در اين آيه شريفه التفاتى به كار رفته چون در آيات
قبل خطاب متوجه عموم مسلمين بود و در اين آيه متوجه شخص
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شده و خطاب در
اصل معنا در حقيقت باز به عموم مسلمين است و مى خواهد بفرمايد:
رسول ما به رحمتى از ناحيه ما نسبت به شما مهربان شده است و به همين جهت به او امر
كرديم كه از شما عفو كند و برايتان استغفار نمايد و با شما در امور مشورت كند و وقتى
تصميمى گرفت بر ما توكل كند.
پس با اينكه اصل معنا اين بود بايد ديد چرا خطاب را به شخص
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگردانيد؟ و چه نكته اى باعث آن شد؟ نكته اش
همان مطلبى است كه در اول آيات مربوط به جنگ خاطرنشان كرده و گفتيم : اين آيات
آميخته با لحنى از عتاب و سرزنش است ، به
دليل اينكه مى بينيم خداى تعالى هر جا كه مناسبت داشته از مردم به خاطر
نافرمانيهايشان اعراض كرده است و يكى از آن موارد همين آيه مورد بحث است كه متعرض
يكى از حالات آنان است ، آن حالتى كه نوعى ارتباط با اعتراضشان بر
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دارد و آن عبارت است از اندوهى كه از كشته شدن
دوستانشان داشتند، چون چه بسا كه همين اندوه وادارشان كرد كه در
عمل رسول خدا خرده گيرى نموده كشته شدن آنان را به آن جناب نسبت دهند و بگويند: تو
باعث شدى كه ما اين چنين مستاصل و بيچاره شويم و بخاطر همين نسبت ناروا، خداى تعالى
از سخن گفتن با آنان اعراض نموده و روى سخن به
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرده ، فرموده : (فبما رحمة من اللّه لنت لهم ) .
و اين سخن به خاطر اينكه حرف (فا) در
اول آن آمده فرع و نتيجه گيرى از كلامى ديگر است كه البته صريحا در آيات نيامده ،
ولى سياق بر آن دلالت دارد و تقدير كلام چنين است : (و اذا كان حالهم ما تريه من
الشباهه بالّذين كفروا و التحسر على قتلاهم ، فبرحمة منا لنت لهم ، و الا لانفضوا من
حولك ) .
فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر
اين جمله براى اين آمده كه سيره رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) را امضا كرده باشد،
چون آن جناب قبلا هم همينطور رفتار مى كرده و جفاى مردم را با نرمخوئى و عفو و مغفرت
مقابله مى كرده و در امور با آنان مشورت مى كرده است ، به شهادت اينكه اندكى
قبل از وقوع جنگ با آنان مشورت كرد و اين امضا اشاره اى است به اين كه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بدانچه ماءمور شده
عمل مى كند و خداى سبحان از عمل او راضى است .
دستور الهى به پيامبر (ص ) مبنى بر گذشت از مردم و مشورت با
آنهاشامل احكام الهى نمى شود
در اين جمله خداى تعالى رسول گرامى خود (صلوات اللّه عليه و آله و سلم ) را ماءمور
كرد تا از آنان عفو كند تا در نتيجه بر اعمال ايشان اثر معصيت مترتب نشود و اينكه از
خدا بر ايشان طلب مغفرت كند با اينكه مغفرت بالاخره كار خود خداى تعالى است و عبارت
(استغفر لهم ) هر چند مطلق است و اختصاصى به مورد بحث آيه ندارد و ليكن موارد
حدود شرعى و امثال آن را شامل نمى شود (و چنان مطلق نيست كه حتى اگر فردى مرتكب
قتل شد او را هم ببخشايد و يا اگر زنا كرد تنها برايش طلب مغفرت كند و ديگر حد
شرعى را بر او جارى نسازد) چون اگر اطلاق تا اين مقدار
شمول داشته باشد باعث لغو شدن تشريع مى گردد، علاوه بر اينكه جمله : (و شاورهم
فى الامر) كه به يك لحن عطف بر مساءله عفو و مغفرت شده خود شاهد بر اين است كه
اين دو امر: يعنى (عفو) و (مغفرت ) در چارچوب ولايت و تدبير امور عامه بوده ، چون
اينگونه امور است كه مشورت بر مى دارد و اما احكام الهى خير پس عفو و مغفرت هم در همان
امور ادارى جامعه است .
فاذا عزمت فتوكل على اللّه ان اللّه يحب المتوكلين
و چون خداى تعالى تو را به خاطر اينكه به او
توكل كرده اى دوست مى دارد در نتيجه ولى و ياور تو خواهد بود و درمانده ات نخواهد
گذاشت و به همين جهت كه اثر توكل به خدا يارى و عدم خذلان است
دنبال اين جمله فرمود: (ان ينصركم اللّه ...) و مؤ منين را هم دعوت كرد به
توكل و فرمود: اگر خدا شما را يارى كند كسى نيست كه بر شما غلبه كند و اگر شما
را درمانده گذارد كيست كه بعد از خدا شما را يارى كند؟ آنگاه در آخر آيه با بكار بردن
سبب توكل (كه ايمان باشد) در جاى خود توكل مؤ منين را امر به
توكل نموده و مى فرمايد: (و على اللّه فليتوكل المؤ منين ) ، يعنى مؤ منين به سبب
اينكه ايمان به خدا دارند و ايمان دارند به اينكه ناصر و معينى جز او نيست بايد فقط
بر او توكل كنند.
تنزيه ساحت رسول خدا (ص ) از بديها
واعمال زشت
و ما كان لنبى ان يغل ...
كلمه (غل ) كه مصدر (يغل ) است ، به معناى خيانت مى باشد و ما در تفسير آيه :
(و ما كان لبشر ان يوتيه اللّه الكتاب ) ، گفتيم كه معناى اين سياق تنزيه ساحت
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) از بديها اعمال زشت و طهارت دامن آن جناب از هر
آلودگى است و معنايش اين نيست كه پيغمبر نبايد چنين و چنان كند، بلكه معنايش اين است
كه پيغمبر ساحتش مقدس تر از اين است كه چنين و چنان كند، در آيه مورد بحث هم معنايش اين
است كه حاشا بر رسول (صلى اللّه عليه و آله ) كه به پروردگار خود و يا به مردم
خيانت كند، (چون خيانت به مردم هم خيانت به خدا است ) با اينكه هر خيانتكارى با خيانتش
پروردگارش را ديدار مى كند و آنگاه آنچه كرده است بدون كم و كاست
تحويل مى گيرد.
بعد از تنزيه ساحت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) مى فرمايد: نسبت خيانت به
رسول خدا (صلّى اللّه عليه ) دادن قياسى است ظالمانه و علاوه بر آن قياسى است مع
الفارق براى اينكه آن جناب پيرو رضاى خدا است و از رضاى خداى تعالى تجاوز نمى
كند و خيانتكاران با خيانت خود خشم عظيمى از خدا را به دست مى آورند و جايشان جهنم است
كه بدترين جايگاه است ، اين است منظور از جمله : (افمن اتبع رضوان اللّه كمن باء
بسخط من اللّه ...) . هر چند ممكن هم هست كه بگوئيم مراد از آن تعريض به مؤ منين است و
مى خواهد بفرمايد: اين حالاتى كه شما داريد متعرض خشم خدا شدن است و خداى تعالى با
اين مواعظ خود شما را به سوى رضوان خويش مى خواند و معلوم است كه رضوان خدا و
خشم و سخط او مساوى نيستند.
خداى سبحان بعد از تقسيم مردم به اين دو قسم مى فرمايد: هر يك از اين دو طايفه
درجاتى مختلف دارند آنها، كه تابع رضوان خدايند همه با هم مساوى نيستند آنها هم كه
تابع سخط خدايند همه در يك درجه نيستند و خدا بصير به
اعمال است و مى داند هر كسى در چه درجه اى از پيروى سخط و يا رضاى او است پس
خيال نكنيد كه خير اندك و يا شرّ مختصر از قلم او مى افتد و به خاطر اين
خيال باطل در اين جور خير و شرها مسامحه كنيد.
لقد من اللّه على المؤ منين ...
در اين آيه التفاتى ديگر به كار رفته و آن التفات از خطاب به مؤ منين به غيبت
فرضى آنان است ، (با اينكه قبلا از مؤ منين مى پرسيد: آيا كسى كه پيرو رضوان خدا
است مثل كسى است كه چنين و چنان كند؟)
در اينجا آنان را غايب فرض كرده و مى فرمايد: (خدا بر مؤ منين واجب كرده كه چنين و
چنان كنند) ، و ما در سابق به طور كلى وجه اينگونه التفاتها را بيان كرديم و اما وجه
آن در خصوص اين مورد اين است كه آيه شريفه در زمينه منت گذارى بر مؤ منين به خاطر
صفت ايمانشان سخن مى گويد و مى خواهد بفرمايد علت اين منت گذارى صفت ايمان ايشان
است و اين معنا را تنها با آوردن صفت يعنى كلمه _ مؤ منين مى توان رسانيد، حتى
تعبير (الّذين آمنوا) هم آنرا نمى رساند، چون بطورى كه گفته اند تنها صفت مى
تواند مشعر به عليت باشد، نه فعل و اگر ما به اين شورى نگوئيم
حداقل مى گوييم صفت بهتر عليت را مى رساند تا،
فعل معناى آيه روشن است .
البته در اين آيه بحث هائى ديگر هست كه ان شاءاللّه العزيز در هر موضعى مناسب يكى
از آنها ايراد مى گردد.
سوره آل عمران ، آيات 171_ 165
او لما اصبتكم مصيبه قد اصبتم مثليها قلتم انى هذا
قل هو من عند انفسكم ان اللّه على كل شى ء قدير 165
و ما اصبكم يوم التقى الجمعان فباذن اللّه و ليعلم المؤ منين 166
و ليعلم الّذين نافقوا و قيل لهم تعالوا قتلوا فى
سبيل اللّه او ادفعوا قالوا لو نعلم قتالا لاتبعنكم هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمن
يقولون بافوههم ما ليس فى قلوبهم و اللّه اعلم بما يكتمون 167
الّذين قالوا لاخونهم و قعدوا لو اطاعونا ما قتلوا
قل فاد رؤ اعن انفسكم الموت ان كنتم صدقين 168
و لا تحسبن الّذين قتلوا فى سبيل اللّه اموتا
بل احياء عند ربهم يرزقون 169
فرحين بما آتئهم اللّه من فضله و يستبشرون بالّذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف
عليهم و لا هم يحزنون 170
يستبشرون بنعمة من اللّه و فضل و ان اللّه لايضيع اجر المؤ منين 171
ترجمه آيات
آيا هر گاه به شما مصيبتى رسد (در جنگ احد) در صورتى كه دو برابر آن آسيب به
دشمنان رسيد (در جنگ بدر) باز از روى تعجب گوئيد چرا به ما كه
اهل ايمانيم رنج رسد؟ بگو اى پيغمبر اين مصيبت را از دست خود كشيديد كه نافرمانى
كرديد، نه آن كه خدا قادر بر نصرت شما نبود كه ايزد
متعال بر هر چيز توانا است (165).
آنچه در روز احد هنگام مقابله دو صف كارزار به شما رسيد به قضاى خدا و مشيت نافذ او
بود تا آنكه بيازمايد اهل ايمان را تا معلوم شود
حال آنان كه ثابت قدم در ايمانند (166).
و تا نيز معلوم شود حال آنهائى كه در دين نفاق و دوروئى كردند و چون به آنها گفته
شد بيائيد در راه خدا جهاد و يا دفاع كنيد عذر آوردند كه اگر ما به فنون جنگى دانا
بوديم از شما تبعيت نموده و به كارزار مى آمديم اينان با آنكه دعوى مسلمانى دارند به
كفر نزديكترند تا به ايمان با زبان چيزى را اظهار كنند كه در
دل خلاف آن را پنهان داشته اند و خدا بر آنچه پنهان مى دارند آگاه تر از خود آنها است
(167).
آن كسانى كه در جنگ با سپاه اسلام همراهى نكرده و گفتند اگر خويشان و برادران ما نيز
سخن ما را شنيده و به جنگ احد نرفته بودند كشته نمى شدند اى پيغمبر به چنين مردم
(منافق ) بگو پس شما كه براى حفظ حيات ديگران چاره توانيد كرد مرگ را از جان خود
دور كنيد اگر راست مى گوئيد (168).
البته نپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده اند بلكه زنده به حيات ابدى شدند و در نزد خدا
متنعم خواهند بود (169).
آنان به فضل و رحمتى كه از خداوند نصيبشان گرديده شادمانند و به آن مؤ منان كه هنوز
به آنها نپيوسته اند و بعدا در پى آنها به راه آخرت خواهند شتافت مژده دهند كه از مردن
هيچ نترسند و از فوت متاع دنيا هيچ غم مخورند (170)
و آنها را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اينكه خداوند اجر
اهل ايمان را هرگز ضايع نگرداند (171).
بيان آيات
اين آيات ادامه و تتمه آياتى است كه در خصوص جنگ احد
نازل شده و در آن متعرض حال عده اى از منافقين شده كه جماعت مؤ منين را در هنگام بيرون
شدن از مدينه به سوى احد تنها گذاشتند و در اين آيات پاسخ آن گفتارى هم كه درباره
كشتگان داشتند داده و حال به شهادت رسيدگان را وصف مى كند و مى فرمايد: كه اين
طايفه بعد از شهادتشان در مقام قرب الهى متنعم هستند و به بازماندگان بشارت مى دهند
كه چنين مقام و منزلتى در انتظار شما نيز هست .
او لمّا اصابتكم مصيبه قد اصبتم مثليها...
بعد از آنكه مؤ منين را نهى كرد از اينكه مثل كفار نباشند و بر كشتگان خود حسرت و اندوه
نخورند، به اين بيان كه مرگ و زندگى تنها به دست خدا است نه به دست ايشان تا
بگويند اگر چنين نمى كرديم چنان نمى شد و اگر به دشمن نزديك نمى شديم و از
شهر بيرون نمى رفتيم و يا اگر اصلا حاضر به جنگ نمى شديم اينطور نمى شد،
اينك در اين آيه همان مطلب را با بيان سبب نزديكش كه به حكم سنت اسباب باعث پديد
آمدن شد شرح داده و مى فرمايد: سبب آن مصائب نافرمانى تيراندازان بود كه مراكز خود
را خالى كردند و تازه بعد از خالى كردن نيز،
از در معصيت پشت به قتال نمودند و خلاصه كلام اينكه سبب آن نا فرمانى و سرپيچى از
دستور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، كه فرمانده اين جنگ بود و اين نا فرمانى
باعث فشل و تنازعشان در امر و در آخر سبب شكستشان گرديد و اين خود سنتى است طبيعى و
عادى .
پس آيه شريفه در معناى اين است كه مثلا بگوئيم : هيچ مى دانيد اين مصائب كه از ناحيه
كفار بر سر شما آمد، هر چند كه در جنگ بدر شما دو برابر آنرا بر سر كفار آورديد
چون در اين جنگ شما هفتاد كشته داديد و در بدر از كفار هفتاد كشته و هفتاد اسير گرفتيد از
كجا بود؟ و علتش چه بود؟ علتش از ناحيه خود شما بود كه رمز موفقيت و سبب فتح را
به دست خود تباه كرديد يعنى دستور فرمانده خود را مخالفت نموديد و
فشل و اختلاف كلمه به راه انداختيد.
(خواننده عزيز توجه فرمود كه ) خداى تعالى مصيبت را وصف كرد به اينكه دو برابر
آن را شما به دشمن وارد آورده بوديد و اين براى آن بود كه هم سوزش مصيبت را فرو
بنشاند و بفرمايد كه اگر كشته داديد دو برابر كشته و اسير گرفتيد و هم اينكه مصيبت
را كوچك بشمارد و بفرمايد: با اينكه ضربت شما دو برابر بوده ديگر جا ندارد اين قدر
جزع كنيد و اندوه بخود راه دهيد.
بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آيه اين است كه شما خودتان اين مصيبت را براى خود
انتخاب كرديد، براى اينكه در جنگ بدر امر شما داير بود بين اينكه اسيران را به
قتل برسانيد و يا فديه بگيريد و با اينكه حكم خدا اين بود كه به قتلشان برسانيد
و اگر بخواهيد فديه بگيريد بايد اين پيه را بخود بماليد كه در
سال آينده يا جنگ آينده همين كفار فديه دهنده هفتاد نفر از شما را خواهند كشت و شما آن روز
اين پيه را بخود ماليديد و گفتيد امروز اين فدا به درد ما مى خورد در آينده اگر هفتاد
نفرمان كشته شوند شهيد شده اند و ضرر نكرده اند.
مؤ يد اين معنا و بلكه دليل بر آن جمله ذيل آيه است كه مى فرمايد: (ان اللّه على
كل شى ء قدير) ، چون اين جمله به هيچ وجه با معناى قبلى نمى سازد، مگر به زور و
ضرب ، ولى با وجه اخير به خوبى مى سازد و
حاصل معناى آيه چنين مى شود: (بگو اين مصيبت از ناحيه خود شما است كه در جنگ بدر
به آن ملتزم شديد و گرنه خدا مى توانست از آمدن اين مصيبت جلوگيرى كند كه او بر هر
چيزى قادر است .)
و ما اصابكم يوم التقى الجمعان ...
و آيه اول مانند جمله (ان اللّه على كل شى ء قدير) وجه دوم را تاءييد مى كند، كه
گفتيم مراد از جمله :
(قل هو من عند انفسكم ) اين است كه اين مصيبت از ناحيه خود شما پيش آمد، كه در جنگ بدر
فديه گرفتيد و شرط كرديد با خدا آنچه را كه شرط كرديد، (يعنى حاضر شديد به
جاى هفتاد فديه كه از هفتاد اسير گرفتيد در جنگ ديگرى كه پيش مى آيد هفتاد كشته
بدهيد) و اما وجه اول (كه بگوئيم معناى آيه اين است كه سبب قريب و جزء اخير علت آمدن
اين مصيبت مخالفت با عبداللّه بن جبير و خالى كردن مراكز بود) با ظاهر آيه مورد بحث
نمى سازد براى اينكه در آيه مورد بحث سبب مصيبت را اذن خدا دانسته و اين خود روشن است
. پس بنا بر آنچه ما گفتيم توجه دادن به اينكه رسيدن مصيبت مستند به اذن خدا، است
خود به منزله بيانى است براى جمله : (هو من عند انفسكم ...) و هم توطئه و زمينه ساز
است براى ضميمه كردن جمله : (و ليعلم المؤ منين ...) ، چون با انضمام آن راه براى
پرداختن به حال منافقين و سخنانى كه گفته اند و جواب به آن و بيان حقيقت اين مرگ ،
يعنى كشته شدن در راه خدا هموار مى شود.
او ادفعوا...
يعنى اگر در راه خدا جنگ نمى كنيد حداقل از ناموستان و از جانتان دفاع كنيد و در جمله :
(هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان ) ، حرف (لام ) به معناى حرف (الى ) آمده ،
(و معناى جمله اين است كه ايشان امروز به كفر نزديكترند تا به ايمان ) البته نزديك
تر بودنشان نسبت به كفر صريح بوده نه كفر درونى و نفاق چون با اين عملشان در
نفاق واقع شدند.
و اگر در جمله (يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم ...) ، كلمه (افواه _ دهنها)
را آورد، (با اينكه انسان هميشه با دهن سخن مى گويد و احتياجى به آوردن اين كلمه نبود)
براى اين بود كه اولا تاكيد كند كه سخنى كه گفتند از زبانشان تجاوز نكرد و ثانيا
در مقابل قلوب قرار گرفته باشد چون بين افواه و قلوب
تقابل هست .
الّذين قالوا لاخوانهم و قعدوا لو اطاعونا ما قتلوا...
مراد از كلمه (اخوانهم ) برادران نسبى ايشان است كه همان كشتگان باشند و اگر
خصوص برادران را ذكر كرد براى اين بود كه با انضمام اين جمله با جمله : (و
قعدوا) سرزنش و توبيخ بر آنان شديدتر باشد و بفهماند كه از يارى برادران خود
كوتاهى كردند و در خانه ها نشستند تا در نتيجه برادرانشان در ميدان جنگ به آن وضع
فجيع كشته شدند و جمله : (فادروا) جواب از همان سخنى است كه گفتند و كلمه
(درء) كه مصدر فعل : (ادروا) است به معناى دفع است .
و لا تحسبن الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا...
در اين آيه شريفه التفاتى از خطاب به مؤ منين به خطاب به
رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) شده است ،
قبلا روى سخن با مؤ منين داشت و مى فرمود: (ما اصابكم ...) در اين آيه روى سخن
متوجه شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نموده و مى فرمايد: (گمان مكن كه
...) وجه اين التفات همان است كه در خلال اين آيات مكرر ذكر كرديم ،
احتمال هم دارد كه خطاب در اين آيه تتمه خطاب در جمله : (فادروا عن انفسكم الموت ان
كنتم صادقين ) باشد، كه در اين صورت بايد كلمه (تحسبن ) را با ضمه با
بخوانيم تا صيغه جمع مخاطب باشد و معناى آن با آخر آيه قبلى چنين شود: (بگو مرگ
را از خود دور كنيد و گمان مكنيد آنها كه كشته مى شوند...) .
و مراد از موت باطل شدن شعور و فعل است و لذا در توضيح كلمه (احيا) از هر دو
نمونه اى آورد و فرمود: زنده اند و روزى مى خورند و خوشحالند روزى خوردن نمونه
فعل و (فرح ) نمونه و اثرى از شعور است زيرا
خوشحال شدن فرع داشتن شعور است .
دلالت آيه بر اينكه انسان بهد از مردن
تاقبل از قيامت زنده و باقى است
فرحين بما آتيهم اللّه ...
كلمه (فرح ) ضد كلمه (حزن ) است و كلمه (بشارت ) و (بشرى ) به معناى
هر خيرى است كه تو را خوشحال كند و كلمه (استبشار) به معناى اين است كه در طلب
اين باشى كه با رسيدن خيرى و بشرائى خرسندى كنى و معناى جمله اين است كه كشته
شدگان در راه خدا هم از نظر رسيدن خودشان به
فضل خدا و ديدن آن فضل خوشحالى مى كنند و هم در طلب اين خبر خوش هستند كه رفقاى
عقب مانده شان نيز به اين فضل الهى رسيدند و آنها نيز خوفى و اندوهى ندارند.
از اين بيان دو نكته روشن مى شود، يكى اينكه كشته شدگان در راه خدا از وضع مؤ منين
برجسته كه هنوز در دنيا باقى مانده اند خبر دارند و دوم اينكه منظور از اين بشارت همان
ثواب اعمال مؤ منين است كه عبارت است از نداشتن خوف و نداشتن اندوه و اين بشارت به
ايشان دست نمى دهد مگر با مشاهده ثواب نامبرده در آن عالمى كه هستند، نه اينكه خواسته
باشند با موفق شدن به شهادت استدلال كنند بر اينكه در قيامت خوف و اندوهى نخواهند
داشت چون آيه در مقام اين است كه بفرمايد پاداش خود را مى گيرند نه اينكه بعد از
شهادت تازه استدلال مى كنند كه در قيامت چنين و چنان خواهيم بود.
پس اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه انسان بعد از مردن تا
قبل از قيامت باقى و زنده است و ما بحث در اين باره را به طور
مفصل در بحث برزخ يعنى در تفسير آيه : (و لا تقولوا لمن
يقتل فى سبيل اللّه اموات ) گذرانديم .
يستبشرون بنعمه من اللّه و فضل ...
اين (استبشار) اعم از استبشارى است كه قبلا فرمود از
حال بازماندگان مى كنند و شامل استبشار به
حال خودشان هم مى شود و شايد همين دو تا بودن معنا باعث شده كه دو باره آن را تكرار
كند و همچنين كلمه فضل را دو باره بياورد، جمله : (و ان اللّه لا يضيع اجر المؤ منين ) هم
بر اين عموميت دلالت دارد، چون به اطلاقش شامل همه مؤ منين مى شود در آيه شريفه دقت
بفرمائيد.
در اين آيه شريفه فضل و نعمت را نكره آورد، همچنانكه رزق را هم در آيات
قبل سربسته ذكر كرد و نفرمود كه آن رزق چيست و اين براى آن بود كه ذهن شنونده در
باره فضل و نعمت و رزق تا هر جا كه ممكن است برود و باز به همين جهت خوف و حزن را
در سياق نفى مبهم آورد، تا دلالت بر عموم كند و بفهماند كشته شدگان در راه خدا هيچ
نوع از انواع خوف و حزن را ندارند.
و از دقت در اين آيات اين معنا به دست مى آيد كه اولا در صدد بيان اجر مؤ منين است و ثانيا
مى خواهد بفهماند كه اين اجر كه نزد خداى سبحان است رزق ايشان است و ثالثا اين رزق
نعمتى و فضلى از خدا است و رابعا اين نعمت و
فضل عبارت از اين است كه نه خوفى دارند و نه حزنى .
معناى لطيف جمله (الّا خوف عليهم و لا هم يحزنون )
و اين جمله يعنى جمله : (الا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) جمله عجيبى است ، هر قدر
انسان بيشتر در آن فرو مى رود و تدبر مى كند دامنه معنايش وسيع تر مى شود، با
اينكه جمله اى است لطيف و رقيق و بيانى است ساده و اولين چيزى كه از معناى آن به ذهن مى
رسد اين است كه خوف و حزن از مؤ منين برداشته مى شود و اين را هم مى دانيم كه خوف
تنها در امرى فرض دارد كه اولا ممكن باشد و ثانيا
احتمال آمدنش به سوى ما معقول باشد و ثالثا اگر بيايد مقدارى از سعادت ما را از بين
مى برد، سعادتى كه ما توقع داريم واجد آن باشيم و خود را واجد آن فرض مى كنيم و
همچنين حزن تنها از ناحيه حادثه اى است كه پيش آمده و آن نيز مقدارى از سعادت كذائى ما
را سلب كرده ، پس بلا و يا هر محذور و گرفتارى كه فرض شود وقتى از آن مى
ترسيم كه هنوز بر سر ما نيامده باشد و اما وقتى آمد ديگر خوف معنا ندارد آنجا جاى
حزن و حسرت است پس بعد از وقوع خوفى نيست و
قبل از وقوع هم حزنى نيست .
پس بر طرف شدن مطلق خوف از انسان تنها وقتى فرض دارد كه هيچ يك از آنچه داريم
در معرض زوال قرار نگيرد و همچنين برطرف شدن مطلق حزن از انسان وقتى فرض دارد
كه آنچه نعمت كه انسان بتواند از آن متنعم شود و لذت ببرد دارا باشد و خداى تعالى
به او افاضه كرده باشد
و نيز آنچه كه دارد در معرض زوال قرار نگيرد و اين همان خلود سعادت براى انسان و
خلود انسان در آن سعادت است .
و از همين جا واضح مى شود كه نبودن خوف و حزن عين روزى خوردن انسان نزد خدا است و
به حكم آيه : (و ما عند اللّه خير) و آيه : (و ما عند اللّه باق ) آنچه نزد خدا است هم
نعمت و خير است ، هم باقى است نه عذاب و شرى آميخته با آن است و نه فنا و زوالى
بدان راه دارد. باز اين معنا واضح مى شود كه نبودن حزن و خوف عينا بودن نعمت و
فضل است و اين خود عطيه است ، ليكن در سابق يعنى در
اوايل كتاب گذشت و به زودى در تفسير آيه : (مع الّذين انعم اللّه عليهم ) ميايد كه
نعمت وقتى در عرف قرآن اطلاق شود معنايش ولايت الهيه است ، بنابراين معناى آيه مورد
بحث چنين مى شود: (خداى تعالى متصدى و عهده دار كار مؤ منين است و آنان را به عطيه اى
از خود اختصاص مى دهد) .
و اما احتمال اينكه مراد از (فضل ) موهبتى باشد كه زايد بر استحقاق در برابر
عمل است . و نعمت عبارت باشد از موهبتى كه در برابر
عمل احتمالى است كه با جمله : (و ان اللّه لا يضيع اجر المؤ منين ) نمى سازد براى
اينكه در يك آيه فضل را اجر هم خوانده و همه مى دانيم كه اجر تنها در مورد استحقاق است ،
پس مؤ منين مستحق فضل هم هستند در سابق هم گفتيم و تو خواننده محترم توجه كردى كه
چند فقره زير يعنى جمله (عند ربهم يرزقون ) و جمله : (فرحين بما...) و جمله
(يستبشرون بنعمه ...) و جمله : (و ان اللّه لا يضيع اجر المؤ منين ) ،
مال و برگشتنشان به يك حقيقت است ، پس فرق گذاشتن بين
فضل و نعمت در چنين موردى درست نيست .
البته در ذيل آيات مورد بحث جا براى بحث هائى ديگر نيز بود ولى بعضى از آن بحث
ها در ذيل تفسير آيه (: و لا تقولوا لمن يقتل فى
سبيل اللّه اموات ) گذشت و شايد خداى عز و
جل توفيق بدهد در مواردى كه پيش مى آيد هر جا مناسب بود به قدر توانائى در اين
باره بحث بيشترى بكنيم ان شاءاللّه تعالى .
سوره آل عمران ، آيات 157_ 172
الّذين استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح للّذين احسنوا منهم و اتّقوا
اجر عظيم 172
الّذين قال لهم النّاس ان النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمنا و قالوا حسبنا الله و
نعم الوكيل 173
فانقلبوا بنعمه من اللّه و فضل لم يمسسهم سوء و اتبعوا رضون الله و اللّه ذو
فضل عظيم 174 انما ذلكم الشيطن يخوف اولياءه فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤ منين
175
ترجمه آيات
آنانكه دعوت خدا و رسول را اجابت كردند پس از آنكه به آنها رنج و غم رسيد از آنها هر
كس نيكوكار و پرهيزكار شد اجر عظيم خواهد يافت (172).
آن مؤ منانى كه چون مردمى (منافق مانند نعيم بن مسعود اشجعى ) به آنها گفتند لشكر
بسيارى (كه تمام مشركين مكه و پيروان ابوسفيان باشند) بر عليه شما مؤ منان فراهم
شده از آنان در انديشه و بر حذر باشيد (اين تبليغات و مكر دشمن به جاى آن كه بيم در
دل آنها افكند) بر ايمانشان بيفزود و گفتند در
مقابل همه دشمنان تنها خدا ما را كفايت است و نيكو ياورى است (173).
پس آن گروه از مؤ منان به نعمت و فضل خدا روى آوردند و بر آنان هيچ الم و رنجى پيش
نيامد و پيرو رضاى خدا شدند و خداوند صاحب
فضل و رحمت بى منتها است (174)
اين سخنان شيطان است كه به وسيله آن دوستانش را مى ترساند.
شما مسلمانان از آن بيم و انديشه مكنيد و از من بترسيد اگر
اهل ايمان هستيد (175).
بيان آيات
اين آيات هم مربوط به آيات جنگ احد است و اين معنا را از اشاره اى كه در جمله : (من بعد
ما اصابهم القرح ...) هست مى فهميم ، چون در آيات راجع به جنگ احد نيز سخن از قرح
رفته بود و فرموده بود: (ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله ...) .
الّذين استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح ...
بطورى كه گفته اند كلمه (استجابت ) و نيز كلمه (اجابت ) به يك معنا است و آن
اين است كه از كسى چيزى بخواهى و او پاسخت را با
قبول بدهد و خواسته ات را بر آورد. و اگر هم نام خدا را برد و هم نام
رسول را با اينكه در اين مقام مى توانست بذكر يكى از آن دو اكتفا كند براى اين بود كه
در داستان جنگ احد متخلفين هم نا فرمانى خدا را كردند و هم نا فرمانى
رسول را اما نافرمانى خدا براى اينكه خداى تعالى آنان را از فرار از جنگ نهى كرده
بود و به جهاد امرشان فرموده بود و آنان جهاد نكردند و بر عكس فرار نمودند و اما
نافرمانى رسول را كردند براى اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به آن عده
تيرانداز دستور داده بود از جاى خود حركت نكنند و مركز خود را خالى ننمايند و آنان
نافرمانى كردند و نيز وقتى كه بلنديهاى كوه را پيش گرفته بودند و
رسول (صلى اللّه عليه و آله ) از آخرشان صداشان مى زد گوش به سخنش ندادند به
همين جهت در داستان آيات مورد بحث كه ذيلا شرحش مى آيد بدان جهت كه دعوت خدا را اجابت
كردند هم نام خدا را برد و هم نام رسول را و كانه فرموده در اين داستان
مثل داستان احد كه خدا و رسول را نافرمانى كرده بودند
عمل نكردند بلكه دعوت خدا و رسول را اجابت نمودند.
نمونه اى از مراقب عجيب قرآن در بيانات خود
للّذين احسنوا منهم و اتّقوا اجر عظيم
در اين جمله وعده را منحصر كرده به بعضى از كسانى كه خدا و
رسول را اجابت كردند و اين به خاطر آن است كه اجابت دعوت يك
عمل ظاهرى است ممكن است مطابق با واقع هم باشد و ممكن است نباشد، علامت مطابقتش با
واقع احسان و تقوا است ، كه اجر عظيم هم داير مدار همين دو است و اين خود مراقبت عجيب قرآن
در بيانات خود را مى رساند و به ما مى فهماند كه خداى تعالى چقدر مراقب كلمات و
بيانات خويش است ، در عين اينكه مطلب اينجا را بيان مى كند، مراقب است كه مبادا بيانش
با ساير معارفش ناسازگار باشد آرى (لا يشغله شاءن عن شان ) .
و از اينجا روشن مى شود كه همه اجابت كنندگان در اين داستان واقعيت نداشته اند بلكه
در بينشان كسانى بوده اند كه اجابتشان به مصلحت روزگار بوده چون نشانيهاى اجابت
باطنى را كه احسان و تقوا است نداشته اند، تا مستحق اجر عظيم خداى سبحان بشوند و چه
بسا گفته باشند كه كلمه : (من ) در جمله مورد بحث تبعيضى نيست و نمى خواهد
بفرمايد بعضى از آنان احسان و تقوا داشته اند و در نتيجه اجرى عظيم دارند بلكه
بيانيه است و مى خواهد بفرمايد اجابت كنندگان كه همان (الّذين احسنوا منهم و اتّقوا)
بوده باشند اجرى عظيم دارند، چون در آيه ديگر بجاى كلمه (من ) كلمه : (مع ) را
آورده و فرموده : (محمد رسول اللّه و الّذين [مع]_ه اشداء على الكفار) و آنگاه در
آخر آيه دوباره كلمه (من ) مى آورد و مى فرمايد: ( وعد اللّه الّذين آمنوا و عملوا
الصالحات [من ]_هم مغفره و اجرا عظيما) ليكن اين سخن درست نيست . و نيز بيان مى
كند اين مدحى كه خداى تعالى در جمله : (الّذين
قال لهم النّاس تا آخر آيات از ايشان كرده از
قبيل نسبت دادن وصف (بعض ) به (كل ) است (كه گاهى گوينده به خاطر نكته اى
كه در نظر دارد و گاهى صرفا به عنايتى لفظى اين كار را مى كند، يعنى صفت
(بعض ) را به (كل ) نسبت مى دهد.
الّذين قال لهم النّاس ان النّاس قد جمعوا لكم ...
كلمه (ناس ) به معناى افرادى از انسان است ، اما نه از هر جهت ، بلكه به اين جهت
افرادى از انسان را ناس مى گويند كه از يكديگر متمايز نيستند، (و گوينده كارى به
تمايز و خصوصيات افراد ندارد) و در آيه شريفه كلمه ناس دو بار آمده كه ناس
اول غير ناس دوم است ، منظور از ناس اول منافقين و منظور از ناس دوم دشمنان است ، منافقين
كه از يارى اسلام مضايقه كردند به منظور اينكه مسلمانان را هم از رفتن به جنگ باز
بدارند و سست كنند، به ايشان گفتند: ناس يعنى مشركين جمعيت بسيارى براى جنگ با
شما جمع كرده اند معلوم مى شود ناس دوم مشركين و ناس
اول ايادى و جاسوسانى هستند كه مشركين در بين مؤ منين داشتند و از ظاهر آيه برمى آيد
كه اين جاسوسان عده اى بوده اند نه يك نفر و همين آيه مؤ يد آن است كه آيات شريفه
مورد بحث درباره داستانى نازل شده كه بعد از پايان جنگ احد پيش آمد،
كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با بقيه اصحابش مشركين را تعقيب كرد نه
درباره بدر صغرا و ان شاءاللّه هر دو داستان در بحث روايتى آينده مى آيد.
و معناى اينكه فرمود: (قد جمعوا لكم ) اين است كه جمعيت خود را دوباره براى جنگ با
شما جمع كرده اند (و خدا داناتر است ).
سرّ اينكه گفتار منافقين ايمان مؤ منين را بيشتر كرد
(فزادهم ايمانا) سر اينكه مى فرمايد گفتار منافقين ايمان مؤ منين را بيشتر كرد اين
است كه در طبع آدمى نهفته است كه وقتى از ناحيه كسى و يا كسانى نهى مى شود از
اينكه تصميمى را كه گرفته عملى سازد، در صورتى كه به آن اشخاص حسن ظن
نداشته باشد نسبت به تصميم خود حريصتر مى شود و همين حريصتر شدن باعث ميشود
كه نيروهاى خفته اش بيدار و تصميمش قويتر شود و هر چه آنان بيشتر منعش كنند و در
منع اصرار بورزند او حريصتر و در عملى كردن تصميم خود جازمتر، شود و اين در مورد
كسى كه خود را محق و سزاوار دانسته و در كارهايش خود را معذور بداند، تاءثير بيشترى
دارد تا در مورد ديگران و لذا مؤ منين صدر اسلام و غير ايشان را مى بينيم كه در اطاعت از
امر خدا هر چه بيشتر مورد ملامت و منع مانعين قرار مى گرفتند ايمانشان قوى تر و در
تصميم خود محكم تر و در نبرد شجاعتر مى شدند.
و نيز ممكن است منظور از بيشتر شدن ايمانشان ، تنها در مورد درستى اخبارى باشد كه
منافقين مى دادند و بخواهد بفرمايد كه : وقتى مؤ منين از منافقين شنيدند كه كفار در صدد
جمع آورى لشكر بر آمده اند ايمانشان به درستى همين خبر بيشتر شد، چون قبلا از راه
وحى خبردار شده بودند كه بزودى در راه خدا آزار خواهند ديد تا آنكه به اذن خدا
سرنوشتشان معين و تمام شود و وعده اى كه خدا به آنان داده برسد و آن وعده نصرت
بود كه جز در جنگ نخواهد بود.
و قالوا حسبنا اللّه و نعم الوكيل
يعنى خداى تعالى براى ما كافى است و اصل ماده (حا _ سين _ با) از حساب
گرفته شده به اين مناسبت كه كفايت به حساب وى مقدار حاجت است و اينكه گفتند:
(حسبنا اللّه ) اكتفاى ما به خدا است به حسب ايمان است نه به حسب اسباب خارجى كه
سنت الهيه آن را جارى ساخته و كلمه (وكيل ) به معناى كسى است كه امر انسانرا به نيابت
از انسان تدبير مى كند.
بنابراين مضمون آيه بر مى گردد به معناى آيه زير، كه مى فرمايد: (و من
يتوكل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره ) و به همين جهت
دنبال جمله مورد بحث فرمود:
(فانقلبوا بنعمه من اللّه و فضل لم يمسسهم سوء...) ، تا تصديق وعده خداى تعالى
باشد آنگاه به حمد و ستايش آنان پرداخت و فرمود: (و اتبعوا رضوان اللّه و اللّه ذو
فضل عظيم ) .
بحثى پيرامون توكل
حقيقت امر در مساءله توكل اين است كه به كرسى نشستن اراده انسان و دست يافتن به هدف
و مقصد در اين عالم (كه عالم ماده است ) احتياج به اسبابى طبيعى و اسبابى روحى دارد و
چنان نيست كه اسباب طبيعى تمام تاءثير را داشته باشد پس اگر انسان بخواهد وارد در
امرى شود كه بسيار مورد اهتمام او است و همه اسباب طبيعى آن را كه آن امر نيازمند به آن
اسباب است فراهم كند و با اين حال به هدف خود نرسد قطعا اسباب روحى و معنوى (كه
گفتيم دخالت دارند) تمام نبوده و همين تمام نبودن آن اسباب نگذاشته است كه وى به هدف
خود برسد مثلا اراده اش سست بوده يا مى ترسيده يا اندوه و غم مانعش شده يا شدت
عمل و يا حرص و يا سفاهت به خرج داده يا سوءظن داشته و يا چيز ديگرى از اين
قبيل مانع به هدف رسيدنش شده است و اين گونه امور بسيار مهم و عمومى است و اگر همين
انسان در هنگام ورود در آن امر به خدا توكل كند در حقيقت به سببى
متصل شده كه شكست ناپذير است سببى است فوق هر سبب ديگر و در نتيجه تمسك به چنين
سببى اراده اش نيز قوى مى شود، ديگر هيچ يك از اسباب ناسازگار روحى بر اراده او
غالب نمى آيد و همين است موفقيت و سعادت . - و در
توكل بر خدا جهت ديگرى نيز هست كه از نظر اثر ملحق به معجزات و خوارق عادت است
همچنان كه از ظاهر جمله : (و من يتوكل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره ...) اين
معنا برمى آيد و ما در بحثى كه پيرامون اعجاز داشتيم مطالبى را كه مربوط به اين مقام
بود آورديم .
ذلكم الشيطان يخوف اولياءه ...
از ظاهر آيه برمى آيد كه اشاره (ذلكم ) به آن دسته از مردمى است كه منافقين به
ايشان گفتند: (ان النّاس قد جمعوا لكم ( در نتيجه جمله مورد بحث از مواردى است كه
قرآن كريم در آن موارد كلمه شيطان را بر انسان اطلاق فرموده همچنانكه از ظاهر آيات
زير نيز برمى آيد كه منظورش از وسواس خناس شيطانهاى انسى است :
(من شر الوسواس الخناس الذى يوسوس فى صدور النّاس من الجنّة و النّاس ) مؤ يد
اين معنا جمله : (فلا تخافوهم ) است كه مى فرمايد از آن شيطان ها كه آن حرفها را
بر شما زدند نترسيد براى اينكه اينان براى شما شيطانند و ما ان شاءاللّه تعالى
بزودى در اين باره بحثى مى كنيم كه از روى حقيقت پرده برداريم .
بحث روايتى
(در ذيل آيات مربوط به جنگ احد)
روايات وارده در داستان جنگ احد بسيار زياد است ، ولى در آنها از جهات بسيارى اختلاف
شديدى وجود دارد كه چه بسا انسان را دچار سوءظن مى كند و بيشتر اختلاف در رواياتى
است كه درباره شاءن نزول بسيارى از آيات اين داستان وارد شده كه تقريبا شصت آيه
مى شود آرى اينگونه روايات عجيب به نظر مى رسد و جاى هيچ شكى براى
اهل تاءمل و دقت باقى نمى گذارد در اينكه حكم كند كه : (مذاهب و عقائد مختلف در آن
روايات دست اندازى كرده و هر مذهبى روح عقيدتى خود را در روايتى دميده تا با زبان
روايت حرف خود را زده باشد و خلاصه استفاده سياسى كرده باشد) و همين امر باعث شد
كه ما از نقل آن روايات در اين بحث روايتى خود دارى كنيم .
از خوانندگان محترم اگر كسانى بخواهند به آن روايات نظر كنند مى توانند به جوامع
حديث و يا تفاسير مطول مراجعه نمايند.
در الدرالمنثور است كه : ابن ابى حاتم از ابى الضحى روايت كرده كه گفت وقتى آيه :
(و يتخذ منكم شهداء) نازل شد همان روز هفتاد نفر از مسلمانان كشته شدند كه چهار
نفرشان از مهاجرين بودند يعنى حمزه بن عبدالمطلب و مصعب بن عمير (همپيمان بنى
عبدالدار) و شماس بن عثمان مخزومى و عبداللّه بن جحش اسدى و بقيه از انصار بودند.
مؤ لف قدس سره : و از ظاهر روايت برمى آيد كه راوى يعنى ابوالضحى كلمه
(شهداء) در آيه را به معناى كشته شدگان در معركه جنگ گرفته و بيشتر مفسرين هم
دنبال او را گرفته اند. ولى در بيان سابق گفتيم كه هيچ دليلى از ظاهر كتاب بر اين
معنا نداريم بلكه ظاهر اين است كه مراد از شهدا، گواهان
اعمال باشند.
و در تفسير عياشى در ذيل آيه : (ام حسبتم ان تدخلوا الجنّة و لما يعلم اللّه ...) از امام
صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى بهتر از هر كس از
حال مخلوق خود آگاه است ، او قبل از اينكه مخلوق خود را تكون داده و پديد آورد در همان
وقتى كه موجودات در عالم ذر بودند به وضع آنها آگاه بوده و مى دانست كه چه كسى
جهاد مى كند و چه كسى از جهاد سرپيچى مى كند همچنانكه او
قبل از آنكه خلق خود را بميراند، مى داند آنها را مى ميراند ولى در حالى كه آنها زنده اند
مرگشان را به ايشان نشان نداده است .
مؤ لف قدس سره : اين روايت اشاره دارد به مطلب گذشته ما كه فرق است بين (علم
قبل از ايجاد) و (علم فعلى ) كه همان (ايجاد) است و مراد از آيه شريفه ، علم
قبل از ايجاد نيست .
و در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) در
ذيل آيه : (و لقد كنتم تمنون الموت ...) آمده : وقتى خداى تعالى (به وسيله وحى )
به مؤ منين خبر داد كه با كشته شدگان آنان در جنگ بدر چه رفتارى كرد و ايشان را در
چه منازلى از بهشت جاى داد مؤ منين مشتاق شهادت شدند و عرضه داشتند: خداوندا جنگ
برايمان پيش بياور تا در آن به شهادت برسيم خداى تعالى جنگ احد را برايشان پيش
آورد و جز آن تعدادى كه خدا مى خواست ايستادگى نكردند، اينجا است كه خداى تعالى مى
فرمايد: (و لقد كنتم تمنون الموت ...) .
مؤ لف قدس سره : و اين معنا در الدرالمنثور نيز از ابن عباس و مجاهد و قتاده و حسن و سدى
نقل شده .
رواياتى در ذيل آيه (و ما محمد الا رسول قد خلت ...) و شايعه كشته شدن پيامبر
درجنگ احد
و نيز در تفسير قمى آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در روز احد كه به آن
گرفتارى دچار شد، يكى از لشكريانش به هر كس كه برمى خورد، مى گفت :
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كشته شد به فكر نجات خود باش و بعد از آنكه به
مدينه برگشتند خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: (و ما محمد الا
رسول قد خلت من قبله الرسل ... انقلبتم على اعقابكم ) (كه منظورش برگشتن به كفر
بود) (و من ينقلب على عقبيه فلن يضر اللّه شيئا) .
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از ربيع روايت آورده كه درباره اين
آيه گفته است :
مربوط به روز احد است ، كه مسلمين دچار آن كشته ها و زخمى ها شدند در آن گيرودار از
يكديگر سراغ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را گرفتند، اين يكى به آن ديگرى
گفت : محمد كشته شد، بعضى هم اضافه مى كردند كه اگر او پيغمبر بود كشته نمى
شد، ولى بعضى از بلندپايگان از اصحاب
رسول خدا گفتند: شما بايد در راهى كه پيامبرتان
قتال كرد قتال كنيد تا خداى تعالى يا فتح را نصيبتان كند و يا به آن جناب ملحق شويد
و براى ما نقل كرده اند كه مردى از مهاجرين به مردى از انصار برخورد كه در خون خود
مى غلطيد به او گفت : اى فلانى هيچ مى دانى كه محمد كشته شد؟ او در پاسخش گفت
اگر محمد كشته شد وظيفه رسالت خود را انجام داد شما هم بايد در دفاع از دينتان
قتال كنيد و در اين باره بود كه خداى تعالى آيه زير را
نازل كرد كه : (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله
الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ؟) يعنى آيا مرتد مى شويد و بعد از ايمان
به كفر بر مى گرديد؟.
و در همان كتاب است كه ابن جرير از سدى روايت كرده كه گفت : در روز احد اين شايعه در
بين مسلمانان منتشر گرديد كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كشته شد يكى از آن
عده كه (در پشت صخره كوه پنهان شده بودند) گفت : اى كاش كسى را ميداشتيم و نزد
عبداللّه بن ابى مى فرستاديم و او از ابى سفيان براى ما امان مى گرفت آنگاه فرياد
زد: هان اى مردم مهاجر معطل چه هستيد؟ محمد كشته شد! به سوى قوم مكى خود (يعنى لشكر
ابى سفيان ) برگرديد و گرنه مى آيند و شما را مى كشند انس بن نضر فرياد زد: اى
مردم اگر محمد (صلى اللّه عليه و آله ) كشته شد پروردگار محمد زنده است پس در همان
راهى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )
قتال كرد شما هم قتال كنيد... و سپس ادامه داد: خدايا من از آنچه اين مردم مى گويند نزد تو
عذر مى خواهم و از پيشنهادى كه مى كنند بيزارى مى جويم آنگاه شمشيرش را محكم به
دست گرفت و حمله كرد تا كشته شد و خداى تعالى آيه : و ما محمد (الا
رسول ...) را در اين باره نازل فرمود.
مؤ لف قدس سره : اين معانى به طرق بسيارى ديگر روايت شده است . و در كافى از امام
باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: (در جنگ احد) على (عليه السلام ) شصت و يك
جراحت بر داشت و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ام سليم و ام عطيه را ماءمور كرد تا
او را مداوا كند،
(بعد از آنكه دست به كار شدند) خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه داشتند:
ما هيچ زخمى از زخمهايش را نمى بنديم مگر اينكه زخمى ديگر دهن باز مى كند و ما از جان
او مى ترسيم (و خلاصه وضع او خطرى است )
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به اتفاق مسلمانان به عيادت على (عليه السلام )
آمدند كه يك پارچه زخم بود و حضرت دست خود را به يك يك زخمهاى آن جناب مى كشيد و
مى فرمود: كسى كه در راه خدا چنين وضعى به خود بگيرد امتحان خود را داده و وظيفه خود
را به پايان برده و دست به هيچ يك از زخمها نمى كشيد مگر آنكه آن زخم بهبودى مى
يافت على (عليه السلام ) گفت : الحمدللّه كه نه فرار كردم و نه قدمى به عقب نهادم و
خداى تعالى شكر عمل آن جناب را در دو جاى قرآن بجا آورد يك جا فرمود: (و سيجزى
اللّه الشّاكرين ) و جائى ديگر فرمود: (و سنجزى الشّاكرين ) .
مؤ لف قدس سره : يعنى خداى تعالى (ثبات قدم ) آن جناب را شكرگزارى كرد نه
گفتار آن جناب را كه گفت : (الحمد لله ) . و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه
السلام ) روايت آورده كه وقتى آيه : (و كاين من نبى
قاتل معه ربيون كثير) را خواند و فرمود هزار و هزار آنگاه فرمود: آرى و اللّه كشته مى
شوند.
مؤ لف قدس سره : در اين روايت به جاى كلمه :
(قاتل معه ) (قتل معه ) قرائت شده و به همين قرائت معنا شده و اين قرائت و معناى آن
را الدرالمنثور از ابن مسعود و ديگران روايت كرده و از ابن عباس روايت كرده كه شخصى
از او از كلمه : (ربيون ) پرسيد در پاسخ گفت : يعنى جموع .
و در الدرالمنثور است كه عبد بن حميد و ابن ابى حاتم از مجاهد روايت
كرده كه در معناى جمله : (من بعد ما اريكم ما تحبون ) گفته است منظور از (آنچه دوست
مى داريد) نصرتى بود كه خداى تعالى نصيب مؤ منين عليه كافران كرد به طورى كه
زنان مشركين هر چه گيرشان آمد سوار شدند و گريختند چه راهوار و چه چموش (ممكن
هم هست منظور مجاهد اين بوده كه بگويد زنان مشركين از هر طرف گريختند چه راه و چه
بيراهه ) ولى به خاطر اينكه مؤ منين نا فرمانى
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و
سلم ) كردند دو باره مشركين به طرف ايشان سرازير شدند.
و در همان كتاب است كه ابن اسحاق و ابن راهويه و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر و
ابن ابى حاتم و بيهقى در كتاب دلائل از زبير روايت كرده اند كه گفت : يادم هست آنروزى
را كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوديم در آن لحظاتى كه وحشت
دل شير را آب مى كرد ناگهان خداى تعالى خواب را بر ما مسلط كرد احدى از ما نماند كه
چانه اش به سينه اش نيفتاده باشد به خدا سوگند كه هنوز صداى معتب بن قشير در
گوش من است كه مى گفت : (لو كان لنا من الامر شى ء ما قتلنا هيهنا) و بخدا سوگند
شنيدنم مثل شنيدن كسى بود كه در خواب چيزى بشنود من گفتار او را حفظ كردم تا آنكه
آيه : (ثم انزل عليكم من بعد الغم امنه نعاسا... ما قتلنا هيهنا) در باره گفتار معتب بن
قشير نازل شد.
روايتى در ذيل (ان الذين تولوا منكم ...) و فرار بعضى مسلمين در جنگ احد
مؤ لف قدس سره : اين معنا از زبير بن عوام به طرق بسيارى روايت شده .
و در همان كتاب است كه ابن منذر در معرفة الصحابه از ابن عباس روايت كرده كه در
ذيل آيه : (ان الّذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ...) گفته : اين آيه در باره عثمان
و رافع بن معلى و حارثة بن زيد نازل شده .
مؤ لف قدس سره : قريب به اين معنا به چند طريق از عبد الرحمان بن عوف و عكرمة و ابن
اسحاق روايت شده و در بعضى از آنها علاوه بر عثمان و رافع و حارثه ابو حذيفه بن
عقبه و وليد بن عقبه و سعد بن عثمان و عقبه بن عثمان نيز آمده .
و بهر حال آوردن نام عثمان و سايرين كه نامشان آمده از باب ذكر مصداق است و گرنه
آيه شريفه در باره همه كسانى است كه پشت به جنگ كردند و در باره آن عده از صحابه
است كه دستور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را عصيان نمودند تنها خصوصيتى كه
عثمان و آن نامبردگان كه با او بودند داشتند اين بوده كه آنقدر فرار كردند و به پشت
جبهه گريختند كه به جلعب هم رسيدند (جلعب نام كوهى در اطراف مدينه از طرف اغوص
است ) و نام بردگان سه روز در آنجا ماندند و سپس نزد
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگشتند و آن جناب به ايشان فرمود: (لقد ذهبتم
فيها عريضه ) .
و اما اينكه عموم اصحاب چه كردند؟ روايات زيادى وارد شده كه تمامى اصحاب و تا
آخرين نفرشان فرار كردند و با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نماند مگر دو نفر از
مهاجرين و هفت نفر از انصار و از آن سو مشركين بر
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هجوم بردند و آن چند نفر انصار در دفاع از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) يكى پس از ديگرى كشته شدند تا ديگر كسى از
انصار با آن جناب نماند.
اين مطلبى است كه در اكثر روايات آمده البته در بعضى از روايات اين نيز آمده است كه
يازده نفر ماندند و در بعضى ديگر هيجده و حتى سى نفر هم روايت شده كه اين از همه
ضعيف تر است .
و شايد منشاء اين اختلاف يكسان نبودن اطلاعات راويان و
امثال آن باشد و آنچه از روايات دفاع نسيبه مازنيه از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فهميده مى شود اين است كه در آن ساعت احدى از
اصحاب نزد آن جناب نبوده و كسى هم كه فرار نكرد و تا به آخر ثبات قدم به خرج داد
نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نبود بلكه در ميدان
مشغول قتال و كارزار بود و روايات در باره پايدارى هيچ يك از اصحاب اتفاق كلمه
ندارد بجز على (عليه السلام ) و شايد در باره ابى دجانه انصارى و سماك بن خرشه
هم مطلب همين طور باشد يعنى روايات اتفاق داشته باشد ليكن او نيز ملازم
رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) نبود بلكه در آغاز تا توانست با شمشير آن جناب به
كارزار پرداخت و سپس وقتى ديد اصحاب او را تنها گذاشتند تن خود را سپر بلاى
آنجناب كرد هر چه تير به طرف آن حضرت پرتاب مى شد يا با سپر و يا با پشت خود
از آن جناب دفع مى كرد تا آنكه جراحاتش سنگين شد _ (رضى اللّه تعالى عنه ).