اين افتراآت و تهمت ها مختص به اسلام و پيغمبر عزيزش نبوده ، تا
رسول خدا از تفرس و بو بردن وقوع آن مضطرب شود؛ چه ساير انبياء و مرسلين
(عليهم ا لسلام ) هم در اين گونه ابتلاآت و روبرو شدن با اين گونه گرفتاريها از
ناحيه امت خود با آنجناب شريك بوده اند، كما اينكه خداى
متعال در قرآن كريم اينگونه گرفتاريها را نسبت به حضرت نوح و انبياى بعد از نوح
(عليه السلام ) سراغ ميدهد، پس خطر محتمل را نمى توان از
قبيل گرفتاريها و افتراآت كفار در اوايل بعثت دانست ، بلكه خطرى اگر بوده (و مسلما هم
بوده ) امرى بوده كه از جهت كيفيت و زمان با آن گرفتاريها منطبق نمى شود، و وقوعش جز
در بعد از هجرت و پاى گرفتن دين در مجتمع اسلامى تصور ندارد.
آرى مجتمع آنروز مسلمين طورى بوده كه ميتوان آنرا به يك معجون تشبيه كرد؛ چه جامعه
آنروز مسلمين مخلوط بوده از يك عده مردان صالح و مسلمانان حقيقى و يك عده
قابل ملاحظه از منافقين كه بظاهر در سلك مسلمين درآمده بودند، و يك عده هم از مردمان
بيماردل و ساده لوح كه هر حرفى را از هر كسى باور مى كردند و قرآن كريم هم بر
اين چند جور مردم آنروز اشاره صريح دارد، و به شهادت آيات زيادى از قرآن كه تفسير
آن در مجلدات قبلى اين كتاب گذشت ، ايشان در عين اينكه به ظاهر و يا واقعا ايمان آورده
بودند رفتارشان با رسول الله (صلى الله عليه و آله ) رفتار رعيت با شاه بوده ، و
همچنين احكام دينى را هم به نظر قانونى از قوانين ملى و قومى مى نگريسته اند،
بنابراين ممكن بوده كه تبليغ بعضى از احكام ، مردم را به اين توهم گرفتار كند
(العياذ بالله ) كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) اين حكم را از پيش خود و به نفع
خود تشريع كرده ، و خلاصه از تشريع اين حكم سودى عايد آن جناب مى شود، اين توهم
باعث اين مى شود كه مردم به اين فكر بيفتند كه راستى نكند اين شخص پادشاهى باشد
كه براى موفقيت خود خويشتن را پيامبر قلمداد كرده ، و اين احكام هم كه به اسم دين مقرر
نموده همان قوانينى باشد كه در هر مملكت و حكومتى به انحاى مختلف اجراء مى گردد.
و پر واضح است كه اگر چنين توهم و شبهه در بين مردم پاى گيرد و در دلهايشان
جاگير شود تا چه اندازه در فساد و از بين بردن دين تاءثير دارد، و هيچ نيرو و هيچ
فكر و تدبيرى نمى تواند آن اثر سوء را متوجه سازد،
علت نگرانى رسول الله (ص ) از ابلاغ آنچه بدان ماءمور شده است
پس غير اين نيست كه اين حكمى كه درآيه مورد بحث
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) مامور به تبليغ آن شده حكمى است كه تبليغ آن
مردم را به اين توهم مى اندازد كه رسول خدا اين مطلب را از پيش خود مى گويد، و مصلحت
عموم و نفع شان در آن رعايت نشده است ، نظير داستان زيد و تعدد زوجات
رسول و اختصاص خمس غنيمت به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و
امثال اين احكام اختصاصى ، با اين تفاوت كه ساير احكام اختصاصى چون مساسى با عامه
مسلمين ندارد يعنى نفعى از آنها سلب نمى كند و ضررى به آنها نمى رساند از اين جهت
طبعا باعث ايجاد آن شبهه در دلها نمى شود.
مثلا داستان ازدواج رسول خداى (صلى الله عليه وآله ) با همسر زيد - پسر خوانده خود
- تنها حكمى مخصوص به خود آن جناب نبوده ، گر چه ممكن است توهم شود كه اين هم
بمنظور انتفاع شخص رسول الله (صلى الله عليه و آله ) تشريع شده است ، ليكن چون
اين حكم عمومى اعلام شده است و عموم مسلمين مى توانند با زن پسر خوانده هاى خود ازدواج
كنند، از اين رو خيلى به ذوق نمى زند، و در داستان ازدواج بيش از چهار همسر دائمى ، گر
چه حكمى است مخصوص به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ليكن باز هم باعث
تقويت آن شبهه در دلها نمى گردد، زيرا بفرض اينكه (العياذ بالله )
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) اين حكم را از روى هواى نفسانى و بدون دستور
خداوند مقرر كرده باشد چون هيچ مانعى براى آن جناب بنظر نمى رسد كه اين حكم را
توسعه دهد و هيچ فرضى تصور نمى رود كه از اين توسعه مضايقه نمايد، از اين رو
باز هم به ذوقها نمى زند، مخصوصا رسول اللهى كه سيره و رفتارش در ايثار بنفس
بر مسلمان و كافر معلوم و معروف است ، رسول اللهى كه مردم را در آنچه خداوند از
مال و چيرهاى ديگر روزى فرموده بر خود مقدم مى دارد، چگونه ممكن است مردم را محدود و
محكوم كند به اينكه بيش از چهار همسر دائمى اختيار نكنند و ليكن خود تا 9 نفر اختيار
كند؟! پس جاى هيچ ترديدى نيست كه اجراى اين حكم نسبت به خصوص خود از ناحيه خداوند
بوده نه از روى هوا.
از اينجا و از همه آنچه تاكنون گفته شد بخوبى استفاده مى شود كه در آيه شريفه
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) مامور به تبليغ حكمى شده كه تبليغ و اجراى آن
مردم را به اين شبهه دچار مى كند كه نكند رسول الله (صلى الله عليه و آله ) اين حرف
را بنفع خود مى زند، چون جاى چنين توهمى بوده كه
رسول الله (صلى ال له عليه وآله ) از اظهار آن انديشناك بوده ، از همين جهت بوده كه
خداوند امر اكيد فرمود كه بدون هيچ ترسى آنرا تبليغ كند، و او را وعده داد كه اگر
مخالفين درصدد مخالفت بر آيند آنها را هدايت نكند،
آن امر مهم و خطيرى كه پيامبر (ص ) ماءمور به ابلاغ آن شده است (ولايت )
وجانشينى اميرالمؤ منين (ع ) است
و اين مطلب رواياتى را كه هم از طرق عامه و هم از طرق اماميه وارد شده است تاييد مى
كند، چون مضمون آن روايات اينست كه آيه شريفه در باره ولايت على (عليه السلام )
نازل شده ، و خداوند رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را مامور به تبليغ آن نموده ،
و آن جناب از اين عمل بيمناك بوده كه مبادا مردم
خيال كنند وى از پيش خود پسرعم خود را جانشين خود قرار داده است ، و به همين ملاحظه
انجام آن امر را به انتظار موقع مناسب تاخير انداخت تا اينكه اين آيه
نازل شد، ناچار در غدير خم آنرا عملى كرد و در آنجا فرمود: (من كنت مولاه فهذا على
مولاه ) يعنى هر كه من مولاى اويم ، اين - على بن ابيطالب - نيز مولاى اوست .
اما (ولايت ) : بايد دانست همانطورى كه در زمان
رسول الله امور امت و رتق و فتق آن بدست آن جناب اداره مى شده بطور مسلم و بدون هيچ
ابهامى پس از در گذشت وى نيز شخصى لازم است كه اين امر مهم را عهده دار باشد، و
قطعا هيچ عاقلى بخود اجازه نمى دهد كه توهم كند دينى چنين وسيع و عالمگير، دينى كه
از طرف خداى جهان ، جهانى و ابدى اعلام و معرفى شده است ، دينى كه وسعت معارفش
جميع مسائل اعتقادى و همه اصول اخلاقى و احكام فرعى را كه تمامى قوانين مربوط به
حركات و سكنات فردى و اجتماعى انسانى را متضمن است بر خلاف ساير قوانين و استثنا
احتياج به حافظ و كسى كه آنطور كه شايد و بايد آنرا نگهدارى كند ندارد، و يا توهم
كند كه مجتمع اسلامى استثناء و بر خلاف همه مجتمعات انسان ى بى نياز از والى و
حاكمى است كه امور آنرا تدبير و اداره نمايد، كيست كه چنين توهمى بكند؟! و اگر كرد
جواب كسى را كه از سيره رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بپرسد چه مى گويد؟!
زيرا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) سيره اش بر اين بو د كه هر وقت به عزم جنگ
از شهر بيرون مى رفتند كسى را به جانشينى خود و به منظور اداره امور اجتماعى مسلمين
جاى خود مى گذاشتند، كما اينكه على بن ابيطالب (عليه السلام ) را در جنگ تبوك جانشين
خود در مدينه قرار دادند، على (عليه السلام ) هم كه عشق مفرطى به شهادت در راه خدا
داشت عرض كرد: آيا مرا خليفه و جانشين خود در مدينه قرار مى دهى ؟ با اينكه در شهر جز
زنان و كودكان كسى باقى نمانده ؟! پيامبر فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت تو، به
من نسبت هارون باشد به موسى ، با اين تفاوت كه بعد از موسى (عليه السلام )
پيغمبرانى آمدند و پس از من پيغمبرى نخواهد آمد؟!.
و همچنين آن حضرت در ساير شهرهائى كه آنروز بدست مسلمين فتح شده بود مانند مكه و
طائف و يمن و امثال آنها جانشينان و حكامى نصب مى فرمود، و نيز بر لشكرها چه كوچك و
چه بزرگ كه باطراف مى فرستادند امرا و پرچمدارانى مى گماردند،اين بوده است
رفتار رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در ايام حيات خود، و چون فرقى بين آنزمان و
زمان پس از رحلت آنجناب نيست ، از اين رو بايد براى زمان غيبت خود هم فكرى بكند، و
شخصى را براى اداره امور امت تعيين بفرمايد، بلكه احتياج مردم به والى در زمان غيبت آن
جناب بيشتر است از زمان حضورش ، و با اين
حال چگونه مى توان تصور كرد كه آن جناب براى آنروز مردم هيچ فكرى نكرده است ؟!.
نكاتى كه در آيه شريفه : (يا ايها
الرسول بلغ ماانزل اليك من ربك ) مى باشد
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك
چند نكته در اين آيه شريفه هست كه به يك يك آنها اشاره مى كنيم :
يكى اينكه در اين آيه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) با اينكه داراى القاب زيادى
است بعنوان رسالت مورد خطاب قرار گرفته ، واين از اين جهت است كه در اين آيه
گفتگو از تبليغ است ، و مناسب ترين القاب و عناوين آن جناب در اين مقام همان عنوان
رسالت است ، براى اينكه بكار رفتن اين لقب خود اشاره ايست به علت حكم ، يعنى
وجوب تبليغى كه بوسيله همين آيه به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) گوشزد
شده است ، و مى فهماند كه رسول ، جز رسالت و رسانيدن پيام كارى ندارد، و انجام
رسالت رفته البته به لوازم آن كه همان تبليغ و كسى كه زير بار رسانيدن است
قيام مى كند.
دوم اينكه در اين آيه از خود آن مطلبى كه بايد تبليغ شود اسم نبرده ، تا هم به عظمت
آن اشاره كرده باشد و هم به آن چيزى كه لقب رسالت به آن اشاره داشت ، اشاره كند،
يعنى بفهماند كه اين مطلب امرى است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در آن هيچ
گونه اختيارى ندارد، بنابراين ، در آيه شريفه دو برهان بر سلب اختيار از
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در تبليغ كردن و يا تاخير در تبليغ اقامه شده
است ، يكى تعبير از آن جناب به رسول ، و يكى هم نگفتن
اصل مطلب ، و در عين اينكه دو برهان است دو عذر قاطع هم هست براى
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در جراتش بر اظهار مطلب و علنى كردن آن براى
عموم ، و در عين حال تصديق فراست رسول الله (صلى الله عليه و آله ) هم هست ، يعنى
مى فهماند كه رسول الله (صلى الله عليه وآله ) درست تفرس كرده و در احساس خطر
مصيب بوده است ، و نيز مى رساند كه اين مطلب از مسائلى است كه تا
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) زنده است بايد به زبان مبارك خودش به مردم
ابلاغ شود و كسى در ايفاى اين وظيفه جاى خود آن جناب را نمى گيرد.
جمله (و ان لم تفعل فما بلغت رسالته ) گر چه صورت تهديدى دارد ولى در
حقيقتمبين اهميت موضوع است
و ان لم تفعل فما بلغت رسالته
همانطورى كه سابقا هم اشاره كرديم مراد از (رسالت ) و يا به قرائتهاى ديگر
(رسالات ) مجموع وظايفى است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بدوش
گرفته بود، و نيز سابقا گفتيم كه از لحن آيه اهميت و عظمت اين حكمى كه به آن اشاره
كرده استفاده مى شود، و فهميده مى شود كه حكم مذكور حكمى است كه اگر تبليغ نشود
مثل اينست كه هيچ چيز از رسالتى را كه بعهده گرفته است تبليغ نكرده باشد،
بنابراين مى توان گفت گر چه كلام صورت تهديد دارد ليكن در حقيقت در صدد بيان
اهميت مطلب است ، و مى خواهد بفهماند مطلب اينقدر مهم است كه اگر در حق آن كوتاهى شود
حق چيزى از اجزاى دين رعايت و ادا نشده است .
پس جمله (و ان لم تفعل فما بلغت ) جمله شرطيه ايست كه ريخت و سياقش براى بيان
اهميت و تاءثير بود و نبود شرط است ، و اينكه بود و نبود جزا هم متفرع بر بود و نبود
شرط است ، و در حقيقت اين جمله شرطيه كه صورتا شرطيه است ، در واقع شرطيه نيست ،
زيرا جمله شرطيه در محاورات مردم معمولا وقتى بكار مى رود كه تحقق جزا
مجهول باشد به جهت جهل بتحقق شرط، و چون در جمله شرطيه مورد بحث يعنى (ان لم
تفعل فما بلغت ) نمى توان به خداى تعالى نسبت
جهل داد از اين رو اگر هم مى بينيم جمله بصورت شرطيه بيان شده است كه در مى دانيم
حقيقت شرطيه نيست ، علاوه بر اينكه ساحت مقدس
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) منزه است از اينكه خداى تعالى و لو بصورت
شرطيه و (اگر) نسبت مخالفت و نافرمانى و ترك تبليغ به او بدهد، با اينكه
خودش در مدح او فرموده :
(الله اعلم حيث يجعل رسالته - يعنى خداوند داناتر است كه رسالت خود را در كجا و
به چه شخصى محول كند) ، پس جمله (و ان لم
تفعل فما بلغت ...) درست است كه بظاهر تهديد را مى رساند ليكن در واقع اعلام اهميت
اين حكم است به آن جناب و به ساير مردم و اينكه
رسول الله در تبليغ آن هيچ جرمى و گناهى ندارد، و مردم حق هيچگونه اعتراض به او
ندارند.
معناى عصمت در جمله : (والله يعصمك من الناس )))
و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين
راغب گفته است : (عصم ) (بفتح عين و سكون صاد) به معناى امساك است ، و اعتصام به
معناى آن حالتى است از انسان كه در طلب حافظى كه او را حفظ كند از خود نشان مى دهد.
راغب همچنين در معناى اين كلمه بسط كلام مى دهد تا آنجا كه مى گويد: (عصام ) (بكسر
عين ) چيزى است كه بوسيله آن چيزى بسته و حفظ مى شود و عصمتى كه در انبيا است به
معناى نگهدارى ايشانست از معصيت ، و خداوند ايشان را با
وسايل گوناگونى حفظ مى كند: يكى با صفاى
دل و پاكى گوهرى است كه خداى تعالى ايشان را به آن كرامت اختصاص داده است و يكى
ديگر با نعمت فضائل جسمانى و نفسانى است كه به آنان ارزانى داشته و ديگر با
نصرت و تثبيت قدمهاى آنها است ، و نيز سكينت و اطمينان خاطر و نگهدارى
دل هايشان و توفيقاتشان است ، كما اينكه خداى تعالى فرموده : (و الله يعصمك من
الناس ) .
و عصمت چيزى است نظير دست بند كه زنان در دست مى اندازند، و از دست ، آن موضعى را
كه عصمت (دست بند) بر آن قرار مى گيرد معصم گويند، و بعضى به سفيدى مچ دست
با پاى چارپايان از نظر شباهتش به دست بند عصمت گفته اند، نظير اينكه چارپائى را
كه يك پايش سفيد باشد به چارپائى كه يك پايش بسته باشد تشبيه كرده و
محجل مى گويند و بر همين قياس گفته مى شود: (غراب اعصم - كلاغ قلاده دار) .
و اما معنائى را كه راغب براى عصمت انبيا (عليهم السلام ) كرد، گر چه معناى صحيحى
است ليكن مثال زدنش به آيه مورد بحث درست نيست ، براى اينكه آيه مورد بحث مربوط
به عصمت انبيا نيست ، وى خوب بود براى عصمت انبيا به آيات ديگرى
مثل مى زد نه به آيه مورد بحث ، و آن معنائى كه براى عصمت انبيا كرده است اگر
بخواهيم با آيات قرآنى تطبيق كنيم با آيه (و ما يضرونك من شى ء و
انزل الله عليك الكتاب و الحكمه و علمك ما لم تكن تعلم و كان
فضل الله عليك عظيما) بهتر تطبيق مى شود.
و اما عصمت در آيه مورد بحث ظاهرش اينست كه به معناى نگهدارى و حفاظت از شر مردم
باشد، شرى كه انتظار مى رفته متوجه نفس شريف
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) شده و يا مانع مقاصد و هدفهاى مقدس دينيش و يا
موفقيت در تبليغش و يا به نتيجه رسيدن زحماتش و سخن كوتاه آنچه مناسب ساحت مقدس
اوست بشود، و اين ربطى به مساءله عصمت انبيا ندارد.
و بهر حال از موارد استعمال اين كلمه بدست مى آيد كه اين كلمه به معناى گرفتن و
نگهدارى است ، بنابراين استعمالش در معنى حفظ از
قبيل استعاره لازم است براى ملزوم ، چه لازمه حفظ گرفتن است ، و اينكه عصمت از شر مردم
را معلق گذاشت ، و بيان نفرمود كه آن شر چه شريست و مربوط به چه شانى از شوون
مردم است ؟ آيا از قبيل كشتن و مسموم كردن و غافلگير ساختن است ؟ يا مقصود آزارهاى
روحى از قبيل دشنام و افترا است ؟ يا از قبيل كارشكنى و بكار بردن مكر و خدعه است ؟ و
سخن كوتاه از بيان نوع شكنجه و آزار مردم سكوت كرد تا افاده عموم كند، و همه انواع
آزارها را شامل شود، و ليكن از همه بيشتر همان كارشكنى ها و اقداماتى كه باعث سقوط
دين و كاهيدن رونق و نفوذ آن است به ذهن مى رسد.
مفهومى كه كلمه (ناس ) متضمن آنست و مراد از (ناس ) در: (والله يعصمك
منالناس )))
(الناس ) به معناى نوع انسان است نه انسان خاص ، جامعى است كه در صدق آن نه
خصوصيات تكوينى از قبيل نر و مادگى دخالت دارد، و نه امتيازات غير تكوينى ، مانند
داشتن علم و فضل و مال و نداشتن آنها، و از همين جهت كه به همه افراد اين جنس صادق است
بيشتر در جماعت استعمال مى شود و كمتر ديده شده است كه به يك فرد (ناس ) گفته
شود و نيز از جهت اينكه اين كلمه متضمن معناى انسانيت است ، چه بسا دلالت بر مدح كند،
البته اين دلالت در مواردى است كه در آن فضيلت به معناى انسانيت ملاحظه شده باشد،
مانند اين آيه : (اذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس ) كه در اين آيه ناس ممدوح است ، و مراد
از آن كسانى اند كه در آنها انسانيت كه ملاك درك حق و تميز آن از
باطل است وجود داشته باشد؛ پس معناى آيه اين مى شود: وقتى به آنها گفته مى شود
ايمان آريد همانطورى كه مردم كامل ايمان آوردند، و چه بسا بر عكس دلالت بر نكوهش
كند، يعنى در پاره اى از موارد خست و پستى افرادى را برساند، و اين در جائى است كه
گفتگو از امرى باشد كه محتاج به لحاظ پاره اى از
فضائل انسانيت زائد بر آنچه در صدق اسم انسان لازم است باشد، مانند اين آيه : (و
لكن اكثر الناس لا يعلمون ) چون بيشتر مردم فضائلى زائد بر
اصل معناى انسانيت ندارند، و نيز مانند اينكه به كسى بگوئى :
خيلى به وعده هاى مردم اعتماد مكن و خيلى به جمعيت آنها غره مباش ، و غرضت از اين گفتار
اين باشد كه وعده كسانى قابل اعتماد و جمعيتشان مايه پشت گرمى است كه از فضلا و
دارندگان ملكه وفا و ثبات عزم باشند، نه هر دو پائى كه كلمه انسان بر او صادق
باشد، گاهى هم نه بر مدح دلالت دارد و نه بر ذم ، و اين در جائى است كه گفتگو در
چيزى باشد كه در آن تنها جنس انسانى بدون ملاحظه چيز ديگرى
دخيل باشد، مانند اين آيه : (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا
و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقيكم ) .
زيرا در اين آيه شريفه گفتگو از جنس انسانى است نه از انسان
فاضل و يا ناقص ، و بعيد نيست كه در آيه مورد بحث هم به همين معنا باشد، يعنى مراد از
ناس سواد مسلمين باشد، سوادى كه همه رقم اشخاص از مؤ من و منافق و بيمار
دل بطور غير متمايز و آميخته با هم در آن وجود دارند، بنابراين اگر كسى از چنين سوادى
بيمناك باشد از همه اشخاص آن بيمناك خواهد بود، و چه بسا جمله (ان الله لا يهدى
القوم الكافرين ) هم اين آميختگى و عموميت و بى نشانى را برساند، زيرا معلوم مى
شود كسانى از كفار بى نام و نشان در لباس مسلمين و در بين آنها بوده اند، و اين هيچ
بعيد نيست ، زيرا سابقا هم گفتيم كه آيه مورد بحث بعد از هجرت و در ايامى
نازل شده است كه اسلام شوكتى بخود گرفته و جمعيت انبوهى به آن گرويده بودند، و
معلوم است كه در چنين ايامى صرفنظر از اينكه مسلمانان واقعى انگشت شمار بودند، سواد
مسلمين سواد عظيمى بوده و ممكن بوده است كسانى از كفار خود را در بين آنها و بعنوان
مسلمان جا بزنند، و عمليات خصمانه و كارشكنى هاى خود را بسهولت انجام دهند، و لذا مى
بينيم خداوند در مقام تعليل جمله (و الله يعصمك من الناس ) مى فرمايد: (ان الله لا
يهدى القوم الكافرين ) ، چون بعد از اينكه وعده حفاظت به
رسول خود مى دهد، مخالفين را كفار مى خواند.
دو توضيح لازم درباره معناى جمله : (والله يعصمك من الناس ) و جمله (ان الله
لايهدى القوم الكافرين )))
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد: همانطورى كه از آيه مورد بحث استفاده مى شود خداوند
رسول خود را از شر كفار حفظ فرمود؟ و اگر چنين است پس آن همه آزار و محنت ها كه از
كفار و از امت خود ديد چه بود؟! و آيا اين آيه با ساير آيات قرآنى كه صريح اند در
اينكه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در راه تبليغ دين محنت هاى طاقت فرسائى
ديده منافات ندارد؟! و آيا جز اين است كه رسول خدا خودش فرمود: هرگز هيچ پيغمبرى
به مقدار و مانند آزارهائى كه من ديدم نديده و همچنين اين سؤ
ال پيش مى آيد كه اين آيه مى فرمايد: خداوند كفار ر ا هدايت نمى كند، آيا اين جمله منافى
سراپاى قرآن و مخالف صريح عقل نيست ؟! خداوندى كه خود تمامى
وسايل هدايت را كه يكى از آنها فرستادن انبيا و كتابهاى آسمانى است فراهم فرموده ،
آيا معقول است همين خداى مهربان از طرفى به انبياى خود اصرار بورزد كه بندگان مرا
به خدايشان آشنا كنيد و از طرفى خودش بفرمايد: خداوند كفار را هدايت نمى كند مگر
اينكه حجت خالص بر آنها تمام شود؟! و آيا جز اين است كه ما به چشم خود مى بينيم كه
خداوند كفار را يكى پس از ديگرى هدايت مى كند؟!.
جواب سؤ ال اولى اينست كه خداى تعالى كه فرموده (ان الله لا يهدى القوم الكافرين
) در حقيقت جمله (و الله يعصمك من الناس ) را توضيح داده ، به اين معنا كه در سعه
اطلاق آن تصرف كرده و اطلاق آن را كه شامل تمامى انواع محنت ها ، چه آنهائى كه ممكن
بود در مقابل تبليغ اين حكم ببيند و چه غير آن بود تقييد كرده است به آزارهائى كه در
خصوص اين حكم و قبل از موفقيت به اجراى آن ممكن بود از دشمنان برسد، حالا يا به اين
بوده كه آن جناب را در حين تبليغ اين حكم بقتل برسانند، و يا بر او شوريده و اوضاع
را دگرگون سازند، و يا او را به باد تهمت هائى كه باعث ارتداد مردم است گرفته و
يا حيله اى بكار برند كه اين حكم را قبل از اينكه به مرحله
عمل برسد خفه كرده و در گور كنند، و ليكن خداى تعالى كلمه حق و دين مبين خود را بر هر
چه بخواهد و هر كجا و هر وقت و هر كس كه بخواهد اقامه و اظهار مى نمايد، كما اينكه در
كلام عزيز خود فرموده : (ان يشا يذهبكم ايها الناس و يات باخرين و كان الله على ذلك
قديرا) .
و اما جواب از سؤ ال دوم : بايد دانست كه مقصود از كفر در اينجا، كفر به خصوص آيه
ايست كه متضمن حكم مورد بحث است ، حكمى كه جمله (ما
انزل اليك من ربك - آنچه از پروردگارت بتو
نازل شده ) اشاره به آن دارد، كما اينكه در آيه حج ، مخالفين خصوص حج را كافر
خوانده و فرموده : (و من كفر فان الله غنى عن العالمين ) نه كفرى كه به معناى
استكبار از اصل دين و از اقرار به شهادتين است ، زيرا كفر به اين معنا با مورد آيه
مناسبت ندارد، مگر اينكه كسى بگويد مراد از (ما
انزل اليك من ربك ) مجموع دين و قرآن است ، كه ما سابقا جوابش را داده و اين حرف را
نپذيرفتيم ، و بنابراين مراد ا ز هدايت هم هدايت به راه راست نيست ، بلكه مراد هدايت به
مقاصد شوم آنها است ، و معنايش اين است كه خداوند ابزار كار و اسباب موفقيت آنان را در
دسترسشان قرار نمى دهد، نظير اين آيه كه مى فرمايد: (ان الله لا يهدى القوم
الفاسقين ) و اين آيه : (و الله لا يهدى القوم الظالمين ) كه معلوم است مراد از هدايت
در اين دو آيه هدايت به فسق و ظلم است ، و ما سابقا در جلد دوم اين كتاب راجع به اين
هدايت بحث كرديم .
پس معناى آيه اينست كه خداوند آنها را مطلق العنان نمى گذارد تا هر لطمه كه بخواهند
به دين و به كلمه حق وارد آورده و نورى را كه از جانب خود
نازل كرده خاموش كنند، چون بطور كلى كفار و ظالمين و فاسقين از شومى و بدى كه
دارند همواره در پى تغيير سنت خداوند، و مى خواهند سنتى را كه بين خلق خدا جارى است و
مسير اسبابى را كه يكى پس از ديگرى در راه
تحصيل مسببات در جريانند عوض كرده اسبابى را كه همه اسباب هدايت و فضيلتند و بين
آنها و اينكه نام گناه بر آنها اطلاق شود فرسنگ ها فاصله است ، آلوده كرده و بسوى
مقاصد باطل و فاسد خود منحرف كنند، آرى آنان اينطور مى خواهند و ليكن قدرت و شوكت
شان كه آنرا هم خدا ارزانى شان داشته خداوند را زبون و عاجز نمى كند، هر چند مساعى
شان آنان را احيانا و در چند قدم كوتاه پيشرفت دهد و در نتيجه ، كارشان سامان يابد و
به مقاصد پليد خود نائل شوند و ليكن اين استعلا و استقامت كارهايشان جز براى مدت
كوتاهى دوام نيافته و بالاخره تباه خواهد شد، بلكه خداوند آنان را در چاهى كه براى
مسلمين كنده بودند در خواهد انداخت ، آرى (و لا يحيق المكر السى ء الا باهله ) .
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيه شريفه : (يا
ايهاالرسول بلغ ...) شاءن نزول آن و ابلاغ ولايت على (ع ) در غدير خم
در تفسير عياشى از صالح از ابن عباس و جابربن عبدالله روايت شده كه گفته اند: خداى
تعالى نبى خود محمد (صلى الله عليه و آله ) را مامور كرد كه على (عليه السلام ) را
بعنوان علميت در بين مردم نصب كرده و مردم را به ولايت وى آگاهى دهد، و از همين جهت
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ترسيد مردم متهمش ساخته و زبان به طعنش گشوده
بگويند: در بين همه مسلمانان على را نامزد اين منصب كرده است ، و لذا خداى تعالى اين آيه
را فرو فرستاد: (يا ايها الرسول ...) ناگزير
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در روز غدى خم به امر ولايت على (عليه السلام )
قيام نمود.
و در همان كتاب از حنان بن سدير از پدرش از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت مى كند
كه آن حضرت فرمود: وقتى كه جبرئيل در حيات
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در حجه الوداع براى اعلان ولايت على (عليه السلام
) نازل شد و اين آيه را فرود آورد: (يا ايها
الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك . ..) رسول الله (صلى الله عليه و آله ) سه روز
در انجام آن مكث كرد تا رسيد به جحفه ، و در اين سه روز از ترس مردم دست على را
نگرفت و او را بالاى دست خود بلند نكرد، تا اينكه در روز غدير در محلى كه آنرا
(مهيعه ) ) مى گفتند بار گرفته و پياده شد، آنگاه دستور داد بانگ نماز سر داده و
مردم را براى نماز دعوت كنند، مردم هم بر حسب
معمول اجتماع كردند، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در برابرشان قرار گرفت و
فرمود: چه كسى از خود شما به شما اولويت دارد؟ همه به بانگ بلند عرض كردند خداو
رسول ، آنگاه بار ديگر همين كلام را تكرار كرد و همه همان جواب را دادند، بار سوم نيز
همان را پرسيد و همان جواب را شنيد، و سپس دست على را گرفته فرمود:
هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست ، پروردگارا دوست بدار دوستداران على را و دشمن
بدار كسى را كه با على دشمنى كند و يارى كن هر كه را كه به على يارى دهد، و تنها
بگذار كسى را كه در موقع حاجت على را تنها بگذارد، چون كه على از من و من از على هستم
، و على نسبت به من بمنزله هارون است نسبت به موسى ، با اين تفاوت كه بعد از موسى
پيغمبرانى بودند و پس از من پيغمبرى نخواهد بود.
باز در همان كتاب از ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده است كه
فرمود: وقتى خداى تعالى آيه (يا ايها الرسول بلغ ما
انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا
يهدى القوم الكافرين ) را بر نبى خود نازل فرمود،
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) دست على (عليه السلام ) را در دست گرفته آنگاه
فرمود:
اى مردم هيچ كدام از انبيائى كه قبل از من مبعوث شدند جز اين نبود كه پس از مدتى
زندگى دعوت خداى را اجابت كرده و رخت به سراى ديگر مى كشيدند، و من نيز در اين
نزديكى ها پذيراى آن دعوت خواهم شد، و به سراى ديگر
انتقال خواهم يافت . اى مردم من به نوبه خود مسؤ ولم و شما هم به نوبه خود مسؤ وليد،
آنروزى كه از شما بپرسند حال مرا چه خواهيد گفت ؟ همگى عرض كردند: ما شهادت مى
دهيم كه تو وظيفه تبليغى خود را انجام دادى ، و آنچه كه بايد به ما برسانى رسانيدى
، و خير خواه ما بودى ، و آنچه بر عهده داشتى انجام دادى ، خداوند به بهترين جزائى كه
به مرسلين داده است جزايت دهد آنگاه آن حضرت به خداى خود عرض كرد: پروردگارا تو
بر شهادت اينها شاهد باش ، آنگاه روى به مردم كرده فرمود: اى گروه مسلمين كه در
اينجا حضور داريد ميبايد غايبين را به ماجرا خبر دهيد كه من اينك به عموم مسلمين روى زمين و
گروندگان به دين اسلام وصيت مى كنم به ولايت على (عليه السلام )، با خبر باشيد
كه ولايت على ولايت من است و اين عهدى است كه خداوند به من سپرده بود، و به من دستور
داده بود كه آنرا به شما ابلاغ كنم ، آنگاه سه مرتبه فرمود: آيا همه شنيديد؟ در آن
ميان يكى عرض كرد: آرى به خوبى شنيديم يا
رسول الله .
و صاحب بصائر باسناد خود از فضيل بن يسار از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت مى
كند كه آن حضرت در تفسير آيه مورد بحث فرمودند: آنچه از ناحيه پروردگار
نازل شده بود همان ولايت على (عليه السلام ) بود.
مؤ لف : مرحوم كلينى در كافى به اسناد خود از ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه
السلام ) نقل مى كند كه در حديث مفصلى فرموده اند: آيه شريفه در باره ولايت على (عليه
السلام ) نازل شده است .
و صدوق (عليه الرحمه ) در معانى الاخبار به اسناد خود از محمد بن فيض بن مختار از
پدرش از امام ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده كه آن جناب در ضمن حديث مفصلى همين
معنا را فرموده است .
و نيز اين معنا را عياشى از ابى الجارود در حديث طويلى و هم از عمرو بن يزيد در حديث
مختصرى از امام ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت كرده است .
و از تفسير ثعلبى نقل شده كه از امام جعفر بن محمد (عليه السلام )
نقل كرده كه آن حضرت فرمود: آيه شريفه (يا ايها
الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ) در باره فضيلت على (عليه السلام ) است ، و از
همين جهت وقتى اين آيه نازل شد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) دست على (عليه
السلام ) را گرفت و فرمود: هر كه من مولاى اويم اينك على مولاى اوست .
و نيز از ثعلبى نقل شده است كه در ذيل اين آيه به اسناد خود از كلبى از ابى صالح
از ابن عباس نقل كرده كه گفت : آيه درباره على بن ابيطالب (عليه السلام )
نازل شده ، زيرا خداى تعالى به رسول خود دستور داد كه درباره ولايت على تبليغ
كند، آن جناب هم دست على را گرفت و فرمود: هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست ، بار
الها داخل كن بولايت خود آنكسى را كه داراى ولاى على است ، و دشمن بدار آنكس را كه دشمن
على است .
و در تفسير برهان از ابراهيم ثقفى نقل مى كند كه به اسناد خود از خدرى و از بريده
اسلمى و از محمد بن على نقل مى كند كه گفته اند: آيه در روز غدير و در شان على (عليه
السلام ) نازل شده است .
و از تفسير ثعلبى است كه در معناى آيه گفته كه حضرت ابى جعفر محمد بن على (عليه
السلام ) فرمود: معناى آيه اينست كه آنچه درباره على (عليه السلام ) از ناحيه
پروردگارت به سويت فرود آمده تبليغ كن .
اشكالات صاحب (المنار) به روايتى در شاءن ولايت اميرالمؤ منين ()
و در تفسير المنار از تفسير ثعلبى نقل مى كند كه گفته است : اين گفتار
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) همه جا و در همه بلاد منتشر شد، تا به گوش حارث
بن نعمان فهرى رسيد، حارث بى درنگ شتر خود را سوار شد و شرفياب حضور
رسول الله گرديد، و آن حضرت آن موقع در ابطح بودند، حارث از شتر خود فرود آمده
و بند بر پاى آن نهاد و نزديك شد، آنگاه روى به آن جناب نموده و در حالى كه آن
حضرت در بين جمعى از اصحابش بود عرض كرد: يا محمد! تو از ناحيه پروردگارت
به ما دستور دادى كه به وحدانيت خداوند و رسالت تو شهادت دهيم ، ما نيز پذيرفتيم ،
آنگاه به ما گفتى چه و چه (و همه احكام را ذكر كرد) و ما
قبول كرديم ، و اين همه اطاعت از ما تو را كفايت نكرد تا دو بازوى پسر عمت را كشيده و او
را بر همه ما سرورى دادى ، و گفتى : هر كه من مولاى اويم على مولاى او است ، اينك آمده ام
از تو بپرسم داستان سرورى پسر عمت از ناحيه خود تو است يا از ناحيه خداست ؟ .
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرمود: سوگند به آن خدائى كه جز او معبودى نيست
آن نيز مانند همه دستوراتم از ناحيه خداست ، حارث بسوى مركب خود برگشت و در حالى
كه مى گفت : بار الها اگر اين مطلب حق است و از ناحيه تو است سنگى از آسمان بر ما
بباران ، و يا عذابى دردناك بر ما نازل كن ، هنوز به شتر خود نرسيده بود كه خداى
تعالى او را هدف سنگ ريزه اى قرار داده بطورى كه از فرق سرش فرو رفت و از
پائين تنش بيرون آمده و هلاكش ساخت ، و درباره همين واقعه در سوره معارج اين دو آيه
(سال سائل بعذاب واقع . للكافرين ليس له دافع ) را فرستاد اين بود پاره اى از
آن حديث كه صاحب المنار از ثعلبى نقل مى كند.
مؤ لف : صاحب المنار بعد از نقل اين حديث در كتاب خود اينطور مى گويد: و اين روايت از
روايات ساختگى و مجعول است ، و لذا قابل اعتماد نيست ، علاوه بر اين سوره معارج در مكه
نازل شده ، و آيه (اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك ) در سوره
انفال است ، و سوره انفال بعد از هجرت و پس از جنگ بدر و چند
سال قبل از نزول سوره مائده نازل شده است ، چطور ممكن است دو آيه از دو سوره كه يكى
مكى و ديگر مدنى است در شان يك حادثه نازل شده باشند؟ و حقيقت امر اين است كه دو آيه
اول سوره معارج حكايت از مطلبى است كه بعضى از كفار قريش
قبل از هجرت مى گفته اند، علاوه بر اين ظاهر روايت اين است كه حارث بن نعمان فهرى از
مسلمانان بوده ، و در اين قضيه مرتد شده است ، و
حال آنكه در بين صحابه كسى را به چنين نام و نشان سراغ نداريم ، و ديگر اينكه اين
روايت مى گفت داستان حارث در ابطح رخ داده ، و ابطح نام موضعى است در مكه ، و
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بعد از حجه الوداع و غدير به مدينه تشريف برد،
و ديگر مكه را نديد تا از دنيا رحلت كرد.
رد اشكالاتى كه صاحب المنار بر روايت فوق الذكر ايراد نموده است
اين بود چند خدشه كه صاحب المنار به روايت وارد كرده ، و خواننده محترم مى داند كه وى
چگونه در چند جا از كلام خود تحكم كرده ، و سخن بيهوده گفته است .
يكى آنجا كه گفته است : روايت ساختگى و مجعول است و سوره معارج مكى است ، و لابد
دليل گفتارش مطلبى است كه در روايات از ابن عباس و ابن زبير
نقل شده ، و چه خوب بود مى فهميديم با اينكه
دليل ما هم روايت و دليل و اعتماد او هم به روايت است چه ترجيحى در روايت مورد اعتماد او
هست با اينكه هر دو خبر واحدند؟ و بر فرض كه سوره معارج مكى باشد كما اينكه
مضمون خيلى از آياتش هم اين احتمال را تاييد مى كند و ليكن او چه دليلى دارد بر اينكه
هيچ يك از آيات آن مدنى نيست ؟ ممكن است دو آيه اولش كه مورد بحث ما هستند مدنى باشند،
كما اينكه همين سوره مائده هم مدنى است ، و در اواخر ع مر
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نازل شده ، و در عين
حال او و هم مسلكانش اص رار دارند كه يكى از آيات آن يعنى آيه مورد بحث مكى و نزولش
در اوايل بعثت ات فاق افتاده است . بنابراينوقتى به اعتراف آقايان جايز باشد سوره
مائده مدنى و آيه مورد بحث از آيات آن مكى باشد چه عيبى دارد كه سوره معارج هم مكى
باشد؟ و دو آيه اول آن مدنى .
اما اينكه گفته است : آيه مزبور حكايت مى كند گفتارى را كه بعضى از كفار قريش
قبل از هجرت گفته اند، اين هم تحكم و بدون
دليل حرف زدن است ، زيرا گيرم كه سوره انفال
قبل از سوره مائده نازل شده باشد، اين كجا
دليل مى شود بر اينكه در موقع تاءليف قرآن بعضى از آياتى كه بعد از
انفال نازل شده در انفال قرار نداده باشند، كما اينكه آيات ربا و آيه (و اتقوا يوما
ترجعون فيه الى الله ) كه به نظر آقايان ، آخرين آيه ايست كه بر
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نازل شده است در سوره بقره قرار گرفته ، با
اينكه سوره بقره در اوايل هجرت نازل شده ، و اين آيات چند
سال قبل از آن نازل شده اند.
و اما اينكه گفته است : آيه (و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق ...) حكايت از گفتاريست
كه كفار قبل از هجرت مى گفته اند، اين نيز تحكم ديگرى است ، صرفنظر از اينكه سياق
آيه دليل بر خلاف آنست ، براى اينكه كسى كه عارف به اسلوب كلام باشد هيچ گاه
شك نمى كند كه آيه (اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجاره من السماء او
ائتنا بعذاب اليم ) از آنجائى كه مشتمل است بر جمله (ان كان هذا هو الحق من عندك )
كه هم اسم اشاره (هذا) و هم ضمير فصل (هو) و هم كلمه (حق ) كه بر سر آن
(الف ) و (لام ) در آمده و هم كلمه (من عندك ) در آن بكار رفته است ، كلامى نيست
كه يك بت پرست آن را بگويد، بلكه اين كلام ، كلام كسى است كه به مقام ربوبيت
ايمان و اذعان داشته و معتقد است كه امور حقه از ناحيه آن مقام سرچشمه مى گيرد، و جميع
شرايع از آن ناحيه نازل مى شود، چنين كسى است كه اگر احيانا در باره امرى كه ديگرى
ادعا مى كند كه آن امر حق است نه غير آن و ادعا مى كند كه اين امرى است از ناحيه خدا، توقف
كند و در تشخيص حقانيت و صدق گفتار او سر بگريبان فرو ببرد، و نتواند حق را
بفهمد، ناچار از فرط خستگى و ملالت از زندگى سير شده بجان خود نفرين كند، نه
كسى كه اصلا از اين كوزه آب نمى خورد، و سر و كارش همه با بت و بتكده است ، او چه
باك دارد از اينكه اين حرف حق باشد يا نه ، او خدا و پيغمبر را
قبول ندارد چه رسد به يك مساءله جزئى .
و اما اينكه گفت : ظاهر روايت اين است كه حارث بن نعمان از مسلمانان بوده و در اين قضيه
مرتد شده است ، و حال آنكه در بين صحابه كسى را به چنين نام و نشان سراغ نداريم ،
اين نيز تحكم ديگرى است ، براى اينكه از ايشان سؤ
ال مى شود كدام يك از علماى رجال چنين قدرتى بخرج داده كه عموم اشخاصى را كه
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را ديدار كرده و به وى ايمان آورده و يا پس از
ايمان مرتد شده اند بدست آورده و ترجمه آنها را ضبط كرده باشد؟ و اگر شما چنين
ضبطى را سراغ داريد چه مانعى دارد كه روايت ثعلبى هم راجع به يكى از آن مرتدين
باشد.
و اما اينكه گفت : ابطح نام موضعى است در مكه و
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بعد از حجه الوداع و داستان غدير به مكه تشريف
نبرده ، از اين كلام برمى آيد كه صاحب المنار لفظ ابطح را به معناى اصلى خود كه
عبارتست از ريگ زار نگرفته ، بلكه به معناى مستحدث آن كه نام موضعى است در مكه
گرفته است ، و دليلى هم بر اين مطلب ندارد، بلكه
دليل بر خلاف آن در دست هست ، يكى همين روايت و روايات ديگرى كه مدينه را هم ابطح
خوانده اند، و چه بسا از اين شعر هم استفاده شود:
نجوت و قد بل المرادى سيفه من ابن ابى شيخ الاباطح طالب
(من نجات يافتم در حالتى كه مرادى (ابن ملجم لعنه الله ) شمشير خود را به خون سر
على فرزند ابوطالب كه شيخ و بزرگ ابطح ها است آب داد، زيرا در اين شعر، هم مكه و
هم اطراف آن ابطح ناميده شده .
صاحب مراصد الاطلاع گفته است : (ابطح ) (بفتح الف و سكون با و فتح طاء و حاء
بى نقطه ) به معناى بستر سيل است كه داراى ريگهاى ريز باشد، ابن دريد هم گفته :
ابطح و بطحا شن نرمى است كه سيلاب آنرا بر روى زمين فرش مى كند، ابو زيد گفته
: ابطح اثرى است كه از سيل باقى مى ماند، چه بستر
سيل وسيع باشد و چه تنگ ، و شهر (مكه ) و (منا) را ابطح مى گويند به ملاحظه
اينكه فاصله بستر سيل از هر دو به يك اندازه است ، بلكه فاصله آن نسبت به منا كمتر
است ، و بين آن و منا محلى است بنام محصب و بين آن و مكه خيف بنى كنانه است ، و بعضى
گفته اند بين آن و منا ذوطوى است ، و صحيح نيست .
از همه اينها گذشته روايتى را كه ثعلبى نقل كرده بعينه ديگران هم
نقل كرده اند، و در نقل آنها كلمه ابطح ديده نمى شود و آن
نقل همان است كه بزودى از مجمع البيان و او از جمهور و هم چنين غير آن خواهد آمد.
علاوه بر اين ، بعد از همه اينها مى گوييم : روايت از اخبار متواتره و يا خبرى كه قرينه
قطعى بر صحتش اقامه شده باشد نيست كه
قابل اين همه بحث باشد، بلكه خبر واحد است كه ما سابقا در ابحاث گذشته بنظر
خواننده رسانديم كه بناى ما بر اين نيست كه در غير احكام فرعيه بر اين گونه اخبار
اعتماد كنيم ، و اين نه ما تنهاييم ، بلكه اصولا همه عقلا بنايشان بر اين است ، اگر در
همه طوايف بشرى تفحص كنيم خواهيم يافت كه همه آنها بنايشان بر اين است كه جز در
محاورات روزمره خود به اخبار آحاد اعتماد نكنند، اين مقدار هم كه ما بحث كرديم براى اين
بود كه در قبال خصم كه روايت را به باد خدشه و
اشكال گرفته و مى خواست بدون دليل صحيح ، روايت را ساختگى و
مجعول قلمداد كند وبا علم به اينكه اشكالاتش وارد نيست سكوت نكرده باشيم .
متاءن نزول(ساءل
سائل بعذاب واقع ) به روايت طبرسى در مجمع البيان
طبرسى در مجمع البيان مى فرمايد: سيد ابوالحمد ما را خبر داد كه حاكم ابوالقاسم
حسكانى از ابوعبدالله شيرازى از ابوبكر جرجانى از ابواحمد بصرى از محمد بن
سهل از زيد بن اسماعيل مولاى انصار از محمد بن ايوب واسطى از سفيان بن عيينه از جعفر
بن محمد (عليهماالسلام ) از پدران بزرگوار خود كه وقتى
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در روز غديرخم على را نصب كرد، فرمود: هر كه من
مولاى اويم اينك على بن ابيطالب مولاى اوست ، و اين مطلب در شهرها در پخش شد تا به
گوش نعمان بن حارث فهرى رسيد، حارث عرض كرد: به ما دستور دادى به كلمه (لا
اله الا الله ) و اينكه تو رسول اللهى شهادت دهيم ، دستور دادى جهاد و حج كنيم ، نماز
و روزه و زكات را بجا آريم ، به اين همه اطاعت اكتفا نكردى تا اينكه اين پسر را به
سرورى ما منصوب نموده و گفتى : هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست ، حالا بگو ببينم
اين مطلب از ناحيه تو است يا از ناحيه خداست ؟ حضرت فرمود آرى ، سوگند به آن
خدائى كه جز او معبودى نيست اين نيز از ناحيه خداست ، نعمان بن حارث در حالى كه مى
گفت : (اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجاره من السماء) ، از نزد
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) برگشت .
خداوند هم سنگى بر سرش كوبيد و هلاكش نمود و آيه
(سال سائل بعذاب واقع ) را راجع به همين واقعه
نازل فرمود.
مؤ لف : همين مضمون را كلينى در كافى روايت كرده است .
و حافظ ابونعيم در كتاب نزول القرآن حديث زير را با حذف چند نفر از وسط از سلسله
سند تا على بن عامر نقل مى كند كه او از ابى الحجاف از اعمش از عطيه
نقل كرده كه گفت : اين آيه شريفه درباره على (عليه السلام ) به
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نازل شد: (يا ايها
الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...) و خداى تعالى نيز فرمود: (اليوم اكملت لكم
دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا) .
و نقل شده است كه مالكى در كتاب فصول المهمه خود گفته است : امام ابوالحسن واحدى در
كتاب خود موسوم به اسباب النزول به سند خود حديثى را تا ابى سعيد خدرى رفع مى
كند كه او گفته آيه (يا ايها الرسول بلغ ما
انزل اليك من ربك ) در روز غدير خم و درباره على (عليه السلام )
نازل شده است .
مؤ لف : همين روايت را صاحب فتح القدير از ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر
نقل كرده اند، كه آنان نيز آنرا از ابى سعيد
نقل كرده اند، در المنثور هم همين طور نقل شده است .
و اما غدير خم ، (خم ) (به ضم خاء نقطه دار و تشديد ميم و تنوين آن ) چنان كه محيى
الدين نووى گفته است ، اسم بستانى است در سه ميلى جحفه ، كه در كنار آن بستان ،
غدير يعنى گودالى است معروف به گودال خم ، يعنى
گودال نزديك به بستان خم ، و در فتح القدير
نقل شده كه ابن مردويه از ابن مسعود روايت كرده كه گفت : ما در عهد
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بسيار مى خوانديم : (يا ايها
الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ان عليا مولى المؤ منين و ان لم
تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ) .
نام جمعى از صحابه رسول الله (ص ) كه حديث غدير
رانقل كرده اند
مؤ لف : آنچه از اخبار در اينجا نقل شد مختصرى است از اخبار زيادى كه دلالت دارد بر
اينكه آيه (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...) درباره على (عليه السلام )
در روز غدير خم نازل شده است ، و اما حديث غدير يعنى فرمايشى را كه
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) آنروز درباره على (عليه السلام ) فرمود، خود
حديثى است متواتر كه هم از طرق شيعه و هم از طرق
اهل سنت به بيشتر از صد طريق و از جمع كثيرى از صحابه
نقل شده است ، از آن جمله : 1 - براء بن عازب ، 2 - زيد بن ارقم ، 3 - ابو ايوب
انصارى ، 4 - عمر بن خطاب ، 5 - على بن ابيطالب (عليه السلام )، 6 - سلمان
فارسى ، 7 - ابوذر غفارى ، 8 - عمار بن ياسر، 9 - بريده ، 10 - سعد بن ابى
وقاص ، 11 - عبد الله بن عباس ، 12 - ابو هريره ، 13 - جابر بن عبد الله ، 14 -
ابو سعيد خدرى ، 15 - انس بن مالك ، 16 - عمران بن حصين ، 17 - ابن ابى اوفى ،
18 - سعدانه ، 19 - همسر زيد بن ارقم ،. علاوه بر اين ، همه امامان
اهل بيت (عليهم السلام ) بر صحت آن اجماع دارند، مخصوصا على (عليه السلام ) در ميدان
كوفه (رحبه ) مردم را راجع به اين حديث سوگند داد كه هر كس در غدير خم حاضر بوده
و آنرا از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) شنيده برخيزد و شهادت دهد، جمع كثيرى
برخاستند و بر صحت آن و اينكه در روز غديرخم به گوش خود از
رسول الله (صلى الله عليه وآله ) شنيده اند گواهى دادند.
و در بسيارى از اين روايات دارد كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ايها
الناس آيا مگر معتقد نبوديد كه من اولايم به مؤ منين از خود آنها؟ گفتند چرا، فرمود: هر كس
كه من مولاى اويم على مولاى اوست ، كما اينكه احمد بن
حنبل و همچنين ديگران بطرق زيادى حديث را اينطور
نقل كرده اند، و چه بسيار كتابهائى كه تنها در خصوص اين يك حديث و بدست آوردن عده
طرق روايتى آن و بحث درباره متن آن چه به قلم علماى
اهل سنت و چه به قلم علماى شيعه تاءليف شده است كه بقدر كفايت در آنها درباره حديث
شريف غدير بحث شده است .
رواياتى ديگر از طرق عامه كه شاءن
نزول آيه شريفه را داستانهايى مختلفنقل مى كنند
و جوينى در كتاب السمطين به اسناد خود از ابى هريره روايت مى كند كه گفت :
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرمود: در شب معراج وقتى مرا بطرف آسمان هفتم
سير دادند از زير عرش ندائى بگوشم آمد كه مى گفت : راستى على آيت خدا است و دوست
مؤ منين ، على را به مردم معرفى كن . وقتى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از معراج
فرود آمد آن ندا را فراموش كرد، لذا (آيه يا ايها
الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من
الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين ) براى يادآوريش
نازل شد.
و در فتح القدير است كه ابن ابى حاتم از جابر بن عبدالله روايت مى كند كه گفت :
وقتى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از غزوه بنى انمار برمى گشت در ذات الرقيع
در محلى مشرف بر نخلستانى فرود آمد و در حالى كه بر لب چاهى نشسته و پاهاى
مبارك را در چاه انداخته بودند مردى از بنى النجار بنام وارث به رفقاى خود گفت : من
محمد را خواهم كشت ، رفقايش پرسيدند چگونه ؟ گفت : به او مى گويم شمشيرت را به
من ده ، وقتى به من داد، با همان شمشير او را مى كشم . اين بگفت و نزديك آن حضرت آمد و
عرض كرد: اى محمد شمشير خود را به من ده تا ببويم ، حضرت شمشير خود را به وى
داد، در همان لحظه دستش به لرزه در آمد و شمشير از دستش به زمين افتاد،
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرمود: خدا نگذاشت آنچه مى خواستى انجام دهى ،
بعد از اين واقعه خداى تعالى اين آيه را فرو فرستاد: (يا ايها
الرسول بلغ ما انزل اليك ...) .
مؤ لف : صاحب فتح القدير بعد از نقل اين خبر گفته است كه ابو حبان همين روايت را در
صحيح خود نقل كرده ، و نيز ابن مردويه از ابى هريره نظير اين داستان را
نقل كرده ، و ليكن اسم آن مرد را نبرده . ابن از حديث محمد بن كعب قرظى نظير آنرا روايت
كرده ، و قصه غورث بن حارث هم در نقل صحيح ثابت و معروفست ، اين بود حكايت صاحب
فتح القدير ولى آنچه هست اينست كه مضمون اين حديث هرگز به آيه شريفه
قابل تطبيق نيست .
در كتاب در المنثور و فتح القدير و غير آن دو از ابن مردويه و ضياء در كتاب المختاره از
ابن عباس نقل شده كه او گفته : از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) پرسيدند كداميك
از آيات قرآنى تو را سخت تر آمد؟ فرمود: من در ايام موسم حج (ذى حجه ) در منا بودم و
مشركين عرب و يك عده اى از مردم ناشناس و اوباش هم در آنجا گرد آمده بودند كه
جبرئيل اين آيه را فرود آورد: (يا ايها الرسول بلغ
ماانزل اليك ...) حضرت فرمود: برخاستم و نزديك عقبه آمده و به بانگ بلند ندا در
دادم :