6. <وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَى‏ ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقابِ؛

آنها بدى (عذاب) را پيش از نيكى از تو تقاضا مى‏نمايند (در حالى كه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيده‏اند) كه كيفر و عذاب (خدا) امت‏هاى گذشته را فرا گرفت. پروردگار تو به مردم با اين كه ستم مى‏كنند، داراى آمرزش است و در عين حال، كيفر او سخت و دردناك است».

روان‏شناسى براى بشر، حسى به نام <حس كنجكاوى» ثابت نموده است. اين حس، پديد آرنده علوم و خلّاق تمدن و معارف است و اگر روزى بشر فاقد اين حس گردد علم و دانش او از پيشرفت باز مى‏ماند و گره از مشكلات زندگى گشوده نمى‏شود. همين حس كنجكاوى است كه كودك دو ساله را به جستجو و پرسش در آن‏چه مى‏بيند و يا مى‏شنود، وادار مى‏نمايد و هر روز در سايه اين حس، گامى بلند به‏سوى جهان خارج بر مى‏دارد و حقايقى را درك و لمس مى‏كند.

اين حس، به سان احساسات ديگر انسان، رابط و پلى است كه رو ح و روان ما را با جهان خارج و با آن‏چه بيرون ذهن ما وجود دارد، آشنا و مربوط مى‏سازد. دست آفرينش سرشت ما را با اين حس، از اين جهت خمير كرده، كه حقايق را آن چنان كه هست دريابيم و سپس در برابر آن خاضع گرديم و زانو بزنيم.

متأسفانه گروهى، روى يك سلسله اغراض و مطامع از فرمان اين حس سر بر مى‏تابند و باب بحث و تحقيق را به روى خود مى‏بندند و خود را در برابر حقايق مسلم كور و كر قلمداد مى‏كنند، تو گويى داراى چنين حسى نيستند، و يا اصلاً حادثه‏اى در مسير زندگى آنان رخ نداده و يا با واقعيتى رو به رو نگرديده‏اند. از نظر روانى چنين فردى و از نظر اصول جامعه‏شناسى چنين اجتماعى، افراد كوتاه فكر و كم رشدند و همواره مى‏خواهند در زندان تغافل و تجاهل به سر ببرند، غافل از آن كه عكس العمل واقعيات مسلم جهان، روزى ديوار زندان موهوم آنان را مى‏شكند و آنها را از خواب گران و سنگين بيدار مى‏سازد و به حساب آنها مى‏رسد.

پيامبر گرامى اسلام(ص) با ابلاغ و اعلام نبوت ورسالت خود، حس كنجكاوى گروه‏هاى مختلف را بر انگيخت، تا درباره گفتار او به فكر و انديشه بپردازند. در اين موقع طبقه‏اى كه صحيح و سالم فكر مى‏كردند به نداى آسمانى وى گوش فراداده خواستار دلايل نبوت و براهين رسالت وى گرديدند، تا از اين راه پى به حقيقت ببرند.

در برابر اين گروه، افراد مغرض و ماجراجو، به جاى كنجكاوى و بررسى دلايل نبوت و اَسناد رسالت، به تكذيب وانكار رسالت او برخاستند و خواستار نزول عذاب و نابودى خود شدند و در اين باره آن قدر شتاب داشتند كه قرآن كريم حالت شتابزدگى آنان را با جمله <وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ؛ عذاب را پيش از نيكى از تو مى‏طلبند» منعكس نموده است و در اين موضوع آن قدر اصرار داشتند كه قرآن در خواست آنان را در سوره‏هاى مختلفى بازگو نموده است.(1)

اين خصيصه مخصوص عناصر عهد رسالت نيست و همان‏طور كه گفته شد در ميان همه اقوام و ملل، گروه مغرض ماجراجو پيدا مى‏شوند كه بر اثر كوتاهى نظر و كمى رشد، موضوعات را جدى نمى‏گيرند. قرآن نمونه‏هايى از اين طبقه را يادآور مى‏شود آن‏جا كه پيامبر شان به آنها چنين خطاب مى‏كند:

<قَالَ يقَومِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ‏تُرْحَمُونَ...؛(2)

صالح به قوم خود گفت: چرا به بدى (عذاب) پيش از نيكى شتاب مى‏كنيد! چرا براى خويش از خداوند آمرزش نمى‏طلبيد شايد مورد ترحم و آمرزش او قرار گيريد!».

خواستاران نزول عذاب لازم بود به دو مطلب توجه نمايند:

1. هدف از اعزام پيامبران راهنمايى مردم است و اگر هم براى اثبات نبوت معجزه‏اى بياورند بايد اعجاز آنها موجب هدايت آنان گردد، نه نابودى آنان و اگر مردم در مقام معجزه‏خواهى، خواستار عذاب گردند كه به قيمت نابودى آنان تمام شود، در اين موقع پيامبران به هدفى كه براى آن اعزام و بر انگيخته شده‏اند نرسيده‏اند و به اصطلاح نقضِ غرض مى‏گردد.

از اين نظر يكى از شرايط اعجاز اين است كه موجب هدايت مردم گردد نه موجب نابودى آنها و اگر پيامبران به چنين در خواست‏هاى غير منطقى، پاسخ مثبت نداده‏اند به همين دليل است كه بيان گرديد.

2. آنان با مراجعه به تاريخ اقوام پيشين، بايد متوجه شوند نابود ساختن آنان كارى است آسان و همان خدايى كه با قدرت غيبى خود، اقوام پيشين را نابود ساخت مى‏تواند در يك چشم به هم زدن مقدمات نابودى آنان را نيز فراهم سازد. قرآن كريم براى توجه دادن اين افراد به اين مطلب در آيه مورد بحث مى‏فرمايد: <... وَقَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ...؛(3) پيش از آنان اقوامى به كيفر اعمال و كردار خود رسيده‏اند» و بايد آنان از سر گذشت اين ملل، درس عبرت بگيرند.

خداوند بخشاينده و كيفرده

گروهى از دانشمندان كلام‏(4) و مفسران جمله <وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ عَلَى‏ ظُلْمِهِمْ؛ پروردگار تو در مورد مردم داراى آمرزش است؛ در حالى كه آنان ستم مى‏كنند» را دليل بر آن گرفته‏اند كه تمام گناهان - اعم از بزرگ وكوچك - هر چند مرتكب آن راه توبه را پيش نگيرد، قابل عفو است؛ زيرا جمله <على ظلمهم» روشنگر حال آنان است؛ يعنى آنان با اين كه ظالم و گناه‏كارند، آمرزش خدا شامل حال آنها نيز مى‏گردد.

اين نوع تعبير در زبان عرب زياد است؛ مثلاً مى‏گويند: <أَنا أوده على غدره؛ من فلانى را با آن كه با من از در حيله وارد مى‏شود دوست دارم». فقط از ميان گناهان، يك گناه قابل بخشش نيست و آن شرك به خداست كه به تصريح آيه زير بدون توبه و بازگشت از آن قابل بخشش نمى‏باشد چنان كه مى‏فرمايد: <إِنَّ اللَّهَ لايَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ...؛(5) خداوند گناه شرك را نمى‏بخشد».(6)

عقل نيز مويد اين مطلب است؛ زيرا عفو و بخشش حق ويژه خداست در اين صورت هيچ مانعى ندارد كه صاحب حق در موارد مخصوصى براى يك سلسله مصالح از تقصير گناه‏كاران بگذرد و در آيه ديگر به اين حق اشاره كرده و مى‏فرمايد:

<إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكِيمُ؛

اگر بزهكاران را كيفر دهى آنان بندگان تو هستند و اگر بيامرزى تو عزيز و حكيم هستى».

گذشته از اين كه لفظ <على ظلمهم» حاكى از آن است كه آيه، به آن دسته از گناه‏كاران ناظر است كه از در توبه وارد نشده‏اند. آيه مورد بحث در بيان مورد عفو، لفظ <الناس» يعنى مردم را به كار برده نه الفاظى مانند <مؤمنان» يا <تائبان».(7) و اين خود مبين اين است كه مورد مغفرت، افراد گناه‏كارى‏اند كه از طريق توبه گناه و ستم‏هاى خود را شستشو نداده‏اند. نكته قابل توجه اين است كه، در آيه به جاى لفظ <غافر» (بخشاينده) لفظ <ذو مغفرة» (صاحب آمرزش) را به كار برده است و علت اين تعبير اين است كه هدف آيه آن نيست كه برساند همين الآن ستمگران در حال ستم، مورد عفو و آمرزش هستند تا مايه جسارت آنان براى ادامه گناه گردد، بلكه هدف، بيان قابليت آنان براى عفو است و اين كه عفو الهى آن چنان وسيع و گسترده است كه حتى ظالم و ستمگر را در حال ظلم و ستم نيز شامل مى‏گردد.

سيوطى در كتاب الدر المنثور در تفسير اين آيه از پيامبر نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

<لولا عفو الله و تجاوزه ماهنأ لأحد العيش و لولا وعيده و عقابه لاتكل كل أحد؛

اگر عفو و گذشت خدا نبود زندگى براى كسى گوارا نبود و اگر وعده كيفر و عذاب خداوند نبود همه مردم به مغفرت و آمرزش او مغرور مى‏شدند».(8)

در جمله <وَاِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ...». نكته ديگرى نيز وجود دارد و آن بيان تعجب از شتابزدگى آنان در برابر عذاب الهى است در صورتى كه رحمت و عفو خدا آن چنان وسيع است كه افراد گناه‏كار را نيز در حال طغيان و معصيت شامل مى‏شود با اين وصف چگونه آنان رحمت او را فراموش كرده و خواستار عذاب مى‏شوند! و در دعاها مى‏خوانيم:

<يا من سبقت رحمته غضبه؛

اى خدايى كه رحمت تو بر خشمت پيشى گرفته است و اميد به آمرزش تو بيش از غضب و خشم توست!».

البته سوء تفاهم نشود، منظور اين نيست كه خداوند <برات آزادى بدون قيد و شرط» را به همه گنه‏كاران غير مشرك داده است، بلكه منظور اين است كه گناه مشرك و كسانى كه با اين حال از جهان مى‏روند، به هيچ وجه قابل بخشش نيست، اما گناهان ديگر قابل بخشش است. البته اين قابليت بخشش، بدون قيد و شرط نيست؛ بلكه بخشش الهى در مورد گناهان نيز، قيدو شروطى دارد و شايستگى افراد براى پذيرش آمرزش خداوند از نخستين شرطهاست؛ يعنى بايد كارى كرده باشند كه مشمول رحمت پروردگار ولايق بخشودگى شوند.

خلاصه، آيه مورد بحث بيش از امكان آمرزش، مطلب ديگرى را نمى‏رساند و اما فعليت آمرزش به‏طورى كه نام افراد از نامه گناه‏كاران خارج شده و در طومار بهشتيان درج گردد مستلزم يك رشته كارها و طىّ عقباتى است كه بدون رنج نمى‏توان آن را پيمود.


1. ر.ك: حج (22) آيه 47؛ عنكبوت (29) آيه‏هاى 53 و 54.

2. نمل (27) آيه 46.

3. <مثلات» جمع <مثلة» - به فتح ميم وضم ثاء - به معناى عقوبت است. راغب در مفردات مى‏گويد: <نفحة تنزل بالإنسان فيجعل مثالاً يرتدع به غيره؛ بلاى ناگهانى است كه بر انسان فرود مى‏آيد و به منزله نمونه و الگويى مى‏گردد كه ديگرى از آن عمل اجتناب كند».

4. كشف المراد، ص‏262؛ قوشجى، شرح تجريد، ص 1 - 5.

5. نساء (4) آيه 48.

6. كشاف، ج 2، ص 159؛ مجمع البيان، ج 3.

7. الميزان، ج 11، ص 331.

8. در برخى از آيات مضمون اين حديث به صورت واضحى بيان شده است؛ مانند <وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَآبَّةٍ...؛ هرگاه خداوند مردم را به كيفر اعمالشان مجازات مى‏كرد جنبنده‏اى روى زمين نمى‏ماند» - نحل (16) آيه 61.