و مـعناى آيه اين است كه : اين آرزو كردنتان كه از قرينان دور باشيد سودى به حالتان
ندارد، براى اينكه حقتان همين است كه با آن قرينان در عذاب شريك باشيد.
و انـصـاف ايـن اسـت كـه ايـنـهـا آيـه را خـوب مـعـنـى نـكـرده انـد، زيـرا
اول و آخـرش بـا هـم تـنـاقـض و تـدافـع دارد، چون بنا به گفته آنان جمله (اذ ظلمتم )
تـعـليـل اول بـى فـايـده بـودن آرزو اسـت . و جـمـله (انـكـم فـى العـذاب مـشـتـركـون )
تـعـليـل دوم آن اسـت . و لازمـه ايـنـكـه قـاعـدتـا بـايـد بـيـن دو
تعليل تطابق باشد، اين است كه در دومى بفرمايد (خدا حكم رانده كه شما آرزومندان در
قـيـامت و تابعان قرينان ، در عذاب باشيد) نه اينكه بفرمايد: (خدا حكم كرده كه شما
آرزومندان معذب در قيامت با متبوعان خود مشترك باشيد) .
بعضى ديگر گفته اند معناى آيه اين است كه : اشتراك ، چيزى از عذاب را از شما كم نمى
كند، براى اينكه هر يك از شما و قرينان شما بهره وافرى از عذاب دارد.
اين هم درست نيست ؛ چون بر فرض ، علتى كه براى كم نشدن عذاب و بى فايده بودن
اشـتـراك ذكر كرده فى نفسه صحيح باشد، نه لفظ آيه شريفه و نه سياق آن دلالتى
بر اين علت ندارد.
بـعـضـى ديـگر گفته اند معنايش اين است كه : اشتراك شما و قرينان در عذاب سودى به
حـال شـمـا نـدارد آنـطـور كـه در دنـيـا سـود داشـت ، چـون در دنيا وقتى مشتركا به شدائد
گرفتار مى شديد به يكديگر كمك مى كرديد، و سنگينى گرفتارى بين همه شما تقسيم
مـى شـد، ولى در اينجا اينطور نيست ، چون هر يك از شما و قرينان شما بيش از حد طاقت ،
تحمل عذاب ندارد.
ايـن نيز مانند وجه قبلى درست نيست و همان اشكال بر اين نيز وارد است . بعلاوه فهم چنين
معنايى به ذهن هيچ كس در نمى آيد، تا آيه شريفه بخواهد آن را از ذهنش بيرون آورد.
افـانـت تـسـمـع الصـم او تـهـدى العـمـى و مـن كـان فـى
ضلال مبين
بعد از آنكه داستان قرين قرار دادن براى كور صفتان را ذكر كرد، و فرمود كه در نتيجه
چنين سرنوشتى درك و فهمشان معكوس مى شود بطورى كه ضلالت را هدايت مى پندارند
و نـمـى تـوانـنـد حـق را بـشـنـاسـنـد، ايـنك در اين آيه به عنوان تفريع و نتيجه گيرى ،
رسـول گـرامـى خـود را متوجه مى كند به اينكه اين گونه افراد، كرها و كورهايى هستند
كـه تو نمى توانى سخن حق را به ايشان بشنوانى ، و به سوى راه رشد هدايتشان كنى
، پـس بـيـهـوده خـودت را بـه زحـمت مينداز و در دعوت آنان پافشارى منما، و از اعراضشان
انـدوه مـخـور. چيزى كه هست اين معنا را به صورت استفهام انكارى بيان مى فرمايد. بقيه
الفاظ آيه روشن است .
فاما نذهبن بك فانا منهم منتقمون او نرينك الذى وعدناهم فانا عليهم مقتدرون
مـراد از (بـردن پـيـامـبـر) بـردنـش از دنـيـا اسـت
قبل از انتقام گرفتن از كفار. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از بردن آن جناب ، بيرون
كـردنـش از بـيـن مشركين است . و معناى جمله (فانا منهم منتقمون ) اين است كه ما ناچار از
ايشان انتقام خواهيم گرفت . و مراد از اينكه فرمود: (آنچه به ايشان وعده داديم به تو
نـشـان مـى دهـيـم ) هـمـان انـتـقـام گـرفـتـن از ايـشـان اسـت ،
قـبـل از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از دنيا برود، و يا در حالى كه در
بـيـن ايـشـان بـاشد. و معناى جمله (فانا عليهم مقتدرون ) اين است كه اقتدار ما بر آنان
تفوق دارد (و اين تفوق را از كلمه (على ) مى فهميم ).
و جـمـله (فـاما نذهبن بك ) در اصل (ان نذهب بك ) بوده ، كلمه (ما) بر كلمه (ان
) اضـافـه گـشـتـه و (امـا) شـده ، و نـون تـاءكـيـد هم بر (نذهب ) اضافه شده ،
(نـذهـبـن ) گـشـتـه . و حـاصل معناى آيه اين است كه : ما از ايشان انتقام خواهيم گرفت ،
حال يا بعد از درگذشت تو، و يا قبل از آن .
فاستمسك بالذى اوحى اليك انك على صراط مستقيم
از ظـاهـر كلام برمى آيد كه حرف (فاء) در آغاز جمله براى اين است كه اين جمله نتيجه
هـمـه حـرفـهـاى گـذشـتـه (نازل كردن ذكر از طريق وحى ، و اينكه نبوت يكى از سنتهاى
الهى است ، و اينكه كتاب نازل بر آن جناب حق است ، و اينكه آن جناب رسولى مبين است كه
دعـوتـش را جـز مـردم بـا تـقـوى اجـابـت نـمى كنند، و جز دارندگان قرين از شياطين از آن
اعـراض نـمـى نـمـايـنـد، و ايـنـكـه پـيامبر بايد براى هميشه از ايمان آوردن آنان ماءيوس
باشد، و اينكه خدا از ايشان انتقام خواهد گرفت ) مى باشد.
و بـه هـمـيـن جـهـت بـعـد از هـمـه آن مـطـالب تـاءكـيـد مـى فـرمـايـد بـر ايـنـكـه
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) به كتابى كه بر او وحى شده تمسك جويد،
چون او بر صراط مستقيم است .
و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسئلون
ظـاهـرا مـراد از (ذكر) ذكر خدا باشد. و كلمه ذكر در اين سوره به اين معنا مكرر آمده . و
حـرف (لام ) در جـمـله (لك و لقـومـك ) اخـتـصـاص را مـى رسـانـد، بـه ايـن مـعنا كه
تـكـاليـفى كه در كتاب است متوجه آن جناب و قوم او است . مؤ يد اين معنا تا اندازه اى جمله
(و سوف تسالون ) است ، يعنى در روز قيامت از آن بازخواست مى شويد (چون اگر آن
جناب و قومش خصوصيتى نداشتند نمى فرمود شما بازخواست مى شويد بلكه مى فرمود
همه مردم به زودى بازخواست مى شوند).
و از بيشتر مفسرين نقل شده كه گفته اند مراد از (ذكر) شرف و نام نيكى است كه از آن
جناب و قومش باقى بماند. و معنايش اين است كه : اين قرآن شرافت عظيمى است براى تو
و قومت - يعنى اعراب - كه تا قيام قيامت در بين امت هاى ديگر سر بلند خواهيد بود.
و اسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرّحمن آلهه يعبدون
اقـــوال مـــفـــســـريـن دربـاره مـقـصـود از ايـنـكـه خـطاب به پيامبر اكرم (ص ) فرمود:
(واسئل من ارسلنا من قبلك اجعلنا من دون الرحمن آلهه يعبدون )
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه اند: منظور از اينكه مى فرمايد: (بپرس از رسولانى كه
قبل از تو فرستاده ايم ) پرسيدن از امت هاى آن رسولان است ، يعنى مثلا از علماى يهود و
نصارى بپرس ، نظير آيه : (فاسال الذين يقرون الكتاب من قبلك ) و فايده اين مجاز
گـويـى ايـن اسـت كـه اگـر مـى فـرمـود: (از امـتـهـايـى كـه
قـبـل از تـو پيامبرانى به سويشان فرستاديم بپرس ، آيا ما غير از رحمان آلهه ديگرى
برايشان قرار داديم تا آنها را بپرستند؟) ممكن بود همان امت ها به دروغ بگويند: بله .
ولى فـرمـود: (از پـيـامـبـرانـى كـه قـبل از تو فرستاديم بپرس ) تا معلوم شود كه
گفتار امت ها حجت نيست تا هر چه در جواب بگويند درست باشد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد سـؤ ال از اهـل كـتـاب ، تـورات و
انجيل است و بس ، چون اين دو امت هر چند كه كافر بودند ليكن وقتى به تواتر خبر دادند
كه : نه ، خداوند آلهه اى براى ما قرار نداده ، سخن ايشان براى مردم حجت مى شود، چون
گـو ايـنـكـه خطاب به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است ، ليكن تكليف در آن
متوجه به امت آن جناب است .
ليـكـن بـعـيد بودن اين دو تفسير بر خواننده پوشيده نيست ، مخصوصا وجه دومى ، از اين
جـهـت كـه اهـل ايـن دو كـتـاب خـصـوصـيـتـى نـدارنـد تـا تـنـهـا از آنـان سـؤ
ال شود.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: آيـه شـريـفـه از آيـاتـى اسـت كـه در شب معراج خطاب به
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شده تا آن جناب از ارواح انبياء (عليهم السلام )
ايـن سـؤ ال را بـكـنـد، و در هنگامى كه به ايشان بر مى خورد بپرسد: آيا جز دين توحيد
دين ديگرى براى امت خود آورده بودند.
البـته روايات زيادى هم از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بر طبق اين تفسير رسيده كه در
بحث روايتى آينده - ان شاء اللّه تعالى - از نظر خواننده خواهد گذشت .
بحث روايتى
تـوضـيـحـى دربـاره روايـتـى كـه جـمله (و جعلها كلمة باقية فى عقبه ) را به امامت
ذريهابراهيم (ع ) تفسير كرده اند
در مجمع البيان در ذيل جمله (و جعلها كلمه باقيه فى عقبه ) آمده كه بعضى گفته اند:
مـنـظـور از (كـلمـه باقيه در نسل آن جناب ) امامت است كه تا روز قيامت در ذريه آن جناب
باقى است - نقل از امام صادق (عليه السلام ).
مؤ لف : و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست كه در بعضى از آنها، آيه شريفه بر امامت
از نسل امام حسين (عليه السلام ) تطبيق شده .
و دقـت در ايـن روايـات ايـن مـعـنـا را به دست مى دهد كه بناى آن بر اين است كه ضمير در
(جـعلها) به هدايتى برگردد كه از جمله (سيهدين ) استفاده مى شود. و در سابق هم
در آيه (انى جاعلك للناس اماما) گفتيم كه وظيفه امام هدايت مردم است در ملكوت و واقع
اعـمـالشـان ، بـه اين معنا كه با ارشاد خود ايشان را به سوى خداى سبحان سوق دهند، و
بـه درجـات قـرب بـه خـداى عـزّوجـلّ نـزديـك گـردانـنـد، و
عـمـل هـر صـاحـب عـمـلى را بـه آن مـنـزلتـى كـه عـمـلش اقـتـضـاء دارد
نـازل سـازنـد، البـتـه بـا در نظر داشتن اينكه حقيقت هدايت از خدا است ، و اگر به امام هم
نسبت مى دهيم به تبع يا بالعرض است .
و فـعـليـت هـدايـتـى كـه از نـاحـيـه خـدا بـه سـوى خـلق
نـازل شـده ، نـخـسـت شامل امام مى شود و سپس از ناحيه امام به سوى سايرين افاضه مى
شـود، پـس هـدايـت امـام تـمـام ترين مراتب هدايت است ، و هدايتهاى ديگران مادون آن است . و
اينكه ابراهيم (عليه السلام ) گفت : (فانه سيهدين ) و قيدى براى هدايت نياورد، خود
دليـل اسـت بـر ايـنكه مراد از هدايت ، مطلق هدايت است ، هم مى تواند با عالى ترين مراتب
هـدايـت كـه حـظ امـام از آن مـرتـبـه اسـت منطبق شود، و هم بر ديگر مراتب . پس مى توانيم
بـگـويـيـم مـنـظـور از آن ، امـامـت اسـت ، و هـمـيـن امـامـت اسـت كـه كـلمـه اى اسـت بـاقـى در
نسل ابراهيم (عليه السلام ).
روايـــتـــى در ذيـــل آيـــه : (و قـــالوا لا نـــزل هـــنـــا القـــرآن
عـلىرجل من القريتين عظيم )
و در احـتـجـاج از حـضـرت عـسـكرى (عليه السلام ) از پدران بزرگوارش روايت آورده كه
فرمودند: روزى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در سايه كعبه نشسته بود كه
عـبـداللّه بن اميه مخزومى عرضه داشت : اگر خدا مى خواست رسولى در بين ما مبعوث كند،
كـسـى را مبعوث مى كرد كه از همه ما ثروتمندتر و نيكوحالتر باشد، چرا اين قرآن كه
تـو مـى پندارى خدا بر تو نازلش كرده و به وسيله آن مبعوث به رسالتت نموده ، بر
يـكـى از دو مـرد عـظـيـم اين دو شهر يعنى وليد بن مغيره در مكه و عروه بن مسعود ثقفى در
طائف نازل نشد؟
آنـگـاه امـام (عـليـه السـلام ) در كـلامـى طـولانـى پـاسـخ
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را نقل فرموده كه مضمونش همان است كه در آيات
آمده .
آنـگـاه فـرمـوده : و پـاسـخ هـمـان اسـت كـه قـرآن در جـواب از (و قـالوا لو لا
نـزل هـذا القـرآن على رجل من القريتين عظيم ) فرموده : (اهم يقسمون رحمه ربك ) اى
مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) آيـا اين مشركين رحمت پروردگار تو را تقسيم مى
كـنـنـد؟. (نـحـن قـسـمـنـا بينهم معيشتهم فى الحيوه الدنيا) اين ماييم كه معيشت شان را در
زنـدگى دنيا تقسيم مى كنيم . آرى خدا است كه بعضى از ما را محتاج بعضى ديگر كرده ،
اين را محتاج مال او، و او را نيازمند كالا و يا خدمت اين كرده است .
در نـتـيـجـه مـى بـيـنـى كـه بـزرگـتـريـن پادشاهان و غنى ترين توانگران ، محتاج به
فقيرترين فقراء شده تا كالائى از انواع كالاها كه نزد او است از او بخرد، و يا برايش
خـدمتى كند و گوشه اى از زندگيش را اصلاح نمايد، كه اگر آن فقير نمى بود اصلاح
نـمى شد، و خود آن پادشاه نمى توانست آن را اصلاح كند. و يا آنكه از علمى كه آن فقير
از انـواع حـكـمـت و عـلوم دارد استفاده نمايد، پس او محتاج به اين فقير است ، و اين فقير هم
مـحـتـاج مـال آن پـادشـاه توانگر است ، حاجت اين فقير نزد او است و حاجت آن پادشاه كه يا
خدمت و يا علم و يا راءى درست است نزد اين فقير است .
پـس آن پـادشـاه نـمـى تـوانـد بـگـويـد: چـرا مـن عـلم ايـن فـقـيـر و
مـال خـودم را نـداشـتـه بـاشـم ، و فـقـيـر هـم نـمـى تـوانـد بـگـويـد: چـرا
مـال آن پادشاه با علم و راى و معرفت خودم برايم جمع نشد؟ آنگاه امام (عليه السلام ) اين
آيـه را قـرائت فـرمـود: (و رفـعـنـا بـعـضـهـم فـوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا
سخريا.)
آنـگـاه فـرمـود: (و رحـمـه ربـك خـير مما يجمعون ) يعنى رحمت پروردگار تو بهتر از
اموال دنيايى است كه اينان جمع مى كنند.
رواياتى ديگر در ذيل برخى آيات گذشته
و در كـافـى بـه سـنـد خـود از سـعـيـد بـن مسيب روايت كرده كه گفت : من از على بن الحسين
(عـليـهـمـاالسلام ) از كلام خداى عزوجل پرسيدم كه مى فرمايد: (و لولا ان يكون الناس
امـه واحـده ) فـرمـود منظورش از اين امت ، امت محمد است كه اگر همه كفار و داراى يك مسلك
نمى شدند (لجعلنا لمن يكفر بالرّحمن ...) .
و در تفسير قمى به سند خود از يحيى بن سعيد از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده
كـه در مـعـنـاى جـمله (فاما نذهبن بك ) فرمود: اگر تو را از مكه به مدينه هم ببريم ،
اراده كـرده ايـم كـه دوبـاره بـه مـكـه برگردانيم ، و به وسيله على بن ابيطالب (عليه
السلام ) از اهل مكه انتقام بگيريم .
و در الدر المـنـثـور است كه عبد الرزاق ، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، و حاكم - وى
حـديـث را صـحـيـح دانـسـته - از قتاده روايت كرده اند كه در تفسير جمله (فاما نذهبن بك
فـانـا مـنـهـم مـنـتـقـمـون ) از انـس نـقـل كـرده كـه گـفـت :
رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) از دنيا رفت ، و نقمت و عذاب به جاى گذاشت .
تـا آن جناب بود خداوند هيچ ناملايمى از امتش به وى ننمود تا از دنيا رفت ، در حالى كه
هـيچ پيامبرى نبود مگر آنكه عذاب خدا را در امتش مى ديد، مگر پيغمبر شما كه عذاب امتش را
براى آينده اش پيش بينى كرد، و در خواب ديد كه بعد از درگذشتش چه بر سر امتش مى
آيد، و به همين جهت ديگر هرگز خندان و خوشحال ديده نشد تا از دنيا رفت .
مـؤ لف : ايـن مـعـنـا از انـس و نـيـز از عـلى بـن ابـيـطـالب و از غـيـر آن دو بطريقى ديگر
نقل شده .
و نـيـز در هـمان كتاب مى گويد: ابن مردويه از طريق محمد بن مروان ، از كلبى ، از ابى
صـالح ، از جـابـر بـن عبداللّه ، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده
كـه در ذيـل آيه (فاما نذهبن بك فانا منهم منتقمون ) فرموده است : اين آيه در باره على
بن ابى طالب نازل شده كه بعد از درگذشتم از ناكثين و قاسطين انتقام خواهد گرفت .
مـؤ لف : از ظـاهـر ايـن روايت و روايت قبليش و روايتى كه در اين معنا رسيده برمى آيد كه
تهديد در اين دو آيه راجع به كسانى است كه از راه حق منحرف مى شوند، در عين اينكه از
مسلمانان هستند، و راجع به كفار قريش نيست .
و در احـتـجـاج از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت آورده كه در حديثى طولانى فرمود: و
امـا آيـه (و اسـاءل مـن ارسـلنـا مـن قـبـلك مـن رسـلنـا) خـود يـكـى از بـراهـيـن نـبـوت
رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) است كه خداى تعالى به او ارزانى داشته ، و
بـه وسـيله آن حجت را بر ساير خلائق تمام كرده ، براى اينكه بعد از آنكه نبوت را به
وسـيـله آن جـنـاب خـاتـمـه داد و او را بـه عـنـوان پـيـامـبـر بـراى تـمـام امـت هـا و سـايـر
ملل قرار داد اين امتياز را به او داد كه به آسمان عروجش داد، و در آن روز همه انبياء (عليهم
السـلام ) را بـرايـش جـمـع كرد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از نبوت همه
آگـاه شد، و آنها چيزهايى از عزائم خدا و آيات و براهين او برايش به عنوان ارمغان بيان
كردند...
مـؤ لف : ايـن مـعـنـا را قمى هم در تفسير خود به سند خويش از ابى الربيع از ابى جعفر
(عـليـه السـلام ) در پاسخ از سوالات نافع بن ازرق روايت كرده . و نيز الدر المنثور آن
را به چند طريق از سعيد بن جبير و ابن جريح و ابن زيد روايت كرده است .
آيات 56 - 46- سوره زخرف
و لقـد ارسـلنـا مـوسـى بـايـاتـنـا الى فـرعـون و مـلايـه
فـقـال انـى رسـول رب العـالمـين (46) فلما جاءهم باياتنا اذا هم منها يضحكون (47) و ما
نـريهم من ايه الا هى اكبر من اختها و اخذناهم بالعذاب لعلهم يرجعون (48) و قالوا يا ايه
السـاحـر ادع لنـا ربـك بـمـا عـهـد عـنـدك انـنا لمهتدون (49) فلما كشفنا عنهم العذاب اذا هم
يـنـكـثـون (50) و نـادى فـرعـون فـى قـومـه قـال يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار
تجرى من تحتى افلا تبصرون (51) ام انا خير من هذا الذى هو مهين و لا يكاديبين (52) فلو
لا القـى عـليـه اسوره من ذهب او جاء معه الملئكه مقترنين (53) فاستخف قومه فاطاعوه انهم
كانوا قوما فاسقين (54) فلما اسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعين (55) فجعلناهم سلفا
و مثلا للاخرين (56).
ترجمه آيات
هـمـانـا مـا مـوسـى را بـا آيات خود به سوى فرعون و درباريانش فرستاديم ، گفت : من
فرستاده رب العالمينم (46).
پس از آن همين كه آيات ما را به ايشان نمود، ناگهان از آن معجزات به خنده درآمدند (47).
و مـا هـيـچ آيـتـى بـه ايشان ننموديم مگر آنكه از آيت قبلى بزرگتر بود، و ايشان را به
عذاب گرفتيم شايد برگردند (48).
و گـفـتند: هان اى جادوگر! پروردگار خود را برايمان بخوان ، بخاطر آن عهدى كه به
تو داده (كه اگر ايمان آوريم ) عذاب را از ما بردارد كه ما حتما به راه خواهيم آمد (49).
ولى همين كه عذاب را از آنان برداشتيم دوباره پيمان شكستند (50).
و فرعون در قوم خود ندا كرد، و گفت : اى مردم آيا ملك مصر از من نيست و اين نهرها از دامنه
قصرم نمى گذرد؟ چرا پس نمى بينيد؟ (51).
با اين حال آيا من بهترم يا اين مرد بى كس و خوار، كه قادر بر بيان نيست (52).
اگـر او هـم كسى بود چرا (مثل من به علامت سرورى ) دستبندى از طلا از طرف خدا ندارد، و
يا (چون من كه خدم و حشم دارم ) ملائكه با او قرين نشدند، و بياريش نيامدند؟ (53).
پـس به اين وسيله قوم خود را ذليل و زبون داشت در نتيجه اطاعتش كردند چون آنها مردمى
فاسق بودند (54).
همين كه ما را به خشم آوردند از ايشان انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم (55).
پس سرگذشت شان را سلف و مثلى براى ديگران كرديم (56).
بيان آيات
بيان آيات مربوط به ارسال موسى (ع ) به سوى فرعون و فرعونيان
بـعـد از آنـكـه در آيـات قـبـل فـرمـود: خـداونـد كـفار را به نعمت هاى خود متمتع كرد، و اين
بـرخـوردارى ايـشـان را بـه طـغـيـان واداشـت ، و كـتـاب حـقـى را كـه
رسـول مـبـيـنـش آورد به سحر نسبت دادند، و نيز گفتند: چرا اين قرآن بر يكى از مردان دو
قـريـه بزرگ نازل نشد، و با اين گفتار خود دو مرد از شهر بزرگ را به خاطر اين كه
مـال بـيـشـترى داشتند بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ترجيح دادند، اينك در
ايـن آيـات بـرايشان مثلى از داستانهاى موسى (عليه السلام ) و فرعون و قومش آورده كه
خـدا او را بـا مـعـجـزات و آيـات بـاهـره اش بـه سـوى ايـشـان
گـسـيـل داشت ، و آنان بر آن آيات خنديدند و مسخره كردند، و فرعون براى قومش احتجاج
كـرد، و بـه آنـان خـطـاب نمود كه من بهتر از موسى هستم ، براى اينكه ملك مصر از آن من
اسـت كـه ايـن نـهـرهـا از دامـنـه آن جـارى اسـت ، بـا ايـن حـرفـهـا
عـقـل مـردم را دزديـد و آنان اطاعتش كردند، و سرانجام كارشان و استكبارشان بدينجا كشيد
كه خدا از ايشان انتقام گرفته غرقشان كرد.
و لقـد ارسـلنـا مـوسـى بـايـاتـنـا الى فـرعـون و مـلائه
فقال انى رسول رب العالمين
حـرف (لام ) كـه در اول كلام آمده لام قسم است ، و حرف (باء) در جمله (باياتنا)
مصاحبت را مى رساند. و بقيه الفاظ آيه روشن است .
فلما جاءهم باياتنا اذا هم منها يضحكون
منظور از عبارت (همين كه آيات ما را آورد) اظهار معجزاتى است كه بر رسالت آن جناب
دلالت مى كرد. و مراد از اينكه فرمود (ناگهان از آن به خنده درآمدند) اين است كه به
منظور استهزاء و خوار شمردن آيات خدا خنديدند.
و ما نريهم من آيه الا هى اكبر من اختها...
كـلمه (اخت ) به معناى مثل و مانند است . و جمله (هى اكبر من اختها) كنايه است از اينكه
هـر يـك از اين آيت ها مستقلا دلالت بر حقيقت رسالت دارد، و جمله (و ما نريهم من آيه ...)
حال از ضمير (منها) است . و معنايش اين است كه : وقتى معجزات را ديدند ناگهان از آن
بـخـنده درآمدند، در حالى كه هر يك از آن معجزات در دلالت بر حقانيت رسالت و در اعجاز
به حد كمال بود و هيچ نقص و قصورى در آن نبود.
(و اخـذناهم بالعذاب لعلهم يرجعون ) - يعنى ما آنان را به عذاب دنيايى گرفتيم ،
بـه امـيـد ايـنـكـه دسـت از اسـتـكـبـار بـردارنـد و از لجـبـازى بـه سـوى
قـبـول رسـالت بـرگـردنـد. و مـراد از عـذاب مـذكـور هـمـان بـلاهـايـى اسـت كه بر بنى
اسرائيل نازل شد، مانند: قحطى ، كمى ثمرات ، طوفان ، ملخ ، شپش ، قورباغه ، و خون
كه هر يك جدا جدا بلايى بزرگ بودند كه تفصيلش در سوره اعراف آمده .
و قالوا يا ايه الساحر ادع لنا ربك بما عهد عندك اننا لمهتدون
كـلمـه (ما) در جمله (بما عهد عندك ) مصدريه است ، و جمله را معناى (بعهده عندك )
مـى دهـد. و مـنـظـور از اين عهد - به طورى كه گفته اند - عهدى است كه خدا به موسى
(عليه السلام ) داده بود كه اگر بنى اسرائيل ايمان آوردند بلا را از ايشان بردارد.
و جـمـله (يـا ايـه السـاحـر) خـطـاب قـوم فـرعـون بـه موسى (عليه السلام ) است كه
خطابى است از در استهزاء و استكبار، همچنان كه در جمله (ادع لنا ربك پروردگارت را
بـخـوان ) نيز اين استهزاء و استكبار به چشم مى خورد، چون اگر اين منظور را نداشتند
مـى گـفتند (خدا را بخوان ) . و مراد از اين جمله آن است كه از موسى بخواهند دعا كند تا
عـذاب از ايـشـان بـرداشـتـه شـود كـه اگـر بـرداشـتـه شـود بـه وعـده خـود
عمل نموده ، ايمان مى آورند، و به راه هدايت در مى آيند.
بـعـضـى از مـفـسـريـن گفته اند: (ساحر) در عرف قوم فرعون به معناى عالم است ، و
سـاحـران در نـزد ايـشـان خيلى عظيم و محترم بوده اند. و اگر به موسى ساحر گفته اند
مـنظورشان توهين و مذمت نبوده ، بلكه منظور تعظيم موسى بوده است . و اين حرف صحيح
نـيـسـت بـلكـه هـمـانـطـور كـه گفتيم منظورشان استكبار بوده ، به شهادت اينكه دنبالش
گفتند: (ادع لنا ربك ) .
فلما كشفنا عنهم العذاب اذا هم ينكثون
كـلمـه (ينكثون ) از مصدر (نكث ) است كه به معناى نقض عهد و خلف وعده است و وعده
اى كـه بـه مـوسـى داده بـودنـد هـمان بود كه گفتند: (اننا لمهتدون ما حتما و قطعا ايمان
خواهيم آورد) .
و نـادى فـرعـون فـى قـومه قال يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى
افلا تبصرون
يـعـنـى فـرعون قوم خود را ندا كرد كه اى قوم آيا ملك مصر از آن من نيست ؟ و اين نهرها از
دامـنـه مـلكـم جـارى نـيـسـت ؟ آيـا نـمـى بـيـنـيـد؟ و در ايـن جـمـله بـا آوردن كـلمـه
(قـال ) جـمـله بـعـد را از مـا قـبـل جـدا كـرد، چـون جـمله بعد به منزله جواب از سؤ الى
تـقـديـرى اسـت . بـعـد از آنكه فرمود (فرعون در ميان قوم خود ندا كرد) كاءنه كسى
پرسيده : چه گفت ؟ فرمود: (قال يا قوم ...) .
و مـعـنـاى ايـنـكـه فرمود (و هذه الانهار تجرى من تحتى ) اين است كه اين نهرها از تحت
قـصـرم و يـا از زيـر و دامـنـه بـسـتـانـم كـه قـصـرم در آن اسـت جـارى اسـت كـه بـه
احتمال دوم قصرش در آن باغ و در نقطه مرتفعى قرار داشته ، و بنايى بلند بوده است .
و جـمـله مـذكـور حـال از مـا قـبـل است ، و نيز عطف است بر (ملك مصر) و جمله (تجرى من
تـحـتـى ) حـال اسـت از (انـهـار) و مـنـظـور از (انـهـار) شـعـبـه هـاى رود
نيل است .
و جـمـله (افـلا تـبـصـرون ) در مـعـنـاى تـكرار كردن استفهام سابق است كه فرعون مى
پرسيد (اليس لى ملك مصر...)
ام انا خير من هذا الذى هو مهين و لا يكاد يبين
كـلمـه (مهين ) به معناى خوار و ضعيف است ، و از مصدر مهانت است كه معناى حقارت را مى
دهـد، و مـنـظـور فـرعـون از مهين حضرت موسى (عليه السلام ) است ، چون او مردى فقير و
تهى دست بود.
و معناى جمله (و لا يكاد يبين ) اين است كه او هرگز نمى تواند مقصود خود را تفهيم كند.
و بـعـيـد نـيـسـت كـه ايـن سـخـن را بـه آن جـهـت گـفـتـه كـه سـابـقـه
قـبـل از رسـالت مـوسـى (عـليـه السـلام ) را مـى دانـسته ، كه مردى كم حرف بوده ، و يا
لكـنـتـى در زبـان داشـتـه ، و فـرعون خبر نداشته از اينكه موسى (عليه السلام ) از خدا
خـواسـت تـا لكـنـت را از زبـانـش بـردارد، و بـه حـكـايـت قـرآن عـرضـه داشـت : (و
احـلل عـقده من لسانى يفقهوا قولى ) و خداى تعالى هم دعايش را مستجاب نموده ، فرمود:
(قد اوتيت سولك يا موسى ) .
و در صـدر آيـه در جـمـله (ام انـا خير...) كلمه (ام ) هم مى تواند منقطعه باشد، و هم
مـتـصـله . اگـر مـنـقـطه اش بگيريم بيانگر كلام سابق مى شود و معناى جمله چنين مى شود
(بلكه من از موسى بهترم ، براى اين كه او چنين و چنان است ) . و اگر متصله بگيريم ،
يـكى از دو طرف ترديدش با همزه استفهامش حذف شده ، و تقديرش چنين است : (اهذا خير
ام انا خير... آيا اين موسى بهتر است و يا من ...) .
و در مـجمع البيان مى گويد: سيبويه و خليل حرف (ام ) را عاطفه گرفته اند. و جمله
(انا خير) را عطف بر آخر آيه قبلى ، يعنى جمله (افلا تبصرون ) گرفته اند، چون
مـعـنـاى (انـاخـيـر) هـمـان مـعـنـاى (ام تـبـصرون ) است ، پس گويا فرموده : (افلا
تـبـصـرون ام تـبـصـرون ) چون به نظر فرعون اگر مردم مى گفتند (تو بهترى )
داراى بصيرت بودند. در حقيقت خواسته اند بگويند به كار بردن جمله (ام انا خير) در
جـاى (ام تبصرون ) از باب به كار بردن مسبب در جاى سبب ، و يا به كار بردن سبب
در جاى مسبب است .
و بـه هـر حـال فرعون در اين آيه شريفه نام موسى (عليه السلام ) را نبرد، و از او به
اسـم اشـاره (هـذا - ايـن ) تعبير كرد كه اين خود نوعى تحقير و توهين است . و همچنين
جـمـله (الذى هـو مـهين و لا يكاد يبين ) تحقير را مى رساند، و علت بهتر نبودن موسى را
بيان مى كند.
فلولا القى عليه اسوره من ذهب او جاء معه الملئكه مقترنين
كـلمـه (اسـوره ) جـمـع (سـوار) - بـه كـسر سين - است كه راغب آن را معرب كلمه
(دستواره ) دانسته . مى گويند: رسم مردم آن روز بود كه وقتى كسى را بر خود رئيس
مـى كـردنـد، دسـتـبـندى از طلا به دستش و گردن بندى از طلا به گردنش مى انداختند. و
بـنـابـر ايـن مـعـنـاى آيـه چـنـيـن مـى شـود: اگـر مـوسـى
رسـول مـى بود، و بدان جهت بر مردم سيادت و سرورى مى داشت بايد از آسمان دستبندى
از طلا برايش انداخته مى شد.
و از ظـاهـر جـمـله (او جـاء مـعـه الملئكه مقترنين ) بر مى آيد كه (اقتران ) به معناى
تـقـارن اسـت (در نـتـيجه (مقترنين ) به معناى (متقارنين ) مى باشد) همچنان كه كلمه
(اسـتـبـاق ) به معناى (تسابق ) و كلمه (استواء) به معناى تساوى مى باشد. و
مـنـظـور از (آمـدن ملائكه با موسى (عليه السلام ) در حالى كه مقترن باشند) اين است
كه ملائكه همراه او بيايند و رسالت او را تصديق كنند. و اين كلمه از سخنانى است كه در
قـرآن كـريـم از زبـان تـكـذيـب كـنـنـدگان رسولان مكرر آمده ، مانند اينكه گفتند: (لولا
انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا) .
فاستخف قومه فاطاعوه انهم كانوا قوما فاسقين
يـعـنـى فـرعون با اين سخنان عقول قوم خود را دزديد و فريبشان داد. و بقيه الفاظ آيه
روشن است .
فلما اسفونا انتقنا منهم فاغرقناهم اجمعين
كـلمـه (آسفوا) از مصدر (ايساف ) است ، كه به معناى خشمگين كردن ديگرى است . و
مـعـنـاى آيه چنين است : بعد از آنكه با فسوق خود ما را به خشم در آوردند، از ايشان انتقام
گـرفـتـيـم و هـمه شان را غرق كرديم . البته اين نكته را بايد در نظر داشت كه خشم در
خداى تعالى به معناى اراده عقوبت است .
فجعلناهم سلفا و مثلا للاخرين
كلمه (سلف ) به معناى متقدم است ، و ظاهرا مراد از (سلف بودنشان براى ديگران )
ايـن اسـت كـه قـبـل از ديـگـران داخـل آتـش مـى شـونـد. و مـراد از ايـنـكـه
مـثـل بـاشـنـد بـراى ديـگـران ايـن اسـت كـه ديـگـران سـرنـوشـت آنـان را
مثل بزنند و از آن عبرت بگيرند، و ظاهر مثل بودن فرعونيان براى مردم اين است كه اقوام
ديگر اگر اهل عبرت باشند و پند بپذيرند از سرگذشت آنان پند بگيرند.
بحث روايتى
در تفسير قمى در ذيل جمله (و لا يكاد يبين ) گفته : يعنى كلامش را روشن اداء نمى كرد.
***
بحث روايتى
روايتى در بيان مراد از خشم و رضاى خداى تعالى
و در كـتاب توحيد به سندى كه به احمد بن ابى عبداللّه رسانده ، و او بدون ذكر بقيه
سـنـد از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) روايـت كـرده كـه در
ذيـل جـمـله (فـلمـا آسـفـونا انتقمنا منهم ) فرمود: خداى تعالى مانند ما خشمگين نمى شود
بلكه او براى خود اوليائى خلق كرده كه آنها خشمگين و يا خشنود مى شوند. و آن اولياء
مخلوق خدا و مدبر به تدبير خدايند، و خداى تعالى رضاى آنان را رضاى خود، و سخط
آنـان را سـخـط خـود قـرار داده ، چـون ايـشـان را داعـيـان بـه سـوى خـود، و
دليـل هـايـى بـر هـسـتـى و آثار هستى خود قرار داده ، بدين جهت اولياء بخاطر او خشم مى
كنند، و به خاطر او راضى مى شوند.
و اصولا خداى تعالى در معرض اينگونه احوال قرار نمى گيرد. و اگر خود خداى تعالى
ايـنـگـونـه الفـاظ را در بـاره خـود اسـتـعـمـال نـكـرده بـود، مـا نـيـز
استعمال نمى كرديم ولى از آنجا كه خودش استعمال كرده ، ناگزير بايد معناى صحيحى
برايش بكنيم . معنايى كه كلام خود او مصدقش باشد، همچنان كه فرموده : (هر كس يكى
از اوليـاء مـرا اهـانـت كـنـد به جنگ من آمده است ، و به من اعلان جنگ كرده ) و نيز فرموده :
(مـن يـطـع الرسول فقد اطاع اللّه هر كس رسول را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده ) و نيز
فـرمـوده : (ان الذيـن يـبـايـعـونك انما يبايعون اللّه كسانى كه با تو بيعت مى كنند با
خدابيعت مى كنند) همه اين گونه تعبيرات همان معنايى را دارد كه برايت گفتم ، و همچنين
رضا و غضب خدا و صفات ديگرى كه نظير رضا و غضب هستند، همه در حقيقت صفات اولياى
خدا است نه صفات خدا.
چـون اگـر صـفـات خـدا بـاشـد، و خدا كه پديد آورنده عالم است ، در معرض اسف و ضجر
قـرار گـيـرد، بـا ايـنكه اسف و ضجر را خود او خلق كرده آن وقت مى تواند كسى بگويد:
پـديـد آورنـده عـالم هـم نـابـود خواهد شد، براى اينكه وقتى بنا باشد او نيز در معرض
ضـجـر و غـضـب واقـع شـود در مـعرض تغيير و دگرگونگى هم واقع مى شود. و همين كه
فرض دگرگونگى در او صدق كرد، فرض نابودى هم صدق خواهد كرد. و چنين خدايى
ايـمـن از نـابـودى نـخـواهد بود. و اگر بگويى : چه عيبى دارد كه او هم نابود شود؟ مى
گـويـيـم ديـگـر پـديـد آورنده فرقى با پديده نخواهد داشت و ديگر بين قادر و مقدور و
خـالق و مـخـلوق فـرقـى نـمـى ماند. و خداى تعالى بزرگتر از اينگونه فرض ها است .
(تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا) .
او خالق اشياء است اما نه به خاطر احتياجش بدانها، پس وقتى حاجتى به آنها ندارد ديگر
محال است محدود به حدى شود و به حالتى كيفيت پيدا كند (چون اگر احتياج در او فرض
شـود وجـودش و يـا حـدى از كـمـال وجـودش محدود و مشروط به وجود محتاج اليه است ولى
وقتى احتياج نبود اين حد هم به ميان نمى آيد) پس اين نكته را بفهم - ان شاء اللّه .
مـؤ لف : نـظـيـر ايـن روايـت را كـافـى هـم بـه سـنـد خـود از مـحـمـد بـن
اسماعيل بن بزيع از عمويش حمزه بن بزيع از آن جناب (عليه السلام ) آورده .
سوره زخرف ، آيات 57 - 65
و لمـا ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون (57) و قالواء الهتنا خير ام هو ما ضربوه
لك الا جـدلا بـل هـم قـوم خـصـمـون (58) ان هـو الا عـبـد انـعـمـنـا عـليـه و جعلناه مثلا لبنى
اسـرئيـل (59) و لو نـشـاء لجـعـلنـا مـنـكـم مـلئكـه فـى الارض يـخلفون (60) و انه لعلم
للساعه فلا تمترن بها و اتبعون هذا صرط مستقيم (61) و لا يصدنكم الشيطان انه لكم
عـدو مـبين (62) و لما جاء عيسى بالبينات قال قد جئتكم بالحكمه و لابين لكم بعض الذى
تـخـتـلفـون فيه فاتقوا اللّه و اطيعون (63) ان اللّه هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صرط
مستقيم (64) فاختلف الاحزاب من بينهم فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اليم (65).
ترجمه آيات
و چون عيسى بن مريم مثل زده مى شود ناگهان قوم تو سر و صدا راه مى اندازند (57).
و مـى گـويـنـد: آيـا خـدايـان مـا بـهـتـر اسـت يـا عـيـسـى ، ايـن
مثل را نزدند مگر به اين منظور كه با تو جدال كنند، بلكه اينان مردمى مصر در خصومتند
(58 ).
(وگـر نـه عـيـسى كه خدا نبود) او نبود مگر بنده اى كه ما بر او انعام كرده ، و او را مثلى
براى بنى اسرائيل قرار داديم (59).
و اگـر بـخـواهـيـم مـى تـوانـيـم شـمـا را نـابـود كـنـيـم و
بـدل از شـمـا مـلائكـه را در زمـيـن قـرار دهـيـم كـه نـسـل بـه
نسل جاى يكديگر را بگيرند (60).
و به درستى كه سرگذشت عيسى نسبت به قيامت علم آور است ، پس زنهار كه در امر قيامت
شك نكنى ، و مرا پيروى كن كه اين است صراط مستقيم (61).
و زنـهـار كه شيطان شما را از اين صراط جلوگيرى نشود، كه او براى شما دشمن آشكار
است (62).
و چـون عـيـسـى آن مـعـجـزات معروف را آورد، گفت : من براى شما حكمت آورده ام ، و آمده ام تا
پـاره اى از آنـچـه را كـه در آن اخـتلاف داريد بيان كنم ، پس از خدا پروا كنيد و مرا اطاعت
نماييد (63).
به درستى اللّه به تنهايى رب من و رب شما است ، پس تنها او را بپرستيد، كه اين است
صراط مستقيم (64).
پـس احـزاب و طـوائف در بـيـن خـود اخـتلاف كردند، پس واى بر كسانى كه ستم كردند از
عذاب روزى دردناك (65). بيان آيات
بـعـد از آنـكه در آيات قبل از اشاره به داستان موسى (عليه السلام ) فارغ شد، اينك در
ايـن آيـات بـه داسـتـان عـيـسـى (عـليـه السـلام ) اشـاره مـى كـنـد، و
قـبـل از هـر چـيـز مـجـادله مـردم با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در باره عيسى
(عليه السلام ) را ذكر نموده سپس از آن پاسخ مى دهد.
و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون ... خصمون
تـــفــسـيـر و شـاءن نـزول آيـه : (و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون )
ووجوه مختلفى كه در اين باره گفته اند
از اينجا تا آخر چهار و يا شش آيه پيرامون جدال مردم در باره مثلى كه به عيسى بن مريم
زده شـد بـحـث مـى كـنـد، و آنچه با دقت و تدبر در اين آيات به دست مى آيد، با در نظر
گرفتن اينكه اين سوره در مكه نازل شده و با قطع نظر از روايات ، اين است كه مراد از
جـمـله (و لمـا ضرب ابن مريم مثلا) آيات اول سوره مريم است ، چون تنها سوره اى كه
در مـكه نازل شده و داستان مريم بطور مفصل در آن آمده سوره مريم بوده كه در آن داستان
عـده اى از انـبـيـاء (عـليـهـم السـلام ) آمده ، و بدان جهت آمده كه خداى تعالى بر آنان انعام
فـرمـوده . و در آخـر با آيه (اولئك الذين انعم اللّه عليهم من النبيين ) ختم شده است ، و
در آيات مورد بحث فرموده : (ان هو الا عبد انعمنا عليه ) و اين خود شاهد است بر اين كه
آيه (و لما ضرب ابن مريم مثلا) اشاره به مطالب سوره مريم است .
و مـراد از جـمـله (اذا قـومـك مـنه يصدون مذمت ) قريش است ، چون كلمه (يصدون ) به
كـسـره صـاد - به معناى (يضجون ضجه و خنده مى كنند) مى باشد، و معلوم مى شود
قـريـش وقـتـى شـنـيـدنـد كـه قـرآن بـه داسـتـان عـيـسـى (عـليـه السـلام )
مـثـل مى زند، آن را مسخره كردند. البته كلمه (يصدون ) به ضمه صاد هم قرائت شده
كـه بـه مـعـنـاى (يـعـرضـون اعـراض مـى كـنند) مى باشد، و اين قرائت با جمله بعدى
سازگارتر است .
(و قـالوا ءآلهـتنا خير ام هو) - استفهام در اين آيه انكارى است ، و معنايش اين است كه :
آيـا خـدايـان مـا بـهـتـر اسـت يا پسر مريم ، گويا چون از قرآن شنيده اند كه نام مسيح را
بـرده ، و نعمت و كرامت خداى را بر او شمرده ، آن را ناديده گرفته اند، و مسيح را از ديد
مـسـيـحـيـت كـه او را خـدا و پسر خدا مى پنداشتند با آلهه خود مقايسه كردند و در رد دعوت
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) بر توحيد گفته اند: خدايان ما بهتر از مسيح
اسـت . و ايـن نـوع جدال سخيف ترين جدالها است ، چون از آن بر مى آيد كه گويا خواسته
انـد بـگـويـنـد اوصـافـى كـه در قـرآن بـراى مـسـيـح آمـده اصـلا
قـابـل اعـتـنـاء نـيست ، و اگر مسيح قابل اعتنايى باشد مسيح از نظر نصارى است ، و آنهم
قابل مقايسه با خدايان ما نيست ، و خدايان ما بهتر از او است .
(مـا ضـربوه لك الا جدلا) - يعنى تو را با جمله (ءالهتنا خير ام هو) مواجه نكردند
مـگـر از در جـدل ، و خـواسـتـه انـد بـدان وسـيـله مـثـل مـذكـور را
بـاطـل كـنـنـد، هر چند كه حق باشد (بل هم قوم خصمون ) يعنى آنان بطور قطع مردمى
ثابت در خصومت و مصر بر آنند.
(ان هـو الا عبد انعمنا عليه ) - اين جمله رد مطلبى است كه از گفتار مشركين استفاده مى
شـود كه گفتند: (ءالهتنا خير ام هو) چون به طورى كه خواهد آمد از اين سخن برمى آيد
كـه خـواسـتـه انـد بگويند مسيح ، اله نصارى است . و جمله مورد بحث در رد آن مى فرمايد
مسيح تنها بنده اى بود كه ما بر او انعام كرديم .
سخن ديگر مفسرين در تفسير آيه شريفه
زمـخـشـرى در تـفـسـيـر كـشـاف و عـده زيـادى ديـگـر از مـفـسـريـن از ابـن عـبـاس و ديگران
نـقـل كـرده انـد كـه در تـفـسـيـر آيـه گـفـتـه انـد: وقـتـى
رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) آيه (انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم
) كه عليه قريش است تلاوت كرد، قريش سخت در خشم شدند. و ابن الزبعرى گفت : اى
مـحـمـد تـنها ما و خدايان ما هيزم جهنمند، و يا خدايان همه امت ها؟ فرمود: هم شما و هم خدايان
شما، و هم همه امت ها مشمول اين آيه اند. ابن الزبعرى گفت : به پروردگار كعبه سوگند
كـه الان در بـحـث بـر تـو غـلبه مى كنم براى اينكه گفتى تمامى خدايان همه امت ها هيزم
جـهـنـمـنـد، آيـا تو عيسى بن مريم را پيغمبر نمى دانى و بر او و بر امتش ثناى خير نمى
گويى ؟
بـا ايـنـكـه ايـن را هـم مـى دانـى كـه امـت نـصارى او را مى پرستند، و نيز عزيز و ملائكه
پـرسـتـيـده مـى شـوند، اگر بگويى همه اينها در آتش دوزخ قرار مى گيرند، ما هم هيچ
حـرفـى نـداريـم كـه بـا خـدايـان خـود در آتـش بـاشـيـم . مـشـركـيـن از ايـن احـتـجـاج
خـوشحال شدند و خنديدند، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) همچنان ساكت بود
تا آنكه اين آيه نازل شد: (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون ) و همچنين
آيه مورد بحث در اين زمينه نازل شد.
و مـعـنـاى آن ايـن اسـت كـه : وقـتـى ابـن الزبـعـرى عـيـسـى بـن مـريـم را
مـثـل زد، و مـسيح پرستى نصارى را دليل بر رد كلام تو گرفت ، (اذا قومك ) ناگهان
قريش كه قوم تواند از اين مثل (يصدون ) فريادشان به خوشحالى و خنده بلند شد،
چون به خيال خود تو را مجاب كردند، و آنگاه گفتند: ءآلهتنا خير ام هو) يعنى آيا خدايان
مـا بهتر است يا مسيح ؟ و مسلما عيسى به نظر تو از خدايان ما بهتر است ، و وقتى او هيزم
جـهـنـم بـاشـد ديـگـر جـهـنـمـى بـودن خـدايـان مـا سـهـل اسـت ، و ايـن
مـثـل را بـرايـت نـزدنـد مـگـر از راه جـدل ، و صـرف غـلبـه كـردن در بحث ، نه به منظور
تشخيص حق از باطل .
نقد و بررسى روايت مذكور
و ما در بحث روايتى كه بعد از آيه 98 سوره انبياء ايراد كرديم گفتيم كه اين روايت به
خـاطـر ايـنكه از چند جهت موهون و سست است ، و نيز به خاطر خللى كه در مضمون آن هست ،
ضـعـيـف اسـت و نـمـى تـوان بـه آن اعـتـمـاد كـرد، حـتـى از حـافـظ ابـن حـجـر هـم
نقل شده كه گفته اين حديث اصلى ندارد، و در هيچ يك از كتب حديث ديده نشده نه با سند و
نه بدون سند.
و هـر چـنـد ايـن داسـتـان ابـن الزبـعـرى از طـرق شـيـعـه هـم
نقل شده - و البته طورى نقل شده كه هيچ مناقشه و اشكالى متوجه آن نيست - و ليكن در
آن نـقـل گـفـتـه نـشـده كـه آيـه (و لمـا ضـرب ابـن مـريـم ...) در بـاره ايـن قـصـه
نازل شده است .
علاوه بر اينكه ظاهر جمله (ضرب ابن مريم ) و جمله (ءآلهتنا خير ام هو) با تفسيرى
كه اين روايت كرده درست و سازگار نيست .
بـعـضـى ديـگـر از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: وقـتـى مـشـركـيـن آيـه (ان
مـثـل عـيـسـى عـنـد اللّه كـمـثـل ادم خـلقـه مـن تـراب ثـم
قـال له كـن فـيكون ) را شنيدند، گفتند: پس دين ما راهنماتر از دين نصارى است ، براى
ايـنـكـه نـصـارى انـسـانـى را مـى پـرستند، و ما ملائكه را - البته منظورشان از ملائكه
ارباب بت ها بود - پس آلهه ما بهتر از اله نصارى است .
پـس مـثل زننده به عيسى بن مريم خداى سبحان است ، و اينكه گفتند (ءالهتنا خير ام هو)
به منظور برترى دادن بت ها بر عيسى است ، نه عكس آن كه در وجه قبلى آمده بود.
ايـن وجـه هـم درسـت نـيـسـت ، بـراى ايـنـكـه آيـه شـريـفـه (ان
مـثـل عـيـسـى عـنـد اللّه كـمـثـل ادم خـلقـه مـن تـراب ) در مـديـنـه
نازل شده ، و آيات مورد بحث كه از جمله (و لما ضرب ابن مريم ) آغاز مى شود در مكه
نازل شده ، و آيات سوره اى است مكى .
از ايـن هم كه بگذريم بنابر اين وجه ، اساس گفتار مشركين اين مى شود كه خواسته اند
خـود را بـر نـصارى برترى دهند، و بر اين اساس ديگر هيچ ارتباطى بين آيه (ان هو
الا عبد انعمنا عليه ...) به ما قبلش تصور نمى شود.
توجيهات ديگرى براى آيه و اشكالات آنها
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: وقـتـى مـشـركـيـن شـنـيـدنـد كـه قـرآن مـى فـرمـايـد (ان
مـثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ) داد و فريادشان بلند شد و گفتند: محمد چه
منظورى از اين حرف مى تواند داشته باشد، غير از اينكه ما او را به الوهيت بشناسيم ، و
بـپـرسـتيم همانطور كه مسيحيان عيسى را مى پرستند، با اينكه آلهه خود ما بهتر از محمد
است .
اشـكـال ايـن تفسير همان اشكالى است كه در دو وجه قبلى بيان داشته و گفتيم مشركين مكه
آيـه (ان مـثـل عـيـسـى عـنـد اللّه ) را نـشـنـيـده بودند، چون اين آيه سالها بعد در مدينه
نازل شد.
بـعضى ديگر در توجيه آيه گفته اند: منظور مشركين از جمله (ءآلهتنا خير ام هو) جواب
از اشـكـالى اسـت كه متوجه اعتقاد ايشان شده كه مى گفتند: ملائكه دختران خدايند و نيز از
اشـكـالى كـه مـتـوجـه مـلائكـه پـرسـتى آنان شده ، و گويا خواسته اند بگويند: مساءله
مـلائكه پرستى يك چيز نو ظهورى از ما نيست ، براى اينكه نصارى مسيح را مى پرستند،
و او را بـه خـدا مـنسوب مى كنند، با اينكه موجودى است بشرى و زمينى ، و ما ملائكه را مى
پرستيم و به خدا منسوب مى كنيم كه از بشر زمينى برتر و بهتر است .
اشكال اين توجيه هم اين است كه از عهده توجيه جمله (و لما ضرب بن مريم مثلا اذا قومك
مـنـه يـصـدون ) بـرنـمى آيد، چون از آيه برمى آيد كه براى مشركين مثلى از عيسى زده
شـده ، و آنـان به داد و فرياد درآمده اند، و اين وجه توجيه نمى كند كه چه مثلى از عيسى
بـراى مـشـركـيـن زده شـده . عـلاوه بر اين ، جمله (ان هو الا عبد انعمنا عليه ) بنابر اين
تفسير بى ربط به ما قبل مى شود، همانطور كه در دو وجه قبلى نيز بى ربط مى شد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـعـنـاى ايـنـكه گفته اند: (ءآلهتنا خير ام هو) اين است كه
مـثـل مـا در پـرسـتـش آلهـه مـثـل نـصـارى اسـت در پـرسـتـش مـسـيـح ،
حـال خـودت بـگـو كـدام بـهـتر است ؟ پرستش آلهه ما و يا پرستش مسيح ؟ اگر در پاسخ
بـگـويـد: عـبـادت مـسـيـح بـهـتـر اسـت ، اعـتـراف كـرده بـه ايـنـكـه پس غير خدا پرستيدن
عـمـل درسـتى است . و اگر بگويد عبادت آلهه بهتر است ، باز هم همان اعتراف را كرده . و
اگر بگويد در پرستش مسيح هيچ خيرى نيست ، مقام و منزلت او را پايين آورده . آنگاه جمله
(ان هـو الا عـبـد انـعـمـنـا عـليه ) جواب گفتار مشركين مى شود، و مى فرمايد اگر مسيح
شـرافـت هايى مختص به خود دارد، انعامى است كه خداى تعالى به او كرده ، و باعث نمى
شود كه پرستش او جائز باشد.
اشـكال اين توجيه اين است كه هر چند فى نفسه حرف درستى است ، اما گفتگو در اين است
كه جمله (ءآلهتنا خير ام هو) چگونه بر اين برترى دلالت دارد.
گفتار طبرسى در مجمع البيان بعد از نقل وحده تغيير آيه
در مـجـمـع البـيـان بـعـد از نقل وجوهى كه در تفسير آيه گفته اند خودش گفته : چهارميش
تـفـسـيـرى اسـت كـه از پيشوايان اهل بيت (عليهم السلام ) از امير المؤ منين (عليه السلام )
نـقـل كـرده اند كه فرموده : روزى نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) رفتم ، و
ديـدم در بـيـن جـمـعـى از قـريـش نـشـسـتـه ، هـمـيـن كـه مـرا ديـد فـرمـود: يـا عـلى !
مـثـل تـو در ايـن امـت مـثـل عـيسى بن مريم است كه جمعى او را دوست داشتند، و در دوستى خود
افراط كرده ، هلاك شدند، و جمعى ديگر دشمنش داشتند و در دشمنى خود افراط كرده ، هلاك
شـدنـد، و جـمـعـى ديـگـر راه مـيـانـه را رفـتـنـد و نـجـات يـافـتـنـد. ايـن گـفـتـار
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بر قريش گران آمد و خنده سر دادند، و گفتند:
عـلى را تـشـبـيـه بـه انـبـيـاء و رسـل مـى كـنـد، پـس در پـاسـخـشـان ايـن آيـه
نازل شد.
مـؤ لف : ايـن روايـت كـلام مـشـركين را كه گفتند آيا خدايان ما بهتر است يا او توجيه نمى
كـنـد، و اگـر قـصـه اى كـه در روايـت آمـده شـاءن
نـزول آيـه بـاشد، معناى جمله (ءآلهتنا خير ام هو) اين مى شود كه : اگر ما آلهه خود را
پـيروى و بزرگانمان را اطاعت كنيم ، بهتر است از اينكه على را دوست داشته باشيم و او
را سـرور خـود بدانيم ، تا بر ما حكومت كند. و يا بهتر است از اينكه محمد را پيروى كنيم
تا او على ، پسر عمويش را بر ما سرور و حاكم سازد.
مـمـكـن هـم هـست جمله (و قالوا ءآلهتنا خير ام هو...) جمله اى استينافى و غير مربوط به ما
قـبـل بـاشـد. و خـلاصـه ايـن آيـه در خـصـوص آن قـصـه
نـازل نـشـده بـاشـد، بلكه تنها آيه (و لما ضرب بن مريم مثلا) در خصوص آن قصه
نازل شده باشد.
ان هـو الا عـبـد انـعـمـنـا عـليـه و جـعـلنـاه مـثـلا لبـنـى
اسرائيل
آنـچـه سياق اقتضاء مى كند اين است كه ضمير هو به عيسى بن مريم برگردد، و مراد از
مـثـل بـودن او بـطورى كه گفته اند اين است كه آن جناب آيتى عجيب از آيات الهى است كه
نامش مانند مثلهاى جارى بر سر زبانها است .
و مـعناى آيه اين است : پسر مريم به جز بنده اى كه اظهار بندگى ما مى كرد نبود. بنده
اى بود كه ما بر او انعام كرديم و نبوتش داديم ، و به روح القدس تاءييدش نموديم و
مـعـجـزاتـى روشن بر دستش جارى ساختيم ، و انعامهاى ديگر به او كرديم ، و او را آيتى
عـجـيـب و خـارق العـاده قـرار داديـم تـا بـه وسـيـله او حـق را بـراى بـنـى
اسرائيل بيان كرده باشيم .
و ايـن مـعـنا بطورى كه ملاحظه مى فرماييد رد جمله (ءآلهتنا خير ام هو) مى باشد، چون
ظـاهـر ايـن جـمله اين است كه خواسته اند خدايان خود را در الوهيت بر مسيح برترى دهند. و
حاصل جواب اين است كه : مسيح اصلا اله نبود كه در مقام مقايسه الوهيت او با الوهيت خدايان
خـود بـرآيـيـد، بـلكـه تـنـهـا و تنها بنده اى بود كه خدا بر او انعام كرد. و اما آلهه خود
مشركين كه نظريه قرآن در باره الوهيتشان روشن است ، و آيه مورد بحث در مقام رد آن نيست
.
ردّ اســـتـــبــعـاد كمالات عيسى (ع ) توسط مشركين ، و بيان امكان تزكيه انسان تا سر
حدّملك گونه شدن
و لو نشاء لجعلنا منكم ملئكه فى الارض يخلفون
ظاهرا اين آيه شريفه متصل است به ما قبلش ، و مى خواهد اين استبعاد را بر طرف كند كه
چـگـونـه مـمـكـن اسـت يـك فـرد بـشـر داراى ايـن هـمـه كـمـالاتـى كـه قـرآن دربـاره عـيسى
نـقـل مـى كـنـد بـوده بـاشـد و بـتـوانـد مـرغ بيافريند، مرده زنده كند، و در روزهايى كه
طـفـل در گـهـواره اسـت بـا مـردم حـرف بـزنـد، و خـوارقـى
امـثال اين از خود بروز دهد. و خلاصه مانند ملائكه واسطه فيض در احياء و اماته و رزق و
ساير انواع تدبير باشد، و در عين حال عبد باشد و نه معبود و مالوه باشد، نه اله .
آرى ، اين گونه كمالات در نظر وثنيت مختص به ملائكه ، و ملاك الوهيت آنها است كه بايد
بـخـاطـر داشـتـن آنـهـا پـرسـتـيـده شـونـد. و كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : از نـظـر وثـنـيـت
محال است بشرى پيدا شود كه اين نوع كمالاتى را كه مختص ملائكه است دارا باشد.
آيه شريفه مى خواهد اين استبعاد را برطرف ساخته ، بفرمايد كه خداى تعالى مى تواند
انـسـان را آن چـنـان تـزكـيـه كـنـد و باطنش را از لوث گناهان پاك سازد كه باطنش باطن
مـلائكـه گـردد و ظـاهـرش ظـاهـر انـسان باشد و با ساير انسانها روى زمين زندگى كند.
خـودش از انـسـانى ديگر متولد شود، و انسانى ديگر از او متولد گردد، و آنچه از ملائكه
به ظهور مى رسد از او نيز ظهور يابد.
و ايـن كـار انـقـلاب مـاهـيـت نـيـسـت كـه بـگـويـى فـى نـفـسـه امـرى اسـت
مـحـال و قـابـل آن نـيـسـت كـه از خـدا سـر بـزنـد، بـلكـه نـوعـى
تـكـامـل وجـودى اسـت ، كـه خـداى تـعـالى انـسـانـى را از حـدى از
كمال بيرون آورده ، به حدى بالاتر از آن مى برد، كه امكان و ثبوتش در جاى خود ثابت
و مسلم شده است .
و بنابراين كلمه (من ) در (منكم ) به معناى بعضى از شما است ، و جمله (يخلفون
) بـه مـعـناى اين است كه بعضى بعضى ديگر را جانشين خود سازد (همانطور كه گفتيم
در عـيـن اين كه كار ملائكه را مى كنند، خود خليفه و فرزند ديگرى باشند، و فرزندانى
از ايشان خليفه و جانشين ايشان شوند).
و در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه كـلمـه (مـن ) در (مـنـكم ) معناى بدليت را افاده مى كند،
همانطور كه در شعر شاعر به اين معنا آمده ، مى گويد:
فليت لنا من ماء زمزم شربه
مبرده باتت على الطهيان