بعضى گفته اند مرادشان از اين كه غرض خوردن به ميان آوردند اظهار گرسنگى زياد و
احتياج شديد به غذا بوده ، چون حواريون چيزى نداشته اند كه با آن سد جوع كنند.
بعضى ديگر گفته اند غرض اين بوده كه با خوردن از مائده آسمانى متبرك شوند. و
ليكن خواننده محترم مى داند كه اين دو معنا از كلمه
(اكل ) استفاده نمى شود، پس اگر غرض حواريون يكى از اين دو معنا بوده با اينكه در
مقام عذر خواهى و توجيه درخواست خود بودند جا داشت كه صريحا عذر خود را بگويند، و
چون نگفتند مى فهميم كه مقصودشان بيان اين معانى نبوده ، بلكه همان معناى ساده و مطلق
خوردن بوده است و تنها از نظر اينكه خوردن و سد جوع خود غرضى است عقلايى و يكى
از غرضهايشان از درخواست نزول مائده بوده آنرا ذكر كرده اند.
دوم : اطمينان قلب ، و اطمينان قلب عبارت است از آرامش آن و بيرون شدن خاطرات منافى با
اخلاص از آن .
سوم : اينكه بدانند كه عيسى (عليه السلام ) در آنچه كه آنان را از ناحيه پروردگار
به آن تبليغ نموده راست گفته است .
بنابراين مراد از علم يا همان علم يقينى است كه بعد از بر طرف شدن خاطرات و وسوسه
هاى نفسانى از قلب در آن پديد مى آيد، و يا فهميدن اين معنا است كه آيا عيسى (عليه
السلام ) وعده هايى كه به آنان داده مثلا فرموده : از ثمرات ايمان شما، استجابت دعا است
، صحيح است يا نه ، و آيا به اين وعده وفا مى كند يا خير؟ چنانكه بعضى هم چنين
احتمالى داده اند، ليكن اين احتمالى است خيلى بعيد، زيرا اگر مقصود حواريون از
نزول مائده ، مشاهده ثمرات ايمان مسيح به دعا و خواهش و خلاصه مشاهده اعجاز او بوده
است چنانكه همين طور هم بوده ، قبلا از مسيح اينقدر استجابت دعا ديده بودند كه حاجت به
امتحانش نداشتند. زيرا حيات آن جناب همواره توام با معجزات بزرگ بوده است ، آرى مسيح
مبعوث به قوم خود نشد مگر با معجره ، و قوم خود را به چيزى دعوت نفرمود مگر با
معجره ، بنابراين حواريين ثمرات ايمان مسيح را كه يكى از آنها استجابت دعا است بسيار
ديده بودند. و اگر مقصود حواريين مشاهده ثمرات ايمان خودشان بوده ، بايد خودشان دعا
مى كردند نه اينكه به مسيح بگويند دعا كند. و
حال آنكه مائده جز به دعاى مسيح نازل نشد، پس اين
احتمال احتمالى است خيلى بعيد.
چهارم : اينكه اين معجره را به چشم خود ببينند و در مواقع لزوم مثلا در برابر كسى كه
منكر معجزات آن حضرت است و يا در روز قيامت شهادت دهند، بنابراين ، مراد از شهادت
مطلق شهادت است ، ممكن هم هست كه مراد تنها شهادت نزد خداى سبحان باشد، چنانكه در
پاره اى از اقوال حواريون - بطورى كه خداى تعالى حكايت كرده - اين معنا واقع شده
است ، و آن گفتار اين است : (ربنا امنا بما انزلت و اتبعنا
الرسول فاكتبنا مع الشاهدين ) پس نتيجه گفتار ما اين شد كه حواريون در عذر خواهى
خود امور جميله و پسنديده اى را ضميمه غرض اصلى شان كه همان خوردن از مائده آسمانى
بود، كردند تا بدين وسيله ركاكت و قباحتى كه در تقاضاى معجره شان - با ديدن
آنهمه معجزات كافى - بود به طور كلى از بين ببرند، و نيز مسيح را به
قبول تقاضاى خود وادار سازند، مسيح (عليه السلام ) هم در اثر اصرار آنان درخواست
شان را پذيرفت .
نكات و دقائقى كه در دعاى عيسى (ع )
براىنزول مائده وجود دارد و حكايت مى كند از ادب عبوديت او در برابر خداوند سبحان
قال عيسى بن مريم اللهم ربنا انزل علينا مائده من السماء تكون لنا عيدا لاولنا و اخرنا
و ايه منك و ارزقنا و انت خير الرازقين
مسيح در اين خواهشى كه از خداى تعالى كرد خود را هم
داخل آنها نمود و در ابتداى كلامش ندا را به لفظ عام ادا كرد و گفت : (ربنا - اى
پروردگار ما) ، با اينكه آنان به مسيح گفته بودند: آيا پروردگار تو قادر است ،
زيرا منظورش اين بود كه ندا با دعا مطابقت كند. نكته اى كه در اين آيه است ، اين است
كه اين دعا در ميان همه دعاها و تقاضاهايى كه در قرآن از انبيا حكايت شده داراى
خصوصيتى است كه در هيچ يك از آنها نيست و آن افتتاح دعا است به نداى (اللهم ربنا)
و ساير ادعيه انبيا افتتاحشان به نداى (رب ) و يا (ربنا) است و اين خصوصيت
نيست مگر براى دقت مورد و هول مطلع . البته در غير دعا يعنى در اقسام ستايشهائى كه از
انبيا (عليهم السلام ) حكايت شده نظير اين افتتاح ديده مى شود، مانند
(قل الحمد لله ) و (قل اللهم مالك الملك )
و (قل اللهم فاطر السموات و الارض ) .
مسيح (عليه السلام ) سپس عنوانى به مائده داده كه صلاحيت داشته باشد غرض او و
اصحابش قرار گيرد، و آن اين بود كه او و امتش روز
نزول مائده را عيد بگيرند، و اين ابتكار كار مسيح (عليه السلام ) بود، و در درخواست
حواريين از مسيح چنين عنوانى وجود نداشت .
ديگر اينكه مسيح (عليه السلام ) با اينكه اين پيشنهاد، پيشنهاد حواريين بود بعنوان
عموم (ما) مطلب را ادا نمود. و به همين تعبير زيبا مطلب را از صورت درخواست معجره
با وجود معجزات بزرگ الهى در دسترس و پيش چشم همه بيرون آورد و طورى ادا كرد كه
مرضى رضاى پروردگار و غير منافى با مقام عزت و كبريائى او باشد، چون عيد
گرفتن داراى آثار حسنه اى است . از آن جمله وحدت كلمه است و تجديد حيات ملى و مسرت
دلهاى مردم و اعلان دين در هربار كه فرا مى رسد. و از همين جهت گفت : (لاولنا و
اخرنا) و معنى آن بنابر آنچه سياق دلالت دارد اين است كه ميخواهيم روز
نزول مائده عيدى باشد براى نسل حاضر از امت و هم براى
نسل آينده آن . چون اصولا لفظ (عيد) از ماده (عود) و به معناى برگشتن و تكرار
شدن است ، و عيد، عيد نمى شود مگر اينكه براى هميشه و هر چند وقت يكبار تكرار شود. و
اين عيد از مختصات قوم عيسى (عليه السلام ) است چنانكه خود اين معجزه هم همانطورى كه
گفتيم بى سابقه و از خصايص مسيحيت است .
(و ايه منك ) بعد از اينكه فائده اساسى
نزول مائده را كه همان عيد بودن است كه خود خواهشى به جا و خالى از
اشكال است ذكر نمود، دنبالش عرض كرد مى خواهيم اين مائده معجره اى باشد، كانه
خواست اشاره كند به اينكه غرض اصلى ما اين نبود، بلكه همان عيد بودن روز
نزول مائده بود، و اين يك فائده زائدى است كه قهرا بر آن غرض اصلى مترتب مى شود،
نه اينكه غرض اصلى ما اين باشد تا مستحق سرزنش و يا سخط تو گرديم . و گرنه
اگر غرض تنها ديدن معجره بود نتيجه اين درخواست نامطلوب مى شد زيرا آنچه را كه از
مزاياى حسنه براى ديدن اين معجره فرض شود همه آنها در ساير معجزات روزمره عيسى
ممكن الحصول بود.
(و ارزقنا و انت خير الرازقين ) اين فائده ديگرى است كه مسيح آنرا به عنوان يكى
ديگر از فوائدى كه بر غرض اصلى (عيد) مترتب ميشود برشمرده . در حاليكه حواريون
همين را غرض اصلى خود دانسته و گفته بودند: (نريد ان
ناكل منها) حتى اين را جلوتر از ساير اغراض خود ذكر كرده بودند. و ليكن مسيح (عليه
السلام ) آنرا در ضمن فوائد غير مطلوب بالذات ، آنهم در آخر همه ذكر نمود، علاوه بر
اين ، لفظ (اكل - خوردن ) را هم برداشت و بجايش كلمه رزق را بكار برد، و بلا
فاصله گفت : و تو بهترين روزى دهندگانى .
دليل اينكه گفتيم مسيح فائده مقصود بالذات حواريين (خوردن ) را به عنوان فائده
مترتبه بر غرض اصلى ذكر كرد، اين است كه مسيح (عليه السلام ) غرض
اول را كه همان عيد بودن است و او خودش از پيش خود آنرا اضافه كرد و براى خود و امتش
درخواست نمود، و باين وسيله مساءله معجره بودن و روزى بودن مائده دو وصف خاصى شد
كه در نظر بعضى فائده است و در نظر بعضى فائده نيست .
نظير فوائد مترتبه اى كه عموميت ندارند. اينجاست كه خواننده محترم بخوبى پى مى
برد كه تا چه اندازه اين پيغمبر عظيم الشان نسبت به پروردگار خود مودب بوده ،
مخصوصا وقتى كلام او را با كلام حواريين مقايسه نمايد، با اينكه هر دو كلام در مقام اداى
يك چيز (نزول مائده ) بودند، يقينا به شگفت درمى آيد. زيرا مى بينيد كه عيسى (عليه
السلام ) حرف آنان را گرفت و چيزى را بر آن اضافه و چيزى را از آن حذف نمود و
بعضى از جملات آنرا مقدم و بعضى را مؤ خر كرد و پاره اى از الفاظ را بلفظ ديگرى
تبديل و پاره اى ديگر را دست نزد تا بدين وسيله كلام سراپا پر از
اشكال حواريين را بصورتى در آورد كه براى عرض به درگاه عزت و ساحت عظمت
پروردگار، لايق شود. و از جهت مشتمل بودنش بر آداب عبوديت زيباترين كلام شود.
خواننده محترم بيشتر در جزئيات كلام آن جناب دقت فرمايد تا بيش از پيش تعجب كند.
قال الله انى منزلها عليكم فمن يكفر بعد منكم فانى اعذبه عذابا لا اعذبه احدا من
العالمين
اهل مدينه و شام و هم چنين عاصم كلمه (منزلها) را با تشديد (زاء) خوانده اند و
ساير قراء به طورى كه مجمع البيان گفته بدون تشديد قرائت كرده اند، و به نظر
مى رسد بدون تشديد با قواعد موافق تر باشد، زيرا
(انزال ) دلالت بر نزول دفعى دارد و مائده هم دفعتا
نازل شده نه به تدريج ، به خلاف (تنزيل ) ، كه همانطورى كه مكرر گفته ايم
استعمال شايع تنزيل در نزول تدريجى است .
او وعده صريح خداوند به انزال مائده (انى منزلها عليكم ) استفاده مى شود كه
مائدهنازل شده است
اينكه فرمود: (انى منزلها عليكم ) وعده صريح است به
انزال ، مخصوصا از نظر اينكه با صيغه اسم
فاعل ذكر شده ، نه با لفظ فعل . و از همين جا استفاده مى شود كه مائده مورد
سوال مسيح نازل شده و لو اينكه مسيحيان از آن خبرى ندارند. بعضى از مفسرين گفته اند
كه مائده نازل نشد كما اينكه صاحب در المنثور و مجمع البيان و غير اين دو از حسن و مجاهد
نقل كرده اند كه گفته اند: مائده نازل نشد، زيرا حواريين وقتى آن شرط مذكور در آيه را
در جواب شنيدند از تقاضاى خود صرفنظر كردند. و درخواست كردند كه
نازل نشود، و گفتند: ما به مائده احتياج نداريم . از همين جهت مائده
نازل نشد. و ليكن حق مطلب اين است كه ظاهر آيه به خوبى دلالت بر
نزول آن دارد.
زيرا متضمن وعده صريح به نزول آن است . و حاشا كه خداى تعالى با اينكه مى دانست
بزودى حواريين از سؤ ال خود صرفنظر مى كنند چنين وعده قطعى و صريحى به آنها
بدهد. آرى وعده اى كه در آيه است صريح است ، ولى شرطى كه در آن ذكر شده صريح
و قطعى نيست ، بلكه مشروط و مربوط به كفر بعد از
نزول است ، به عبارت ديگر نخست وعده قطعى و بدون قيد و شرطى به
انزال مائده داده و سپس تعذيب بر كفر را متفرع بر آن نموده است ، نه اينكه
مشتمل باشد به وعده به انزال ، مشروط بر اينكه آنان عذاب تخلف و كفر را بپذيرند
تا در نتيجه مشروط كه وعده به انزال است با نبودن شرط كه
قبول عذابست منتفى شود. و مائده با استعفاى آنان
نازل نگردد (دقت فرمائيد).
و به هر حال نمى توان گفت وعده خداوند به
انزال مائده از جهت اينكه مشتمل است بر وعيد شديد به عذاب كفار بنى
اسرائيل رد دعاى عيسى است ، بلكه اين وعده صريح ، خود استجابت دعاى اوست ، چيزى كه
هست چون ظاهر سياق استجابت بعد از دعا، اين است كه معجره براى تمامى مردم نعمت است
چه اولين و چه آخرين ، و ممكن است خيال شود كه حتى كفار امت هم از اين نعمت برخوردار مى
شوند، از اين جهت خداى تعالى براى رفع چنين توهمى اطلاق كلام خود را مقيد به آن
شرط نمود و ما حصل آن شرط هم اين بود كه اين عيد كه خداوند مسيحيت را به آن اختصاص
داد نعمتى است كه همه شان از آن منتفع نمى شوند. بلكه تنها كسانى از آن بهره مند مى
گردند كه ايمان داشته و بر ايمان خود پايدار باشند. و اما كسانى كه به اين نعمت كفر
مى ورزند نه تنها از اين نعمت برخوردار نمى شوند، بلكه به شديدترين وجه متضرر
هم مى گردند. پس در حقيقت اين دو آيه شريفه از جهت اينكه دعا در آن بر حسب لازمه اى كه
دارد، مطلق و استجابت در آن مقيد است ، عينا نظير اين آيه است : (و اذ ابتلى ابراهيم ربه
بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى
قال لا ينال عهدى الظالمين ) و هم چنين اين آيات كه داستان موسى (عليه السلام ) را
حكايت مى كند: (انت ولينا فاغفرلنا و ارحمنا و انت خير الغافرين . و اكتب لنا فى هذه
الدنيا حسنه و فى الاخره انا هدنا اليك قال عذابى اصيب به من اشاءو رحمتى وسعت
كل شى ء فساكتبها للذين يتقون و يوتون الزكوه و الذين هم باياتنا يومنون ) سابقا
هم گفته شد كه جهت اصلى در اين عذابى كه مخصوص به قوم مسيح است همان درخواستى
است كه خودشان كردند و در نوع خود بى نظير و مخصوص به خودشان مى باشد،
بنابراين اگر خداوند دعايشان را مستجاب كند، بجا است كه در صورتى كه كفر
بورزند عذابى بچشند كه آن هم در نوع خود بى نظير باشد.
از همين جا روشن مى شود كه مراد از (عالمين ) عالمهاى جميع اعصار است نه تنها
عالمهاى زمان آنان ، براى اينكه امتيازى كه خدا به آنان داد منحصر به امت معاصرشان
نبود، بلكه آنان را از جميع اهل عالم و براى هميشه ممتازشان كرد. و نيز از اينجا معلوم مى
شود كه جمله (فانى اعذبه عذابا لا اعذبه احدا من العالمين ) گر چه وعيد شديدى است
به عذاب سختى ، ليكن كلام ناظر به اين نيست كه شدت و دردناكى اين عذاب از تمامى
عذابها بيشتر است ، بلكه ناظر به اين است كه اين عذاب در باب خود عذابى است بى
نظير ميان همه امت ها كه به اين امت مخصوص مى باشد.
بحث روايتى
(رواياتى راجع به مائده سماوى و بررسى
رواياتدال بر مسخ خائنين در قضيه مائده )
در مجمع البيان در ذيل جمله (هل يستطيع ربك ) از امام صادق (عليه السلام )
نقل كرده كه فرمود: معنى اين جمله اين است كه آيا مى توانى از خداى خود درخواست كنى ؟
مولف : اين معنى از طرق عامه از بعضى از صحابه و تابعين مانند عايشه و سعيد بن
جبير نيز نقل شده و معنايى است كه ما نيز سابقا آنرا استظهار كرديم و گفتيم سؤ
ال از استطاعت عيسى (عليه السلام ) بالنسبه به استطاعتش به حسب حكمت و مصلحت
صحيح است نه بالنسبه باستطاعتش به حسب
اصل قدرت .
و در تفسير عياشى از عيساى علوى از پدرش از ابى جعفر (عليه السلام )
نقل شده كه فرمود: مائده اى كه بر بنى اسرائيل
نازل شد با زنجيرهاى طلائى از آسمان آويزان شد و
مشتمل بود بر 9 عدد ماهى و 9 گرده نان .
مؤ لف : در لفظ ديگرى به جاى (حوت - ماهى ) (نون - ماهى ) وارد شده است .
و در مجمع البيان از عمار بن ياسر از رسول
الله (صلى الله عليه و آله ) نقل شده كه فرمود: مائده ، عبارت بود از نان و گوشت . و
اين براى آن بود كه آنان از مسيح طعامى خواسته بودند كه هر چه بخورند تمام نشود،
آنگاه فرمود: خطاب شد به آنان كه اين مائده در بين شما خواهد بود و تمام نخواهد شد
مادامى كه خيانت نكنيد و از آن چيزى پنهان نكنيد و اين سر را به ديگران نگوئيد، و ليكن
آنان روز را به شام نرساندند مگر اينكه هم از آن برداشته و پنهان كردند و نيز به
يكديگر خيانت نمودند و هم سر خود را فاش ساختند.
مؤ لف : اين روايت را صاحب الدر المنثور از ترمذى و ابن جرير و اين ابى حاتم و ابن
انبارى و ابى الشيخ و ابن مردويه از عمار بن ياسر از آن حضرت
نقل نموده و در نقل اينان در آخرش دارد كه : بنى
اسرائيل به جرم همين خيانت شان به صورت ميمون و خوك مسخ شدند.
در الدر المنثور گفته كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از طريق ديگر روايتى
نظير آن از عمار بن ياسر نقل كرده اند.
و در اين روايت چند مناقشه است : يكى اينكه در اين خبر دارد بنى
اسرائيل طعامى خواستند كه هر چه بخورند تمام نشود، و اين معنى با ظاهر آيه بنابر
آنچه خداوند از قول آنان حكايت نموده كه گفتند: (و نكون عليها من الشاهدين ) كاملا
انطباق ندارد، زيرا طعامى كه از بين رفتنى نيست و تا قيام قيامت ماندنى است چه حاجت
دارد به اشخاصى كه به معجره بودن آن شهادت دهند، مگر اينكه مراد از شهادت شهادت
در قيامت و در نزد خدا باشد.
مناقشه ديگر اينكه در روايت داشت : بنى اسرائيل بصورت ميمون و خوك مسخ شدند و
ظاهر سياق آن اين بود كه آن عذاب موعود همين مسخ بوده و
حال آنكه ظاهر اينكه خداى تعالى فرمود: (فانى اعذبه عذابا لا اعذبه احدا من العالمين
) اين است كه اين عذاب عذابى است بى سابقه و هيچ ملتى به آن عذاب معذب نشده و
نخواهد شد، در حالى كه خداى تعالى در قرآن كريم تصريح مى كند بر اينكه
ملل ديگرى هم به صورت ميمون و خوك مسخ شده اند. از آن جمله مى فرمايد: (و لقد
علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قرده خاسئين ) و از بعضى طرق ائمه
اهلبيت (عليهم السلام ) نيز روايت شده كه همين متخلفين از دستور روز
و در تفسير عياشى از فضيل بن يسار از حضرت رضا (عليه السلام )
نقل شده كه فرمود: خوكها از قوم عيسى بودند، از خدا خواستند مائده بر آنان
نازل شود، وقتى نازل شد باز ايمان نياوردند، خدا هم به صورت خوك مسخ شان كرد.
و نيز در همين كتاب از عبدالصمد بن بندار نقل شده كه گفت از حضرت رضا (عليه السلام
) شنيدم كه فرمود: خوكها قومى بودند از رنگرزان ، مائده مسيح را تكذيب كردند و به
همين جرم به چنين صورتى درآمدند.
مؤ لف : در روايتى كه كافى از محمد بن حسن از محمد بن يحيى از احمد بن محمد از محمد
بن حسن اشعرى از حضرت رضا (عليه السلام )
نقل كرده دارد كه امام فرمود: فيل از مسخ شدگان است ، اين حيوان پادشاهى بوده كه
بسيار زنا مى كرد. و همچنين گرگ كه آن هم عربى نادان بوده كه كارش ديوثى بوده
است ، خرگوش زنى بوده كه به شوهرش خيانت مى كرده و خود را از حيض
غسل نمى داده . خفاش شخصى بوده كه خرماى مردم را مى دزديده ميمون و خوك از بنى
اسرائيل بودند و دستور دينى روز شنبه را زير پا گذاشتند، جريث كه نوعى از ماهى
است و همچنين سوسمار از بنى اسرائيل بودند كه وقتى مائده بر عيسى بن مريم
نازل شد مع ذلك ايمان نياوردند و به همين جرم مبتلا به سرگشتگى و تحير شدند،
بعضى به درياها ريخته و به صورت ماهى در آمدند و بعضى در بيابانها پراكنده
شده و به صورت سوسمار مسخ شدند. موش از زنان فاسق بوده . عقرب سخن چين و
خرس و سوسمار بزرگ و زنبور، قصابهائى بوده اند كه كم فروشى مى كرده اند.
اين روايت با دو روايت قبلى معارض نيست و ممكن است بين اين روايت و آن دو، جمع نمود و
گفت : بعضى از بنى اسرائيل در انكار مائده به صورت خنزير و بعضى ديگر به
صورت جريث و سوسمار درآمدند، ليكن اين روايت از جهت ديگرى
محل اشكال است و آن اين است كه در اين روايت آمده : متخلفين از دستور روز شنبه به
صورت ميمون و خوك مسخ شدند و حال آنكه در آيه شريفه اى كه در بالا ذكر شد و
همچنين در آيه اى كه نظير آن در سوره اعراف است دارد كه ايشان به صورت ميمون مسخ
شدند و اتفاقا سياقشان هم طورى است كه از آن بر مى آيد به غير ميمون مسخ نشدند. (و
خدا داناتر است ).
آيات 120 116 سوره مائده
اذ قال الله ياعيسى ابن مريم ءانت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله
قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى
نفسى و لا اعلم ما فى نفسك انك انت علم الغيوب (116) ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان
اعبدوا الله ربى و ربكم و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب
عليهم و انت على كل شى ء شهيد (117) ان تعذبهم فانهم عبادك وان تغفر لهم فانك انت
العزيز الحكيم (118) قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم لهم جنت تجرى من تحتها
الانهار خالدين فيها ابدا رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم (119) لله
ملك السموات و الارض و ما فيهن و هو على كل شى ء قدى (120).
ترجمه آيات
و نيز به ياد آر زمانى را كه خداى تعالى به عيسى بن مريم فرمود: آيا تو به مردم
گفتى كه اى مردم مرا و مادرم را به غير از خدا دو معبود ديگر بگيريد؟ عيسى گفت :
پروردگارا منزهى تو، شايسته من نيست چيزى را كه حق من نيست بگويم ، و فرضا اگر
هم گفته باشم تو خود آنرا شنيده و دانسته اى ، آرى تو ميدانى آنچه را كه در نفس من
است و اين منم كه به چيرهايى كه در نزد تو است آگهى ندارم . براستى تو علام
الغيوبى (116) .
من به مردم چيزى جز آنچه كه تو دستورم دادى نگفتم و تو دستورم دادى كه بگويم خداى
را كه پروردگار من و پروردگار شما است بپرستيد و تا در ميان ايشان بودم شاهد
اعمال شان بودم پس از اينكه مرا بسوى خود خواندى تو خودت مراقب و شاهد بر آنان
بودى و تو بر هر چيز شاهدى (177 ).
اگر عذابشان كنى اختيار دارى چون آنان بندگان تواند و اگر از جرم شان درگذرى
باز هم امر به دست تو است ، زيرا تو عزيز و حكيمى (118).
خداى تعالى فرمود امروز روزى است كه راستگويى راستگويان سودشان مى دهد، براى
ايشان است باغهاى بهشتى كه از زير آنها نهرها روان است و آنان در آن باغها براى
هميشه بسر مى برند، خداوند از آنان خوشنود شده و آنان هم از خداوند خوشنود شده اند و
اين است رستگارى بزرگ (119). براى خداوند است ملك آسمان ها و زمين و آنچه در بين
آنها است و او بر هر چيز توانا است (.12).
بيان آيات
اين آيات گفتگوى خداى تعالى را با عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) درباره آنچه كه
نصارا در حق وى گفته اند حكايت مى كند، و گويا غرض از نظم و نسق اين آيات بيان
اعترافاتى است كه عيسى (عليه السلام ) به زبان خود نموده و وضع زندگى دنيوى
خود را حكايت كرده باشد كه حق او نبوده در باره خود ادعائى كند كه حقيقت ندارد، چه او در
برابر چشم خدا بوده ، چشمى كه نه خواب دارد و نه كم ديد مى شود، و اينكه او ذره اى
از آنچه خداوند برايش تحديد و معين نموده تجاوز نكرده است ، چيزى جز آنچه مامور به
گفتنش بوده نگفته و كارى جز آنچه خداوند مامور به انجامش نموده نكرده است و آن كار
همان شهادت است ، خداوند هم او را در اين اعترافات و در آنچه كه درباره حق ربوبيت خدا و
عبوديت بندگان ذكر نموده تصديق فرموده است ، به اين بيان آيات مورد بحث منطبق مى
شود بر غرضى كه به خاطر آن اين سوره نازل شده است و آن غرض عبارتست از بيان
حقى كه خداوند براى خود به گردن بندگان قرار داده و آن وفاى به عهدى است كه با
خداى خود بسته اند و اينكه نبايد آن عهد را بشكنند، يعنى نبايد از روى لاقيدى و بى
بندوبارى شانه از زير بار تكاليف تهى سازند و هر چه بخواهند بكنند و هر جا
بخواهند آزادانه بچرند، چنين حقى از طرف خداى تعالى به آنان داده نشده و خودشان هم
قادر به رسيدن به اين آرزو نيستند، اين است آن غرضى كه اين سوره از
اول تا به آخر آنرا بيان مى كند و در آخر مى فرمايد: (و لله ملك السموات و الارض و
ما فيهن و هو على كل شى ء قدير - و براى خدا است ملك آسمانها و زمين و آنچه در
و اذ قال الله يا عيسى بن مريم ء انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله
كلمه (اذ) ظرف زمان و متعلق است به محذوفى كه مقام دلالت بر آن دارد، و مقصود از آن
زمان روز قيامت است ، بدليل اينكه در چند آيه بعد مى فرمايد: امروز روزى است كه
راستگوئى راستگويان آنان را سود مى دهد، و نيز به
دليل اينكه خود عيسى (عليه السلام ) در جواب خداوند عرض مى كند: من تا زنده بودم
شاهد و ناظر اعمال شان بودم ولى بعد از اينكه مرا به جوار خود خواندى اطلاعى از
اعمال آنها ندارم تو خودت رقيب و ناظر بر آنان بودى .
در آيه مورد بحث از مريم به مادر تعبير شده و گفته شده : مرا و مادرم را دو معبود
بگيريد، با اينكه ممكن بود گفته شود: مرا و مريم را دو معبود، اين تعبير براى اين بود
كه تا بر مهمترين حجت هاى آنان بر الوهيت عيسى و مريم دلالت كند. و آن حجت عبارت است
از تولدش از مريم بدون وجود پدر، آرى جهت اصلى اينكه نصارا هوس پرستش اين دو را
كردند، همين مادرى و فرزندى اينطورى بود، بنابراين تعبير كردن از آن دو به (عيسى
و مادرش ) بهتر و رساتر دلالت بر اين معنى مى كند، تا اينكه گفته شود: عيسى و
مريم .
(دون ) كلمه ايست كه بالمال معنى غير را مى دهد و در آن
استعمال مى شود. راغب گفته : به كسى كه در انجام كارى قاصر است گفته مى شود
(دون ) ، بعضى از علماى ادب گفته اند: اين لفظ مقلوب از (دنو) و (ادون ) و
(دنى ) است . و اينكه خداى تعالى فرمود: (لا تتخذوا بطانه من دونكم ) به اين معنا
است كه دوستى كه در ديانت يا به قول بعضى در قرابت به پايه شما نمى رسد
انتخاب و اتخاذ نكنيد. و اينكه فرمود (و يغفر مادون ذلك ) به اين معنى است كه خدا مى
بخشد گناه كمتر از اين و به قول بعضى غير اين را. و اين دو معنى (كمتر - غير) هر دو
با هم متلازمند و به همين معنى است آيه شريفه : (ءانت قلت للناس اتخذونى و امى الهين
من دون الله ) يعنى غير خدا.
مورد استعمال عبارت (من دون الله ) در قرآن ، و بيان اينكه
خداقابل انكار نيست هر چند در تشخيص اسماء و صفات او = اشتباه شود و به
ظاهر انكارگردد.
و عبارت (من دون الله ) در قرآن كريم بسيار آمده و همه جا در معنى اشراك (شريك و
انباز گرفتن ) استعمال شده نه استقلال ، به اين معنى كه مراد از اتخاذ يك معبود جز خدا
و يا دو و يا بيشتر اين است كه غير خدا شريك خدا گرفته نشود. نه اينكه غير خدا معبود
گرفته شود و از خداى سبحان الوهيت نفى شود. براى اينكه يك چنين حرفى
قابل تفوه نيست ، بلكه از لغوياتى است كه نمى توان معناى محصلى برايش تصور
كرد. چون آن حقيقتى كه در اين فرض معبود مستقل اتخاذ شده و از غير آنهم نفى الوهيت
نموده ، او همان خداى سبحان است .
و اگر مثلا مى گويد: معبود مستقل مسيح است و بس و خداى ديگرى كه معبود مسيح باشد
نيست در حقيقت برگشتش به اين است كه وجود خداى تعالى را
قبول داشته باشد و ليكن از در اشتباه و نادانى او را به اوصاف بشرى مسيح متصف
سازد.
همچنين اگر بت پرستى اين حرف را درباره بت خود بزند و بگويد: بتها رب النوع هاى
خدايانند و خداى تعالى وجود ندارد، چه او هم براى عالم ، معبود و خدائى
قائل شده ليكن او را به وصف كثرت و تعدد موصوف نموده است . پس اين شخص هم
براى خدا شريك قائل شد نه اينكه وجود خدا را انكار كرده باشد، كما اينكه مسيحيان هم
همين حرف را زده و گفته اند: (ان الله ثالث ثلاثه ) يعنى خدا واحدى است كه در عين
حال سه چيز است و ثلاثى است كه در عين حال واحد است . و هم چنين كسانى كه مى گويند:
آفريدگار و مبدء عالم ، دهر و يا طبيعت است و منكر شده اند وجود معبودى را كه مافوق
طبيعت باشد. اينان نيز با گفته خود براى عالم اثبات صانعى كه عبارتست از خدا (عز
اسمه ) نموده اند، ليكن از در اشتباه او را به صفات نقص و امكان متصف كرده اند، همچنين
كسانى كه به طور كلى منكر اين معنا شده اند كه براى نظام عجيب عالم مبدئى باشد و
على رغم آنچه كه فطرت بشر صريحا اعتراف دارد مساءله عليت و تاءثير را نفى نموده
اند، چه اينان نيز با همين نظريه خود وجود عالمى را كه دستخوش انعدام اساسى نشود
اثبات كرده و آن را واجب الثبوت دانسته اند، چيزى كه هست اگر بگويند وجودش از خودش
است غلط گفته اند زيرا زوال و دگرگونى در اجزاى آن راه دارد و اگر بگويند وجودش
از غير است راه ما را پيموده و وجود بارى تعالى را كه داراى صفات كماليه مخصوصى
است اثبات نموده اند.
پس روشن شد كه خداى سبحان چيزى نيست كه كسى بتواند به طور كلى انكارش كند،
اگر هم مشركين به ظاهر او را انكار نمايند حرف بى معنا و غير معقولى زده اند. آرى اگر
انسان از دير باز وجود معبودى را براى اين عالم اثبات مى كرده براى اين بوده كه
احساس مى نموده كه عموم اجزاى اين عالم در رفع نواقصى كه در وجودشان هست و در
اداره نظامى كه لازم دارند به چنين پروردگارى نيازمندند و به اين ملاك بوده كه بشر
پى به وجود
پروردگار برده . آنگاه خصوصيات وجودى او را اثبات كرده .
بنابراين ، در مقام معرفى آن پروردگار و آن قيم هر چيزى را كه اسم ببرند و سراغ
دهند همو خداى سبحان است ، چون اگر معبودى كه سراغ مى دهند غير خدا باشد اشتباهى است
كه در تشخيص اسماء و صفات خدا نموده ، و اگر هم خدا را
قبول دارند و هم معبودهاى ديگرى را اثبات مى كنند براى خدا شريك
قائل شده اند.
پس در هر حال خدا را اثبات كرده ، نه اينكه او را انكار و غير او را اثبات كنند. زيرا
گفتيم كه اين حرف غير معقول است .
اعتقاد به الوهيت مريم ، مادر عيسى (ع ) در ميان مسيحيان
ونقل گفتار صاحب تفسير (المنار) در اين باره
به اين بيان معلوم شد معنى (الهين من دون الله ) دو شريك از غير خدا براى خدا
قائل شدن است ، نه خدا را انكار كردن . و به فرضى هم كه تسليم شويم و
قبول كنيم كه كلمه (دون ) به هيچ وجه افاده معنى شركت را نمى كند، مى گوييم :
افاده نفى شركت را هم نمى كند، و بيش از اين نيست كه معنايش گرفتن دو معبود است كه آن
دو از سنخ غير خدا باشند، و از افاده اينكه اين اتخاذ توام با نفى الوهيت پروردگار
متعال و يا اثبات او بوده ساكت است . در لفظ (دون ) نه دلالتى بر آن نفى و نه بر
اين اثبات است ، و ما از خارج فهميده و بدست آورده ايم كه نصار با اين
عمل خود نفى الوهيت از پروردگار متعال نكرده اند، و چه بسا از مسيحيان كه به اين معنى
هم اشكال كرده اند و گفته اند: نصارا قائل به الوهيت مريم عذرا نيست و كلام آنان را كه
به ظاهر الوهيت مريم را مى رساند به وجهى توجيه نموده اند. ليكن نكته اى كه در اين
آيه است و اين توجيهات را باطل مى كند و لازم است تذكر داده شود اين است كه در آيه
نفرمود: نصارا گفته اند مريم اله است ، تا بتوان آنرا توجيه كرد و گفت آرى چنين
حرفى مى زدند و ليكن غرض شان چيز ديگرى بوده . بلكه فرمود: نصارا مريم را اله
خود اتخاذ كردند، و معلوم است كه اتخاذ اله غير گفتن آن است ، گر چه وقتى اتخاذ شد
به زبان هم جارى مى شود زيرا اتخاذ اله جز به عبوديت و خضوع بندگى صادق نيست ،
كما اينكه در قرآن هم فرموده : (افرايت من اتخذ الهه هويه - آيا ديده اى كسانى را كه
هواى نفس خود را معبود خود گرفتند؟) علاوه بر اينكه اعتقاد به الوهيت مريم از نياكان
مسيحيت به اخلاف آنان رسيده و اينك در ميان شان مشهور است .
آلوسى در روح المعانى مى گويد: ابو جعفر امامى از بعضى از نصارا حكايت كرده كه در
قرون گذشته قومى بودند بنام مريميه كه معتقد بودند به الوهيت مريم .
و در تفسير المنار مى نويسد: اين مطلب كه مسيحيان مسيح را اله مى دانند در چند جا از
تفسير اين سوره گذشت و اما پرستش مادر مسيح ، اين نيز در كليساهاى شرقى و غربى
بعد از قسطنطنين متفق عليه بوده . تنها فرقه پروتستان است كه پس از چند قرن بعد از
اسلام پيدا شدند و آنرا انكار نمودند.
و اين عبادت كه گفتيم نصارا نسبت به مريم مادر عيسى (عليه السلام ) انجام مى دهند چند
قسم است : بعضى از آن ها نمازى است مشتمل بر دعا و ثنا و استغاثه و استشفاء، و بعضى
از آنها عبارتست از روزه اى كه آنرا نسبت مى دهند به خود مريم و به نام وى نيز ناميده مى
شود، همه اين عبادات توام با خضوع و خشوع در برابر صورت و مجسمه و بلكه
صورت خيالى مريم انجام مى شود، در حالتى كه معتقدند به اينكه مريم داراى سلطنتى
است غيبى كه با داشتن اين قدرت مى تواند (البته به اعتقاد آنان ) خودش و بدون وساطت
فرزندش نسبت به امور دنيا و آخرت مردم نفع و ضرر برساند. و تصريح كرده اند به
اينكه پرستش مريم واجب است ، و ليكن در عين
حال از هيچ يك از فرق آنها ديده نشده كه كلمه (اله ) را بر مريم اطلاق كنند، بلكه
همه از مريم تعبير مى كنند به (مادراله ) و بعضى از فرقشان تصريح دارند به
اينكه اين اطلاق (مادراله ) اطلاق مجازى و از باب مبالغه در تعظيم نيست بلكه اطلاقى است
حقيقى .
قرآن كريم هم در اين باره فرموده : نصارا مريم و فرزندش را دو (اله ) (معبود)
براى خود گرفته اند. و اين نسبتى كه قرآن به آنان داده منافات با اين جهت كه گفتيم
آنان مريم را اله نخوانده اند ندارد، زيرا گفتيم عملا با مريم هم بطور قطع معامله اله مى
كنند، اگر چه اين اسم را بر او اطلاق ننمايند، قرآن در آيه ديگرى فرموده كه مسيحيان
گفته اند: بدرستى خداوند همان مسيح يعنى عيسى بن مريم است . و اين خود معناى ديگرى
است ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آيه (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون
الله ) را چنين تفسير فرموده كه : اهل كتاب در
حلال و حرام و خلاصه در عمل ، پيروى احبار و رهبان خود را كرده اند و عملا با آنان معامله
ارباب نموده اند، گر چه آنان را ارباب نخوانند.
و اولين نص صريحى كه من از علماى نصارا راجع به اين مطلب كه نصارا در حقيقت مريم
را مى پرستيدند ديدم ، عبارتى بود كه در كتاب (السواعى ) از كتابهاى روم
ارتودكس به چشمم خورد و من (صاحب منار) در ايامى كه داشتم به كتاب خانه آشنا مى
شدم در ديرى كه به دير (تلميد) ناميده مى شد به اين كتاب دست يافتم ، طوايف
كاتوليك هم تصريح به اين معنا دارند و به آن افتخار هم مى كنند، جزويت هم در بيروت
در شماره نهم از سال هفتم مجله خود (المشرق ) را با عكس مريم و نقش و نگارهاى
رنگارنگ زينت نموده و آنرا ياد بودى براى پنجاهمين سالى كه بابا بيوس نهم عصمت
مريم را اعلام كرده بود قرار دادند، وى گفته بود: آبستنى مريم بدون هيچ خطا و تبه
كارى صورت گرفته است .
علاوه بر اين ، به احترام وى عبادتهاى كليساهاى مريم را در شرق مانند كليساهاى غرب
در عدد پنجاه تثبيت نمودند، و نيز از جمله نصوصى كه در اين باره ديده ام گفتار پدر
(لويس شيخو) است ، چه اين شخص در ضمن مقاله اى كه راجع به كليساهاى شرقى
نوشته چنين مى گويد: عبادتى كه در كليساهاى ارمنيه براى
بتول طاهره مادر خدا انجام ميشود معروف است . و نيز ميگويد: كليساى قبطيه بهمين امتياز
كه براى آن بتوله مغبوطه مادر خدا عبادتهائى انجام مى شود ممتاز مى گردد.
و نيز صاحب المنار بعضى از عبارات را كه پدر (انستاس كرملى ) در مجله (المشرق
الكاتوليكيه البيروتيه ) در شماره چهاردهم
سال پنجم در تحت عنوان (پرستش عذرا عبادتى است قديمى ) درج و انتشار داده
نقل مى كند. از آن جمله عبادتى است كه انستاس مزبور پس از
نقل عبارت سفر تكوين درباره دشمنى مارها با زن و
نسل زن و اينكه مراد از زن در اين سفر مريم عذرا است ايراد نموده و گفته است : مگر نمى
بينى كه قبل از ظهور ايليا كه هنوز هم زنده است در هيچ جا از كتاب آسمانى اشاره و
تصريحى به اينكه مقصود از زن مريم است ديده نمى شود، و تنها پس از ظهور اين نبى
اعظم پرده از روى اين راز نهانى برداشته شد و او بود كه اين معنا را صريح و روشن
بيان نمود؟!
آنگاه انستاس صاحب مقاله مزبور اين پرده بردارى را عبارت دانسته از مطلبى كه در سفر
ملوك سوم (بر حسب تقسيم كاتوليك ) است و با آن تطبيق نموده و آن اين است كه : ايليا
موقعى كه با غلامش در بالاى كرمل ايستاده بود هفت مرتبه به غلامش گفت به دريا مشرف
شو و نگاه كن ببين در دريا چه مى بينى در مرتبه هفتم غلام پس از آنكه به دريا مشرف
شد و به آنجا نگريست خبر داد اينك لكه ابرى مى بينم به قدركف دست يك مرد كه از
دريا طلوع كرده است .
سپس صاحب مقاله گفته است همين نشيئى (پاره ابرى كه منشاء انبوه ابرها است ) صورت
مريم بود كما اينكه مفسرين هم اين حدس ما را محقق دانسته اند، بلكه هم صورت مريم بوده
و هم صورت طناب پاكيره اى از پليديهاى اصلى ، آنگاه گفته : سبب اصلى پرستش
مريم در شرق عزيز همين مطلب بوده است ، و اين حادثه تقريبا در حدود ده قرن
قبل از مسيح رخ داده و برگشت اين فضيلت در حقيقت به اين پيغمبر عظيم يعنى (ايليا)
است . آنگاه گفته : و از همين جهت اجداد كرملى ها اولين طايفه اى بوده اند كه بعد از
پيغمبران و شاگردان آنها به الوهيت مسيح ايمان آورده اند، و اولين طايفه اى بودند كه
براى مريم بعد از عروج جان و تنش به آسمان معبدها بپا كردند.
اين بود شواهدى از كلمات علماى مسيحيت براينكه گفتيم بسيارى از ايشان مريم را نيز مى
پرستند و اگر اين مطالب را با اينكه طولانى بود از كتاب المنار
نقل كرديم براى اين بود كه خواننده محترم با دقت در آن از منطق علماى مسيحيت در اثبات
پرستش مريم اطلاع يافته و پاره اى از گزاف گوئيهاى شان را در دين مشاهده نمايد.
نهايت عبوديت و ادب بندگى در پاسخ حضرت عيسى (ع ) به خداون د
قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ...
اين آيه و آيه بعدش جواب مسيح است از سؤ الى كه از او شد، و همانطورى كه گفتيم آن
جناب در پاسخ خود ادب عجيبى بكار برده است ، زيرا وقتى ناگهان و بدون انتظار از
پروردگار خود مى شنود كه نسبتى به ساحت مقدس او داده اند كه سزاوار و لايق مقام قدس
و ساحت جلال و عظمت او نيست و آن نسبت عبارت است از اتخاذ مردم معبودها و شركا براى
خداى سبحان ، لذا در آغاز سخن خداى خود را تسبيح و تقديس مى نمايد، آرى ادب عبوديت
اقتضا مى كند كه بنده در چنين موقعى پروردگار خود را از چيرهائى كه سزاوار نيست
درباره وى بشنود و يا تصور آنرا به خود راه دهد تقديس نموده و او را از آن نسبت هاى
ناروا منزه سازد، چنانكه خود پروردگار هم در كلام خود، بندگان خود را به چنين ادبى
تاديب كرده و فرموده : (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه ) .
و نيز فرموده : (و يجعلون لله البنات سبحانه ) .
مسيح (عليه السلام ) پس از تسبيح خداى تعالى چيزى را كه خداوند از انتسابش به وى
پرسش نموده و آن اين بوده كه به مردم گفته باشد غير از خدا، مرا و مادرم را هم دو معبود
بگيريد، انكار نمود.
البته مستقيما خود آن نسبت را انكار نكرد، بلكه به منظور مبالغه در تنزيه خداوند آنرا
به نفى سببش ، نفى و انكار نمود، چون اگر مى گفت : من چنين حرفى نزده ام و يا چنين
كارى نكرده ام ، فهميده مى شد كه چنين كارى ممكن هست كه از وى سرزده باشد و ليكن او
به اختيار خود نكرده ، بخلاف اينكه سبب آنرا نفى كند و بگويد: شايسته نيست براى من
كه چنين چيزى را كه حق نيست بگويم . كه در اينصورت چيزى را نفى كرده كه گفتار
مزبور موقوف بر آن است و آن اين است :
اولا: اينكه اين گفتار صحيح و حق باشد و ثانيا: مسيح مجاز در گفتن آن هم باشد، وقتى
حق بودن آن را نفى كند گفتن خود را هم بطور رساتر و بهترى نفى كرده ، نظير اينكه
مولائى به عبد خود بگويد: چرا كارى را كه نگفته ام انجام دادى ؟ كه اگر جواب دهد من
نكرده ام چيزى را نفى كرده كه در مظنه وقوع بوده و او نكرده ، ولى اگر بگويد: من
عاجزتر از آنم كه چنين مخالفتى مرتكب شوم ، سبب را كه همان قدرت و امكان است نفى
كرده و گفته است : اين عمل از اصل امكان ندارد كه از كسى سر بزند تا چه رسد به
اينكه از من سر زده باشد.
و اينكه مسيح گفت : (ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ) اگر كلمه (يكون ) را
ناقصه بگيريم در اين صورت جمله (ان اقول ) اسم آن و كلمه (لى ) خبرش خواهد
بود و چون لام (لى ) لام ملكى است معنايش چنين مى شود: من قادر نيستم مردم را مالك
چيزى كنم كه خود مالك آن نيستم ، و آن عبارتست از گفتن چيزى كه حق نيست . و اگر كلمه
مزبور را تامه بگيريم بنابراين لفظ (لى ) از متعلقات آن و جمله (ان
يقول ) فاعل آن خواهد بود و معنى آيه چنين خواهد شد كه :
قول به غير حق از من سر نمى زند.
و ليكن وجه و احتمال اول به ذهن نزديك تر است ، و در هر
حال كلام مسيح اين معنا را افاده مى كند كه فعل به نفى سببش نفى شده .
(ان كنت قلته فقد علمته ) نفى ديگرى است براى آن گفتارى كه صدورش از مسيح سؤ
ال شده . در اينجا هم صريحا آنرا نفى نكرده ، بلكه لازمه آنرا كه همان علم خداى تعالى
باشد نفى نموده ، چه لازمه صدور آن از مسيح اين است كه خداى تعالى عالم به آن
باشد. زيرا خداى تعالى كسى است كه چيزى در آسمان و زمين بر او پوشيده نيست ، و او
كسى است كه قائم است بر هرنفس و بر هر عملى كه آن نفس انجام مى دهد، كسى است كه
بر هر چيزى محيط است . اين فقره از كلمات مسيح متضمن چند نكته است : يكى اينكه
دليل آن همراهش ذكر شده و تنها به ذكر ادعا اكتفا نشده است ، ديگر اينكه اشعار دارد بر
اينكه تنها چيزى كه مسيح (عليه السلام ) در كارها و گفتارهايش ملاحظه مى كند علم خداى
سبحان است و بس ،
و هيچ گونه اعتبار و اعتنائى به علم و جهل غير خدا از مخلوقات
قائل نيست ، و كارى به علم و جهل شان ندارد، به عبارت واضح تر اينكه بطور كلى سؤ
ال در جائى صحيح است كه سائل يا خود را جاهل بداند و بخواهد به اين وسيله از خود
دفع جهل نموده و نسبت به مورد سؤ ال اطلاع پيدا كند، يا اگر خود را
جاهل نمى داند بخواهد با اين سؤ ال از جاهل ديگرى رفع
جهل نموده و او را بواقع قضيه مورد سؤ ال واقف سازد، كما اينكه نوع سوالاتى كه در
كلام پروردگار واقع شده از همين باب است ، و از همين جهت مسيح (عليه السلام ) در
جوابى كه در مثل چنين مقامى داده كه : اگر من گفته بودم ، تو دانسته بودى ، امر را به
علم خداى تعالى ارجاع داده و اشعار داشته بر اينكه در
افعال و اقوالش چيزى را جز علم خداى تعالى معتبر نمى داند، آنگاه با جملات (تعلم ما
فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك انك انت علام الغيوب ) علم خداى خود را از اينكه دستخوش
جهل و آميخته با آن شود منزه نموده است .
فقط علم خداى سبحن معتبر است و علم و جهل جز او را بها و اعتبارى نيست
اين كلام گر چه خود ثناى ديگرى است ، ليكن غرض از آن در اين مقام ثنا نيست چون مقام
مقام ثنا نيست ، بلكه تبرى از نسبتى است كه به وى داده شده ، پس اينكه گفت (تعلم ما
فى نفسى ) توضيح مى دهد مقدار نفوذ علم بارى تعالى را كه در جمله (ان كنت قلته
فقد علمته ) از آن اسم برده و بيان مى كند كه در روز قيامت علم خداى تعالى كه پادشاه
حقيقى است از قبيل علمى كه پادشاهان از راه گزارشات مملكت به
احوال رعيت خود پيدا مى كنند نيست ، و خداوند مانند آنان كه به پاره اى از
احوال رعيت عالم و نسبت به پاره اى جاهل و حال بعضى از رعايا را مستحضر و از
حال بعضى ديگر غافلند نيست ، بلكه خداى سبحان لطيف و خبير بهر چيز است كه از آن
جمله خصوص نفس عيسى بن مريم است ، باز هم هنوز بيان مسيح درباره علم حق تعالى
استيفا نشده ، زيرا خداى سبحان عالم است به هر چيز، ليكن نه چون علم يكى از ما به
ديگرى و علم آن ديگرى به ما، بلكه او آنچه را كه مى داند به احاطه مى داند، و بدون
اينكه چيزى به او احاطه يابد (و لا يحيطون به علما) پس خداى تعالى معبوديست
نامحدود و بر خلاف او هر چيزى محدود و مقدر است به طورى كه از حدود خود نمى تواند
تجاوز كند، از همين جهت مسيح (عليه السلام ) براى اينكه حق مطلب را ادا كرده باشد جمله
ديگرى را ضميمه كرد و آن اين بود كه گفت : (و لا اعلم ما فى نفسك ) اما اينكه گفت
(انك انت علام الغيوب ) و خواست تا با اين جمله علت جمله قبلى را كه گفت : (تعلم ما
فى نفسى ) بيان نموده از جهت ديگرى حق مطلب را بهتر و بيشتر ادا كند، و آن جهت دفع
توهمى است كه ممكن است كسى بخود راه دهد و
خيال كند علم خدا تنها منحصر است به ما بين او و بنده اش مسيح ، و
شامل هر چيزى نمى شود، براى دفع اين توهم گفت : (انك انت علام الغيوب ) يعنى علم
تام به جميع غيب ها منحصرا از آن خداى عالم است ، هر چيزى كه براى يك موجودى حاضر و
براى ساير موجودات غايب است همان چيز براى خدا حاضر است و او محيط به آن است و
لازمه اين مطلب اين است كه چيزى نتواند به غيب چيز ديگرى كه خدا عالم به آن است و نه
به غيب خود پروردگار راه يابد، براى اينكه او خود مخلوقى است محدود كه نمى تواند
از طورى كه آفريده و تحديد شده تجاوز نمايد.
پس تنها خداى سبحان علام الغيوب است ، و هيچ چيزى به جز خدا عالم به غيب ها نيست ، نه
همه غيبها و نه بعضى از آنها، علاوه بر اين ، اگر هم فرض شود كه كسى (مانند انبيا و
اوليا) به چيزى از غيب خدا احاطه يابد باز هم محيط حقيقى نيست ، زيرا اگر در اين
فرض خداوند به آنچه او احاطه يافته احاطه داشته باشد پس باز آن شخص محيط نيست
، بلكه محاط به احاطه خدا است ، و خداوند است كه مشيتش تعلق گرفته او را به بعضى
از غيب هاى خود احاطه دهد، و معلوم است كه آن شخص به اين موهبت و ملكى كه خدا به او
ارزانى داشته از ملك خدا بيرون نرفته است ، كما اينكه فرمود: (و لا يحيطون بشى ء من
علمه الا بماشاء) و اگر - العياذ بالله - خداوند احاطه به آن نداشته باشد در اين
صورت محدود و مخلوقى بيش نيست و خداوند بزرگتر از آنست كه مخلوق و محدود باشد
(تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا) .
ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان اعبدوا الله ربى و ربكم
مسيح (عليه السلام ) پس از آنكه نسبت مزبور را از راه نفى سبب ازخود نفى نمود اينك
مجددا از طريق بيان وظيفه و اينكه از وظيفه خود تخطى نكرده آنرا نفى كرده و عرض مى
كند (ما قلت لهم الا ما امرتنى به ... - من به آنان نگفتم مگر آنچه را كه تو به من
دستور دادى ) كلام خود را به طريق نفى و اثبات ادا كرده تا افاده حصر نموده بر
جواب پروردگار و نفى آنچه از او سؤ ال شده دلالت كند، و با جمله : (ان اعبدوا الله
) وظيفه خود را تفسير كرد، و با جمله (ربى و ربكم ) خداى خود را توصيف نمود تا
كمترين شبهه و توهمى در اينكه او بنده ايست فرستاده شده از طرف خدائى كه
پروردگار او و همه مردم است و رسولى است كه مردم را بسوى خداى واحد بى شريك
دعوت مى كند باقى نماند، آرى مسيح عليه السلام - به طورى كه قرآن شريف از او
حكايت كرده - هميشه مردم را همينطور صريح و روشن به توحيد دعوت مى نموده ، از جمله
كلمات او به نقل قرآن اين آيه است : (ان الله هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم
) و نيز اين آيه است : (و ان الله ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم ) .
و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على
كل شى ء شهيد
در اين كلام نيز وظيفه ديگرى را كه از جانب خداى سبحان به عهده دارد بيان نموده و آن
شهادت بر اعمال است ، چنانكه آيه شريفه زير هم به آن اشاره مى كند: (و يوم القيامه
يكون عليهم شهيدا) مسيح (عليه السلام ) در اين فقره از كلام خود عرض مى كند: من در
بين امت خود وظيفه اى جز رسالت بسوى آنها و گواهى بر رفتارشان نداشتم . رسالت
را به روشن ترين وجهى كه ممكن بود انجام دادم و تا مدتى كه در بين آنان بودم شاهد و
ناظر اعمالشان هم بودم و به هيچ وجه از وظيفه اى كه برايم مقرر فرمودى تخطى
نكردم .
بنابراين ، من از اينكه به آنها گفته باشم : مرا و مادرم را جز خدا دو معبود بگيريد،
برى و منزهم .
(فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم ) (رقوب ) و (رقابه ) به معناى حفظ است
، و در اينجا مقصود از آن محافظت و مراقبت بر
اعمال است و گويا غرض از تبديل لفظ شهيد به رقيب احتراز از تكرار لفظ شهيد بوده
، چون بعدا در جمله (و انت على كل شى ء شهيد) لفظ شهيد ذكر مى شود، نكته اى هم
كه اقتضا كند خصوص اين لفظ تكرار شود در بين نبوده .
سياق جمله (و كنت انت الرقيب عليهم ) افاده حصر مى كند و لازمه آن اين است كه خداوند
هم در ايام زندگى عيسى و هم بعد از او شهيد باشد. پس آن ايامى هم كه عيسى شهيد و
ناظر بر امت بوده بطور مستقل نبوده ، بلكه در حقيقت واسطه در شهادت بوده . نظير
ساير تدبيرات الهى كه مدبر به استقلال خود اوست و گاهى بعضى از بندگان خود را
موكل بر بعضى از امور مى نمايد، و او خود بر همه امور از
قبيل رزق ، زنده كردن ، ميراندن ، حفظ، دعوت بندگان و هدايت آنان و
امثال آن وكيل است .
آيات شريفه قرآن هم در اين باره بسيار زياد است . و فعلا حاجتى به
نقل آنها نيست .