اما كلام خداى سبحان آن قسمش كه به نام وحى خوانده مى شود كلامى است كه براى طرف
خطابش بالذات متعين است و محال است كه يك پيامبر وحى را به چيز ديگر اشتباه كند،
براى اينكه گفتيم وحى آن قسم از تكلم خدا است كه بين او و بنده مورد خطابش هيچگونه
حجابى نيست ، و اما آن قسم ديگر از تكلم محتاج به روشنگريها و محكم كارى هائى است
كه سرانجام منتهى به وحى گردد.
و اما كلام فرشته و شيطان ، آياتى كه در همين نزديكى ملاحظه كرديد در تشخيص آن دو
كافى است ، براى اينكه خطورهاى فرشتگان همواره توام با شرح صدر است ، و آدمى را
به سوى مغفرت و فضل خدا مى خواند كه آن دو هم به ملاكهاى دينى بر مى گردد، به
چيزى بر مى گردد
كه مطابق دين مبين خدا است ، دينى كه در كتابش و سنت پيامبرش بيان شده است .
و خطورهاى شيطانى همواره ملازم با تنگى سينه و
بخل نفس است و آدمى را به پيروى هواى نفس مى خواند، و از فقر مى ترساند، و به
فحشا امر مى كند، كه همه اينها بالاخره به ملاكهائى بر مى گردد، كه مطابق با كتاب
و سنت خدا و پيامبرش نيست ، و با فطرت خود آدمى نيز مخالف است .
مطلب ديگرى كه تذكرش لازم است اين است كه انبيا و افراد برجسته اى كه پشت سر
انبيا هستند بسيار مى شود كه فرشته و يا شيطان را هم مى بينند و هم مى شناسند، همچنان
كه قرآن كريم از آدم و ابراهيم و لوط حكايت كرده است ، و اين خود بهترين
دليل است بر اينكه آن حضرات احتياجى به نشانه و مميز ندارند و اما در آن مواردى كه
صدائى مى شنوند، و صاحب صدا را نمى بينند، البته احتياج به مميز دارند همانطور كه
ساير مؤ منين بدان نيازمندند و آن مميز هم همانطور كه گفتيم بايد بالاخره به وحى منتهى
گردد و اين معنا واضح است .
بحث روايتى (در ذيل آيات مربوط به مادر مريم و زكريا و...)
در تفسير قمى در ذيل آيه : (اذ قالت امرات عمران ...) از امام صادق (عليه السلام )
روايت آمده كه فرمود: خداى تعالى به عمران وحى كرد كه من فرزندى به تو خواهم
بخشيد، پسرى تام الخلقه ، و پر بركت كه افراد كور مادر زاد و مبتلا به مرض برص
را شفا مى دهد و به اذن خدا مردگان رازنده مى كند و من او را رسولى براى بنى
اسرائيل قرار مى دهم .
عمران اين جريان را با همسرش حنه در ميان گذاشت و حنه همان مادر مريم است ، همين كه
مريم را حامله شد پيش خود خيال كرد كه حملش پسر است و وقتى آنرا دختر زاييد عرضه
داشت : (پروردگارا من او را دختر آوردم و معلوم است كه پسر چون دختر نيست و دختر نمى
تواند پيغمبر شود) .
خداى تعالى در پاسخش مى فرمايد: (خدا بهتر مى داند كه حنه چه زاييده ) ، و بعد از
آنكه عيسى (عليه السلام ) را به مريم داد، معلوم شد آن پسرى كه مژده اش را به عمران
داده بودند عيسى بوده ، امروز هم وقتى درباره مردى پيشگوئى هائى مى كنيم منكرش
نشويد، چون ممكن است پيش گوئى ما راجع به فرزند او و يا نوه او باشد.
مؤ لف : قريب به اين معنا در كافى از آن جناب
نقل شده و در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) و نيز در تفسير عياشى در
ذيل همين آيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: (محرر كسى است كه
وقف كنيسه مى شده و از آن بيرون نمى آمده است . حنه وقتى فرزندش را زاييد عرضه
داشت : پروردگارا من او را دختر زاييدم و پسر
مثل دختر نيست ، دختر حيض مى شود و ناگزير مى گردد تا از مسجد بيرون شود، و محرر
نمى تواند از مسجد در آيد) .
و نيز در همان كتاب از يكى از آندو بزرگوار، حديث آورده كه فرمود: (همسر عمران نذر
كرده بود كودكى كه در رحم دارد وقف كنيسه نموده و براى خدمت و عبادت در آنجا بگمارد،
و پسر براى اينكار، چون دختر نيست ، آنگاه فرمود مريم رشد كرد و در كنيسه
اهل كنيسه را خدمت مى كرد و حوائج آنان را در دسترسشان قرار مى داد، تا آنكه به حد
بلوغ رسيد، زكريا دستور داد براى خود حجابى ترتيب دهد و در آن حجاب دور از انظار
عابدان به عبادت بپردازد) ).
مؤ لف : اين روايات بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد درست مطابق بيان ما است ، چيزى كه
هست از ظاهر آنها برمى آيد كه جمله : (و ليس الذكر كالانثى ) كلام همسر عمران است ،
نه كلام خداى تعالى ، كه اگر بخواهيم اين ظاهر را بپذيريم ، بايد
اشكال قبلى را كه چرا كلمه (ذكر) را بر كلمه (انثى ) مقدم آورد پاسخ دهيم ، و اين
مطلب پاسخى ندارد، چون علاوه بر اشكال گذشته مقتضاى قواعد عربيت هم ، خلاف آن
است .
و نيز اين اشكال باقى مى ماند كه چرا دختر عمران را مريم ناميد با اينكه كلمه (مريم
) به معناى تحرير است ، مگر اينكه بگوييم بين تحرير و خدمتگذارى معبد فرق هست
(دقت فرمائيد).
و از روايت اولى كه مى فرمود: (خداوند به عمران وحى كرد) بر مى آيد كه عمران
پيامبرى بوده كه به او وحى مى شده است .
روايتى هم كه مرحوم مجلسى در بحار از ابى بصير
نقل كرده مويد اين دلالت است ، در آن روايت ابا بصير مى گويد: من از ابى جعفر (عليه
السلام ) وضع عمران را پرسيدم كه آيا پيامبر بوده يا نه ؟
فرمود: (بلى پيامبرى مرسل بوده كه خدا او را به سوى قومش روانه كرد. (تا آخر
حديث ) ).
اين روايت دلالت بر اين معنا هم دارد كه همسر عمران نامش حنه بوده و اين نام معروف است :
و در بعضى از روايات آمده كه نامش مرثار بوده ، و بحث در اين باره براى ما اهميتى
ندارد .
و در تفسير قمى در ذيل روايت قبلى آمده كه (وقتى مريم بحد بلوغ رسيد به محراب
رفت ، و پرده اى پيرامون خود افكند، بطورى كه احدى او را نمى ديد، و تنها زكريا بر
او وارد مى شد، و وقتى بر او وارد مى گرديد ميوه هاى تابستانى را در زمستان ، و
زمستانى را در تابستان نزد او مى ديد، از او مى پرسيد: (اين ميوه ها از كجا برايت آماده
شده ) مى فرمود: از ناحيه خداى تعالى و خداوند به هركس كه بخواهد روزى بى
شمار مى دهد) .
و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: (زكريا از
پروردگار خود درخواست فرزند كرد، ملائكه او را به آن سخنان كه در قرآن آمده ندا داد،
او دوست داشت بفهمد صدا از ناحيه خدا است يا نه ، خدا به او وحى كرد كه نشانه خدائى
بودن آن مژده ، اين است كه سه روز زبانش از سخن بند مى شود، همين كه سه روز فرا
رسيد، و نتوانست با احدى تكلم كند فهميد كه مژده قبلى از ناحيه خدا بوده ، چون غير خدا
كسى نمى تواند زبان كسى را بند بياورد، اين است معناى كلام خداى تعالى كه مى
فرمايد: (رب اجعل لى آيه ) ).
مؤ لف : قريب به اين معنارا قمى هم در تفسير خود روايت كرده ، و خواننده محترم توجه
فرمود كه سياق آيات هم از اين توجيه امتناع ندارد، بلكه با آن مى سازد.
سخنان بعضى از مفسرين در انكار اين روايات و پاسخ به او
ليكن بعضى از مفسرين ، به شدت منكر اين روايات شده و مضامين آنرا (كه يكى (مساءله
وحى شدن به عمران ) است ، و ديگرى (وجود ميوه غير موسمى در محراب مريم ) ، و
سوم اين است كه (منظور از درخواست نشانى تشخيص بين خدائى و شيطانى بودن
صوت است ) ) به سختى رد كرده و گفته اند: هيچ راهى براى اثبات اين امور نيست ، نه
خداى سبحان آنرا گفته و نه رسول گرامى اش و امورى هم نيست كه
عقل راهى به اثبات آن داشته باشد،
تاريخ معتبر هم سخنى از آنها به ميان نياورده ، در اين ميان به جز مشتى روايات
اسرائيلى و غير اسرائيلى نداريم و احتياجى هم نداريم كه در فهم معانى آيات قرآن به
اينگونه وجوه دور از نظر تمسك كنيم .
ليكن سخنان خود اين مفسر سخنانى بى دليل است و روايات مذكور هر چند خبر واحدند، و
خالى از ضعف نيستند و يك اهل بحث ملزم نيست كه حتما به آنها تمسك بجويد و به مضامين
آنها احتجاج كند، و ليكن اگر دقت و تدبر در آيات قرآنى مضامين مذكور را به ذهن نزديك
كرد، چرا آنها را نپذيريم و از آن روايات آنچه از ائمه
اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده مشتمل بر هيچ مطلب خلاف
عقل نيست .
بله در بعضى از رواياتى كه از قدماى مفسرين
نقل شده ، امورى آمده كه با عقل سازش ندارد، مثلا از قتاده و عكرمه روايت كرده اند كه
گفته اند: شيطان نزد زكريا آمد و او را در مورد بشارتى كه شنيده بود به شك انداخت و
گفت اگر اين بشارت از ناحيه خداى تعالى بود آهسته به تو مى رساند و آنرا پنهان
مى كرد، همانطور كه تو با خدا آهسته و نهانى سخن گفتى ، از اين
قبيل وسوسه ها كرد و كرد تا او را به شك انداخت ، با اينكه اينگونه سخنان هيچ مجوزى
براى پذيرفتنش نيست ، نظير گفتارى كه در
انجيل لوقا آمده كه جبرئيل به زكريا گفت : (اينك ديگر زبان بسته شدى و نمى
توانى سخن بگويى مگر بعد از مدتى كه مقرر شده واين بدان جهت بود كه تو كلام مرا
تصديق نكردى ، كلامى كه بزودى صدقش محقق مى شود)
(انجيل لوقا - 1 -20).
بحث روايتى (راجع به الهامات و خواطر)
ديگر و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) رو ايت كرده كه فرمود: (هيچ قلبى نيست
مگر آنكه دو گوش دارد، بر در يك گوش فرشته اى ارشادگر، و بر در ديگر،
شيطانى فتنه گر است .
آن صاحب قلب را امر مى كند و اين ديگرى نهى ، شيطان او را به گناهان فرمان مى دهد و
ملك از گناه نهيش مى كند و اين همان معنائى است كه خداى
عزوجل درباره اش مى فرمايد:
(عن اليمين و عن الشمال قعيد ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد) .
مؤ لف : در اين معنا روايات بسيارى وجود دارد كه قسمتى از آنها بزودى از نظر خوان
ندگان خواهد گذشت ، و اگر در روايات نامبرده آيه شريفه با مساءله : دو فرشته
نويسنده حسنات و سيات تطبيق شد، منافاتى با تطبيق روايت مورد بحث ، ندارد كه آيه را
بر فرشته و شيطان تطبيق كرده ، براى اينكه آيه شريفه بر بيش از اين دلالت ندارد
كه رقيب و عتيدى براى هر انسانى هست و مراقب تمامى سخنان او هستند، و درطرف راست و
چپ هركس قرار دارند، و اما اينكه اين رقيب و عتيد هر دو از ملائكه اند و يا يكى ملك و
ديگرى شيطان است ، آيه شريفه صراحتى در هيچيك ندارد و بر هر دو
احتمال قابل انطباق است .
و نيز در همان كتاب (كافى ) از زراره روايت آورده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام
) از معناى (رسول ) ، (نبى ) ، (محدث ) سؤ
ال كردم ، فرمود: (رسول ) آن كسى است كه فرشته وحى را مى بيند و مى بيند كه
دارد رسالت الهى را برايش مى آورد و مى گويد پروردگارت چنين و چنان دستور داده و
رسول با داشتن پست رسالت (نبى ) هم هست ، و اما (نبى ) فرشته اى را كه بر او
نازل مى شود نمى بيند، بلكه خبرى كه قرار است بر او
نازل گردد به دلش مى افتد و در چنين حالى نظير غشوه و بيهوشى به او دست مى دهد، و
در آن حالت خواب مى بيند.
پرسيدم : از كجا مى فهمد آنچه در خواب ديده حق است ؟ فرمود: خداى تعالى برايش بيان
مى كند آنچه كه يقين مى كند كه حق است ، ولى فرشته را نمى بيند (تا آخر حديث ).
مؤ لف : اينكه فرمود: (رسول با داشتن رسالت نبى هم هست ) اشاره است به اينكه هر
دو صفت ممكن است در شخص جمع شود و ما در سابق در تفسيرى كه
ذيل آيه : (كان الناس امه واحده فبعث اللّه ...) داشتيم بحثى پيرامون معناى رسالت و
نبوت كرديم .
و اينكه فرمود: (حالتى شبيه به غشوه و بيهوشى به او دست مى دهد) منظورش
تفسير روياى پيامبر است ، مى خواهد بفرمايد: منظور از رويا در پيامبران مشاهده و درك غيب
است ، نه رويا به معناى معروفش و جمله : (خداى تعالى برايش بيان مى كند اشاره است
به همان معنائى كه در سابق گذشت كه (انبيا به خاطر داشتن عصمت داراى تشخيص
هستند كه القاآت ملكى را، از شيطانى تميز مى دهند) .
و در بصائر از بريد از امام باقر و يا امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه در
حديثى درپاسخ بريد كه پرسيده بود فرق بين
(رسول ) ، (نبى ) و محدث چيست ؟ فرموده :
(رسول ) آن كسى است كه فرشته خدا برايش ظاهر مى شود و با او سخن مى گويد و
(نبى ) آن كسى است كه فرشته را در خواب مى بيند، و چه بسا كه نبوت و رسالت
در يك شخص جمع شود و ا ما (محدث ) آن كسى را گويند كه صداى فرشته اى را مى
شنود ولى صورت و شكل او را نمى بيند.
بريد مى گويد عرضه داشتم : خدا اصلاحت كند از كجا مى فهمند كه (اين صوت يا) اين
صورت كه در خواب مى بيند حق است ، و صاحب صدا و صورت فرشته است ؟ فرمود:
(خداى تعالى توفيق تشخيص آنرا به ايشان داده و خدا با فرستادن كتاب شما قرآن ،
ديگر فرستادن كتاب را ختم فرمود و با ارسال پيامبر شما فرستادن پيامبر را ختم كرد
(تا آخر حديث ) ).
مؤ لف : اين حديث در همان زمينه است كه حديث قبلى داشت و بيان آن براى تشخيص محدث
هم كافى است ، مى فهماند كه محدث هم توفيق تشخيص صاحب صوت را دارد و اينكه در
آخر فرمود: (خداى تعالى با فرستادن كتاب شما قرآن ...) اشاره است به همين كه
گفتم بيانات قرآن و سنت وافى به همه مطالب است ، و ما ان شاء اللّه در
ذيل آيات بعدى بحثى پيرامون محدث خواهيم داشت و الحمد للّه رب العالمين انه هو
الموفق و المعين .
سوره آل عمران ، آيات 60 - 42
و اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفيك و طهرك و اصطفيك على نساء العالمين (42)
يا مريم اقنتى لربك و اسجدى و اركعى مع الركعين (43) ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك و
ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم و ما كنت لديهم اذ يختصمون (44) اذ قالت
الملائكه يا مريم ان اللّه يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيها فى الدنيا
و الاخرة و من المقربين (45) و يكلم الناس فى المهد و كهلا و من الصالحين (46) قالت
رب انى يكون لى ولد و لم يمسسنى بشر قال كذلك اللّه يخلق ما يشاء اذا قضى امرا
فانما يقول له كن فيكون (47) و يعلمه الكاتب و الحكمة و التورية و
الانجيل (48) و رسولا الى بنى اسرئيل انى قد جئتكم بآية من ربكم انى اخلق لكم من
الطين كهية الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن اللّه و ابرى الاكمه و الابرص و احى
الموتى باذن اللّه و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ان فى ذلك لاية لكم
ان كنتم مؤ منين (49) و مصدقا لما بين يدى من التورية و
لاحل لكم بعض الذى حرم عليكم و جئتكم بآية من ربكم فاتقوا اللّه و اطيعون (50) ان اللّه
ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم (51) فلما احس عيسى منهم الكفر
قال من انصارى الى اللّه قال الحواريون نحن انصار اللّه آمنا باللّه و اشهد بانا مسلمون
(52) ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشهدين (53) و مكروا و مكر اللّه
و اللّه خير الماكرين (54)
اذ قال اللّه يا عيسى انى متوفيك و رافعك الى و مطهرك من الذين كفروا و
جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيمه ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم فيما
كنتم فيه تختلفون (55) فاما الذين كفروا فاعذبهم عذابا شديدا فى الدنيا و الاخرة و
ما لهم من نصرين (56) و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و اللّه لا يحب
الظالمين (57) ذلك نتلوه عليك من الايت و الذكر الحكيم (58) ان
مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثم
قال له كن فيكون (59) الحق من ربك فلا تكن من الممترين (60)
ترجمه آيات
و به ياد آر زمانى را كه ملائكه گفتند: اى مريم : بدان كه خدا تو را براى اهدافى كه
دارد انتخاب و ازميان همه زنان عالم برگزيد (42).
اى مريم براى پروردگارت عبادت و سجده كن وبا ساير ركوع كنندگان ركوع كن (43).
اين از خبرهاى غيب است كه ما آن را به تو وحى مى كنيم و تو نزد ايشان نبودى هنگامى كه
قرعه هاى خود را مى انداختند كه كدام يك سرپرست مريم شوند و تو نزد ايشان نبودى
آن زمان كه بگو مگو مى كردند (44).
زمانى كه فرشتگان گفتند: اى مريم خداى تعالى بشارتت مى دهد به كلمه اى از خودش
كه نامش مسيح عيسى بن مريم آبرومندى در دنيا و آخرت از مقربين است (45)
و بامردم در گهواره و در پيرى سخن مى گويد و از صالحان است (46)
مريم گفت : پروردگارا از كجا براى من فرزندى خواهد شد با اينكه هيچ بشرى با من
تماس نگرفته است ، فرشته گفت : اين چنين خدائى هر چه بخواهد خلق مى كند، او وقتى
قضاى امرى را براند، همانا فرمان مى دهد كه باش ، و آن امر وجود مى يابد (47).
اى مريم خداى ت عالى به عيسى كتاب و حكمت و تورات و
انجيل تعليم مى دهد (48)
در حالى كه فرستاده اى است به سوى بنى
اسرائيل ، و به اين پيام كه من به سوى شما آمدم با معجره اى از ناحيه پروردگارتان ،
و آن اين است كه از گل برايتان چيزى به شكل مرغ مى سازم ، سپس در آن مى دمم بلادرنگ
و به اذن خدا مرغى مى شود و نيز كور مادر زاد و برص را شفا مى دهم و مرده را به اذن
خدا زنده مى كنم ، و بدانچه در خانه هايتان ذخيره كرده ايد خبر مى دهم . و در اين (معجزات
) آيت و نشانه اى است براى شما، اگرباشيد (49).
و نيز در حالى كه تورات را تصديق دارم و آمده ام تا بعضى از چيزها كه بر شما حرام
شده حلال كنم ، و به وسيله آيتى از پروردگارتان آمده ام ، پس از خدا بترسيد و مرا
اطاعت كنيد (50)
و بدانيد كه اللّه پروردگار من و شما است ، پس او را بپرستيد كه اين است صراط مستقيم
(51)
پس همين كه عيسى از آنان احساس كفر كرد گفت : چه كسانى ياوران من در راه خدامى شوند؟
حواريون گفتند: مائيم ياوران خدا، ما به خدا ايمان آورده ايم و گواه باش كه ما مسلمانيم
(52).
پروردگارا، ما بدانچه نازل كرده اى ايمان داريم و
رسول را پيروى كرديم ما را در زمره شاهدان بنويس (53).
و نيرنگ كردند خدا هم نيرنگ كرد، و خدا بهترين نيرنگ كاران است (54)
و به ياد آر آن زمان را كه خداى تعالى گفت : اى عيسى من تو را خواهم گرفت و به
سوى خود بالا خواهم برد و از شركسانى كه كافر شدند پاك خواهم كرد و پيروانت را
بر كسانى كه كافر شدند برترى تا قيامت مى دهم آنگاه برگشتتان به سوى من است ،
و من - بين شما در آنچه اختلاف مى كنيد حكم خواهم كرد (55)
اما كسانى كه كافر شدند به عذابى شديد در دنيا و اخرت شكنجه مى كنم و هيچ ياورى
نخواهند داشت (56)
و اما كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند خداى تعالى پاداششان را بطور
كامل مى دهد و خدا ستمگران را دوست نمى دارد (57)
اين مقدار را از آيات و از ذكر حكيم برايت مى خوانيم (58)
بطور محقق مثل عيسى نزد خدا نظير مثل آدم است كه خدا از خاكش خلق كرد و سپس فرمان داد
باش و او وجود يافت (59)
تمام حق از ناحيه پروردگار تو است پس زنهار از مرددان مباش . (60)
بيان آيات
و اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفيك و طهرك
اين جمله عطف است بر جمله : (اذ قالت امراه عمران ...) ، در نتيجه اين آيه مانند آن آيه
توضيح و شرح آيه (33 - 34) خواهد بود، كه مى فرمود: ((ان اللّه اصطفى ...) .
و در اين آيه دلالتى هست بر اينكه مريم (عليهاالسلام ) محدثه بوده ، يعنى از كسانى
بوده كه ملائكه با او سخن مى گفته اند، و آن جناب سخنان اين هاتفان غيبى را مى شنيده
است ، آيه شريفه : (فارسلنا اليها روحنا
فتمثل لها بشرا سويا) هم با آيات بعدش كه در سوره مريم واقع شده ، بر اين معنا
دلالت دارد و ان شاء اللّه به زودى بحثى پيرامون (محدث ) خواهيم داشت .
در سابق يعنى در تفسير آيه : (فتقبلها ربها
بقبول حسن ...) گفتيم : كه اين آيه بيان استجابت دعاى مادر مريم (عليهاالسلام ) است
كه گفته بود: (و انى سميتها مريم ، و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم ...)
و اينكه سخن ملائكه كه به مريم گفتند: (ان اللّه اصطفاك و طهرك ...) ، خبرى است كه
به وى داده اند كه تو نزد خدا تا چه حد قدر و منزلت دارى ، بنابراين لازم است خواننده
مراجعه اى بدانجا بكند.
پس (اصطفاء مريم ) همان تقبل او است عبادت خداى را، و تطهيرش عبارت است از
مصونيتش به عصمت خداى تعالى از گناهان ، پس آن جناب ، هم اصطفاء شده است و هم
معصوم .
و چه بسا از مفسرين كه گفته اند: منظور از تطهير او
بتول شدن او است ، و بتول به معناى زنى است كه حيض نمى بيند و خداى تعالى او را
بدين جهت بتول قرار داد كه ناگزير نشود در ايام حيض از كليسا بيرون رود، و اين
نظريه عيبى ندارد جز اينكه آنچه به نظر ما رسيد با سياق آيات موافق تر است .
منظور از اصطفا (برگزيدن ) و تطهير مريم سلام اللّه عليها
و اصطفاك على نساء العالمين
در ذيل آيه : (ان اللّه اصطفى - تا جمله - على العالمين ) گفتيم : كلمه (اصطفاء)
اگر با كلمه (على ) متعدى شود معناى تقدم را مى دهد. و اين اصطفا غير اصطفاى مطلق
و بدون كلمه (على ) است ، كه معناى تسليم را مى دهد، و بنا به گفتار سابق ،
اصطفاى آن جناب بر زنان عالميان به معناى مقدم داشتن آن جناب بر ساير زنان است .
حال
ببينيم اين تقديم از تمامى جهات است يا از بعضى جهات ؟ ظاهر جمله : (اذ قالت
الملائكه يا مريم ان اللّه يبشرك ...) ) كه بعد از اين آيه است و نيز ظاهر آيه : (و
التى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلناها و ابنها آيه للعالمين ) .
و باز ظاهر آيه : (و مريم ابنه عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا، و
صدقت بكلمات ربها، و كتبه ، و كانت من القانتين ) . كه از خصائص وجودى مريم
(عليهاالسلام ) انگشت روى هيچ خصيصه اى به جز ولادت عجيب فرزندش نمى گذارد، اين
است كه اصطفا از هر جهت نيست بلكه همان زائيدن كذائيش منظور است .
و اما غير از كلمه (اصطفاء) كلمات ديگرى كه در آيات مربوطه به آن جناب آمده ،از
قبيل : (تطهير) و (تصديق به كلمات خدا و كتب او) و (قنوت ) و (محدثه بودن
آن جناب ) همه امورى است كه اختصاصى به آن جناب ندارد، بلكه در ديگر زنان نيز
احيانا يافت مى شود، و اما اينكه بعضى گفته اند: مريم (عليهاالسلام ) تنها از زنان هم
عصر خود اصطفا شده ، صحيح نيست ، زيرا اطلاق آيه با آن نمى سازد.
يا مريم اقنتى لربك و اسجدى و اركعى مع الراكعين
كلمه (قنوت ) كه فعل امر (اقنتى ) مشتق از آن است به طورى كه گفته اند به
معناى ملازم طاعت بودن توام با خضوع است و سجده معنائى معروف دارد، و ركوع به معناى
منحنى شدن و يا مطلق اظهار ذلت است .
در اين آيه خداى تعالى مريم را ندا داده ، و چون ندا مستلزم توجه شخص ندا شده به
سوى ندا كننده است ، قهرا هر جا كلمه (ندا) تكرار شود به منزله اين است كه به
شخص ندا شده بفهماند من براى تو چند خبر دارم ، خوب به آن اخبار گوش بده و در
آيات مورد بحث مى فهماند ما دو خبر برايت آورده ايم : يكى اينكه خداى تعالى تو را با
مقام و منزلتى كه نزد او دارى گرامى داشته ، و دوم وظيفه عبوديتى است كه تو بايد
ملازم آن باشى ، تا تلافى آن مقام و منزلت بوده باشد، پس اين دستور در عين اينكه
دستور به ايفاى وظيفه عبودى است ، دستور به اداى شكر آن مقام و منزلت نيز هست ، در
نتيجه برگشت معناى كلام به اين است كه آيه : (يا مريم اقنتى ...) به منزله نتيجه
گيرى از آيه : (يا مريم ان اللّه اصطفيك ...) باشد و چنين معنا دهد:
حال كه خداى تعالى تو رااصطفاء كرده پس جا دارد قنوت و ركوع و سجده كنى و بعيد
نيست كه هر يك از سه خصلت نامبرده در اين آيه ، نتيجه و فرعى باشد براى هر يك از
سه خصلتى كه در آيه قبلى ذكر شده ، هر چند كه فرع بودن قنوت براى اصطفا، و
سجده براى تطهير، و ركوع براى اصطفاى دوم ، آنطور كه بايد روشن نيست ، بر
خواننده عزيز است كه با دقت نظر خود، اين ارتباط و فرعيت را كشف كند.
ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك
خداى تعالى اين داستان را جزء اخبار غيبى شمرده ، همانطور كه داستان يوسف (عليه
السلام ) را دانسته و فرمود:
(ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذ اجمعوا امرهم و هم يمكرون )
وجه اينكه قضاياى مربوط به مريم عليها السلام از اخبار غيبى شمرده شده است
و از اين جهت آن را از اخبار غيبى شمرده كه در عصر
نزول قرآن اثرى از اين اخبار در دست نبود، زيرا از داستان مريم آنچه در كتب دينى
اهل كتاب آمده به هيچ وجه اعتبار نداشت ، براى اينكه اين كتب از دستبرد تحريف دور نمانده
بود، همچنان كه بسيارى از جزئيات داستان زكريا (عليه السلام ) كه در قرآن كريم آمده
در كتب عهد قديم و جديد وجود ندارد.
مويد اين وجه جمله بعدى است كه مى فرمايد: (و ما كنت لديهم اذ يلقون ...) .
و نيز ممكن است منشا غيب شمردن اين داستان را بى سوادى
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و گروندگان به آن جناب بدانيم ، نه تحريف كتب
عهدين ، همچنان كه قرآن كريم در خلال داستان نوح مى فرمايد: (تلك من انباء الغيب
نوحيها اليك ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا...) ولى وجه
اول با سياق موافق تر است ، براى اينكه اگر وجه دوم صحيح بود بايد مى فرمود:
(تو اين داستان را نخوانده اى ) ولى فرموده : تو در هنگام قرعه نزد ايشان نبودى .
و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل
مريم ...
منظور از (قلم ) (به فتحه ق و لام ) كه جمع آن (اقلام ) است چوبه تيرى است كه
به وسيله آن قرعه مى اندازند، و آن را (سهم تير) نيز مى نامند، پس اينكه فرمود:
قلم هاى خود را مى انداختند، معنايش اين است كه قرعه خود را مى انداختند، تا معين كنند كدام
يكشان كفيل مريم باشد.
در اين جمله دلالتى هست بر اينكه بگو مگوئى كه جمله (يختصمون ) آن را حكايت مى
كند، بگو مگو و نزاع در تكفل مريم بوده ، همان تكفلى كه در آيه 37 ذكر شده و خلاصه
تفصيل همان اجمال است ، و مى فهماند بگو مگويشان به جائى نرسيده در آخر توافق
كرده اند در اينكه قرعه بيندازند. و قرعه به نام زكريا در آمده و زكريا عهده دار
سرپرستى آن جناب شده .
و چه بسا بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه اين بگو مگو و قرعه كشى بعد از سپرى
شدن دوران جوانى مريم ، و سال ها تكفل زكريا نسبت به وى بوده و گويا زكريا از
كفالتش
عاجز شده و خواسته است كه شانه از زير اين بار خالى كند. و گويا منشا
اين احتمال اين بوده كه ديده اند قرآن كريم داستان اين قرعه كشى و بگو مگو را بعد از
تمام شدن داستان ولادت مريم ، و اصطفاى وى و بعد از آيه 37 آورده كه در آن ، از
كفالت زكريا سخن رفته . پس معلوم مى شود كفالت زكريا دو بار بوده : يكى در
اوائل ورود مريم به كليسا در ايام كودكيش و ديگرى در بزرگساليش كه زكريا مى
خواسته از كفالت مريم شانه خالى كند، و در آخر به حكم قرعه باز عهده دار آن شده است
.
ليكن صرف اينكه در اين سوره دو جا از كفالت سخن رفته ، يكى در آيه 37، و يكى در
آيه مورد بحث ، دليل نمى شود كه واقعه دو بار اتفاق افتاده باشد، به شهادت اينكه
مى بينيم در سوره يوسف دو بار از توطئه برادران عليه آن جناب خبر داده ، يكى در آيه :
8 و 9 و10 و بار ديگر در آيه : 102 در حاليكه واقعه ، يك واقعه است ، اين كار هيچ
عيبى ندارد، زيرا در اينگونه موارد گوينده يا مى خواهد در نوبت
اول به بعضى از خصوصيات آن اشاره كند و در نوبت دوم به بعضى ديگر، و يا
منظورش اين است كه با تكرار آن ، ادعا و مقصود خود را ثابت نمايد، و اتفاقا در داستان
زكريا نكته اول منظور بوده ، و در داستان يوسف نكته دوم .
(در اول سوره كه سخن از تكفل زكريا بود، براى اين بود كه اين
تكفل و سركشى كردن همه روزه به غرفه مريم زمينه اى شد براى اينكه طمع زكريا
(عليه السلام ) تحريك شود، و فكر كند خدائى كه مى تواند از عالم غيب طعامهاى غير
موسمى براى مريم بفرستد، چرا نتواند مرا در موسم پيرى فرزند دار كند؟ و در آيه
مورد بحث غرض ، شرح داستان تكفل است ، به خلاف سوره يوسف كه در هر دو مورد مى
خواهد دعوى خود را اثبات كند، و آن اين بود كه تو از داستان يوسف هيچ آگهى نداشتى ،
ما آن را به تو وحى كرديم (مترجم ) ).
اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه يبشرك
ظاهرا منظور از اين بشارت همان ماجرائى است كه در جاى ديگر حكايت كرده و فرموده :
(پس ما روح خود را نزد او فرستاديم و او خود را براى مريم به صورت بشرى تمام
عيار مجسم كرد، به طورى كه مريم گفت : من به رحمان پناه مى برم از شر تو، تو اگر
مردى با تقوا بودى اينجا نمى آمدى ، روح ما به وى گفت :
(قال انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا...) ، پس بشارتى كه در آيه مورد بحث
به جمع فرشتگان نسبت داده شده همان بشارت است كه در سوره مريم به شخص روح
نسبت داده .
حال چرا چنين كرده ، بعضى از مفسرين در توجيهش گفته اند: مراد از ملائكه همان
جبرئيل است و اگر يك ملك را ملائكه خوانده از باب تعظيم آن يك ملك بوده است ، همچنان
كه خود ما در گفتگوهاى خود مى گوئيم : فلانى خيلى جاها رفته و سياحت ها كرده ، كشتى
ها سوار شده با اينكه بيش از يك كشتى سوار نشده . و يا مى گوئيم : مردم درباره
فلانى چنين و چنان مى گويند با اينكه همه مردم نگفته اند و تنها يك نفر گفته و از اين
قبيل تعبيرها معمول است و نظير اين اختلاف تعبير در داستان قبلى زكريا هم آمده ، يك جا
فرموده بود: (فنادته الملائكه ملائكه او را ندا دادند) دنبالش فرمود: خدا چنين و چنان
مى كند) .
بعضى ديگر گفته اند: در داستانى كه آيه مورد بحث حكايتش مى كند، يعنى در ندا دادن
مريم فرشتگان ديگر با جبرئيل بوده اند.
وجه تعبير به (ملائكه ) در جمله (اذ قالت الملائكة ...)
ولى آنچه بعد از تدبر در آيات راجع به ملائكه به دست مى آيد، اين است كه ملائكه
همه در يك رديف و يك مقام نيستند، بين آنان از نظر قرب به خداى تعالى تقدم و تاخر هست
، آنكه متاءخر است تابع محض اوامر متقدم است ، بطورى كه افعالش عين
فعل متقدم به حساب مى آيد و گفتارش هم عين گفتار او است ، نظير وصفى كه در خودمان
مشاهده مى كنيم ، افعال قوا و اعضايمان را فعل خود نيز مى دانيم ، بدون اينكه
فعل را دو تا فعل كنيم و مى گوئيم : چشمم او را ديد و گوشم آن را شنيد و اعضاى بدن
من چنين و چنان كرد و اين نامه را دست من نوشته ، و اين نقشه را بندهاى انگشتانم كشيده ، و
در عين حال مى گوئيم : من او را ديدم و آن را شنيدم و چنين و چنان كردم و اين نامه را نوشته
، اين نقشه را كشيدم .
همانطور كه عمل اعضاى ما كه تابع ما هستند
عمل خود ما نيز هست ، همچنين اعمال و اقوال ملائكه كه تابع فرشته روح عليه السلام اند،
عمل و قول خود روح نيز هست ، براى اينكه ملائكه تابع او هستند و هر چه مى كنند به امر
او مى كنند و به همين اعتبار است كه مى بينيم خداى تعالى قبض ارواح را كه ملائكه
موكل بر ارواح ؟ مباشر آنند عمل خودش و هم عمل آن ملائكه دانسته ، در عين اينكه آن را به
فرشتگان مباشر نسبت داده ، و فرموده : (حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا) ، و
در عين حال آن را به ملك الموت كه فرمانده و متبوع آن فرشتگان است نسبت داده مى
فرمايد: (قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ) و در عين
حال همين قبض ارواح را به خودش نسبت داده ، مى فرمايد: (اللّه يتوفى الانفس حين
موتها)
باز نظير اين جريان را در مساءله وحى مى بينيم كه يك جا آن را به خودش نسبت داده ، مى
فرمايد: (انا اوحينا اليك ) ، و جاى ديگر آن را به روح الامين نسبت داده ، مى فرمايد:
(نزل به الروح الامين على قلبك ) ، در جاى ديگر به ملائكه كرام و صالح منسوب
نموده ، مى فرمايد: (كلا انها تذكره ، فمن شاء ذكره ، فى صحف مكرمه ، مرفوعه
مطهرة ، بايدى سفرة ، كرام بررة ) .
پس معلوم شد كه بشارت دادن جبرئيل عين بشارت دادن مامورين زير دست او است ، كه
جمعى از سادات فرشتگان و مقربين درگاه خدايند، چون قرآن كريم درباره ايشان فرموده
: (انه لقول رسول كريم ، ذى قوه عند ذى العرش مكين ، مطاع ثم امين ) ، و ان شاء اللّه
در تفسير سوره فاطر توضيح بيشتر اين بحث خواهد آمد.
مويد گفتار ما كلام خداى عزوجل است كه در آيه بعدى مى فرمايد: (كذلك اللّه
يفعل ما يشاء) ، چون از ظاهر آن بر مى آيد كه گوينده آن خداى سبحان است و در عين
حال مى بينيم كه همين سخن را در سوره مريم در داستان روح ، به روح نسبت مى دهد، آنجا
كه به مريم مى گويد: (انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا) ، مريم مى پرسد،
كجا مى توانم فرزند دار شوم با اينكه نه بشرى با من تماس گرفته و نه خود زنى
زناكار بوده ام ؟ روح در پاسخش مى گويد: (كذلك
قال ربك هو على هين ...) .
مطلب ديگر اينكه سخن گفتن ملائكه و روح با مريم دلالت مى كند بر اينكه آن جناب
محدثه بوده ، بلكه جمله :
(فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا) ، كه در سوره مريم آيه 17 است و
مربوط به همين داستان است ، دلالت دارد كه مريم (عليهاالسلام ) روح را با چشمان خود
ديده ، نه اينكه تنها صداى او را شنيده باشد. و ما ان شاء اللّه ادامه اين بحث را در بحث
روايتى آينده مى آوريم .
بكلمه منه اسمه المسيح عيسى بن مريم
در تفسير سوره بقره مى فرمود: (تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض ) ، بحث در
معناى كلمه خدا گذشت ، و لفظ (كلمه ) و (كلم ) نظير لفظ (تمره ) و
(تمر) است ، اولى در هر دو، جنس را مى رساند و دومى از هر دو، در فرد
استعمال مى شود، و لفظ كلمه هم بر لفظى اطلاق مى شود كه بر معنائى دلالت كند،
(در مقابل لفظ بى معنا و موهوم كه كلمه اش نمى خوانند) و هم بر جمله اطلاق مى گردد،
حال چه اينكه آن جمله نظير (زيد قائم است ) كه تمام بوده و سكوت بر آن صحيح
باشد، و يا نظير جمله اگر زيد قائم باشد، ناتمام و براى شنونده سؤ
ال انگيز باشد، (كه اگر زيد قائم باشد چه مى شود، و يا چه مى كنى )، همه اينها كه
گفتيم معناى لغوى كلمه بود و اما به حسب اصطلاحى كه قرآن كريم براى خود دارد و
كلمه را به خداى تعالى نسبت مى دهد، معناى آن ، عبارت است از هر چيزى كه اراده خدا را
ظاهر كند، (همانطور كه به حسب معناى لغوى كلمه عبارت بود از لفظى كه منظور باطنى
گوينده را براى شنونده ظاهر كند) حال چه اينكه كلمه خدا امر تكوينى او باشد و با آن
امر چيزى را از كتم عدم به عالم هستى بياورد، و ظاهر سازد و يا كلمه وحى و الهام باشد
و براى شخص پيامبر و يا محدث اراده او را ظاهر كند.
گفتار معصومين در تفسير (كلمه )
حال ببينيم در آيه مورد بحث (كلمه ) به چه معنا است ؟ بعضى گفته اند: مراد از آن
حضرت مسيح (عليه السلام ) است ، به اين اعتبار كه انبياى
قبل از مسيح و يا خصوص اسرائيليان از انبياء، مردم را بشارت داده بودند به اينكه به
زودى نجات دهنده بنى اسرائيل مى آيد، و صحيح است كه خداى تعالى در چنين مورد
بفرمايد: مسيح همان كلمه اى است كه قبلا مى گفتم و نظير اين تعبير را در ظهور موسى
(عليه السلام ) آورده و فرموده : (و تمت كلمه ربك الحسنى على بنى
اسرائيل بما صبروا) ، ليكن اين توجيه درست نيست براى اينكه هر چند با بشارتهاى
كتب عهدين مى سازد،
ولى با قرآن كريم نمى سازد، چون قرآن كريم قبلا بشارت آمدن عيسى (عليه السلام )
را نداده بود، تا بگوئيم : (كلمه ) در اين آيه به معناى آن بشارتى است كه قبلا داده
بود، بلكه قرآن ، عيسى (عليه السلام ) را بشارت آور معرفى نموده ، نه كسى كه مردم
از پيش بشارت آمدنش را شنيده باشند، علاوه بر اينكه سياق جمله : (اسمه المسيح )
با اين توجيه تناسبى ندارد، چون ظاهر اين عبارت اين است كه لفظ (مسيح ) نام خود
كلمه است ، و يا به عبارت ديگر كلمه خود عيسى است نه نام ظهور او و يا ظهور كلمه اى
كه قبلا به وسيله انبياء وعده اش داده شده بود.
و چه بسا گفته باشند كه مراد از (كلمه ) ، عيسى (عليه السلام ) است ، چون عيسى
(عليه السلام ) روشنگر تورات براى مردم است ، و مرادى كه خداى تعالى از تورات
دارد بيان مى كند، و براى مردم ، آن مطالبى را كه يهوديان در تورات اضافه كرده اند
مشخص مى سازد، و اختلافى را كه در امور دينى دارند برطرف مى سازد، همچنان كه خود
آن جناب به حكايت قرآن در خطاب به بنى اسرائيل فرموده : (و لابين لكم بعض الذى
تختلفون فيه ) ليكن اين نكته هر چند كه تعبير به كلمه را توجيه مى كند، ولى آيه
شريفه از قرينه اى كه مساعد با اين توجيه باشد خالى است .
و چه بسا گفته باشند كه مراد از (كلمه منه ) خود بشارت است ، مى خواهد به مريم
خبر دهد كه به عيسى (عليه السلام ) حامله مى شود و عيسى (عليه السلام ) از او متولد
خواهد شد و خلاصه مى خواهد بفرمايد: خداى تعالى به تو بشارت مى دهد به كلمه اى
از خود و آن كلمه اين است : بشارت مى دهد تو را به اينكه به زودى بدون اينكه با مردى
تماس گرفته باشى عيسى از تو متولد مى شود، اين توجيه نيز درست نيست ، چون در
ذيل آيه فرموده : اسم آن كلمه مسيح است و بنابراين توجيه اسم كلمه (مسيح ) نيست
بلكه اسمش بشارت است .
معناى (كلمه خدا) و مراد از (كلمه ) در جمله : (يبشرك بكلمة منه ...)
و چه بسا گفته باشند كه مراد از كلمه خود عيسى (عليه السلام ) است ، چون عيسى كلمه
ايجاد است ، يعنى مصداق كلمه (كن ) است و اگر خصوص عيسى (عليه السلام ) را كلمه
خوانده ، با اينكه هر انسانى و بلكه هر موجودى مصداقى از كلمه (كن ) تكوينى است
براى اين بود كه ولادت ساير افراد بر طبق مجراى اسباب عادى و مالوف صورت مى
گيرد، نطفه مرد با عمل نكاح به نطفه زن مى رسد و
عوامل مقارن با اين عمل دست به كار مى شوند تا فرزند متولد شود و به همين جهت ولادت
را مستند به عمل نكاح مى كنند،
همانطور كه ساير مسببات را به اسبابش مستند مى كنند، و چون انعقاد نطفه عيسى از اين
مجرا نبوده و پاره اى از اسباب عاديه و تدريجيه را نداشته ، قهرا هستيش مستند به
صرف كلمه تكوين بوده ، بدون اينكه اسباب عاديه در آن دخالت داشته باشد، پس
عيسى خود كلمه است و آيه : (و كلمته القيها الى مريم و روح منه ) .
و نيز آخر آيات مورد بحث كه مى فرمايد: (ان
مثل عيسى عند اللّه ، كمثل آدم خلقه من تراب ، ثم
قال له كن فيكون ) مويد اين معنا است و به نظر ما اين وجه بهترين وجه در تعبير عيسى
(عليه السلام ) به كلمه است .
وجه تسميه عيسى به مريم (عليهما السلام ) به (مسيح )
و كلمه (مسيح ) به معناى ممسوح است . و اگر آن جناب را به اين نام ناميدند، به اين
مناسبت بوده كه آن جناب ممسوح به يمن و بركت بوده و يا براى اين بوده كه آن جناب
ممسوح به تطهير از گناهان بوده و يا با روغن زيتون تبرك شده ممسوح گشته ، چون
انبياء روغن زيتون به خود مى ماليدند و يا بدين جهت است كه
جبرئيل بال خود را در هنگام ولادت آن جناب بر بدن او ماليده تا از شر شيطان محفوظ
باشد و يا براى اين بوده كه آن جناب همواره دست بر سر ايتام مى كشيده و يا براى اين
بوده كه دست بر چشم اشخاص نابينا مى كشيده و آنان را بينا مى كرده و يا بدين جهت
مسيحش خواندند كه دست بر بدن هيچ بيمارى نمى كشيده مگر آنكه شفا مى يافته ، اينها
وجوهى است كه در وجه تسميه عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) به مسيح ذكر كرده اند.
ليكن آن وجهى كه مى توان بدان اعتماد نمود اين است كه لفظ مسيح در ضمن بشارتى
كه جبرئيل به مادرش داده بود آمده ، و قرآن آن بشارت را چنين حكايت نموده : (ان اللّه
يبشرك بكلمه منه اسمه المسيح عيسى بن مريم ...) ، پس
قبل از آنكه آن جناب كورى را بينا كند و يا بيمارى را شفا دهد و اصولا به حكم اين آيه
قبل از ولادت ، مسيح ناميده شده بود.
و كلمه (مسيح ) عربى كلمه (مشيحا) ى عبرى است كه در كتب عهدين عبرى زبان آمده و
بطورى كه از آن دو كتاب استفاده مى شود، رسم بنى
اسرائيل چنين بوده كه هر پادشاهى تاجگذارى مى كرده ، از جمله مراسم تاجگذارى اين
بوده كه كاهنان او را با روغن مقدس مسح مى كردند
تا سلطنتش مبارك شود و بدين مناسبت پادشاه را مشيحا مى گفتند، كه يا به معناى خود شاه
است و يا به معناى مبارك است .
يهود و كلمه (مسيح )
و نيز از كتب بنى اسرائيل استفاده مى شود كه عيسى (عليه السلام ) را از اين جهت مشيحا
ناميدند كه در بشارت آمدنش خوانده بودند، او به زودى در بنى
اسرائيل ظهور مى كند و او بر ايشان حكم مى راند و منجى ايشان است ، از آن جمله عبارت
انجيل لوقا است كه اين معنا از آن به خوبى استفاده مى شود، درآنجا مى گويد: وقتى
فرشته مريم در آمد و گفت : سلام براى تو اى كسى كه سرشار از نعمت ربى ، از نعمت
مبارك او، و تو در ميان زنان ، زنى مبارك هستى ، مريم وقتى فرشته را ديد
معطل ماند كه چه بگويد و اين سلام كه او كرد چه معنا دارد، فرشته گفت : اى مريم مترس
كه به نعمتى از ناحيه خدا ظفر يافتى و تو به زودى حامله مى شوى و پسرى ميزائى و
نامش را يسوع مى گذارى و اين به زودى مردى عظيم مى شود كه حتى او را پسر خداى
على مى خوانند و رب به او كرسى داوود پدرش را خواهد داد و تا ابد بر بيت يعقوب
حكمرانى خواهد نمود و ملك او آخر ندارد.
پس يهوديان از اين بشارت فهميدند كه پيغمبرى كه مژده اش را داده اند حكمرانى خواهد
كرد و به همين جهت و به اين بهانه بود كه يهوديان از
قبول دعوت و نبوت عيسى بن مريم (عليهماالسلام )
تعلل ورزيدند، چون در عيسى بن مريم سلطنتى نديدند و تا چندى كه آن جناب در بين
ايشان بود به سلطنت نرسيد. و باز به خاطر وجود اين عبارت در آن بشارت بود كه
بعضى از علماى نصارا و به تبع آنان بعضى از مفسرين اسلام در مقام توجيه بر آمده و
گفته اند: منظور از ملك و سلطنت عيسى (عليه السلام ) ملك معنوى است نه سلطنت ظاهرى و
صورى .
مؤ لف قدس سره : اين توجيه بعيد نيست : از اين جهت در عبارت بشارت ، آن جناب را مسيح
يعنى مبارك ناميدند، كه بطور كلى روغن مالى كردن در اعتقاد بنى
اسرائيل براى تبرك انجام مى شده . و مويد آن آيه زير است كه مى فرمايد:
(قال انى عبد اللّه ، آتانى الكتاب و جعلنى نبيا، و جعلنى مباركا اينما كنت ) .
معناى كلمه (عيسى )
و اما كلمه (عيسى ) در اصل (يشوع ) بوده كه هم به معناى مخلص تفسير شده و هم
به معناى منجى و در بعضى از اخبار به كلمه (يعيش زنده مى ماند) تفسير شده و اين
با نامى
كه براى فرزند زكريا نهاده ، يعنى نام (يحيى زنده مى ماند) مناسب تر است ، چون
قبلا هم گفته بوديم كه بين اين دو پيامبر از هر جهت شباهتى برقرار بوده (شباهت تام )
در آيه مورد بحث با اينكه خطاب به مريم است در عين
حال عيسى (عليه السلام ) را، عيسى بن مريم خوانده و اين براى آن بوده كه توجه دهد
به اينكه عيسى بدون پدر خلق شده و به اين صفت شناخته مى شود و نيز به اين كه
مريم در اين معجزه شريك او است ، همچنانكه در جمله : (و جعلناها و ابنها آيه للعالمين
) ، فرموده مريم و عيسى را براى همه عالميان آيت قرار داديم .
وجيها فى الدنيا و الاخره ، و من المقربين
(وجاهت ) به معناى مقبوليت است و مقبول بودن عيسى (عليه السلام ) در دنيا روشن است
و همچنين در آخرت چون قرآن از آخرت او چنين خبر داده .
و اما اينكه فرمود: از مقربين است ، معناى كلمه (مقرب ) روشن است ، مى فرمايد: عيسى
(عليه السلام ) مقرب نزد خدا است و داخل در صف اولياء است و از جهت تقرب
داخل در صف مقربين از ملائكه است ، همچنانكه فرمود: (لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا
للّه و لا الملائكه المقربون ) ، و در جاى ديگر قرآن تقريب را معنا كرده و فرموده : (اذا
وقعت الواقعه - تا جمله - و كنتم ازواجا ثلثه ...، و السابقون السابقون اولئك
المقربون ) .
و به طورى كه ملاحظه مى كنيد از اين آيات بر مى آيد كه منظور از اين تقرب ، تقرب
به خداى سبحان است و حقيقت آن اين است كه فردى از انسانها در پيمودن راه برگشت به
خدا - آن راهى كه به حكم آيه : (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه ) ، و
به حكم آيه : (الا الى اللّه تصير الامور) ، پيمودنش بر هر انسانى نوشته شده ، از
ساير انسانها سبقت بگيرد.
و اگر دقت بفرمائيد در اينكه صفت (مقربين ) صفتى است براى افرادى از انسانها و
افرادى از ملائكه ، آن وقت خواهى فهميد كه لازم نيست اين صفت اكتسابى باشد تا
بگوئى
ملائكه صفت تقرب را از راه اكتساب و مجاهده با نفس به دست نياورده اند و با اين
حال چگونه بعضى از آنان مقرب و بعضى غير مقرب شده اند، چون ممكن است مقام تقرب در
ملائكه موهبتى باشد و در انسان از راه عمل و مجاهدت به دست آيد.
جمله : (وجيها فى الدنيا و الاخرة ) و همچنين جمله هائى كه به آن عطف شده ، يعنى (و
من المقربين و يكلم ...) ، (و من الصالحين ) ) و (يكلمه ) و (رسولا) ، همه جمله
هائى حاليه اند.
و يكلم الناس فى المهد و كهلا...
كلمه (مهد) به معناى آن بسترى است كه براى كودك شيرخوار تهيه مى كنند. و كلمه
(كهلا) از ماده كهولت يعنى سالخوردگى گرفته شده و به معناى دوران بين جوانى
و پيرى است ، دورانى است كه انسان به حد تماميت و قوت مى رسد، و لذا بعضى گفته
اند: كهل به كسى گفته مى شود كه جوانيش با پيرى مخلوط شده و چه بسا گفته باشند
كهل كسى است كه سنش به سى و چهار سال رسيده باشد.
و به هر حال جمله مورد بحث مى فهماند كه عيسى (عليه السلام ) تا سن كهولت زنده مى
ماند و اين خود بشارت ديگرى است براى مريم .
اقوالى كه درباره سخن گفتن عيسى (ع ) با مردم در سن كهولت ، گفته شده است
و در اينكه قرآن كريم تصريح كرده به اينكه عيسى (عليه السلام ) تا سن كهولت
زنده مى ماند، با اينكه انجيل ها دلالت مى كند بر اينكه بيش از سى و سه
سال در روى زمين زندگى نكرد، نظرى هست كه جا دارد در آن دقت شود و لذا بعضى گفته
اند: سخن گفتن وى با مردم در سن كهولت ، بعد از برگشتنش از آسمان است ، چون آن
جناب قبل از آنكه به آسمان صعود كند، به سن كهولت نرسيده بود تا در آن سن با
مردم سخن گفته باشد و چه بسا گفته باشند آنچه بعد ازبررسى دقيق در كتب تاريخ
به دست مى آيد، اين است كه عيسى (عليه السلام ) بر خلاف آنچه از
انجيل ها استفاده مى شود حدود شصت و چهار سال در زمين زندگى كرد.
آنچه از سياق آيه مورد بحث استفاده مى شود اين است كه مى خواهد به يكى از معجزات آن
جناب اشاره كند. و در ضمن افاده آن معنا مى رساند كه وى به سن شيخوخت و پيرى نمى
رسد و مدت معاشرت و سخن گفتنش با مردم از طرف ابتدا ايام صباوت ، و از طرف انتها
ايام كهولت است . و آنچه از كودك و گهواره و ارتباط آن دو با هم معهود ذهن ما است ، اين
است كه كودك را در اوائل عمرش تا چندى كه قنداق مى شود و
قبل از اينكه به راه بيفتد يعنى قبل از رسيدن به دو سالگى ، در گهواره مى گذارند و
بنا بر اين اگر كسى بگويد: (فلان كودك در گهواره سخن گفت ) اين عبارت نمى
رساند كه اين سخن گفتن از باب معجره است ،
چون معمولا كودك از يك سال و اندى به تدريج و بطور شكسته مفرداتى از كلمات را مى
گويد، ليكن اگر كسى بگويد: (فلان كودك در گهواره با مردم سخن گفت ) از آن
بر مى آيد كه با مردم سخنى تمام و با جمله بنديهاى صحيح گفته و مردم به گفته وى
اعتنا كرده اند، همانطور كه به كلام شخصى كه به سن كهولت رسيده اعتنا مى كنند و
به عبارتى ساده تر جمله مورد بحث مى فرمايد: عيسى در گهواره همانطور با مردم سخن
گفت كه در دوران كهولت سخن مى گفت . و سخن گفتن كودك در گهواره ، معجزه اى است
خارق العاده .
اين از نظر خود آيه مورد بحث و اما با در نظر گرفتن آيات ديگرى كه در اين قصه وارد
شده ، از آن جمله آيه : 31 سوره مريم ، جاى هيچ ترديدى باقى نمى ماند در اينكه سخن
گفتن آن جناب از باب معجزه بوده ، چون از آن آيه استفاده مى شود كه آن جناب در همان
ساعت اولى كه به دنيا آمده با مردم سخن گفته ، مى فرمايد:
فاتت به قومها تحمله ، قالوا: يا مريم لقد جئت شيئا فريا، يا اخت هرون ما كان ابوك
امرا سوء و ما كانت امك بغيا فاشارت اليه ، قالوا: كيف نكلم من كان فى المهد صبيا،
قال : انى عبد اللّه ، آتينى الكتاب ، و جعلنى نبيا، و جعلنى مباركا اين ما كنت .
قالت رب انى يكون لى ولد و لم يمسسنى بشر