اين جمله حكايت كلام رسول و مؤ منين به آن حضرت با هم است ، و گرچه چنين كلامى از
رسول خدابه ذهن مى زند، كه آن جناب چرا بايد بگويد (يارى خدا كى مى رسد)؟ ولى
با در نظر گرفتن اينكه خداى تعالى قبلا به
رسول و مؤ منين وعده نصرت داده بود، و مثلا فرموده بود: (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا
المرسلين ، انهم لهم المنصورون ) و نيز فرموده بود: (كتب اللّه لا غلبن انا و رسلى
) جمله مورد بحث هيچ به ذهن نمى زند، و اگر بنا باشد از شنيدن
امثال اين عبارتها يكه بخوريم بايد از آيه : (حتى اذا است يئس
الرسل ، و ظنوا انهم قد كذبوا، جاءهم نصرنا) بايد يكه بخوريم ، كه لحنش شديدتر
از لحن آيه مورد بحث است .
و نيز ظاهر آن است كه جمله : (الا ان نصر اللّه قريب ) حكايت كلام خداى تعالى باشد،
نه تتمه كلام رسول و مؤ منين با وى .
و اين آيه همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم دلالت مى كند بر اينكه مساءله ابتلا و امتحان
در امت اسلام نيز جريان دارد، و اين سنت هميشگى است .
و نيز دلالت دارد بر اينكه مثل و وصف امتهاى گذشته عينا تكرار مى شود، آنچه بر سر
امتهاى گذشته رفته است بر امت اسلام نيز خواهد رفت ، و اين همان است كه نامش را تكرار
تاريخ و يا عود آن مى گذاريم .
سوره بقره آيه 215 (درباره انفاق )
يسلونك ماذا ينفقون قل ما انفقتم من خير فللولدين و الاقربين و اليتامى و المساكين و ابن
السبيل و ما تفعلوا من خير فان اللّه به عليم . (215)
ترجمه آيه
از تو مى پرسند: چه انفاق كنند بگو (اولا بايد مى پرسيديد كه به چه كسى انفاق
كنيم در ثانى مى گوئيم ) هر چه انفاق مى كنيد به والدين و خويشاوندان و ايتام و مساكين
و در راه ماندگان انفاق كنيد و از كار خير هر چه به جاى آريد بدانيد كه خدا به آن دانا
است .(215)
بيان آيه
يسئلونك ماذاينفقون ؟ قل ما انفقتم من خير...)
توضيح نكته اى كه در عدم انطباق جواب به
سؤال در آيه نهفته است
مفسرين گفته اند اين آيه سؤ ال و جوابى است كه جواب آن طبق اسلوب حكمت داده شده ،
براى اينكه سؤ ال از جنس و نوع انفاقات كرده اند، كه از چه جنسى و چه نوعى انفاق
كنند، و اين سؤ ال بى شباهت به لغو نيست ، براى اينكه هر كسى مى داند كه انفاق با
چه چيز انجام مى شود، (با انواع مال )، پس جا داشت بپرسند به چه كسى انفاق كنيم ، و
بهمين جهت سؤ ال ايشان را پاسخ نداده ،
جواب را از سؤ ال صحيحى داد كه آنها نكرده بودند، يعنى بيان
حال و انواع كسانى كه بايد به ايشان انفاق كرد، تا هم جوابى داده باشد، و هم
تعليمشان كرده باشد كه چگونه سوال كنند.
و اين سخن از مفسرين سخنى است بليغ ، الا اينكه يك چيز را نگفتند و آن اين است كه آيه
شريفه در عين حال جنس مورد انفاق را هم بيان كرده ، و با دو جمله بطور
اجمال متعرض آن نيز شده ، اول با كلمه (من خير)، و دوم با جمله (و ما تفعلوا من خير فان
اللّه به عليم ...).
پس آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه آن چيزى كه بايد انفاق شود
مال است ، حال هر چه مى خواهد باشد، چه كم و چه زياد، و اينكه اين
عمل عمل خبرى است ، و خدا بدان آگاه است ، و ليكن ايشان بايد مى پرسيدند به چه كسى
انفاق كنند، و مستحق انفاق را بشناسند، و مستحقين انفاق عبارتند از والدين ، و اقربا، وايتام
، و مساكين ، و ابن السبيل .
رد وجوه نادرست كه در مورد عدم تطابق سؤ ال و جواب در آيه گفته شده است
و از سخنان عجيب و غريب ، گفتار بعضى از مفسرين است كه گفته اند: مراد از كلمه (ما) در
جمله (ما ينفقون ) پرسش از ماهيت نيست ، چون استعمال (ما) در ماهيت يك اصطلاح منطقى است ،
كه نبايد يك جمله عربى و مخصوصا جمله قرآنى را كه فصيح ترين كلام و بليغ ترين
كلمات عربى است با اصطلاح منطقى معنا كنيم ، بلكه كلمه نامبرده سؤ
ال از كيفيت انفاق است ، كه به چه صورت اين
عمل را انجام دهند؟ و مال را در چه محلى مصرف كنند؟ در پاسخ فرموده در اين مصارف خرج
كنيد، پس جواب مطابق سؤ ال است ، نه آنطور كه علماى بلاغت گفته اند.
نظير اين سخن بلكه غريب تر از آن گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: هر چند سؤ
ال بلفظ (ما) آمده ، الا اينكه مقصود سؤ ال از كيفيت است ، چون همه مى دانند كه آنچه انفاق
مى شود مال است ، نظير آيه : (قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى ان البقر تشابه
علينا) ، كه در سؤ ال خود كلمه (ما) را آورده اند، با اينكه بنى
اسرائيل مى دانستند گاو چيست ، و چه صفتى دارد، و ما نمى توانيم كلمه (ما هى ) را
حمل بر سؤ ال از ماهيت كنيم ، ناگزير بايد بگوئيم سؤ
ال از صفاتى است كه گاو مورد نظر را از گاوهاى ديگر جدا كند، و به همين جهت جواب را
مطابق سؤ ال داد و فرمود: (قال انه يقول انها بقره لا
ذلول ...) .
امر بر اين مفسرين مشتبه شده و خيال كرده اند وقتى كلمه (ما) در لغت وضع نشده براى
سؤ ال از ماهيت ، كه يك اصطلاح منطقى است ،
و معنايش سؤ ال از جنس قريب و فصل قريب است ، پس حتما وضع شده براى سؤ
ال از كيفيت ، در حالى كه هيچ ملازمه ميان اين دو نيست ، تاكسى بتواند در سؤ
ال از مستحقين انفاق بپرسد: (ما ذاانفق چه انفاق كنم ) و منظورش اين باشد كه به چه كسى
انفاق كنم ، و در جوابش گفته شود: به والدين و اقربا، چون اينگونه سؤ
ال كردن از روشن ترين موارد غلط حرف زدن است .
بلكه كلمه (ما) وضع شده است براى سؤ ال از مشخصاتى كه مورد سؤ
ال را معرفى كند، حال چه اينكه اين تعريف با حد و ماهيت باشد، و چه با خواص و
اوصاف پس معناى اين كلمه اعم از اصطلاح منطقى ها است ، نه اينكه مغاير آن باشد و
تنها وضع شده باشد براى سؤ ال از كيفيت چيزى ، و از همينجا معلوم مى شود كه در آيه
شريفه : (يبين لنا ما هى )، و پاسخ (انها بقره لا
ذلول )سؤ ال و جوابى مطابق با اصل لغت واقع شده ، و در آنجا نيز خواسته اند گاو
مورد نظر را با مشخصاتش تعريف كند، و موسى (عليه السلام ) در پاسخ همين كار را
كرد. و اما اينكه گفتند از آنجا كه ماهيت گاو معلوم بوده ناگزيريم كلمه (ما) را
حمل بر سؤ ال از كيفيت گاو كنيم ، نه از ماهيت آن ، خطائى است كه روشن تر از آن خطائى
نيست ، چون صرف اين جهت باعث نمى شود كه كلمه نامبرده معناى وضعى و لغويش تغيير
كند.
گفتار ديگرى كه غرابت كمترى از گفتار مفسر قبلى ندارد، اين است كه بعضى گفته اند:
سؤ ال از هر دو جهت بوده ، هم از اينكه چه انفاق كنند و هم از اينكه كجا انفاق كنند، ولى
يكى از دو سؤ ال حذف شده و تنها يكى ذكر شده است ، چون از جواب فهميده مى شود كه
يكى حذف شده ، و خطا بودن اين حرف براى خواننده روشن است .
و به هر حال جاى هيچ شكى نيست ، در اينكه در آيه شريفه به جاى پاسخ اصلى
پاسخى ديگر داده شده ، تا بفهماند كه سؤ
ال سؤ الى درست نبوده ، بايد مى پرسيدند به چه كسى انفاق كنيم ، و گرنه جواب اين
سؤ ال كه چه چيز را بايد انفاق كرد بسيار روشن است ، و سؤ
ال از آن بيجا است ، و اينكه در پاسخ به معناى ديگر توجه داد، براى همين بود كه
بفهماند سؤ ال صحيح چيست ،
مواردى از آيات قرآنى كه در آنها يكى از فنون بلاغت
كهانتقال از مطلبى به مطلب ديگر است به كار رفته است
و اين عمل يعنى برگرداندن وجهه كلام به جائى ديگر در قرآن كريم بسيار است ، و اين
خود از لطيف ترين بياناتى است كه جز در قرآن در هيچ كلامى ديگر يافت نمى شود،
مانند آيه شريفه : و مثل (الذين كفروا كمثل الّذى ينعق بما لايسمع الا دعاء و نداء) ، و
آيه شريفه :
(مثل ما ينفقون فى هذه الحيوة الدنيا كمثل ريح فيهاصر) . و آيه شريفه :
(مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبة انبتت سبع
سنابل ) و آيه شريفه : (يوم لا ينفع مال و لابنون الا من اتى اللّه بقلب سليم ) و
آيه شريفه : (قل ما اسئلكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا) و آيه
شريفه : (سبحان اللّه عما يصفون الا عباد اللّه المخلصين ) و آياتى ديگر نظير اينها.
و ما تفعلوا من خير فان اللّه به عليم ...)
در اين جمله انفاق در جمله قبل به كلمه (خير) تبديل شده ، همچنانكه در
اول آيه مال به كلمه (خير) تبديل شده بود، و اين براى اشاره به اين نكته است كه انفاق
چه كم و چه زيادش عملى پسنديده و سفارش شده است ، و ليكن در عين
حال بايد چيزى باشد كه مورد رغبت و علاقه باشد همچنانكه قرآن كريم فرموده : (لن
تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ) .
و نيز فرموده : (ياايها الذين آمنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم ، و مما اخرجنا لكم من الارض و
لا تيمموا الخبيث منه تنفقون و لستم باخذيه الا ان تغمضوا فيه ) .
و نيز اشاره باشد به اينكه انفاق بايد به صورتى زشت و شر نباشد، مانند انفاق
تواءم با منت و اذيت ، همچنانكه در جاى ديگر به اين نكته تصريح كرده مى فرمايد:
(ثم لا يتبعون ما انفقوا منا و لا اذى ) و نيز فرموده : يسئلونك ما ذا ينفقون
قل العفو) .
بحث روايتى
(در ذيل آيه شريفه مذكوره و شاءن نزول آن )
در درالمنثور از ابن عباس روايت كرده كه گفت : من هيچ مردمى نديدم كه بهتر از اصحاب
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشند، چه به جز سيزده مساءله از او نپرسيدند، تا
آن جناب از دنيا رفت ، و همه آن سوالات در قرآن هست ، از آن جمله است آيه : (يسئلونك عن
الخمر و الميسر) ،و (يسئلونك عن الشهر الحرام ، و يسئلونك عن اليتامى ، و يسئلونك عن
المحيض ، و يسئلونك عن الانفال ، و يسئلونك ما ذا ينفقون ) ، و خلاصه از آن جناب
نپرسيدند مگر چيزى را كه به حالشان سود داشت . در مجمع البيان در
ذيل آيه نامبرده گفته است : درباره عمرو بن جموح - كه پيرمردى سالخورده و ثروتمند
بود - نازل شده ، كه پرسيد: يا رسول اللّه به چه چيز صدقه دهم ، و به چه كسى دهم
؟ خداى تعالى در پاسخ اين آيه را فرستاد.
مؤ لف : اين حديث را در در المنثور از ابن منذراز ابن حيان روايت كرده ، و گفتند: ايشان
روايت را ضعيف دانسته اند، ولى ما مى گوئيم علاوه بر آن با مضمون آيه هم منطبق نيست ،
چون در آيه تنها يك سؤ ال آمده آنهم سؤ ال از اينكه چه چيز انفاق كنند، و سخنى از اينكه
به چه كسى انفاق كنند نيامده .
ونظير اين روايت در عدم انطباق با آيه روايتى است كه باز در المنثور از ابن جرير، و
ابن منذر، از ابن جريح آورده كه گفت : مؤ منين از
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدند
اموال خود را به چه مصرفى برسانند؟ اين آيه
نازل شد، كه (يسئلونك ما ذا ينفقون ؟ قل ما انفقتم من خير...) ، و اين آيه مربوط به
صدقات مستحبى است و زكات غير اينها است .
باز نظير آن در ضعف و عدم انطباق با آيه روايتى است كه در الدر المنثور از سدى
نقل كرده كه گفت : روزى كه آيه نازل شد هنوز زكات واجب نشده بود و اين آيه مربوط
به مخارجى است كه افراد براى خانواده خود مى كنند، و صدقاتى مؤ لف : نسبت بين آيه
زكات كه مى فرمايد: (خذ من اموالهم صدقة ) و بين اين آيه نسبت ناسخ و منسوخ نيست
مگر اينكه معناى نسخ چيز ديگرى باشد.
سوره بقره ، آيات 218 216
كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عسى ان تكرهوا شيا و هو خير لكم و عسى ان تحبوا
شيا و هو شر لكم و اللّه يعلم و انتم لا تعلمون .(216) يسئلونك عن الشهر الحرام
قتال فيه قل قتال فيه كبير و صدعن سبيل اللّه و كفر به والمسجد الحرام و اخراج اهله منه
اكبر عند اللّه و الفتنه اكبر من القتل و لا يزالون يقتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان
استطعوا و من يرتدد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا
والاخرة و اولئك اصحب النار هم فيها خلدون .(217) ان الذين آمنوا و الذين هاجروا و جاهدوا
فى سبيل اللّه اولئك يرجون رحمت اللّه واللّه غفور رحيم . (218)
ترجمه آيات
قتال بر شما واجب شده در حالى كه آن را مكروه مى داريد و چه بسا چيزها كه شما از آن
كراهت داريد در حالى كه خيرتان در آن است و چه بسا چيزها كه دوست مى داريد در حالى
كه شر شما در آن است و خدا خير و شر شما را مى داند و خود شما نمى دانيد.(216)
از تو از ماه حرام و قتال در آن مى پرسند بگو
قتال در ماه حرام گناهى بزرگ است ولى جلوگيرى مشركين از راه خدا و كفر به آن و
جلوگيريشان از رفتن شما به مسجد الحرام و بيرون كردنشان مؤ منين رااز آنجا نزد خدا
گناه بزرگترى است
چون فتنه است و فتنه جرمش از قتل بزرگتر است و اين مشركين
لايزال با شما قتال مى كنند به اين اميد كه اگر بتوانند شما را از دينتان برگردانند و
هر كس از شما از دين خود برگردد و در حال كفر بميرد اينگونه افراد
اعمال نيكشان بى اجر شده در دنيا و آخرت از آن بهره مند نمى شوند و آنان
اهل جهنم و در آن جاويدانند.(217)
كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه مهاجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند آنان اميدوار
رحمت خدا باشند كه خدا غفور و رحيم است .(218)
بيان آيات
كتب عليكم القتال وهو كره لكم ...)
كتابت همانطور كه مكرر گذشت ظهور در واجب شدن دارد، البته اگر كلام در زمينه
تشريع باشد، و امام اگر زمينه كلام تكوين باشد، و در چنين زمينه اى مثلا بفرمايد: (كتب
اللّه )، آن وقت معناى راندن قضا را مى دهد.
و چون زمينه گفتار مساءله تشريع است كلمه (كتب ) معناى (واجب شد) را مى دهد، پس آيه
دلالت دارد بر اينكه جنگ و قتال بر تمامى مؤ منين واجب است ، چون خطاب متوجه مؤ منين شده
، مگر كسانى كه دليل آنها را استثنا كرده باشد، مانند آيه : (ليس على الاعمى حرج و لا
على الاعرج حرج ، و لا على المريض حرج ) و آيات و ادله ديگر.
و در آيه مورد بحث نفرمود: (كتب اللّه ) خدا بر شما واجب كرد، بلكه فرمود (كتب ) بر شما
واجب شد، و اين بدان جهت است كه در ذيل آن دارد (و هو كره لكم )، و در چنين مقامى نام خدا
بردن و فاعل را معرفى كردن نوعى هتك حرمت خداست ، و تعبير به صيغه
مجهول نام خداى عزاسمه را از سبكى و استخفاف حفظ مى كند، چون در آيه فرمانى صادر
شده كه مورد كراهت مؤ منين است . و كلمه (كره ) به ضمه كاف به معناى مشقتى است كه
انسان از درون خود احساس كند حال چه از ناحيه طبع باشد و يا از ناحيه اى ديگر و كلمه
(كره ) با فتحه كاف به معناى مشقتى است كه از خارج به انسان
تحميل شود، مثل اينكه انسانى ديگر او را به كارى كه نمى خواهد مجبور سازد، و در قرآن
كريم آمده : (لا يحل لكم ان ترثواالنساء كرها) و نيز آمده :
(فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها.
و اما اينكه چرا جنگيدن و قتال بر مؤ منين كره و گران بوده ؟ يا از اين جهت است كه در جنگ
جانها در خاطر قرار مى گيرد، و حداقل خستگى و كوفتگى دارد و ضررهاى مالى به بار
مى آورد، و امنيت و ارزانى ارزاق و آسايش را سلب مى كند، و از اين
قبيل ناراحتى ها كه مورد كراهت انسان در زندگى اجتماعى است به
دنبال دارد.
آرى اينگونه ناملايمات طبعا بر مؤ منين هم شاق است ، هر چند خداى سبحان مؤ منين را در
كتاب خود مدح كرده و فرموده : در ميان آنان افرادى هستند كه در ايمانشان صادقند، و آنچه
مى كنند جدى و سودمند است ، ليكن در عين حال طايفه اى از ايشان را مذمت مى كند كه در
دلهايشان انحراف و لغزش هست ، و اين معنا با مراجعه به آيات مربوطه به جنگ بدر و
احد و خندق و غزوات ديگر كاملا به چشم مى خورد.
و معلوم است مردمى كه مشتمل بر هر دو طايفه هستند. و بلكه اكثريت آنها را طايفه دوم
تشكيل مى دهد. وقتى مورد خطاب قرار گيرند، صحيح است كه صفت اكثر آنان را به همه
آنان نسبت داد، و گفت : (قتال مكروه شما است )، البته اين وجه
اول بود.
و يا از اين جهت بوده كه مؤ منين به تربيت قرآن بار آمده اند، و عرق شفقت ورحمت بر
تمامى مخلوقات در آنان شديدتر از ديگران است ، تربيت شدگان قرآن حتى از آزار يك
مورچه هم پرهيز دارند، و نسبت به همه خلايق راءفت و مهر دارند، چنين كسانى البته از
جنگ و خونريزى كراهت دارند، هر چند دشمنانشان كافر باشند، بلكه دوست دارند با
دشمنان هم به مدارا رفتار كنند، و آميزشى دوستانه داشته باشند، و خلاصه با
عمل نيك و از راه احسان آنان را به سوى خدا دعوت نموده ، و به راه رشد و در تحت لواى
ايمان بكشانند، تا هم جان برادران مؤ من شان به خطر نيفتد،و هم كفار با حالت كفر هلاك
نشوند و در نتيجه براى ابد بدبخت نگردند.
چون مؤ منين اينطور فكر مى كردند، خداى سبحان در آيه مورد بحث به ايشان فهمانيد كه
اشتباه مى كنند، چون خدائى كه قانونگذار حكم
قتال است ، خوب مى داند كه دعوت به زبان و
عمل . در كفارى كه دچار شقاوت و خسران شده اند هيچ اثرى ندارد، و از بيشتر آنان هيچ
سودى عايد دين نمى شود، نه به درد دنياى كسى مى خورند، نه به درد آخرت . پس
اينگونه افراد در جامعه بشريت عضو فاسدى هستند كه فسادشان به ساير اعضا هم
سرايت مى كند، و هيچ علاجى به جز قطع كردن ، و دور افكندن ندارند. اين وجه هم براى
خود وجهى است .
و اين دو وجه هر چند هر دو مى توانند جمله : (و هو كره لكم ) را توجيه كنند، و ليكن وجه
اول به نظر با آيات عتاب مناسب تر است ، علاوه بر اينكه تعبير در جمله : (كتب عليكم
القتال ) هم به بيانى كه گذشت كه چرا به صيغه
مجهول آمده مؤ يد وجه اول است .
وعسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم ...
چرا جنگيدن و قتال بر مؤ منين كره و گران بوده ؟
در سابق گذشت كه كلمات (عسى ) و (لعل ) و امثال آن در كلام خداى تعالى در همان معناى
اميدوارى استعمال شده ، ليكن لازم نيست كه اميد قائم به خود گوينده يعنى خداى تعالى
باشد،
تا اشكال شود اميد نسبت به جاهل از آينده است ، و در خدا معنا ندارد، بلكه كافى است كه
قائم به مخاطب يا در مقام تخاطب باشد، پس اگر خداى سبحان هم مى فرمايد (اميد است
چنين و چنان شود)، نه از اين جهت است كه خود او اميد دارد، بلكه به اين عنايت است كه
مخاطب و يا شنونده اميدوار شود.
وجه تكرار كلمه عسى در آيه شريفه (و عسى ان تكرهوا)
و تكرار كلمه (عسى ) در آيه شريفه براى اين است كه مؤ منين از جنگ كراهت داشتند، و
علاقمند به صلح و سلم بودند، خداى سبحان خواست تا ارشادشان كند بر اينكه در هر
دو جهت اشتباه مى كنند، توضيح اينكه اگر مى فرمود: (عسى ان تكرهوا شيئا و هو خيرلكم
، او تحبوا شيئا و هو شر لكم ) معنايش اين مى شد كه ملاك كار كراهت و محبت شما نيست ،
چون بسا مى شود كه اين كراهت و محبت به چيزى تعلق مى گيرد كه واقعيت ندارد، و اين
سخن را به كسى مى گويند كه يك بار اشتباه كرده باشد مثلا تنها از ديدن زيد كراهت
داشته و اما كسى كه دوبار خطا كرده يكى اينكه از ديدن اشخاص كراهت ورزيده ، و يكى
هم اينكه دوستدار گوشه گيرى و تنهائى شده ، در برابر چنين كسى بلاغت در گفتار
ايجاب مى كند به هر دو خطايش اشاره شود، و گفته شود تو نه در كراهتت از معاشرت راه
درست را پيش گرفته اى ، و نه در علاقه ات به گوشه گيرى زيرا (عسى ان تكره
شيئا و هو خير لك و عسى ان تحب شيئا و هو شرلك ، چه بسا از چيزى بدت آيد كه برايت
خوب باشد و چه بسا به چيزى علاقمند باشى و برايت بد باشد) براى اينكه تو
جاهل هستى ، و خودت به تنهائى نمى توانى به حقيقت امر برسى .
در آيه مورد بحث هم مؤ منين چنين وضعى داشتند، هم از
قتال كراهت داشتند، و هم بطوريكه جمله (ام حسبتم ان تدخلوا الجنه و لما ياتكم
مثل الذين خلوا من قبلكم ) نيز اشاره دارد، به سلم و صلح علاقمند بودند، لذا خداوند
خواست ايشان را به هر دو اشتباهشان واقف سازد، با دو جمله
مستقل يعنى (عسى ان تكرهوا...) و (عسى ان تحبوا...) مطلب را بيان فرمود.
واللّه يعلم و انتم لا تعلمون
اين جمله بيان خطاى ايشان را تكميل مى كند، چون خداى تعالى خواسته است در بيان ا ين
معنا راه تدريج را بكار ببندد تا ذهن مؤ منين يكه نخورد، لذا در بيان
اول تنها احتمال خطا را در ذهنشان انداخت ، و فرمود درباره هر چه كراهت داريد
احتمال بدهيد كه خير شما در آن باشد. و درباره هر چه علاقمنديد
احتمال بدهيد كه برايتان بد باشد، و بعد از آنكه ذهن مؤ منين از افراط دور شد، و حالت
اعتدال به خود گرفته به شك افتاد، قهرا
جهل مركبى كه داشت زايل شد، و در چنين حالتى دوباره روى سخن را متوجه آنان كرده
فرمود: اين حكم يعنى حكم قتال كه شما از آن كراهت داريد حكمى است كه خداى داناى به
حقايق امور تشريع كرده ، و آنچه شما آگهى داريد و مى بينيد هر چه باشد مستند به نفس
شما است ، كه بجز آنچه خدا تعليمش داده علمى ندارد،
و از حقايق بيشترى آگاه نيست . پس ناگزير بايد در برابر دستورش تسليم شويد.
و اين آيه شريفه در اثبات علم على الاطلاق براى خدا، و نفى آن از غير خدا مطابق ساير
آياتى است كه دلالت بر معنا دارد، مانند آيه شريفه : (ان اللّه لا يخفى عليه شى ء)
و آيه شريفه : (و لا يحيطون بشى ء من علمه ، الا بما شاء) و ما در تفسير آيه : (و
قاتلوا فى سبيل اللّه ) پاره اى مطالب درباره جنگ و
قتال گذرانديم بدانجا نيز مراجعه شود.
يسئلونك عن الشهر الحرام قتال فيه
سؤ ال درباره جنگ در ماه حرام و پاسخ آن
اين آيه شريفه از قتال در ماه هاى حرام منع و مذمت مى كند، و مى فرمايد: اين كار جلوگيرى
از راه خدا و كفر است ، و اين را هم مى فرمايد كه با اين
حال بيرون كردن اهل مسجد الحرام از آنجا جرم بزرگترى است نزد خدا، و بطور كلى فتنه
از آدم كشى بدتر است .
مى خواهد اعلام بدارد اين سؤ ال كه آيا جنگ در ماه هاى حرام جايز است يا نه ؟ به
دنبال حادثه اى بوده كه چنين سؤ الى را ايجاب مى كرده ، و قبلا قتلى البته اشتباها
واقع شده بوده . چون در آخر آيات هم مى فرمايد: (ان الذين آمنوا، و الذين هاجروا، و
جاهدوا فى سبيل اللّه ، اولئك يرجون رحمت اللّه ، و اللّه غفور رحيم ...) ، و با جمله خدا
غفور و رحيم است مى فهماند بعضى از مهاجرين قتلى مرتكب شده ، و به ناچار مهاجرت
كرده بودند و كفار همين جرم را مايه جنجال قرار داده بودند، و اين قرائن داستان عبد اللّه
بن جحش و اصحابش را كه در روايات آمده تاءييد مى كند.
قل
قتال فيه كبير، و صد عن سبيل اللّه ، و كفر به ، و المسجدالحرام ...
كلمه (صد) به معناى جلوگيرى و يا برگرداندن است ، و مراد از
سبيل اللّه عبادت ها و مخصوصا مراسم حج است ، و ظاهرا ضمير در كلمه (به ) به
سبيل بر مى گردد، در نتيجه مراد از كفر نامبرده كفر عملى است نه كفر اعتقادى ، و كلمه
(المسجد الحرام ) عطف است بر كلمه (سبيل اللّه )، و در نتيجه معنا چنين مى شود كه
قتال در مسجد الحرام صد از سبيل اللّه ، و صد از مسجد الحرام است .
اين آيه دلالت مى كند بر حرمت قتال در شهر حرام ، و بعضى از مفسرين گفته اند: اين
آيه بوسيله آيه : (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) نسخ شده ولى درست نيست ، به
همان دليلى كه در تفسير آيات قتال گذشت .
واخراج اهله منه اكبر عندالله و الفتنه اكبر من
القتل ...
يعنى اين عملى كه مشركين مرتكب شدند و رسول خدا ومؤ من ين به وى را كه همان مهاجرين
باشند از مكه كه زادگاه ايشان بود بيرون كردند، از
قتال در مسجد الحرام بزرگتر است ، و آزار و شكنجه هائى كه مشركين درباره مسلمانان
روا داشته ، و نيز دعوت به كفرشان از يك قتلى كه از سوى مسلمانان رخ داده بزرگتر
است ، پس مشركين حق ندارند مؤ منين را ملامت كنند، با اينكه آنچه خود كرده اند بزرگتر
است از خلافى كه مؤ منين را به خاطر آن ملامت مى كنند، علاوه بر اين كه آنچه مؤ منين
كردند و در شهر حرام يك مشرك را كشتند، به خاطر خدا و به اميد رحمت خدا كردند. و خدا هم
آمرزگار رحيم است .
و لايزالون يقاتلونكم ...
كلمه (حتى ) براى تعليل است ، و معناى (ليردوكم ) را مى دهد (و من يرتدد منكم عن دينه
...).
اين جمله تهديدى است عليه مرتدين ، يعنى كسانى كه از دين اسلام برگردند، به اينكه
اگر چنين كنند عملشان حبط مى شود، و تا ابد در آتش خواهند بود.
گفتارى پيرامون حبط
معنا و آثار حبط اعمال و بيان اينكه مراد از
حبطابطال مطلق اعمال (عبادى و معيشتى است )
كلمه حبط به معناى باطل شدن عمل ، و از تاءثر افتادن آن است ، و در قرآن هم جز به
عمل نسبت داده نشده ، از آن جمله فرموده : (لئن اشركت ليحبطن عملك ، و لتكونن من
الخاسرين ) .
و نيز فرموده : (ان الذين كفروا و صدوا عن
سبيل الله ، و شاقوا الرسول ، من بعد ما تبين لهم الهدى لن يضروا اللّه شيئا، و سيحبط
اعمالهم ، يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا
الرسول ، و لا تبطلوا اعمالكم .
و ذيل همين آيه سوره محمد كه ميان كفار و مؤ منين مقابله انداخته ، به آنان فرموده
اعمالتان حبط شده ، و به اينان مى فرمايد زنهار مواظب باشيد عملتان
باطل نگردد، دلالت دارد بر اينكه حبط به معناى بطلان
عمل است ، همچنانكه از آيه : (و حبط ما صنعوا فيها، و
باطل ما كانوا يعملون ) نيز اين معنا استفاده مى شود و قريب به آن آيه : (وقدمنا الى ما
عملوا من عمل ، فجعلناه هباء منثورا) است .
و سخن كوتاه اينكه كلمه (حبط) به معناى باطل شدن
عمل و از تاءثر افتادن آن است ، بعضى گفته اند:
اصل اين كلمه از حبط با حركت است ، يعنى با فتحه حا و با، و حبط به معناى پرخورى
حيوان است ، بطوريكه شكمش باد كند، و گا هى منجر به هلاكتش شود.
و آنچه خداى تعالى درباره اثر حبط بيان كرده
باطل شدن اعمال انسان هم در دنيا و هم در آخرت است ، پس حبط ارتباطى با
اعمال دارد، از جهت اثر آخرتى آنها، آرى ايمان بخدا همانطور كه زندگى آخرت را
پاكيزه مى كند زندگى دنيا را هم پاكيزه مى سازد، همچنانكه قرآن كريم فرمود: (من
عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من ، فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما
كانوا يعملون ) .
اين بود معناى كلمه حبط، حال ببينيم چگونه اعمال كفار و مخصوصا مرتدين در دنيا و
آخرت حبط مى شود؟ و ايشان زيانكار مى گردند؟ اما زيانكاريشان در دنيا كه بسيار
روشن است .
و هيچ ابهامى در آن نيست براى اينكه قلب كافر و دلش به امر ثابتى كه همان خداى
سبحان است بستگى ندارد، تا وقتى به نعمتى مى رسد نعمت را از ناحيه او بداند، و
خرسند گردد، و چون به مصيبتى مى رسد آن را نيز از ناحيه خدا بداند، و دلش تسلى
يابد، و نيز در هنگام حاجت دست به درگاه او دراز كند، به خلاف مؤ من كه در همه اين
مراحل زندگى دلش به جائى بستگى دارد.
و خداى تعالى در اين مقايسه مى فرمايد: (او من كان ميتا فاحييناه ، وجعلنا له نورا يمشى
به فى الناس ، كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها؟) و مؤ من را در زندگى دنيا نيز
داراى نور و حيات خوانده و كافر را مرده و بى نور، و نظير آن آيه : (فمن اتبع هداى
فلا يضل و لايشقى ، و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا، و نحشره يوم القيمة اعمى
) .
كه از راه مقابله مى فهميم زندگى مؤ من و معيشتش فراخ و وسيع و قرين با سعادت است .
و همه اين مطالب و علت سعادت و شقاوت را در يك جمله كوتاه جمع كرده و فرموده :
(ذلك بان اللّه مولى الذين آمنوا، و ان الكافرين لا مولى لهم ) .
پس از آنچه گذشت معلوم شد مراد از اعمالى كه حبط مى شود، مطلق كارهائى است كه
انسان به منظور تاءمين سعادت زندگى خود انجام مى دهد، نه خصوص
اعمال عبادتى ، و كارهائى كه نيت قربت لازم دارد، و مرتد، آنها را در
حال ايمان ، و قبل از برگشتن به سوى كفر انجام داده ، علاوه بر
دليل گذشته ، دليل ديگرى كه مى رساند: مراد از
عمل ، مطلق عمل است ، نه تنها عبادت ، اين است كه : ديديد حبط را به كفار و منافقين هم
نسبت داده ، با اينكه كفار عبادتى ندارند، و دراين باره فرموده : (يا ايها الذين آمنوا ان
تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم ، و الذين كفروا فتعسا لهم و
اضل اعمالهم ، ذلك بانهم كرهوا ما انزل اللّه ، فاحبط اعمالهم ) .
و نيز مى فرمايد: (ان الذين يكفرون بايات اللّه ، و يقتلون النبيين بغير حق ، و يقتلون
الذين يامرون بالقسط من الناس ، فبشرهم بعذاب اليم ، اولئك الذين حبطت اعمالهم فى
الدنيا و الاخره و ما لهم من ناصرين ) و آياتى ديگر.
بى اساس بودن نظام در اين كه آيا اعمال شخص مرتد تا حين مرگ باقى است يا
بهمحض ارتداد حبط مى شود
پس حاصل آيه مورد بحث مانند ساير آيات حبط اين است كه كفر و ارتداد باعث آن مى شود
كه عمل از اين اثر و خاصيت كه در سعادت زندگى دخالتى داشته باشد مى افتد،
همچنانكه ايمان باعث مى شود، به اعمال آدمى حياتى و جانى مى دهد، كه به خاطر داشتن
آن اثر خود را در سعادت آدمى مى دهد، حال اگر كسى باشد كه بعد از كفر ايمان بياورد،
باعث شده كه به اعمالش كه تاكنون حبط بود حياتى ببخشد، و در نتيجه اعمالش در
سعادت او اثر بگذارند، و اگر كسى فرض شود كه بعد از ايمان مرتد شده باشد،
تمامى اعمالش مى ميرد، و حبط مى شود، و ديگر در سعادت دنيا و آخرت وى اثر نمى
گذارد، و ليكن هنوز اميد آن هست كه تا نمرده به اسلام برگردد، و اما اگر با
حال ارتداد مرد، حبط او حتمى شده ، و شقاوتش قطعى مى گردد.
از اينجا روشن مى شود كه بحث و نزاع در اينكه آيا
اعمال مرتد تا حين مرگ باقى است و در هنگام مرگ حبط مى شود، يا از همان
اول ارتداد حبط مى شود بحثى است باطل و بيهوده .
توضيح اينكه بعضى قائل شده اند، به اينكه اعمالى كه مرتد
قبل از ارتداد انجام داده ، تا دم مرگش باقى است ، اگر تا آن لحظه به ايمان خود
برنگردد آن وقت حبط مى شود، و به اين آيه استدلال كرده كه مى فرمايد: (و من يرتدد
منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة )
و چه بسا آيه : (و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا) هم آن را تاءييد كند،
چون اين آيه نيز حال كفار در هنگام مرگ را بيان مى كند و نتيجه اين نظريه آن است كه
اگر مرتد در دم مرگ به ايمان سابق خود برگردد، صاحب
اعمال سابق خود نيز مى شود، ودست خالى از دنيا نمى رود.
بعضى ديگر قائل شده اند به اينكه به محض ارتداد
اعمال صالح آدمى باطل مى شود، و ديگر بر نمى گردد،
هر چند كه بعد از ارتداد دوباره به ايمان برگردد، بله بعد از ايمان بار دومش مى
تواند تا دم مرگ اعمال صالحى انجام دهد، و آيه شريفه كه قيد مرگ را آورده منظورش
بيان اين جهت است ، كه تمامى اعمال كه تا دم مرگ انجام داده حبط مى شود.
و ما گفتيم اصلا جائى براى اين بحث نيست ، چون اگر در آنچه ما گفتيم دقت كنى متوجه
مى شوى كه آيه شريفه در صدد بيان اين معنا است كه تمامى
اعمال و افعال مرتد از حيث تاءثر در سعادتش
باطل مى شود.
بررسى مسئله تاءثير اعمال نيك و بد در يكديگر (احباط و تكفير)
در اينجا مساءله ديگرى هست كه تا حدى ممكن است آن را نتيجه بحث در حبط
اعمال دانست ، و آن مساءله احباط و تكفير است ، و آن عبارت است از اينكه آيا
اعمال در يكديگر اثر متقابل دارند و يكديگر را
باطل مى كنند، و يا نه بلكه حسنات حكم خود، و اثر خود را دارند، و سيئات هم حكم خود و
اثر خود را دارند، البته اين از نظر قرآن مسلم است كه حسنات چه بسا مى شود كه اثر
سيئات را از بين مى برد، چون قرآن در اين باره تصريح دارد.
بعضى از علما قائل به تباطل و تحابط اعمال شده اند، و گفته اند:
اعمال يكديگر را باطل مى سازند، و آنگاه اين علما در بين خود اختلاف كرده ، بعضى گفته
اند: هر گناهى حسنه قبل ازخود را باطل مى كند، و هر حسنه اى سيئه
قبل از خود را از بين مى برد، و لازمه آن حرف آن است كه انسان يا تنها حسنه برايش مانده
باشد، و يا تنها سيئه .
و بعضى ديگر گفته اند: ميان حسنات و سيئات موازنه مى شود، به اين معنا كه از حسنات
و سيئات هر كدام بيشتر باشد، به مقدار آنكه كمتر است از آنكه بيشتر است كم مى شود،
تا بقيه بيشتر بدون منافى باقى بماند، و لازمه اين دو
قول اين است كه براى هر انسانى از اعمال گذشته اش بجز يك قسم نمانده باشد، يا
حسنه به تنهائى ، و يا سيئه به تنهائى و يا اينكه هر دو با هم مساوى بوده ، و
تساقط كرده اند، و هيچ چيزبرايش نمانده باشد.
و اين درست نيست ، زيرا اولا از ظاهر آيه : (و آخرون اعترف وا بذنوبهم ، خلطوا عملا
صالحا و آخر سيئا، عسى اللّه ان يتوب عليهم ، ان اللّه غفور رحيم ) بر مى آيد كه
اعمال چه حسنات و چه سيئات ، باقى مى ماند، و تنها توبه خدا سيئات را از بين مى
برد، و تحابط به هر معنائى كه تصورش كنند با اين آيه نمى سازد.
و ثانيا خداى تعالى در مساءله تاءثر اعمال همان روشى را دارد كه عقلا در اجتماع
انسانى خود دارند و آن روش مجازات است ، كه كارهاى نيك را جدا پاداش مى دهند، و كارهاى
زشت را جداگانه كيفر، مگر در بعضى از گناهان كه باعث قطع رابطه مولويت و عبوديت
از اصل مى شود، كه در اين موارد تعبير به حبط
عمل مى كنند، و آيات در اينكه روش خدا اين است بسيار زياد است ، و حاجتى به آوردن آنها
نيست .
بعضى ديگر گفته اند: نوع اعمال محفوظند، و هريك از
اعمال اثر خود را دارد چه حسنه و چه سيئه .
بله چه بسا مى شود كه حسنه سيئه را از بين مى برد همچنانكه فرمود: (يا ايها الذين
آمنوا ان تتقوا اللّه يجعل لكم فرقانا، و يكفر عنكم سياتكم ) .
و نيز فرموده : (فمن تعجل فى يومين فلا اثم عليه ) و نيز فرموده : (ان تجتنبوا
كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ) .
بلكه بعضى از اعمال گناه را مبدل به حسنه مى كند، همچنانكه فرمود: (الا من تاب و آمن
و عمل صالحا فاولئك يبدل اللّه سيئاتهم حسنات ) .
در اينجا مساءله ديگرى هست كه اصل و بنيان آن دو مساءله است ، و آن اين است كه ببينيم
مكان و زمان اين جزا و است حقاق آن كجا و چه وقت است ؟ بعضى گفته اند: هنگام
عمل ، بعضى ديگر گفته اند: حين مرگ و بعضى ديگر گفته اند: عالم آخرت است ،
بعضى هم گفته اند هنگام عمل است به موافات ، به اين معنا كه اگر آن حالى را كه در
حال عمل داشت تا دم مرگ ادامه ندهد، مستحق جزا نيست مگر آنكه خدا بداند كه سرانجام
حال او چيست ، و بر چه حالى مستقر مى شود، در نتيجه ، همان جزائى را كه در
حال عمل مستحق بود برايش نوشته مى شود.
صاحبان اين اقوال هر يك براى گفته خود استدلال به آياتى متناسب با آن كرده اند، چون
بعضى از آيات هستند كه مناسب با يكى از اين اوقات و منطبق با آن مى شود، البته گاهى
به وجوه عقليه اى كه براى خود تركيب و تلفيق كرده اند
استدلال نموده اند.
مسئله اصلى در مبحث احباط و تكفير، زمان و مكان استحقاق
جزائىاعمال است
ولى آنچه جا دارد گفته شود: اين است كه اگر ما در باب ثواب و عقاب و حبط و تكفير و
مسائلى نظير اينها راه نتيجه اعمال را كه در تفسير آيه : (ان اللّه لا يستحيى ان يضرب
مثلا ما بعوضه فما فوقها...) ، بيان شد پيش بگيريم ، لازمه آن راه اين است كه
بگوئيم نفس و جان انسانى مادام كه متعلق به بدن است جوهرى است داراى
تحول كه قابليت تحول را هم در ذات خود دارد، و هم در آثار ذاتش ، يعنى آن
صورتهائى كه از او صادر مى شود، و نتايج و آثار سعيده و شقيه قائم به آن
صورتها است .
بنابراين وقتى حسنه اى از انسان صادر مى شود، در ذاتش صورت معنويه اى پيدا مى
شود، كه مقتضى آن است كه متصف به صفت ثواب شود، و چون گناهى از او سر مى زند
صورت معنويه ديگرى در او پيدا مى شود كه صورت عقاب قائم بدان است ، چيزى كه
هست ذات انسان از آنجائى كه گفتيم متحول و از نظر حسنات و سيئاتى كه از او سر مى
زند در تغير است ، لذا ممكن است صورتى كه در
حال حاضر به خود گرفته مبدل به صورتى مخالف آن شود، اين است وضع نفس آدمى ،
و همواره در معرض اين دگرگونى هست تا مرگش فرا رسد، يعنى نفس از بدن جدا گشته
، از حركت و تحول (حركت از استعداد پبه فعليت و
تحول از صورتى به صورتى ديگر) بايستد.
در اين هنگام است كه صورتى و آثارى ثابت دارد، ثابت يعنى اينكه ديگر
تحول و دگرگونگى نمى پذيرد، مگر از ناحيه خداى تعالى ، يا به آمرزش و يا
شفاعت به آن نحوى كه در سابق بيان كرديم .
و همچنين اگر در مساءله ثواب و عقاب مسلك مجازات را به آن جور كه در گذشته بيان
كرديم اختيار كنيم ، در آن صورت حال انسان از جهت به دست آوردن حسنه و سيئه و اطاعت و
معصيت نسبت به تكاليف الهيه و ترتب ثواب و عقاب بر آنها
حال يك انسان اجتماعى از جهت تكاليف اجتماعى و ترتب مدح و ذم بر آنها خواهد بود.
و ما مى بينيم عقلا به مجرد اينكه فعلى از فاعلش سرزد، اگر
فعل خوبى باشد شروع مى كنند به مدح او، و اگر بد باشد مى پردازند به مذمت و
ملامتش ولى اين معنا را هم در نظر دارند كه مدح و ذمشان دائمى نمى تواند باشد، چون ممكن
است به خاطر عوض شدن فاعل عوض شود، آنكه فعلا مستحق مدح است در آينده مستحق مذمت
و آنكه فعلا مستحق مذمت است در آينده مستحق مدح شود.
پس عقلا هم هر چند مدح و ذم فاعل را به محض صدور
فعل از فاعل بكار مى زنند، و ليكن بقاى آن دو را مشروط به اين مى دانند كه
فاعل عملى بر خلاف آنچه كرده بود نكند، و تنها كسى را مستحق مدح ابدى و يا مذمت
هميشگى مى دانند، كه يقين كنند وضع او عوض نمى شود، و اين يقين وقتى
حاصل مى شود كه فاعل دستش از عمل كوتاه شود، يا به اينكه بميرد و يا
حداقل ديگر استعداد پزنده ماندن نداشته باشد، چنين كسى را اگر
فاعل عمل نيكى بوده مستحق ستايش دائمى ، و اگر مرتكب جنايتى شده سزاوار مذمت دائمى
مى دانند.
از اينجا معلوم شد كه همه آن اقوالى كه در مسائل نامبرده
نقل كرديم ، اقوالى باطل و منحرف از حق بود، براى اينكه بناى بحث را بر اساسى
گذاشته بودند كه اساسى و درست نبود. و معلوم شد كه اولا حق مطلب اين است كه انسان
به مجرد اينكه عملى را انجام داد مستحق ثواب و يا عقاب مى شود، و ليكن اين است حقاقش
دائمى نيست ، ممكن است دستخوش دگرگونى بشود، و وقتى از معرض دگرگونى در مى
آيد كه ديگر عملى از او صادر نشود، يعنى بميرد.
و ثانيا در مساءله حبط شدن به وسيله كفر و امثال آن ، حق اين است كه حبط هم نظير است
حقاق اجر است ، كه به مجرد ارتكاب گناه مى آيد، ولى همواره در معرض دگرگونى هست
تا روزى كه صاحبش بميرد، آن وقت يك طرفى مى شود.
و ثالثا حبط همانطور كه در اعمال اخروى هست در
اعمال دنيوى هم جريان مى يابد.
و رابعا فرض تحابط يعنى حبط طرفينى در
اعمال ، و اينكه يك عمل عمل ديگر را حبط كند، و دومى هم اولى راحبط كند، فرضيه اى است
باطل ، به خلاف تكفير و امثال آن .
گفتارى پيرامون احكام اعمال از حيث جزا
يكى از احكام اعمال آدمى اين است كه پاره اى از گناهان حسنات دنيا و آخرت را حبط مى كند،
مانند ارتداد كه آيه شريفه : (و من يرتدد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاولئك حبطت
اعمالهم فى الدنيا و الاخره ...) آنرا باعث حبط
اعمال در دنيا و آخرت معرفى كرده ، و يكى ديگر كفر است كفر به آيات خدا و عناد به
خرج دادن نسبت به آنكه آن نيز به حكم آيه : (ان الذين يكفرون بايات اللّه و يقتلون
النبيين بغير حق ، و يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم ، اولئك
الذين حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخره باعث حبط
اعمال در دنيا و آخرت است .
اشاره به اعمال نيك و بدى كه به انحاء مختلف در يكديگر اثر مى گذارد
و همچنين در مقابل آن دو گناه بعضى از اطاعتها و
اعمال نيك هست ، كه اثر گناهان را هم در دنيا محو مى كند و هم در آخرت ، مانند اسلام و
توبه ، به دليل آيه شريفه : (قل يا عبادى الذينّ اسرفوا على انفسهم ، لا تقنطوا من
رحمه اللّه ان اللّه يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم ، و انيبوا الى ربكم ، و
اسلموا له من قبل ان ياتيكم العذاب ، ثم لا تنصرون ، و اتبعوا احسن ما
انزل اليكم من ربكم ) .
و آيه شريفه : (فمن اتبع هداى فلا يضل و لا يشقى ، و من اعرض عن ذكرى فان له
معيشه ضنكا و نحشره يوم القيمه اعمى ) .
و نيز بعضى ازگناهان است كه بعضى از حسنات را حبط مى كند مانند دشمنى با
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه به حكم آيه شريفه : (ان الذين كفروا و
صدوا عن سبيل اللّه و شاقوا الرسول من بعد ما تبين لهم الهدى لن يضروا اللّه شيئا، و
سيحبط اعمالهم ، يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا
الرسول و لا تبطلوا اعمالكم ) باعث حبط بعضى از حسنات مى شود، چون مقابله ميان دو
آيه اقتضا مى كند كه امر به اطاعت از رسول در
مقابل و به معناى نهى از مشاقه با رسول بوده .
و نيز ابطال در آيه دوم معناى حبط در آيه اول باشد.
و نيز مانند صدا بلند كردن در حضور رسولخدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) كه به
حكم آيه شريفه (يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى . ولا
تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون )
و نيز بعضى از كارهاى نيك است كه اثر بعضى از گناهان را از بين مى برد مانند
نمازهاى واجب كه به حكم آيه شريفه : (واقم الصلوة طرفى النهار، و
زلفا من الليل ، ان الحسنات يذهبن السيئات ) . باعث محو سيئات مى گردد و مانند حج كه
به حكم آيه شريفه : (فمن تعجل فى يومين فلا اثم عليه ، و من تاخر فلا اثم عليه
) و نيز مانند اجتناب از گناهان كبيره كه به حكم آيه شريفه : (ان تجتنبوا كبائر ما
تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ) باعث محو سيئات مى شود، و نيز به حكم آيه شريفه :
(الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ، ان ربك واسع المغفرة ) باعث محو
اثر گناهان كوچك مى شود.
و نيز بعضى از گناهان است كه حسنات صاحبش را به ديگران
منتقل مى كند، مانند قتل كه خداى تعالى درباره اش فرموده : (انى اريد ان تبوء باثمى
و اثمك ) و اين معنا درباره غيبت و بهتان و گناهانى ديگر در روايات وارده از
رسول خدا و ائمه اهل بيت (عليه السلام ) نقل شده ، و همچنين بعضى ا ز طاعتها هست كه
گناهان صاحبش را به غير منتقل مى سازد، كه بزودى خواهد آمد. ونيز بعضى از گناهان
است كه مثل سيئات غير را به انسان منتقل مى كند، نه عين آن را، مانند گمراه كردن مردم كه
به حكم آيه : (ليحملوا اوزارهم كامله يوم القيمه ، و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم
) .
و نيز فرمو ده : (و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) و همچنين بعضى از اطاعتها
هست كه مثل حسنات ديگران را به انسان منتقل مى كند، نه عين آنها را، و قرآن در اين باره
فرموده : (و نكتب ما قدموا و آثارهم ) .
باز پاره اى از گناهان است كه باعث دو چندان شدن عذاب مى شود، و قرآن در اين باره
فرموده : (اذا لاذقناه ضعف الحيوة و ضعف المماه ) و نيز فرموده : (يضاعف لها العذاب
ضعفين .)
و همچنين پاره اى از طاعتها هست كه باعث دو چندان شدن ثواب مى شود، مانند انفاق در راه
خدا كه در باره اش فرموده : (مثل الذين ينفقون اموالهم فى
سبيل اللّه كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة ماه حبة ) . و نظير اين تعبير در دو آيه
زير آمده : (اولئك يوتون اجرهم مرتين ) (يوتكم كفلين من رحمته ، و
يجعل لكم نورا تمشون به ، و يغفر لكم ) .
علاوه بر اينكه به حكم آيه شريفه (من جاء بالحسنه فله عشر امثالها) بطور كلى
كارهاى نيك پاداش مكرر دارد.
و نيز پاره اى از حسنات هست كه سيئات را مبدل به حسنات مى كند، و خداى تعالى
در اين باره فرموده : (الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئك
يبدل اللّه سيئاتهم حسنات ) . و نيز پاره اى از حسنات است كه باعث مى شود نظيرش
عايد ديگرى هم بشود، و در اين باره فرموده : (و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان ،
الحقنا بهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء،
كل امرء بما كسب رهين ) .
ممكن است اگر در قرآن بگرديم نظير اين معنا را در گناهان نيز پيدا كنيم ، مانند ظلم به
ايتام مردم ، كه باعث مى شود فرزند خود انسان يتيم شود، و نظير آن ستم در فرزندان
ستمگر جريان يابد، كه در اين باره مى فرمايد: (و ليخش الذين لوتركوا من خلفهم
ذرية ضعافا خافوا عليهم ) .
و باز پاره اى حسنات است كه سيئات صاحبش را به ديگرى و حسنات آن ديگرى را به
وى مى دهد همچنانكه پاره اى از سيئات است كه حسنات صاحبش را به ديگرى و سيئات
ديگرى را به او مى دهد، و اين از عجايب امر جزا و است حقاق است ، كه ان شاء اللّه بحث
پيرامون آن در ذيل آيه شريفه : (ليميز اللّه الخبيث من الطيب ، و
يجعل الخبيث بعضه على بعض ، فيركمه جميعا، فيجعله فى جهنم ) و در موارد همه اين
آياتى كه ديديد روايات بسيار متنوعى وارد شده ، كه ان شاء اللّه هر دسته از آنها را در
ذيل آيه مناسبش نقل خواهيم كرد.
نظامى كه از لحاظ پاداش و كيفر اعمال بر
اعمال حاكم است مغاير نظام طبيعىاعمال است
و با دقت در آيات سابق و تدبر در آنها اين معنا روشن مى شود كه
اعمال انسانها از حيث مجازات يعنى از حيث تاءثرش در سعادت و شقاوت آدمى نظامى دارد
غير آن نظامى كه اعمال از حيث طبع در اين عالم دارد.
چون در اين عالم عمل خوردن مثلا كه يك عمل انسانى است ، از حيث اينكه عبارت است از مجموع
حركاتى جسمانى و فعل و انفعالهائى مادى كه تنها قائم به شخص خورنده است ، و
اثرش هم كه عبارت است از سير شدن ، عايد
فاعل به تنهائى مى شود، و با خوردن من ديگرى سير نمى شود،
و همچنين قيامى به غذاى خورده شده دارد، كه آن را از صورتى به صورت ديگر در مى
آورد، ولى با جويدن اين غذا غذاهاى ديگر جويده نمى شود، و هضم نمى گردد، و نيز
غذائى كه به صورت نان بوده مبدل به برنج نمى شود، و ذات و هويتش
متبدل نمى گردد و همچنين اگر زيد عمرو را بزند، اين حركاتى كه از او سر زده تنها
زدن است و چيز ديگرى نيست ، و تنها زيد زننده است نه ديگرى ، و تنها عمرو زده شده نه
ديگرى ، و همچنين مثالهاى ديگر.
و ليكن همين افعال در نشاءه سعادت و شقاوت احكامى ديگر دارد، همچنانكه مى بينيم قرآن
كريم گناهان را كه از نظر نظام دنيائى اى بسا خدمت به نفس و كام گيرى از لذات
باشد ظلم به نفس خوانده مى فرمايد: (و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون ) .
و نيز فرموده : (و لا يححق المكر السيى ء الا باهله ) و نيز فرموده : (انظر كيف
كذبوا على انفسهم ) .
و نيز فرموده : (ثم قيل لهم اين ما كنتم تشركون ، من دون اللّه ؟ قالوا: ضلوا عنا،
بل لم نكن ندعوا من قبل شيئا. كذلك يضل اللّه الكافرين ) .
اختلاف بين اين دو نظام نه تنها مخالف مبانى عقلى نيست بلكه مبتنى بر احكام
كليهعقلائيه است
و سخن كوتاه آنكه عالم مجازات نظامى جداگانه دارد، چه بسا مى شود كه يك
عمل در آن عالم مبدل به عملى ديگر مى شود، و چه بسا عملى كه از من سر زده مستند به
ديگرى مى شود، و چه بسا به فعلى حكمى مى شود غير آن حكمى كه در دنيا داشت ، و
همچنين آثار ديگرى كه مخالف با نظام عالم جسمانى است .
و اين معنا نبايد باعث شود كه كسى توهم كند كه اگر اين مطلب را مسلم بگيريم بايد
احكام عقل را در مورد اعمال و آثار آن بكلى باطل بدانيم ، و در اينصورت ديگر سنگ روى
سنگ قرار نمى گيرد، بدين جهت جاى اين توهم نيست كه ما مى بينيم خداى سبحان هر جا
استدلال خودش و يا ملائكه موكل بر امور را بر مجرمين در
حال مرگ يا برزخ حكايت مى كند، و همچنين هر جا امور قيامت و آتش و بهشت را
نقل مى نمايد،
همه جا به حجت هاى عقلى يعنى حجتهائى كه عقل بشر با آنها آشنا است
استدلال مى كند، و همه جا بر اين نكته تكيه دارد، كه خدا به حق حكم مى كند و هركس هر
چه كرده به كمال و تمام به او بر مى گردد.
و از آن جمله مى فرمايد: (و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض
الامن شاء اللّه ، و نفخ فيه اخرى ، فاذا هم قيام ينظرون و اشرقت الارض بنور ربها،و
وضع الكتاب و جى ء بالنبيين ، و الشهداء و قضى بينهم بالحق و هم لا يظلمون ، و وفيت
كل نفس ما عملت و هو اعلم بما يفعلون ) .
و نيز در قرآن اين خبر مكرر آمده ، كه خدا بزودى در قيامت در ميان مردم به حق داورى ، و در
آنچه اختلاف دارند به حق حكم مى كند، و در اين باب كلامى كه از شيطان حكايت فرموده
كافى است كه گفت : (ان اللّه وعدكم وعد الحق ، و وعدتكم ، فاخلفتكم ، و ما كان لى
عليكم من سلطان ، الا ان دعوتكم فاست جبتم لى ، فلا تلومونى ، ولوموا انفسكم ) .
از اينجا مى فهميم كه هر چند ميان نشاءه طبيعت و نشاءه جزا همانطور كه گفتيم اختلاف
روشنى هست ، و ليكن چنان هم نيست كه حجت و دليل عقلى در نشاءه
اعمال و نشاءه جزا باطل باشد، چيزى كه هست بايد با دقت و تدبر
حل عقده كرد.
طريقه سخن گفتن قرآن با مردم در خصوصيات احكام جزا