و خـلاصـه ، خـواست بفرمايد كاهن نبودن و مجنون نبودن ، اختصاص به تو ندارد، بيشتر
مـردم هـمـيـنـطـورنـد، ولى در تو نعمت خاصى است كه نمى گذارد در معرض چنين صفاتى
قرار بگيرى .
و كـوتـاه سـخـن ايـن كـه : كـهـانـت و ديـوانـگـى و امـثـال آن از تـو
محال است ، بخلاف ساير مردم كه در معرض آن هستند.
ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون
كـلمـه (ام مـنـقـطـعـه ) و به معناى (بلكه ) است ، نه متصله و به معناى (و يا) . و
كلمه (تربص ) به معناى انتظار است .
در مـجـمع البيان مى گويد: تربص به معناى انتظار مخصوص است ، و آنكه فلان چيزى
كه مورد تربص ما است دچار انقلاب و دگرگونى شده ،
حـالش بـه حـالى مخالف ، برگردد، و كلمه (منون ) و نيز كلمه (منيه ) ، هر دو به
معناى مرگ است ، و كلمه (ريب ) به معناى قلق و اضطراب است ، و در نتيجه ريب المنون
به معناى اضطراب مرگ است .
و حـاصـل مـعـنـا ايـن اسـت كـه : بـلكـه مـى گـويـنـد او يـعـنـى
رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شاعر است و ما منتظر مرگ او هستيم ، تا بعد از
مردنش يادش از دلها برود و اسم و رسمش فراموش شود، و ما از دست او راحت شويم .
قـل
تربصوا فانى معكم من المتربصين
در ايـن آيـه ، رسـول گـرامى خود را دستور مى دهد كه به ايشان بگو: همان طور كه خود
بـراى خـود پـسـنـديده ايد، منتظر باشيد. و اين امرى است تهديدى و مى رساند كه در اين
مـيـان آيـنـده اى هـسـت كـه جـا دارد مـنـتـظـر وقـوعـش بـاشـنـد. و مـن نـيـز
مـثـل شـمـا منتظر آن هستم ،اما آنكه مى آيد، عليه شما و به نفع من است ، و آن عبارت است از
هلاكت شما و وقوع عذاب بر شما.
ام تاءمرهم احلامهم بهذا
كـلمـه (احـلام ) جـمـع (حـلم ) اسـت كـه بـه مـعـنـاى
عـقـل اسـت ، و كـلمـه (اءم ) در ايـنـجـا مـنقطعه است ، و استفهامى در تقدير است ، و اشاره
(هـذا) بـه سـخنانى است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى گفتند و
منتظرش بودند.
و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : بلكه آيا عقول خود آنان به ايشان دستور مى دهد چنين چيزى را
بـگـويـنـد و مـنـتـظـر مـرگ خـود بـاشـنـد؟ كـدام عـقـلى حـق را رد مـى كـنـد و بـه ايـنـگونه
اباطيل اجازه مى دهد آن را دفع كند؟!
ام هم قوم طاغون
يعنى ، نه ، عقل ايشان چنين دستورى نمى دهد، بلكه داعى آنان درسخنان اين است كه ايشان
مردمى طاغى هستند.
ام يقولون تقوله بل لا يومنون
در مـجـمع البيان مى گويد: كلمه (تقول ) به معناى اين است كه آدمى بخواهد چيزى را
به زحمت بگويد، و تنها در مورد دروغگويى استعمال مى شود، چون دروغگو مى خواهد به
زحمت ، باطل را به صورت حق جلوه دهد، و به اين منظور خود را به زحمت مى اندازد.
و مـعـناى آيه اين است كه بلكه مى گويند: قرآن ،ساخته و پرداخته خود او است ، كه به
دروغ به خدا نسبت مى دهد،
و بـه او افـتـراء مى بندد، نه ، بلكه از آنجا كه ايمان ندارند قرآن را با چنين سخنانى
منسوب مى دارند.
فلياءتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين
ايـن جـمـله ، پـاسـخ از سـخن ايشان است كه مى گفتند: (تقوله ) ، مى فرمايد: اگر اين
قـرآن ، كـلام رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بود، بايد كلامى بشرى و نظير
ساير كلامها مى بود، و ساير كلامها مثل آن بودند، در نتيجه بايد ساير مردم هم بتوانند
سخنى مثل آن بياورند، و ما در سابق - در تفسير آيه 23 سوره بقره - بحثى پيرامون
اعجاز قرآن گذرانديم ، و در آنجا مفصل صحبت كرديم .
مـمـكـن هـم هـسـت آيـه شـريـفـه را رد هـمـه مـطـالب گـذشـتـه كـفـار بـگـيـريـم مـى گـفـتـند
رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مجنون يا شاعر است ، يا مى گفتند: اين سخنان
را خـود او درسـت كـرده و بـه خـدا نـسـبـت مـى دهـد، و آن وقت بگوييم آيه شريفه در رد اين
سـخـنـان مى گويد، عجز بشر از آوردن مثل آن اجازه نمى دهد كه قرآن كلام غير خدا باشد.
ولى ظهور آيه در آنچه به نظر ما رسيد بيشتر است .
ام خلقوا من غير شى ء ام هم الخالقون
ايـن كـه در ايـن آيـه كـلمـه (شـى ء) بـدون الف و لام و بـه اصطلاح ، نكره آمده ، به
تقدير صفتى است كه مناسب با مقام باشد، مثلا بگوييم تقدير كلام اينطور است : (و يا
ايشان از غير آن چيزى كه ديگران از آن خلق شده اند، خلق شده اند) .
و مـعـنـاى آيـه چـنـيـن است : بلكه مى پرسيم : آيا اين تكذيب كنندگان از غير آن چيزى كه
سـايـر افـراد بـشـر از آن آفـريده شده اند، خلق شده اند؟ و در نتيجه ساير افراد بشر
صـلاحـيـت دارنـد كـه خـدا رسـولانـى بـه سـويـشـان بـفـرستد و آن رسولان به سوى حق
دعـوتـشـان بـكـنـنـد و ايـشان با عبوديت خدا به كمال مطلوب خود برسند، و اما اين تكذيب
كـنـنـدگـان بـه خـاطـر اين كه خلقتشان از چيزى ديگر است اصلا تكليفى ندارند، و امر و
نهيى متوجهشان نمى شود و ثواب و عقابى در كارشان نيست ؟
چند وجه در معناى آيه : (ام خلقوا من غير شى ء...)
مـفـسـرين در معناى آيه ، اقوالى ديگر دارند، كه ذيلا از نظر خواننده مى گذرد: 1 - آيا
ايـن مـكـذبـيـن ، بـدون خـالقى خلق شده اند و بدون مقدرى اين چنين تقديرى بديع و محير
العـقـول بـه خود گرفته اند تا احتياجى به خالق و مدبرى كه امورشان را تدبير كند
نداشته باشند؟.
2 - آيـا ايـن تـكـذيـب كـنـنـدگـان ، بـدون مـبـداء حـيـاتـى و
مثل جمادات خلق شده اند تا امر و نهى و تكليفى متوجهشان نباشد؟.
3 - آيـا ايـنان بدون علّت و پديد آورنده اى ، و بدون غرض و هدفى ، و بدون ثواب و
عقابى خلق شده اند كه به سخنان قرآن گوش نمى دهند؟.
4 - آيا اينان به باطل خلق شده اند تا حساب و كتاب و امر و نهيى در كارشان نباشد؟.
اين وجوهى بود كه در معناى آيه ذكر كرده اند، ولى وجهى كه ما آورديم هم به لفظ آيه
نـزديـكتر است ، و هم عمومى تر است ، چون تكذيب كنندگان ، نسبت به عموم بشر بافته
اى جدا تافته ، فرض مى شوند.
(ام هم الخالقون ) - و يا اين كه خودشان خود را آفريده اند؟ و در نتيجه مخلوق خداى
سبحان نيستند تا خدا به تربيت آنان پرداخته با اوامر و نواهى خود، امورشان را تدبير
كند؟
ام خلقوا السموات و الارض بل لا يوقنون
يعنى نه ، بلكه اينطور مى پرسيم كه : مگر اين آقايان همه عالم را آفريده اند؟
و در نـتـيـجـه خـودشـان اربـاب و آلهـه عـالم هـسـتـنـد، و در نـتـيـجـه شـاءنـشـان
اجـل از ايـن شـده كـه كس ديگرى را بندگى كنند و زير بار تكاليف عبوديت بروند، نه ،
هيچ يك از اينها نيست ، بلكه تنها مرضشان اين است كه مردمى بى يقين هستند.
ام عندهم خزائن ربك ام هم المصيطرون
يـعـنى نه ، باز هم طور ديگر مى پرسيم ، و آن اين است كه مى گوييم : نكند خزانه هاى
پروردگار تو نزد ايشان است كه هر كسى را كه ايشان پيغمبر كنند پيغمبر است ، و چون
تو را پيغمبر نمى دانند تو پيغمبر نيستى ؟!
(ام هـم المـصـيـطـرون ) - اصـل كـلمـه (مصيطرون ) از سيطره - با سين - است ،
چـيـزى كـه هـسـت گاهى سين آن را به صاد قلب مى كنند و (سيطره ) به معناى غلبه و
قـهـر اسـت ، و مـعـناى جمله اين است كه : نه ، اين بار مى گوييم نكند اين تكذيب كنندگان
بـر خـدا هـم غـالبـنـد، و آن چنان بر او سيطره دارند كه اگر او نبوت و رسالت به تو
روزى كرده مى توانند آن را از تو سلب كنند؟
ام لهم سلم يستمعون فيه فلياءت مستمعهم بسلطان مبين
كلمه (سلم ) به معناى نردبان چند پله است كه به وسيله آن به بام و يا هر نقطه اى
بـلنـد، بـالا مـى رونـد. و كـلمه (استماع ) در اينجا متضمن معناى صعود هم هست ، و كلمه
(سلطان ) به معناى حجت و برهان است .
و مـعـنـاى آيه اين است كه : نه ، بلكه مى گوييم نكند اينان نزد خود نردبانى دارند كه
بـا آن بـه آسـمـان صعود مى كنند، و با صعود خود، وحى آسمان را مى شنوند، آنچه به
خـودشـان وحـى مى شود مى گيرند و آنچه به تو و ديگران وحى شده رد مى كنند و نمى
پـذيـرنـد، پس اگر چنين نردبانى دارند، بگو آن شخصى كه با آن نردبان بالا آمده و
مدعى شنيدن وحى است ، دليل خود را بياورد.
ام له البنات و لكم البنون
بـعـضـى گفته اند: منظور از اين جمله اثبات بى عقلى ايشان است كه همان چيزى را كه از
خدا نفى مى كردند به او نسبت مى دهند.
ام تسئلهم اجرا فهم من مغرم مثقلون
راغـب مـى گويد : كلمه (غرم ) - به ضمه غين و سكون راء - ضرر و خسارتى است
كـه انـسـان بـدون ايـن كـه جـنـايـت و يـا خـيـانـتـى مـرتـكـب شـده بـاشـد، از
مـال خـود بـپـردازد (در نـتـيـجـه كـلمـه مـغـرم بـه مـعـنـاى چـنـيـن كـسـى خـواهد بود). و كلمه
(اثـقـال ) - بـه كـسـر هـمـزه - مـصـدر بـاب
افـعـال اسـت كـه اسـم مـفـعـول آن (مـثـقـل ) و جـمـع ايـن كـلمـه (مـثـقـلون ) مـى آيـد و
اثقال به معناى تحميل ثقل ، و كنايه است از مشقت .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : نـه ، بـلكـه مـى پـرسـيـم نـكـنـد تو از ايشان دستمزدى در
مـقـابـل تـبـليـغ رسـالتـت مـطـالبـه كـرده اى ، و ايـشـان بـراى
تحمل اين خسارتى بدون جرم بايد بپردازند به زحمت افتاده اند؟
معناى آيه : (ام عندهم الغيب فهم يكتبون ) و (ام يريدون كيدا)
ام عندهم الغيب فهم يكتبون
بـعـضـى از مـفـسرين گفته اند: مراد از (غيب ) ، لوح محفوظ است ، كه همه غيبها در - آن
نـوشـتـه شـده ، و معنايش اين است كه : نه ، بلكه مى گوييم نكند لوح محفوظ نزد ايشان
باشد، و از آن نسخه بردارى نموده به مردم خبر مى دهند، و از آن جمله اين حرفهايى است
كه به تو مى زنند؟
و خلاصه شاعر و يا مجنون بودن تو هم از غيب هايى است كه هيچ ترديدى در آن نيست .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از غيب ، علم غيب ، و مراد از (كتابت ) ، اثبات است ، و معناى
جـمـله ايـن اسـت كـه : نـه ، بـلكه مى گوييم نكند علم غيب نزد ايشان باشد، و آنچه را مى
دانند به عنوان شرع براى مردم اثبات مى كنند، و بر مردم واجب است كه ايشان را در آنچه
اثبات كرده اند اطاعت كنند.
و بـعضى ديگر گفته اند: معناى جمله (يكتبون ) (يحكمون ) است ، يعنى بدانچه از
غيب مى دانند حكم مى كنند.
ام يريدون كيدا فالذين كفرواهم المكيدون
كلمه (كيد) به طورى كه راغب مى گويد: به معناى نوعى حيله گرى است . ولى صاحب
مجمع البيان آن را به مكر معنا كرده . بعضى ديگر گفته اند: كيد به معناى هر عملى است
كه مايه خشم پنهانى گردد.
از ظـاهـر سـيـاق بـر مـى آيـد كـه مـراد از كـيـد مـكـذبـيـن ، مـكـرى اسـت كـه بـا
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى كردند، و نسبتهايى است كه به آن جناب مى
دادنـد، از قـبـيـل : كـهـانـت ، جـنـون ، شـاعـر بـودن ، و
تـقـول ، تا به وسيله مردم را از روى آوردن به وى روگردان كنند، و از او دور سازند، و
ايـن وسـيـله دعـوتـش بـاطـل و بـى اثـر و نـورش خـاموش شود، و اين كيد (با همه ماهرانه
بـودنـش ) كـيـد بـه خـودشـان بـود، چـون در مـرحـله
اول خود را از سعادت ابدى و از افتادن به راه حق محروم مى سازند، بلكه مى توان گفت :
(هـر چـنـد پـيش خود خيال مى كنند كه عليه آن جناب نقشه مى ريزند ولى خبر ندارند كه )
ايـن خـداسـت كه به دست خودشان توفيق را از ايشان سلب نموده ، دارد مهر بر دلهايشان
مى زند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كيدى كه در اين آيه آمده ، خصوص آن عملى است كه در
دارالندوه انجام دادند، و مراد از (الذين كفروا) هم كه از آنان به مكذبين تعبير فرموده ،
هـمان افراد دارالندوه اند كه خدا كيدشان را درست عليه خود آنان به جريان انداخت ، و در
جنگ بدر به كشتنشان داد.
و بـنـا بـه گـفـته اين مفسر، آيه شريفه يكى از پيشگوييهاى قرآن مى شود، چون سوره
طور خيلى قبل از جنگ بدر نازل شده ،
ولى چه كنيم كه از سياق آيات دور است .
ام لهم اله غير اللّه سبحان اللّه عما يشركون
نـه ، بـلكـه مـى گـوييم : نكند معبودى به غير از خدا سراغ دارند - سبحان اللّه - خدا
مـنـزه اسـت از آنـچـه مـشـركين برايش درست مى كنند، چون اگر غير از خدا معبودى ديگر مى
داشـتـنـد بـايـد هـمـان معبود، خالق و مدبر ايشان باشد، و ديگر احتياجى به خداى سبحان
نـداشـتـه بـاشـنـد، تـا چـه رسـد بـه ايـن مـحـتـاج بـه پـذيـرفـتـن دعـوت
رسول او باشند، و بايد آلهه آنان عذابى را خدا مكذبين را با آن تهديد كرده و رسولش
بدان انذار كرده از ايشان دفع كنند.
و جـمـله (سـبـحـان اللّه عـمـا يـشـركـون ) ، تنزيه خداى تعالى است از اين كه شريكى
بـرايش باشد، آن چنان كه مشركين ادعا مى كنند، و كلمه (ما) در جمله (ما يشركون ) ،
مصدريه است ، و به جمله چنين معنا مى دهد: خداى تعالى منزه از شرك ايشان است .
مثالى براى بيان ميزان عناد كفار و اصرارشان بر تكذيب دعوت حق
و ان يروا كسفا من السماء ساقطا يقولوا سحاب مركوم
كلمه (كسف ) - به كسره كاف و سكون سين - به معناى قطعه است ، و كلمه (مركوم
) به معناى غليظ و متراكم است كه روى هم افتاده باشد. و معناى آيه اين است كه : كفرى
كه دارند و اصرارى كه بر تكذيب دعوت حقه مى ورزند، به حدى رسيده كه اگر قطعه
اى از آسمان را ببينند كه دارد بر سرشان فرود مى آيد مى گويند: نه ، اين آسمان نيست
، بـلكـه ابرى است غليظ و روى هم افتاده ، به هيچ وجه نشانه عذاب نيست . بنابر اين ،
آيـه مـورد بـحـث نـظـيـر آيـه (و لو فـتـحـنا عليهم بابا من السماء فظلوا فيه يعرجون
لقالوا انما سكرت ابصارنا) خواهد بود.
آيات 49 - 45 سوره طور
فـذر هـم حتى يلاقوا يومهم الذى فيه يصعقون (45) يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هم
يـنـصـرون (46) و ان للذيـن ظـلمـوا عذابا دون ذلك و لكن اكثرهم لا يعلمون (47) و اصبر
لحـكـم ربـك فـانـك بـاعـيـنـنـا و سـبـح بـحـمـد ربـك حـيـن تـقـوم (48) و مـن
اللّيل فسبّحه و ادبار النّجوم (49).
ترجمه آيات
حـال كـه با هيچ برهانى به راه نمى آيند رهايشان كن ، تا روز خود را ديدار كنند، روزى
كه در آن هلاك مى شوند (45).
روزى كـه نـقـشه آنان دردى از ايشان را دوا نخواهد كرد، و نه كسى را دارند ياريشان كند
(46).
و بـه درسـتـى بـراى كـسـانـى كـه ظلم كردند عذابى جلوتر از عذاب قيامت هست ، و ليكن
بيشترشان نمى دانند (47).
و تـو در برابر حكم پروردگارت صبر كن ، كه تو در تحت نظر مايى و پروردگارت
را هنگامى كه بر مى خيزى با حمدش تسبيح گوى (48).
و (همچنين ) پاره اى از شب و هنگام صبح كه ستارگان پنهان مى شوند (49).
بيان آيات
ايـن آيـات ، سـوره را خـتـم مـى كـنـد، و در آن رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم )
رادستور مى دهد كه مكذبين را به حال خودشان واگذارد و متعرض ايشان نشود،
و در بـرابـر حـكـم پـروردگـار خـود صـبـر كـنـد و او را بـا حـمد تسبيح گويد. و در عين
حـال در بـيـن اين مطالب مكذبين را تهديد مى كند به همان عذابى كه در آغاز سوره با آن
تهديد مى كرد، و آن عبارت بود از عذابى واقع كه دافعى برايش نيست ، و در اين آيات ،
يك تهديد ديگر هم بر آن تهديد اضافه كرده براى ستمكاران .
فذرهم حتى يلاقوا يومهم الذى فيه يصعقون
كـلمـه (ذرهـم ) امـر اسـت ، و مـعـنـاى (اتـركـهـم ) را مـى دهـد، يـعـنـى رهايشان كن ، و
فعل مذكور فعلى است كه از ميان همه مشتقاتى كه يك ماده دارد - يعنى ماضى و مضارع و
امـر و نـهـى و جـحـد و نـفـى و اسـتـفـهـام و اسـم فـاعـل و اسـم
مـفـعـول - تـنـهـا مـضـارع و امـر دارد، و بـقـيـه را نـدارد، و كـلمـه (يـصـعـقـون ) ،
مجهول مضارع از مصدر (اصعاق ) به معناى ميراندن است .
بـعـضـى هـم گـفته اند: ثلاثى مجرد آن يعنى (صعق ) نيز معناى ميراندن را مى دهد، و
كلمه مورد بحث از همين ثلاثى مجرد است .
تـــوضـــيـــحـــى دربــاره تـهـديـد مـكـذبين در آيه : (فذرهم حتى يلاقوا يومهم الذى
فيهيصعقون )
خـداى سـبـحـان بـعـد از آنكه مكذبين دعوتش را به عذابى واقع و بدون شك انذار كرد، و
تـمـامى عذرهايى كه مى آورند و يا ممكن بود آنها را بهانه قرار دهند رد نمود، و نيز بعد
از آنـكـه بـه رسـول گـرامـيـش فـرمـود: ايـنـان در اصـرار بـر
بـاطـل بـه حـدى رسيده اند كه اگر آيت حق را به چشم ببينند باز هم مى كنند، اينك در اين
آيـه بـه آن جـنـاب دسـتـور مـى دهـد رهـايـشـان كـنـد و بـه
حـال خـودشـان وابـگـذارد، و ايـن خـود بـه طور كنايه تهديدى است به اين اگر به همين
حال بمانند عذاب شاملشان خواهد شد.
و مـراد از يـومـى كـه در آن يـوم هـلاك مى شوند، روز نفخه صور است كه تمامى موجودات
زنـده در آسـمـانها و زمين مى ميرند، و خود يكى از علامتهاى قيامت است ، همچنان كه در جايى
ديگر فرموده : (و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض ) .
مـؤ يـد ايـن مـعـنـا آيـه بـعـدى اسـت كه مى فرمايد: (يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هم
يـنـصـرون - روزى كـه كـيـدشـان كـارى بـرايـشـان نـمى سازد و هيچ كس هم ندارند كه
ياريشان كند) چون به درد نخوردن كيد، و نيز ياور نداشتن از خواص روز قيامت است كه
در آن روز تمامى سببها از كار مى افتند، و امر در آن روز تنها به دست خدا است .
بـعـضـى از مـفسرين به اين آيه اشكال كرده اند كه در روز نفخه صور كسانى مى ميرند
كـه زنـده باشند، و مكذبين معاصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آن روز زنده
نيستند تا بميرند.
جـواب اين اشكال اين است كه در آن روز همه زندگان در زمين و در عالم برزخ مى ميرند، و
اين مكذبين در آن روز اگر روى زمين زنده نيستند در عالم برزخ زنده هستند.
عـلاوه بـر ايـن مـمـكـن اسـت ضـمـير در (يصعقون ) را به زندگان آن روز برگردانيم
وتهديد را عبارت بدانيم از عذابى كه در همين دنيا بر سرشان آمد.
بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: (مـراد از ايـن روز، روز بـدر اسـت ) ، ولى ايـن
احتمال بعيد است .
بعضى ديگر گفته اند: (مراد از آن ، روز مرگ است ) .
ايـن نـيـز درسـت نيست ، زيرا با سياق آيه كه ظاهر است در تهديد به همان عذابى كه در
اول سـوره تـهـديـد كـرده بـود كـه همان عذاب روز قيامت باشد نمى سازد، و نمى توانيم
بگوييم مراد از آن عذاب روز مرگ است .
و انّ للّذين ظلموا عذابا دون ذلك و لكنّ اكثرهم لا يعلمون
بـعيد نيست كه مراد از (عذاب غير از آن عذاب ) ، عذاب قبر باشد و جمله (و لكن اكثرهم
لا يـعـلمـون ) اشـعـارى دارد بـه ايـن كـه در بـين كفار و مكذبين كسانى بوده اند كه به
حقانيت دعوت اسلام و به اين كه ستمكاران عذاب دارند، آگاه بودند، و ليكن در عين آگاهى
، بر كفر و تكذيب خود اصرار مى ورزيدند، اين بود نظر ما درباره عذاب ديگر.
بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: مـراد از آن عـذاب روز بـدر اسـت ؛ و ليـكـن
ذيـل آيـه كـه مـى فـرمايد: بيشترشان نمى دانند آنطور كه بايد با اين تفسير سازگار
نـيـسـت ؛ (بـراى ايـن كـه از كـفـار هـيـچ كـس نمى دانست جنگ بدرى پيش مى آيد و فلانى و
فلانى كشته مى شوند).
امـــر بـــه پـــيـــامـــبـــر(ص ) بـه صبر (و اصبر لحكم ربك ) و تاءكيد آن به اينكه
فرمود: (فانك باعيننا)
و اصبر لحكم ربّك فانّك باعيننا
ايـن آيـه عـطف است به جمله (فذرهم ) و از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از حكم ، حكم
خـداى تـعـالى دربـاره مـكـذبين است كه ايشان را مهلت داد و بر دلهايشان مهر نهاد، و حكم
خـداى تـعالى درباره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كه ماءمورش كرده مردم را
بـه سـوى حـق دعـوت كند، دعوتى مستلزم تحمل اذيت ها و آزارها است در راه خدا، پس مراد از
اين كه فرمود:
(فانّك باعيننا) اين است كه : تو زير نظر ما هستى ، ما تو را مى بينيم به طورى هيچ
چـيـزى از حـالت بـر مـا پـوشـيـده نـيـسـت و مـا از تـو
غـافـل نـيـسـتـيـم . پـس ايـن كـه دسـتـور بـه صـبـر را بـا چـنـيـن بـيـانـى
تعليل كرده ، در حقيقت آن دستور را تاءكيد و آن خطاب را تشديد مى كند.
بعضى هم گفته اند: (مراد از جمله (فانّك باعيننا) اين است كه تو در حفظ و حراست مايى
؛ چـون كـلمـه (عـيـن چـشـم ) بـه طـور مـجـاز و كـنـايـه در حـفـظ
استعمال مى شود) .
ولى بـعـيـد نيست كه معناى قبلى با سياق مناسب تر باشد (چون از زمينه كلام بر مى آيد
كـه اذيـت و آزار حـتـمى و قهرى است ، و به همين جهت فرموده : (صبر كن ) و اگر خداى
تعالى او را از اذيت دشمن حفظ مى كرد، ديگر امر صبر آنطور كه بايد معنا نمى داشت ).
وجـــود مـــتـــعـــدد در مـــعـــنـــاى آيـــه : (و ســـبـــح بـــحـــمـــد ربـــك حـــيــن تـقـوم و
مـنالليل فسبحه و ادبار النجوم )
و سبّح بحمد ربّك حين تقوم و من اللّيل فسبّحه و ادبار النّجوم
حـرف (بـاء) در جـمـله (بـحمد ربّك ) باء مصاحبت است ، و آيه را چننن معنا مى دهد: و
پـروردگـارت را تـسـبيح گوى ، و او را منزه بدار، اما در حالى تسبيحت مقارن با حمد خدا
باشد.
و مـراد از جـمـله (حـيـن تـقـوم ) - بـه قـول بـعـضى - هنگام برخاستن از خوابست . و
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـنـظـور بـرخـاسـتـن از خـواب قـيـلوله ، يـعـنـى خـواب
قـبـل از ظـهر است ، و در نتيجه منظور از تسبيح در هنگامى كه از خواب برمى خيزى ، نماز
ظـهـر خـواهـد بـود. بعضى ديگر گفته اند: مراد از قيام در آيه ، برخاستن از مجلس است ،
بـعـضـى گـفـتـه اند: مراد مطلق برخاستن است . و بعضى ديگر گفته اند: مراد برخاستن
بـراى نـمـاز واجـب اسـت . بـعـضـى هم گفته اند: مراد از آن برخاستن براى هر نماز است .
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از آن ، دو ركـعـت نـافـله نـمـاز صـبـح اسـت كـه
قـبـل از نـمـاز آن را مـى خـوانـنـد. و ايـن هـفـت قـول اسـت كـه مـرحـوم طـبـرسـى آن را
نقل كرده .
(ومن اللّيل فسبّحه ) - يعنى در پاره اى از شب ، پروردگار خود را تسبيح گوى . و
مراد از اين تسبيح نماز شب است . و بعضى هم گفته اند: مراد از آن نماز مغرب و عشاء است
.
(و ادبـار النـّجوم ) - بعضى گفته اند: مراد از اين جمله ، وقت ادبار نجوم است ، و آن
هـنـگـامـى اسـت كـه سـتـارگـان در اثر روشنى صبح از نظر ناپديد مى شوند، و مراد از
تـسـبـيـح در ايـن هـنـگـام دو ركـعـت نـمـاز مـسـتـحـبـى اسـت كـه
قـبـل از نـمـاز صـبـح خوانده مى شود. بعضى گفته اند: مراد از آن ، خود نماز صبح است .
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد اين است كه صبح و شام و بدون غفلت خداى تعالى را
تسبيح گويد.
بحث روايتى
(رواياتى درباره مراد از آيه : (و سبح بحمد ربك حين تقوم ...)
در تفسير قمى در ذيل جمله (و سبّح بحمد ربّك حين تقوم ) آمده كه امام فرمود: منظور از
آن ، تسبيح در نماز شب ، و منظور از جمله (فسبّحه ) خود نماز شب است .
مـؤ لف : ايـن مـعـنـا در مـجـمع البيان از زرارة و حمران و محمدبن مسلم از امام باقر و از امام
صادق (عليه السلام ) روايت شده .
و نـيز در همان كتاب به سند خود از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:
مـنـظور از ادبار سجود، چهار ركعت نافله اى است كه بعد از نماز مغرب خوانده مى شود، و
مـنـظـور از ادبـار نـجـوم دو ركـعـت نـافـله اى اسـت كـه
قبل از نماز صبح خوانده مى شود.
مـؤ لف : ذيـل ايـن روايـت در مـجـمع البيان از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) آمده و
قمى هم آن را به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) آورده است .
و از طـرق اهـل سـنـت هـم در عـده اى از روايـات آمـده كـه :
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) هر وقت از جاى خود برمى خاست خدا را حمد و
تسبيح مى كرد و مى فرمود: اين كفاره مجلس است ، ليكن تفسير بودن معنا براى آيه خيلى
روشن نيست .
رجمه الميزان ج : 19 ص : 39
سوره نجم ، آيات 1 - 18
سوره نجم مكى است و شصت و دو آيه دارد
بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحيم و النّجم اذا هوى (1) ما ضلّ صاحبكم و ما غوى (2) و ما ينطق عن
الهـوى (3) ان هـو الا وحـى يـوحـى (4) عـلّمـه شـديـد القوى (5) ذو مرّة فاستوى (6) و هو
بـالافـق الاعلى (7) ثمّ دنا فتدلّى (8) فكان قاب قوسين او ادنى (9) فاوحى الى عبده ما
اوحـى (10) مـا كـذّب الفـؤ اد مـا راءى (11) افتمارونه على ما يرى (12) و لقد راه نزلة
اخرى (13) عند سدرة المنتهى (14) عندها جنّة الماءوى (15) اذ يغشى السّدرة ما يغشى (16)
ما زاغ البصر و ما طغى (17) لقد راءى من ايات ربّه الكبرى (18).
ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . سوگند به اجرام آسمانى هنگامى كه غروب مى كنند (1).
كه هرگز همنشين و دوست شما (محمد) نه عمدا از صراط مستقيم منحرف شده ، و نه به خطا
(2).
و هرگز از روى هوى و هوس سخن نمى گويد (3).
آنچه مى گويد به جز وحيى كه به وى مى شود نمى باشد (4).
اسرارى است كه جبرئيل شديد القوى به وى آموخته است (5).
كسى كه به خاطر راءى و عقل كاملش بر چنين مقامى رسيده (6).
و در بلندترين افق جاى گرفته (7).
و در عين بلندى رتبه اش به خدا نزديك و نزديك تر شده (8).
او رسول را آنقدر بالا برد بيش از دو كمان و يا كمتر فاصله نماند (9).
در آنجا بود كه جبرئيل به بنده خدا وحى كرد آنچه را كه كرد (10).
قلب پيامبر آنچه كه ديده بود صادق بود (11).
بـا ايـن كه خدا بر صدق او شهادت مى دهد شما مشركين مى خواهيد با اصرار خود او را در
آنچه ديده در شك بيندازيد؟! (12).
با اين كه او را يك بار ديگر ديده بود(13).
نزد سدره منتهى (14).
كه جنت الماءوى آنجاست (15).
و هنگامى ديده بود كه آنچه بر سدره احاطه داشت آنرا پوشانده بود (16).
چشم او نه به كجى گراييده بود، و نه در ديدن طغيان كرده بود، (تا در نتيجه چيزى را
ديده باشد كه حقيقت نداشته باشد) (17).
و چـطـور مـمـكن است چشم او دچار كژبينى و طغيان شده باشد با اينكه آيات چندى از آيات
كبراى پروردگارش را ديده بود (18).
اشاره به غرض ومحتويات سوره مباركه نجم و مكى بودن آن
بيان آيات
غرض اين سوره يادآورى اصول سه گانه اسلام ، يعنى وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت
، مـعـاد و نـبـوت اسـت ، ولى اول بـه مـسـاءله نـبـوت پـرداخـتـه ، وحـيـى را كـه بـه
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) شده تصديق و توصيف نموده ، آنگاه متعرض
مـسـاءله توحيد مى شود، و بتها و شركاى مشركين را به بليغ ترين وجهى نفى مى كند،
آنـگاه به مساءله سوم پرداخته وضع منتهى شدن خلقت و تدبير عالم به خداى تعالى و
زنـده كـردن مـردگـان و خـنـدانـدن و گـرياندن و اغناء و اقناء و تعذيب و دعوت و انذار را
توصيف نموده ، گفتار را با اشاره به مساءله معاد و امر به سجده و عبادت ختم مى كند.
و ايـن سـوره بـه شـهـادت سـيـاق آيـاتش در مكّه نازل شده ، و نبايد به سخن بعضى كه
گـفـتـه انـد: بـعـضـى از آيـاتـش و يـا هـمـه آنـهـا در مـديـنـه
نـازل شـده ، گـوش داد. ايـن حـرف كـجـا و آن كـجا كه بعضى گفته اند: اين سوره اولين
سوره اى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
مـاءمـور شـد آن را عـلنـى بـخواند، و آن جناب آن را براى مؤ منين و هم براى مشركين قرائت
كرد.
و آيـاتـى كـه از ايـن سـوره آورده ايـم فـصـل اول از
فـصـول سـه گـانـه آيـات سـوره اسـت آيـاتـى اسـت كـه وحـيـى را كـه بـه
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) مى شود تصديق و توصيف مى كند، ليكن در
ايـنـجـا روايـات بسيار زيادى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) صادر شده كه به صراحت
فـرمـوده انـد: مـراد از ايـن آيات اين نيست كه مطلق وحى را بيان و توصيف كند، بلكه مراد
بيان يك قسم وحى است ، و آن وحى بطور مشافهه و رو در رو است ، كه در شب معراج خداى
سبحان با رسول گراميش داشت .
پـس ايـن آيـات مـى خـواهـد داستان معراج را بيان كند، و ظاهر آيات هم خالى از تاءييد اين
روايـات نـيـسـت ، و از كـلمـات بـعـضـى از اصـحـاب از
قـبـيـل ابـن عـبـاس و انـس و ابـى سـعـيـد خـدرى ، و غـيـر ايشان - به طورى كه از ايشان
نقل شده - نيز همين معنا استفاده مى شود، و بنابر همين معنا گفتار مفسرين جريان يافته ،
هر چند كه در تفسير مفردات و جملات اين آيات اختلافى شديد دارند.
و النّجم اذا هوى
چند قول درباره مراد از (نجم ) در آيه : (و النجم اذا هوى )
ظـاهـر ايـن آيـه چـنـيـن مى نمايد كه مراد از (نجم ) مطلق جرمهاى روشن آسمانى است ، و
خـداى تعالى در كتاب مجيدش به بسيارى از مخلوقات خود سوگند خورده ، از آن جمله به
چند عدد از اجرام سماوى از قبيل خورشيد، ماه ، و ساير ستارگان سوگند خورده ، و بنابر
اين ، مراد از (هوىّ نجم ) ، سقوط و افتادن آن در كرانه افق براى غروب است .
و بعضى گفته اند: مراد از نجم ، (قرآن ) است چون قرآن به طور نجومى (تدريجى )
نازل شده . و بعضى گفته اند: مراد از نجم ، ستاره (ثريا) و بعضى ديگر گفته اند:
مراد از آن ستاره (شعرى ) است .
و بـعـضـى از مفسرين گفته اند: منظور از اين نجم ، ستارگان نيستند، بلكه شهابى است
كـه بـه وسـيـله آنها شياطين جن رانده مى شوند، و عرب اين شهاب را نجم مى نامد. و كلمه
(هـوى ) هـم بـا ايـن قـول مـى سـازد، و هـم بـا
قول قبلى ، ولى لفظ آيه با هيچ يك از معانى مساعد نيست .
ما ضلّ صاحبكم و ما غوى
كـلمـه (ضـلال ) بـه مـعـنـاى خـروج و انـحـراف از صراط مستقيم است ، و كلمه (غىّ)
مـعـنـايى دارد مخالف با معناى كلمه (رشد) و چون رشد به معناى آن است كه انسان به
واقع مسائل برسد، در نتيجه غى عبارت است از اين كه انسان به خلاف واقع بيفتد.
راغـب مـى گـويـد: (غـىّ) بـه مـعـنـاى جـهلى است كه ناشى از اعتقاد فاسد باشد، چون
گاهى اوقات جهل آدمى ناشى از نداشتن عقيده است ، چه عقيده صحيح و چه فاسد، و گاهى
هـم نـاشى مى شود از اعتقاد به چيزى كه فاسد است ، و كلمه (غىّ) به معناى آن جهلى
اسـت كـه نـاشـى از داشـتـن عقيده فاسد باشد، نه از بى اعتقادى ، و در قرآن كريم آمده :
(ما ضلّ صاحبكم و ما غوى ) .
و مراد از كلمه (صاحبكم رفيقتان ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : هـمـنـشين شما از آن طريقى كه او را به غايت و هدف مطلوبش
برساند بيرون نشده ، و در اعتقاد و راءيش از آن طريقه خطا نرفته . و خلاصه كلام اين
كه او نه در آن هدف مطلوب يعنى سعادت بشرى همان عبوديت خداى تعالى است خطا رفته
، و نه در طريقى كه به آن هدف منتهى مى شود.
مقصود از اينكه فرمود: (و ما ينطق عن الهوى ...)
و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى
منظور از كلمه (هوى ) هواى نفس و راءى و خواسته آن است ، و جمله (ما ينطق ) هر چند
مطلق است ، و در آن نطق به طور مطلق نفى شده ، و مقتضاى اين اطلاق آن است كه هواى نفس
از مـطـلق سـخـنـان پـيـغـمـبـر نـفـى شـده بـاشـد (حـتـى در آن سـخـنـان روزمـره اى كـه در
داخـل خـانه اش دارد)، و ليكن از آنجايى كه در اين آيات خطاب (صاحبتان ) به مشركين
اسـت ، مـشـركـيـنـى كـه دعـوت او را و قـرآنـى را كـه بـرايـشـان مـى خـوانـد دروغ و
تـقـوّل و افـتـراى بـر خـدا مـى پـنداشتند، لذا بايد به خاطر اين قرينه مقامى بگوييم :
منظور اين است كه آن جناب در آنچه كه شما مشركين را به سوى آن مى خواند، و آنچه كه
از قـرآن بـرايـتـان تـلاوت مـى كـنـد، سخنانش ناشى از هواى نفس نيست ، و به راءى خود
چـيزى نمى گويد، بلكه هر چه در اين باب مى گويد وحيى است كه خداى تعالى به او
مى كند.
علّمه شديد القوى
ضـمـيـر در (علّمه ) به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برمى گردد، كه در
اين صورت مفعول دوم تعليم كه يا قرآن است و يا مطلق وحى حذف شده ،
و تـقـديـر آن (عـلمه القرآن اوالوحى قرآن يا وحى را به او تعليم كرده ) مى باشد،
مـمـكـن هـم هـسـت ضـمـيـر در جـمـله مـذكـور بـه قـرآن و يـا مطلق وحى برگردد، و در نتيجه
مـفـعول اول كه ضميرى است راجع به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) حذف شده
تـقـديـر آن چـنـيـن بـاشد (علم القرآن ) و يا (علم الوحى اياه ) . يعنى خداى تعالى
قرآن و يا وحى را به آن جناب تعليم كرده .
و مـراد از كـلمـه (شـديـد القـوى ) - بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد -
جـبـرئيـل اسـت ، چـون خـداى سـبحان او را در كلام مجيدش به اين صفت ياد كرده و فرموده :
(انـّه لقول رسول كريم ذى قوّة عند ذى العرش مكين ) ، بعضى هم گفته اند: مراد از آن
خود خداى سبحان است .
وجـــوه مـــخـــتـــلف در مـــعـــنـــاى آيات : (ذو مرة فاستوى و هو بالافق الا على ثم دنا
فتدلى...)
ذو مرّة فاستوى
كـلمـه (مـرّة ) - بـه كـسـره مـيـم و تـشـديـد راء - بـه مـعـنـاى شـدت و يـا پـخـتگى
عقل و راءى است ، و يا از ماده مرور گرفته شده ، و قيافه كلمه ، قيافه بناى نوع است ،
و مـفـسـريـن آيـه را بـه هـر سـه مـعـنـا تـفـسـيـر كرده اند، البته آنهايى كه آيه را وصف
جـبـرئيـل دانـسـتـه انـد، در نـتـيـجـه ايـن طـور مـعـنـايـش كـرده انـد: (هـمـان
جـبـرئيـل در راه خـدا شـدت بـه خـرج مـى دهـد، يـا آن جـبـرئيـلى كه عقلى پخته دارد، يا آن
جـبرئيلى كه به نوعى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مرور و عبور مى كند،
با اين كه خودش در هواست ) .
بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: مـراد از (ذو مـرّة ) خـود
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) اسـت ، او اسـت كـه در
مـقـابـل دسـتـورات الهـى شـديـد و سـخـت اسـت ، و يـا داراى
عـقل و راءيى محكم است . و يا داراى نوعى مرور و عبور است كه با داشتن آن مى تواند به
معراج برود.
(فـاسـتـوى ) - ايـن كـلمـه بـه مـعـنـاى اسـتـقـامـت و مـسـلط شـدن بـر كـار اسـت ، و
فاعل اين فعل جبرئيل است ، و ضمير فاعل آن به وى برمى گردد، و معنايش اين است كه :
جبرئيل به همين صورت اصليش كه به آن صورت خلق شده در آمده . همچنان كه در روايت
هم آمده كه جبرئيل براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به صورتهاى مختلفى
ظـاهـر مـى شد، و تنها دو نوبت به صورت اصليش خود را به آن جناب نشان داد. ممكن هم
هست معنايش اين باشد كه جبرئيل با قوت خود مسلط شد بر آنچه ماءمور انجامش شده بود.
همه اينها در صورتى است كه فاعل
جـمـله را جـبـرئيـل بـدانـيـم ، و اگـر فـاعل آن را رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
بدانيم ، معنايش اين مى شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) استقامت ورزيد
و بر انجام ماءموريت خود مستقر شد.
و هو بالافق الاعلى
كلمه افق به معناى ناحيه است .
بـعـضـى گـفته اند: مراد از افق اعلا، ناحيه شرقى از آسمان است ، براى اين در كره زمين
افـق مشرق مافوق و بلندتر از افق مغرب است ، اين كه گفتيم در كره زمين براى اين بود
كه در فضا مشرق و مغرب يكسانند.
ولى ايـن حرف درست نيست ، و ظاهرا مراد از آن افق اعلاى آسمان است ، بدون اعتبار اين كه
طرف شرقى آن باشد.
ضـمـيـر (هـو) در ايـن آيـه بـه جـبـرئيـل و يـا بـه
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـر مـى گـردد، و جـمـله
حال از ضمير در (استوى ) است .
ثم دنا فتدلى
كلمه (دنّو) كه مصدر فعل (دنى ) است به معناى نزديكى است ، و كلمه (تدلى )
مـصـدر فـعل تدلى است ، به معناى بسته شدن و آويزان گشتن به چيزى است ، ولى به
طور كنايه در شدت نزديكى استعمال مى شود.
بـعـضى گفته اند: به معناى امتداد به طرف پايين است ، چون از واژه (دلو) - براى
انداختن در چاه ساخته شده - گرفته شده است .
و مـعـنـاى آيـه بـنـابـر ايـن كـه هـر دو ضـمـيـر بـه
جـبـرئيـل بـرگـردد ايـن اسـت كـه : جـبـرئيـل سـپـس نـزديـك
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شد و به دامن وى دست آويخت تا با آن جناب به
آسمان ها عروج كند.
و بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : جـبـرئيـل از افـق اعـلا پـايـيـن آمـد و
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نزديك شد تا آن جناب رامعراج ببرد.
و امـا بـنـابـر ايـن كـه دو ضـمير به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برگردد
معنايش اين مى شود كه :
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـه خداى تعالى نزديك شد، و قرب خود را
زياد كرد.
فكان قاب قوسين او ادنى
در مـجـمـع البـيـان مـى گـويـد: كـلمـه (قـاب ) و كـلمه (قيب ) مانند كلمه (قاد) و
(قيد) معناى مقدار هر چيز است .
و كـلمـه (قـوس ) بـه مـعـنـاى كـمـان اسـت كـه در تـيـرانـدازى
اسـتـعـمـال مـى شـود، البـتـه ايـن كـلمـه - بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد - در لغـت
اهـل حـجـاز بـر ذراع اطـلاق مـى شـود، و معناى جمله اين است كه دورى او بقدر دو قوس و يا
بقدر دو ذراع و يا كمتر از آن بود.
بـعـضى هم گفته اند: كلمه (قاب ) به معناى فاصله ميان دستگيره كمان و زه آن است ،
پس در كلام قلب شده ، معناى اصلى آن دو قاب قوس بوده .
بـعـضـى ديـگر به اين سخن اعتراض كرده اند كه : دو قاب قوس و قاب دو قوس فرقى
با هم ندارند، هر دو به يك معنا هستند، پس ديگر جهت ندارد بگوييم قلب شده .
فاوحى الى عبده ما اوحى
ضمير در هر دو (اءوحى ) به جبرئيل بر مى گردد، البته اين در آن فرضى است كه
ضـمـيـرهـاى گـذشـتـه هـم بـه او بـرگـردد، آن وقـت مـعـنـاى جـمـله چـنـيـن مـى شـود كـه :
جـبرئيل وحى برد نزد بنده خدا كه همان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد،
آنچه را كه وحى برد.
بعضى گفته اند: هيچ مانعى ندارد كه ما اين دو ضمير را به خداى تعالى برگردانيم ،
و اگـر كـسـى بـگـويـد: آخـر بـايـد قبلا نامى از خدا برده شده باشد. مى گوييم اين در
جـايى است كه مخاطب و يا خواننده به اشتباه بيفتد اما در جايى كه واضح باشد كه مرجع
ضمير كيست لازم نيست آن مرجع قبلا ذكر شده باشد، ممكن هم هست هر سه ضمير را به خداى
تـعـالى بـرگـردانـيـم و بـگـويـيـم مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه خـداى تعالى به توسط
جبرئيل وحى كرد به بنده خود آنچه را كه وحى كرد.
هـمـچـنـان كـه مـمـكـن اسـت بـگـويـيـم : ضـمـيـر اول بـه
جـبـرئيـل و دومـى و سـومـى خـدا بـر مـى گـردد، و مـعـنـاى عـبـارت ايـن اسـت كـه :
جبرئيل آنچه را كه خدا به وى وحى كرده بود به سوى بنده خدا وحى كرد.
و امـا بـنـابـر آن فـرض ديـگـر كـه ضـمـائر قـبـلى بـه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برگردد، بايد بگوييم :
ايـن سـه ضمير به خدا برمى گردد، و معناى عبارت اين است كه : خداى تعالى وحى كرد
به بنده اش آنچه را كه وحى كرد، و اين معنا از معناى سابق به ذهن نزديك تر است ، چون
آن معنا را ذوق سليم نمى پسندد، هر چند كه صحيح هم باشد.
شرح مفاد آيه : (ما كذب الفؤ اد ما راءى )
ما كذب الفواد ما راى
كـلمـه (كـذب ) مـخـالف (صـدق ) را مـعـنا مى دهد، گفته مى شود (كذب فلان فى
حـديـثـه - فـلانـى در سـخـنـش مـرتـكب كذب شد) ، به عبارت هم گفته مى شود: كذبه
الحـديـث - بـه او سـخـنـى دروغ گـفـت ، كـه در ايـن عـبـارت
فـعـل (كـذب ) دو مـفـعـول گـرفـتـه اسـت ، و كـلمـه كـذب هـمـان طـور كـه در سـخـن
اسـتـعمال مى شود در خطاى قواى مدركه هم به كار مى رود، مثلا گفته مى شود: (كذبته
عينه - چشم او به وى دروغ گفت ) ، و منظور است كه ديدش به خطا رفت .
و در جـمـله مـورد بـحـث هـم كـه از قـلب نـفـى كـذب كـرده بـه هـمـيـن عـنـايـت بـوده ،
حـال چه اين كه كلمه كذب را لازم بگيريم و بگوييم معنايش اين است فؤ اد در آنچه ديده
بـود دروغ نـگـفـت ، كـه در ايـن صـورت هـيـچ مـفـعـول نـگـرفـته ، و يا آن را متعدى به دو
مـفـعـول بـگـيـريـم كـه مـفـعـول دومـش كـلمـه مـا و مـفـعـول اولش
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـاشـد، و مـعـنـا چـنـيـن بـاشـد كـه فـؤ اد
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) دروغ نـگـفـت بـه
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) آنچه را كه ديده بود. و خلاصه رؤ يت فواد
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در آنچه كه ديد رويتى صادق بود.
و بـنـابـر ايـن ، مراد از فؤ اد، فواد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، و ضمير
فاعلى در راى هم به فواد آن جناب بر مى گردد، و رؤ يت هم رؤ يت فؤ اد او خواهد بود.
و اين تازگى ندارد كه رويت را كه در اصل
به معناى ديدن چشم است به فواد نسبت داده شود، چون براى انسان يك نوع ادراك شهودى
هـسـت كـه وراى ادراكـهـايى است كه با يكى از حواس ظاهرى و يا باطنى خود دارد، ادراكى
اسـت كـه نـه چـشـم و گـوش و سـايـر حـواس ظـاهـرى واسـطـه انـد، و نـه
تـخـيـل و فكر و ساير قواى باطنى ، مانند اين كه مشاهده مى كنيم كه ما موجودى هستيم كه
مـى بينيم كه در اين درك عيانى و شهودى نه چشم ما واسطه است و نه فكر ما، و همچنين از
خـود مـى بـيـنـيـم كـه مـا مـى شـنـويـم و مـى بـويـيـم و مـى چـشـيـم و لمـس مـى كـنـيـم و
خـيال مى كنيم و فكر مى كنيم ، كه در هيچ يك از اين ادراكهاى شهودى ما با اين كه رويت و
شهود است ، اما نه چشمى در كار است و نه هيچ حواس ظاهرى و باطنى ديگر.
آرى مـا همان طور كه محسوسات هر يك از اين حواس ظاهرى و باطنى را درك مى كنيم اين را
هم درك مى كنيم كه فلان محسوس را با فلان حس درك مى كنيم ،
و ايـن درك ديگر ربطى به آن حس ندارد، بلكه كار نفس است كه قرآن كريم از آن تعبير
به فؤ اد فرموده .
و در آيـه شريفه هيچ دليلى كه دلالت كند بر اينكه متعلق رؤ يت خداى سبحان است و خدا
بوده كه مرئى براى آن جناب واقع شده ، نيست بلكه آنچه مرئى آن جناب واقع شده همان
افـق اعـلى و دنـو و تـدلى بـوده است . و نيز اين بوده كه آنچه به وى وحى مى شود خدا
وحـى كرده ، و اين نامبرده ها همان هايى است كه در آيات قبلى آمده بود كه همه اش از سنخ
آيـات خـدايى براى آن جناب بوده ، مؤ يد اين گفتار ما آيه شريفه (ما زاغ البصر و ما
طـغـى لقـد راى مـن ايـات ربـه الكبرى ) است ، كه مى فرمايد آنچه ديده بود، از آيات
كبراى پروردگارش بود.
عـلاوه بـر ايـن اگـر هـم فـرض كـنيم كه منظور ديدن خود خداى تعالى است باز اشكالى
نـدارد، چـون ديدن خدا را به قلب نسبت داده ، و ديدن قلب غير از ديدن چشم است ، كه تنها
مـربـوط بـه اجـسـام اسـت و تـعـلقـش بـه خـداى تـعـالى
محال است ، و ما در سوره اعراف آيه 143 گفتارى درباره رويت قلب گذرانديم .
گفتار بعضى مفسرين در تفسير (ماكذب الفواد ما راى )
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: ضـمـيـر در جـمـله (مـا راى ) بـه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر مى گردد نه به فواد، و معناى آيه اين است
كـه : فـؤ اد رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) بعد از آنكه آن جناب با چشم خود
ديـد آنـچـه را كـه ديـد، نـگفت من تو را نمى شناسم ، چون اگر مى گفت دروغ گفته بود.
بـراى ايـن كه آن جناب همان طور كه چشمش ديد قلبش هم شناخت ، و خلاصه كلام اين مفسر
آن است كه فواد رسول خدا (ص ) چشم آن جناب را در آنچه ديد تصديق كرد.
بـعـضـى ديـگـر گـفته اند : معنايش اين است كه قلب آن جناب چشمش را تكذيب نكرد بلكه
چـشـم او را در آن چـه ديد تصديق كرد، و بدان معتقد شد، مويد اين معنا قرائت آن كسى است
كـه آيـه را بـه صـورت (مـا كـذب ) - بـا تـشـديـد
ذال - خوانده .
و اشكالى كه متوجه اين دو مفسر است اين است كه : آنچه از سياق آيات بر مى آيد اين است
كـه خـداى تـعـالى خـواسـته است صدق آن جناب را در آنچه ادعا مى كند يعنى وحى و رويت
آيـات كـبـراى خـدا تـاءيـيـد كـنـد، و اگـر ضـمـيـر در جـمـله (مـا راى ) بـه
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـرگـردد
حاصل معنا اين مى شود كه مى خواهد بر صدق رويت آن جناب احتجاج كند، به اين كه چون
قلبش به آنچه چشمش ديده بود معتقد شد،
و ايـن مـعـنـا از داءب قـرآن بـعـيد است ، چون داءب قرآن همواره اين است كه : خدا را شاهد و
مصدق دعوت انبياء بگيرد، نه فواد و مثل آن را.
بـه خـلاف ايـن كـه ضمير در جمله (ما راى ) را به فؤ اد برگردانيم ، كه درصورت
حاصل معنايش تصديق خدا خواهد بود فواد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را در
آنچه كه ديده ، نه تصديق فؤ اد رويت آن جناب را، و كلام هم بر طبق همان سياق سابقش
كه از جمله (ما ضل صاحبكم و ما غوى ان هو الا وحى يوحى ...) شروع مى شد جارى شده
است ، كه همواره خدا آن جناب را تصديق مى كرده است .
حـال اگـر بـگـويـى : خـير، همين ادعا را قبول نداريم ، براى اين كه در آيه بعدى براى
اثبات صدق ادعاى آن جناب استدلال مى كند به رؤ يت خود آن جناب ، چه مانعى دارد كه در
آيه مورد بحث هم استدلال كند به اعتقاد فوادش .
در پـاسـخ مـى گـويـيم : در آيه بعدى احتجاجى در كار نيست و نمى خواهد صدق ادعاى آن
جـنـاب را اثـبـات كـنـد، بلكه مى خواهد مشركين را در بگو مگو كردن ملامت كند، و بفرمايد:
دربـاره چـيـزى كـه او مـى گويد: من به چشم خود ديده ام ، و شما نمى توانيد ببينيد، چرا
بـگـو مـگو مى كنيد؟ آخر، ممارات و مجادله - كه همان بگو مگو كردن باشد - اگر كار
درسـتـى بـاشـد در جـايى درست است كه در مساءله فكرى و نظرى باشد، و اما در مساءله
ديـدنـيـهـا، جايى براى ممارات و بگو مگو نيست ، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
دارد خـبـر مى دهد كه من آن را به عيان و با دو چشم خود ديدم ، نه اين كه فكرم و عقلم چنين
حكم كرد.
ا فتما رونه على ما يرى
ايـن اسـتـفـهـام تـوبـيـخـى اسـت ، و خـطـابـش بـه مـشـركـيـن اسـت ، و ضـمـيـر در آن
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـر مـى گـردد و مـمـارات بـه معناى اصرار
ورزيدن بر مجادله است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كه : آيا براى اين در جدال خود اصرار مى ورزيد كه آن جناب به
خلاف آنچه ادعاى ديدنش را مى كند و از ديدنش به شما خبر مى دهد معتقد شود؟
مـقـصـود از (نـزلة اخـرى ) و رؤ يـت رسـول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در
آيه: (و لقد رآه نزلة اخرى )
و لقد راه نزله اخرى
كـلمـه (نـزله ) بـه مـعـنـاى يـك دفـعـه نـزول اسـت ، و مـعـنـاى آن
نـزول واحـد اسـت ، و اين آيه دلالت مى كند بر اين كه از اين آيه به بعد مى خواهد از يك
نزول ديگر غير آن نزولى كه در آيات سابق حكايت شده بود خود خبر دهد.
و بـا در نـظـر داشـتـن ايـن كـه مـفـسـريـن فـاعـل (راه ) را
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
دانـسـته و ضمير مفعولى در آن را به جبرئيل بر گردانده اند، قهرا منظور از (نزلة )
نـازل شـدن جـبـرئيـل بر آن جناب خواهد بود، نازل شدنش براى اين كه آن جناب را معراج
بـبـرد. و جـمـله (عـنـد سـدرة المـنـتـهـى ) ظـرف بـراى رويـت اسـت ، نـه بـراى
نـازل شـدن ، و مـراد از رويـت هـم رويـت آن جـنـاب اسـت
جـبـرئيـل را بـه صـورت اصـليـش . و مـعـنـاى جـمـله ايـن اسـت كـه :
جـبـرئيـل يـك بـار ديـگـر بـه صـورت اصـليـش در بـرابـر
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در آمد، تا معراجش ببرد، و اين جريان كنار سدرة
المنتهى واقع شد.
پـس از آنـچـه كـه گـذشت صحت اين نظريه هم روشن شد كه بگوييم ضمير مفعولى به
خـداى تـعـالى بـرگـردد. و مـراد از رويـت هـم رويـت قـلبـى ، و مـراد از نـزله اخـرى هـم
نـازل شـدن رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در مـعراج در كنار سدرة المنتهى
بـاشد، آن وقت مفاد آيه چنين مى شود كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) يكبار
ديـگر نزد سدرة المنتهى نازل شد، ووقتى بود كه به معراج مى رفت ، و در آن نزله خدا
را مانند نزله اول با قلب خود ديدار كرد.
(سدرة المنتهى ) چيست ؟
عند سدرة المنتهى عندها جنة الماوى اذ يغشى السدرة ما يغشى
كـلمـه (سـدر) بـه مـعناى جنس درخت سدر، و كلمه سدره به معناى يك درخت سدر است ، و
كلمه (منتهى ) - گويا - نام مكانى است ، و شايد مراد از آن ، منتهاى آسمان ها باشد
به دليل اين كه مى فرمايد: جنت ماوى پهلوى آن است ، و ما مى دانيم كه جنت ماوى در آسمان
ها است ، چون در آيه فر موده : (و فى السماء رزقكم و ما توعدون ) .
و اما اين كه اين درخت سدره چه درختى است ؟ در كلام خداى تعالى چيزى كه تفسيرش كرده
بـاشـد نيافتيم ، و مثل اين كه بناى خداى تعالى در اينجا بر اين است كه به طور مبهم و
بـا اشـاره سـخـن بـگـويد، مؤ يد اين جمله (اذ يغشى السدره ما يغشى ) است ، كه در آن
سـخـن از مـسـتورى رفته است ، در رو ايات هم تفسير شده به درختى كه فوق آسمان هفتم
قرار دارد، و اعمال بندگان خدا تا آنجا بالا مى رود، كه بزودى بعضى از اين روايات از
نظر خواننده خواهد گذشت .
(عـنـدهـا جـنـه المـاوى ) - يـعـنـى بـهـشـتـى كـه مـؤ مـنـيـن بـراى هـمـيـشـه در آن
منزل مى كنند، چون بهشت ديگرى هست موقت ، و آن بهشت برزخ مدتش تا روز قيامت تمام مى
شود، و جنت ماوى بعد از قيامت است . همچنان فرموده : (فلهم جنات الماوى نزلا بما كانوا
يعملون ) ،
و نيز فرموده : (فاذا جاءت الطامة الكبرى ... فان الجنة هى الماوى ) ، و اين جنت الماوى
به طورى كه آيه 22 سوره ذاريات دلالت مى كرد، در آسمان واقع است . ولى بعضى از
مفسرين آن را به جنت برزخى تفسير كرده اند.
و در جـمـله (اذ يـغـشـى السـدره مـا يـغـشـى ) مصدر غشيان به معناى احاطه است ، و كلمه
(ما) در اين آيه موصوله است .
و معناى آيه اين است كه : آن زمان كه احاطه مى يابد به سدره ، آنچه احاطه مى يابد. در
ايـنـجـا هـم خداى تعالى مطلب را مبهم گذاشته نفرموده چه چيز به سدره احاطه مى يابد،
چون گفتم بناى خداى تعالى بر ابهام است .