رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عاصم بن عوف عجلانى و مالك بن دخشم را كه از
قبيله بنى عمرو بن عوف بود فرستاد و به ايشان فرمود: به اين مسجدى كه مردمى ظالم
آنجا را ساختهاند برويد، و خرابش نموده آن را آتش بزنيد. و در روايت ديگرى آمده كه
عمار ياسر و وحشى را فرستاد و آندو آن مسجد را آتش زدند، و دستور داد تا جاى آن را
خاكروبه دان نموده ، كثافات محل را در آنجا بريزند.
مؤ لف : و در روايت قمى آمده كه : آن جناب مالك بن دخشم خزاعى ، و عامر بن عدى از قبيله
بنى عمرو بن عوف را فرستاد، و مالك بدانجا شده به عامر گفت : صبر كن تا من از
منزل آتشى بياورم ، پس به درون خانه خويش شده آتشى بياورد و به سقف مسجد كه از
شاخ و برگ خرما پوشيده بود افكند، همچنين سوختنيهاى
داخل مسجد را آتش بزد و مردم آن مسجد متفرق شدند، و زيد بن حارثه همچنان نشست تا مسجد
به كلى بسوخت ، آنگاه دستور داد تا چهار ديوارش را خراب كردند.
و اين قصه به طرق بسيارى از طرق اهل سنت وارد شده ، و روايات همه ، مضمونشان قريب
به هم نقل شده ، جز اينكه در اسامى افرادى كه ماءمور به تخريب مسجد شدهاند اختلاف
دارند.
و در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم از ابن اسحاق روايت كرده اند كه گفت
: اشخاصى كه مسجد ضرار را ساختند دوازده نفر بودند به نامه اى : 1 - خذام بن خالد
بن عبيد بن زيد 2 - ثعلبة بن حاطب 3 - هلال بن اميه 4 - معتب بن قشير 5 - ابو
حبيبة بن ازعر 6 - عباد بن حنيف 7 - جارية بن عامر 8 و 9 - و دو پسرانش مجمع و زيد
10 - نبتل بن حارث 11- بخدج بن عثمان 12 - وديعة بن ثابت .
و در مجمع البيان در تفسير جمله (و ارصادا لمن حارب الله و رسوله ) گفته است : اين
جمله در شان ابو عامر راهب است ، و از جمله داستانش اين بوده كه وى در ايام جاهليت به
رهبانيت درآمده ، لباس خشن به تن مى كرد، و چون در مدينه خدمت
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رسيد نسبت به وضع آن جناب حسد برد و شروع كرد
عليه آنحضرت تحريك كردن ، و آنگاه بعد از فتح مكه به سوى طائف گريخت و پس از
آنكه اهل طائف مسلمان شدند به شام گريخت و از آنجا به روم رفت و به كيش نصرانيت
درآمد، و اين مرد پدر حنظله غسيل الملائكه است ، كه در جنگ احد در حالى كه جنب بود در
ركاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شهيد شد و ملائكه او را
غسل دادند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابو عامر را فاسق ناميد، او از شام به منافقين پيغام
فرستاده بود كه خود را آماده كنند، و مسجدى بسازند كه من نزد قيصر ميروم و از او
لشكرى گرفته به سوى شما خواهم آمد و محمد را از مدينه بيرون خواهيم كرد، به همين
جهت اين عده از منافقين منتظر آمدن ابو عامر بودند، ولى او
قبل از رفتن نزد قيصر مرد.
مؤ لف : در اين معنا چند روايت آمده است .
در كافى به سند خود از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از
آنحضرت پرسيدم آن مسجدى كه بر اساس تقوى بنا نهاده شده كدام مسجد بود، حضرت
فرمود: مسجد قبا بود.
مؤ لف : اين روايت را عياشى در تفسير خود آورده ، و نيز در كافى به سند خود از معاوية
بن عمار از امام صادق (عليه السلام ) در اين معنا روايتى آمده است . و در الدر المنثور به
چند طريق از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده كه فرموده (مقصود از آن
مسجد اين مسجد من است ) و ليكن اين حرف مخالف با ظاهر آيه و مخصوصا با جمله (فيه
رجال ...) است ؛ براى اينكه گفتار در اين آيه در مقايسه ميان دو مسجد قبا و ضرار، و
قياس ميان اهالى آندو است ، وقتى زمينه كلام اين باشد، آيه چه ربطى مى تواند با مسجد
الرسول داشته باشد.
و در تفسير عياشى از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از
قول خداى تعالى كه فرموده : (فيه رجال يحبون ان يتطهروا) پرسش نمودم كه آنها
چه كسانى هستند؟ فرمود كسانيند كه با آب استنجاء مى كنند، آنگاه فرمود: اين آيه
درباره اهل قبا نازل شده است .
و در مجمع البيان در تفسير آيه مورد بحث گفته است : دوست مى دارند كه مخرج
بول و غائط خود را با آب شستشو كنند، و اين معنا از دو سيد بزرگوار امام باقر و امام
صادق (عليه السلام ) روايت شده . و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت شده
كه آنحضرت از مردم محله قبا پرسيدند مگر شما در طهارت خود چه مى كنيد كه خداى
تعالى طهارت شما را ستوده ؟ گفتند: ما اثر غائط را با آب شستشو مى دهيم . فرمود:
خداوند درباره شما فرموده : (و الله يحب المطهرين ) .
و نيز در مجمع البيان درباره قرائت جمله (الا ان تقطع قلوبهم ) گفته است : يعقوب و
سهل (الى ان ) قرائت كرده اند كه در اين صورت (الى ) را حرف جر دانسته اند، و
اين قرائت حسن ، قتاده ، جحدرى و جماعتى ديگر است ، و برقى اين قرائت را از امام صادق
(عليه السلام ) روايت كرده است .
آيات 123 - 111 سوره توبه
ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و امولهم بان لهم الجنة يقتلون فى
سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التورئة و
الانجيل و القرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو
الفوز العظيم (111)
التئبون العبدون الحمدون السئحون الركعون السجدون الامرون
بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحفظون لحدود الله و بشر المؤ منين (112)
ما كان
للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى من بعد ما تبين لهم
انهم اصحب الجحيم (113)
و ما كان استغفار ابرهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تبين
له انه عدو لله تبرا منه ان ابرهيم لاوه حليم (114)
و ما كان الله
ليضل قوما بعد اذ هديهم حتى يبين لهم ما يتقون ان الله
بكل شى ء عليم (115)
ان الله له ملك السموت و الارض يحى و يميت و ما لكم من دون
الله من ولى و لا نصير( 116)
لقد تاب الله على النبى و المهجرين و الانصار الذين
اتبعوه فى ساعة العسرة من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ثم تاب عليهم انه بهم
رؤ ف رحيم (117)
و على الثلثة الذين خلفوا حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت و
ضاقت عليهم انفسهم و ظنوا ان لا ملجا من الله الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله هو
التواب الرحيم (118)
ياايها الذين امنوا اتقوا الله و كونوا مع الصدقين (119)
ما كان
لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن
رسول الله و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ذلك بانهم لا يصيبهم ظما و لا نصب و لا مخمصة
فى سبيل الله و لا يطؤ ن موطا يغيظ الكفار و لا ينالون من عدو نيلا الا كتب لهم به
عمل صلح ان الله لا يضيع اجر المحسنين (120)
و لا ينفقون نفقة صغيرة و لا كبيرة و لا
يقطعون واديا الا كتب لهم ليجزيهم الله احسن ما كانوا يعملون (121)
و ما كان المؤ منون
لينفروا كافة فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا
رجعوا اليهم لعلهم يحذرون (122)
يايها الذين آمنوا قتلوا الذين يلونكم من الكفار و
ليجدوا فيكم غلظة و اعلموا ان الله مع المتقين (123)
ترجمه آيات
خدا از مؤ منان جانها و مالهايشان را خريده به اين (بهاء) كه بهشت از آن آنها باشد (در
عوض ) در راه خدا كارزار كنند، بكشند و كشته شوند، اين وعده حقى است بر او كه در
تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده ، و كيست كه به پيمان خويش از خدا وفادارتر
باشد؟ به معامله پر سود خويش كه انجام داده ايد شادمان باشيد، كه اين كاميابى بزرگ
است (111)
(مؤ منان كسانى هستند كه ) توبه كنندگان و عبادتكاران و سپاسگويان و سياحت كنندگان
و ركوع كنندگان و سجده آوران و آمران به معروف و نهى كنندگان از منكر و حافظان
حدود الهى و بشارت ده (به اين چنين ) مؤ منان (112)
پيغمبر و كسانى كه ايمان آورده اند نبايد براى مشركين پس از آنكه معلومشان شد كه
اهل جهنمند آمرزش بخواهند، اگر چه خويشاوند باشند (113)
و آمرزش خواستن ابراهيم براى پدرش نبود مگر به اقتضاى وعده اى كه به وى داده بود،
و چون برايش آشكار شد كه پدرش دشمن خداست از او بيزارى جست ، آرى ، ابراهيم خدا
ترس و بردبار بود (114)
چنين نبوده كه خداوند، گروهى را پس از هدايتشان گمراه كند، مگر آنكه چيزهائى را كه
بايد از آن بترسند براى ايشان بيان كنند، كه خدا به همه چيز داناست (115)
خدا، ملك آسمانها و زمين خاص اوست ، زنده مى كند و مى ميراند، و شما را جز خدا سرپرست
و ياورى نيست (116)
خدا پيغمبر و مهاجران و انصار را بخشيد، همان كسانى كه در موقع سختى از او پيروى
كردند، پس از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از ايشان از حق منحرف گردد سپس آنها را
ببخشيد كه خدا با آنان مهربان و رحيم است (117)
و نيز آن سه تن را كه بازماندند، تا وقتى كه زمين با همه فراخى بر آنان تنگ شد، و
از خويش به تنگ آمدند و بدانستند كه از خدا جز به سوى او پناهى نيست ببخشيد و به
آنها توفيق توبه بداد تا توبه كنند كه خدا توبه پذير و رحيم است (118)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و قرين راستگويان باشيد (119)
مردم مدينه و باديه نشينان اطرافشان نمى بايست از پيغمبر خدا تخلف كنند، و نه جان
خويش از جان وى عزيزتر دارند، اين بخاطر آن است كه در راه خدا تشنگى و رنج و
گرسنگى به آنان نميرسد، و در جائى كه كافران را به خشم آورد قدم نمى گذارند، و
ضربه اى از دشمن نمى خورند، مگر آنكه به عوض آن براى ايشان
عمل صالحى نويسند، كه خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند (120)
هيچ خرجى كم و زياد نكنند، و هيچ دره اى نپيمايند، مگر براى آنان نوشته شود، تا خدا
بهتر از آنچه عمل مى كردند به آنان پاداش دهد (121)
مؤ منان همگى نتوانند سفر كنند، چرا از هر گروه از ايشان دسته اى سفر نكنند تا در كار
دين ، دانش اندوزند، و چون بازگشتند قوم خويش را بيم دهند، شايد آنان بترسند (122)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد با آن كسانى كه از كفار مجاور شمايند كارزار كنيد، و
بايد در شما خشونتى ببينند، و بدانيد كه خدا يار پرهيزكاران است (123).
بيان آيات
اين آيات در باره مطالب گوناگونى است كه يك غرض واحدى ، همه را به هم مرتبط و
به آن غرضى كه آيات قبلى در مقام بيان آن بود مربوط مى سازد، زيرا اين آيات در
پيرامون جنگ و جهاد است . بعضى از آنها مؤ منين مجاهد را مدح نموده و وعده
جميل داده است . و بعضى از آنها از محبت و دوستى با مشركين و طلب مغفرت جهت ايشان نهى
مى كند. بعضى ديگر از آنها دلالت بر گذشت خداى تعالى از آن سه نفرى دارد كه در
جنگ تبوك تخلف ورزيدند، بعضى ديگر اهل مدينه و اطراف آن را ماءمور مى كند به اينكه
با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هر جا كه خواست براى
قتال بيرون رود بيرون روند، و از آنجناب تخلف نكنند. بعضى ديگر مردم را دستور مى
دهد كه از هر طائفه عده اى بكار تفقه در دين و آموختن معارف آن پرداخته ، پس از مراجعت
به سوى قوم خود در ميان آنان به تبليغ دين بپردازند. و بعضى از آنها حكم ميكند به
اينكه بايد با كفار همجوار كارزار كنند.
وعده قطعى بهشت به كسانى كه در راه خدا با جان
ومال خود جهاد مى كنند (ان الله اشترى )
ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة ...
كلمه (اشتراء) به معناى قبول آن جنسى است كه در خريد و فروش در برابر پرداخت
قيمت به انسان منتقل مى شود.
خداى سبحان در اين آيه به كسانى كه در راه خدا با جان و
مال خود جهاد مى كنند وعده قطعى بهشت مى دهد و مى فرمايد كه اين وعده را در تورات و
انجيل هم داده ، همانطور كه در قرآن مى دهد.
خداوند اين وعده را در قالب تمثيل بيان نموده و آن را به خريد و فروش تشبيه كرده است
، يعنى خود را خريدار و مؤ منين را فروشنده و جان و
مال ايشان را كالاى مورد معامله و بهشت را قيمت و بهاء و تورات و
انجيل و قرآن را سند آن خوانده است ، و چه تمثيل لطيفى بكار برده است ؛ و در آخر مؤ منين
را به اين معامله بشارت داده و به رستگارى عظيمى تهنيت گفته است .
التائبون العابدون الحامدون السائحون ...
وضع و وصف فردى و اجتماعى مؤ منين
اين جمله مؤ منين را به نيكوترين صفاتشان توصيف مى كند. و اينكه همه اوصاف ايشان را
با صداى پيش آورده ، براى اين است كه خبر آنها مبتدائى محذوف و تقدير آن : (المؤ
منون هم التائبون العابدون ...) است ، يعنى مؤ منين بخاطر اينكه از غير خدا به سوى
خدا بازگشت كردند تائبان ، و چون او را ميپرستند عابدان ، و چون با زبان ، حمد و
سپاس او گويند حامدان ، و چون با قدمهاى خود از اين معبد به آن معبد مى روند سائحان ،
و بخاطر ركوع و سجودشان راكعان و ساجدانند.
اين وضع ايشان در حال انفراد است ، اما وضعشان نسبت به
حال اجتماع ، آنها مانند ديدبانانى هستند كه اجتماع خود را به سوى خير سوق مى دهند،
يعنى امر به معروف و نهى از منكر نموده ، حدود خدائى را حفظ مى نمايند، نه در
حال انفراد، نه در حال اجتماع ، نه در خلوت و نه در ظاهر از آن حدود تجاوز نمى كنند.
آنگاه با اينكه خداوند در آيه قبل ، خودش بشارتشان داده بود اينك به رسولش دستور
مى دهد به اينكه ايشان را بشارت دهد، و اين خود تاكيد را مى رساند، آنهم تاكيد بليغى
كه نمى توان حد و مرزى برايش قايل شد.
از آنچه گذشت معلوم شد كه اولا چه نكتهاى در ترتيب اوصاف مذكور از مؤ منين بوده ، و
اگر اول توبه و عبادت و گردش و ركوع و سجود ايشان را آورده ، براى اين است كه اين
اوصاف ، اوصاف فردى آنان است ، لذا اول آنها را ذكر كرده ، بعدا اوصاف اجتماع ايشان
را كه ناشى از ايمان آنان است ذكر نموده ، و آن اين است كه مؤ منين با امر به معروف و
نهى از منكر اجتماع صالحى بوجود مى آورند، آنگاه در خاتمه وصف پسنديده و جميلى را
كه ايشان در هر دو حال يعنى هم در حال انفراد و هم در
حال اجتماع دارند ذكر كرده ، و آن اين است كه ايشان حافظ حدود خدايند، و اگر تعبير به
(حافظ) كرد براى اين است كه بفهماند مؤ منين ، هم خودشان از حدود خدا تجاوز نمى
كنند، و هم نسبت به آن اهتمام و مراقبت دارند.
و ثانيا معلوم شد كه مقصود از (سياحت ) - كه در لغت به معناى سير و گردش در
زمين است - در اينجا آن معنائى كه با سياق ترتيب مناسب تر است سير و رفت و آمد در
جايگاههاى عبادت و مساجد است ، نه آن معنائى كه بعضى گفته اند كه منظور از آن روزه
گرفتن و يا سياحت در زمين به منظور تفكر در عجائب قدرت خدا و ديدن آثار و ديار امتهاى
گذشته و عبرت گرفتن از سرنوشت آنان ، و يا منظور از آن ، مسافرت جهت طلب علم و يا
طلب خصوص احاديث باشد، زيرا اين احتمالات و وجوه با سياق آيه تناسب ندارد.
اما در مورد وجه اول بايد گفت كه از جهت الفاظ آيه ، هيچ دليلى بر آن نيست ، بقيه وجوه
هم گو اينكه در آيات ديگر سفارش به آن شده ، مثلا درباره سير و تفكر در سرنوشت
امم گذشته فرموده : (افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم )
و درباره سير و سفر براى آموختن علم دين فرموده : (فلو لا نفر من
كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ) ؛ الا اينكه اگر منظور از (سائحون ) يكى
از دو وجه فوق باشد آن لطفى را كه در ترتيب صفات رديف شده هست از بين مى برد.
و ثالثا بدست آمد كه اين صفات شريفه ، صفاتى است كه ايمان مؤ من با آنها تمام و
كامل مى شود و مؤ من با داشتن آنها مستوجب وعده قطعى خدا به بهشت و آن بشارت كه خدا و
رسول (صلى الله عليه و آله ) دادند مى گردد، و بدين جهت مستوجب ميشود كه داشتن اين
صفات ، ملازم با قيام به حق خدا باشد، و قيام به حق خدا هم باعث مى شود كه خداى
تعالى درباره چنين مؤ منى ، حقى را كه بر خود واجب كرده و به وعده هائى كه به او داده
وفا كند.
ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى ... لاواه
حليم
سبب عدم جواز استغفار براى مشركين لغو بودن استغفار براى آنان است
معناى آيه روشن است ، ليكن اين نكته را بايد در نظر داشت كه چون در آيه دومى بعد از
بيان سبب استغفار ابراهيم براى پدرش مى فرمايد (وقتى كه فهميد او دشمن خدا است ،
از او بيزارى جست ) و با اين بيان معلوم كرد كه مشركين دشمنان خدا و جهنمى هستند، و در
نتيجه نبايد براى آنان استغفار كرد، اينكه در اين آيه مى فرمايد
حال كه اين معنا براى پيغمبر و پيروانش معلوم شد بايد از اين مطلب ضرورى و روشن
غفلت نورزند، كه استغفار براى مشركين از اين جهت جائز نيست كه لغو است ، و خضوع
ايمان مانع است از اينكه بنده خدا با ساحت كبرياى او بازى نموده ، كارى لغو بكند.
چون از يكى از دو صورت بيرون نيست ، يا خداوند بخاطر تقصيرى كه از بنده اش
سرزده با او دشمن و از او خشمگين است ، و يا بنده با خداى تعالى دشمن است ؛ اگر
فرضا خدا با بندهاش دشمن باشد ولى بنده اش با او دشمن نباشد و بلكه اظهار
تذلل و خوارى كند، در اينصورت جاى اين هست كه بخاطر سعه رحمت او آدمى براى آن
بنده طلب مغفرت كند، و از خداوند بخواهد كه به
حال آن بنده اش ترحم كند. اما اگر بنده با خدا سر دشمنى داشته باشد مانند مشركين
معاند - و خود را بالاتر از آن بداند كه به درگاه خدا سر فرود بياورد، در چنين
صورتى عقل صريح حكم مى كند به اينكه شفاعت و يا استغفار معنا ندارد، مگر بعد از آن
كه آن بنده عناد را كنار گذاشته ، به سوى خدا توبه و بازگشت كند و به لباس
تذلل و مسكنت درآيد.
و گر نه چه معنا دارد كه انسان براى كسى كه اصلا رحمت و مغفرت را
قبول ندارد و زير بار عبوديت او نمى رود، استغفار نموده ، از خدا بخواهد كه از او
درگذرد. آرى ، اين درخواست و شفاعت استهزاء به مقام ربوبيت و بازى كردن با مقام
عبوديت است ، كه به حكم فطرت عملى است ناپسند و غير جائز.
و خداوند اين جائز نبودن را به حق نداشتن تعبير كرده و فرموده : (ما كان للنبى و
الذين آمنوا) يعنى پيغمبر و آنان كه ايمان آورده اند حق ندارند استغفار كنند بعد از آنكه
براى آنها معلوم شد كه ...، و ما در تفسير آيه (ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله
) گفتيم كه حكم جواز در شرع بعد از جعل حق است .
پس ، معناى آيه چنين مى شود: رسول الله و كسانى كه ايمان آورده اند بعد از آنكه با
بيان خداوندى براى آنها ظاهر شد كه مشركين دشمنان خدايند و مخلد در آتشند، ديگر حق
ندارند براى آنان استغفار كنند هر چند از نزديكانشان باشند، و اگر ابراهيم براى پدر
مشركش استغفار كرد براى اين بود كه در آغاز
خيال ميكرد پدرش هر چند مشرك است ولى با خدا دشمنى و عناد ندارد، و چون قبلا به او
وعده استغفار داده بود لا جرم براى او طلب مغفرت كرد، ولى وقتى فهميد كه او دشمن
خداست و بر شرك و ضلالت خود اصرار مى ورزد، از او بيزارى جست .
(ان ابراهيم لاواه حليم ) اين جمله وعده ابراهيم و استغفار او را براى پدرش
تعليل مى كند، به اينكه او جفاى پدرش را تحمل نمود، و او را وعده نيكى داد، چون او
مردى بردبار بود، و برايش طلب مغفرت كرد، چون مردى (اواه ) بود، و اواه كسى را
گويند كه از ترس خدا و به طمع و اميد به خيرات او خيلى آه بكشد.
و ما كان الله ليضل قوما بعد اذ هديهم حتى يبين لهم ما يتقون ... من ولى و لا نصير
اين دو آيه ، متصل
به دو آيه قبلى است ، كه از استغفار براى مشركين نهى مى كرد. و اين دو آيه يكى مؤ منين
را تهديد مى كند به اينكه اگر از آن كارهائى كه خداوند بيان كرده پرهيز نكنند، بعد
از هدايت گمراهشان خواهد كرد، و در ميان همه كارهائى كه خداوند از آنها نهى نموده ، آن
كارى كه با مورد آيه تطبيق دارد همان استغفار كردن براى مشركين و محبت به ايشان است ،
كه مؤ منين بايد از آن بپرهيزند، و الا بعد از هدايت دچار ضلالت مى شوند.
و خواننده محترم براى روشن شدن بيشتر آيه مورد بحث بايد به مطالبى كه ما در
تفسير آيه (اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون ) در جلد پنجم اين
كتاب و همچنين در تفسير آيات راجع به ولايت مشركين و
اهل كتاب در سوره هاى گذشته گذرانديم مراجعه نمايد.
و اين آيه به يك اعتبار در معناى آيه (ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم
حتى يغيروا ما بانفسهم ) و آيات ديگرى در اين معنا است كه همه بر اين معنا گويا هستند
كه يكى از سنتهاى الهى اين است كه نعمت و هدايت خود را بر بنده اش مستمر بگرداند و از
او سلب نكند، تا خود بنده بخاطر كفران و تعديش موجبات تغيير آن را فراهم آورد، آنوقت
است كه خداى تعالى نعمت و هدايت خود را از او مى گيرد.
علت وجوب تبرى از دشمنان خدا، و اشاره به عموميت اين حكم
آيه دومى يعنى آيه (ان الله له ملك السموات و الارض يحيى و يميت و ما لكم من دون
الله من ولى و لا نصير) در ذيلش حكمى را كه آيه قبلى بر آن دلالت مى كرد چنين
تعليل مى كند كه اگر از دوستى با دشمنان خدا نهى نموده و گفتيم كه بايد از آنان
بيزارى بجوئيد، براى اين است كه جز خداى سبحان كسى ولى و ياور حقيقى نيست ، و اين
معنا براى مؤ منين وجدانى شده ، پس وجدان و ايمان خود آنان بايد ايشان را بر آن بدارد
كه تنها نسبت به او و يا وليى از اولياى او كه خود او اجازه داده باشد تولى داشته
باشند، و بغير ايشان به هيچ يك از دشمنان او هر كه خواهد باشد دوستى و تولى
نورزند.
اين مفاد ذيل آيه دومى بود، و اما مفاد صدر آن بيان سبب اين سبب و علت اين علت است ،
يعنى بيان مى كند كه چرا ولى و ناصرى جز خدا نيست ، و مى فرمايد: جهتش اين است كه
تنها كسى كه مالك همه چيز است و مرگ و حيات بدست اوست ، خداست و معلوم است كه غير
از چنين خدائى كه يگانه مالك و مدبر عالم است ولى و ناصرى نيست .
از همين بيان عمومى و علت عمومى كه در چهار آيه مورد بحث آمده بخوبى روشن گرديد
كه حكم مورد بحث اين آيات نيز عمومى است ، يعنى اگر در اين آيات حكم به وجوب تبرى
از دشمنان خدا و حرمت دوستى با آنان نموده ، اين حكم اختصاص به يك نحو دوستى و يا
دوستى با يك عده معينى ندارد، بلكه همه انحاء دوستى را
شامل مى شود، خواه تولى به سبب استغفار باشد يا به غير آن و خواه دشمن ، مشرك يا
كافر و يا منافق و يا غير آنها از قبيل اهل بدعتى كه منكر آيات خدا هستند باشد و يا نسبت
به پاره اى از گناهان كبيره از قبيل محاربه با خدا و
رسول اصرار داشته باشد.
لقد تاب الله على النبى و المهاجرين و الانصار الذين ... هو التواب الرحيم
كلمه (الساعة ) به معناى مقدارى از زمان است ، و (ساعت عسرت ) آن مقدار زمانى است
كه زندگى بخاطر ابتلاء به گرفتاريها از
قبيل گرسنگى و تشنگى و يا حرارت شديد، و
امثال آن دشوار شود، و كلمه (زيغ ) به معناى بيرون شدن از راه حق و
ميل به طرف بيراهه و باطل است ، و اضافه (زيغ ) به (قلوب ) ، و ذكر ساعت
عسرة و ساير قرينه هائى كه از سياق كلام استفاده مى شود، همه شاهد بر آنند كه منظور
از (زيغ ) استنكاف و شانه خالى كردن از
امتثال امر پيغمبر، و بيرون شدن از اطاعت او، به سبب سرپيچى از رفتن به جهاد، و يا
برگشتن به وطن است بخاطر عسرت و مشقتى كه در راه با آن مواجهند.
و كلمه (تخليف ) - بطورى كه در مجمع البيان گفته - به معناى تاخير و جاى
ماندن از كسى است كه رفته ، و اما بجاى ماندن كسى در مكان ، بعد از رفتن تو تخليف
نيست ، و اشتقاق آن از (خلف ) است كه به معناى پشت سر و
مقابل جهت روبرو است ؛ وقتى مى گويند (فلان خلف فلانا) معنايش اين است كه
فلانى فلان كس را جانشين و خليفه خود كرد، و خود او را (مخلف ) مى گويند و كلمه
(رحب ) به معناى وسعت و مقابل ضيق است ، و حرف (ما) در جمله (بما رحبت )
مصدريه است كه جمله را به تاويل مصدر مى برد و معنايش (برحبها) مى شود.
وجه اينكه توبه (بازگشت ) خدا به پيامبر (ص ) و مهاجرين
انصار،قبل از ذكر توبه خدا به سه نفرى كه از جنگ تبوك تخلف كردند در
آيه وارد شده وبيان مراد از توبه خدا در اين موارد
و اين دو آيه ، هر يك از آنها ناظر است به جهتى ، غير آن جهتى كه ديگرى ناظر بدان است
- آيه اولى گذشت خدا از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مهاجرين و انصار را
بيان نموده و آيه دومى ، گذشت از سه تن متخلف از جنگ را بيان داشته است ، با اين
تفاوت كه در آيه اول ، گذشت از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و بعضى ديگر،
گذشت از معصيت نبوده ، چون اهل معصيت نبودند، و در آيه دوم ، گذشت ، گذشت از معصيت
بوده است .
و كوتاه سخن ، هر چند اين دو آيه از نظر غرض و
مدلول مختلف هستند، الا اينكه از سياق آنها برمى آيد كه مى خواهند يك غرض را رسانيده ،
و هر دو بهم متصلند، و كلام واحدى است كه گذشت خدا از
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مهاجرين و انصار و سه تن متخلف را بيان مى كند،
به دليل اينكه در صدر آيه دومى كلمه (على ) عطف شده بر (على ) كه در آيه
اولى بود، و در نتيجه جمله (و على الثلاثة ) را بر (لقد تاب الله على النبى )
عطف ميكند، هر چند در معنا از آن مستقل است ، و همين عطف ، ما را وادار مى كند كه بگوئيم هر دو
با هم و به منظور غرض خاصى نازل شده اند.
و شايد غرض اصلى بيان گذشت خدا از آن سه تن متخلف بوده ، و گذشت از مهاجر و
انصار و حتى گذشت از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) صرفا به منظور از
دلخوشى همان سه نفر ذكر شده ، تا از آميزش و خلط با مردم خجالت نكشند و احساس
نكنند كه فرقى ميان آنان و ساير مردم نيست ، و ايشان و همه مردم در يك جهت شركت دارند،
و آن جهت اين است كه خدا به رحمت خود از همه آنان در گذشته و در اين معنا ايشان كمتر از
سايرين و سايرين ، بالاتر از ايشان نيستند.
از همين جا معلوم مى شود كه نكته تكرار كلمه توبه ، در دو آيه چيست ؛ چرا كه خداى
تعالى نخست توبه و گذشت از پيغمبر و مهاجرين و انصار را يادآور شده ، آنگاه مى
فرمايد (پس ، از ايشان درگذشت ) و از آن سه نفرى كه تخلف كرده بودند درگذشت
، آنگاه بار ديگر مى فرمايد: (پس ، از ايشان درگذشت تا ديگر اينكار را نكنند) و
اين تكرار جهتى ندارد مگر همينكه گفتار در آيه بر
سبيل اجمال و تفصيل بوده ، اول گذشت از همه را بطور
اجمال ذكر كرده ، بعدا بطور تفصيل به حال هر كدام از دو فريق جداگانه اشاره فرموده
، و در اين اشاره ، گذشت خود را از خصوص آن سه نفر بيان داشته است .
و اگر هر يك از اين دو آيه غرض جداگانه و مستقلى مى داشتند و يك غرض جامعى در
مجموع آن دو وجود نداشت ، در اين تكرار هيچ نكته و فائده اى تصور نمى شد.
علاوه بر اينكه در آيه اولى بطور وضوح دلالت مى كند بر اينكه
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در اين داستان گناه و انحرافى نداشته ، و حتى نيت
انحراف هم نكرده ، چون آيه شريفه مهاجرين و انصار را مدح مى كند به اينكه از
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پيروى و به وى اقتداء كردند، و اگر خود آنحضرت
منحرف مى شد و يا خيال انحراف را مى كرد كه ديگر معنى نداشت مقتدى و امام ايشان قرار
گيرد، و پيروانش مدح و ستايش شوند، و اگر نكته اى كه ما گفتيم در كار نبود، هيچ جهت
نداشت كه آن جناب را با مهاجرين و انصار ذكر كند.
پس ، برگشت معناى آيه به اين است كه : خداوند قسم خورده به اينكه به رحمت خود به
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مهاجرين و انصار و آن سه كس كه تخلف كرده
بودند بازگشت كند، اما بازگشتنش بر مهاجرين و انصار براى اين بود كه ايشان در
ساعت عسرت دست از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برنداشتند، و مقصود از ساعت
عسرت همان ايامى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به سوى تبوك حركت مى
كرد. در ابتدا دل بعضى از مهاجرين و انصار دچار كمى لغزش گرديد، و از حق گريزان
شد، و چون دنباله آن لغزش را نگرفته و به هواى نفس گوش نداده ، حركت كردند،
خداوند از ايشان گذشت ، كه او به ايشان رؤ وف و مهربان است .
و اما بازگشت خدا به آن سه نفر، از اين قرار بود كه وقتى كارشان به سختى كشيد و
زمين با همه وسعتش برايشان تنگ شد، و ديدند كه احدى از مردم با ايشان حرف نمى زنند
و سلام و عليك نمى كنند، و حتى زن و فرزندشان هم با ايشان حرف نمى زنند، و خلاصه
يك نفر انسان كه با آنها انس بگيرد وجود ندارد، و هر كه هست ماءمور به خوددارى از سلام
و كلام است ، آن وقت تعيين كردند كه جز خدا و توبه به درگاه او ديگر پناهگاهى نيست ،
و چون چنين شد، خداوند نيز با رحمت خود به ايشان بازگشت فرمود، تا ايشان توبه
كنند و او قبول فرمايد كه او كه همانا او تواب - بسيار به بندگانش بازگشت مى كند
تا به ايشان ترحم نموده ، براى توبه كردن هدايت نموده و براى توبه توفيقشان
مى دهد، و آنگاه توبه شان را مى پذيرد - و نسبت به مؤ منين رحيم و مهربان است .
بيان مقصود از توبه در هر يك از مواردى كه در آيات مورد بحث تكرار شده
از اين معنائى كه ما كرديم روشن شد كه اولا مقصود از توبه بر
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) صرف بازگشت خدا به سوى اوست برحمت خودش ، و
مقصود از بازگشت نمودن به رحمت ، بازگشت به امت اوست به رحمت ، پس در حقيقت توبه
بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) توبه بر امت او است ، و او واسطه در
نازل شدن رحمت خدا و خيرات و بركات به سوى امتش است .
و نيز از فضل و كرمى كه نسبت به رسول گراميش دارد اين است كه هر وقت اسم امت و يا
صحابه اش به خير برده شود، اول اسم شريف او را در صدر كلام قرار مى دهد هر چند
مطلب راجع به امت باشد، مانند آيه (آمن الرسول بما
انزل اليه من ربه و المؤ منون ...) و آيه (ثم
انزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين و آيه لكن
الرسول و الذين آمنوا معه جاهدوا...) و همچنين آيات و موارد ديگر.
و ثانيا منظور از توبه اى كه بار دوم و سوم ذكر كرد، و در هر دو مورد فرمود: (ثم
تاب عليهم ) ، تفصيل همان اجمالى است كه قبلا در جمله (لقد تاب الله ) خاطرنشان
ساخته بود.
و ثالثا منظور از توبه در جمله (ثم تاب عليهم ) در هر دو مورد بازگشت خدا به
سوى اوست ، به هدايت به سوى خير و توفيق انجام آن ، كه ما مكرر اين معنا را در مباحث
قبلى خود در اين كتاب خاطرنشان ساخته ايم ، كه توبه عبد هميشه در ميان دو توبه از
خداى تعالى قرار دارد، يكى رجوع پروردگار به او، به اينكه به او توفيق و هدايت
ارزانى دهد، و بدين وسيله بنده موفق به استغفار كه توبه اوست بگردد، و دوم رجوع
ديگر خدا به او، به اينكه گناهان او را بيامرزد، و اين توبه دوم خداى تعالى است .
و دليل بر اينكه مقصود از توبه در دو آيه ، توبه اولى خداست ، اين است كه در مورد
اول گناهى از مهاجرين و انصار ذكر نكرده و همچنين استغفارى از ايشان
نقل ننموده ، پس منظور از آن ، توبه بنده نيست ، و توبه دوم خدا هم نيست ، چون گفتيم
توبه دوم عبارت است از قبول توبه عبد، و در آيه ذكرى از توبه مهاجر و انصار به
ميان نياورده ، بلكه تنها فرموده : نزديك بود
دل بعضى از ايشان از حق منحرف شود. پس توبه در مورد
اول با توبه اول خدا تناسب دارد، و همچنين در مورد دوم . زيرا از اينكه در جمله
(ليتوبوا) كه بعد از آن قرار دارد استغفار ايشان را نتيجه آن توبه دانسته مى
فهميم كه توبه مزبور قبل از توبه ايشان بوده ، و اين جز با توبه اولى خدا تطبيق
نمى كند.
و اى بسا جمله (انه بهم رؤ ف رحيم ) كه در مقام بيان علت است گفته ما را تاييد كند،
زيرا در اين جمله نيز هيچ يك از اسماء خدا كه دلالت كند بر
قبول توبه ذكر نشده ، همچنانكه قبلا هم استغفارى از ايشان
نقل نكرده بود.
و رابعا منظور از جمله (ليتوبوا) در آيه دوم ، توبه آن سه نفرى است كه تخلف
كردند، كه بعنوان نتيجه براى توبه اولى خداى تعالى ذكر شده ، و معنايش اين است
كه : خداوند بر آن سه نفر توبه ترحم كرد، و توفيقشان داد براى اينكه توبه كنند
و خدا برايشان توبه ترحم كند، و ايشان را بيامرزد كه او توبه كننده رحيم است .
خواهى گفت اينطور كه شما مى گوئيد آيه شريفه دلالت نمى كند بر اينكه خدا توبه
ايشان را پذيرفته است ، و حال آنكه بطور مسلم توبه ايشان را پذيرفته است ، و اين
گفتار با رواياتى كه مى گويند اين آيه به منظور بشارت بر
قبول توبه آنان نازل شده مخالفت دارد.
در جواب مى گوئيم درست است كه از نظر دليل نقلى يعنى روايات ، خداوند توبه آن
سه نفر را پذيرفته و ليكن در خود الفاظ آيه چنين دلالتى نيست ؛ بله ، از سياق آن اين
معنا استفاده مى شود، چون همانطور كه گفتيم خداى تعالى
اول بطور اجمال فرموده : (لقد تاب الله ) ، و اين بيان به اطلاقش ، هم توبه به
معناى توفيق را شامل مى شود و هم توبه به معناى
قبول را كه هر دو، توبه خداست و همچنين جمله بعدى كه مى فرمايد: (ان الله هو
التواب الرحيم ) .
و مخصوصا با در نظر داشتن حصرى كه در آن است و ناظر به جمله قبلى است كه فرموده
بود: (و ظنوا ان لا ملجا من الله الا اليه ) دلالت بر
قبول توبه آنان دارد، زيرا از آن بر مى آيد كه به اين منظور توبه كردند كه ملجاى
در نزد خدا بدست بياورند، و در آن ملجا و پناهگاه از عذاب خدا ايمن شوند، و خداوند هم به
سوى توبه هدايتشان كرد؛ از اين بطور قطع مى فهميم كه با اين
حال ديگر محال است كه خدا توبه شان را قبول نكرده باشد، زيرا او تواب و رحيم است ،
و خودش فرموده : (انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من
قريب فاولئك يتوب الله عليهم ) .
بعضى گفته اند، معناى (ثم تاب عليهم ليتوبوا) اين است كه (پس آنگاه خداوند
توبه را براى آنان آسان كرد، تا بتوانند توبه كنند) و اين حرف بسيار سخيف و غلط
است ، از آن سخيفتر تفسير آن ديگرى است كه گفته (منظور از توبه در جمله
(ليتوبوا) برگشت به حالت قبل از معصيت است ) . از اين هم سخيفتر گفتار عده اى
ديگر است كه گفته اند (ضمير در (ليتوبوا) به مؤ منين برمى گردد، و معناى آيه
اين است كه خدا بر آن سه كس توبه كرد، و مژده توبه بر آنان را بر پيغمبرش
نازل نمود تا مؤ منين از گناهان خود توبه كنند، و بدانند كه خدا توبه ايشان را مانند
توبه آن سه نفر مى پذيرد) .
و خامسا معلوم شد كه هر چند كلمه (ظن ) در لغت به معناى پندار است نه به معناى علم ،
و ليكن در خصوص مورد اين آيه به معناى علم آمده است .
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين
معناى اينكه فرمود: با صادقين باشيد (...و كونوا مع الصادقين )
كلمه (صدق ) در اصل به معناى اين است كه گفتار و يا خبرى كه داده مى شود با
خارج مطابق باشد، و آدمى را كه خبرش مطابق با واقع و خارج باشد (صادق ) مى
گويند. و ليكن از آنجائى كه بطور استعاره و مجاز اعتقاد و عزم و اراده را هم
قول ناميده اند در نتيجه صدق را در آنها نيز
استعمال كرده ، انسانى را هم كه عملش مطابق با اعتقادش باشد و يا كارى كه مى كند با
اراده و تصميمش مطابق باشد، و شوخى نباشد، صادق ناميده اند.
و اطلاق امر به تقوى و اطلاق كلمه (صادقين ) و همچنين اينكه بطور مطلق فرموده : با
صادقين باشيد - با اينكه معيت و با كسى بودن به معناى همكارى كردن و پيروى نمودن
است - همه قرينه هائى هستند كه دلالت مى كنند بر اينكه مقصود از صدق ، معناى مجازى
و وسيع آن است ، نه معناى لغوى و خاص آن .
بنابراين ، آيه شريفه مؤ منين را دستور مى دهد به اينكه تقوا پيشه نموده ، صادقين را
در گفتار و كردارشان پيروى كنند، و اين غير از آن است كه بفرمايد (شما نيز مانند
صادقين متصف به وصف صدق باشيد) زيرا اگر آن بود، مى بايستى بفرمايد (و از
صادقين باشيد) نه اينكه بفرمايد (و با صادقين باشيد) ، و اين پر واضح است و
احتياج به توضيح ندارد.
ما كان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ... ما كانوا يعملون
كلمه (رغبت ) ميل خاصى است از تمايلات نفسانى ، و رغبت در هر چيز
ميل كردن به طرف آن به منظور طلب نفع است ، و رغبت از هر چيز به معناى دورى و بى
ميلى از آن و ترك آن است ، و حرف (باء) در (بانفسهم عن نفسه ) براى سببيت است ،
و معناى جمله را چنين مى كند (و ايشان را حقى نيست كه بخاطر
اشتغال به خود از آن جناب صرفنظر نموده ، در مواقع خطر در جنگها و در سختيهاى سفر
تركش گويند، و خود سرگرم لذائذ زندگى گردند) .
كلمه (ظما) به معناى عطش ، و كلمه (نصب ) به معناى تعب ، و كلمه (مخمصة )
به معناى گرسنگى ، و (غيظ) به معناى شدت غضب ، و (مؤ طاء) به معناى زمينى
است كه مسير راه باشد و بر آن بگذرند.
اين آيه حق تخلف از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را از
اهل مدينه و اعرابى كه در اطراف آن هستند سلب نموده ، سپس خاطرنشان مى سازد كه
خداوند در مقابل اين سلب حق ، براى ايشان در برابر مصيبتى كه در جهاد ببينند از
قبيل گرسنگى و عطش و تعب و در برابر هر سرزمينى كه بپيمايند و بدان وسيله كفار را
به شدت خشم دچار سازند، و يا هر بلائى كه بسر آنان بياورند، يك
عمل صالح در نامه عملشان مى نويسد، چون در اين صورت نيكوكارند و خدا اجر محسنين را
ضايع نمى سازد، اين معناى (ذلك بانهم لا يصيبهم ظما) است .
آنگاه مى فرمايد: هزينه اى كه در اين راه خرج مى كنند، چه كم و چه زياد، و همچنين هر
وادى كه طى مى نمايند، براى آنان نوشته مى شود و نزد خدا محفوظ مى ماند، تا به
بهترين پاداش جزا داده شوند.
پاداش مجاهدان ، و مراد از جمله : (ليجزيهم الله احسن ما كانوا يعملون )
و جمله (ليجزيهم الله احسن ما كانوا يعملون ) غايت و نتيجه اى است كه بر جمله (كتب
لهم ) مترتب شده ، و معنايش اين است كه (نتيجه اين نوشتن اين است كه خداوند جزاى
بهترين اعمالشان را بدهد) و اگر تنها جزاى نيكوترين اعمالشان را ذكر كرد، براى
اين است كه بيشتر رغبت صاحب عمل متوجه آنگونه
اعمال است . ممكن هم هست از اين جهت باشد كه پاداش بهترين
اعمال مستلزم پاداش ساير اعمال نيز هست . و نيز ممكن است منظور از (احسن
اعمال ) جهاد در راه خدا باشد؛ براى اينكه جهاد از همه
اعمال نيك ديگر سخت تر و نيز مهم تر است ، زيرا قيام امر دين بدان بستگى دارد.
البته در اين ميان معناى ديگرى نيز هست ، و آن اين است كه جزاى
عمل در حقيقت همان خود عمل است كه به سوى پروردگار رفته است ، و بهترين جزا همان
بهترين اعمال است ، پس ، در نتيجه جزا دادن به احسن
اعمال معنايش جزا دادن به احسن جزاء است . معناى ديگرى نيز هست ، و آن اين است كه خداى
سبحان گناهان ايشان را كه مختلط به اعمال نيك ايشان شده مى آمرزد و جهات نقص
اعمال آنان را مى زدايد، و مى پوشاند، و بدين وسيله
عمل ايشان را بعد از آنكه عمل نيك بود به صورت
عمل نيكوتر درمى آورد و آنگاه به آن عمل نيكوتر پاداش مى دهد، و ممكن هم هست اين وجه با
وجه قبلى به يك معنا برگردد - دقت بفرمائيد -.
و ما كان المؤ منون لينفروا كافة فلو لا نفر من
كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين )
سياق آيه دلالت مى كند بر اينكه منظور از جمله (لينفروا كافة ) بيرون شدن همگى
براى جهاد است ، و ضمير در (فرقة منهم ) به مؤ منين برمى گردد، كه نبايد همگيشان
بيرون روند، و لازمه آن اين است كه مقصود از (نفر) كوچ كردن به سوى
رسول خدا باشد.
بنابراين ، آيه شريفه در اين مقام است كه مؤ منين ساير شهرها را نهى كند از اينكه
تماميشان به جهاد بروند، بلكه بايد يك عده از ايشان به مدينة
الرسول آمده ، احكام را از آن جناب بياموزند، و عده ديگرى به جهاد بروند.
و بنابراين معنا، مناسبتر آنست كه ضمير مستتر در (رجعوا) به آن طائفه اى برگردد
كه براى آموختن احكام دين بيرون مى شوند، و ضمير در (اليهم ) به قوم و
اهل شهر ايشان راجع باشد، و منظور از آيه اين باشد كه وقتى اين عده احكام دين را ياد
گرفتند به شهر خود و به ميان اهل ولايت خود برگشته ، ايشان را انذار كنند. ولى ممكن
هم هست عكس اين ترتيب باشد، يعنى ضمير در (رجعوا) به
اهل شهر برگردد كه به جهاد رفته اند، و ضمير در (اليهم ) به آموزندگان دين
برگشت كند، و معنا چنين باشد: (و قوم خود را كه به جهاد رفته اند وقتى كه از جهاد
به سوى ايشان برگشتند انذار كنند) .
توضيح آيه نفر (فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ...) و بيان آنچه كه از
آناستنباط مى شود
و معناى آيه اين است كه : براى مؤ منين ساير شهرستانهاى غير مدينه جايز نيست كه همگى
به جهاد بروند، چرا از هر شهرى يك عده به سوى مدينة
الرسول كوچ نمى كنند تا در آنجا احكام دين را ياد گرفته و
عمل كنند، و در مراجعت هموطنان خود را با نشر معارف دين انذار نموده ، آثار مخالفت با
اصول و فروع دين را گوشزد ايشان بكنند، تا شايد بترسند، و به تقوا بگرايند.
از اينجا معلوم مى شود كه :
اولا مقصود از تفقه در دين فهميدن همه معارف دينى از
اصول و فروع آن است ، نه خصوص احكام عملى ، كه فعلا در لسان علماى دين كلمه فقه
اصطلاح در آن شده ، بدليل اينكه مى فرمايد: (و لينذروا قومهم و قوم خود را انذار
كنند) ، و معلوم است كه انذار با بيان فقه اصطلاحى ، يعنى با گفتن
مسائل عملى صورت نمى گيرد، بلكه احتياج به بيان
اصول عقايد دارد.
و ثانيا معلوم مى شود كه وظيفه كوچ كردن براى جهاد، از طلبه علوم دينى برداشته
شده ، و آيه شريفه به خوبى بر اين معنا دلالت دارد.
و ثالثا معانى ديگرى كه مفسرين احتمال داده اند - و ذيلا پاره اى از آنها
نقل مى شود - از سياق آيه دور است ؛ مثلا بعضى گفته اند: مقصود از اينكه فرمود:
نبايد همه كوچ كنند اين است كه نبايد همه براى آموختن احكام دين به مدينه بيايند.
بعضى ديگر گفته اند مقصود از كوچ كردن در جمله (فلو لا نفر) كوچ كردن براى
جهاد، و مقصود از (ليتفقهوا) در شهر ماندن عده اى ديگر است ، تا وقتى آن مجاهدين به
شهر برگشتند اين عده آنان را انذار كنند. اينها و همچنين معانى ديگرى كه
احتمال داده اند از سياق دور است ، و ما متعرض
نقل و بحث در آنها نمى شويم .
يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار و ليجدوا فيكم غلظة و اعلموا ان الله
مع المتقين
در اين آيه شريفه دستور جهاد عمومى داده شده تا از هر طرف در دنيا، اسلام گسترش
يابد، چون وقتى مى فرمايد: هر طائفه از مؤ منين بايد با كفار هم جوار خود كارزار كنند
معنايش همان گسترش دادن اسلام و برقرار كردن سلطنت اسلام است بر دنيا، و بر تمامى
ساكنين ربع مسكون .
معناى (غلظة ) در جمله (و ليجدوا فيكم غلظة ) شدت و سرسختى نشان دادن بخاطر
خداست ، و معنايش اين نيست كه با كفار خشونت و سنگدلى و بد اخلاقى و قساوت قلب و
جفا و بى مهرى نشان دهيد، زيرا اين معنا با هيچ يك از
اصول دين اسلام سازگار نيست ، و معارف اسلامى همه آن را مذمت و تقبيح كرده اند، و آيات
مربوط به جهاد هم از هر تعدى و ظلم و جفائى نهى كرده ، كه شرحش در سوره بقره
گذشت .
و جمله (و اعلموا ان الله مع المتقين ) وعده اى است الهى به اينكه اگر تقوا پيشه كنيد
خداوند ياريتان ميكند، و برگشت معناى آن به ارشاد مسلمين است ، به اينكه همواره مراقب
خود باشند، و مقام پروردگار خود را نسبت به خود از ياد نبرند، و متوجه باشند كه خدا
با ايشان و مولاى ايشان است ، كه اگر چنين كنند و تقوا بخرج دهند خدا وعده داده كه دست
بالا و ما فوق همه عالميان قرار خواهند گرفت .
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته )
در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه از جابر بن عبد الله روايت كرده اند
كه گفت : آيه (ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم ) وقتى
نازل شد كه رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) در مسجد بود، و مردم در مسجد همه
تكبير گفتند، آنگاه مردى از انصار كه دو طرف رداى خود را به شانه هاى خود انداخته
بود نزديك آمد و پرسيد: يا رسول الله ! اين آيه
نازل شده ؟ فرمود: آرى .
انصارى گفت : معامله پر سودى است ، و ما هرگز اين معامله را پس نمى دهيم و از خدا خواهش
نمى كنيم كه خريدارى خود را پس دهد.
و در كافى به سند خود از سماعه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:
عباد بصرى ، على بن الحسين (عليهم السلام ) را در راه مكه ديد و عرض كرد: اى على بن
الحسين ! چرا جهاد را كه سخت است رها كردى و زيارت حج را كه آسان است اختيار نمودى ؟
حضرت فرمود: اگر برخورد كنيم به كسانى كه اين صفات را داشته باشند البته جهاد
كردن در معيت آنان از حج بهتر است .
مؤ لف : مقصود آن جناب (صلوات الله عليه ) صفاتى است كه در آيه (التائبون
العابدون ) براى مؤ منين شمرده .
و از رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) نقل شده كه فرمود: سياحت امت من در مساجد است .
مؤ لف : و از ابو هريره از رسول
خدا (صلى الله و عليه و آله ) روايت شده كه فرمود: مقصود از (سائحون ) روزه داران
است ، و از ابى امامه از آن جناب روايت شده كه فرمود: سياحت امت من جهاد در راه خداست ، كه
قبلا درباره آن بحث شد.
و در مجمع البيان گفته : همه صفاتى كه در آيه مذكور آمده با (ياء) يعنى (تائبين
و عابدين و...) خوانده ميشود، و اين قرائت را از امام باقر و امام صادق (عليه السلام )
نقل كرده .
و در الدر المنثور در تفسير آيه (ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين )
مى گويد: ابن ابى شيبه ، احمد، بخارى ، مسلم ، نسائى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى
حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و بيهقى - در كتاب
دلائل - از سعيد بن مسيب از پدرش روايت كرده اند كه گفت : وقتى ابو طالب مى خواست
از دنيا برود رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) به بالينش آمد در حالى كه ابو
جهل و عبد الله بن ابى اميه نيز آنجا بودند، حضرت فرمود: عموجان بگو (لا اله الا
الله ) تا با آن نزد خداى تعالى برايت احتجاج كنم ، ابو
جهل و عبد الله بن ابى اميه گفتند: اى ابو طالب آيا مى خواهى دست از دين عبد المطلب
بردارى ؟ و همچنين رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) كلمه توحيد را به او عرضه مى
كرد، و آن دو وى را با اين حرف مورد سرزنش قرار مى دادند، و سرانجام آخرين حرفى
كه ابو طالب زد اين بود كه به ايشان گفت : بر دين عبد المطلب ، و حاضر نشد
بگويد: لا اله الا الله .
رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) در جوابش فرمود: اگر خدا مرا نهى نكند برايت
استغفار مى كنم ، ولى چيزى نگذشت كه اين آيه
نازل شد: (ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين ...) و نيز درباره ابو
طالب خطاب به رسول خدا (صلى الله و عليه و آله )
نازل شد: (انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء) .
مؤ لف : و در اين معنا روايات ديگرى از طرق
اهل سنت رسيده كه در بعضى از آنها دارد: مسلمين وقتى ديدند
رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) براى عمويش با اينكه مشرك بود استغفار مى كند،
ايشان نيز براى پدران مشرك خود استغفار كردند، و بدين جهت آيه مورد بحث
نازل گرديد.
و ليكن روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) همه متفقند بر اينكه ابو طالب اسلام
آورد، ولى براى اينكه بتواند از رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) حمايت كند اسلام
خود را اظهار نمى كرد، و در اشعارى هم كه به
نقل صحيح از آن جناب روايت شده شواهد و ادله بسيارى هست ، كه وى به دين توحيد و با
تصديق نبوت خاتم انبياء از دنيا رفته است ، و ما پاره اى از اشعار او را قبلا
نقل كرديم .
و در كافى به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:
كلمه (اواه ) به معناى كسى است كه زياد دعا مى كند.
و در مجمع البيان در تفسير آيه (و ما كان الله
ليضل قوما...) گفته است : بعضى گفته اند كه شان
نزول اين آيه چنين بوده كه عده اى از مسلمانان
قبل از آنكه واجبات دين نازل شده باشد از دنيا رفتند، و مسلمانان به
رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) عرض كردند: يا
رسول الله ! اين عده از برادران ما، قبل از اينكه اين فرائض را انجام داده باشند از دنيا
رفتند، وضع ايشان نزد پروردگار چگونه است ؟ در جواب ايشان اين آيه
نازل شد: (و ما كان الله ليضل قوما...) -
نقل از حسن .