علاوه بر اينكه آيه بعدى كه مى فرمايد: (اجعلتم سقايه الحاج و عماره المسجد الحرام
) گفتار ما را تا حدى تاييد مى كند كه منظور از عمارت ، اصلاح نواحى مشرف بر
خرابى است نه زيارت بيت الله الحرام .
و مقصود از مساجد خدا هر چند مطلق بناهائى است كه براى عبادت خدا ساخته شده ، و ليكن
سياق آيه دلالت دارد بر اينكه مقصود از آن عمارت ، خصوص مسجد الحرام است ، مويد اين
معنا قرائت كسى است كه جمله را: (ان يعمروا مسجد الله ) - به صيغه مفرد - خوانده
است . خواهى گفت ، اگر مقصود تنها مسجد الحرام بود چرا به صيغه جمع آورد؟ جواب
اينكه : تعليل وارده در آيه مى رساند ملاك حكم مختص مسجد الحرام نيست ، و بنا بر اين
چه مانعى دارد حكم يك فرد مخصوص ، به ملاك عامى بيان شود، پس آيه در صدد بيان
اين معنا است كه : (مشركين را نمى رسد كه مسجد الحرام را تعمير كنند، چون آنجا مسجد
است ، و مساجد وضعشان چنين است كه نبايد مشرك آنها را تعمير نمايد) .
و در جمله (شاهدين على انفسهم بالكفر) مقصود از شهادت ، اداى آن است ، و اداى شهادت
همان اعتراف است ، حال يا اعتراف قولى ، مانند كسى كه به زبان خود اعتراف كند به
اينكه كافر است ، و يا اعتراف فعلى ، مانند كسى كه بت مى پرستد، و بر كفر درونيش
تظاهر مى نمايد، همه اينها شهادت دادن ، و ملاك در همه واحد است .
پس معناى آيه اين است كه : جايز و حق نيست كه مشركين نواحى فرسوده مسجد الحرام را
تعمير كنند، مانند ساير مساجد خدا، با اينكه خود معترف به اينند كه كافرند، چون
قول و فعلشان بر آن دلالت مى كند.
اولئك حبطت اعمالهم و فى النار هم خالدون
اين آيه در مقام بيان علت حكمى است كه از جمله (ما كان ...) استفاده مى شد، و بهمين جهت
به فصل آورده شد، نه وصل .
و منظور از جمله اولى بيان بطلان اثر و برداشته شدن آن از
اعمال آنان است ، زيرا هر عملى را كه انسان انجام مى دهد بخاطر اثرى است كه از آن
منظور دارد، و وقتى عمل حبط، و اثر از آن برداشته شود، قهرا مجوزى براى انجام آن نيست
، اعمالى هم كه جنبه عبادت دارد از قبيل تعمير مساجد و
امثال آن به منظور اثرى كه عبارت از سعادت و بهشت است انجام مى شود، و همين
عمل وقتى حبط شود ديگر آن اثر را ندارد.
و منظور از جمله دومى يعنى جمله (فى النار هم خالدون ) بيان اين جهت است كه حالا كه
به بهشت نمى روند كجا مى روند، و به معناى اين است كه فرموده باشد: اين طائفه از
آنجائى كه اعمال عباديشان به بهشت راهبريشان نمى كند، بطور دائم در آتش خواهند
بود، و چون اثر سعادت را ندارند در شقاوت ابدى بسر خواهند برد.
هيچ عمل لغو و بى فايده اى در دين تشريع نشده و جواز هر عملى منوط به اينست
كهخداوند به فاعلش حق داده باشد
و از اين آيه دو اصل لطيف از اصول تشريع استفاده مى شود، يكى اينكه بطور كلى
عمل جايز (البته جواز بمعناى اعم ، كه شامل واجبات و مستحبات و مباحات مى شود) آن عملى
است كه داراى اثر مفيدى براى فاعلش باشد، پس معلوم مى شود هيچ
عمل لغوى در دين تشريع نشده ، و اين اصل مورد تاييد
عقل و منطبق با ناموس طبيعت نيز هست ، زيرا در طبيعت هيچ عملى از هيچ موجودى سرنمى زند
مگر اينكه براى فاعلش سودى دارد.
اصل دوم اين است كه عمل وقتى جايز است كه قبلا خداوند به فاعلش حق داده باشد كه آن
را انجام دهد، و مانع انجام آن نشده باشد.
انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الاخر...
از سياق كلام استفاده مى شود كه انحصار مستفاد از كلمه (انما) از
قبيل قصر افراد است ، گويا شخصى توهم كرده كه هم مؤ منين حق دارند مساجد خدا را
تعمير كنند و هم مشركين ، لذا در اين آيه حق مزبور را منحصر در مؤ منين كرده است . و لازمه
اين حصر اين است كه منظور از جمله (يعمر) انشاء حق و جواز باشد، كه آن را بصورت
خبر تعبير كرده ، نه اينكه خبر بوده باشد، و اين معنا پر واضح است .
و اگر جواز تعمير مساجد و داشتن حق آن را مشروط كرده به داشتن ايمان ، به خدا و به
روز جزا، و بهمين جهت آن را از كفار كه فاقد چنين ايمانى هستند نفى كرده ، و خلاصه اگر
در اين شرط تنها اكتفا به ايمان به خدا نكرده و ايمان به روز جزا را هم علاوه كرده
براى اين است كه مشركين خدا را قبول داشتند، و تفاوتشان با مؤ منين صرفنظر از شرك
اين بود كه به روز جزا ايمان نداشتند، لذا حق تعمير مساجد و جواز آن را منحصر كرد به
كسانى كه دين آسمانى را پذيرفته باشند.
به اين هم اكتفا نكرد، بلكه مساله نماز خواندن و زكات دادن و نترسيدن جز از خدا را هم
اضافه كرد، و فرمود: (و اقام الصلوه و آتى الزكوه و لم يخش الا الله ) براى
اينكه مقام آيه مقام بيان و معرفى كسانى است كه بر خلاف كفار از عملشان منتفع مى
شوند، و معلوم است كسى كه تارك فروع دين آنهم نماز و زكات كه دو ركن از اركان دينند
بوده باشد او نيز به آيات خدا كافر است ، و صرف ايمان به خدا و روز جزا فايده اى
بحالش ندارد، هر چند در صورتى كه به زبان منكر آنها نباشد در زمره مسلمانان محسوب
مى شود، و وقتى كافر است كه بزبان انكار كند.
و اگر از ميان فروع دين تنها نماز و زكات را اسم برد، براى اين است كه نماز و زكات
از آن اركانى است كه به هيچ وجه و در هيچ حالى از
احوال تركش جايز نيست .
و از اين اقتضاى مقامى كه گفتيم برمى آيد كه منظور از جمله (و لم يخش الا الله ) خشيت
دينى است كه همان عبادت است ، نه خشيت و ترس طبيعى و غريزى ، چه اين نوع ترس را
همه دارند، مگر اولياى مقربين مانند انبياء كه قرآن درباره شان فرموده : (الذين يبلغون
رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله ) .
وجه تغيير از عبادت به (خشية ) و اشاره به وجود ملازمه بين عبادت و ترس
و وجه اينكه از عبادت ، كنايه آورد به خشيت خدا، اين است كه از ميان
علل و موجبات معبود گرفتن ، دو چيز از همه معروفتر است ، يكى ترس از غضب معبود و
ديگرى اميد به رحمتش ، و اميد به رحمت هم برگشتش باز به ترس از انقطاع آن است ،
كه آن نيز سخط معبود است ، پس كسى كه خدا و يا بتى را مى پرستد يا ترس از غضب او
را به پرستش وادار كرده ، و يا ترس از زوال نعمت و رحمت . بنابراين ، عبادت در حقيقت
همان ترس است ، و مصداقى است براى ترس كه آن را مجسم مى سازد، و ميان آندو ملازمه
هست ، اين بود وجه كنايه مزبور، پس معناى آيه اين مى شود - و خدا داناتر است - و
غير از خدا احدى از آلهه را نپرستد.
(فعسى اولئك ان يكونوا من المهتدين ) يعنى آن كسانى كه به خدا و روز جزا ايمان
آورده و احدى را غير از خدا نپرستيدند در حقشان اميد مى رود كه از هدايت يافتگان باشند. و
اين اميد قائم به نفس آنان و يا عموم مخاطبين به آيه است ، نه اينكه قائم به خدا باشد،
چون اميد درباره خدا محال است ، زيرا كسى ممكن است اميدوار شود كه نسبت به آن مطلوب
مورد اميدش جاهل باشد، و نداند آيا تحقق پيدا مى كند يا نه ، و
جهل در خداى تعالى راه ندارد.
و اگر اهتداء و راه يافتگى را بطور اميدوارى نويد داد نه بطور قطع - با اينكه كسى
كه حقيقتا به خدا و روز جزا ايمان داشته باشد، و
اعمال عبادى اش را انجام دهد، بايد بطور قطع و حقيقت راه يافته باشد نه بطور
احتمال و اميد - براى اين است كه يكبار و دو بار اهتداء و راه يافتن باعث نمى شود كه
انسان از راه يافتگان بشمار برود، و اين صفت برايش لازم و مستقر گردد، آرى يكبار و دو
بار متصف به صفتى شدن غير از اتصاف دائمى به آن است ، ممكن است اهتداء براى انسان
حاصل بشود ولى از مهتدين بشمار نيايد، پس صحيح است بگوئيم : (اميد است كه از
مهتدين شود) .
از آيه استفاده شد كه تعمير مساجد، حق و جايز براى غير مسلمان نيست ، اما مشركين بخاطر
شرك و ايمان نداشتنشان به خدا و روز جزا، و اما
اهل كتاب بخاطر اينكه قرآن ايمانشان را ايمان بشمار نمى آورد، خداى
متعال فرموده : (ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و
يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم
الكافرون حقا) و نيز در آيه (29) سوره مورد بحث فرموده : (قاتلوا الذين لا
يومنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق
من الذين اوتوا الكتاب ...) .
اجعلتم سقايه الحاج و عماره المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر و جاهد فى
سبيل الله ...
مراد از (سقاية الحاج )
كلمه (سقايت ) بر وزن حكايت و جنايت و نكايت ، مصدر است ؛ گفته مى شود: (سقى ،
يسقى ، سقايه ) .
اين كلمه به معناى محل آب خوردن ، و ظرفى كه با آن آب مى خورند نيز آمده ، از آن جمله
در قرآن است كه فرموده : (جعل السقايه فى
رحل اخيه ) و در روايات آمده كه عمل سقايت حاج و آب دادن به ايشان ، يكى از مفاخر و از
شووناتى بوده كه مورد مباهات عرب جاهليت بوده ، و در اين روايات ، سقايت به معناى
مصدر (آب دادن ) آمده . و نيز در آثار آمده كه سقايت حوضهاى كوچكى از چرم بوده كه در
عهد قصى بن كلاب (يكى از اجداد پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) آن را در سايه
كعبه قرار داده و با شتر از چاه ها آب گوارا مى آوردند، و در آن مى ريختند تا زائرين
كعبه بياشامند، و قصى اين سمت را در هنگام وفات به پسرش عبد مناف واگذار كرد. و از
آن ببعد همواره در ميان فرزندانش بود تا آنكه در آخر به عباس بن عبد المطلب رسيد.
در اين روايت سقايت به معناى ظرف آب آمده ، و هم اكنون سقايت عباس معروف است ، و آن
محلى است كه در عهد جاهليت و اسلام آب در آنجا مى ريختند، و آن
محل در جهت جنوبى زمزم است ، كه با چاه چهل ذراع فاصله دارد، و بنائى بر آن ساخته
اند كه امروزه آن را (سقايه العباس ) مى نامند.
و بهر حال منظور از سقايت در اين آيه معناى مصدرى آن (آب دادن ) است ، و قرار گرفتن
(سقايه الحاج ) در مقابل (عمارة المسجد) نيز مويد همين
احتمال است ، چون در دومى بطور قطع ، مقصود معناى مصدرى عمارت است ، كه همان كار
تعمير است .
در آيه شريفه ميان (سقاية الحاج و عمارة المسجد) و ميان (من آمن بالله و اليوم الاخر
و جاهد فى سبيل الله ) مقابله شده است ، و حال آنكه مقابله هميشه ميان دو چيز هم سنخ
است ، مانند دو انسان ، و يا دو عمل ، نه ميان خود انسان و عملى از
اعمال .
بهمين جهت بعضى از مفسرين ناچار شده اند بگويند در آيه كلمه
(اهل ) در تقدير است ، و تقدير كلام اين است كه : (آيا
اهل سقايت حاج ، و اهل عمارت مسجد الحرام را مثل كسى مى دانيد كه به خدا و روز جزا ايمان
آورده ؟) .
ليكن اين اشكال و اين جواب خيلى مهم نيست ، واجب تر از آن اين است كه قيود كلام را يك به
يك در نظر بگيريم ، تا ببينيم مقصود از آنها چيست ، و از مجموع آنها چه استفاده مى شود؟
وزن و ارزش عملبه زنده بودن و تواءم بودن
عمل با ايمان است
در آيه شريفه در يك طرف مقابله (سقايه الحاج ) و (عمارة المسجد الحرام ) بدون
هيچ قيد زائدى آمده ، و در طرف ديگر آن ، ايمان به خدا و روز جزا، و يا به عبارتى جهاد
در راه خدا با قيد ايمان قرار گرفته است ، و اين خود بخوبى مى رساند كه منظور از
سقايت و عمارت در آيه ، سقايت و عمارت خشك و خالى و بدون ايمان است ،
ذيل آيه هم كه مى فرمايد: (و الله لا يهدى القوم الظالمين ) - بنا بر اينكه
تعريض به اهل سقايت و عمارت باشد بخاطر كفر و ظلمشان چنانكه متبادر از سياق هم همين
است نه تعريض به خيال باطلى كه كرده و حكم بتساوى نموده اند - اين نكته را تاءييد
مى كند.
پس معلوم مى شود: اولا اين كسانى كه چنين خيالى كرده اند خيالشان اين بوده كه
عمل مردم جاهليت ، يعنى سقايت و عمارت با اينكه خالى از ايمان به خدا و روز جزا بوده با
يك عمل دينى توام با ايمان به خدا و روز جزا مانند جهاد برابر و مساوى است . و بعبارت
ديگر، خيال مى كرده اند عمل بى جان با عمل جان دار و داراى منافع پاك برابر است ، و
خداى تعالى اين عقيده آنها را تخطئه كرده است .
و ثانيا اينكه صاحبان اين پندار خود از مومنينى بوده اند كه
خيال مى كرده اند اعمال قبل از ايمانشان و همچنين
اعمال مشركينى كه هنوز ايمان نياورده اند با
عمل بعد از ايمانشان كه از ايشان و هر مومنى از روى ايمان خالص سرمى زند برابر است
، اين نكته را هم سياق انكار تاييد مى كند، و هم بيان درجات كه در آيات مورد بحث آمده
شاهد بر آن است .
بلكه مى توان گفت : همينكه اسم صاحبان سقايت و عمارت را نبرده خود اشعار و بلكه
دلالت بر اين دارد كه صاحبان پندار مزبور از
اهل ايمان بوده اند، و اسمشان را نبرده تا حيثيت و احترامشان محفوظ بماند، چون در حين
خطاب و نزول آيه داراى ايمان بوده اند، و با اين
حال نبايد مشمول تعريض آيه قرار گرفته و ظالم ناميده شوند.
بلكه مى توان گفت آيه (الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى
سبيل الله ) كه در مقام بيان پاداش و اجر اين مجاهدين در راه خدا است دلالت دارد بر
اينكه هر دو طرف مقابله در آيه مورد بحث از اهل مكه بوده اند، يكى از آن دو طرف يعنى
كسانى كه ايمان آورده و جهاد هم كرده اند كسانى بوده اند كه در مكه ايمان آورده و
مهاجرت كردند، و ديگرى ايمان آورده ولى مهاجرت نكرده اند.
اين نكته در كار بوده كه خداى تعالى بار اول ايمان و جهاد را در يك طرف آورده و بار
ديگر كه ذكر همين طرف را تكرار مى كند مساله مهاجرت را اضافه مى فرمايد، و در هر
دو بار، وقتى طرف ديگر را اسم مى برد بغير از سقايت حاج و عمارت ، چيز ديگرى
اضافه نمى كند، و معلوم است كه اين قيدها آنهم در كلام مجيد پروردگار كه
قول فصل است بيهوده و لغو نيست .
و همه اينها آن رواياتى را كه در شان نزول آيه وارد شده تاييد مى كند، زيرا در آن
روايات دارد كه : اين آيات در باره عباس و شيبه و على (عليه السلام ) كه با يكديگر
تفاخر مى كردند نازل شده ، عباس به سقايت حاج افتخار مى كرد، شيبه به تعمير مسجد
الحرام و على (عليه السلام ) به ايمان و جهاد در راه خدا، پس آيه
نازل شد، و حق را به على (عليه السلام ) داد. و روايت بزودى در بحث روايتى خواهد آمد
- ان شاء الله تعالى -.
و بهر حال ، آيه مورد بحث و آيات بعدش اين معنا را مى رسانند كه وزن و ارزش
عمل بزنده بودن آن و داشتن روح ايمان است ، و اما
عمل بى ايمان كه لاشه اى بى روح است از نظر دين و در بازار حقيقت هيچ وزن و ارزشى
ندارد، پس مؤ منين نبايد صرف ظاهر اعمال را معتبر شمرده و آن را ملاك فضيلت و قرب
خداى تعالى بدانند، بلكه بايد آن را بعد از در نظر داشتن حيات كه همان ايمان و خلوص
است بحساب بياورند.
با در نظر گرفتن اين نكته ، آيه مورد بحث و آيات بعد از آن با دو آيه
قبل كه مى فرمود: (ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم
بالكفر...) بخوبى متصل و مربوط مى شود.
از آنچه گذشت معلوم شد: اولا جمله (و الله يهدى القوم الظالمين ) جمله حاليه ايست كه
وجه انكار حكم مساوات را كه در جمله (اجعلتم سقايه الحاج و عماره المسجد الحرام كمن آمن
...) گذشت بيان مى كند.
و ثانيا مراد از ظلم همان شركى است كه در حال سقايت و عمارت داشته اند، نه حكم به
مساوات ميان سقايت و عمارت و ميان جهاد و ايمان .
و ثالثا مراد اين است كه بفهماند چنين كسانى عملشان سودى نداشته و به سوى سعادت
كه همان بلندى درجه و رستگارى و رحمت و رضوان و بهشت جاويد است راهبريشان نمى
كند.
الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله باموالهم و انفسهم ...
بيان حكم حقى است كه خداى تعالى در مساله دارد و بعد از آن كه حكم مساوات را حق ندانست
، اينك مى فرمايد: كسى كه ايمان آورد، و در راه خدا بقدر توانائيش جهاد كرد، و از
مال و جانش مايه گذاشت ، در نزد خدا درجه اش بالاتر است ، و اگر مطلب را بصورت
جمع آورد، و فرمود: (كسانيكه ...) براى اين است كه اشاره كند به اينكه ملاك فضيلت
، وصف مذكور است ، نه شخص معينى .
مقصود از (اعظم درجة عند الله ) اينست كه آنهايى كه فقط سقايت و عمارت كرده
اندئر مقابل مؤ منين مهاجر و مجاهد هيچ درجه و فضيلتى ندارند
و اينكه در سابق گفتيم آيه دلالت دارد بر اينكه
عمل بدون ايمان فضيلتى نداشته و براى صاحبش نزد خدا باعث درجه اى نمى شود، خود
قرينه است بر اينكه معناى آيه اين نيست كه هر دو طايفه درجه دارند، و ليكن درجه
آنهائى كه ايمان و جهاد دارند از آنهائى كه فقط سقايت و عمارت دارند بالاتر است .
بلكه مقصود آيه بيان اين است كه نسبت ميان اين دو طائفه نسبت
افضل است بكسى كه اصلا فضيلتى را واجد نيست ، مانند مقايسه اى كه ميان اكثر و
اقل است ، كه بايد يك حد وسطى را فرض كرد و آن دو را با آن سنجيد، و خلاصه در
اقل و اكثر سه چيز هست ، يكى امر متوسطى كه مقياس و
معدل است ، و ديگرى آن طرفى كه از حد متوسط بيشتر است سوم آن طرفى كه از آن حد
متوسط كمتر است . بنا بر اين ، اگر اكثر را با خود
اقل بسنجيم با چيزى سنجيده ايم كه اصلا كثرت ندارد.
پس اينكه فرمود: (اعظم درجه عند الله ) معنايش اين است كه اين افراد نسبت به آن
افراد ديگر كه اصلا درجه اى ندارند درجه شان بالاتر است ، و اين خود يك نوع كنايه
است از اينكه اصولا ميان اين دو طايفه نسبتى نيست ، زيرا يكى داراى گامهاى بلندى است
و ديگرى اصلا قدمى برنداشته .
(و اولئك هم الفائزون ) اين جمله نيز دلالت دارد بر آنچه گفتيم ، زيرا رستگارى را
بطور انحصار و به نحو استقرار براى يك طايفه اثبات مى كند.
يبشره م ربهم برحمه منه و رضوان و جنات ...
از ظاهر سياق برمى آيد كه رحمت و رضوان و جنتى كه مى شمارد، بيان همان رستگارى
است كه در آيه قبلى بود، و در اين آيه بطور
تفصيل و به زبان بشارت و نويد آمده است .
پس معناى آيه اين مى شود كه : خداى تعالى اين مؤ منين را به رحمتى از خود كه از
بزرگى قابل اندازه گيرى نيست و رضوانى مانند آن و بهشت هائى كه در آنها نعمتهاى
پايدار هست ، و بهيچ وجه از بين نمى رود، و خود اينان هم بدون
اجل و تعيين مدت جاودانه در آنها خواهند بود بشارت مى دهد.
و چون مقام ، مقام تعجب و استبعاد بود كه چطور چنين بشارتى بى سابقه كه در نعمتهاى
دنيوى مانندى برايش ديده نشده صورت خواهد گرفت ، لذا براى رفع اين تعجب و
استبعاد اضافه كرد: (ان الله عنده اجر عظيم ) .
و ان شاء الله بزودى در جاى مناسبى بحثى در توضيح معناى رحمت و رضوان خداى
تعالى ايراد خواهد شد، همچنانكه در گذشته بحثهائى در اين زمينه ذكر شد.
يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا آباءكم و اخوانكم اولياء...
اين آيه از دوستى كفار نهى مى كند، هر چند كه كفار پدران و برادران مؤ منين باشند. و
سر آنهم روشن است براى اينكه ملاك دوستى نكردن با كفار يك ملاك عمومى است ، و لذا
در آيه بعدى غير پدر و برادر را هم مشمول اين حكم كرده است . چيزى كه هست ظاهر آيه
مورد بحث نهى از اين دوستى است در صورتى كه پدران و برادران كفر را بر ايمان
ترجيح دهند.
سبب نهى از دوستى پدران و برادران كافر، مداخله آنان در امور مؤ منين و
تحريكايشان به وسيله آنان مى باشد
و اگر از ميان همه خويشاوندان تنها پدران و برادران را اسم برد، و از زن و فرزند
چيزى نگفت ، با اينكه اين دو طائفه و مخصوصا دومى يعنى فرزندان مانند پدران و
برادران در نظر پدرهايشان محبوبند، براى اين است كه دوستى و تولى ، شخص محبوب
را وادار مى كند به اينكه در امور دوستدارش مداخله و در بعضى شوون حياتى او تصرف
كند، و بخاطر همين محذور بوده كه خداوند از دوستى كفار نهى كرده ، و خواسته است كه
كفار در امور داخلى مؤ منين مداخله ننموده و بتدريج در
دل آنان رخنه نكنند، و در نتيجه مؤ منين را از قيام عليه آنان باز ندارند.
و اما زن و فرزند، چنين خطرى در باره آن توقع نمى رود، زيرا معمولا در كار پدران و
شوهران خود مداخله نمى كنند، مگر اينكه باز كفار آنان را تحريك كنند، و لذا خداى تعالى
نهى از دوستى را اختصاص داد به پدران و برادران كافر، آرى اين دو طايفه اند كه
ترس آن هست كه در دل فرزندان و برادران مؤ من خود رخنه كرده ، و در پاره اى از شوون
زندگى ايشان دخل و تصرف كنند.
نهى از دوستى كفار در چند جاى قرآن كريم آمده ، كه بعضى از آنها در سوره (مائده ) ،
(آل عمران ) ، (نساء) و (اعراف ) گذشت ، و در آنها تهديد شديدى هم شده بود،
مثلا در سوره (مائده ) آيه (51) فرموده : (و من يتولهم منكم فانه منهم و هر كه از
شما ايشان را دوست بدارد او خود از ايشان است ) و در سوره
(آل عمران ) آيه (28) فرموده : (و يحذركم الله نفسه - خدا شما را از خودش
بيم مى دهد) و در همين آيه فرموده : (و من يفعل ذلك فليس من الله فى شى ء - و
كسى كه چنين كند در هيچ مامنى از خدا قرار ندارد) و در سوره (نساء) آيه (144)
فرموده : (اتريدون ان تجعلوا الله عليكم سلطانا مبينا) آيا مى خواهيد براى خدا عليه
خود حجتى واضح درست كنيد، (دست خدا را در عذاب به روى خود باز كنيد).
و اگر در آيه مورد بحث فرمود: (و من يتولهم منكم فاولئك هم الظالمون ) و نفرمود:
(و من يتولهم منكم فانه منهم ) براى اين است كه ممكن بود بعضى از همين مؤ منينى كه
پدر و برادر كافر دارند خيال كنند معناى آيه اين است كه هر كس از شما پدر و برادر
كافر خود را دوست بدارد خيلى مقصر نيست چون او خودش از خانواده ايشان است ، آنوقت آيه
شريفه در تهديد، اثر جديدى ندارد كه مؤ منين را از دوستى ايشان باز بدارند.
و بهر حال ، جمله (و من يتولهم منكم فاولئك هم الظالمون ) از جهت اينكه جمله ايست
اسمى و حرف لام هم بر سر خبرش درآمده ، و ضمير
فصل در آن بكار رفته ، و همه اينها مفيد تاكيدند، لذا ظلم ايشان را بطور تحقيق و قطع
اثبات نموده و مى رساند كه در ظلمشان پايدارند، بهمين جهت در بسيارى از آيات قرآن
آمده كه : (ان الله لا يهدى القوم الظالمين ) و در سوره مائده در آيه اى كه راجع به
مساله مورد بحث است همين معنا را نيز اضافه كرده و فرموده : (و من يتولهم منكم فانه
منهم ان الله لا يهدى القوم الظالمين ) .
پس نتيجه مى گيريم كه چنين كسانى از نعمت الهى محرومند، و هيچ يك از
اعمال صالح و حسناتشان در جلب سعادت و رستگارى اثر ندارد.
قل ان كان آباوكم و ابناوكم و اخوانكم ...
آيه قبلى خطاب به مؤ منين بود و اين آيه خطاب به
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، و اين اشاره است به اعراض از مؤ منين مورد بحث
در آيه قبلى ، و اينكه خداى تعالى از دلهاى آنان خبردار است ، و مى داند كه دلهايشان
آنچنان مشغول است كه نهى او سبب نمى شود از دوستى پدران و برادران كافر خود دست
بردارند، و در دلهايشان ايجاد داعى نمى كند بر اينكه بعدها گوش بفرمان خدا شوند، و
بخاطر امر خدا با كفار هر چند پدران و برادرانشان باشند بجنگند.
و مانع ايشان از اين كار محبتى است كه بغير خدا و
رسول و جهاد در راه خدا دارند، لذا خداى تعالى در اين آيه
اصول لذاتى كه علاقه نفوس را به خود جلب مى كند برمى شمارد، و آن
اصول عبارتست از پدران ، برادران ، همسران و قوم و قبيله ، و اينها كسانى هستند كه
طبيعت جامعه به قرابت نسبى نزديك و يا دور و يا قرابت سببى در بينشان رابطه
برقرار كرده ، و جمعشان مى كند. و اموالى كه بدست آورده و جمع كرده اند و تجارتى
كه از كساديش هراسناك مى شوند، و منزلهائى كه خوش آيندشان است ، و اينها
اصول ديگرى است كه قوام جامعه در رتبه دوم بر آنهاست .
مراد از جمله : (فتربصوا حتى ياءتى الله بامره )
آنگاه مى فرمايد: اگر مردم دشمنان دين را دوست داشته و محبت به اين امور را بر محبت به
خدا و رسول او و جهاد در راه او مقدم بدارند، بايد منتظر باشند تا خدا امر خود را بياورد،
و خدا مردم فاسق را هدايت نمى كند.
و اين معنا روشن است كه برگشت شرطى كه در آيه است يعنى جمله (ان كان آباؤ كم )
تا آنجا كه فرموده : (فى سبيله ) در معناى اين است كه گفته شود: اگر از آنچه خدا
نهيتان كرده دست برنداريد، و همچنان پدران و برادران كافر خود را دوستان خود
بگيريد، و اين سبب شود كه بخلاف آنچه خدا بدان دعوتتان كرده
متمايل شويد، و به عبارت ديگر باعث شود كه غرض دين كه همان جهاد در راه خداست زمين
بماند، در اين صورت منتظر باشيد تا خدا امر خود را بياورد...
پس منظور از امر، در جزاى شرط مزبور كه فرمود: (فتربصوا حتى ياتى الله بامره
) بايد يكى از دو چيز بوده باشد، يا چيزى باشد كه آن شكاف و نقيصه اى را كه در
اثر مخالفت آنان بر دين وارد شده جبران نمايد، و يا عذابى باشد كه بخاطر مخالفت
امر خدا و رسول و اعراض از جهاد در راه او بدان مبتلا مى شوند.
اين دو احتمال هست ، و ليكن ذيل آيه كه مى فرمايد (و الله لا يهدى القوم الفاسقين )
احتمال اول را تاييد مى كند، زيرا بعنوان تعريض به مخالفين مى فرمايد: ايشان در اين
صورت از زى عبوديت خارج ، و از امر خدا و رسول فاسقند. پس ، از اينكه خدا بوسيله
اعمالشان هدايتشان كرده و توفيق نصرت خود و يارى رسولش را ارزانيشان بدارد و
بدست ايشان كلمه دين را ترويج و آثار شرك را محو نمايد خيلى دورند.
و از اين ذيل معلوم مى شود كه منظور از امرى كه فرموده بايد منتظرش باشند امرى است
مربوط به يارى دين و اعلاى كلمه توحيد. بنا بر اين ، آيه شريفه مطلبى را مى خواهد
افاده كند كه آيه (54) سوره مائده بعد از چند آيه در نهى از دوستى كافران آن را
افاده مى كند، و آن آيه اين است : (يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى
الله بقوم يحبهم و يحبونه اذله على المؤ منين اعزه على الكافرين يجاهدون فى
سبيل الله و لا يخافون لومه لائم ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله واسع عليم ) .
و اين آيه اگر با همه قيود و خصوصياتش در نظر گرفته شود - بطورى كه ملاحظه
مى كنيد - همان مطلبى را مى رساند كه آيه مورد بحث ما در مقام افاده آن است .
پس منظور از آيه - و خدا داناتر است - اين است كه : اگر نامبردگان را اولياى خود
بگيريد، و در نتيجه از اطاعت خدا و رسولش و جهاد در راه خدا روى برتابيد، پس منتظر
باشيد تا خدا امر خود را بياورد، و مردمى را برگزيند كه جز خدا را دوست نمى دارند، و
به اندازه خردلى محبت دشمنان او را در دل خود راه نمى دهند، و همواره به يارى دين و جهاد
در راه خدا به بهترين وجهى قيام مى كنند، آنوقت است كه شما فاسق گشته ، و ديگر دين
خدا از شما منتفع نمى شود، و خداوند هيچ عملى از
اعمال شما را به سوى غرض حق و سعادت مطلوب راهنمائى نمى فرمايد.
چه بسا از مفسرين كه گفته اند: مراد از جمله (فتربصوا حتى ياتى الله بامره ) )
اشاره است به فتح مكه . و ليكن اين قول ، قول سديدى نيست ، براى اينكه خطاب در آيه
بهمه مؤ منين از مهاجرين و انصار و مخصوصا مهاجرين است كه خداوند بدست ايشان مكه را
فتح كرد، و با اين حال معنى ندارد همين ها را خطاب كرده و بفرمايد: اگر پدران و
فرزندان و نامبردگان ديگر را از خدا و رسولش و جهاد در راهش بيشتر دوست مى داريد، و
در نتيجه اين دوستى ، از اطاعت خدا و رسول و جهاد در راه او سر برمى تابيد، پس منتظر
باشيد تا خدا مكه را به دست شما فتح كند، و خداوند مردم فاسق را هدايت نمى نمايد. يا
بفرمايد: پس منتظر باشيد تا خدا مكه را فتح كند، و خدا شما را به خاطر فسقتان هدايت
نمى نمايد - دقت فرمائيد -.
بحث روايتى
چند روايت در مورد اينكه آيه شريفه : (اجعلتم سقاية الحاج ...) درباره اميرالمؤ
منين(ع ) نازل شده است
در تفسير برهان در ذيل آيه (اجعلتم سقايه الحاج ...) ، از امالى شيخ بسند خود از
اعمش از سالم بن ابى الجعد بطور رفع از ابى ذر روايت كرده كه در حديث شورى در
ضمن احتجاجاتى كه على (عليه السلام ) بر صحابه كرده ، گفته است كه : آنجناب در
اين مقام فرمود: آيا در ميان شما احدى غير از من هست كه آيه (اجعلتم سقايه الحاج و عماره
المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر و جاهد فى
سبيل الله ) برايش نازل شده باشد؟ گفتند: نه .
و در تفسير قمى روايتى از ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه فرمود: اين
آيه يعنى آيه (الذين آمنوا و هاجروا) - تا كلمه (فائزون ) در حق على بن
ابيطالب (عليه السلام ) نازل شده ، و در آيه بعد هم كه مى فرمايد: (يبشرهم ربهم
برحمة منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم ) اجرى را كه آنحضرت در نزد خدا دارد
بيان كرده است .
و در مجمع البيان است كه حاكم ابو القاسم حسكانى به سند خود از ابى بريده از
پدرش روايت كرده كه گفت : در حالى كه شيبه و عباس به يكديگر فخر مى فروختند
على بن ابى طالب از آنجا عبور كرد، و پرسيد به چه چيز افتخار مى كنيد؟ عباس گفت :
به من از فضيلت بهره اى داده شده كه به احدى داده نشده است ، و آن سقايت حاجيان است .
شيبه گفت : عمارت مسجد الحرام هم افتخار من است . على (عليه السلام ) فرمود: من به
شما دو نفر مى گويم : من از كودكى افتخارى نصيبم شد، كه نصيب شما نشده ، پرسيدند
يا على آن افتخار تو چيست ؟ فرمود: من آنقدر با شمشير به خرطومهاى شما زدم تا به
خداى تبارك و تعالى و رسول او ايمان آورديد.
عباس برخاست ، و در حالى كه غضبناك شده بود و پايين لباسش بر روى زمين كشيده مى
شد بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وارد شد و گفت : هيچ مى بينى على با من
چگونه روبرو مى شود؟ حضرت فرمود: بگوئيد على حاضر شود. على را صدا زدند،
حاضر شد. حضرت فرمود: يا على چه چيز تو را بر آن داشت كه با عمويت آن طور
روبرو شوى ؟ عرض كرد: يا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) من حق خالص را به او
رساندم حال مى خواهد خوشش بيايد يا بدش بيايد.
در اينجا جبرئيل
نازل شد و گفت : اى محمد! پروردگارت سلامت مى رساند و مى فرمايد: بخوان بر
ايشان : (اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر... ان
الله عنده اجر عظيم ) .
و در تفسير طبرى به سند خود از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت : طلحه پسر
شيبه با عباس و على بن ابى طالب مفاخرت مى كردند، طلحه گفت : من كليددار خانه كعبه
ام . عباس گفت : من داراى سمت سقائى حاجيانم . على (عليه السلام ) فرمود: من نمى فهمم
شما چه مى گوئيد؛ من شش ماه قبل از همه مردم به طرف قبله نماز خواندم ، و من مجاهد در
راه خدايم ، خدا هم اين آيه را نازل كرد: (اجعلتم سقايه الحاج ...) .
و در الدر المنثور است كه فاريابى از ابن سيرين روايت كرده كه گفت : على بن
ابيطالب به مكه آمد، و به عباس گفت : اى عمو آيا حاضر نيستى مهاجرت كنى و به
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ملحق شوى ؟ گفت : من مسجد الحرام را تعمير مى كنم و
پرده دار خانه ام . خداوند در جوابش اين آيه را فرستاد: (اجعلتم سقاية الحاج ...) ،
به مردم ديگرى رسيد و گفت : آيا هجرت نمى كنيد و به
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نمى پيونديد؟ گفتند: ما چگونه از برادران و عشيره
و خانه و زندگيمان دست برداريم ؟ خداى تعالى اين آيه را فرستاد:
(قل ان كان آباؤ كم ...) .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت
كرده اند كه گفت : وقتى عباس در جنگ بدر اسير شد گفت : اگر شما زودتر از ما به
اسلام و مهاجرت و جهاد موفق شديد ما هم در مكه بكار تعمير مسجد الحرام و سقايت حاجيان و
آزاد كردن بردگان مشغول بوديم . خداى تعالى بخاطر گفته او اين آيه را
نازل كرد: (اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام ) و مقصودش اين بود كه به
وى بفهماند خدمات تو در مكه در حال شرك بوده ، و من عبادتى را كه با شرك انجام شود
قبول نمى كنم .
و نيز در همان كتابست كه مسلم ، ابو داوود، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن حبان
، طبرانى ، ابو الشيخ و ابن مردويه از نعمان بن بشير روايت كرده اند كه گفت : من با
چند نفر از صحابه نزديك منبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بودم ، يكى از ايشان
گفت : من بعد از اسلام باك ندارم از اينكه هيچ عملى براى خدا انجام ندهم مگر سقايت
حاجيان را، ديگرى گفت : بلكه عمارت مسجد الحرام را؛ سومى گفت : بلكه جهاد در راه خدا
از همه آنچه گفتيد بهتر و بالاتر است .
عمر وقتى اين قضيه را شنيد از در توبيخ گفت : اين قدر پهلوى منبر
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آنهم در روز جمعه صدا بلند نكنيد، بگذاريد وقتى
نماز جمعه تمام شد من خود نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى روم ، و در آنچه
شما اختلاف مى كنيد از ايشان مى پرسم . در اين ماجرا بود كه خداى تعالى آيه
(اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام ) را تا جمله (و الله لا يهدى القوم
الظالمين ) نازل كرد.
سخن صاجب المنار در مورد روايات مربوط به
شاءننزول آيه شريفه و نقد و رد آن و اشاره به كيفيت استناد به رواياتى كه
راجع به قرآنكريم است و متعرض حكم شرعى نمى باشد
مؤ لف : صاحب المنار در تفسير آيه مورد بحث بعد از
نقل اين چهار روايت اخير گفته است : از اين روايات آن روايتى كه مى شود مورد اعتماد قرار
گيرد روايت نعمان است كه هم سندش صحيح است ، و هم مضمونش با آياتى كه دلالت دارد
بر اينكه موضوع آيه مورد بحث ، برابرى و يا نابرابرى خدمت خانه و پرده دارى آن
- كه از قبيل كارهاى نيكى است كه هم آسان است و هم لذت بخش - با ايمان و جهاد با
جان و مال و مهاجرت - كه شاق ترين عبادات نفسانى ، بدنى و مالى است - مطابقت
دارد، و ليكن آيات قرآنى همه اين روايات را رد مى كند.
اما اينكه گفت : روايت نعمان بخاطر صحت سند بر ساير روايات رجحان دارد، صحيح
نيست ، زيرا اولا روايت قرظى در مضمونش مطابق با روايتى است كه حاكم در مستدرك
آورده ، و آن را صحيح دانسته است . و ثانيا، رواياتى كه پيرامون تفسير آيات است اگر
واحد باشند حجيت ندارند، مگر اينكه با مضمون آيات موافق باشد، كه در اين صورت
بقدر موافقتشان با مضامين آيات حجيت دارند، و اين خود در فن
اصول ، حلاجى شده است ، سرش هم اين است كه حجيت شرعى دائر مدار آثار شرعيه اى
است كه بر آن حجت مترتب مى شود، و وقتى چنين شد قهرا حجيت روايات منحصر مى شود در
احكام شرعى و بس . و اما آنچه روايت در باره غير احكام شرعى از
قبيل داستانها و تفسير وارد شده و هيچ حكم شرعى را در آن متعرض نشده بهيچ وجه حجيت
شرعى نخواهد داشت .
و همچنين است حجيت عقلى يعنى عقلائى ، زيرا بعد از آنهمه دسيسه و جعلى كه در اخبار و
مخصوصا اخبار تفسير و قصص سراغ داريم و خود المنار هم به آن اعتراف كرده و از احمد
نقل كرده كه گفته است : اين روايات اصلى ندارند ديگر عقلا كجا و چگونه به آن اخبار و
صحت متن آنها اعتماد مى كنند؟ پس در نزد عقلا هم حجيت ندارد، مگر آن روايتى كه متنش با
ظواهر آيات كريمه موافق باشد.
پس كسى كه متعرض بحث روايات غير فقهى مى شود در درجه
اول بايد از موافقت و مخالفتش با كتاب بحث كند، آنگاه اگر ديد روايتى با ظاهر كتاب
موافق است آن را اخذ كند و گر نه طرح و طرد كند. پس ، ملاك اعتبار روايت تنها و تنها
موافقت كتاب است ، و اگر موافق با كتاب نبود هر چند سندش صحيح باشد معتبر نيست و
نبايد فريب صحت سندش را خورد.
پس ، اينكه مى بينيم بسيارى از مفسرين عادت كرده اند بر اينكه بدون بحث از موافقت و
مخالفت كتاب ، سند روايت را مورد رسيدگى قرار داده و بصرف سند حكم مى كنند به
اعتبار روايت ، آنگاه مدلول آن را بر كتاب خدا
تحميل نموده و كتاب خدا را تابع و فرع روايت مى شمارند روش صحيحى نيست ، و هيچ
دليلى بر صحت آن نداريم . تازه نامبردگان در روايتى كه جنبه قرينه دارد بحث سند را
هم پيش نمى آورند.
و اما اينكه گفت (روايت نعمان از جهت متن نسبت به آن روايات ديگر رجحان دارد) و چنين
استدلال كرد كه (موضوع روايت برابرى و نابرابرى ميان خدمت خانه و پرده دارى آن
- كه از اعمال بدنى و آسان و لذت بخش است -، و ميان ايمان و جهاد و هجرت - كه از
نيكيهاى نفسانى و بدنى شاق است - صحيح نيست ، و آيات همه اينها را رد مى كنند) در
اين گفتار اشكالاتى است :
اولا اين موضوعى كه براى روايت درست كرد و گفت همه آيات با آن مطابق است ، موضوع
روايت نعمان به تنهائى نيست ، بلكه موضضوع همه آن روايات است كه خودش
نقل كرده ، پس اين چه ترجيح و مزيتى است براى روايت نعمان .
روايت ابن عباس هم كه مى گويد: (روزى كه عباس در بدر اسير شد و مسلمانان او را
سرزنش كردند، و بحثى در برابرى و نابرابرى نيكيها ميانشان رد و
بدل شد) صريحا دارد كه مقايسه اى كه كردند، مقايسه ميان اسلام و هجرت و جهاد، و
ميان سقايت حاج و عمارت مسجد، و آزاد كردن اسير بوده ، و روايات ديگرى هم بر طبق اين
مضمون هست .
و همچنين مقايسه اى كه در روايت ابن سيرين آمده ، ميان سقايت و عمارت بوده با هجرت ، و
ملحق شدن به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و لوازم آن ، كه عبارتست از جهاد و
اعمال دينى شريف ديگر، چون در آن دارد: على (عليه السلام ) عباس را دعوت به هجرت و
پيوستن به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كرد، و عباس جواب داد كه عمارت مسجد
الحرام و پرده دارى كعبه را بگردن دارد.
و اين معنا را ابن مردويه هم از شعبى نقل كرده ، و در
نقل وى دارد: عباس به على گفت : اگر تو پسر عموى پيغمبرى من عموى اويم ، به
اضافه اينكه من سقايت حاج و عمارت مسجد الحرام را هم دارم ، پس خدا آيه (اجعلتم
سقاية الحاج ...) را نازل كرد.
و نيز همين معنا را ابن ابى شيبه ، ابو الشيخ و ابن مردويه از عبد الله بن عبيده
نقل كرده اند، و در آن دارد كه : عباس به على گفت : آيا من در كارى بهتر از هجرت نيستم ؟
آيا اين من نيستم كه حاجيان را سقايت و مسجد الحرام را تعمير مى كنم ؟ پس
بدنبال اين گفتگو آيه مورد بحث نازل شد.
بهر حال ، آن چيزى كه اين روايت نيز در صدد بيان آن است مقايسه بين سقايت حاج و
عمارت مسجد و بين هجرت و آثار مترتب بر آن مى باشد، از آن چيرهائى كه مستلزم ملحق
شدن به پيغمبر است مانند جهاد كه از قبيل اعمال شريف دينى است .
و همچنين روايت قرظى و روايات ديگرى كه در آن معنا وارد شده ، مانند آن روايتى كه حاكم
آن را صحيح دانسته ، و روايتى كه عبد الرزاق از حسن
نقل كرده كه گفته است : (آيه در باره عباس و على (عليه السلام ) و عثمان و شيبه
نازل شده ) و همچنين روايت نعمانى كه گذشت ، همه ظاهر در اين هستند كه نزاع در آنها
در افضليت سقايت و عمارت و ايمان و جهاد بوده ، با اين
حال چه مزيتى در روايت نعمان بن بشير هست كه صاحب المنار از ميان همه اين روايات فقط
آن را موافق كتاب دانسته ؟
و ثانيا اينكه گفت : (موضوع مفاخره از يك طرف
اعمال نيكى بوده كه هم آسان و هم لذت بخش بوده ، مانند سقايت و پرده دارى ، و از طرف
ديگر اعمال نيكى بوده دشوار، مانند ايمان و مهاجرت و جهاد) با
مدلول آيات سازگار نيست ؛ زيرا آيات همانطورى كه گفتيم ، دلالت دارد بر اينكه
مقايسه و مفاخره نامبردگان در ميان اعمال خالى از روح ايمان و
اعمال زنده به روح ايمان بوده ، مانند هجرت و جهاد از روى ايمان به خدا و روز جزا، و
بنا بر اين ديگر نبايد سقايت و عمارت خالى از ايمان را
اعمال نيك شمرد، و اين خود از صاحب المنار اشتباه بزرگى است .
پس مقايسه مورد بحث ميان دو طايفه از اعمال نيك نبوده ، بلكه از آيات بر مى آيد كه
نامبردگان مى خواسته اند غير اعمال نيك يعنى سقايت و عمارت بدون ايمان را با
اعمال نيك يعنى ايمان و هجرت و جهاد با ايمان را مساوى دانسته ، و يا از آنها بهتر
بدانند، پس صاحب المنار از كجا گفته مقايسه مزبور ميان دو طائفه كار نيك بوده ، يكى
آسان و لذيذ، و ديگرى شاق و سخت ؟
و مثل اينكه او خيال كرده سقايت و عمارت عباس در
حال شرك از اعمال نيك بوده ، همچنانكه خود عباس هم همين
خيال را مى كرده ، و ليكن آيات قرآنى او را از اين اشتباه بيرون آورد، ولى صاحب المنار
همچنان به اشتباه خود باقى مانده ، با اينكه دلالت آيات - البته با در نظر گرفتن
قيود آن - بر اين اشتباه بسيار واضح است ؛ براى اينكه جهاد مقيد به ايمان به خدا و
روز جزا شده ، ولى سقايت و عمارت بدون قيد ايمان آمده ، آنگاه فرموده : (اين دو نزد
خدا برابر نيستند) و سپس اضافه كرده كه (خدا ستمگران را هدايت نمى كند) و
سقايت و عمارت بدون ايمان را ستم خوانده ، و حاشا اينكه خداوند
اعمال نيك را ستم بداند، و بجا آورنده آن را ستمكار و محروم از نعمت هدايت الهى بنامد.
و اگر بگويد جمله (و الله لا يهدى القوم الظالمين ) راجع به عباس و رفقايش نيست ،
بلكه راجع به كسانى است كه اين مقايسه را كرده اند، در جواب مى گوئيم : بنابراين
احتمال هم كه خود ما نيز آن را احتمال داده ايم باز هم صحيح نيست ، كه چنين كسانى را ظالم
و محروم از هدايت بخوانيم ، بلكه بايد بگوئيم كه اشتباه كرده اند، و اگر راهنمائى
شوند از اشتباه خود بيرون مى آيند - دقت فرمائيد.
و ثالثا، از جمله (كمن آمن بالله ...) و همچنين جمله (لا يستوون ...) بخوبى بر مى
آيد كه شخص مورد نظر در حكمى كه در آيه است دخالت داشته .
و اگر در آيات كريمه و مطالبى كه ما اينجا و آنجا گفتيم دقت شود معلوم مى گردد كه
اتفاقا روايت نعمان بن بشير از ساير رواياتى كه هست نسبت به آيه شريفه
ناسازگارتر و ضعيف تر است ، براى اينكه با در نظر داشتن قيودى كه در آيات
كريمه هست بهيچ وجه روايت با آنها منطبق نمى شود.
نظير اين روايت در ضعف ، روايت ابن سيرين و رواياتى است كه مضمون آن را مى رسانند،
چون ظاهر آنها اين است كه عباس به مهاجرت دعوت شده در حالى كه مسلمان بود، و او در
جواب به سقايت و پرده دارى افتخار كرد، و
حال آنكه آيات كريمه مورد بحث با اين معنا سازگارى ندارد.
علاوه بر اين ، روايت ابن سيرين از قول عباس سقايت و پرده دارى را
نقل كرده ، و حال آنكه عباس سمت پرده دارى نداشته و تنها عهده دار سقايت بوده .
باز نظير اين روايت در ضعف روايت ابن عباس است كه مقايسه را صرفا ميان
اعمال دانسته ، و آيه شريفه با آن مساعد نيست .
علاوه بر اينكه در آن دارد: عباس در ضمن كارهاى خود سقايت حاج و عمارت مسجد و آزاد
كردن اسير را برشمرد، و اگر سمت آزاد كردن اسير را مى داشت جا داشت آيه شريفه هم
آن را اسم ببرد. و در روايت ابن جرير و ابى الشيخ از ضحاك در اين معنا
نقل شده كه : مسلمانان در روز جنگ بدر وقتى عباس و يارانش را اسير كردند آنان را به
سبب شركشان ملامت و توبيخ مى كردند. عباس گفت : به خدا سوگند كه ما در مكه ، مسجد
الحرام را تعمير مى كرديم ، اسيران را آزاد مى ساختيم ، پرده دارى كعبه را بگردن
داشتيم ، و حاجيان را آب مى داديم . خداى تعالى در جوابش اين آيه را فرستاد: (اجعلتم
سقايه الحاج ...) . و آن اشكال بر اين روايت واردتر است زيرا در آيه پرده دارى و آزاد
كردن اسير نيامده .
بنابر آنچه كه گذشت و توضيح داده شد از همه روايات بى
اشكال تر و از نظر انطباق با آيات نزديكتر، همان روايت قرظى و روايات ديگرى است
كه مضمون آن را دارا مى باشند، مانند روايت حاكم در مستدرك ، روايت عبد الرزاق از حسن و
روايت ابن عساكر و ابى نعيم از انس كه بزودى
نقل مى شود.
رواياتى ديگر در مورد شاءن نزول آيه شريفه : (اجعلتم سقاية الحاج
...)
و در الدر المنثور است كه ابو نعيم در كتاب
فضائل الصحابه و ابن عساكر از انس روايت كرده اند كه گفت : عباس و شيبه (متولى
بيت الحرام ) نشسته بودند و به يكديگر فخر مى ورزيدند، عباس گفت : من از تو شريف
ترم ، زيرا من عموى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و وصى پدر او و ساقى حاجيانم
. شيبه گفت : من از تو شريف ترم ، زيرا من امين خدا بر خانه او، و خزينه دار اويم ، اگر
تو از من بهترى چرا تو را امين ندانست ؟
در اين بين على به آندو رسيد، عباس و شيبه داستان را برايش گفتند. على گفت : ولى من
از شما دو نفر شريف ترم ، براى اينكه من اولين كسى بودم كه ايمان آورده و مهاجرت
كردم . آنگاه هر سه به نزد رسول خدا براه افتاده ، داستان را براى او بازگو كردند.
حضرت جوابى نداد، و لا جرم هر سه برگشتند. بعد از رفتن ايشان و گذشتن چند روز
وحى نازل شد، حضرت آنها را طلبيد و آيه (اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام
) را - تا آخر ده آيه - براى آنها تلاوت كرد.
و در تفسير قمى از پدرش از صفوان از ابن مسكان از ابى بصير از ابى جعفر (عليه
السلام ) روايت آمده كه فرمود: آيه شريفه در حق على و عباس و شيبه
نازل شده ، زيرا، عباس گفته بود: من از شما افضلم ، چون سقايت حاج بدست من است .
شيبه در جواب گفته بود: من افضلم ، چون پرده دارى كعبه بدست من است . على (عليه
السلام ) گفته بود: من افضلم ، براى اينكه من
قبل از شما ايمان آورده و سپس مهاجرت كردم و در راه خدا جهاد نمودم . هر سه تن راضى
شدند به اينكه حكميت نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برند، لذا آيه
نازل شد: (اجعلتم سقاية الحاج ) تا جمله (ان الله عنده اجر عظيم ) .
مؤ لف : نظير اين روايت را عياشى نيز از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام )
نقل كرده ، و در آن عثمان بن ابى شيبه بجاى شيبه آمده .
و در كافى از ابى على اشعرى از محمد بن عبد الجبار از صفوان بن يحيى از ابن مسكان از
ابى بصير از امام باقر و يا امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه
(اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر) فرموده است
: اين آيه در حق حمزه ، على ، جعفر، عباس و شيبه
نازل شده ، زيرا نامبردگان به سقايت و به پرده دارى افتخار مى كردند، لذا خداى
تعالى وحى فرستاد: (اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و
اليوم الاخر) . و على و حمزه و جعفر همان كسانى هستند كه به خدا و روز جزا ايمان آورده
و در راه خدا جهاد كردند، و هرگز نزد خدا با ديگران يكسان نيستند.
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز در تفسير خود از ابى بصير از يكى از آندو بزرگوار
نقل كرده ، و ليكن اين روايت با آنچه كه نقل قطعى اثبات كرده نمى سازد، زيرا آنچه
مسلم است اين است كه حمره از مهاجرين دسته اول بوده ، و پس از ملحق شدن به
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در جنگ احد در
سال سوم هجرت شهيد شده ، و جعفر قبل از هجرت
رسول خدا، به حبشه مهاجرت كرده ، و در ايام فتح خيبر به مدينه مراجعت كرده است ، پس
حمره مدتها قبل از دنيا رفته بوده ، با اين وضع و با در نظر گرفتن اينكه اگر تفاخر
اين پنج نفر حقيقت داشته باشد بطور قطع قبل از هجرت
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده و حال اينكه در اين روايت دارد (على و حمزه و
جعفر كسانى بودند كه به خدا و روز جزا ايمان آورده و در راه خدا جهاد كردند) .
و اگر روايت از باب انطباق و تطبيق كلى بر مصداق باشد باز هم خالى از
اشكال نيست ، زيرا در اين صورت بايد عباس را هم اسم مى برد، چون او هم
مثل آنديگران سرانجام در روز بدر ايمان آورد و در برخى از جنگهاى اسلامى شركت كرد،
پس روايت بالا نه مى تواند راجع به شان نزول آيه باشد، و نه آيه را بر يك مصداق
و واقعه اى تطبيق كند.