اگر (از انكار آنان) تعجب مىنمايى، عجب گفتار آنهاست كه (مىگويند:) آيا وقتى ما خاك شديم بار ديگر آفرينش جديدى خواهيم داشت؟ آنان كسانى هستند كه به قدرت خداى خود كفر ورزيدند وغلها به گردنهاى آنهاست و همگى اهل آتش هستند و در آن هميشه خواهند بود».
عقيده به روز باز پسين يكى از عقايد كهن جهان بشرى است، حتى آثار اعتقاد به آن در ميان مللى كه تاريخ شش هزار ساله دارند، به خوبى به چشم مىخورد.
يكى از اصول اساسى همه مذاهب جهان، مسأله بازگشت به زندگى ابدى است و هر مسلكى كه در سر لوحه آن اعتقاد به روز رستاخيز نباشد نمىتوان به آن نام مذهب نهاد و هدفهاى تربيتى و اجتماعى مذهب بدون اعتقاد به روز پاداش و كيفر، جامه عمل نمىپوشد.
چنين عقيدهاى، با سوابقى كه در ميان تمام ملل جهان دارد، مىتواند نشانه فطرى بودن آن باشد؛ زيرا علايم و نشانهاى كه براى امور فطرى در اختيار داريم، همگى بر آن منطبق است و بسيار بعيد است چنين عقيدهاى با اين سابقه و قدمت و با اين شيوع و گسترش، بدون الهام از نداى فطرت در دل جامعه بشرى به وجود آيد و شروع به رشد و نموّ نمايد.
شايد هر فردى در حالات خاصى، احساس نمايد كه رشته زندگى او با مرگ وى گسسته نمىشود و مرگ وى آخرين حلقه تكامل وى نيست و هرگز او براى زندگى چند روزه با انبوهى از مشكلات و سختىها آفريده نشده است، بلكه اين شب تار صبح روشنى دارد و مرگ دروازه فنا و نابودى نيست، بلكه دريچهاى به سوى زندگى پيوسته و ابدى است. البته - همانطور كه در جاى ديگر گفتهايم - نداى فطرت فقط در انسان ايجاد توجه و بيدارى مىنمايد، ولى نمىتواند، هادى و رهبر باشد، بلكه براى پرورش امور فطرى استادانى لازم است كه شاخههاى كج و معوجش بزنند و آن را از هر نوع انحراف و آميختگى به خرافات پاك سازند. از اين نظر، اعتقاد به روز باز پسين در ميان ملل جهان، با يك رشته خرافات و افسانهها آميخته و وصلهها و پيرايههاى ناجورى به آن بسته شدهاست.
بنابر اين نبايد تعجب كنيم وقتى بشنويم برخى از ملل، در گذشته هنگاممرگ بزرگان خود، كاهنى را زنده همراه او دفن مىكردند، تا در آنسرااهنماى او گردد و يا دلقكى را زنده زنده به گور مىنمودند تا نديم اوشود.(1)
اعتقاد به معاد، به سان عقيده به خداى جهان در پرتو تكامل علوم و گسترش دانش و بينش بشر، در رديف مسائل روشن و استوار قرار گرفته و هر چه دانش پيش مىرود، مشكلاتى كه به دست و پاى فكر بشر گذشته پيچيده و گروهى را دچار اشكال و ترديد ساخته بود، باز مىگردد.
امروز در پرتو مسأله بقاى ماده و و جود روح مجرد از ماده، به بسيارى از سؤالهايى كه در مورد مسأله معاد بود، پاسخ علمى داده شده است و آن چه را فلسفه يونان باستان و فلسفه مشاء بر سر راه معاد جسمانى مانع مىپنداشت، به كلى بر طرف گرديده است.
مهمترين اشكال براى بشر عهد رسالت، امكان بازگشت به زندگى جديد بودو قرآن اين مشكل را بهطور مكرر از آنان نقل كرده و در آيه مورد بحث چنينمىفرمايد: <اگر از انكار آنان تعجب مىكنى عجب از گفتار و استدلال آنهاست كه مىگويند: چگونه پس از آن كه خاك شديم، مجدداً به زندگى نو بازمىگرديم؟!».
عرب در دوران جاهليت، روى زنگ و غبارى كه بر فطرت او نشسته بود، اعتقاد به معاد را جز جنون، چيز ديگرى تصور نمىكرد و قرآن مجيد اين مطلب را از آنان چنين نقل مىكند:
<وَ قالَ الَّذيِن كَفَروا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِى خَلْقٍ جَديدٍ افْتَرى عَلَى اللَّه كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ...؛(2)
افراد كافر مىگويند: آيا شما را به مردى راهنمايى كنيم كه (مىگويد:) پس از آن كه ريز ريز شديد، آفرينش نوى خواهيد داشت، آيا به خدا دروغ بسته، يا جنونى دارد؟!».
قرآن، كه كتاب هدايت براى عموم مردم است، در مقام پاسخ از اين ايراد، امكان بازگشت به زندگى جديدرا، از راههاى گوناگون ثابت نمودهاست. بيان تفصيلى همه اين طرق در خور رساله مستقلى است. اكنون به طور اجمال به آنها اشاره مىكنيم:
نخست بايد توجه نمود كه بر پا كننده رستاخيز همان خدايى است كه اراده و قدرت او در هر ممكن نافذ است و با يك اراده و خواست به هر چيزى كه عقلاً محال و ممتنع نباشد، جامه وجود مىپوشاند و قدرت و توانايى او حد و مرزى ندارد؛ هيچ چيزى نمىتواند مانع از نفوذ اراده او گردد و سلطنت و قدرت هر موجودى در دست اوست. خداوند در مقام معرفى دامنه قدرت خود چنين مىفرمايد:
<إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونْ فَسُبْحانَ الَّذى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ؛(3)
شأن و كار خداى (بزرگ) اين است كه هر موقع (تحقق) چيزى را بخواهد به آن بگويد باش، آن نيز تحقق مىپذيرد. منزه است خدايى كه سلطنت هر چيزى در دست اوست و به سوى او باز مىگرديد».
منكران معاد بايد توجه داشته باشند، خدايى كه آفريننده زمين و آسمانها و منظومهها و كهكشانها ست بار ديگر مىتواند مردگان را زنده كند و لباس حيات بر آنها بپوشاند. قرآن مجيد به اين حقيقت در اين آيه تصريح كرده و مىفرمايد:
<أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذى خَلَقَ السَّموَاتِ وَالأَرْضَ وَلَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِى الْمَوتى بَلى إِنَّهُ عَلى كَلِّشَىْءٍ قَديرٌ؛(4)
آيا نمىبينيد، به راستى خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده و از آفريدن آنها خسته و ناتوان نگرديده است، قادر است كه مردگان را زنده كند! آرى او بر هر چيزى قادر و تواناست».
از آن جا كه افراد منكر، با نفى امكان بازگشت به زندگى نو، عموم و گسترش قدرت خداوند را انكار مىنمايند و به يكى از صفات بارز او (قدرت) كفر مىورزند، در آيه مورد بحث، آنان را كافر به (شناسايى قدرت) معرفى مىنمايد و مىفرمايد: <أُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ؛ آنان كسانى هستند كه به خداى خود كفر ورزيدهاند» و درست او را نشناختهاند. محدود ساختن قدرت خداوند، علتى جز تشبيه خالق به مخلوق و قياس آفريننده به انسان ناتوان ندارد.
انديشه <قياس» و <تشبيه» درباب خداشناسى به سان بند اسارت است كه فكر را از هر نوع پرواز به سوى تنزيه خداوند از تجسيم و تحديد باز مىدارد، هم چنان كه غل و زنجير اسارت، مانع هر نوع پيشرفت شخص اسير مىشود.لذا در آيه مورد بحث، منكران معاد را با صفت ديگر معرفى كرده است:
<أُولئِكَ الأَغْلالُ فى أَعْناقِهِمْ؛
آنان كسانى هستند كه زنجير به گردن دارند».
بنابراين بعيد نيست مقصود از اين غل و زنجير، همان رشتههاى خرافات قياس و تشبيه باشد، كه به سان غل، گردن آنان را سنگين و آنها را از ديدن افقهاى وسيع بازداشته است.
<قُلْ يُحْيِيهَا الَّذى أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ؛(5)
بگو: خدايى كه آنان را در آغاز خلقت آفريد، بار ديگر آنها را زنده مىكند و او به اسرار آفرينش هر موجودى عالم و داناست».
و نيز مىفرمايد:
<أَفَعَيينَا بِالْخَلْقِ الأوَّلِ بَلْ هُمْ فى لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ؛(6)
آيا ما از آفرينش نخستين خسته و يا ناتوان شديم (كه نسبت به باز گشت آنها عاجز شويم) بلكه آنان درباره آفرينش جديد در شك و ترديد هستند».
براى توضيح بيشتر لازم است آياتى را كه در زمينه <ياد آورى آفرينش نخستين» وارد شدهاند، در اين جا بياوريم:
<وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْىِ العِظامَ وَ هِىَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْييهَا الَّذى أَنْشَأهَا أَوَّل مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ...؛(7)
حادثهاى را براى ما توصيف نمود (استخوان مرده را ساييد و در هوا پخش كرد) و گفت: چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده خواهد كرد؟ بگو: همان خدايى كه آنها را بدون هيچ سابقهاى براى نخستين بار آفريد او به راز آفرينش هر موجودى عالم و آگاه است».
در برخى از آيات توجه منكران را به مراحل پيشين آفرينش انسان، از خاك تا مراحل گوناگون جنينى جلب نموده است؛ زيرا هر يك از اين مراحل، آفرينش جديدى است و اگر آفرينش مجدد ممكن نباشد بايد تكامل جنين در تمام اين مراحل متوقف گردد؛ مثلا آن جا كه مىفرمايد:
<يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فى رَيْبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنا كُمْ مِّنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ...؛(8)
اى مردم! هرگاه در موضوع رستاخيز در شك و ترديد هستيد (در مراحل نخستين پيدايش خويش فكر كنيد) ما شما را از خاك، بعد از نطفه، سپس از علقه (خون بسته)...آفريديم».
در اين آيه، كه براى اختصار، متن كامل آن را نقل نكرديم تمام مراحل مختلف تكوين انسان را به دقيقترين وجه بيان كرده است و هدف از آن، رفع تعجب آن گروه از منكران است كه از انديشه امكان خلقت مجدد، وحشت دارند؛ در صورتى هر روز در برابر ديدگان آنان، اين حادثه و پديدهها، كه همگى نوعى خلقت جديدند، تكرار مىگردند.
قرآن مجيد در آيات مختلفى بر امكان معاد و تجديد حيات از اين طريق استدلال نموده و ريشه شك و ترديد و يا نفى و انكار را با نشان دادن نمونه روشنى از تجديد حيات سوزانده است، چنانكه مىفرمايد:
<... وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجِ بَهيجٍ ذَلِكَ بِاَنَّ اللَّهَ هُوَ الحَقُّ وَ اَنَّهُ يُحْىِ الْموتى وَ اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرٌ...؛(9)
زمين را مرده مىبينى، هنگامى كه آب بر آن فرو فرستاديم، به جنبش و حركت در مىآيد و از هر جفت با طراوتى مىروياند. اين گواه بر آن است كه خدا حق است و اين كه او مىتواند مردگان را زنده كند».
باز مىفرمايد:
<وَ اللَّهُ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْنَاهُ إِلى بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذَلِكَ النُّشُورٌ؛(10)
خدايى كه بادها را مىفرستد تا ابرهايى را به حركت در آورند و آنها را به سر زمينهاى مرده روانه مىكنيم و زمينهاى مرده را به وسيله آن زنده مىسازيم. زنده شدن انسان نيز در روز رستاخيز بسان همين است».
خلاصه، زمينهاى خشك و بىحركت و بىجنبش، در حقيقت مردهاى است كه با باران به حركت در آمده و به قول مردم <نفس مىكشند» و زنده مىشوند و آثار حيات خود را با پرورش گياه و درخت در دامن خود، نشان مىدهند.(11)
<أَو كَالَّذى مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَ هِىَ خَاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِى هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَة عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَو بَعْضَ يَومٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ...؛(12)
يا به سان آن كسى كه از كنار دهكده ويرانهاى عبور كرد كه سقفهاى آن فرو ريخته و ساكنان آنجا هلاك و نابود شده بودند، با خود گفت: چگونه خداوند اين افراد را كه در كام مرگ فرو رفتهاند، زنده خواهد كرد؟! خداوند (براى قدرت نمايى) جان او را در همان جا گرفت و پس از صد سال او را زنده و به وى خطاب كرد: چند مدت در اين جا بودى؟ گفت: يك روز يانيم روز. خطاب آمد بلكه صد سال در اين نقطه توقف داشتى...».
ذيل آيه حاكى است كه خداوند نه تنها او را زنده كرد، بلكه الاغ او را كه در گوشه بيابان افتاده بود و جز استخوانى از او باقى نمانده بود، زنده كرد و در پايان آيه چنين نتيجه مىگيرد:
<إِعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرْ؛
بدان خداوند بر همه چيز قادر است».
باز در سوره بقره، داستان <بقره» راياد آور مىشود كه شخصى از قوم حضرت موسى(ع) مردى را كشته بود و جسد او را براى گم كردن نشانه و يا دام انداختن فرد ديگرى، به جاى ديگر انداخته بود و در اين موقع آنان در تعيين قاتل به نزاع و جنگ برخاسته بودند. خداوند براى رفع اين نزاع دستور مىدهد گاوى را بكشند و قسمتى از بدن گاو ذبح شده را به بدن مرده بزنند تا زنده شود و قاتل خود را تعيين كند. خداوند از اين جريان دو نتيجه مىگيرد:
الف) به جنگ و نزاع شديد تيرههاى بنى اسرائيل خاتمه مىدهد.
ب) هر گونه شك و ترديد و يا انكار را از چهره رستاخيز مىزدايد و به يهود لجوج نشان مىدهد كه چگونه خداوند روز رستاخيز مردگان را زنده مىكند. چنان كه مىفرمايد:
<... كَذلِكَ يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتَى وَ يُرِيكُمْ ءَاَيتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ...؛(13)
... اينچنين خداوند مردگان را زنده مىكند و آيات قدرت و نشانههاى توانايى خود را نشان مىدهد تا شما به فكر و انديشه بپردازيد».
قرآن از پناهندگى گروهى از جوانان حقيقت جو به غار گزارش مىدهد، در حالى كه مىگفتند: خداوندا! رحمتت را براى ما نازل بفرماو ما را به راه راست هدايت بنما!
قرآن مىگويد: <ما پردهاى بر گوش آنان افكنديم و آنان را در خواب گران و سنگينى فرو برديم سپس آنها را بيدار ساختيم تا روشن گردد كه كدام يك از آن دو گروه در تعيين مقدار خواب راستگو هستند».(14)
بعداً چنين مىفرمايد:
<كَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعَدَاللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا...؛(15)
ديگران را از سر گذشت اعجابانگيز آنان با خبر ساختيم تا بدانند وعده الهى بر حق و پا بر جاست و در رستاخيز شك و ترديدى نيست».
قرآن ياد آورى مىكند كه مقدار خواب آنان 309 سال بوده است.(16) بهطور مسلم چنين خواب طولانى در گوشه غار، بدون اين كه آب و غذايى به آنان برسد شبيه مرگ و از حدود خواب طبيعى بيرون بوده، خوابى بوده است كه فعاليتهاى طبيعى تقريباً توقف داشته و تنها شعله بسيار كم فروغى در كانون وجود آنان روشن بوده است. به يقين چنين خوابى، دست كمى از مرگ ندارد و حفظ و نگهدارى چنين گروهى در گوشه غار از گزند حوادث، آنگاه بيداركردن آنها شبيه زنده كردن مردگان است.
اينها راههايى است كه قرآن براى اثبات امكان معاد و تجديد حيات در روز رستاخيز ياد آور شده و از اين طريق باب شك و ترديد را به روى شكاكان و مغرضان بسته است. بحث مبسوط و گسترده در مورد هر يك از راهها از هدف بحث ما بيرون است.
11. سوره ق (50) آيه 11 نيز به همين مضمون است.