مـراد از كـلمـه (امـر) در ايـنـجـا (شـاءن ) اسـت . و ايـن كـلمـه
حـال از كـلمـه (امـر) قـبـلى اسـت ، و مـعـنـاى جـمله اين است : در آن شب هر امرى تجزيه و
تـفـصيل مى شود، در حالى كه امرى است از جانب ما، و آغاز شده اى از درگاه ما. ممكن هم هست
مـراد از ايـن كـلمه همان معناى مقابل نهى باشد، و آن وقت معنايش چنين مى شود: در آن شب هر
امـرى بـه فـرمـان ما تفصيل داده مى شود. و اين كلمه چه به معناى شاءن باشد، و چه به
معناى فرمان ، متعلق است به كلمه (يفرق ) .
و نـيـز مـمـكـن اسـت كـه بـگـويـيـم متعلق است به جمله (انزلناه ) يعنى در حالى كه آن
نـازل شـده شـاءنـى از مـا اسـت و يـا بـه فـرمـانـى از مـا
نـازل شـده اسـت . و جـمـله (انـا كـنـا مـرسـليـن ) خـالى از تـاءيـيـد ايـن
احتمال نيست ، و آن را تعليل مى كند. و معنايش اين است كه : ما آن كتاب را در حالى كه امرى
از ناحيه ما بود نازل كرديم ، چون سنت ما بر فرستادن پيامبران و رسولان جارى است .
رحمه من ربك انه هو السميع العليم
يعنى نازل كردن آن رحمتى بود از پروردگار تو. و يا معنايش اين است كه ما آن را بدين
جـهـت نـازل كـرديـم تـا رحمتى از خود را بر مردم افاضه كرده باشيم : و يا اين است كه
نـازل كـردنـش بـه خـاطـر آن بـود كـه رحـمـت پـروردگـارت اقـتـضـاى
انـزال آن را داشـت . پـس كـلمـه (رحـمـه ) بـنـا بـر مـعـنـاى
اول ، حـال خـواهـد بـود، وبـنـا بـر مـعـنـاى دوم و سـوم
مفعول له ، و بيان علت .
و در كـلمـه (مـن ربـك ) التـفـاتـى از تـكـلم مـع الغير به غيبت بكار رفته ، چون خداى
تـعـالى قـبـلا متكلم مع الغير فرض شده بود، مى فرمود: ما چنين و چنان كرديم . و در اين
كلمه غايب فرض شده مى فرمايد (از ناحيه پروردگارت ) . وجه اين التفات اين است
كه اظهار عنايتى در باره رسول گرامى خود فرموده باشد، چون آن كسى كه قرآن را بر
آن جـنـاب نـازل كـرده ، پـروردگـار او اسـت ، و مـنـذر حـقـيقى كه پيامبر را به سوى مردم
فرستاده او است .
(انـه هـو السـمـيـع العـليـم ) - يـعـنـى او شـنـواى درخـواست ها، و داناى حوائج است .
درخواست آنان را مى شنود، و حاجت شان را كه همان اهتداء به هدايت پروردگار تو است مى
داند، و به همين جهت كتاب نازل مى كند و رسول
ارسال مى كند، چون نسبت به بندگانش رحمت دارد.
رب السموات و الارض و ما بينهما ان كنتم موقنين
از آنجا كه وثنيها معتقد بودند كه هر صنف از اصناف خلق ، اله و معبودى جداگانه دارد -
حـال يـا يكى و يا بيشتر - و چه بسا مى شد كه يك طايفه از آنها اله مخصوصى براى
خـود داشـتـنـد، غـيـر آن اله كـه قـوم ديـگـر اتخاذ كرده بودند، لذا در اين آيه شريفه به
دنـبـال جـمـله (مـن ربـك ) كه در آخر آيه قبلى بود، فرمود: 0 (رب السموات ...) تا
كـسـى از آنـان خـيـال نـكـنـد كـه ربـوبـيـت خـدا نـسـبـت بـه
رسـول گـرامـيـش در جـمـله (ربـك پـروردگـار تـو) ربـوبيت خاصى است ، و قرآن هم
قـائل بـه چـنـد ربـوبـيـت اسـت . و نـيـز بـفـهـمـانـد كـه پـروردگـار
رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) همان پروردگار آسمانها و زمين و موجودات بين
آندو است ، و به همين جهت دنبال اين آيه در آيه بعدى هم فرمود: (لا اله الا هو) .
(ان كـنـتـم مـوقـنـيـن ) - ايـن اشـتـراط - هـمـانـطـور كـه زمـخـشـرى هـم گـفـتـه - از
قـبـيـل اشـتـراطـى است كه گاهى خود ما در گفتگوهايمان مى آوريم ، مثلا مى گوييم (اين
تحفه و انعام زيد است كه مردم همه جا از كرم او سخن مى گويند و سخاوتش را شهرت داده
انـد. البته اگر داستان بخشش و سخاى او را شنيده باشى ، و برايت گفته باشند) . و
در حـقـيـقـت مـعـنـاى ايـن اشـتـراط ايـن اسـت كـه بـفـهـمـانـيـم سـخـاوت زيـد را هـمـه
اهل يقين مى دانند.
در آيه مورد بحث هم معناى (اگر اهل يقين بوده باشيد همين است كه بفهماند خدا همان كسى
است كه همه اهل يقين او را مى شناسند، و مى دانند كه تنها او رب آسمانها و زمين و ما بين آن
دو است ، و اگر شما هم از ايشان باشيد البته خواهيد ديد كه او رب همه چيز است .
لا اله الا هو يحيى و يميت ربكم و رب آبائكم الاولين
از آنـجـا كه آيه قبلى مى فهماند كه ربوبيت يعنى ملك و تدبير منحصر در خداى تعالى
اسـت ، و نـيـز چـون الوهـيـت يعنى معبوديت به حق از لوازم ربوبيت است ، لذا دنبالش كلمه
توحيد را آورد كه تمامى آلهه غير خدا را نفى مى كند، و مى فرمايد: (لا اله الا هو) .
(يحيى و يميت ) - اين دو صفت از خصوصى ترين صفات خداى تعالى است كه از شؤ
ون تـدبـيـرنـد، و در نـامـبـردن آن دو، نـوعى زمينه چينى است براى انذار به معاد كه به
زودى مى آيد.
(ربـكـم و رب آبـائكـم الاوليـن ) - در ايـن آيـه بـطـور
كـامـل تـصـريـح شده به اينكه خداى تعالى رب ايشان و رب پدران و نياكان ايشان است
پـس بـايـد تـنـهـا او را بـپرستند، و به خاطر پيروى از پدران در پرستش بت ها، نبايد
تـعـلل ورزنـد، و عـذر و بـهـانـه بـيـاورنـد. و بـه مـنـظـور
تـكـمـيـل ايـن تـصـريـح ، جـمله مورد بحث در سياق مخاطب آمده و فرموده : (رب شما و رب
پدران شما) .
و اين دو جمله ، يعنى جمله (يحيى و يميت ) و جمله (ربكم ) هر دو خبرند براى مبتدائى
كه حذف شده ، و تقديرش (هو يحيى و يميت ) و نيز (هو ربكم ) است .
بحث روايتى
(رواياتى درباره شب قدر و تقدير امور در آن )
در مجمع البيان در ذيل جمله (انا انزلناه فى ليله مباركه ) مى گويد: (ليله مباركه
) همان شب قدر است . اين معنا از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام ) روايت شده .
و در كـافـى بـه سـنـد خـود از على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير، از عمر بن
اذيـنه ، از فضيل ، و زراره ، و محمد بن مسلم ، از حمران روايت كرده كه از امام باقر (عليه
السـلام ) از ايـن كـلام خـدا كـه مـى فـرمايد (انا انزلناه فى ليله مباركه ) پرسيده ،
فرمود: بله ، منظور شب قدر است ، كه هر سال در هر ماه رمضان ، در دهه آخر آن تكرار مى
شـود، پـس قـرآن نـازل نـشـده مـگـر در شـب قـدر، هـمـچنان كه خداى تعالى در باره آن مى
فـرمـايـد: (فـيـهـا يـفـرق كـل امـر حـكـيـم ) يـعـنـى در شـب قـدر هـر
سـال هـمه امور آن سال كه بايد تا سال بعد جريان يابد تقدير مى شود، چه خير و چه
شـر، چه اطاعت و چه معصيت ، و چه مولودهايى كه بايد به عرصه وجود قدم بگذارند، و
چـه اجـلهـا و رزقـهـا. پـس هـر چـه كـه در آن شـب بـراى آن
سـال تـقـديـر شـود، و قـضـايـش رانـده شـود، آن قـضـاء حـتـمـى اسـت ، ولى در عـيـن
حال مشيت خداى تعالى در آن دخل و تصرف دارد.
مـؤ لف : ايـنـكـه فـرمـود (آن قـضـاء حـتـمـى اسـت ، ولى در عـيـن
حـال مـشـيـت خـداى تـعـالى در آن دخل و تصرف دارد) معنايش اين است كه از نظر اسباب و
شـرايـط حـتـمـى اسـت ، يـعنى هيچ سبب و شرطى نمى تواند تغييرش دهد، مگر آنكه خداى
تعالى بخواهد.
و در كـتـاب بصائر از عباس بن معروف ، از سعدان بن مسلم ، از عبداللّه بن سنان ، روايت
كـرده كـه گـفـت : مـن از او از نـيـمه شعبان پرسيدم . گفت من در اين باره اطلاعى ندارم ، و
ليكن اين قدر مى دانم كه چون شب نوزدهم رمضان مى شود، ارزاق را تقسيم مى كنند و اجلها
را مى نويسند، و سفر حجاج مقدر مى شود و خداى تعالى توجهى به بندگان خود نموده ،
آنان را مى آمرزد، مگر كسانى را كه مسكر مى نوشند.
و چـون شـب بـيست و سوم رمضان مى شود، هر امر حكيم در آن تجزيه و تفريق مى گردد و
آنـگاه آن را امضاء كرده به دست او مى سپارند. من پرسيدم به دست چه كسى مى سپارند؟
گفت به دست صاحبتان . و اگر اين نبود صاحبتان از حوادث آينده خبرى نمى داشت .
و در الدر المـنـثـور است كه محمد بن نصر، ابن منذر و ابن ابى حاتم ، از ابن عباس روايت
كـرده انـد كـه در ذيـل آيـه (فـيـهـا يـفـرق كل امر حكيم ) گفته : در شب قدر آنچه در آن
سال بايد پيش بيايد نوشته مى شود، چه رزق ، چه مرگ و زندگى ، و چه آمدن و نيامدن
باران ، حتى اين هم نوشته مى شود كه چه كسانى موفق به حج مى شوند.
مـؤ لف : در مـورد مـسـاءله ليـله القـدر، و آنچه كه خدا قضايش را در آن مى راند، و اينكه
ليـله القـدر چـه شبى است ، روايات بسيار زيادى هست كه عمده آنها در سوره قدر از نظر
خواننده عزيز مى گذرد - ان شاء اللّه تعالى .
آيات 33 -9 سوره دخان
بل هم فى شك يلعبون (9) فارتقب يوم تاتى السماء بدخان مبين (10) يغشى الناس هذا
عـذاب اليـم (11) ربـنـا اكـشـف عـنـاالعـذاب انـا مؤ منون (12) انى لهم الذكرى و قد جاءهم
رسـول مبين (13) ثم تولوا عنه و قالو و معلم مجنون (14) انا كاشفوا العذاب قليلا انكم
عـائدون (15) يوم نبطش البطشه الكبرى انا منتقمون (16) و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون
و جـاءهـم رسـول كـريـم (17) ان ادوا الى عـبـاد اللّه انـى لكـم
رسول امين (18) و ان لا تعلوا على اللّه انى اتيكم بسلطان مبين (19) و انى عدت بربى و
ربـكـم ان تـرجـمـون (20) و ان لم تـومـنـوا لى فاعتزلون (21) فدعا ربه ان هولاء قوم
مجرمون (22) فاسر بعبادى ليلا انكم متبعون (23) و اترك البحر رهوا انهم جند مغرقون
(24) كـم تـركـوا مـن جـنـات و عـيـون (25) و زروع و مـقـام كـريم (26) و نعمه كانوا فيها
فـاكـهـيـن (27) كـذلك و اورثـنـاها قوما اخرين (28) فما بكت عليهم السماء و الارض و ما
كـانـوا مـنـظرين (29) و لقد نجينا بنى اسرئيل من العذاب المهين (30) من فرعون انه كان
عـاليا من المسرفين (31) و لقد اخترناهم على علم على العالمين (32) و آتيناهم من الايات ما
فيه بلاء مبين (33).
ترجمه آيات
ليكن ايشان در شكى كه دارند سرخوشند (9).
پس تو منتظر آن روزى باش كه آسمان دودى آشكار بياورد (10).
دودى كه چشم مردم را بگيرد و اين عذابى است دردناك (11).
(آن وقـت اسـت كـه مـى گـويند) پروردگارا اين عذاب را از ما بردار كه ايمان خواهيم آورد
(12).
امـا كـجـا مـى تـوانند متذكر شوند با اينكه رسولى بيانگر برايشان آمد و متذكر نشدند
(13).
بلكه از او اعراض كرده گفتند ديوانه اى است كه ديگران تعليمش داده اند (14).
مـا مـقـدار كـمى از عذاب را از شما برمى داريم ولى شما باز به كفر خود برخواهيد گشت
(15).
روزى كه با گرفتنى سخت و بزرگ مى گيريم كه ما انتقام گيرنده هستيم (16).
ما قبل از اين قوم فرعونيان را آزموديم كه رسولى كريم به سويشان آمد (17).
كـه ايـن بـنـدگـان خـدا (يـعنى بنى اسرائيل ) را به من بسپاريد كه من رسولى امين هستم
(18).
و اينكه بر خدا تكبر نورزيد كه من با دليلى روشن نزد شما آمدم (19).
و من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم از اينكه مرا هدف قرار دهيد (20).
و اگر به من ايمان نياوريد پس حداقل از من كناره گيرى كنيد (21).
پس خداى خود را خواند كه اين قوم مجرمند (22).
(خـدايـش پـيـام داد) پـس بـنـدگـان مـرا شـبـانـه حـركـت ده كـه
دنبال خواهيد شد (23).
و دريـا را همچنان به صورت راهرو بگذار كه ايشان لشكرى هستند كه بايد غرق شوند
(24).
چه بسيار از باغها و چشمه ها كه از خود بجاى گذاشتند (25).
و چه زراعتها و جايگاه هاى كريم (26).
و نعمتها كه از آن برخوردار بودند (27).
ما اين چنين همه آن اموال را به قومى ديگر ارث داديم (28).
در حـالى كـه نـه آسـمـان بـه حـال آنـان گريست و نه زمين و نه مهلتى به آنان داده شد
(29).
و در عين همين احوال بنى اسرائيل را از عذابى خوار كننده نجات داديم (30).
از فرعون كه مردى بلند پرواز و از اسرافگران بود (31).
و ما بنى اسرائيل را با علم و اطلاع بر عالميان آن روز برگزيديم (32).
و از آيات چيزهايى به آنان داديم كه در آن آزمايشى روشن بود (33).
بيان آيات
بـعـد از آنـكـه در آيـات قـبـل فـرمـود: قـرآن كـتـابـى اسـت مـبـيـن كـه در بـهـترين شب بر
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) نازل شد، تا رحمت خدا و انذارى از سوى وى
بـاشـد، ايـنـك در ايـن آيـات ارتـيـاب و تـرديـد مـشـركـيـن را در حـقـانـيت قرآن يادآور شده
تـهـديـدشـان مى كند به عذاب دنيا و عذاب روز قيامت ، و به همين منظور داستان فرستادن
موسى به سوى فرعون را برايشان مثل مى آورد كه فرعون و قومش او را تكذيب كردند و
خداى تعالى غرقشان كرد.
و ايـن قـصـه خـالى از اين اشاره نيست كه خداى تعالى به زودى با بيرون كردن ياغيان
قـريش از مكه ، رسولش و مؤ منين را از شر آنها نجات مى دهد، و سپس سران قريش را كه
به تعقيب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مؤ منين برمى خيزند هلاك مى نمايد.
بل هم فى شك يلعبون
ضـمـيـر جـمـع (هـم ) بـه قوم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برمى گردد،
يـعـنـى مـردمـى كـه مـعـاصـر آن جـنـاب بـودنـد. و كـلمـه
(بـل ) اعراض از مطلبى است كه حذف شده ، مطلبى كه سياق قبلى مى فهماند چيست ،
و تـقـديـرش ايـن اسـت كـه (ايـشـان بـا ايـن حـرفـهـا، يـعـنـى رسـالت
رسول و اوصاف كتابى كه بر او نازل شده صاحب يقين و داراى ايمان نمى شوند، بلكه
هـمـچـنـان در شـك و ريـب مـى مـانند، و سرگرم بازى با اشتغالات دنيوى خود هستند) . اين
نـظـريـه مـا بـود در معناى (بل ) ، ولى زمخشرى گفته : اين كلمه اعراض از جمله (ان
كنتم موقنين ) است .
فارتقب يوم تاتى السماء بدخان مبين يغشى الناس )
كـلمـه (فارتقب ) امر از باب (ارتقاب ) است ، و ارتقاب به معناى انتظار است . مى
فـرمايد: منتظر روزى باش كه آسمان دودى آشكار بياورد. و اين تهديدى است به عذابى
كه از هر سو مردم را فرا مى گيرد.
اقـــوال مـخـتـلف مـفـسـريـن دربـاره عذاب دخان (فارتقب يوم تاءتى السماء بدخان مبين
...)
مفسرين در اينكه منظور از اين عذاب چيست اختلاف كرده اند:
بعضى گفته اند: مراد همان قحطى است كه اهل مكه بدان مبتلا شدند، چون بعد از آنكه بر
كـفـر خـود و بر آزار رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مؤ منين اصرار ورزيدند،
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نفرينشان كرد و عرضه داشت : بار الها آنها را
بـه قـحـطـيـى نـظـيـر قـحـطـى زمـان يـوسـف گـرفـتـارشـان فـرمـا.
بدنبال اين نفرين ديگر زمين گياه نرويانيد، و قريش به قحطى شديدى دچار شدند، به
طورى كه افراد از شدت گرسنگى گويى دودى جلو چشمشان را گرفته و آسمان را پر
از دود مـى ديـدنـد. و بـراى سـد جـوع مـردار و اسـتـخـوان مـى خـوردنـد، تـا آنـكـه نـزد
رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) رفته ، عرضه داشتند: اى محمد! تو آمده اى تا
بـشـر را بـه صـله رحـم دعـوت كـنى ، اينك قوم تو و ارحامت دارند مى ميرند، و آنگاه وعده
دادنـد كـه اگـر ايـن گـرانـى و قـحـطـى بـرطـرف شـود بـه وى ايـمان خواهند آورد. پس
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) دعـا كرد و از خدا خواست تا نعمت را بر آنان
فـراخ و فـراوان كـنـد، و خـدا هـم دعايش را مستجاب نمود. اما مردم دوباره به كفر قبليشان
برگشته ، عهد خود بشكستند.
بعضى ديگر گفته اند: دخان مذكور در اين آيه از علامتهاى قيامت است كه هنوز محقق نشده ،
و قـبـل از قـيـام قـيـامـت مـحـقـق مـى شـود. و دود در گـوشـهـاى مـردم
داخـل مـى شـود، بـه طورى كه سرهايشان مانند سر گوسفند بريان مى گردد، اما مؤ منين
تـنـهـا دچـار زكـام مى شوند، و زمين تماميش مانند خانه اى بدون روزنه مى شود كه در آن
آتـش افـروخـتـه و دود بـه راه انـداخـتـه بـاشـنـد. زمـيـن
چهل روز چنين حالتى به خود مى گيرد.
بـعـضـى هـم چه بسا گفته باشند كه : مراد از روزى كه دود بياورد، روز فتح مكه است ،
كه لشكر اسلام وارد آن شد، و دود اجاقهايشان فضاى مكه را پر كرد، و تاريك ساخت .
و چـه بـسـا بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه بـاشـنـد: مـراد از آن ، روز قـيـامـت اسـت ، و ايـن دو
قـول يـعـنـى قـول سـوم و چـهـارم بـه طـورى كـه مـلاحـظـه مـى فـرمـايـيـد چـنـدان
قابل قبول نيست .
(يغشى الناس ) - يعنى دودى است كه از هر طرف بر مردم احاطه مى يابد. و مراد از
(نـاس ) بـنـا بـر قـول اول ، اهـل مـكـه ، و بـنـابـر
قول دوم عموم مردم است .
هذا عذاب اليم ربنا اكشف عنا العذاب انا مؤ منون
اين جمله حكايت گفتار مردمى است كه دچار عذاب دخان شدند، و معنايش اين است كه در آن روز
كه آسمان دودى آشكارا مى آورد، مردم مى گويند: پروردگارا اين عذاب را از ما بردار كه
ايـمـان خـواهـيـم آورد. و در ايـن گـفـتار خود، هم به ربوبيت خدا اعتراف مى كنند و هم اظهار
ايمان مى كنند كه ما به اين دعوت حقت ايمان مى آوريم .
انى لهم الذكرى و قد جاءهم رسول مبين
يـعـنـى از كـجـا مـى تـوانـنـد مـتـذكـر شوند، و به حق اعتراف كنند، در حالى كه اين حق را
رسـولى آشـكـارا آورد، و مـع ذلك بـه آن ايمان نمى آورند، رسولى كه رسالتش بسيار
روشـن بـود و جـاى هـيـچ شـكـى در آن نـبـود. و خـلاصـه ايـن آيـه شـريـفـه بـه
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) اعلام مى دارد كه اينان در وعده اى كه مى دهند
راست نمى گويند.
ثم تولوا عنه و قالوا معلم مجنون
كـلمـه (تـولوا) جـمـع مـاضـى از مـصدر (تولى ) است ، كه به معناى پشت كردن و
اعـراض اسـت . و ضمير در (عنه ) به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برمى
گردد. و جمله (معلم مجنون ) دو خبر است براى مبتدائى كه حذف شده ، و تقديرش (هو
مـعـلم و مـجـنـون ) اسـت . و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : سـپـس از
رسول اعراض كرده گفتند: او (معلم ) است ، يعنى ديگران يادش داده اند (و مجنون )
اسـت يـعنى جن او را آسيب زده . پس هم به آن جناب تهمت زدند كه ديگران يادش داده اند، و
او بـه دروغ سـخـنـان خـود را بـه خـدا نسبت مى دهد، همچنان كه در آيه (و لقد نعلم انهم
يـقـولون انـمـا يـعـلمـه ) بـشـر نـيـز ايـن تـهـمـت را
نـقـل كـرده ، و هـم ايـنـكـه تـهـمـت زدنـد كـه جـن بـه عـقـل او آسـيب رسانده و در نتيجه عقلش
اختلال يافته .
انا كاشفوا العذاب قليلا انكم عائدون
يـعـنى ما عذاب را براى مدتى برمى داريم و ليكن شما ايمان نخواهيد آورد، و دوباره به
كـفـر خـود بـرمى گرديد و تكذيب خود را از سر مى گيريد. البته اين در صورتى است
كه قول اول در تفسير آيه (يوم تاتى السماء بدخان مبين ) را اختيار كنيم كه مى گفت
مـنـظـور از دخـان ، عـذاب مـشـركـيـن در روز فـتح مكه است ، و اين آيه مانند جمله (انى لهم
الذكرى ...) صدق گفتار و وعده مشركين را رد مى كند، و اين رد را تاءكيد مى نمايد.
و امـا بـنـا بر قول دوم كه منظور از (دخان ) يكى از علامتهاى نزديك قيامت بود معنايى
كـه از آيـه نـزديـك تر به ذهن باشد اين است كه : شما به سوى عذاب روز قيامت برمى
گرديد.
يوم نبطش البطشه الكبرى انا منتقمون
كلمه (بطش ) به طورى كه راغب گفته - به معناى چيزى را با صولت گرفتن است
. و مـنـظـور از (روزى كـه خـدا كـفـار بـه بـطشى بزرگ بطش مى كند) بنابر تفسير
اول آيه (يوم تاتى السماء بدخان مبين ) روز جنگ بدر است ، كه خدا كفار را هلاك كرد.
و بـنـا بر تفسير دوم ، روز قيامت است . و چه بسا توصيف (بطشه ) با كلمه (كبرى
) مؤ يد همين تفسير دوم باشد، چون اين توصيف ، بطشه را بطشه اى معرفى مى كند كه
بـزرگتر از آن تصور نمى شود، و چنين بطشه اى همان بطشه روز قيامت است كه عذابش
از هـر عـذابـى سـخـت تـر است ، همچنان كه قرآن كريم فرموده : (فيعذبه اللّه العذاب
الاكـبـر كـمـا) اينكه پاداش قيامت هم بزرگترين پاداش است ، و در آن باره مى فرمايد :
(و لاجر الاخره اكبر) .
بـــيـــان آيـات مـربـوط بـه امتحان و ابتلاى قوم فرعون و بعث موسى (ع ) به سوى
آنان
و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون و جاءهم رسول كريم
كـلمـه (فتنا) ماضى از مصدر (فتنه ) است . و (فتنه ) به معناى امتحان و ابتلاء
اسـت تـا بـه وسـيـله آن حـقـيـقـت آن چـيـزى كـه مـورد امـتـحـان واقـع شـده روشـن گـردد. و
(رسـول كريم ) موسى (عليه السلام ) است (كريم ) كسى را گويند كه متصف به
خـصـال حميده باشد. راغب مى گويد: لفظ كريم چون صفت خداى عزّوجلّ قرار گيرد نامى
از احـسـان و انعام هاى روشن او مى شود، همچنان كه در آيه (ان ربى غنى كريم ) واقع
شـده . و چـون صـفـت انـسـانـى قـرار گـيـرد اسـم مـى شـود بـراى اخـلاق و
افـعـال پسنديده كه به وسيله عمل ظاهرى جلوه مى كند. البته كسى را كريم نمى گويند
مـگـر وقـتـى كه عملى حاكى از كرامت نفسش از او سر بزند. و نيز گفته : هر چيزى كه در
نـوع خودش شرافتى داشته باشد آن را هم كريم مى گويند و از اين بابت است كه خداى
سـبـحـان مى فرمايد: (و انبتنا فيها من كل زوج كريم ) ، و نيز مى فرمايد: (و زروع و
مقام كريم ) ، (انه لقرآن كريم ) ، (و قل لهما قولا كريما) .
ان ادوا الى عباد اللّه انى لكم رسول امين
ايـن آيـه تـفـسـيـرى اسـت بـراى آمـدن رسـول در جـمـله (و جـاءهـم
رسـول كـريـم ) چـون مـعـناى (آمدن رسول ) تبليغ رسالت است ، نه اينكه از جايى
بـيـايد. و از جمله پيامهاى الهى و رسالت هاى موسى به فرعون و قوم او يكى اين بوده
كـه بـنـى اسـرائيـل را به دست موسى بسپارند. و از آزار و شكنجه آنان دست بردارند. و
مـراد از كـلمه (عباد اللّه ) همان بنى اسرائيل است ، و اگر از آنان اين طور تعبير كرده
بـراى ايـن بـوده كـه هـم نـسـبـت بـه آنان اظهار ترحمى كرده باشد، و هم به فرعونيان
فـهـمـانـده بـاشـد كـه اسـتـكـبـارى كـه نـسـبـت بـه بـنـى
اسرائيل مى كنيد، و تعدى و تجاوزى كه به حقوق آنان روا مى داريد خود استكبار بر خدا
است ، براى اينكه بنى اسرائيل بندگان خدايند.
و در جـمـله (انـى لكـم رسـول امـيـن ) كـه مـوسـى خود را به امانت توصيف مى كند، اين
احـتـمـال دفـع شـده كـه : مـبـادا در رسـالتـش خـيـانـت كـنـد و مـاءمـور نـجـات بـنـى
اسرائيل از سيطره فرعونيان و بيرون كردن آنان از سرزمين فرعونيان نباشد، و از پيش
خـود ايـن ادعـاهـا را كـنـد. هـمـچـنـان كـه بـنـا بـه حـكـايـت قـرآن ، فـرعـون ايـن
احـتـمال را در ذهن قومش تقويت مى كرد و به بزرگان قوم خود مى گفت : (ان هذا لساحر
عليم يريد ان يخرجكم من ارضكم بسحره .)
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفته اند: كلمه (عباد اللّه ) ندايى است به فرعون و قومش ، و
تـقـديـرش (ان ادوا الى مـا آمـركـم بـه يا عباد اللّه ) مى باشد، يعنى اى بندگان خدا
آنـچـه دسـتـورتـان مى دهم عمل كنيد. ليكن اين تفسير خيلى مناسب نيست . چون كلمات زيادى
تقدير گرفته شده كه خلاف ظاهر است .
و ان لا تعلوا على اللّه انى آتيكم بسلطان مبين
يعنى با تكذيب رسالت من و اعراض از آنچه خدا دستورتان مى دهد بر خدا تجبر و تكبر
مـكـنـيـد، چـون تـكـذيـب يـك رسـول در رسـالتـش اسـتـعـلاء و تـجـبـر بر كسى است كه آن
رسـول را فـرسـتـاده . و دليـل بـر ايـنـكـه مـراد ايـن اسـت ،
تـعـليـل نـهى مذكور است با جمله (انى آتيكم بسلطان مبين ) چون معناى اين جمله اين است
كه آيات و يا معجزاتى كه من آورده ام دلالتش بر نبوت و رسالت من بارز و روشن است .
بعضى از مفسرين گفته اند: در اين جمله فصاحت و شيرينى تعبير به كار رفته ، چون از
يك سو بين اداء رسالت و امانت جمع كرده ، و از سوى ديگر بين علو و سلطان .
و عذت بربى و ربكم ان ترجمون
يعنى من به خداى تعالى پناه مى برم از اينكه مرا سنگسار كنيد، و نتيجه اين پناهندگى
من اين است كه شما قادر نيستيد كه سنگسارم كنيد. ظاهرا اين جمله اشاره باشد به تاءمينى
كـه پـروردگـارش بـه او داده بـود، چـون قـبـل از آنـكه موسى (عليه السلام ) به سوى
فرعونيان روانه شود، به حكايت قرآن كه فرموده (قالا ربنا اننا نخاف ان يفرط علينا
او ان يطغى قال لا تخافا اننى معكما اسمع و ارى ) خداوند او را مطمئن كرده بود، چه در
ايـن آيـه مـوسـى و هـارون عـرضـه داشـتند: ما مى ترسيم فرعون به ما تجاوز كند، و يا
طغيان بورزد، خداى تعالى فرمود: نترسيد كه من با شما هستم ، و هر چه شما بشنويد و
ببينيد مى شنوم و مى بينم .
بـا بـيـانـى كـه گـذشـت ايـن مـعـنـا روشن شد كه گفتار بعضى از مفسرين كه گفته اند:
(پـنـاه بـردن مـوسـى بـه خـدا قـبـل از آن بوده كه خداى تعالى با جمله (فلا يصلون
اليكما) خبر از ناتوانى آنها به رجم موسى بدهد) سخن درستى نيست .
و ان لم تومنوا لى فاعتزلون
يعنى : و اگر ايمان نمى آوريد پس از من كناره گيرى كنيد، نه دوستى كنيد، و نه دشمنى
، نـه بـه خـيـر مـتـعـرض مـن شـويـد، و نـه بـه شر. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از
(فـاعـتـزلون ) ايـن اسـت كـه از من دور شويد و با من رابطه نداشته باشيد. ولى اين
معناى بعيدى است .
فدعا ربه ان هولاء قوم مجرمون
يـعـنـى مـوسى پروردگار خود را خواند كه : خدايا اين قوم مردمى مجرمند. و در اين دعايش
عـلت آن را مـجرم بودن آنها معرفى مى كند، جرمى كه بخاطر آن مستحق هلاكت بودند، ولى
در ايـن جمله نيامده كه از خدا چه خواسته است ، ولى از جمله بعدى كه پاسخ خداى تعالى
به موسى است ، فهميده مى شود كه وى درخواست هلاكت ايشان را كرده .
فاسر بعبادى ليلا انكم متبعون
كـلمـه (اسـر) امـر از مـصدر (اسراء) است كه به معناى سير شبانه است ، در نتيجه
كـلمـه (ليـلا) تاءكيد و تصريح به معناى آن كلمه است . و منظور از كلمه (عبادى )
بـنـى اسـرائيـل اسـت . و مـعـنـاى جـمـله (انـكـم مـتـبـعـون ) ايـن اسـت كـه : هـمـيـن كه بنى
اسـرائيـل را شـبـانه حركت دهى فرعونيان تعقيبتان خواهند كرد. و اين جمله در حقيقت جمله اى
استينافى است ، كه منظور از ذكر آن فقط پيشگويى حادثه اى است كه به زودى بعد از
اسراء واقع مى شود.
و در ايـن آيـه بـا حـذف كـلمـاتـى ايـجـاز بـه كار رفته و تقدير كلام چنين است : (اسر
بعبادى ليلا انكم متبعون يتبعكم فرعون و جنوده شبانه بندگان مرا در شب حركت بده كه
شما تعقيب خواهيد شد، فرعون و لشكريانش شما را تعقيب خواهند كرد) .
و اترك البحر رهوا انهم جند مغرقون
راغب در مفردات گفته : كلمه (رهوا) به معناى (ساكنا) است . و معناى جمله (و اترك
البحر رهوا) اين است كه از دريا به آرامش بگذر. بعضى گفته اند: كلمه (رهو) به
مـعـنـاى وسـعـت راه اسـت . و ايـن مـعـنـا صـحـيـح اسـت . و جـمـله (انـهـم جـنـد مـغـرقـون )
تعليل جمله (و اترك البحر رهوا) است .
و در ايـن كـلام حـذف و ايجاز به كار رفته و تقدير آن چنين است : (فاسر بعبادى ليلا
يـتـبعكم فرعون و جنوده حتى اذا بلغتم البحر فاضر به بعصاك لينفتح طريق لجوازكم
فجاوزوه و اتركه ساكنا او مفتوحا على حاله فيدخلونه طمعا فى ادراككم فهم جند مغرقون
اى مـوسـى بـنـدگـان مـرا شـبـانـه حـركـت بـده تـا فـرعون و لشكريانش به تعقيب شما
بـرخـيزند، شما به دريا مى رسيد، با عصا به دريا بزن تا راهى براى عبورتان باز
شـود، هـمـيـن كـه از دريـا گـذشـتـى ، آب را هـمـچـنـان سـاكـن و يـا هـمـچـنـان بـاز و بـه
حـال خـود بـگـذار تـا فـرعـونـيـان بـرسـنـد، و بـه امـيـد رسـيـدن بـه بـنـى
اسرائيل داخل دريا شده همگى غرق شوند) .
كم تركوا من جنات و عيون و زروع و مقام كريم و نعمه كانوا فيها فاكهين كذلك
كـلمـه (كـم ) تـكثير را افاده مى كند، و به جمله چنين معنا مى دهد: (چه بسا از باغها و
چـشـمـه ها و زراعتها كه به جا گذاشتند) . و جمله (من جنات ...) بيان چيزهايى است كه
بـه جـاى گـذاشتند. و منظور از (مقام كريم ) قصرها و خانه هاى زيباى فرعونيان ، و
منظور از (نعمه ) - به فتح نون - تنعم است . و اين كلمه مانند كلمه (ضربه )
كـه به معناى يكبار زدن است ، يكبار تنعم را مى رساند، ولى اگر به كسره نون خوانده
شـود، نوعى از تنعم را افاده مى كند، مانند كلمه (جلسه ) - به كسر جيم - كه به
معناى نوعى نشستن است .
مفسرين كلمه (نعمه ) را در اين آيه تفسير كرده اند به آنچه كه وسيله تنعم است و اين
تـفـسير با كلمه ترك مناسب تر است . و كلمه (فاكهين ) از ماده (فكاهه ) به معناى
حـديـث نـفـس گـرفـته شده ، و شايد مراد از آن در اينجا تمتع باشد، همانطور كه مردم از
فاكهه (انواع ميوه ها) تمتع مى برند.
و كـلمه (كذلك ) به قول بعضى از مفسرين به معناى (الامر كذلك مطلب از اين قرار
اسـت ) مى باشد. بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه ما در باره هر كه بخواهيم
هـلاكـش كـنـيـم اين چنين عمل مى كنيم . و بعضى ديگر گفته اند: كلمه مذكور اشاره است به
بيرون راندنى كه از كلام سابق استفاده مى شد، و معنايش اين است كه ما اين طور ايشان را
از مصر بيرون رانديم .
ممكن هم هست كلمه (كذلك ) حال باشد از مفعول كلمه (تركوا) كه حذف شده و معنايش
اين است كه : بسيارى از چيزها را به حال خود ترك كردند و رفتند - و خدا داناتر است .
و اورثناها قوما اخرين
ضـمـيـر (ها) به مفعول (تركوا) كه گفتيم حذف شده و با جمله (من جنات ) بيان
شده برمى گردد، و معناى جمله روشن است .
فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين
نـه آسـمـان بـه حـال آنـان گـريه كرد و نه زمين و نه خدا مهلتشان داد. منظور از گريه
كردن آسمان و زمين بر چيزى كه فوت شده كنايه از اين است كه آسمان و زمين از فوت و
نابودى آن تغيير حالت نمى دهند و متاءثر نمى شوند. و در آيه مورد بحث هم كنايه است
از ايـنـكـه هـلاكت قوم فرعون هيچ اهميتى براى خدا نداشت ، چون در درگاه خدا خوار و بى
مقدار بودند. و به همين جهت هلاكتشان هيچ اثرى در عالم نداشت .
و جمله (و ما كانوا منظرين ) كنايه است از سرعت جريان قضاى الهى و قهر ربوبى در
بـاره آنـان ، و ايـنكه هيچ مانعى جلو اين جريان را نگرفت ، و هيچ چيزى چاره آن را نكرد و
آن را بر طرف نساخت تا به وسيله يكى از اين امور تاءخيرى در قضاى الهى رخ دهد.
و لقد نجينا بنى اسرائيل من العذاب المهين
مـا بـنـى اسـرائيـل را از عـذاب خـوار كـننده نجات داديم ، كه عبارت است از اسارت در دست
فرعونيان كه فرزندانشان را سر مى بريدند، و زنان و دختران را زنده مى گذاشتند، و
نيز بلاهاى ديگر.
من فرعون انه كان عاليا من المسرفين
جـمـله (مـن فـرعـون ) بـدل اسـت از جـمـله (مـن العـذاب )
حال يا به اينكه مضافى از آن حذف شده كه تقديرش (من عذاب فرعون ) بوده ، و يا
ايـنـكـه چـيـزى حذف نشده و خود فرعون براى مبالغه عين عذاب قرار داده شده و معناى جمله
(انـه كـان عـاليـا مـن المـسـرفـيـن ) ايـن اسـت كـه : فـرعـون مـردى مـتـكـبـر و از
اهل اسراف و تجاوز از حد بود.
و لقد اخترناهم على علم على العالمين
يـعـنى ما بنى اسرائيل را با علمى كه به استحقاق آنان داشتيم ، برگزيديم . و اين معنا
از سياق فهميده مى شود.
مقصود از اختيار بنى اسرائيل بر عالمين
و مـراد از (عـالمـيـن ) تـمـامى امت هاى عالم است . البته اين در صورتى است كه مراد از
(اختيار) اختيار از بعضى جهات باشد، مانند زياد داشتن انبياء، چون آنها از ساير امت ها
انـبـيـاء بـيـشـتـرى داشـتـنـد. و نـيـز ايـن امـتياز را داشتند كه سالهايى طولانى در بيابان
سرگردان شدند، و در طول آن مدت ابر آسمان برايشان سايه مى افكند، و طعامشان (من
) و مـيـوه شـان (سـلوى ) بـود، و امـتـيـازاتـى ديـگـر از ايـن
قبيل .
و امـا اگـر اخـتـيـار از تـمـامـى جـهـات بـاشـد در ايـن صـورت مـنـظـور از (عـالمـيـن )
اهـل زمـانـه خـود آنـهـا مـى بـاشـد. چـون بـطـور مـسـلم بـنـى
اسرائيل بر امت اسلام برترى ندارند، براى اينكه امت اسلام به حكم آيه شريفه (كنتم
خـيـر امـه اخـرجـت للنـاس ) و نـيـز آيـه شـريـفـه (هـو اجـتـبـيـكـم و مـا
جعل عليكم فى الدين من حرج ) بر تمامى امت هاى عالم برترى و فضيلت دارد.
و آتيناهم من الايات ما فيه بلاء مبين
.
كـلمـه (بـلاء) بـه مـعـناى آزمايش و امتحان است ، و معناى آيه اين است كه : ما از آيات و
مـعـجـزات نـمونه هايى به بنى اسرائيل داديم كه در آنها امتحانى روشن بود. و خلاصه
مـعـجـزاتـى بـراى آنـان آورديـم كـه نـمـونه اش در هيچ امتى نبود، و به همين جهت امت بنى
اسرائيل آزمايشى روشن شدند.
بـعـضـى از مفسرين گفته اند: در اين آيه اشاره اى است به اين كه غير از آن معجزات امور
ديگرى هم بوده كه در آزمودن بنى اسرائيل نظير معجزه بوده است .
و در ايـن كـه در ذيـل ايـن مـاجـرا چـهـار آيـه را آورده كـه از جـمـله (و لقـد نـجـيـنـا بـنـى
اسرائيل ) شروع شده ، و به جمله (بلاء مبين ) ختم مى شود، نوعى دلخوشى است كه
بـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) مـى دهد، و اشاره مى كند به اينكه خداى
تـعـالى بـه زودى او و مـؤ مـنـيـن به او را از فراعنه مكه نجات مى دهد، و بر كفار برمى
گـزيـنـد، و زمـيـن را در اخـتـيـارشـان قـرار مـى دهـد، تـا بـبـيـنـد كـه چـگـونـه
عمل مى كنند.
بحث روايتى
(رواياتى درباره عذاب دخان ، و گرييدن زمين و آسمان )
از جـوامـع الجامع نقل شده كه در تفسير آيه (فارتقب يوم تاتى السماء بدخان مبين )
گـفـتـه اسـت كـه در مـعـنـاى دخـان اخـتـلاف شـده ، بـعـضـى گـفـتـه انـد: دودى اسـت
قـبـل از قـيام قيامت از آسمان مى آيد و داخل گوشهاى كفار مى شود، به طورى كه سر آنها
مـانـنـد سـر كـبـاب شـده مـى شـود، ولى مـؤ منين از آن دود تنها دچار حالتى نظير زكام مى
گـردنـد، و روى زمـين با همه وسعتش مانند اطاقى در بسته مى شود كه در آن كاه دود كرده
باشند، و اين وضع تا چهل روز ادامه مى يابد - اين معنا از على و ابن عباس و حسن روايت
شده .
مـؤ لف : ايـن حـديـث را الدر المـنـثـور هـم از هـمـان نـامـبـردگـان
نـقـل كـرده . و نـيـز از حـذيـفـه بـن يـمـان و ابـى سـعـيـد خـدرى از
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم )، و نـيـز از ابـن عـمـر بـدون ذكـر نـام
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آورده است .
و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل هـمـيـن آيـه گـفـتـه اسـت : ايـن در وقـتـى اسـت كـه
اهل رجعت از قبور درآيند، در آن روز تمامى مردم در ظلمت فرو مى روند، و مى گويند كه اين
عذاب اليمى است ، پروردگارا اين عذاب را از ما برطرف كن كه ما داراى ايمانيم .
و در مـجـمـع البـيان آمده كه زراره بن اعين از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه آن
جـنـاب فـرمـود: آسـمـان بـر يـحـيـى پـسـر زكـريـا و بـر حـسين بن على (عليهماالسلام )
چـهـل روز گـريـه كـرد. عـرضـه داشتم گريه آسمان چه بود؟ فرمود آفتاب با سرخى
طلوع مى كرد، و با سرخى هم غروب مى نمود.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از عبيد المكتب از ابراهيم روايت كرده كه گفت : از
روزى كـه دنـيـا خـلق شـده آسـمـان نـگـريـسـتـه ، مـگـر بـه
حـال دو نـفـر. شـخـصـى از عـبـيـد پـرسـيـد آيـا جـز ايـن اسـت كـه آسـمـان و زمـيـن بـه
حـال مؤ من مى گريند؟ گفت : اين در همان محلى است كه مؤ من در آنجاست ، و اعمالش از آنجا
به آسمان بالا مى رود، و اما هيچ مى دانى كه معناى گريستن آسمان در اين آيه چيست ؟ گفت
: نـه . گـفـت آسـمـان سرخ مى شود و گلگون مى گردد، و اين دو نوبت شده ، يكى در آن
وقـتـى كه يحيى بن زكريا كشته شد، و آسمان خون بباريد، و يكى هم در وقتى كه حسين
بن على (عليهماالسلام ) كشته شد كه در آن روز نيز آسمان سرخ شد.
و در فقيه به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرموده : وقتى مؤ من
مـى مـيـرد نـقـاط مختلف زمين كه مؤ من در آن نقاط خدا را عبادت مى كرده بر او مى گريند. و
نـيـز از درهـاى آسـمـان آن درى كـه اعـمـالش از آن بـه سـوى بالا صعود مى كرده ، و نيز
محل سجده اش بر او مى گريد.
مـؤ لف : و در ايـن مـعـنـا و در مـعـناى دو روايت سابق روايات ديگرى از طرق شيعه و طرق
اهل سنت نقل شده .
و اگـر در مـعناى گريه آسمان و زمين اساس را همين ظاهر روايات قرار دهيم ديگر احتياجى
نيست به اينكه گريه آن دو را حمل كنيم بر كنايه تخييليه .
و در تفسير قمى در ذيل جمله (و قالوا معلم مجنون ) آمده كه اين سخن را وقتى گفتند كه
ديـدنـد هـنـگـام نـزول وحـى بـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) حالت غشوه و
بيهوشى به او دست مى دهد، لذا گفتند او مجنون (جن زده ) است .
آيات 59 - 34 سوره دخان
ان هـولاء ليـقولون (34) ان هى الا موتتنا الاولى و ما نحن بمنشرين (35) فاتوا بابائنا
ان كـنتم صادقين (36) اهم خير ام قوم تبع و الذين من قبلهم اهلكناهم انهم كانوا مجرمين (37)
و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لا عبين (38) ما خلقناهما الا بالحق و لكن اكثرهم لا
يـعلمون (39) ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين (40) يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم
يـنـصـرون (41) الا مـن رحم اللّه انه هو العزيز الرّحيم (42) ان شجرة الزقوم (43) طعام
الاثـيم (44) كالمهل يغلى فى البطون (45) كغلى الحميم (46) خذوه فاعتلوه الى سواء
الجحيم (47) ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحميم (48) ذق انك انت العزيز الكريم (49)
ان هـذا مـا كـنـتـم بـه تـمـتـرون (50) ان المـتـقين فى مقام امين (51) فى جنات و عيون (52)
يـلبـسون من سندس و استبرق متقابلين (53) كذلك و زوجناهم بحور عين (54) يدعون فيها
بكل فكهه امنين (55) لا يذوقون فيها الموت الا الموته الاولى و وقيهم عذاب الجحيم (56)
فـضـلا من ربك ذلك هو الفوز العظيم (57) فانما يسرناه بلسانك لعلهم يتذكرون (58)
فارتقب انهم مرتقبون (59)
ترجمه آيات
اين مشركين خواهند گفت (34).
مرگى بجز همين مرگ اول نداريم و ما مبعوث شدنى نيستيم (35).
اگر هستيم و شما راست مى گوييد پدران گذشته ما را زنده كنيد (36).
آيـا آنـهـا بـهـتـر بـودنـد يـا قـوم تـبـع پـادشـاه يـمـن و كـسـانـى كـه
قبل از آنان بودند. ما همه را هلاك كرديم چون مردمى مجرم بودند (37).
آرى ما آسمانها و زمين و ما بين آن دو را به بازى نيافريديم (38).
نيافريديم شان مگر به حق و ليكن بيشتر مردم نمى دانند (39).
به يقين كه روز فصل ميعاد همه آنان است (40).
روزى كـه هـيـچ دوستى هيچ بارى از دوست خود نمى كشد و به هيچ وجه يارى نمى شوند
(41).
مگر كسى كه خدايش رحم كند كه او عزيز و رحيم است (42).
به يقين درخت زقوم (43).
طعام گنه دوستان است (44).
مانند سرب آب شده كه در شكم غليان كند (45).
آنهم غليانى چون آب جوش (46).
بگيريد او را و وسط دوزخ بكشيد (47).
و سپس از عذاب جوشان بر سرش بريزيد (48).
(و به وى بگوييد) بچش كه تو همان نازپرورده گردن كشى هستى (49).
براستى اين همان است كه عمرى در باره آن در شك بوديد (50).
براستى مردم با تقوى در مقامى امين هستند (51).
در بهشت ها و چشمه سارها (52).
جامه هاى نازك و كلفت از ابريشم به تن كرده روبروى هم مى نشينند (53).
آرى اين چنين - و علاوه بر اين از حور عين به ازدواجشان درمى آوريم (54).
هر ميوه اى كه بخواهند با كمال امنيت طلب مى كنند (55).
در بـهـشـت ، ديـگـر طـعـم مـرگ را نـمـى چـشـنـد مـرگـشـان هـمـان مـرگ
اول بود و خدا از عذاب دوزخ حفظشان مى كند (56). اين فضلى است از ناحيه پروردگارت
و رستگارى عظيم هم همين است (57).
ما درك آن را به زبان تو ساده كرديم تا شايد متذكر شوند (58).
پس منتظرش باش كه ايشان نيز منتظرند (59).
بيان آيات
بـعـد از آنـكـه كـفـار را بـه عذاب دنيوى و سپس به عذاب اخروى انذار و تهديد كرد و در
عـذاب دنـيـوى بـه مـاجـراى قـوم فـرعـون تمثل جست كه موسى از طرف پروردگارش به
رسـالت بـه سـويـشـان گـسـيل شد، و مردم او را تكذيب كردند، و در نتيجه غرق گشته و
مـنـقرض شدند، اينك در اين آيات به عذاب اخروى آنان پرداخته ، و انكار معاد را از ايشان
حكايت مى كند كه معتقد بودند به اينكه بعد از مرگ اولى ديگر حياتى نيست ، و آنگاه بر
اثبات معاد احتجاج مى كند و برهان اقامه مى نمايد، و سپس به پاره اى از عذابهاى آخرت
كـه بـه زودى مـجـرمين بدان مبتلا مى شوند و نيز به پاره اى از نعمت هاى دائمى كه متقين
بـه آن مـى رسـند اشاره مى كند، و در اينجاست كه سوره با تذكر همان مطلبى كه با آن
آغـاز شـده بـود يـعـنـى نـزول كـتـاب بـه مـنـظـور تذكر خلق و دستور به انتظار كشيدن
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خاتمه مى يابد.
ان هولاء ليقولون ان هى الا موتتنا الاولى و ما نحن بمنشرين
در ايـن آيـه بـه آغـاز كـلام كه مى فرمود: (بل هم فى شك يلعبون ) بازگشت شده . و
اشاره (هولاء) اشاره به قريش و ساير اعراب وثنى مسلك و منكرين معاد است . و اين كه
گـفـتـنـد: (ان هـى الا موتتنا الاولى ) منظورشان از آن اين است كه بعد از مرگ زندگى
ديـگـرى نـيـسـت ، و مـعـلوم اسـت كه لازمه نبودن زندگى بعد از مردن نبودن معاد است ، به
دليـل ايـنـكه بعد از آنكه گفتند چيزى ماوراى مرگ اولمان نيست اضافه كردند (و ما نحن
بمنشرين ) يعنى ما مبعوث نخواهيم گرديد، همچنان كه در كشاف گفته : وقتى گفته مى
شود (انشر اللّه الموتى و نشرهم ) معنايش اين است كه خداوند مردگان را مبعوث كرد.
تـــوضـــيــح ايـن جـمـله مـنكران معاد كه گفتند: (ان هى الا موتتنا الاولى ) و چند وجه
درمعناى آن
پس اينكه گفتند: (ان هى الا موتتنا الاولى ) ضمير (هى ) در آن ضمير عاقبت و نهايت
اسـت ، و معنايش اين است كه عاقبت امر ما و نهايت وجود و حيات ما نيست مگر همان مرگ اولمان
كه با آن مرگ نابود مى شويم ، و ديگر بعد از آن ابدا حياتى نخواهيم داشت .
و در ايـنـكـه چـرا در آيه شريفه (موت ) را مقيد به كلمه (اولى ) كرده ، بعضى از
مـفـسـريـن چـنـيـن تـوجـيـه كـرده انـد كـه قـيـد مـزبـور احترازى نيست ، يعنى نمى خواهد در
مـقـابـل موتهاى ديگر موت اول را اثبات ، و بقيه را نفى كند، چون هيچ ملازمه اى بين موت
اول و مـوت ديـگـر يـا بـيـن مـوت اول و مـوت دوم نـيـسـت ، چـون مـمـكـن اسـت مـوت
اول باشد، و اين موت ، دومى نداشته باشد و در مقابلش موت ديگرى نباشد.
در ايـن بـيـن وجـه ديـگـرى هـسـت كـه آن را زمـخـشـرى در كـشـاف آورده ، مـى گـويـد:
حال اگر بگويى نزاع بين دين توحيد و كيش وثنيت بر سر حيات دوم يعنى حيات بعد از
مـرگ بـود، نـه در بـاره مـرگ دوم ، تـا آنـهـا بـگـويـنـد غـيـر از مـرگ
اول ديـگـر چـيـزى نـيـسـت ، بـا ايـنـكـه بـايـد گـفـتـه بـاشـنـد غـيـر از حـيـات
اول حياتى ديگر نيست ، و ما بعد از حيات اول ديگر مبعوث نمى شويم ، همچنان كه در جاى
ديـگر قرآن مرام آنها را همينطور حكايت كرده و فرموده : (ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن
بمبعوثين ) .
خلاصه اشكال و پاسخ آن
و خـلاصـه اشكال اين شد كه معناى (موتتنا الاولى ) چيست ، مگر بحث در اين بود كه ما
مرگ ديگرى هم داريم ، تا بگويند: نه همان مرگ اولى است و لا غير؟
در پـاسـخ مـى گـويـم : - و اللّه الموفق للصواب - معنايش اين است كه همانطور كه
قـبـلا مـرگـى داشـتـيـد و بـه دنـبال آن حياتى باز هم مرگى در پى داريد و به دنبالش
حياتى ، همچنان كه در آيه (و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ) به اين معنا
اسـت مـشـركين هم كه منكر معادند گفته اند: نه غير از مرگ اولى چيزى نيست . و منظورشان
ايـن اسـت كـه مـرگـى كـه دنـبـالش حـياتى باشد غير از همان مرگ اولى كه به دنبالش
زندگى دنيا قرار دارد نيست ، ديگر چنين مرگى در پى نداريم ، مرگى كه در پى داريم
مرگى است كه دنبالش حيات نيست ، در نتيجه اين آيه همان مطلبى را بيان مى كند كه آيه
: (ان هى الا حياتنا الدنيا) آن را بيان مى كرد. اين بود گفتار زمخشرى در كشاف .
مـمـكن هم هست ما آيه را به وجه سومى توجيه كنيم ، و بگوييم : اين گفتار مشركين بعد از
شنيدن آيه (قالوا ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين ...) بوده كه در تفسير آن گفتيم كه
مـنـظـور از امـاتـه اول ، مـرگ بـعـد از زندگى دنيا است ، و مراد از اماته دوم مرگ بعد از
زندگى برزخ است ، و مشركين با اين كلام خود: (ان هى الا موتتنا الاولى ) مرگ دوم را
كـه مـسـتـلزم زنـدگى بعد از مرگ و در برزخ است نفى كردند، چون مرگ آدمى را انعدام و
بطلان ذات او مى پنداشتند.
و مـمـكن است آن را به وجه چهارمى توجيه كرد، و گفت : قيد (اولى ) به حكايت بر مى
گـردد، نـه بـه مـطـلب حـكـايـت شـده ، و تنها سخن كفار اين بوده باشد كه : (ان هى الا
مـوتـتـنا) . و بنابر اين معناى كلام اين مى شود: مشركين حيات بعد از موت را انكار و نفى
مـى كـنـنـد: و مى گويند: (ان هى الا موتتنا) و منظورشان از كلمه (موتتنا) همين مردن
اولى از آن دو مرگى است كه ما در آيه (قالوا ربنا امتنا اثنتين ...) ذكر كرديم .
و اين وجوه چهارگانه از نظر نزديكى و دورى از ذهن مختلفند، از همه آنها نزديك تر وجه
سوم ، و سپس چهارم و آنگاه اول است .
فاتوا بابائنا ان كنتم صادقين
ايـن جـمـله تـتـمـه كـلام مـشـركـيـن مـنـكـر مـعـاد اسـت ، و خـطـابـشـان در آن بـه
رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مؤ منين است كه مساءله معاد و احياء مردگان را
به رخ آنان مى كشيدند. و مشركين در اين جمله از گفتار خود، آن را رد نموده ، گفته اند كه
(اگر راست مى گويد پدران ما را بياوريد) يعنى پدران گذشته ما را با دعاى خود و
يـا بـا هـر وسـيـله كـه در دسـت داريد زنده كنيد تا بدانيم كه در ادعاى خود كه اموات به
زودى زنده مى شوند و مرگ عبارت از انعدام نيست راست مى گوييد.
اهم خير ام قوم تبع و الذين من قبلهم اهلكناهم انهم كانوا مجرمين
اين آيه شريفه تهديدى است به كفار مشرك كه خدا هلاكشان خواهد كرد، همانطور كه قوم
تبع و اقوام قبل از ايشان را هلاك كرد.
(تبع ) كه در اين آيه شريفه نامش آمده ، يكى از پادشاهان حمير است كه در يمن حكومت
مـى كـردنـد، و بـه طـورى كـه نـقـل كـرده انـد نـامـش (اسـعـد ابـو كـرب ) و بـه
قـول بـعضى ديگر (سعد ابو كرب ) بوده ، و به زودى پاره اى از داستانش در بحث
روايتى خواهد آمد. و در آيه شريفه نوعى اشاره هست به اينكه خود تبع هلاك نگشته است .
و مـا خـلقـنـا السـمـوات و الارض و مـا بـيـنـهما لا عبين ما خلقناهما الا بالحق و لكن اكثرهم لا
يعلمون
ضـمـيـر تثنيه در كلمه (بينهما) به جنس سماوات و ارض برمى گردد، نه به الفاظ
آنـهـا، چـون اگـر بـه الفـاظ آنـهـا كه جمع است برمى گشت ، بايد ضمير را هم جمع مى
آورد، و مى فرمود: (بينها) .
و حـرف (بـاء) در كـلمـه (بـالحـق ) بـاء مـلابست است ، و جمله را چنين معنا مى دهد: ما
آسمانها و زمين و بين آن دو را نيافريديم ، مگر در حالى كه متلبس به حق بودند. بعضى
از مـفـسرين احتمال داده اند كه باء براى سببيت باشد، و معنا چنين باشد: ما آنها را به هيچ
وسـيـله و سـبـبـى از اسـبـاب نيافريديم ، مگر به سبب حق كه همان ايمان و اطاعت و بعث و
جزاء است .
ولى دورى اين احتمال از ذهن براى خواننده عزيز پوشيده نيست .
اثبات معاد با بيان اينكه خلقت آسمان ها و زمين به حق بوده
و مـضـمون اين دو آيه شريفه يك حجت برهانى است بر ثبوت معاد، به اين بيان كه اگر
فـرض كـنـيـم مـاوراى ايـن عـالم عـالم ديـگـرى ثـابـت و دائم نـبـاشد، بلكه خداى تعالى
لايـزال مـوجـوداتـى خـلق كـند، و در آخر معدوم نموده ، باز دست به خلقت موجوداتى ديگر
بزند، باز همانها را معدوم كند اين را زنده كند، و سپس بميراند، و يكى ديگر را زنده كند،
و هـمـيـنـطـور الى اءلابد اين عمل را تكرار نمايد، در كارش بازيگر و كارش عبث و بيهوده
خـواهـد بـود، و بـازى عـبـث بـر خـدا مـحـال اسـت ، پـس
عـمـل او هـر چـه بـاشـد حـق اسـت ، و غـرض صـحـيـحـى بـه
دنبال دارد. در مورد بحث هم ناگزيريم قبول كنيم كه در ماوراى اين عالم عالم ديگرى هست
، عـالمـى بـاقـى و دائمـى كـه تـمـامـى مـوجـودات بـدانـجـا
مـنـتـقـل مـى شـونـد، و آنـچـه كـه در ايـن دنـيـاى فـانـى و نـاپـايـدار هست مقدمه است براى
انتقال به آن عالم و آن عالم عبارت است از همان زندگى آخرت .
و مـا در بـاره ايـن بـرهـان در تفسير آيه 16 از سوره انبياء و آيه 27 از سوره (ص )
بحث مفصل كرده ايم ، بدانجا مراجعه شود.
و جمله (و لكن اكثرهم لا يعلمون ) توبيخ كفار است به نادانى .
ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين
اين آيه شريفه خصوصيات و صفات آن روز را كه برهان قبلى اثباتش مى كرد بيان مى
كـنـد، و مـى فرمايد در روز قيامت تمامى مردم از اولين و آخرين براى رب العالمين بپا مى
خيزند.
و اگر آن را (يوم الفصل ) خوانده ، بدين جهت است كه خداى تعالى در آن روز بين حق
و باطل جدايى مى افكند، و محق را از مبطل ، و متقى را از مجرم جدا مى كند. ممكن هم هست از اين
جهت باشد كه آن روز روز قضاء فصل الهى است .
(ميقاتهم اجمعين ) - يعنى روز فصل روز ميقات همه آنان است . ممكن هم هست منظور از همه
، تمامى مردم نباشد، بلكه تمامى نامبردگان در سابق ، يعنى قوم تبع و قوم فرعون و
قريش و ديگران باشد.
يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون
اين آيه شريفه (يوم الفصل ) را بيان مى كند. و كلمه (مولى ) به معناى كسى است
كـه حـق دارد در امـور ديـگرى تصرف كند، و هم به آن كسى كه وى نسبت به او ولايت دارد
اطـلاق مـى شـود، و كـلمـه (مـولى ) ى اولى در آيـه شـريـفـه بـه مـعـنـاى
اول و دومى به معناى دوم است .