بلكه ظاهر آيه اين است كه فعل ( يقاتلونكم ) براى
حال و وصفى باشد براى اشاره و معرفى دشمن و مراد از جمله (الذّين يقاتلونكم
) الذّين حالهم حال القتال مع المؤ منين باشد، يعنى كسانى كه حالشان
حال قتال با مؤ من ين است ، و كسانى كه در مكه چنين حالى را داشته اند همان مشركين مكه
بودند.
پس سياق اين آيات سياق آيه : (اذن للّذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان اللّه على نصرهم
لقدير،الذّين اخرجوا من ديارهم بغير حق ، الا ان يقولوا ربنااللّه ) است كه اذن در آن
اذنى است ابتدائى ، در قتال با مشركينى كه مقاتله مى كنند نه اينكه معنايش شرط باشد.
علاوه بر اينكه آيات پنجگانه همه متعرض بيان يك حكم است ، با حدود و اطرافش و
لوازمش به اين بيان كه جمله و ( قاتلوا فى
سبيل اللّه ) اصل حكم را بيان مى كند و جمله : ( لا تعتدوا...) حكم نامبرده را از نظر
انتظام تحديد مى كند، و جمله و اقتلوهم ...، از جهت تشديد آن را تحديد مى نمايد و جمله
: ( و لا تقاتلوهم عند المسجدالحرام ...) ، آن را از جهت مكان و جمله : ( و قاتلوهم حتى لا
تكون فتنه ...) از جهت زمان و مدت تحديد مى نمايد، و جمله (الشهرالحرام ...) بيان
مى كند كه اين حكم جن به قصاص در جنگ و آدم كشى و خلاصه معامله به
مثل دارد، نه جنگ ابتدائى و تهاجمى و جمله ( و انفقوا...) مقدمات مالى اين
قتال را فراهم مى كند، تا مردم براى مجهز شدن انفاق كنند پس به نظر نزديك چنين مى
رسد كه نزول هر پنج آيه در باره يك امر بوده باشد، نه اينكه
اول آيه اى نازل ، و سپس آيه بعدى آن را نسخ كرده باشد، آنطور كه بعضى احتمالش
را داده اند، و نه اينكه در شؤ ون ى مختلف نازل شده باشد، كه بعضى ديگر احتمالش را
داده اند، بلكه به يك غرض نازل شد، و آن تشريع
قتال با مشركين مكه است كه ، سر جنگ با مؤ منين داشتند.
( و قاتلوا فى سبيل اللّه الذّين يقاتلونكم ...)
اشاره به جنبه دفاعى قتال در اسلام
قتال به معناى آن است كه شخصى قصد كشتن كسى را كند، كه او قصد ك شتن وى را دارد،
و در راه خدا بودن اين عمل به اين است كه غرض تصميم گيرنده اقامة دين و اعلاى كلمه
توحيد باشد، كه چنين قتالى عبادت است كه بايد با نيت انجام شود، و آن نيت عبارت است
از رضاى خدا و تقرب به او، نه است يلا بر
اموال مردم و ناموس آنان .
پس قتال در اسلام جنبه دفاع دارد، اسلام مى خواهد به وسيله
قتال با كفار از حق قانونى انسان ها دفاع كند، حقى كه فطرت سليم هر انسانى به
بيانى كه خواهد آمد آن را براى انسانيت قائل است ،
آرى از آنجائى قتال در اسلام دفاع است ، و دفاع بالذات محدود به زمانى است كه حوزه
اسلام مورد هجوم كفار قرار گيرد، به خلاف جنگ كه معناى واقعيش تجاوز و جروج از حد و
مرز است ، لذا قرآن كريم دنبال فرمان قتال فرمود: ( و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين
، تجاوز مكنيد كه خدا تجاوزكاران را دوست نمى دارد.
و لا تعتدواان اللّه ...
كلمه (تعتدوا) از مصدر (اعتدا) است و اعتدا به معناى بيرون شدن از حد است ، مثلا وقتى
گفته مى شود: (فلان عدا و يا فلان اعتدى معنايش اين است كه فلانى از حد خود تجاوز
كرد و نهى از اعتدا نهيى است مطلق ، در نتيجه مراد از آن مطلق هر عملى است كه عنوان
تجاوز بر آن صادق باشد مانند قتال قبل از پيشنهادم صالحه بر سر حق ، و نيز
قتال ابتدائى ، و قتل زنان و كودكان ، و قتال
قبل از اعلان جنگ با دشمن ، و امثال اينها، كه سنت نبويه آن را بيان كرده است .
و اقتلو هم حيث ثقفتموهم ... من القتل
وقتى گفته مى شود (فلان ثقف ثقافه ) معنايش اين است كه فلانى برخورد، و يافت ،
پس معناى آيه همان معنائى مى شود كه آيه : ( فاقتلوا المشركين حيث و جدتموهم ) ،
مشركين را بكشيد هر جا كه آنان را يافتيد بدان معنا است .
معناى (فتنه ) در قرآن
كلمه فتنه به معناى هر عملى است كه به منظور آزمايش
حال چيزى انجام گيرد، و بدين جهت است كه هم خود آزمايش را فتنه مى گويند و هم
ملازمات غالبى آن را، كه عبارت است از شدت و عذابى كه متوجه مردودين در اين آزمايش
يعنى گمراهان و مشركين مى شود، در قرآن كريم نيز در همه اين معانى است
عمال شده و منظور از آن در آيه مورد بحث شرك به خدا و كفر به
رسول و آزار و اذيت مسلمين است ، همان عملى كه مشركين مكه بعد از هجرت و
قبل از آن با مردم مسلمان داشتند.
پس معناى آيه اين شد كه عليه مشركين مكه كمال سخت گيرى را به خرج دهيد، و آنان را
هر جا كه بر خورديد به قتل برسانيد، تا مجبور شوند از سرزمين و وطن خود كوچ كنند،
همانطور كه شما را مجبور به جلاى وطن كردند، هر چند كه رفتار آنان با شما سخت تر
بود، براى اينكه رفتار آنان فتنه بود، و فتنه بدتر از كشتن است ، چون كشتن تنها
انسان را از زندگى دنيا محروم مى كند، ولى فتنه مايه محروميت از زندگى دنيا و آخرت و
انهدام هر دو نشاءه است .
و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام ، حتى يقاتلوكم فيه ...
در اين جمله مسلمين را نهى مى كند از قتال در مسجدالحرام ، براى اينكه حرمت مسجد الحرام را
حفظ كرده باشند، و ضمير در (فيه ) به مكان برمى گردد گواينكه كلمه (مكان ) قبلا
به ميان نيامده بود،اما كلمه (مسجد الحرام ) بر آن دلالت مى كند.
فان انتهوا فان اللّه غفور رحيم
كلمه (انتهاء) به معناى امتناع و خوددارى از عملى است ، و منظور در اينجا خوددارى از مطلق
جنگ در كنار مسجد الحرام است ، نه خوددارى از مطلق
قتال بعد از مسلمان شدن دشمن و به اطاعت اسلام درآمدن ، چون عهده دار اين معنا جمله : (
فان انتهوا فلا عدوان ...) است ، و اما جمله (انتهوا)
اول ، قيدى است كه به نزديك ترين جمله ها برمى گردد، يعنى جمله ( و لا تقاتلوهم عند
المسجد الحرام ) و بنابراين هر يك از دو جمله يعنى جمله : ( فان انتهوا فان اللّه ) و
جمله : ( فان انتهوا فلا عدوان ) ، قيد كلام
متصل به خودش مى باشد، و ديگر تكرارى هم در كلام نشده و در جمله فان اللّه غفور رحيم
سبب در جاى مسبب به كار رفته تا علت حكم را بيان كند (چون جاى آن بود كه بفرمايد
اگر دست برداشتند شما هم دست برداريد).
لزوم دعوت قبل از قتال (90)
و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدّين للّه
اين آيه همانطور كه قبلا گفتيم مدت قتال راتحديد مى كند، و كلمه فتنه در لسان اين
آيات به معناى شرك است ، به اينكه بتى براى خود اتخاذ كنند، و آن رابپرستند، آنطور
كه مشركين مكه مردم را وادار به آن مى كردند،
دليل اينكه گفتيم فتنه به معناى شرك است جمله : (و يكون الدين لله ) است ، و آيه
مورد بحث نظير آيه : ( و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه ، و ان تولوا فاعلمواان اللّه
موليكم نعم المولى ونعم النصير) است كه مى فرمايد با مشركين
قتال كنيد تا زمانى كه ديگر شركى باقى نماند
حال اگر پشت كردند بدانيد كه سرپرست شما تنها خداست ، كه چه خوب سرپرست و
چه خوب ياورى است .
و آيه نامبرده اين دلالت را دارد كه قبل از قتال بايد مردم را دعوت كرد، اگر دعوت را
پذيرفتند كه قتالى نيست ، و اگر دعوت را رد كردند آن وقت ديگر ولايتى ندارند
، يعنى ديگر خدا كه نعم الولى و نعم النصير است ولى و سرپرست ايشان نيست و ديگر
ياريشان نمى كند، چون خدا تنها بندگان مؤ من خود رايارى مى فرمايد.
و معلوم است كه منظور از قتال اين است كه دين براى خدا به تنهايى شودو قتالى كه
چنين تنهائى شود و قتالى كه هدفى دارد و تنها به اين منظور صورت مى گيرد معنا
ندارد بدون دعوت قبلى به دين حق كه اساسش توحيد است آغاز شود.
نسخ نشدن آيه شريفه (قاتلوهم حتى لاتكون ) با آيه 29 توبه
از آنچه گفتيم اين معنا روشن شد كه آيه شريفه به وسيله آيه : (قاتلواالذّين لا
يومنون باللّه و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم اللّه و رسوله و لا يدينون دين الحق
من الذّين اوتوا الكتاب حتى يعطواالجزيه عن يدوهم صاغرون ) نسخ نشده به اين گمان
كه آيه مورد بحث مى فرمايد تا محو آخرين اثر فتنه و نابودى آخرين فرد مشرك و
اهل كتاب با ايشان قتال كنيد، و آيه سوره توبه مى فرمايد اگر تن به ذلت دادند و
جزيه پرداختند دست از قتالشان برداريد پس اين آيه ناسخ آيه مورد بحث است .
ما گفتيم كه آيه مورد بحث اصلا ربطى به
اهل كتاب ندارد تنها مشركين را در نظر دارد و مراد از اينكه فرمود: (تا آنكه دين براى خدا
شود) اين است كه مردم اقرار به توحيد كنند و خدا را بپرستند و
اهل كتاب اقرار به توحيد دارند هر چند كه توحيدشان توحيد نيست و اين اقرارشان در
حقيقت كفر به خدا است همچنانكه خداى ت عالى در اين باره فرموده : (انهم لا يومنون
باللّه و اليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق ) ايشان
ايمان به خدا و روز جزا ندارند و آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام نمى دانند و
به دين حق متدين نمى شوند و ليكن اسلام بهمين توحيد اسمى از ايشان قناعت كرده ، مسلمين
را دستور داده با ايشان قتال كنند تا حاضر به جزيه شوند و در نتيجه كلمه حق بر
كلمه آنان مسلط گشته دين اسلام بر همه اديان قاهر شود.
فان انتهوا فلا عدوان الا على الظالمين ...
يعنى اگر دست از فتنه برداشته به آنچه شما ايمان آورده ايد ايمان آوردند ديگر با
ايشان مقاتله مكنيد، و ديگر عدوانى نيست مگر بر ستمگران ، پس در اين جمله سبب به جاى
مسبب به كار رفته ، كه نظيرش در جمله : (فان انتهوا فان اللّه غفور رحيم ...) گذشت
، پس آيه شريفه مورد بحث نظير آيه (فان تابوا و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة
فاخوانكم فى الدين مى باشد.
الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص
...
كلمه (حرمات ) جمع حرمت است و حرمت عبارت است از چيزى كه هتك آن حرام و ترجمه تعظيمش
واجب باشد،
و منظور از حرمات در اينجا حرمت ماههاى حرام و حرمت حرم مكه است و حرمت مسجد الحرام ، و
معناى آيه اين است كه چونكه كفار حرمت ماه حرام را رعايت نكردند، و در آن جنگ راه انداختند،
و هتك حرمت آ ن نموده در سال حديبيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحاب
او را از عمل حج باز داشته به سويشان تيراندازى و سنگ پرانى كردند پس براى مؤ
منين هم جايز شد با ايشان مقاتله كنند، پس عمل مسلمين هتك حرمت نبود بلكه جهاد در راه خدا و
امتثال امر او در اعلاى كلمه او بود.
حتى اگر كفار در خود مكه و مسجد الحرام دست به جنگ مى زدند، باز هم براى مسلمانان
جايز بود با آنها معامله به مثل كنند، پس اينكه فرمود: (الشهر الحرام بالشهر الحرام
) بيان خاصى است كه تنها شامل يك مصداق از حرمت ها مى شود و آن حرمت شهر حرام است
ولى دنبالش بيان عامى آمده كه شامل همه حرمت ها مى گردد و آن عبارت است از جمله (فمن
اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم ) ، در نتيجه معناى آيه چنين مى شود كه
خداى سبحان قصاص در خصوص شهر حرام را هم تشريع كرده ، براى اينكه قصاص در
تمامى حرمات را تشريع كرده ، كه شهر حرام هم يكى از آنهاست و اگر قصاص را
تشريع كرده بدان جهت است كه تجاوز درمقابل تجاوز را با رعايت برابرى تشريع
نموده است .
آنگاه مسلمانان را سفارش مى كند به اينكه ملازم طريق احتياط باشند، و در اعتدا و تجاوز
به عنوان قصاص پا از حد فراتر نگذارند چون مساءله قصاص با است
عمال شدت و خشم و سطوت و ساير قوائى كه آدمى را به سوى طغيان و انحراف از جاده
عدالت مى خواند سروكار دارد و خداى تعا لى معتدين يعنى همين منحرفين از جاده
اعتدال را دوست نمى دارد، و چنين افراد بيش از آن احتياجى كه به قصاص و انتقام دارند
به محبت خدا و ولايت و نصرت او محتاجند، و بدين جهت در آخر فرمود: (و اتقوا اللّه و
اعلموا ان اللّه مع المتقين .)
تجاوز ابتدائى مذموم و ممنوع ، و تجاوز در برابر تجاوز، پسنديده و مشروع مى
باشد
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد: كه چگونه خداى تعالى با اينكه معتدين و متجاوزين را
دوست نمى دارد، در اين آيه به مسلمانان دستور داده به متجاوزين تجاوز كنند؟ جوابش اين
است كه اعتدا و تجاوز وقتى مذموم است ، كه در
مقابل اعتداى ديگران واقع نشده باشد و خلاصه تجاوز ابتدائى باشد، و اما اگر در
مقابل تجاوز ديگران باشد، در عين اينكه تجاوز است ديگر مذموم نيست ، چون عنوان تعالى
از ذلت و خوارى را به خود مى گيرد، و اينكه جامعه اى بخواهد از زير بار ستم و است
عباد و خوارى درآيد خود فضيلت بزرگى است ، همانطور كه تكبر با اينكه از
رذائل است ، در مقابل متكبر از فضائل مى شود، و سخن زشت گفتن با اينكه زشت است ،
براى كسى كه ظلم شده پسنديده است .
وانفقوا فى سبيل اللّه و لا تلقوا بايديكم الى التهلكه ...
در اين آيه دستور مى دهد براى اقامة جنگ در راه خدا
مال خود را انفاق كنند، و پاسخ از اينكه چرا انفاق را مقيد كرد به قيد (در راه خدا) همان
پاسخى است كه اول آيات در تقييد قتال به قيد (در راه خدا) گفتيم ، و حرف (با) در جمله
: (باءيديكم ) زيادى است ، كه تنها خاصيت تاءكيد را دارد.
ومعنا چنين مى شود: (دست خود به تهلكه نيفكنيد) و اين تعبير كنايه است از اينكه
مسلمان نبايد نيرو و است طاعت خود را هدر دهند، چون كلمه دست به معناى مظهر قدرت و قوت
است ، بعضى هم گفته اند: حرف با، زائد نيست ، بلكه با سببيت است ، و
مفعول (لا تلقوا) حذف شده ، معنايش (لا تلقوا انفسكم بايدى انفسكم الى التهلكه ،
يعنى خود را به دست خود به هلاكت نيفكنيد) مى باشد و تهلكه به معناى هلاكت است ، و
هلاكت به معناى آن مسيرى است كه انسان نمى تواند بفهمد كجا است ، و آن مسيرى كه نداند
به كجا منتهى مى شود، و كلمه تهلكه بر وزن تفعله بضمه عين است ، و در لغت عرب هيچ
مصدر ديگرى به اين وزن وجود ندارد.
آيه شريفه مطلق است ، و در نتيجه نهى در آن نهى از تمامى رفتارهاى افراطى و
تفريطى است ، كه يكى از مصاديق آن بخل ورزيدن و امساك از انفاق
مال در هنگام جنگ است ، كه اين بخل ورزيدن باعث بطلان نيرو و از بين رفتن قدرت است
كه باعث غلبه دشمن بر آنان مى شود، همچنانكه اسراف در
انفاقال و از بين بردن همه اموال باعث فقر و مسكنت و در نتيجه انحطاط حيات و بطلان
مروت مى شود.
معناى احسان در برابر ظالم
سپس خداى سبحان آيه را با مساءله احسان ختم نموده ، مى فرمايد: (و احسنوا ان اللّه يحب
المحسنين ...) ، و منظور از احسان خوددارى و امتناع ورزيدن از
قتال ، و يا رافت و مهربانى كردن با دشمنان دين و
امثال اين معانى نيست ، بلكه منظور از احسان اين است كه هر عملى كه انجام مى دهند خوب
انجام دهند، اگر قتال مى كنند به بهترين وجه
قتال كنند، و اگر دست از جنگ بر مى دارند، باز به بهترين وجه دست بردارند، و اگر
به شدت يورش مى برند و يا سخت گيرى مى كنند، باز به بهترين وجهش باشد و
اگر عفو مى كنند به بهترين وجهش باشد.
پس كسى توهم نكند كه احسان به ظالم آن است كه دست از او بردارند تا هر چه مى خواهد
بكند، بلكه دفع كردن ظالم خود احسانى است بر انسانيت ، زيرا حق مشروع انسانيت رااز
او گرفته اند، و از دين دفاع كرده اند كه خود مصلح امور انسانيت است ، همچنانكه
خوددارى از تجاوز به ديگران در هنگام است يفاى حق مشروع ، و نيز از احقاق حق به
طريقه غير صحيح خود احسانى ديگر است ،
و اصولا غرض نهائى از همه مبارزات و جنگها و ساير واجبات دين ، محبت خداست ، كه بر
هر متدين به دين ، واجب است آن محبت را از ناحيه پروردگارش به وسيله پيروى و متابعت
از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) جلب كند، همچنانكه فرمود:
(قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه ) .
آيات مورد بحث كه راجع به قتال است با نهى از اعتدا و تجاوز شروع شده و با امر به
احسان و اينكه خدا محسنين را دوست مى دارد ختم گرديده ، و در اين نكته حلاوتى است كه
بر هيچ كس پوشيده نيست .
معرفى جهادى كه قرآن بدان فرمان داده
گفتارى پيرامون جهادى كه در قرآن بدان فرمان داده شده است
آيا قرآن بشر را به خونريزى و كشورگشائى دعوت كرده ؟ و يا از فرمان جهادش هدف
ديگرى دارد؟ در قرآن كريم به آياتى بر مى خوريم كه مسلمانان را به ترك
قتال و تحمل هر آزار و اذيتى در راه خدا دعوت كرده ، از آن جمله فرموده :
(قل يا ايها الكافرون لا اعبد ما تعبدون ، و لا انتم عابدون ما اعبد) . و نيز فرموده :
(فاصبر على ما يقولون ) و نيز مى فرمايد: ( الم تر الى الذّين
قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوه و آتوا الزكوة فلما كتب عليهم
القتال ) و گويا اين آيه اشاره مى كند به آيه : ( و دكثير من
اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم ، من بعد ما تبين لهم الحق
فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى اللّه بامره ، ان اللّه على
كل شى ء قدير، و اقيموا الصلوه و آتوا الزكوة ) .
بعد از آنكه مدتها مسلمين را سفارش مى كرد تا با كفار مماشات كنند، و در برابر آزار و
اذيتشان صبر و حوصله به خرج دهند، آياتى ديگر
نازل شد و مسلمين را امر به قتال با آنان نمود، كه بعضى از آنها در اينجا از نظر
خواننده مى گذرد:
دسته هاى مختلف آيات قرآنى راجع به جهاد
وقتال و مراتب و مراحل آن
(اذن للّذين يقاتلون بانهم ظلموا، و ان اللّه على نصرهم لقدير، االذين خرجوا من ديارهم
بغير حق ، الا ان يقولوا ربنا اللّه ) و ممكن است بگوئيم آيه شريفه در باره دفاعى
نازل شده است ، كه در واقعه بدر و امثال آن ماءمور بدان شده اند.
و هم چنين آيه شريفه : (و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه ، و يكون الدين كله لله فان
انتهوا فان اللّه بما يعملون بصير و ان تولوا فاعلموا ان اللّه موليكم نعم المولى و
نعم النصير) و نيز آيه شريفه : ( و قاتلوا فى
سبيل اللّه الذّين يقاتلونكم ، و لا تعتدوا، ان اللّه لا يحب المعتدين ) .
دسته ديگر آياتى است كه در باره قتال با اهل كتاب
نازل شده مانند آيه : ( قاتلواالذّين لا يومنون باللّه و لا باليوم الاخر، و لا يحرمون ما
حرم اللّه و رسوله ، و لا يدينون دين الحق من الاذين و اتوا الكتاب حتى يعطوا الجزيه عن
يدوهم صاغرون ) .
دسته ديگر آيات قتال با عموم مشركين است ، كه غير از
اهل كتابند، مانند آيه شريفه : ( فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) و آيه : ( وقاتلوا
المشركين كافه كما يقاتلونكم كافه ) .
دسته ديگر آياتى است كه دستور مى دهد با عموم كفار چه مشرك و چه
اهل كتاب قتال كنيد، مانند آيه : (قاتلواالذين يلونكم من الكفار، وليجدوا فيكم غلظه ) .
اسلام و دين توحيد فطرى است و مجاهده در راه دفاع از اين دين نيز فطرى است
و چكيده سخن اين شد كه قرآن كريم خاطرنشان مى سازد كه اسلام و دين توحيد اساس و
ريشه اش فطرت است ، و بهمين جهت مى تواند انسانيت را در زندگيش به صلاح بكشاند:
(فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة اللّه التى فطر الناس عليها لا
تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) و به همين
دليل اقامة دين و نگهدارى آن مهم ترين حقوق قانونى انسانى است ، همچنانكه در جاى
ديگر فرمود: ( شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا، و الّذى اوحينااليك و ما وصينا به
ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ) .
قرآن آنگاه حكم مى كند به اينكه دفاع از اين حق فطرى و مشروع ، حقى ديگر است كه آن
نيز فطرى است : ( و لو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و
مساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيرا و لينصرن اللّه من ينصره ان اللّه لقوى عزيز) .
به حكم اين آيه قائم ماندن دين توحيد به روى پاى خود، و زنده ماندن ياد خدا در زمين ،
منوط به اين است كه خدا به دست مؤ منين دشمنان خود را دفع كند، نظير اين آيه شريفه
آيه : ( و لو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ) .
و نيز در ضمن آيات قتال در سوره انفال اين جمله را آورده كه : (ليحق الحق و
يبطل الباطل ، و لو كره المجرمون ) و آنگاه بعد از چند آيه مى فرمايد: ( يا ايهاالذين
آمنوا است جيبوالله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ) كه در اين آيه جهاد و قتالى را كه
مؤ منين را بدان مى خواند زنده كننده مؤ منين خوانده است ، و معنايش اين است كه
قتال در راه خدا چه به عنوان دفاع از مسلمين و از بيضه اسلام باشد، و چه
قتال ابتدائى باشد در حقيقت دفاع از حق انسانيت است ، و آن حق عبارت است از حقى كه در
حيات خود دارد، پس شرك به خداى سبحان هلاك انسانيت ، و مرگ فطرت ، و خاموش شدن
چراغ درون دلها است ، و قتال كه همان دفاع از حق انسانيت است اين حيات را بر مى
گرداند، و بعد از مردن آن حق دوباره زنده اش مى سازد.
از اينجاست كه هر خردمند هوشيار متوجه مى شود كه اسلام به منظور تطهير زمين از لوث
مطلق شرك و خالص ساختن ايمان به خداى سبحان بايد حكمى دفاعى داشته باشد، چون
قتال در آياتى كه از نظر خواننده گذشت قتال براى از بين بردن شرك هاى علنى و
وثنيت بود، نه شركتهاى درلفافه ، و يا به منظور اعلاى كلمه حق بر كلمه
اهل كتاب ، و وادار ساختن آنان به پرداخت جزيه بود.
حكم قرآن درباره قتال با شرك هاى در لفافه و نمونه هايى چند از آيات
قرآنىدرباره آن
و در خود اين آيات سخن از شركه اى در لفافه به ميان آمده ، مى فرمايد: كه
اهل كتاب به خدا و رسولش ايمان ندارند، و به دين حق نمى گروند، پس معلوم مى شود
هر چند به خيال خود داراى دين توحيد هستند، و ليكن در حقيقت مشركند، و شرك خود را پنهان
مى دارند، و دفاع از حق فطرى انسانيت ايجاب مى كند آنان را به دين حق وادار سازد.
و قرآن كريم هر چند بطور صريح حكمى درباره اين دفاع بيان نكرده ، ليكن با وعده اى
كه داده كه مؤ منين عليه دشمنانشان روزى در پيش خواهند داشت ، و با در نظر داشتن اينكه
اين وعده منجر مى شود مگر با قتال عليه شرك هاى در لفافه ، از اينجا مى فهميم كه
خداى تعالى اين مرتبه از قتال را هم كه همان
قتال براى اقامة اخلاص در توحيد است تشريع نموده است ، اينك آياتى كه وعده نامبرده
را مى دهد از نظر خواننده مى گذرد: ( هو الّذى
ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ، ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون )
و از اين آيه روشن تراين آيه است كه مى فرمايد: ( و لقد كتبنا فى الزبور من بعد
الذكر: ان الارض يرثها عبادى الصالحون ) و باز از اين مى فرمايد: ( وعد اللّه
الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض ، كما است خلف الذّين من قبلهم
، و ليمكنن لهم دينهم ، الّذى ارتضى لهم ، و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى ، لا
يشركون بى شيئا) چون از جمله : (مرابپرستند) به قرينه جمله (و چيزى شريكم
نسازند) فهميده مى شود منظور از عبادت عبادت با اخلاص و با حقيقت ايمان است .
و در آيه زير مى بينيم كه بعضى از ايمان ها را شرك مى داند، و مى فرمايد: ( و ما
يومن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون ) پس معلوم مى شود خدا روزى را وعده داده كه در آن
روز زمين تصفيه شده ، و خالص در اختيار مؤ منين قرار مى گيرد، روزى كه در آن روز غير
خدا پرستش نشود، و خداى تعالى بطور حقيقت پرستش گردد.
و بسا كه بعضى توهم كنند: اين وعده الهى مستلزم تشريع حكم دفاع نيست ، چون ممكن
است بدون توسل به اينگونه اسباب ظاهرى بلكه به وسيله مصلحى غيبى اين غرض
حاصل گردد، اما اين حرف با جمله (ليستخلفنهم فى الارض ...) منافات دارد، براى
اينكه است خلاف وقتى تحقق مى يابد كه عده اى از بين بروند، و يا از مكانى كه بودند
كوچ كنند، و عده اى ديگر جاى آنان را بگيرند، پس مساءله
قتال در اين جمله خوابيده . علاوه بر اينكه آيه 54 از سوره مائده كه تفسيرش خواهد آمد
مى فرمايد: (يا ايهاالذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى اللّه بقوم يحبهم و
يحبونه ، اذله على المؤ من ين ، اعزة على الكافرين ، يجاهدون فى
سبيل اللّه ، و لايخافون لومه لائم ) .
و بطوريكه ملاحظه مى كنيد، به اين معنا اشاره دارد، كه به زودى به امر خدا دعوتى
حقه و نهضتى دينى به پا خواهد خواست ، و معلوم است كه چنين دعوت و نهضتى بدون جهاد
و خونريزى تصور ندارد.
پاسخ بگفته غلط: اسلام دين شمشير و اجبار است و مخالف روش انبياى سلف مى
باشد!
با بيانى كه گذشت پاسخ ايرادى كه اسلام كرده اند نيز داده مى شود، چون
اشكال كنندگان مى گويند: نهضت هاى دينى تا آنجا كه از انبياى گذشته سراغ داريم
طورى بوده كه با جهاد سازش نداشته ، چون دين انبيا در سير و پيشرفتش تنها به
دعوت و هدايت تكيه داشته ، نه اكراه مردم بر ايمان ، تا در صورت تخلف پاى
قتال به ميان آيد، و در نتيجه خونريزى و اسيرى و غارت مطرح شود، و بهمين جهت است
كه چه بسا اشخاصى چون مبلغين مسيحيت دين اسلام را دين شمشير و خون دانسته ، و ب
عضى ديگر دين اجبار و اكراه خوانده اند.
پاسخى كه گفتيم از بيان گذشته ما استفاده مى شود، اين است كه قرآن مى گويد اسلام
اساسش بر حكم فطرت بشر است ، فطرتى كه هيچ انسانى در احكام آن ترديد نمى
كند، و كمال انسان در زندگيش را همان مى دانند كه فطرت بدان حكم كرده باشد، و به
سويش بخواند، و اين فطرت حكم مى كند به اين كه تنها اساس و پايه اى كه بايد
قوانين فردى و اجتماعى بشر بر آن اساس تضمين شود، توحيد است ، و دفاع از چنين
اساس و ريشه و انتشار آن در ميان جامعه ، و نگهبانى آن از نابودى و فساد، حق مشروع
بشر است و بشر بايد حق خود را است يفا كند،
حال به هر وسيله اى كه ممكن باشد، البته از آنجائى كه ممكن است در است يفاى اين حق
خود دچار تندرويها و يا كندرويها شود، خود قرآن راه
اعتدال و ميانه روى را ارائه داده ، نخست است يفاء اين حق را با صرف دعوت آغاز كرده ، و
دستور داده تا در راه خدا اذيت هاى كفار را تحمل كنند، و در مرحله دوم از جان و
مال و ناموس مسلمين و از بيضه اسلام دفاع نموده ، متجاوزين را سر جاى خود بنشانند، و
در مرحله سوم اعلان جنگ دهند، و قتال ابتدائى را آغاز كنند، كه هر چند به ظاهر قتالى است
ابتدائى ، ليكن در حقيقت دفاع از حق انسانيت و كلمه توحيد و يكتاپرستى است و اسلام
هرگز قبل از دعوت به زبان خوش و اتمام حجت جنگ را آغاز نكرده است ، همچنانكه تاريخ
زندگى پيامبر اسلام شاهد است . كه عادتش بر اين جريان داشته ، و خداى تعالى در اين
باره فرموده : ( ادع الى سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه ، و جادلهم بالتى هى
احسن ) .
و اين آيه شريفه مطلق است ، و اطلاقش دليل بر همان گفته ما است ، كه اسلام هرگز
قبل از دعوت به زبان خوش و اتمام حجت جنگ را آغاز نكرده است و نيز و فرموده :
(ليهلك هلك عن بينه ، و يحيى من حى عن بينة )
پاسخ به اشكال مسلمان شدن برخى از روى ترس
وتحميل قانون به اقليت ها
و اما اينكه گفته اند لازمه توسل به جنگ و زور اين است كه بعد از غلبه اسلام بر كفر
پاره اى از افراد از ترس مسلمان شوند، در جواب مى گوئيم : اين
اشكال وارد نيست براى اينكه اگر احياء انسانيت و رساندن انسانها به حيات انسانيشان
موقوف شد بر اينكه اين حق مشروع را كه همه انسانهاى سليم الفطره خواهان آن هستند
بر چند نفرى كه سلامت فطرت خود را از دست داده اند
تحميل كنيم ، تحميل مى كنيم ، و هيچ عيبى و اشكالى هم ندارد، البته اين كار را بعد از
اقامة حجت هاى بالغه و روشن كردن حق انجام مى دهيم ، (كه چه بسا از آن عده معدود چند
تنى به وسيله همين اقامة حجت بخود آيند، و تسليم حكم فطرت خود شوند).
و مساءله تحميل قانون به اقليت هائى كه زير بار قانون نمى روند، طريقه اى است كه
در ميان همه ملتها و دولت ها داير است ، نخست افراد متمرد و متخلف از قانون را دعوت به
رعايت قانون مى كنند، آنگاه اگر زير بار نرفتند، به هر وسيله اى كه ممكن باشد
قانون را بر آنان تحميل مى كنند، هر چند به جنگ و كشتار باشد بالاخره همه بايد به
قانون عمل كنند، حال يابطوع و رغبت خود، و يا به اكراه .
علاوه بر اينكه مساءله اكراه و اجبار نسبت به قوانين دينى در بيش از يك
نسل اتفاق نمى افتد، چون اصولا هميشه كره زمين
محل زندگى يك نسل است ، و اين يك نسل است كه ممكن است افرادى سركش و ياغى داشته
باشد و تعليم و تربيت دينى نسلهاى آتيه و بعدى را اصلاح مى كند، و او را با دين
فطرى بار مى آورد و قهرا همه افراد بطوع و رغبت خود به سوى دين توحيد رو مى
آورند، و خلاصه در نسلهاى بعد ديگر اكراهى اتفاق نمى افتد.
مسئله قبال و سيره انبياء الهى در ارتباط با آن
و اما اينكه اشكال كرده و گفته اند: ساير انبيا كارشان صرف دعوت و هدايت بود، و
تاريخ زندگى آن حضرات تا آنجا كه در دسترس ما است هيچ نشان نداده كه دست به
اسلحه برده باشند، و يا اصولا پيشرفت آنچنانه اى كرده باشند كه زمينه قيام
برايشان فراهم شده باشد، اين نوح و هود و صالح عليهم السلامند كه مى بينيم همواره
مقهور و مظلوم دشمنان بوده اند، و سلطه دشمن از هر طرف احاطه شان كرده بود، و همچنين
عيسى (عليه السلام ) در ايامى كه در بين مردم بود و
مشغول به دعوت بود هيچ پيشرفتى نكرد (و به جز عده اى انگشت شمار به نام حوار
يين دورش را نگرفتند، با اين حال او چگونه مى توانست قيام كند) ، و اين انتشارى كه در
دعوت آن جناب مى بينيم بعد از آمدن ناسخ شريعتش يعنى آمدن اسلام صورت گرفت ،
(آرى بعد از آنكه اسلام طلوع كرد جمعى كه نمى خواست ند زير بار اسلام بروند،
سنگ مسيحيت رابه سينه زدند، و نتيجتا مسيحيت رواج يافت ) .
علاوه بر اينكه جمعى از انبيا هم بودند كه در راه خدا قيام كرده ، و دست به شمشير زدند،
كه تورات و قرآن عده اى از آنان را نام مى برند، قرآن كريم بطور اشاره و بدون ذكر
نام مى فرمايد: ( و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير، فما و هنوا لما اصابهم فى
سبيل اللّه ، و ما ضعفوا و ما است كانوا، و اللّه يحب الصابرين ، و ما كان قولهم الا ان
قالوا ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا، و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم
الكافرين .)
و نيز نقل مى كند كه موسى قوم خود را دعوت كرد تا با قوم عمالقه
قتال كنند، و مى فرمايد: ( و اذ قال موسى لقومه - تا آنجا كه مى فرمايد - يا قوم
ادخلوا الارض المقدسه التى كتب اللّه لكم ، و لا ترتدوا على ادباركم ، فتنقلبوا
خاسرين - تا آنجا كه مى فرمايد - قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ما داموا فيها فاذهب
انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون ) .
و نيز فرموده : (الم تر الى الملا من بنى اسرائيل ؟ اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملكا
نقاتل فى سبيل اللّه ) تا آخر داست ان طالوت و جالوت .
و نيز در داست ان سليمان و ملكه سبا مى فرمايد: (الا تعلوا على و اتونى مسلمين - تا
آنجا كه مى فرمايد - قال ارجع اليهم ، فلناتينهم بجنود لا
قبل لهم بها، و لنخرج نهم منها اذله و هم صاغرون ) و اين تهديدى كه با جمله (
فلناتينهم بجنود لا قبل لهم بها) كرده تهديدى است ابتدائى وَآلِه ناشى از دعوتى ا
بتدائى بوده است .
بحث اجتماعى (در بيان اينكه هر قتال و مبارزه اى جنبه دفاعى دارد)
در اين معنا هيچ شكى نيست كه اجتماع هر جاتحقق يافته چه اجتماع نوع انسان ، و چه
اجتماعات مختلفى كه احيانا در انواعى از حيوانات (چون مورچه و موريانه و زنبور
عسل ) مى بينيم ، مبنى بر احساس فطرى آن موجود به احتياج بدان بوده ، ساده تر
بگويم موجودى كه مى بينيم اجتماعى زندگى مى كند، بدين جهت دست به
تشكيل اجتماع زده كه فطرتش حكم كرده به اينكه تو محتاج هستى كه اجتماعى زندگى
كنى ، و گرنه هستى و بقايت در معرض خاطر قرار مى گيرد.
و همانطور كه فطرتش به او حق داده در حفظ وجود و بقايش در ساير موجودات كه
دخالتى در حفظ وجودش دارند تصرف كند، انسان نيز در جماد و نبات و حيوان و حتى در
انسان به هر وسيله ممكن ، تصرف مى كند، و براى خود چنين حقى
قائل است هر چند كه مزاحم حقوق حيوانات ديگر و يا
كمال نبات و جماد باشد و نيز به حيوان حق داده كه در گياهان و جمادات تصرف كند، و
خود را صاحب چنين حقى بداند، همينطور فطرتش به او اين حق را داده كه از حقوق مشروع
خود دفاع كند، چون مشروعيت آن حقوق هم به فطرتش ثابت شده ، و معلوم است كه حق
تصرف بدون حق دفاع تمام نمى شود (اگر واقعا تصرف در فلان موجود حق مشروع من
است ، بايد حق داشته باشم كه از تصرف ديگران
جل و گيرى بعمل آورم ، و گرنه ديگران مزاحم من خواهند شد) .
آرى دنيا دار تزاحم و ناموس حاكم بر آن ، ناموس تنازع در بقااست ، پس هر نوعى كه
گفتيم به حكم فطرتش مى خواهد هستى و بقاى خود را حفظ كند، با همان شعور فطرى اين
حق را هم براى خود قائل است كه از حقوق و منافع خود دفاع كند، و اذعان و اعتقاد دارد كه
اين عمل برايش مباح است ، همانطور كه معتقد بود تصرف در موجودات ديگر برايش جايز
و مباح است .
و هيچ دليلى بهتر از مشاهدات ما در انواع حيوانات نيست ، كه مى بينيم هر حيوانى براى
روزى كه بخواهد از حق خود دفاع كند بدنش مجهز به ادوات دفاع شده ، مثلا در سرش
شاخ روئيده ، يا در سر انگشتانش چنگ ، و يا در دهانش انياب روئيده ، و يا ظلف و خار و
منقار و يا چيز ديگرى دارد، و يا اگر به هيچ يك از اين سلاح ها مجهز نشده ، بقايش مانند
آهو فرار مى كند، و يا مانند سوسمار پنهان مى شود و يا بعضى از حشرات خود را به
مردن مى زند، و بعضى ديگر چون ميمون و خرس و روباه و
امثال آن كه قادر بر حيله گرى هستند در هنگام دفاع از خود انواع حيله ها را بكار مى
برند.
انسان و جايگاه او از نظر دفاعى در بين حيوانات
در بين همه حيوانات ، انسان براى دفاع از خود و از حقوق خود (به جاى شاخ و نيش و
چنگال و چيزهاى ديگر) مسلح به شعور فكرى است ، كه در راه دفاع از خود مى تواند
موجودات ديگر را به خدمت بگيرد، همانطور كه مى توانست در راه انتفاع از آنها سلاح
شعور خود را بكار گيرد.
انسان نيز مانند ساير انواع موجودات فطرتى دارد و فطرتش قضائى و حكمى دارد، كه
يكى از آنها اين است كه گفتيم : انسان حق دارد در موجودات ديگر
دخل و تصرف كند، ديگر اينكه حق دارد از خودش و از حق فطريش دفاع نمايد، و همين حق
دفاعى كه انسان به فطرتش معتقد بدان شده ، او را وادار مى كند به اينكه در همه
مواردى كه اجتماع انسانى آن را مهم تشخيص مى دهد از اين حق خود استفاده نموده ، با كسى
و يا جامعه ديگرى كه مى خواهد حق او را ضايع كند مقاتله و كارزار كند، اما به او اجازه
نمى دهد كه توسل به جنگ و زور را در حق اولش نيز به كار ببندد، هر چند كه حق اوليش
نيز فطرى بود، و به حكم فطرتش در طريق منافع زندگيش هر چيزى را كه مى توانست
استخدام كند استخدام مى كرد.
حال ممكن است بپرسى : چرا در دفاع از خود و از منافعش حق داشت
متوسل به زور شود، و كارزار كند، ولى در به دست آوردن حق اولش چنين حقى ندارد، در
پاسخ مى گوئيم : اين معنا را اجتماع به گردنش گذاشته ، چون هر چند كه فطرتش
به او مى گفت تو در به دست آوردن منافعت مى توانى در هر موجودى
دخل و تصرف كنى ، و حتى همنوعان خودت را نيز به خدمت بگيرى ، و ليكن در زندگى
اجتماعى اين را فهميد كه همنوعانش در احتياج به منافع مانند او هستند. لذا ناگزير شد
به منظور حفظ تمدن و عدالت اجتماعى با همنوعان خودمصالحه كند يعنى از آنان آن مقدار
خدمت بخواهد كه خودش به آنان خدمت كرده ، ومعلوم است كه تشخيص برابرى و
نابرابرى اين دو خدمت و ميزان احتياج و تعديل آن به دست اجتماع است .
پس معلوم شد كه انسان در هيچ يك از مقاتلات و جنگ هائى كه راه انداخته
دليل خود را استخدام و يا است ثمار و برده گيرى مطلق كه حكم اولى فطرت او بود
قرار نداده و نمى دهد، بلكه دليل را عبارت مى داند از حق دفاع ، از اينكه مى تواند در
حفظ منافع خود دست به دفاع و كارزار بزند، و خلاصه براى خود حقى را فرض مى
كند، و سپس مى بيند كه ديگران دارند آن را ضايع مى كنند، لذا برمى خيزدو در مقام دفاع
از آن بر مى آيد.
بحث روايتى (در ذيل آيات قتال
پس هر قتالى در حقيقت دفاع است ، حتى بهانه فاتحين و كشورگشايان هم همين دفاع است
، اول براى خود نوعى حق مثلا حق حاكميت و يا لياقت قيموميت بر ديگران و يا فقر و تنگى
معيشت و يا كمبود زمين و امثال آن براى خود فرض مى كند، و آنگاه در مقام دفاع ازاين حق
فرضى بر مى آيد، و وقتى از آنان سؤ ال مى شود: چرا به مردم حمله مى كنى و خونها
مى ريزى ، و در زمين فساد راه مى اندازى ؟ و چرا حرث و
نسل را تباه مى كنى ؟ در پاسخ مى گويد از حق مشروعم دفاع مى كنم .
پس روشن شد كه دفاع از حقوق انسانيت حقى است مشروع و فطرى ، و فطرت ، است يفاى
آن حق را براى انسان جايز مى داند، بله از آنجائى كه اين حق مطلوب به نفس نيست ، بلكه
مطلوب به غير است ، لذا بايد با آن غير مقايسه شود، اگر آن حقى كه به خاطر آن مى
خواهد دفاع كند آنچنان اهميتى ندارد كه به خاطر است يفايش دست به جنگ و خونريزى
بزند، از آن حق صرف نظر مى كند، چون مى بيند براى دفاع از آن ضرر بيشترى را
بايد تحمل كند، و اما اگر ديد منافعى كه در اثر ترك دفاع از دست مى دهد، مهم تر و
حياتى تر از منافعى است كه در هنگام دفاع از دستش مى رود، در اين صورت تن به
دفاع و تحمل زحمات و خسارات آن مى دهد.
و قرآن كريم اثبات نموده كه مهم ترين حقوق انسانيت توحيد و قوانين دينيه اى است كه
بر اساس توحيد تشريع شده ، همچنانكه عقلاى اجتماع انسانى نيز حكم مى كنند بر
اينكه مهم ترين حقوق انسان حق حيات در زير سايه قوانين حاكمه بر جامعه انسانى است ،
قوانينى كه منافع افراد را در حياتشان حفظ مى كند.
بحث روايتى
در ذيل آيات قتال
در مجمع البيان از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه : ( و قاتلوا فى
سبيل اللّه ...) گفته است : اين آيه در صلح حديبيه
نازل شده ، و جريان از اين قرار بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در
سالى كه مى خواست عمره بجاى آورد با هزار و چهار صدنفر از مدينه بيرون آمد، و تا
حديبيه راه طى كرد، در حديبيه مشركين مكه آن جناب را از ورود به مكه مانع شدند، و
مسلمانان ناگزير شدند هدى خود را نحر كنند، آنگاه با مشركين اينطور صلح كردند كه
مسلمانان امسال به مدينه برگردند، و سال بعد به زيارت آيند، و
اهل مكه سه روز شهر را براى مسلمانان خالى كنند، و در اين سه روز طواف خانه كعبه
نموده هر كار ديگرى خواست ند بكنند، رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدون
درنگ به مدينه برگشت تا سال بعد آن جناب و يارانش آماده حركت جهت عمره القضا
شدند،
و ترسيدند قريش به عهدسال قبل خود وفا نكنند و باز هم از ورود به مكه جلوگيرشان
شوند، و ناگزير پاى كارزار به ميان آيد، و رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
هم هيچ راضى نبود كه در ماه حرام و در حرم كارزار كند لذا اين آيه شريفه
نازل شد.
مؤ لف : اين معنا در الدرالمنثور به چند طريق از ابن عباس و غير او
نقل شده .
و نيز در مجمع البيان از ربيع بن انس ، و عبد الرحمان بن زيد بن اسلم ، روايت كرده كه
گفته اند: اين آيه اولين آيه اى است كه درباره
قتال نازل شده ، و چون نازل شد رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با هر كس كه
با آن جناب سر جنگ داشت قتال مى كرد، و با هر كس كه از جنگ دست بر مى داشت او نيز
ترك قتال مى كرد، تا آنكه آيه شريفه : (اقتلوا الم شركين حيث وجدتموهم )
نازل شد، و آيه قبلى را نسخ كرد.
مؤ لف :اين حرف اجتهادى است از انس و عبدالرحمان ، و گرنه خواننده گرامى متوجه شد
كه آيه شريفه ناسخ آيه مورد بحث نيست ، بلكه ازتعميم دادن حكم است بعد از خصوصى
بودنش .
و در مجمع در ذيل آيه : (واقتلوهم حيث ثقفتموهم ...) مى گويد: سبب
نزول اين آيه اين بود كه مردى از صحابه مردى از كفار را در ماه حرام به
قتل رسانيد، كفار، مؤ منين را به اين عمل توبيخ كردند، خداى تعالى در پاسخ آنان
فرمود: جرم فتنه در دين يعنى شرك ورزيدن از جرم
قتل نفس در ماه حرام عظيم تر است ، هر چند كه آن نيز جايز نيست .
رواياتى در ذيل آيه (وقاتلوهم حتى لا تكون فتنه )
مؤ لف : خواننده محترم توجه فرمود كه از ظاهر كلام بر مى آيد كه سياق آيه شريفه با
آيات بعدش يك سياق است ، و همه يك دفعه نازل شده . (پس اگر اين واقعه سبب
نزول باشد سبب نزول همه آيات مورد بحث است نه تنها آيه نامبرده ) . (مترجم )
و در الدر المنثور در ذيل آيه : (و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه ...) به چند طريق از
قتاده روايت كرده كه گفت : معناى (قاتلوهم حتى لا تكون فتنة ) اين است كه با مشركين
قتال كنيد، تا ديگر شركى باقى نماند، و دين همه اش براى خدا باشد، يعنى تا آنكه
همه به كلمه (لا اله الا اللّه ) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدان دعوت
مى كرد و به خاطر آن قتال مى نمود، اعتراف كنند.
براى ما نقل كرده اند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمود: خداى
تعالى مرا مامور نموده تا با مردم قتال كنم ،
و اين قتال را ادامة دهم تا همه بگويند: (لا اله الا اللّه )
حال اگر از دشمنى و كفر دست برداشتند، ما نيز از دشمنى دست بر مى داريم ، مگر از
دشمنى با ستمكاران و مى گويد: مراد از ستمكاران كسانى اند كه از گفتن ( لا اله الا
اللّه ) خوددارى مى كنند، كه قتال را با آنان ادامة بايد داد، تا اعتراف كنند.
مؤ لف : اينكه گفت : (مراد از ستمكاران ...) ، كلام قتاده است ، كه او از كلام
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) استفاده كرده وخوبى است و نظير اين روايت را
از عكرمه آورده . و نيز در الدر المنثور است كه بخارى و ابوالشيخ و ابن مردويه از ابن
عمر روايت كرده كه گفت : در فتنه عبد الله بن زبير دو نفر نزد عبداللّه عمر آمدند و
گفتند: چرا با بودن توكه پسر عمر و صحابى رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم
) هستى مردم اين فتنه ها را بپا كردند، و چرا تو قيام نمى كنى ؟ گفت : براى اينكه خدا
خون برادرم را بر من حرام كرده ، پرسيدند: مگر خداى تعالى نفرموده : (و قاتلوهم
حتى لا تكون فتنه ، قتال كنيد تا ديگر ف تنه اى نماند) ؟ گفت : ما
قتال كرديم تا آنكه فتنه اى باقى نماند، و دين همه اش براى خدا شد، و شما مى خواهيد
قتال كنيد تا فتنه باشد، و دين براى غير خدا شود.
مؤ لف : عبد اللّه بن عمر و آن دو نفر در معناى فتنه اشتباه كردند، نه پرسش كنندگان
معناى فتنه را فهميدند، نه پاسخ گوينده ، و ما در سابق فتنه را معنا كرديم ، و مورد
عبد اللّه بن زبير اصلا مورد فتنه نبوده بلكه مورد فساد در زمين ، و يا مورد
قتال بداعى ظلم بوده ، و مسلمانان نمى توانستند درباره آن سكوت كنند.
و در مجمع البيان در ذيل آيه : (و قاتلوهم حتى لا تكون فتننه ) گفته : يعنى تا
شرك نماند، آنگاه گفته است اين تفسير از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .
رواياتى در ذيل آيه (الشهر الحرام بالشهر الحرام ) و
مسئلهقتال در ماههاى حرام
و در تفسير عياشى در ذيل آيه : (الشهر الحرام بالشهر الحرام ) از علاء بن
فضيل روايت كرده كه گفت : از آن جناب پرسيدم : آيا مسلمانان در شهر حرام ابتداء به
قتال مى كنند؟ (يعنى آيا چنين عملى جايز است ؟) فرمود: وقتى مشركين در آغاز رعايت
حرمت شهر حرام را نكنند، مسلمين هم مى توانند از اين بابت آزاد باشند، اگر ديدند
قتالشان در شهر حرام باعث پيروزى است ، مى توانند در شهر حرام آغاز كنند، اين همان
است كه آيه شريفه : (الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص ) بيانش مى
كند.
و در الدر المنثور است كه احمد و ابن جرير و نحاس دركتاب ناسخش از جابر بن عبد اللّه
روايت آورده كه گفت : رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرگز در ماه حرام جنگ
نمى كرد، مگر وقتى كه كفار جنگ را آغاز كرده باشند، و حتى اگر
قبل از ماههاى حرام در جنگ بود، همينكه ماه حرام مى رسيد جنگ رامتوقف مى كرد، تا ماه حرام
تمام شود.
و در كافى از معاويه بن عمار روايت كرده كه گفت از امام صادق (عليه السلام ) اين
مساءله را پرسيدم ، كه مردى مردى ديگر را در بيرون حرم مكه به
قتل رسانيده ، و پس از آن داخل حرم شده ، آيا مى شود در حرم حد را بر او جارى كرد؟
فرمود: نه مادام كه از حرم بيرون نشده او را نمى كشند، و آب و غذا هم نمى دهند، و چيزى
به او نمى فروشند تا از حرم بيرون شود، آن وقت حدبر او جارى مى كنند، عرضه
داشتم چه مى فرمائى درباره مردى كه در حرم
قتل و يا دزدى كرده ؟ فرمود در همان حرم حد بر او جارى مى شود، براى اينكه خود او
رعايت حرمت حرم را نكرده ، و خداى عزوجل در اين مورد فرموده : (فمن اعتدى عليكم فاعتدوا
علنتايه بمثل ما اعتدى عليكم ) ، آنگاه با اينكه او در حرم است حدش مى زنند چون قرآن
مى فرمايد: (لا عدوان الا على الظالمين ، هيچ عدوان و تجاوزى نيست مگر عليه ستمكاران
) .
رواياتى در ذيل آيه (و لا تلقوا بايديكم الى التهلكه )
در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در
ذيل آيه : (و لا تلقوا بايديكم الى التهلكه ) فرموده : اگر مردى آنچه دارد همه را
در راه خدا انفاق كند كار خوبى انجام نداده ، و نمى توان گفت : مردى موفق است ، مگر
نشنيده كه خداى تعالى مى فرمايد: (لا تلقوا بايديكم الى التهلكه ، و احسنوا ان اللّه
يحب المحسنين ، خود را به دست خود در هلاكت نيفكنيد، و احسان كنيد كه خدا نيكوكاران را
دوست مى دارد) آنگاه فرمود: يعنى اهل اقتصاد و ميانه روى را دوست مى دارد. شيخ صدوق
هم از ثابت بن انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
فرمود: اطاعت سلطان واجب است ، و هر كس اطاعت سلطان را ترك كند، اطاعت خدا را ترك
كرده ، و در نهى او داخل شده است كه فرمود: (و لا تلقوا بايديكم الى التهلكه )
و در الدر المنثور به چند طريق از اسلم ابى عمران روايت كرده كه گفت : درقسطنطنيه مى
جنگيديم ، فرمانده نيروى مصر عقبة بن عامر، و فرمانده نيروى شام فضالة بن عبيد بود
(روزى ) لشكر عظيمى از روم در برابر ما صف آرائى كرد، ما نيز در برابر آنها صف
آرائى كرديم ، مردى از مسلمانان بر صف روم حمله كرد بطوريكه
داخل در صف ايشان شد، مردم صدايشان به گفتن سبحان اللّه و اينكه چرا اين مرد خود را
به تهلكه افكند بلند شد، ابوايوب صحابى
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) برخاست و فرياد زد هان اى مردم : چرا شما اين
آيه را تاءويل مى كنيد، و مساءله جهاد در راه خدا را از مصاديق آن مى شماريد؟ اين آيه در
باره ما انصار نازل شد، كه وقتى خدا دين خود را غلبه و عزت داد، و ياوران آن بسيار
شدند، بعضى از ما پنهانى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به بعضى
ديگر گفتند: فعلا كه خدا دين خود را عزت داد، و يارى كرد ما به سر وقت اموالمان
برويم ، كه بى صاحب مانده است ، و چرا نبايد اين كار را بكنيم و به اصلاح آنچه از
اموال كه فاسد شده بپردازيم ؟ اينجا بود كه خداى تعالى در رد گفتار ما اين آيه را
نازل كرد: (و انفقوا فى سبيل اللّه و لا تلقوا بايديكم الى التهلكه ) پس (بر
خلاف آنچه شما پنداشته ايد) تهلكه جهاد در راه خدا نيست ، بلكه عبارت است از ترك
جهاد و پرداختن به اصلاح اموال .
مؤ لف : همين اختلاف روايات در معناى آيه مؤ يد گفتار ما است كه آيه شريفه مطلق است و
هر دو طرف افراط و تفريط در انفاق را شامل مى شود، بلكه تنها مختص به انفاق نيست ،
افراط و تفريط در غير انفاق را هم شامل مى گردد.
سوره بقره ، آيات 203 196
آيات 203 - 196 بقره (مربوط به حج )