون سند برجسته نبوت او، به صورت معجزهاى جاويدان باقى مانده و بر تارك اعصار مىدرخشد با وجود اين، وى معجزاتى شبيه معجزات حضرت موسى وحضرت مسيح(ع) نيز براى اثبات نبوت در اختيار داشت. دانشمندان عقايد و مذاهب اين مطلب را، كه پيامبر اسلام علاوه بر قرآن، داراى معجزات ديگرى هم بوده است، بادلايل زير اثبات كردهاند:
1. پيامبر اسلام در قرآن مجيد براى پيامبران گذشته معجزاتى مانند عصاى موسى ويد بيضاء و شفادادن بيماران و... ثابت و صريحاً اعتراف كرده كه آنان داراى چنين معجزاتى بودهاند.
ناگفته پيداست در اين موقع، طبعاً اگر مردم از او معجزهاى مانند معجزات پيامبران گذشته درخواست مىنمودند او نيز به حكم عقل بايد معجزهاى مانند معجزات پيامبران گذشته مىآورد، تا وسيله هدايت مردم را از هر طريقى كه امكان دارد فراهم سازد. هرگاه او در اين صورت، سخن از عجز و ناتوانى به زبان بياورد و بگويد: من، اگر چه مانند ديگران پيامبرم ولى كارى را كه آنان انجام مىدادند، نمىتوانم انجام دهم، بىشك چنين سخنى موجب دورى و روىگردانى مردم مىگردد و چنين كارى بر خداوند حكيم، كه خواهان هدايت مردم است محال است و هرگز خداوند به پيامبر خود دستور نمىدهد كه سخنى بگويد كه موجب تفرق مردم گردد، خصوصاً كه پيامبر اسلام را افضل پيامبران و خاتم آنان معرفى كند.
2. از برخى از آيات قرآن استفاده مىشود كه رسول اكرم علاوه بر قرآن، داراى معجزاتى ديگر نيز بوده است؛ مانند آيه <اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ...؛(1)
رستاخيز نزديك شد، و قمر دو نيم گشت».(2)
3. روايات متواترى كه محدثان اسلامى درباره معجزه پيامبر اسلام گرد آوردهاند بزرگترين سند بر وجود اين نوع اَسناد و دلايل مىباشد.(3)
با توجه به اين مطالب بايد ديد مقصود از آيه كه مىفرمايد: <كافران به پيامبران اعتراض مىكنند كه چرا بر او آيهاى نازل نمىگردد» چيست؟ آيا به راستى اين آيه دلالت مىكند كه پيامبر داراى معجزهاى جز قرآن نبوده است يا اين كه آيه به اين حقيقت اشاره ندارد، بلكه هدفى دارد كه در ذيل بيان مىشود:
اصولا بايد توجه نمود كه هدف از اعجاز چيست؟ آيا هدف از معجزه، جز هدايت مردم چيز ديگرى است و اگر چنين نتيجهاى بر معجزه مترتب مىگردد باز بر پيامبر لازم است كه به در خواست آنان پاسخ بگويد؟
پاسخ: با توجه به بررسى زير ثابت خواهد شد كه هدف آيه، نفى صدور معجزه از پيامبر نيست؛ بلكه هدف، نفى آن نوع از خارق عادتهاست كه واجد شرايط و وسيله هدايت نباشند؛ به عبارت ديگر هدف از درخواست اعجاز اين است كه در پر تو آن، به صدق گفتار مدعى نبوت پى برده شود، بنابر اين هر گاه در ميان درخواست كنندگان معجزه، گروه حقيقت جو و بىغرضى باشند كه با ديدن اعجاز به سوى او گرايش پيدا كرده به او ايمان بياورند، در اين صورت موافقت با درخواست معجزه، بىاشكال خواهدبود؛ ولى اگر درخواست كنندگان، تودههاى لجوج و بازيگر باشند و مقصدى جز تفريح و سرگرمى به سان سرگرمىهاى مرتاضان نداشته باشند در اين صورت ساحت مقدس پيامبر اسلام بالاتر از آن است كه با درخواست آنان موافقت نمايد.
قرآن در خود اين سوره آشكارا تصريح مىكند كه درخواستكنندگان معجزه لجوجند و هرگاه پيامبر به بزرگترين اعجاز هم دست بزند باز آنان ايمان نخواهند آورد و لجاجت و عناد خود را ادامه خواهند داد، آن جا كه مىفرمايد:
<وَلَوْ أَنَّ قُرآناً سُيِّرَتْبِهِ الْجِبَالُ أَوْقُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوتى...؛(4)
هر گاه قرآن كوهها را از بيخ بر كند و زمين را قطعهقطعه كند و مردگان را زنده نمايد (باز آنان ايمان نخواهند آورد)».
اين آيه حاكى است كه گروه معترض در صدد هدايت و كشف حقيقت نبودند اگر بالاترين و عظيمترين معجزه را هم با چشم مىديدند باز ايمان نمىآوردند. آيا با اين وضع صحيح است پيامبر وقت و اراده خود را در اختيار چنين مردم بىهدفى قرار دهد؟
گذشته از اين، بايد توجه نمود كه به مضمون آيه <وَ مَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِىَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ...؛(5) هيچ پيامبرى نمىتواند معجزهاى بياورد جز به اذن خداوند» معجزات پيامبران، در اختيار آنان نيست كه هر موقع بخواهند و يا مردم به آنان پيشنهاد نمايند فوراً به اعجاز دست بزنند، بلكه آنها از مشيت و اراده خدا پيروى مىكنند و هرگز در خواست مردم، تكليفى براى آنان ايجاد نمىكند.
بنابر اين جمله <إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ؛ تو بيم دهندهاى و براى هر گروهى راهنمايى وجود دارد» ناظر به همين مطلب است و آن اين كه، تو اى پيامبر! بيمدهندهاى بيش نيستى و هرگز در اجابت درخواست مردم اختيارى از خود ندارى و تا اذن الهى نباشد، هيچ نوع كارى صورت نمىگيرد نه اين كه هيچ وقت در هيچ شرايطى تو صاحب معجزه نيستى.
روى اين بيانات روشن گرديد، كه آيه به نفى اعجاز بهطور مطلق ناظر نيست؛ بلكه آن نوع معجزات را نفى مىكند كه درخواست كنندگان هدفى جز سرگرمى و تفريح و ادامه لجاجت نداشته باشند و يا اين كه پيامبر در انجام معجزه، مختار و آزاد باشد و بدون مشيت الهى دست به كار بزند و هر چه مردم بخواهند فوراً اقدام نمايد. ناگفته پيداست نفى اعجاز در چنين زمينههاى مخصوصى، دليل بر نفى مطلق نيست.(6)
مفسران در تفسير جمله <اِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَومٍ هَادٍ» نظريات مختلفى دارند كه سه نظر مهم را متذكر مىشويم:
1. گروهى جمله ياد شده را چنين تفسير مىكنند: اى پيامبر! تو بيم دهنده و رهبر تمام اقوام و ملل هستى و شكل اصلى جمله چنين است: <إِنما أَنت منذرو هاد لكل قوم».
بنابر اين نظر، اين جمله از دلايل جهانى بودن رسالت رسول اكرم و خاتم بودن اوست. و ظاهرِ آيه اين است كه تا روز رستاخيز پيامبر، مُنْذِر و هادى بشر و امم جهان است.
2. مقصود از جمله ياد شده اين است كه، تو اى پيامبر! بيمدهندهاى و براى هر قومى، راهنمايى هست و از آنجا كه <انذار» و <هدايت» غالباً از شؤون پيامبران مىباشد در اين صورت <منذر» و <هاد» كنايه از پيامبر است و بازگشت آيه به اين است كه، تو پيامبرى و براى هر قومى در هر دورهاى پيامبرى است و تو مانند پيامبران پيشين در اعجاز و تصرف در تكوين، اختيارى از خود ندارى و همه اين كارها بايد به اذن خداوند جهان انجام گيرد.
بنابر اين نظر، جمله ياد شده بيانگر آن است كه در تمام ادوار در ميان مردم هادى و رهبر بوده و هيچ دورهاى خالى از رهبر نبوده است و اگر بگوييم كه مقصود از هادى، نبى و پيامبر است در اين صورت، گواه برو جود پيامبر در ميان اقوام مختلف مىباشد.
3. از رواياتى كه گروهى از دانشمندان اسلامى - اعم از شيعه و سنى - آنها را نقل كردهاند استفاده مىشود كه مقصود از <منذر» پيامبر است و مقصود از <هادى» امام و جانشين اوست. گويى <انذار» كنايه از مقام نبوت و <هدايت» كنايه از مقام امامت است و پيامبر بنا به نقل بسيارى از محدثان چنين فرموده است: <من بيمدهندهام و تو اى على! راهنمايى».
محدث بزرگوار شيعه، مرحوم سيد هاشم بحرينى در كتاب غاية المرام و تفسير خود برهان قسمتى از اين احاديث را جمع آورى كرده است. او تنها در تفسير خود، 27 روايت در اين باره نقل نموده كه برخى از آنها از كتابهاى اهل تسنن است.
سيوطى در الدر المنثور قسمتى از اين روايات را ذكر كرده است. از آن جا كه اين روايات با اسناد مختلف و در كتابهاى متعدد و از محدثان عالىقدر نقل شده است مىتوان گفت مفاد حديث به حد <تواتر» رسيده است.
تنها در برهان، هفده روايت به اين مضمون نقل شده است كه پيامبر فرمود: <أنا المنذر و علي الهادي؛ منم بيم دهنده و على راهنماست» و يا: <أنت الهادي يا علي؛ تويى راهنما اى على!».
در دو روايت وارد شده است كه پيامبر اسلام(ص) آبى خواست كه وضو بگيرد وقتى از وضو فارغ شد دست على را گرفت آن را روى سينه خود گذارد و گفت: <إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ» سپس روى سينه على(ع) نهاد و گفت: <وَلِكُلِّ قَومٍ هَادٍ».
در پارهاى از احاديث، پيامبر تذكر مىدهد كه هيچگاه روى زمين از حجت خالى نمىماند و براى استشهاد، آيه مورد بحث را مىخواند و خود را <منذر» و على را <هادى» معرفى مىكند بعد او صياى خود را يكى پس از ديگرى نام مىبرد تا سخن را به مهدى مىرساند و هدف قيام آن حضرت را تشريح مىفرمايد.
روشن شدن اين نظر در گرو پاسخ به سؤالاتى است كه در مورد اين تفسير وجود دارد. اكنون اين سؤالات را مطرح نموده و درباره آنها گفتگو مىكنيم:
ممكن است سؤال شود: چگونه <انذار» مخصوص پيامبر(ص) مىباشد و هدايت از آنِ امام(ع) در صورتى كه پيامبر نيز، هادى و راهنماى امت است؟ و به عبارت ديگر، پيامبر و امام هر دو هم مقام <انذار» را دارند و هم مقام <هدايت» را. استاد عالى قدر علامه طباطبائى در الميزان جملهاى دارند كه مىتواند روشنگر پاسخ اين پرسش باشد. ايشان مىفرمايد:
<منذر» آن راهنما را مىگويند كه راهنمايى او توأم با ادعاى نبوت باشد، ولى <هادى» به آن راهنما مىگويند كه دعوى نبوت نداشته باشد در اين صورت مقصود از <منذر» نبى و پيامبر خواهد بود و مراد از <هادى» جانشين او؛ زيرا راهنمايى پيامبر همواره توأم با ادعاى نبوت مىباشد و هرگز صرف راهنمايى نيست، بلكه آن امام است كه هدايت او، مجرد از دعوى نبوت مىباشد.(7)
در احاديث به اين پرسش بهطور ديگرى پاسخ گفته شده است و آن اين كه، مقصود از <هادى» در اين آيه مطلق راهنما نيست تا گفته شود پيامبر نيز هادى امت و راهنماى مردم است، پس چرا هدايت در اين آيه از آن جانشينان پيامبر شمرده شده است؛ بلكه مقصود از آن، هدايت است به آنچه پيامبرى آن را آورده است. امام باقر در تفسير اين آيه مىفرمايد:
<ولكل زمان منا هاد يهديهم إلى ما جاء به نبي الله؛(8)
در هر زمان از خاندان وحى، راهنمايى است كه مردم را به آنچه پيامبر خدا آورده است رهبرى مىنمايد».
بنابر اين تفسير، مقصود از <هادى» جز امام و جانشين او نمىتواند باشد. توضيح اين سخن اين است كه، پيامبر در حقيقت پايه گذار انقلاب و نهضت است و امام جانشين و رهبر انقلاب پس از در گذشت او مىباشد؛ زيرا هر نوع انقلاب هر چه هم به ثمر برسد و درخشندگى خاصى پيدا كند در هر حال، به وجود رهبرى نيازمند است كه پس از درگذشت بنيان گذار، رهبرى انقلاب را به عهده بگيرد و موانع پيشرفت را از سر راه آن بر دارد و با الهام از اصول انقلاب، مشكلات آن را براى مردم توضيح دهد و تفسير نمايد؛ به عبارت ديگر، پيامبر پايه گذار دين وامام، حافظ و مدافع و مبين تعاليم پيامبر است. در اين صورت صحيح است بگوييم مقصود از <هادى» همان امام است كه روشن كننده آيين است.
مفسر عالى قدر شيعه، مرحوم على بن ابراهيم در مقام بيان اختصاص هدايت به امام اين نكته را خاطر نشان مىسازد و مىگويد: مقصود از هادى، همان مبيِّن مجملات آيين است و طبعاً اين مقام در اختيار امام خواهد بود. آنگاه آياتى را مىآورد كه لفظ هدايت در آنها به معناى بيان كردن به كار رفته است از آن جمله آيه <وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ...» أى بَيَّنالَهُمْ...؛(9) يعنى براى ايشان بيان كرديم.
مؤيد نظر سوم كه در روايات وارد شده است اين است كه قرآن در برخى از موارد كه در مورد <امام» سخن مىگويد، بلافاصله مسأله هدايت و راهنمايى را پيش مىكشد و مىرساند كه هدايت و رهبرى مردم از شؤون امام مىباشد؛ مانند
<وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا...؛(10)
آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر و فرمان ما، مردم را با كمال بردبارى و استقامت، هدايت مىنمايد».(11)
سؤال ديگر: ممكن است گفته شود آيا مقام هدايت و راهنمايى فقط از آن حضرت على(ع) است يا اين كه پيشوايان گرامى ديگر، بلكه او صياى تمام پيامبران نيز راهنمايان مردم هستند؟
پاسخ: على(ع) فرد روشن و كامل هاديان امت است؛ ولى اين مقام اختصاص به وى ندارد و ساير امامان و بلكه اوصياى همه پيامبران نيز هادى و راهبر مردمند و جمله <أنت الهادي يا علي» از قبيل تطبيق كلى به يك فرد كامل است و اين حقيقتى است كه در روايات به آن تصريح شده است چنان كه مىفرمايد: <كل إمام هاد لكل قوم في زمانهم...».(12)
سؤال سوم: آيا از جمله استفاده مىشود كه در هر قرن و زمانى در ميان تمام اقوام و ملل راهنمايى وجود داشته است؟ پاسخ آن مثبت است و ظاهر يا صريح جمله <وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» وجود راهنما در ميان تمام اقوام و ملل است و از برخى از آيات و بسيارى از روايات استفاده مىشود كه خداوند براى مردم هر عصر و زمانى، حجت و راهنمايى فرستاده و حجت را بر آنها تكميل نموده است.
مؤيد اين نظر گفتارى است كه امير مؤمنان در نخستين خطبه نهج البلاغه دارند و مىفرمايند:
<ولم يخل سبحانه خلقه من نبي مرسل أو كتاب منزل أو حجة لازمة أو محجة قائمه...؛(13)
خداوند جامعه بشر را هيچگاه از وجود پيامبرى فرستاده شده و يا كتابى نازل گرديده و برهانى حتمى و قاطع و يا راهى استوار و روشن، محروم ننموده است».
و نيز مىفرمايد:
<اللهم بلى لاتخلو الأرض من قائم لله بحجة إما ظاهراً مشهوداً أو خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته...؛(14)
بار خدايا! زمين هيچ گاه از حجتى كه براى خدا قيام كند، خالى نمىماند و او يا ظاهر و آشكار است و يا پنهان (علت وجود چنين حجت به خاطر اين است كه دلايل روشن خدا از بين نرود)».
گاهى تصور مىشود كه دين و آيين ارمغان شرق است و پيامبران آسمانى فقط از شرق برخاستهاند و لذا نام پيامبرانى كه در قرآن و عهدين آمده است همگى از خاور زمين بوده و هرگز در غرب، آيين و پيامبرى نبوده و مردم مغرب زمين آيين و مذهب را از شرق گرفتهاند.
اين مطلب، گمانى بيش نيست و تاريخ مذاهب در ملل جهان نيز بر خلاف آن حكم مىكند و قرآن مجيد براى همه ملتها و امتها پيامبر و بيمدهنده و راهنمايى ثابت مىكند.
آيه مورد بحث با صراحت هر چه كاملتر مىگويد: <وَلِكُلِّ قَومٍ هَادٍ؛ براى هر گروهى راهنما و رهبرى وجود دارد». صريح اين آيه اين است كه هر ملتى - اعم از شرقى و غربى، حتى ملل چين و هند، وحشيان استراليا، سرخ پوستان امريكا - داراى هادى و راهنما بوده است هر چند اين <هادى» (بنابر تفسير سوم) پيامبر نباشد.
قرآن در آيات ديگرى با صراحت كاملتر براى هر ملتى رسول و پيامبر و بيمدهندهاى ثابت مىكند چنان كه مىفرمايد:
<وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّخَلافِيها نَذِيرٌ...؛(15)
هيچ امتى نيست مگر اين كه در ميان آنها بيم رسانى بوده است».
<وَ لَقَدْ بَعَثْنافِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...؛(16)
در ميان هر ملتى پيامبرى را بر انگيختيم كه به مردم بگويد خدا را بپرستيد».
<وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِىَ بَيْنَهُمْ...؛(17)
براى هر امتى پيامبرى است كه در ميان آنها حكم و داورى مىنمايد».
بهطور مسلم، پيامبران هر امتى در ادوار پيشين متناسب با فهم و ادراك آنها و راهنمايى آنان در حدود و قابليت و شايستگى آنها بوده است. اما اين كه چرا در قرآن نامى از پيامبران مغرب زمين نيامده است براى اين است كه خود قرآن تصرح مىكند پيامبرانى از طرف خداوند، براى هدايت مردم مبعوث شدهاند كه شرح نام و تفصيل دعوت آنها را در قرآن باز گو ننموده است، چنان كه مىفرمايد:
<وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَّمْنَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ...؛(18)
پيامبرانى كه قبلاً سرگذشت آنها را بيان كردهايم و پيامبرانى كه درباره آنها گفتگو ننمودهايم».(19)
ولى علت اين كه مذاهب بزرگ جهان به پيامبران مشرق زمين تعلق دارد اين است كه شرق گهواره تمدن و فرهنگ آن اصيلتر از غرب است و علم و فلسفه و هنر و نظام حقوق فردى و اجتماعى از مشرق زمين به غرب رفته است از اين نظر، مذاهب متناسب با تمدن و فرهنگ، به شرق تعلق دارد و غرب، مذهب و آيين را به سان فرهنگ و هنر از شرق گرفته و آن را جاىگزين مذاهب ابتدايى - كه متناسب با دوره ابتدايى زندگى بشر، يعنى دوره ما قبل تمدن و فرهنگ و علم بوده - ساخته است.
11. گروهى از پيامبران علاوه بر منصب نبوت داراى مقام امامت نيز بودند.
12. به اين مضمون روايات زيادى وارد شده است ر.ك: تفسير برهان، ج 2، ص 280، ح 8.
13. نهج البلاغه عبده، ج 1، ص 18
14. همان، كلمات قصار، شماره 147.
19. آيه 78 سوره غافر نيز به همين مضمون است.