اوست كه به زمين كشش و گسترش بخشيد و در آن كوهها و جوىها قرار داد و از همه ميوهها جفت آفريد. شب و روز يكديگر را مىپوشانند. در اين امور (كه نمونهاى از تدبير است) براى گروه انديشمند آيات و نشانههايى است».
در اين آيه، نمونههاى بارزى از تدبير جهان آفرينش گفته شده است و علت يادآورى آنها، اين است كه در آيه پيش گفته شد كه تدبير و اداره نظام خلقت به خدا تعلق دارد(1) و اوست كه مجموعه جهان هستى را با مشيت و حكمت خود اداره مىنمايد. قرآن براى روشن نمودن گفتار پيش (تدبير جهان آفرينش از آن خداست) نمونههاى چشمگيرى از تدبير، بيان مىكند تا افراد انديشمند درباره آنها فكر كنند و بهطور واضح دريابند كه واقعاً او <مدبر الامور» است. اين نمونهها عبارتند از:
1. اوست كه زمين را توسعه و گسترش داد.
2. اوست كه در پهنه زمين، كوهها و نهرها آفريد.
3. اوست كه از همه نوع ميوهها، جفت خلق كرد.
4. اوست كه شب و روز را به دنبال هم قرار مىدهد.
اين آيات چهارگانه، نه تنها گواه بر وجود تدبير در جهان هستى است، بلكه حاكى از وحدانيت و يگانگى مدبر جهان نيز هست.(2) و براى توضيح بيشتر، هريك از اين امور را جداگانه مورد بحث و بررسى قرار مىدهيم.
طبق فرضيه جديد، سه هزار ميليون سال پيش، خورشيد و ستاره ديگرى سطح يكديگر را خراش داده يا از پهلوى هم با سرعت هزاران كيلومتر در ثانيه رد شدهاند و انفجارى در آنها رخ داده است. اين تصادف در حالت تاريكى رخ نداده است، بلكه با شعله نورانى همراه بوده است و در نتيجه اين تصادف، زهره، زمين، مريخ و سيارات ديگر پديد آمده و در يكى، و احتمالاً در سه تا، از آنها زندگى نيز پيدا شده است.(3) مباحث مربوط به زمين زياد است و درباره آنها در كتابهاى مربوط به زمينشناسى و هيأت و نجوم بهطور مشروح بحث شده است(4)؛ اما آنچه فعلاً براى ما مطرح مىباشد مسأله توسعه و گسترش زمين است كه نخستين جمله آيه، بر آن دلالت دارد و اين توسعه و گسترشطورىاست كه با كروى بودن زمين منافات ندارد.
توضيح اينكه، دانشمندان پس از بررسىهاى زيادى ثابت نمودهاند كه زمين ما كروى است و اين موضوع را از راههاى گوناگون تعقيب نموده و به ثبوت رسانيدهاند.
امروز اختلافات اوقات در نقاط مختلف زمين و اينكه شب و روز و صبح و ظهر نقاط خاورى با مناطق باخترى كاملاً اختلاف دارد، روشنترين دليل بر كروى بودن زمين است و اگر زمين مسطح بود، بايد اختلاف اوقات وجود نداشت.
در قرآن و روايات ما اشارات لطيف و زيبايى به اين مطلب شده است؛ آنجا كه مىفرمايد:
<فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ...؛(5)
به خداى مشرقها و مغربها سوگند ياد مىكنيم».
زيرا بر فرض مسطح بودن زمين، يك مشرق و يك مغرب بيشتر وجود ندارد و بر فرض كرويت آن، هر نقطهاى براى نقاط شرقىتر، مغرب و براى نقاط غربىتر، مشرق است.
در روايات اشارات زيادى به كروى بودن زمين شده است چنانكه مىفرمايد:
<إنما عليك مشرقك و مغربك؛(6)
تو بايد تابع مشرق و مغرب خود باشى».
در روايات ديگر مىفرمايد:
<إن الشمس تغيب عن قوم قبل مغيبها عن آخرين؛(7)
آفتاب از سرزمين گروهى غروب مىكند، پيش از آنكه از سرزمين ديگران غروب نمايد».
دليل كرويت زمين منحصر به اين نيست، بلكه دلايل روشن ديگرى دارد؛ مثلاً از مطالعه وضع كشتى در دريا، هنگامى كه به ساحل نزديك مىشود پى به اين مطلب مىبريم؛ هنگامىكه انسان از ساحل به دريا مىنگرد، سطح دريا را صاف و بدون كوچكترين ناهموارى مشاهده مىنمايد، ولى هنگامىكه كشتى از دور پيدا مىشود، نخست نوك پرچم، آنگاه همه پرچم، بعداً دكل كشتى، سپس قسمتى از آن و... آشكار مىشود تا آنجا كه همه كشتى، وقتى نمايان مىگردد كه كشتى مسافت بيشترى را قطع كند و به نزديك ساحل برسد، در صورتى كه اگر سطح زمين مسطح بود، بايد تمام بدنه كشتى در همان لحظه نخست ديده شود. از اينجا پى مىبريم كه زمين انحناى كروى دارد و آبهاى دريا كه بر روى كره زمين قرار دارد به تبع آن، نيز كروى است. گذشته از اين هنگام خسوف، كره زمين ميان ماه و خورشيد قرار مىگيرد، شكل سايه زمين كه بر ماه مىافتد؛ بهطور دايره براى همه ما مشهود مىباشد.
از چهار قرن پيش، دانشمندان، مسافرتهاى دور را از راههاى آبى شروع كرده و سر انجام به نقطهاى رسيدند كه مسافرت خود را از آنجا آغاز نموده بودند، روى اين بيان هرگز نمىتوان گفت كه نخستين جمله: <هُوَ الَّذِى مَدَّ الأَرْضَ؛ اوست كه زمين را امتداد داد» اشاره به مسطح بودن زمين است، بلكه همان طور كه مفسرين و اهل لغت مىگويند مقصود همان بسط و توسعه و گسترش زمين در عين كروى بودن آن است.
ابن فارس در المقاييس(8) مىنويسد: كلمه <مد» در لغت عرب يك معنا بيش ندارد و آن، همان امتداد و كشيدگى در عين پيوستگى جسم است. در اين صورت هيچ مانع ندارد كه، زمين در عين كروى بودن، داراى بسط و توسعه خاصى باشد كه براى كشت و زرع و زندگى حيوان و انسان، كاملاً شايسته و آماده شود.
در قرآن مجيد، لفظ <مد» بهطور مكرر در همان معناى توسعه و گسترش بهطور مكرر به كار رفتهاست؛ مانند
<أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوشَآءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً...؛(9)
آيا ملاحظه نمىكنيد كه خداوند چگونه سايه موجودات را به تدريج گسترش مىدهد و اگر مىخواست آن را ساكن و يك نواخت قرار مىداد».
شايد مقصود از <مدّ سايه» همان اختلاف سايه اجسام است كه گاهى گسترده، بعد كمكم ضعيف و ناپيدا مىشود و هرگز ساكن و يكنواخت نمىگردد.
بنابر اين مقصود از امتداد زمين در آيه مزبور و در آيه <وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِىَ»(10) همان بسط و گسترش چشمگير زمين است كه پس از آفرينش پيدا و شايسته آن شده است تا حيوان و نبات در آن زندگى كنند.(11)
معناى دوم اين است كه احتمال دارد اين جمله به كشيده شدن و گسترش تدريجى خشكىها از زير آبها اشاره داشته باشد؛ زيرا پس از آن كه بارانهاى سيلابى، كه معلول تركيب گازهاى اكسيژن و هيدروژن در جو بود فرو ريخت و تمام كره زمين را آب فرا گرفت، آبها تدريجاً در نقاط پست زمين فرو نشست و نقاط مرتفع يكى پس از ديگرى از آب بيرون آمد.
معناى سومى نيز مىتوان براى اين جمله بيان داشت و آن اينكه، مراد از كشش و گسترش زمين، افزوده شدن حجم آن بر اثر جذب سنگهاى سرگردان و كرات كوچكى كه در حوزه جاذبه آن قرار مىگرفت، بوده باشد و اين احتمال با جمله <وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِىَ» - كه بعداً به تفسير آن خواهيم پرداخت - مناسبت بيشترى دارد.(12)
در هر حال، جمله مورد بحث از آيه، ناظر به كرويت و يا مسطح بودن زمين نيست، بلكه مقصود از آن، هموارى مخصوصى است كه آنرا براى زيست جانداران، آماده نموده است و مضمون همين جمله در سه آيه ديگر بيان شده است؛ مانند:
1 - <وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ بِساطاً لِتَسْلُكُواْ مِنْها سُبُلاً فِجَاجاً...؛(13)
خداوند زمين را براى شما فرش كرد تا در راههاى وسيع آن رهسپار شويد».
2 - <الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِراشاً و الْسَّمَاءَ بِنَاءً...؛(14)
خداوندى كه زمين را فرش كرد و آسمان را برافراشت».
3 - <وَ إِلَى الأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ...؛(15)
آيا به زمين نمىنگريد، كه چگونه گسترده شده است؟».
برخى(16) آيه اخير را گواه بر مسطح بودن زمين گرفتهاند؛ولى از اين نكته غفلت ورزيدهاند كه مسطح بودن به معناى ضد كروى، يك نوع اصطلاح هندسى است كه پس از نزول قرآن پيدا شده است، مقصود از جمله <سطحت» در آيه، همان گسترش آن است و لذا مفسران عالىقدر آيه اخير را چنين تفسير مىكنند: <كيف بسطها و وسعها...».(17)
علاوه بر اين، سطح داشتن زمين، مانع از كرويت آن نيست؛ زيرا هر كرهاى براى خود سطح دارد و از اين رو در هندسه كره را يكى از اقسام سطح به شمار آوردهاند.
3. <...وَ جَعَلَ فِيها رَواسِىَ وَ أَنْهاراً؛
در آن (زمين) كوهها و جوىها آفريد».
قرآن مجيد در سورههاى متعددى درباره آفرينش كوهها سخن گفته و راز خلقت و اسرار وجود آنها را با تعبيرات گوناگونى روشن ساخته است.از ميان رازها، بيشتر روى استقرار و آرامشى كه در پرتو كوهها نصيب ساكنان زمين شده است تكيه كرده و وجود آنها را مانع از پديد آمدن حركات ناموزون و اضطراب و نوسان، معرفى مىنمايد و در سورههاى متعددى(18) مىفرمايد:
<وَ أَلْقىْ فِى الأَرْضِ رَوَاسِىَ أَنْ تَمِيدَبِكُمْ؛
در زمين كوههايى افكند تا حركات آن، شما را مضطرب نسازد».
گاهى اين حقيقت را به عبارت ديگر بيان كرده ومىفرمايد:
<وَالْجِبَالَ أَوْتاداً...؛(19)
كوهها را ميخهاى زمين آفريديم».
اكنون بايد ديد ريشه اين اضطراب و نوسان چيست كه وجود كوهها از بروز آن جلوگيرى مىنمايند.اينك اين عوامل:
1. كره زمين ما، بهسان مهرهاى است كه چهارده حركت بر آن وارد مىشود؛ زمين با حركت انتقالى سريع خود كه سرعت آن در هر دقيقه 300 فرسخ و در هر ساعت 18 هزار فرسنگ است، به دور خورشيد مىگردد. از طرف ديگر، با حركت سريع وضعى خود، كه سرعت آن در خط استوا تقريباً در هر ساعت به 280 فرسنگ مىرسد، به گرد خود مىگردد و سرانجام شب و روز پديد مىآيند.از طرف سوم، چون منظومه شمسى ما در هر ثانيه، 20 كيلومتر در فضا رو به مقصد نامعلومى به دنباله ستاره <وگا» حركت مىكند،براى اينكه كره زمين، كه يكى از اعضاى اين كاروان است، از اين غافله عقب نماند، با شيفتگى خاصى به دنبال خورشيد در ضمن اين مجموعه، با حركتى سريع، كه سرعت آن در هر ساعت به دو هزار و هشتصدو هشتاد كيلومتر مىرسد، به سوى اين مقصد روان و رهسپار است. بهطور مسلم اين نوع حركات سريع زمين بالاخص حركت وضعى آن، در تماس خود با هواى مجاور آن و در برخورد مولكولهاى هوا با سطح كره آنچنان حرارتى توليد مىكند كه، براى مشكل ساختن حيات در روى آن كافى مىباشد.
اين مشكل در صورتى پيش مىآيد كه هواى مجاور زمين، همراه خود آن حركت نكند و بر اثر برخورد زمين با مولكولهاى هواى ساكن كه همه جوانب آن را مانند پوسته پياز فرا گرفته است، حرارت شديدى توليد مىشود؛ ولى اگر هواى مجاور زمين پابهپاى خود زمين حركت نمايد، و هر دو دست به دست هم و به يك سمت در حال حركت باشند، قطعاً چنين خطرى پديد نخواهد آمد.
اتفاقاً وجود كوهها و پستىها و بلندىهاى زمين در حركت <هواى مجاور» همراه زمين، نقش مؤثرى دارند؛ زيرا در پرتو فواصل رشته كوهها و پستى و بلندىهاى آن، كه قشر جامد زمين را بهصورت سرزمينِ شخم شده در آورده است، هواى مجاورى كه با زمين تماس دارد، در ميان فواصل كوهها حبس شده و پستى و بلندىهاى مختلف زمين - كه حتى در برخى از نقاط به هشت كيلومتر مىرسد - هواى چسبيده به زمين را در خود نگاه داشته است، و هنگام حركت زمين، هواى داخل فواصل و چسبيده به آن، با آن حركت مىكند و هر دو در مسير واحدى پابهپاى يكديگر به گردش خود ادامه مىدهند.
شايد جمله <وَ أَلْقى فِى الأَرْضِ رَواسِىَ أَنْ تَميدَبِكُمْ؛ كوهها را آفريد تا شما را از حركات ناموزون آن حفظ كند» اشاره به اين راز بزرگ باشد كه در سايه كوهها به وجود مىآيد.
2. ممكن است اين حركات ناموزن، كه كوهها مانع از بروز آن هستند، معلول جاذبه نيرومند ماه باشد كه مىتواند در پوسته زمين جزر و مدى مانند جزر و مد درياها به وجود آورد و همواره در حركت و اضطراب باشد.ولى عامل مانع از بروز اين نوع حركات ناموزون، همان كوههاست؛ زيرا كوهها در حقيقت حكم يك زره محكم فولادين را دارند كه دور تا دور زمين را احاطه كرده و با توجه به ارتباط و پيوندى كه از زير بههم دارند، يك شبكه نيرومند سرتاسرى را تشكيل مىدهند.
اگر اين زره محكم و اين شبكه نيرومند، كره زمين را نپوشانده بود و پوسته روى زمين از يك قشر نرم و لطيفى همچون خاك و شن تشكيل يافته بود؛ مسلماً به آسانى تحت تأثير جاذبه نيرومند ماه واقع مىشد و حركات ناموزونى مانند جزر و مد درياها در آن به وجود مىآورد؛ ولى با اين كه قشر محكمى پوسته زمين را پوشانيده باز حركات خفيف جزر و مد در آن پيدا مىشود و هر بار حدود سى سانتيمتر پوسته زمين تدريجاً بالا و پايين مىرود.(20)
3. عامل سوم اين حركات ناموزون، همان مواد مذابى است كه هسته مركزى زمين را تشكيل مىدهد و دل زمين مملو از گازهاى متراكمى است كه با شدت هر چه تمامتر بر آن فشار مىآورد. زلزلههاى خطرناكى كه ضررهاى جبرانناپذيرى به وجود مىآورد، به عقيده گروهى از دانشمندان نتيجه عمل حرارت و گازهاى درونى است كه با شدت خارج مىشوند.
در اين صحنه متلاطم، يگانه عاملى كه از متلاشى شدن و تفرق قطعات زمين، مانع مىگردد، همان كوهها هستند. ريشه كوههاى سنگين كه در اعماق زمين فرو رفته وقطعات زمين را در بر گرفته آنها را به هم اتصال مىدهد - و به سان ميخها - كه قطعات تخته را به هم متصل مىسازد و از جدايى جلوگيرى مىكند، قطعات زمين را از تفرق و پاشيدگى باز مىدارد. شايد آيه <وَالْجِبالَ أَوْتَادًا؛ كوهها را ميخهاى زمين قرار داديم» اشاره بههمين حقيقت باشد كه بيان گرديد.
اميرمؤمنان در ستايش و بيان عظمت كاخ آفرينش چنين مىفرمايد: <ووتد بالصخور ميدان أرضه؛(21) زمين را با كوههايى كه حكم ميخ را دارند، از لرزش بازداشت». در جاى ديگر مىفرمايد: <و عدل حركاتها بالراسيات من جلاميدها؛(22) حركات زمين را به وسيله كوههاى استوار كه از صخرههاى بزرگ تشكيل يافتهاند، تعديل نمود». تو گويى كه كوهها به سان لنگر كشتى هستند كه حركات زمين را متعادل مىسازند.
راز كوهها منحصر به آن چه گفته شد نيست. قرآن در ضمن آيهاى به دو راز بزرگ كوهها اشاره نموده است:
قرآن مجيد به اين دو راز بزرگ در ضمن آيه كوتاهى اشاره نموده و مىفرمايد:
<وَ جَعَلْنا فِيها رَوَاسِىَ شَامِخَاتٍ وَ اَسْقَيْناكُم مَاءً فُراتَاً...؛(24)
بر روى زمين كوههاى استوار و بلند آفريديم و براى شما آب گوارا فراهم ساختيم».
جمله <رواسى شامخات؛ كوههاى بلند» ناظر به راز اول است كه كوهها بر اثر سردى منطقه از جهت ارتفاع، حكم مخزن آب را دارند و جمله <...وَ اَسْقَيْنَاكُم مَّاءً فُراتاً... براى شما آب گوارا فراهم نموديم» از آن جا كه پس از بيان آفرينش كوهها وارد شده، مىرساند كوهها در گوارا ساختن آبها كه همان تصفيه آن از مواد خارجى و باكترىهاست - نقش مؤثرى دارند.(25)
پس از انتشار شماره دوازدهم از سال دوازدهم مكتب اسلام، كه بحث اسرار و راز كوهها در آن شماره چاپ شده بود، مقاله عالمانهاى از يكى از خوانندگان گرامى مجله به دفتر رسيد. در آن مقاله با فرمولهاى رياضى، نقش كوهها را در استقرار آرامش زمين، به گونهاى بس علمى ثابت كرده بود و چون سطح مقاله، بسيار بالا بود و استفاده همگانى از آن ممكن نبود، از اين جهت نامهاى به نويسنده مقاله نوشته شد كه، خلاصه و فشرده مقصود خود را، دور از فرمولهاى علمى، براى مجله بفرستند تا براى تكميل بحث تفسير منتشر شود.
نويسنده، كه حاضر به افشاى نام خويش نيست، بحث زير را، كه به عنوان تكميل بحث در اين جا منعكس مىگردد، تنظيم كرد و به دفتر مجله ارسال داشت و در شماره هشتم، سال سيزدهم چاپ گرديد و ما نيز متن آن را بدون تصرف در اين جا مىآوريم:
قرآن كريم كتاب عجيبى است كه تمام جوانب زندگى انسانها در آن ملاحظه شده و نكتهاى كه گذشت زمان بتواند بر آن چيره شود و آن را به دست فراموشى بسپارد در آن وجود ندارد؛ زيرا صاحب اين كتاب آفريدگار انسانهاست. در اين كتاب آسمانى براى كوهها اصطلاحى به كار رفته كه بايد آن را معجزهاى بزرگ شمرد، همان گونه كه ساير آيات نيز معجزه است و تمام آنها نيز بزرگند. در قرآن كوهها را لنگرهايى براى زمين نام مىبرد كه موجب مىشوند زمين ساكنان خود را نلرزاند. اينك سه آيه در اين مورد:
1. آيه پانزدهم سوره نحل: <در زمين لنگرها (از كوهها) افكند تا شما را نلرزاند و جوىها و راهها، شايد هدايت يابيد».
2. آيه 30 سوره انبيا: <در زمين لنگرها ايجاد كرديم كه شما را نلرزاند و در آن درهها و راهها كرديم، شايد آنان هدايت يابند».
3. آيه 9 تا 10 سوره لقمان: <آسمانها را بدون ستونى قابل رؤيت بيافريد. در زمين لنگرها از كوهها انداخت كه شما را نلرزاند و در آن از همه گونه جانوران پراكنده كرد و از آسمان آبى نازل كرديم و در آن همه گونه گياه خوب برويانديم».(26)
حال بررسى كنيم كه لنگر چه خواصى دارد و چگونه از لرزاندن زمين جلوگيرى مىكند.كره زمين كه ما ساكنين آن به شمار مىرويم داراى دو حركت است: يك حركت انتقالى به دور خورشيد كه از موضوع بحث ما خارج است و ديگرى حركت وضعى يا حركت دورانى زمين به دور خود كه شب و روز را به وجود مىآورد و براى تشريح اين حركت بايستى قبلا با چند اصطلاح فيزيكى آشنا شد:
فرض كنيد به جاى ميله كاموا، ميله بلندى وجود داشته باشد و بتوان آن را طورى از قطب شمال در زمين فرو كرد كه از قطب جنوب خارج شود محل عبور چنين ميله فرضى را <محور زمين» نامند. محور زمين نسبت به خورشيد داراى يك زاويه 23 درجه است كه همين زاويه در گردش انتقالى زمين به دور خورشيد، موجب پيدايش فصول و اختلاف آن در دو نيمكره مىشود.
زمين در هر 24 ساعت يك بار از مغرب به مشرق دور اين محور مىچرخد، سرعت اين حركت دورانى در مدار استوا در هر ساعت 1666 كيلومتر و در هر ثانيه 461 متر است كه هر چه به قطبين نزديك شويم از مقدار آن كاسته مىشود.
الف) شتاب ناشى از تغيير جهت سرعت. اتوبوسى را در نظر بگيرد كه از خيابان وارد ميدان فلكه مانندى مىشود؛ همين كه سمت حركت وى تغيير كند؛ يعنى شروع به گردش دور فلكه ميدان نمايد، تمام مسافرين در عرض اتوبوس به سمت راست خود پرت شده و چنان چه خود را محكم نگيرند روى مسافر سمت راستى مىافتند. بنابر اين تغيير سمت متحرك، باعث وارد شدن ضربه هايى بر متحرك مىگردد كه آن را <شتاب ناشى از تغيير جهت سرعت» نامند ولى چون اين بحث مورد لزوم نيست از گفتگوى بيشتر درباره آن خوددارى مىشود (اين شتاب به وجود آورنده نيروى جانب مركز و نيروى گريز از مركز كه خنثى كننده يكديگرند، مىشود).
ب) شتاب ناشى از تغيير سرعت. فرض كنيد در اتوبوسى نشستهايد كه با سرعت 60 كيلومتر در ساعت روى جاده مستقيمى حركت مىكند، ناگهان بچه يا مانع ديگرى جلو اتوبوس پيدا مىشود و راننده پا را، با قدرت روى پدال ترمز مىكوبد تا ماشين بايستد و از حادثه جلوگيرى شود، در اين حال شما و سرنشينان ديگر، با شدت به سمت جلو پرتاب خواهيد شد. اين ضربه شديد كه از كم شدن آنى سرعت يا به عبارت ديگر، تغيير سرعت در يك زمان كوتاه، به مسافرين وارد شده است در اصطلاح فيزيك <شتاب» ناميده مىشود. اگر در همين حال مانع از جلو ماشين رد شده باشد و راننده بلافاصله دنده عوض نموده و گاز را بفشارد؛ يعنى در زمانى كوتاه بخواهد سرعت قبلى را به دست آورد باز هم همان ضربه سرنشينان را به عقب پرت خواهد نمود بهطورى كه به شدت به صندلى فشرده مىشوند. با اين كه جهت اين ضربه با ضربه اولى تفاوت دارد؛ ولى چون هر دو از تغييرات سرعت ناشى گشتهاند، بنا به تعريف، شتاب ناميده مىشوند.
در همان مثال بالا چنانچه قبل از توقف كامل، مانع مزبور از جلو اتوبوس رد شده و راننده بخواهد با تعويض دنده و فشردن گاز سرعت بگيرد همان نيرويى كه سرنشينان را به عقب پرتاب مىكند به تمام ذرات اتوبوس هم وارد شده و مىخواهد ماشين را هم به عقب پرت نمايد؛ يعنى مىخواهد نگذارد سرعت اتوبوس اضافه شود.
در اين جا نيروى جنبش باز هم بر خلاف ميل راننده از زياد شدن آنى سرعت جلوگيرى كرده و مانع افزايش سريع سرعت مىشود.
بنابر اين، هر جسم اعم از اين كه بهطور مستقيم يادورانى حركت نمايد متناسب با سرعت و وزنى (جرمى) كه دارد، نيرويى در آن ذخيره مىشود كه هم با افزايش سرعت و هم با كاهش سريع آن مخالفت نموده و سبب مىشود سرعت متحرك به تدريج زياد و يا به تدريج كم شود و اين موضوع اساس چرخ لنگر را به وجود مىآورد.
فرض كنيد شخصى مىخواهد وارد منزلى شود و صاحب خانه موافق نيست و در نتيجه براى جلوگيرى از ورود وى دست خود را به سينهاش گذارده و او را به سمت خارج مىراند و شخص مزبور نيز با تمام نيروى خود مقاومت مىكند. چنانچه صاحب منزل يك باره دست خود را عقب كشد، شخص متجاوز، به شدت به سمت جلو پرت شده و اگر نتواند تعادل خود را حفظ نمايد به سختى به زمين خواهد خورد.
عمل اين شخص را <كار مقاوم» و عمل صاحب خانه را <كار محرك» نامند؛ زيرا اگر صاحب منزل قصد جلوگيرى نداشته باشد اين شخص بدون احتياج به مقاومت وارد منزل مىشود و ديگر كار مقاوم، مورد پيدا نمىكند (به اين مثال توجه شود).
موتور يك اتوبوس هم، كه ناله كنان مسافران را از گردنه بالا مىبرد، مانند همان شخص در مقابل فشارى كه به وى وارد مىشود (وزن اتوبوس، وزن بار و مسافر، شيب جاده) مشغول مقاومت است و همين كه به سرازيرى رسيد يك باره اين فشار قطع شده و سرعت آن مىخواهد اضافه شود، اين عمل مانند لحظهاى است كه دست صاحب خانه از جلو سينه متجاوز كنار مىرود و شخص مزبور سقوط مىكند، كه در اين صورت ضربه بسيار شديدى بر قطعات موتور وارد مىآيد، لكن چرخ لنگر موتور كه به انتهاى ميللنگ نصب شده و <فلاى ويل» و يا به زبان رانندگان <فراويل» نام دارد با نيروى جنبشى كه در خود ذخيره كرده نمىگذارد اين تغيير سرعت، ناگهانى انجام شود بلكه ضمن مخالفت با تغيير سرعت، اجازه مىدهد كه به تدريج دور موتور زياد شود.
نيروى احتراق بنزين در موتور و نيروى برق كه موجب گردش آب ميوهگيرى و چرخ گوشت مىشوند كار محرك، و بار و مسافر و وزن اتوبوس، ميوه يا گوشتى كه به داخل چرخها فرستاده مىشوند كار مقاوم نام دارند. با شرح موارد بالا اكنون تعريف چرخ لنگر از كتب درسى:
<چرخ لنگر يا چرخ طيار، چرخ سنگينى است كه بر روى محور ماشينهاى با حركت دورانى نصب مىكنند تا سرعت ماشين را تنظيم كند. مىدانيم براى آن كه كارهاى محرك و مقاوم برابر باشند، هنگامىكه كار محرك زيادتر از كار مقاوم باشد چرخ طيار، اضافه كار را به صورت انرژى جنبشى در خود ذخيره مىكند و هنگامى كه كار مقاوم از كار محرك بيشتر شود اين انرژى ذخيره شده را پس مىدهد و بدين ترتيب مانع از اين مىشود كه سرعت ماشين تغييرات شديد پيدا كند».
<5
خوشبختانه اين عامل براى انسان مجهول نيست و همگان آن را احساس نمودهاند. اين، عامل مهم طوفانهاى روى كره زمين است: در روزهاى طوفانى وقتى كه باد از روبهرو با شما مواجه مىشود ملاحظه مىكنيد كه مقاومت هوا حركت شما را به جلو، كند نموده و مانع عبور آزاد شماست، عين همين مقاومت را طوفان در برخورد با ساختمانها، درختان جنگل و كوههاى مسير خود به وجود آورده و در سرعت 461 متر در ثانيه زمين اخلال مىنمايد.
اكنون فرض كنيد در يك منطقه كوهستانى استوا، مانند كشور كنيا در آفريقا و كشور اكوادر در آمريكا جنوبى و جزيره سوماترا در مجمع الجزاير اندونزى - كه كوهستان به شكل ديوارهاى عظيمى در سراسر آن مناطق كشيده شده - فقط در طول پنجاه كيلومتر طوفان وحشتناك مناطق حاره شروع شود، چنانچه ارتفاع متوسط كوهستان در اين مثالها را دو كيلومتر در نظر بگيريم و سرعت باد را كه گاهى تا 300 كيلومتر در ساعت مىرسد (طوفانهاى خليج مكزيك)، تنها 200 كيلومتر فرض نماييم و جهت اين طوفان از مشرق به طرف مغرب باشد 86 ميلىمتر از سرعت 461 متر در ثانيه زمين، كم مىشود - و اگر جهت آن از مغرب به طرف مشرق، يعنى در جهت دورانى زمين باشد سرعت 461 متر در ثانيه زمين را به اندازه 86 ميلىمتر افزايش مىدهد.
با توجه به اين كه در هواى طوفانى گاهى سرعت شديد شده، درختها را تا نزديك زمين خم مىنمايد و پس از چند لحظه از نيروى آن كاسته شده و مدتى رو به آرامش نسبى گذاشته و باز شدت آن به اوج خود مىرسد، تغيير سرعت 461 متر در ثانيه زمين نيز، دستخوش همين تناوب مىگردد، لحظهاى مىخواهد سريعاً افزايش يا كاهش يافته و لحظهاى ديگر وضع عادى خود را باز يابد.
اگر چه افزايش 86 ميلىمتر در مثال بالا به 461 متر به نظر شما قابل توجه نيست، ولى لرزش يا ضربه يا نيروى شتاب تغيير سرعت 86 ميلىمترى به اندازه انفجار ناگهانى شصت و نه ميليون عدد بمب هيدورژنى رديف 50 مگاتن است (بمب هيدروژنى رديف 50 مگاتنى برابر 2500 بمب اتمى است كه در هيروشيماى ژاپن مصرف شد!). اگر هنگام وقوع طوفانهاى وحشتناك، زمين گرفتار اين ضربهها مىشد، كليه موجودات زنده، ساختمانها، تأسيسات و آثار حيات شايد يك باره از آن ناپديد مىگشت، لكن پروردگار مهربان براى اين كه بندگانش آرام روى زمين راه بروند - به تعبير خود قرآن - كوهها را با خاصيت چرخ لنگرى مهمى كه دارند، ضربه گير اين نيروى وحشتناك نموده است.
بايد دانست كه وقتى طوفان در يك منطقه كوچك زمين (نسبت به سطح كره زمين) به وجود مىآيد بهطورى كه موجب تغييراتى در سرعت زمين شود كليه كوههاى كره زمين كه همراه زمين حركت دورانى دارند با نيروى جنبش ذخيره شده در خود تغييرات ناگهانى سرعت را به تغييرات تدريجى سرعت تبديل نموده و ما را از شرّ آن ضربهها نجات مىدهند. نكتهاى كه توجه به آن ضرورى است اين است كه طوفانهاى شديد فقط منحصر به نواحى حاره نبوده و در تمام نقاط زمين ممكن است به وجود آمده لرزشهاى شديدى را كه موجب قطع حيات است به وجود آورند. بنابر اين عمل چرخ لنگرى كوهها در تمام لحظات شبانه روز سرعت 461 متر در ثانيه زمين را تنظيمنموده ونمىگذارند شتاب ناشى از تغيير سرعت، ما موجودات مغرور را گوشمالى دهد!
ضمناً بايد توجه داشت گرچه حجم كوهها در برابر حجم كره زمين زياد نيست اما در حد ذات خود، حجم عظيمى را تشكيل مىدهند كه با يك محاسبه ساده علمى مىتوان اثر چرخ لنگرى عظيم آن را دريافت.
اگر موقع نزول اين آيات، در محيط علمى جهان آن روز، بحثى اين گونه در فيزيك وجود داشت و يا در شبه جزيره عربستان يك دانشمند علم فيزيك پيدا مىشد، كه درباره مسائل چرخ لنگر اظهار نظرى نموده باشد، شايد وجود اين آيات، عجيب و شگفت آور نبود، ولى با توجه به اين كه در آن زمان چنين مسائلى ابداً سابقه نداشته است، بايد اقرار كرد كه بيان چنين آيات علمى معجزه بزرگى است.
3. <... وَ مِن كُلِّ الْثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زُوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِى الَّيْلَ الْنَّهَارَ إِنَّ فِى ذَلِكَ لاَياتٍ لِقَومٍ يَتَفَكَّرُونَ؛
و از همه ميوهها جفت آفريد، روز را با تاريكى شب مىپوشاند، در اين كار براىگروه متفكر نشانههايى (بر قدرت خداوند و وجود تدبير در جهان آفرينش) وجود دارد».
يكى از رازهاى عظمت قرآن و دلايل اعجاز اين كتاب آسمانى، <نهايت ناپذيرى» آن است به اين معنا كه استفاده و بهره بردارى بشر از آن، هرگز به پايان نمىرسد و همواره همگام بازمان پيش مىرود و هر چه بشر در گشودن رازهاى طبيعت و تسخير قلههاى علم و دانش، پيروزتر مىگردد، حقايق نوترى بر او از آيات قرآن آشكار مىگردد. تو گويى قرآن به سان يك اقيانوس ژرف و ناپيدا كرانهاى است كه با هيچ قدرت به ژرفاى آن نمىتوان رسيد و با هيچ نيرويى نمىتوان مرغ انديشه بشر را در كرانههاى آن به پرواز در آورد و يا به سان جهان هستى است كه هر چه دانشها و بينشها و سيعتر گردد رازهاى نهفته آن تجلى بيشترى مىيابد.
قرآن در اثر داشتن حالت <نهايت ناپذيرى» از اقامه هر نوع دليل بر ارتباط خود با مبدأ نامتناهى بى نياز است و از كتابى كه از ناحيه خداى بزرگ براى هدايت و راهنمايى جهانيان تا روز رستاخيز فرستاده شده است جز اين انتظار نمىرود.
<أَوَلَمْ يَرَوْا إلَى الأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زُوجٍ كَريمٍ؛(27)
آيا به زمين نمىنگرند كه در آن جا از هر جفت زيبا و ارزندهاى روياندهايم؟».
درباره زوج بودن تمام موجودات جهان آفرينش با صراحت مىفرمايد:
<وَ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ خَلَقْنا زَوجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ؛(28)
از هر چيزى يك جفت آفريديم تا شما به عظمت جهان آفرينش و قدرت آفريننده آن پى برده و متذكر گرديد».
قرآن با اين كه به خردمندان دستور مىدهد در آفرينش جهان تفكر بيشترى نمايند(29) و يكى از نشانههاى بندگان خدا را تأمل فراوان و عميق در آيات خلقت مىداند(30) با اين وجود از جانب مسلمانان در اين حقيقت قرآنى، كه خود يكى از معجزات علمى قرآن است و به تازگى پژوهشگران به اين راز دست يافتهاند دقت كافى به عمل نيامده است.
گروهى آيات مربوط به زوجيت تمام كاينات را از طريق مركب بودن هر چيزى از جوهر و عرض و يا ماده و صورت تفسير نموده و افزودهاند كه هدف از ياد آورى زوج بودن اشيا، توجه دادن بشر به اين است كه فرد مطلق، كه هيچ نوع تركيبى در آن نيست، فقط خداست.(31) برخى گفتهاند كه مقصود از زوج بودن گياهان همان اصناف و انواع مختلف است و در حقيقت لفظ زوج و ازواج در اين موارد، به معناى اصناف و انواع مىباشد(32) در صورتى كه معناى حقيقى زوج، جفت بودن است و اگر به دو صنف و يا دو نوع مختلف زوج گفته شود در واقع، مجاز است وگرنه در ميان اصناف مختلف يا انواع گوناگون، زوجيت به معناى واقعى وجود ندارد.
همچنين زوجيت از طريق تركيب موجودات از جوهر و عرض تفسير بعيدى است كه نياز به دقت فلسفى دارد. گذشته از اين، صريح آيه <وَ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ خَلَقْنا زَوجَيْنِ؛ از هر موجودى جفت آفريديم» اين است كه هر چيزى كه جامه وجود پوشيده است، زوج و جفت مىباشد در صورتى كه بنابراين تفسير، خود جوهر و يا عرض به تنهايى فرد است و زوج نيست (دقت كنيد).
<... اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوجُكَ الْجَنَّةَ؛(33)
تو با زوج (همسر) خود در بهشت سكنا گزين».
اگر قرآن موقع بيان زوجيت موجودات جهان لفظ زوج را <تثنيه» آورده و مىفرمايد: <وَ مِنْ كُلِ شَىءٍ خَلَقْنا زَوجَيْنِ؛(34) از همه چيز زوج و جفت آفريديم» براى اين است كه در اين زبان به هر يك از دو چيزى كه جفت است زوج مىگويند و لذا در بيان ريشه انسان - كه نر و ماده است - باز اين لفظ را تثنيه آورده و مىفرمايد:
<وَ انَّهُ خَلَقَ الْزَّوجَيْنِ الْذَّكَرَ وَ الأُنْثى؛(35)
اوست كه نر و ماده را آفريد».
اين حقيقت امروز يكى از مسلمات جهان علوم و در درجه مسائل حسى قرار گرفته و جزئيات آن روشن گرديده است. شما نيز مىتوانيد با بررسى ساختمان يك گل، به حقيقت آن پى ببريد.
در روز نزول قرآن هرگز امكان نداشت اين حقيقت علمى را، جز با بيانى كه در قرآن وارد شده است، ذكر نمود.(38) در پايان تذكر اين نكته لازم است كه قرآن در آيه مورد بحث، ميوهها را زوج معرفى كرده در حالى كه در آيات ديگر گياهان را آن طور كه بيان شد - معرفى نموده است.
اين تعبير ظاهراً به خاطر آن است كه پيدايش هر ميوه از تركيب دو نطفه نروماده گياه است؛ زيرا ميوه چيزى جز محصول آميزش نرو ماده نيست. ممكن است اين جمله معناى ديگرى نيز داشته باشد، كه علم در آينده آن را ثابت كند.
تاريكى شب جز سايه خود زمين چيز ديگرى نيست. هنگامى كه نيمى از كره زمين ما، رو به روى خورشيد قرار گرفت، نيم ديگر آن در تاريكى سايه خود فرو مىرود و روشنايى از آن رخت مىبندد.
آخرين بخش از آيه، كه همان جمله <يغشى اليل النهار» است به اين حقيقت اشاره دارد و همه اين جريانها نشانه وجود تدبير در جهان آفرينش است.
4. ر. ك: زمين و سرگذشت آن؛ نجوم بىتلسكوپ؛ هيئت فلاماريون.
12. قرآن و آخرين پيامبر، ص 164.
16. جلال الدين سيوطى، عقود الجمان، چاپ مصر، بحث <مسنداليه».
18. ر.ك: سورههاى نحل (16) آيه 15؛ انبياء (21) آيه 31؛ لقمان (31) آيه 10.
20. قرآن و آخرين پيامبر، ص 185.
23. فريد وجدى، دائرة المعارف، ج 3، ص 33 - 34.
25. اعجاز قرآن از نظر علوم امروز، ص 86.
38. براى توضيح بيشتر ر.ك: قرآن و آخرين پيامبر .