خـداى تـعـالى به اين سه طايفه ، يعنى (صافات ) ، (زاجرات ) و (تاليات )
سوگند خورده ، حال بايد ديد منظور از اين سه طايفه كيانند؟
كلمات مفسرين در اين باره مختلف است . مثلا درباره (صافات )
بـعضى گفته اند: (مراد از آن ملائكه است كه در آسمان خود را به صف درمى آورند همان
طور كه انسانها در زمين براى نماز صف مى بندند) .
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: (مـنـظـور مـلائكـه اسـت كـه وقـتـى مـى خـواهـنـد بـه زمـيـن
نـازل شـونـد بـال خـود را چـون بال عقاب باز نگه مى دارند و بر هم نمى زنند و منتظر
فرا رسيدن امر خداى تعالى هستند) .
بـعـضـى ديـگـر گـفته اند: (منظور جماعتى از مؤ منين است كه در نماز و جهاد به صف مى
ايستند) .
و اما درباره (زاجرات )
بعضى گفته اند: (مراد از آن ملائكه است كه بندگان را از معاصى زجر و نهى مى كنند،
و خداى سبحان آن را به صورت الهام و خطور قلبى به قلب ايشان راه مى دهد، همانطور
كه وسوسه هاى شيطان وارد قلب مى شود) .
بعضى ديگر گفته اند: مراد فرشتگان مؤ كل بر ابرهايند كه آنها را زجر مى دهند و به
هر جا كه خدا بخواهد مى رانند.
بـعـضـى هم گفته اند: (مراد آياتى است از قرآن كه در آنها از كارهاى زشت زجر و نهى
شده ) .
بعضى هم گفته اند: (مراد مؤ منين هستند كه صداى خود را در هنگام تلاوت قرآن بلند مى
كنند و به اين وسيله مردم را از منهيات زجر و نهى مى كنند) .
و اما درباره (تاليات ) .
بعضى گفته اند: (مراد از آن ، ملائكه اى هستند كه وحى را بر پيامبران مى خواندند) .
و بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: (مـراد از آن فرشتگانند كه ك تابى را مى خوانند كه خداى
تعالى حوادث عالم را در آن نوشته ) .
بـــيـــان ايـــنـــكـــه مـــراد، ســـه طـــائفـــه از مـــلائكـــه كـــه
مـاءمـورنزول وحى بوده اند مى باشد
و بعضى ديگر گفته اند: (جماعت قاريان قرآنند كه آن را در نماز مى خوانند) .
و مـا احتمال مى دهيم - و خدا داناتر است - كه مراد از هر سه طايفه (صافات و زاجرات
و تـاليـات ) سـه طـايـفـه از مـلائكـه بـاشـنـد كـه مـاءمـور
نـازل كـردن وحـى بـودنـد و راه ايـن كار را از مداخله شيطانه ا ايمن مى كردند و آن را به
پيغمبران و يا خصوص پيامبر اسلام محمّد (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) مى رساندند
و ايـن مـعـنـا از آيـه عـالم (الغـيـب فـلا يـظـهـر عـلى غـيـبـه احـدا الا مـن ارتـضـى مـن
رسـول فـانـه يـسـلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و
احاط بما لديهم ) نيز استفاده مى شود.
و بـنـابـر احـتـمـال مـزبور، معناى آيات مورد بحث اين مى شود كه : سوگند مى خورم به
فرشتگانى كه در سر راه وحى صف بسته اند، و سپس به فرشتگانى كه شيطانها را از
اينكه در كار وحى مداخله كنند زجر مى دهند و سپس به فرشتگانى كه وحى را بر پيغمبر
مـى خوانند. و همانطور كه گفتيم - مراد از اين وحى يا عموم وحى هايى است كه به عموم
پـيـامـبـران مى شده ، و يا خصوص قرآن است كه به پيامبر اسلام وحى مى شده ، و مؤ يد
احـتـمـال دوم ايـن اسـت كه : از آن تعبير فرموده به تلاوت ذكر، چون در قرآن كريم كلمه
ذكر اصطلاحى است براى قرآن .
مـؤ يد اين احتمال اين است كه : آيات مربوط به راندن شياطين به وسيله شهابها، بعد از
آيات مورد بحث قرار گرفته ، و نيز دنبال آن مى فرمايد: (فاستفتهم اهم اشد خلقا ام من
خـلقـنـا از ايـشـان نـظـريـه بخواه آيا خلقت ايشان مهم تر است ، يا خلقت مخلوقاتى كه ما
آفريده ايم ...) كه باز در جاى خودش اين تاءييد را توضيح مى دهيم .
و اگـر گـفـتـه شـود: قـرآن كـريـم نـزول وحـى را تـنـهـا بـه
جـبـرئيـل نـسـبـت داده و فـرمـوده : (مـن كـان عـدوا لجـبريل فانه نزله على قلبك ) و نيز
فرموده : (نزل به الروح الامين على قلبك ) .
سه طايفه مذكور اعوان جبرئيل در نزول وحى اند مى باشد
در پـاسـخ مـى گوييم منافاتى با احتمال ما ندارد، براى اينكه ملائكه (صافات ) و
(زاجـرات ) و (تاليات ) اعوان جبرئيلند. پس اگر بگوييم اين سه طايفه وحى را
نازل مى كنند، باز در حقيقت جبرئيل نازل كرده ، همچنان كه خود قرآن در جاى ديگر فرموده
: (فى صحف مكرمه مرفوعه مطهرة بايدى سفرة كرام بررة ) و نيز از همان فرشتگان
حـكـايـت مـى كند كه گفتند: (و ما نتنزل الا بامر ربك ) پس معلوم مى شود متصدى آوردن
وحى يك نفر نيست ، و نيز گفتند: (و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ) .
و ايـنـكـه يـك جـا وحـى را تنها به جبرئيل نسبت مى دهد و در مواردى ديگر به جماعاتى از
مـلائكـه ، منافات ندارد و نظير اين است كه : يك جا قبض ارواح را به خصوص ملك الموت
نـسـبـت مـى دهـد و مـى فـرمـايـد: (قـل يـتـوفـيـكـم مـلك المـوت الّذى
وكل بكم ) و در جايى ديگر به فرشتگانى فرستاده از ناحيه خودش نسبت مى دهد و مى
فرمايد: (حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا) و اين بدان جهت است كه اينان اعوان
ملك الموت و ملك الموت رئيس ايشان است .
سؤ ال ديگر ى كه ممكن است براى خواننده پيش بيايد، اين است كه : چرا كلمات مخصوص
بـه زنـان را دربـاره مـلائكـه استعمال كرده و فرموده : (صافات ) و (زاجرات ) و
(تـاليـات ) و نـفـرمـوده : (صافون ) و (زاجرون ) و (تالون ) و شايد همين
تعبير دليل باشد بر اينكه مراد از اين سه كلمه ، ملائكه نباشند.
در جواب مى گوييم : اين تعبير ضررى به احتمال ما نمى زند، براى اينكه : وقتى سخن
از جـمـاعـتـى بـه مـيـان آيـد، جـايـز اسـت كـه لفـظ مـؤ نـث را دربـاره آنـان
اسـتـعـمال كرد، چون كلمه جماعت مؤ نث است و (صافات ) و (زاجرات ) و (تاليات
) به اعتبار لفظ جماعت ، مؤ نث آمده ، و مؤ نث لفظى است .
از اول قـرآن تـا ايـنـجـا هـيچ سوره اى با سوگند آغاز نشده بود و سوره صافات اولين
سـوره اى اسـت كه با سوگند آغاز مى شود و خداى سبحان در كلام مجيدش به بسيارى از
مـخـلوقـات خود سوگند ياد كرده ، از قبيل آسمان ، زمين ، خورشيد، ماه ، ستاره ، شب ، روز،
مـلائكـه ، مـردم ، شهرها، و ميوه ها، و اين نيست مگر به خاطر شرافتى كه در آنها هست و آن
شـرافـت ايـن اسـت كـه : مـخـلوق خـدايـنـد و خـدا قيوم آنها است كه خود منبع و سرچشمه همه
شرافت ها و ارزشها است .
ان الهكم لواحد
خـطـاب در ايـن جمله به عموم مردم است . و سوگندهاى مزبور به خاطر همين جمله است . مى
خواهد بفرمايد به آنچه ذكر شد سوگند كه معبود شما انسانها يكى است و اين كلامى است
كه دليل خود را همراه دارد، كه توضيح آن خواهد آمد.
رب السموات و الاءرض و ما بينهما و رب المشارق
ايـن جـمـله يـا خبر دوم است براى كلمه (ان ) و معنايش اين است كه : (به درستى معبود
شما يكى است و معبود شما پروردگار آسمانها و زمين است ) ، و يا خبر است براى مبتدايى
حـذف شـده ، و تـقـديـرش (هـو رب السـمـوات ) اسـت ، و يـا اصـلا خـبـر نـيـسـت بـلكه
بدل است از كلمه (واحد) .
تـــوضـــيـــح ايـــنـــكـــه ســـوگـــنـــد بـــه صـــافـــات ، زاجـــرات و تـــاليـــات ،
مـتـضـمـناستدلال براى (ان الهكم لواحد) است
تـوضـيـح ايـنـكـه گـفـتـيـم آيـه شـريـفـه كـلامـى اسـت كـه
دليـل خـود را هـمـراه دارد ايـن اسـت كـه : خـود اوصـاف (صـافـات ) و (زاجـرات ) و
(تـاليـات ) اشـعـار دارنـد بر اينكه (اله ) همه يكى است ، همچنان كه خصوصيت و
چـگـونـگـى سوگند نيز اشعار دارد بر اينكه آن معبود واحد رب آسمانها و زمين و موجودات
بين آن دو است .
پـس گـويـا فـرمـوده : بـه درسـتـى (اله ) شـمـا يـكـى اسـت ، بـه
دليل اينكه ملاك در الوهيت (اله ) و معبود به حق بودن او اين است كه : او رب و مدبر امر
عالم باشد كه خود شما هم به اين مطلب اعتراف داريد و خدا هم رب و مدبر آسمانها و زمين
و مـوجودات بين آن دو است ، كه در همه آنها دخل و تصرف مى كند. پس معبود به حق در همه
عالم اوست . و چگونه نباشد؟ با اينكه او براى اينكه وحى خود را به پيامبرش برساند،
در آ سمانها تصرف مى كند، و در ساكنان آسمان حكم مى راند و ملائكه (صافات ) در
بين آسمان و زمين كه محل رخنه شيطانهاست ، صف مى بندند و آنها را از مداخله در كار وحى
منع مى كنند، و اين خود تصرف اوست در بين آسمان و زمين و هم در شيطانها.
و آن فـرشـتـگـان ، وحـى را بـر پـيـغـمـبـر وى تـلاوت مـى كـنـنـد، و ايـن تـلاوت ، خـود
تـكـمـيـل مـردم و تـربـيـت آنـان اسـت حـالا چه تصديق بكنند و چه تكذيب . پس در وحى به
تـنـهـايـى هم تصرف در عالم آسمانها است ، و هم تصرف در زمين و موجودات بين آن دو، و
چـون چـنـيـن اسـت ، پـس خـدا به تنهايى رب تمامى عالم و مدبر امور آن است ، و در نتيجه
معبود واحد هم اوست .
و مـنـظـور از كـلمـه (مـشـارق ) نـقـطـه هـايـى از افـق هـايـى اسـت كـه خـورشـيـد در
فـصـول چـهـارگـانـه از آن نـقـطـه هـا طـلوع مـى كـنـد، البـتـه
احـتـمـال ايـن مـعـنـى هـسـت كه مراد از (مشارق ) مشرقهاى خصوص خورشيد نباشد، بلكه
مـشـرقـهـاى مطلق ستارگان و يا مطلق مشارق باشد. و اگر نامى از مغربها نياورد و تنها
مـشـرقـها را نام برد، به خاطر مناسبتى بود كه مشرق با طلوع وحى از آسمان به وسيله
مـلائكـه داشـت ، هـمـچنان كه در جاى ديگر وحى را به طلوع تشبيه كرده ، و فرموده : (و
لقد راه بالا فق المبين ) و نيز فرموده : (و هو بالافق الاعلى ) .
بـيـان آيـات راجـع بـه تـزيـيـن آسـمـان دنـيـا بـه زيـور كـواكـب و حـفـظ آن از شياطين
ماردو...
انا زينا السماء الدنيا بزينه الكواكب
مراد از (زينت ) هر چيزى است كه به وسيله آن چيز ديگرى را آرايش دهند و زيبا سازند.
و كـلمـه (كـواكب ) عطف بيان و يا بدل از زينت است . و در كلام خداى سبحان مساله زينت
دادن آسـمـان دنـيـا بـه وسـيـله سـتارگان مكرر آمده ، از آن جمله فرموده : (و زينا السماء
الدنـيـا بـمـصـابيح ) و نيز فرموده : (و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح ) و نيز
فرموده : (اولم ينظروا الى السماء فوقهم كيف بنيناها و زيناها) .
و اين آيات خالى از اين ظهور نيستند كه : آسمان دنيا يكى از آسمانهاى هفتگانه اى است كه
قرآ ن كريم نام برده و مراد از آن همان فضايى است كه ستارگان بالاى زمين در آن فضا
قرار دارند، هر چند كه بعضى از مفسرين اين آيات را طورى توجيه و معنا كرده اند كه با
فرضيه هاى هيات قديم موافق درآيد و بعضى ديگر آن را طورى توجيه كرده اند كه با
فرضيه هاى هيات جديد منطبق شود.
و حفظا من كل شيطان مارد
مـراد از (شيطان ) افراد شرير از جن است و مراد از (مارد) فرد خبيثى است كه عارى
از خـيـر بـاشـد. و كلمه (حفظا) مفعول مطلق براى فعلى است كه حذف شده و تقدير آن
(حفظناها حفظا) است .
لا يسمعون الى الملا الاعلى و يقذفون من كل جانب
كلمه (يسمعون ) در اصل (يتسمعون ) بوده و (تسمع ) به معناى گوش دادن است
. و ايـنكه فرمود: شيطانهاى خبيث نمى توانند به آنچه در ملا اعلى مى گذرد گوش دهند،
كـنـايـه است از اينكه آنها از نزديكى بدانجا ممنوع هستند، و به همين عنايت است كه عبارت
مـذكـور صـفـت هـمـه شـيـطـانـهـا شـده ، و اگر اين معناى كنايه اى مراد نباشد و معناى تحت
اللفظى منظور باشد و بخواهد بفرمايد: شيطانها به آنچه در ملا اعلى مى گذرد گوش
نـمـى دهند، ديگر معنا ندارد دنبالش بفرمايد: و از هر طرف تيرباران مى شوند. پس به
خاطر همين جمله بايد بگوييم : عبارت قبلى كنايه است ، و صريح آن مراد نيست .
كلمه (ملا) به معناى (اشراف ) از هر قوم است ، آنهايى كه چشم ها را پر مى كنند، و
(مـلا اعلى ) همان ملائكه مكرمى هستند كه شيطانها مى خواهند به گفتگوى ايشان گوش
دهـنـد، و آنـهـا سـكـنـه آسـمـانـهـاى بـالا را تـشـكـيـل مـى دهـنـد، بـه
دليل اين آيه كه مى فرمايد: (لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا) .
و مـقـصـود شـيـطـانـهـا از گوش دادن به ملا اعلى اين است كه : بر اخبار غيبى كه از عالم
ارضـى پوشيده است اطلاع پيدا كنند، مانند حوادثى كه بعدها در زمين رخ مى دهد و اسرار
پنهانى كه آيه (و ما تنزلت به الشياطين و ما ينبغى لهم و ما يسطيعون انهم عن السمع
لمـعـزولون ) بـدان اشاره دارد، و همچنين آيه (و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا
شـديدا و شهبا و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الان يجد له شهابا رصدا) و
كـلمـه (قـذف ) در جـمـله (و يـقذفون من كل جانب ) به معناى تيراندازى است . و كلمه
(جانب ) به معناى جهت و ناحيه است .
دحورا و لهم عذاب واصب
كـلمـه (دحور) به معناى طرد و راندن ، و هم به معناى دفع است ، و اين كلمه مصدر است
بـه مـعـنـاى مـفـعـول كـه چـون حال واقع شده منصوب شده است . و اين كلمه مصدر به معنى
مـفـعـول اسـت يـعـنـى ايـن شـيـطـانـهـا مـدحـور و رانـده شـده درگـاه خـدايـنـد مـمـكـن هـم هـسـت
مفعول له و يا مفعول مطلق باشد. و كلمه (واصب ) به معناى واجب و لازم است .
الا من خطف الخطفه فاتبعه شهاب ثاقب
كلمه (خطفة ) به معناى قاپيدن و چيزى را دزدكى ربودن است . و كلمه (شهاب ) به
مـعـنـاى سـتـارگـانى است كه در فضا به سرعت حركت مى كنند و نابود مى شوند و كلمه
(ثاقب ) از (ثقوب ) است كه به معناى فرو رفتن و نفوذ چيزى در چيز ديگراست . و
(شـهـاب ) را از ايـن بابت (ثاقب ) ناميده اند كه از هدف خطا نمى رود و همواره به
هدف مى خورد.
و مـراد از (خـطـفه ) اين است كه : شيطانى دزدكى خود را به صدارس ملائكه برساند
تـا حـرفـهـاى آنـان را گـوش دهـد. و در جـاى ديـگـر از ايـن
عـمـل بـه (اسـتـراق سـمـع ) تعبير كرده ، و فرموده : (الا من استرق السمع ف اتبعه
شـهـاب مـبـيـن ) و ايـن اسـتـثـنـاء اسـتـثـنـاى از ضـمـيـر
فاعل در جمله (لا يسمعون ) است .
و بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: جـايز است آن را استثنايى منقطع ، و نامربوط به ما
قبل بگيريم .
و مـعـناى آيات پنجگانه مورد بحث اين است كه : ما آسمان دنيا يعنى نزديك ترين آسمانها
بـه شـمـا - و يا پايين ترين آسمانها - را با زينتى بياراستيم ، و آن همان ستارگان
بـود كـه در آسـمـان قـرار داديـم ، و آن آسـمـان را از هر شيطانى خبيث و عارى از خير حفظ
كـرديـم ، و حـتـى از ايـنكه سخنان ساكنين آسمان را بشنوند منعشان نمود يم ، تا از اخبار
غـيـبـى كـه ساكنان ملا اعلى بين خود گفتگو مى كنند اطلاع نيابند، و به همين منظور از هر
طـرف تـيـربـاران مـى شـونـد در حـالى كـه مـطرود و رانده هستند و عذابى واجب دارند كه
هرگز از ايشان جدا شدنى نيست .
پـس كـسـى از جـن نـمـى تـوانـد بـه اخـبـار غـيـبـى كـه در آسـمـان دنـيـا بـيـن ملائكه رد و
بـدل مـى شـود، اطـلاع يابد مگر آنكه از راه اختلاس و قاچاق چيزى از آن اخبار را به دست
بـيـاورد كه در اين صورت مورد تعقيب (شهاب ثاقب ) واقع مى شود، تير شهابى كه
هرگز از هدف خطا نمى رود.
گفتارى در معناى شهاب
گـفـتـارى در مـعـنـاى شـهـاب (در ذيـل آيـه : (الا مـن خـطـف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب
) )
مفسرين براى اينكه مساءله (استراق سمع ) شيطانها در آسمان را تصوير كنند، و نيز
تصوير كنند كه چگونه در اين هنگام به سوى شيطانها با شهاب ها تيراندازى مى شود
بر اساس ظواهر آيات و روايات كه به ذهن مى رسد توجيهاتى ذكر كرده اند كه همه بر
ايـن اسـاس استوار است كه آسمان عبارت است از: افلاكى كه محيط به زمين هستند، و جماعت
هـايـى از مـلائكه در آن افلاك منزل دارند، و آن افلاك در و ديوارى دارند كه هيچ چيز نمى
تواند وارد آن شود، مگر چيرهايى كه از خود آسمان باشد،
و اينكه در آسمان اول ، جماعتى از فرشتگان هستند كه شهابها به دست گرفته و در كمين
شـيطانها نشسته اند كه هر وقت نزديك بيايند تا اخبار غيبى آسمان را استراق سمع كنند،
بـا آن شهابها به سوى آنها تيراندازى كنند و دورشان سازند، و اين معانى همه از ظاهر
آيات و اخبار ابتداء به ذهن مى رسد.
و ليـكـن امـروز بـطـلان ايـن حـرفـهـا بـه خوبى روشن شده ، و عيان گشته ، و در نتيجه
بطلان همه آن وجوهى هم كه در تفسير (شهب ) ذكر كرده اند، - كه وجوه بسيار زيادى
هـم هستند - و در تفاسير مفصل و طولانى از قبيل تفسير كبير فخر رازى ، و روح المعانى
آلوسى و غير آن دو نقل شده ، باطل مى شود.
نـاگـزيـر بـايد توجيه ديگرى كرد كه مخالف با علوم امروزى و مشاهداتى كه بشر از
وضـع آسـمـانـهـا دارد نـبـوده بـاشـد. و آن تـوجـيـه بـه
احتمال ما - و خدا داناتر است - اين است كه : اين بياناتى كه در كلام خداى تعالى ديده
مـى شـود، ا ز بـاب مثالهايى است كه به منظور تصوير حقايق خارج از حس زده شده ، تا
آنـچـه خـارج از حـس اسـت بـه صـورت مـحـسـوسات در افهام بگنجد، همچنان كه خود خداى
تعالى در كلام مجيدش فرموده : (و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون
) و ايـنـگـونـه مـثـلهـا در كـلام خـداى تـعـالى بـسـيـار اسـت ، از
قـبـيـل عـرش ، كرسى ، لوح و كتاب ، كه هم در گذشته به آنها اشاره شد، و هم در آينده
به بعضى از آنها اشاره خواهد رفت .
بـنـابـرايـن اسـاس ، مـراد از آسـمـانـى كـه مـلائكـه در آن
مـنـزل دارنـد، عـالمـى مـلكـوتى خواهد بود كه افقى عالى تر از افق عالم ملك و محسوس
دارد، هـمان طور كه آسمان محسوس ما با اجرامى كه در آن هست عالى تر و بلندتر از زمين
ماست .
و مـراد از نـزديك شدن شيطانها به آسمان ، و استراق سمع ، و به دنبالش هدف شهابها
قـرار گـرفـتن ، اين است كه : شيطانها مى خواهند به عالم فرشتگان نزديك شوند، و از
اسـرار خـلقـت و حـوادث آيـنـده سـر درآورنـد. و ملائكه هم ايشان را با نورى از ملكوت كه
شيطانها تاب تحمل آن را ندارند، دور مى سازند.
و يـا مـراد ايـن اسـت كـه : شيطانها خود را به حق نزديك مى كنند، تا آن را با تلبيس ها و
نـيـرنـگـهـاى خـود بـه صـورت بـاطـل جـلوه دهـنـد، و يـا
بـاطـل را بـا تلبيس و نيرنگ به صورت حق درآورند، و ملائكه رشته هاى ايشان را پنبه
مـى كـنـنـد، و حق صريح را هويدا مى سازند، تا همه به تلبيس آنها پى برده ، حق را حق
ببينند، و باطل را باطل .
و ايـن كـه خـداى سـبـحـان داسـتـان استراق سمع شياطين و هدف شهاب قرار گرفتنشان را
دنـبـال سـوگـند به ملائكه وحى و حافظان آن از مداخله شيطانها ذكر كرده ، تا اندازه اى
گفتار ما را تاءييد مى كند - و خدا داناتر است -.
فاستفتهم اهم اشد خلقا ام من خلقنا انا خلقناهم من طين لازب
كـلمـه (لازب ) به معناى دو چيز به هم چسبيده است ، به طورى كه هر يك ملازم ديگرى
شده باشد. و در مجمع البيان گفته : (لازب ) و (لازم ) به يك معنى است .
و مـراد از جـمـله (مـن خـلقنا) يا ملائكه اى است كه در آيات قبلى به آنان اشاره كرد كه
حـافـظ وحـى و تيراندازان شهابهايند، و يا مخلوقات عظيم ديگرى غير از انسان است ، از
قـبـيـل آسـمانها، زمين و ملائكه ، و اگر درباره آنها با ضمير (هم ) كه مخصوص عقلاء
اسـت تـعبير كرد و فرمود: (آيا خلقت ايشان بزرگتر است ، يا كسى كه ما خلق كرده ايم
) و نفرمود: (چيزى كه ما خلق كرده ايم ) بدان جهت است كه در بين نامبردگان ملائكه
هـم مـنـظور بودند، و ملائكه داراى عقلند، جانب آنان را غلبه داده و از همه آسمانها و زمين و
ملائكه تعبير كرده به (كسى كه ما خلقش كرده ايم ) .
و مـعـنـاى آيـه اين ا ست كه : وقتى خداى سبحان رب آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو و
مـلائكـه بود،تو اى رسول گراميم ، از ايشان نظرخواهى كن و بپرس آيا خلقت ايشان مهم
تـر و بـزرگ تـر اسـت ، يا خلقت غير ايشان از موجودات ديگرى كه ما خلق كرده ايم ، آن
وقـت مـتـوجـه خـواهند شد كه خلقت آنان ضعيف تر و ناچيزتر از خلقت موجودات ديگر است ،
بـرا ى ايـنـكـه خـلقـت ايـشـان از يـك گـل چـسـبـنـده بـود و مـعـلوم اسـت كـه ايـن
گل چسبنده ناچيز نمى تواند ما را عاجز سازد.
بحث روايتى
(چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته )
در تفسير قمى در ذيل جمله (و الصافات صفا) آمده كه منظور ملائكه و انبيايند.
و در هـمـان كـتـاب از پدرش و از يعقوب بن يزيد، از ابن ابى عمير، از بعضى از راويان
شـيعه ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود امير المؤ منين (عليه السلام )
فرموده : اين ستارگان كه در آسمان است ، شهرهايى است مانند شهرهايى كه در زمين است
...
باز در همان كتاب در روايت ابى الجارود، از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه
فرموده : (عذاب واصب ) يعنى عذاب دائم و دردناك كه دردش تا دلها مى رسد.
و بـاز در هـمـان كـتـاب از رسـول اللّه (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )
نقل كرده كه در د استان معراج فرمود: پس جبرئيل بالا رفت و من نيز با او بالا رفتم ، تا
رسـيـدم بـه آسـمـان دنـيـا، بـر روى آن آسـمـان فـرشـتـه اى ديـدم كـه او را
اسماعيل مى گفتند، و او همان صاحب خطفه است كه خداى عزّوجلّ درباره اش فرموده : (الا من
خـطـف الخـطـفـه فـاتـبعه شهاب ثاقب ) و زير فرمان آن هفتاد هزار فرشته اند كه زير
فرمان هر فرشته هفتاد هزار فرشته ديگرند...
مؤ لف : اينگونه روايات در اين باب بسيار زياد است كه : ما بعضى از آنها را در تفسير
آيـه (الا مـن اسـتـرق السـمـع فـاتـبـعـه شـهـاب مـبـيـن )
نقل كرديم و بعضى ديگر از آنها را ان شاءاللّه تعالى در تفسير دو سوره ملك و جن ايراد
خواهيم كرد.
در نهج البلاغه است كه : خداى تعالى از تمامى روى زمين ، چه زمين سخت ، و چه سهلش ،
چه زمين صالح و چه شوره زارش ، خاكى برگرفت و آن را با آب درآميخت ، تا وقتى كه
خالص گشت ، و آنگاه آن را با شبنمى تر كرد، تا چسبنده شد.
آيات 70 - 12 سوره صافات
بل عجبت و يسخرون (12) و اذا ذكّروا لا يذكرون (13) و اذ ا راوا آية يستسخرون (14) و
قالوا ان هذا الا سحر مبين (15) ءاذا متنا و كنّا ترابا و عظما ءانا لمبعوثون (16) او آباونا
الاوّلون (17) قـل نـعـم و انـتم داخرون (18) فانّما هى زجرة واحدة فاذا هم ينظرون (19) و
قـالوا يـا ويلنا هذا يوم الدّين (20) هذا يوم الفصل الّذى كنتم به تكذبون (21) احشروا
الّذيـن ظـلمـوا و ازواجـهـم و مـا كـانوا يعبدون (22) من دون اللّه فاهدوهم الى صراط الجحيم
(23) وقـفـوهـم انـهـم مـسـؤ لون (24) مـا لكـم لا تـنـاصـرون (25)
بـل هـم اليـوم مـسـتسلمون (26) و اقبل بعضهم على بعض يتساءلون (27) قالوا انّكم كنتم
تـاءتوننا عن اليمين (28) قالوا بل لم تكونوا مؤ منين (29) و ما كان لنا عليكم من سلطان
بـل كـنـتـم قوما طغين (30) فحقّ علينا قول ربنا انا لذائقون (31) فاغوينكم انا كنا غاوين
(32) فـانـّهـم يـومـئذ فـى العـذاب مـشـتـركـون (33) انـا كـذلك
نـفـعل بالمجرمين (34) انهم كانوا اذا قيل لهم لا اله الا اللّه يستكبرون (35) و يقولون ائنا
لتـاركـوا آلهـتنا لشاعر مجنون (36) بل جاء بالحق و صدق المرسلين (37) انكم لذائقوا
العـذاب الاليـم (38) و مـا تـجـزون الا مـا كـنتم تعملون (39) الا عباد اللّه المخلصين (40)
اولئك لهـم رزق مـعـلوم (41) فـوكـة و هـم مـكـرمـون (42) فـى جنت النعيم (43) على سرر
مـتـقـبـليـن (44) يـطـاف عـليـهـم بـكـاس مـن مـعـين (45) بيضاء لذه للشربين (46) لا فيها
غـول و لا هم عنه اينزفون (47) و عندهم قصرت الطرف عين (48) كانهن بيض مكنون (49)
فاقبل بعضهم على بعض يتساءلون (50) قال
قـائل مـنـهـم انـى كـان لى قـرين (51) يقول انك لمن المصدقين (52) اذا متنا و كنا ترابا و
عـظـامـا انـا لمـدينون (53) قال هل انتم مطلعون (54) فاطّلع فراه فى سواء الجحيم (55)
قـال تـاللّه ان كـدت لتـردين (56) و لو لا نعمة ربى لكنت من المحضرين (57) افما نحن
بـمـيـتـيـن (58) الا مـوتـتـنا الاولى و ما نحن بمعذبين (59) ان هذا لهو الفوز العظيم (60)
لمـثـل هـذا فـليـعـمـل العـمـلون (61) اذلك خـيـر نزلا ام شجرة الزقوم (62) انا جعلنها فتنة
للظـالمـيـن (63) انـهـا شجرة تخرج فى اصل الجحيم (64) طلعها كانه رئوس الشياطين
(65) فـانـهـم لاكـلون مـنـهـا فـمالون منها البطون (66) ثم ان لهم عليها لشوبا من حميم
(70)
ترجمه آيات
(نـه تنها ايمان نمى آورند) بلكه وقتى تو از گمراهى آنان تعجب مى كنى تو را مسخره
مى كنند (12).
و چون تذكر داده مى شوند پند نمى پذيرند (13).
و چون آيتى مى بينند مسخره مى كنند (14).
و مى گويند: اين نيست مگر سحرى آشكار (15).
آيا وقتى مرديم و خاك و استخوان شديم دوباره زنده مى شويم ؟ (16).
(ما) و حتى پدران گذشته ما؟ (17).
بـگـو: بـله ، زنـده مـى شـويـد در حـالى كـه خـوار و
ذليل باشيد (18).
و ايـن زنـده شـدن انـسـانها با يك نهيب صورت مى گيرد كه ناگهان همگى نگران برمى
خيزند (19).
و مى گويند: اى واى بر ما اين همان روز جزاست (20).
اين روز جدايى حق از باطل است كه تا در دنيا بوديد تكذيبش مى كرديد (21).
(هـان اى فـرشـتـگـان ) هـمـه آنـهـا كه ظلم كردند و اتباع و اشباه آنها را و آنچه را كه مى
پرستيدند يكجا جمع كنيد (22).
آرى آنچه كه به جاى خدا عبادت مى كردند، پس آنگاه به سوى دوزخ ببريد (23).
آنجا نگهشان بداريد كه بايد بازخواست شوند (24).
در آنجا از ايشان مى پرسند چرا مانند دنيا از يكديگر حمايت نمى كنيد؟ (25).
(جوابى ندارند) بلكه ايشان امروز تسليم اند (26).
بعضى به بعضى رو مى كنند و از يكديگر پرسش مى كنند (27).
پـيـروان به سردمداران گويند شما بوديد كه به عنوان بشارت و ميمنت مى آمديد و ما را
به دين خود مى خوانديد (28).
در پاسخشان گويند خود شما بنا نداشتيد ايمان بياوريد (29).
و مـا بـر شـمـا دست تسلط نداشتيم (و اجبارتان نمى كرديم ) بلكه خودتان مردمى طغيان
گر بوديد (30).
و در نتيجه حكم خدا و قضاى او درباره ما حتمى گشت و ما عذاب را خواهيم چشيد (31).
آرى ما شما را گمراه كرديم چون خودمان گمراه بوديم (32).
در نتيجه همه آنان در عذاب شريكند (33).
ما با مجرمين اينچنين رفتار مى كنيم (34).
چـون ايـشـان ايـن طـور بـودنـد كـه وقـتـى لا اله الا اللّه بـرايـشان گفته مى شد كبر مى
ورزيدند (35).
و مى گفتند آيا به خاطر مردى ديوانه خدايان خود را رها كنيم (36).
با اينكه او حق آورده و رسولان قبلى را تصديق مى كند (37).
محققا شما عذاب دردناك را خواهيد چشيد (38).
و اين جزايتان نيست مگر بخاطر همان اعمالى كه مى كرديد (39).
مگر بندگان مخلص خدا (40).
كه ايشان رزقى معلوم دارند (41).
ميوه هايى و ايشان گرامى هستند (42).
در بهشت هاى پر نعمت (43).
بر تختهايى رو به روى هم (44).
قدحها از آب بهشتى از هر سو برايشان حاضر مى شود (45).
آبى زلال و لذت بخش براى نوشندگان (46).
نه در آن ضرر و فسادى است و نه از آن مست مى شوند (47).
و پيش ايشان حوريان درشت چشم پركرشمه و نازند (48).
گويى از سفيدى ، سفيده تخم مرغند قبل از آنكه دست خورده شود (49).
پس بعضى به بعضى ديگر روى آورده از يكديگر پرسش مى كنند (50).
يكى از آن ميان مى پرسد: من رفيقى داشتم (51).
كه بارها از من خرده مى گرفت كه تو هم از معتقدين به معادى (52).
آيـا بـعـد از آن كـه مرديم و خاك و استخوان شديم دوباره براى پاداش زنده مى شويم ؟
(53).
شما هيچ از او خبر داريد؟ (54).
در همين بين به دوزخ مى نگرد و رفيق خود را در وسط جهنم مى بيند (55).
به او مى گويد به خدا قسم نزديك بود مرا به ضلالت بيفكنى (56).
و اگر نعمت پروردگارم نبود حتما من نيز از حاضر شدگان در دوزخ مى بودم (57).
دوسـتـان بـهـشتى از شدت خرسندى و شادى به يكديگر مى گويند آيا راستى اين ماييم
كه ديگر نمى ميريم ؟ (58).
و به جز همان مرگ اولمان ديگر مرگى نداشته و عذاب هم نمى شويم ؟ (59).
محققا و به راستى كه اين چه رستگارى عظيمى است كه خدا به ما روزى كرد (60).
و شايسته است كه اهل
عمل براى چنين زندگى تلاش كنند (61).
آيا براى پذيرايى ، اين رزق كريم بهتر است و يا درخت زقوم (62).
ما آن ر ا فتنه ستمگران كرديم (63).
درختى است كه از قعر جهنم سر درمى آورد (64).
ميوه اش گويى سر شيطانها است (65).
چون ايشان از آن خواهند خورد و شكمها را از آن پر خواهند كرد (66).
و سپس از روى آن خوراك ، آبى بى نهايت سوزنده مى نوشند (67).
و سپس بازگشت نهايى آنان به سوى جهنم خواهد بود (68).
همين ها بودند كه در دنيا پدران خود را گمراه يافتند (69).
و با اين حال به دنبال آثار پدران خود بشتافتند (70).
بيان آيات
در ايـن آيـات اسـتـهـزايى كه كفار به آيات خدا مى كردند و پاره اى از سخنان ايشان كه
بر اساس كفر و انكار معاد مى گفته اند، و ردى كه از سخنان ايشان شده حكايت شده است ،
و در رد آنان به تقرير مساءله بعث پرداخته و بيان كرده كه كفار در آن روز چه شدتى
و چـه عـذابـهاى گوناگونى دارند، و خداوند چگونه بندگان مخلص خود را با نعمت ها و
كرامتهاى خود گرامى مى دارد.
و نـيـز چـگـونـگـى بـحـث و جـدال دوزخـيـان بـا يـكـديـگـر را
نـقـل مـى كـنـد كـه در روز قـيـامـت چـه سـخـنـانـى بـيـن آنـان رد و
بـدل مـى شـود. و سـخـنـانـى را هـم كـه بـيـن اهـل بـهـشـت بـا خـودشان و يا با بعضى از
اهل آتش رد و بدل مى شود ذكر كرده .
حـــكـــايـت اسـتـهـزاء مـشـركـيـن آيـات خـدا و دعوت پيامبر را و استبعادشان رستاخير خود
وپدرانشان را
بل عجبت و يسخرون و اذا ذكروا لا يذكرون
يـعـنـى اى محمّد! بلكه تو از تكذيب ايشان تعجب مى كنى كه چگونه تكذيبت مى كنند، با
ايـنـكـه تو ايشان را به سوى كلمه حق مى خوانى ، و تازه وقتى تعجب مى كنى تو را در
اين تعجب مسخره مى كنند، و يا تو را در همين دعوت به سوى حق مسخره مى كنند، و چون به
وسـيـله آيـات داله بـر تـوحيد و دين حق ، تذكر داده مى شوند، باز متذكر نگشته و بيدار
نمى شوند.
و اذا راوا آية يستسخرون
در مـجمع البيان مى گويد: (كلمه (سخر) و (استسخر) هر دو به يك معنا است ) .
و در نتيجه گفتار وى ، معناى آيه چنين مى شود: و چون اين مشركين آيتى معجره آسا از آيات
معجره خدا را مى بينند، مثلا قرآن و يا شق القمر را مشاهده مى كنند آن را استهزاء مى كنند.
و قالوا ان هذا الا سحر مبين
در ايـنـكـه مـشـركـيـن در اشـاره به آيت كلمه (هذا) را به كار برده اند، اشعارى است از
ايشان به اينكه ما اصلا از اين چيز كه تو آن را آيت مى خوانى هيچ چيز نمى فهميم ، مگر
همين قدر كه آن چيزى است از چيرها بدون مزيت ، و اين تعبير بدترين توهينى است كه به
عمل شخصى بكنند.
اذا متنا و كنا ترابا و عظاما انا لمبعوثون او آبائنا الاولون
ايـن آيـه حـكايت انكار مشركين نسبت به مساءله معاد است ، كلامى است كه به غير از استبعاد
هـيـچ پـايـه و دليـلى نـدارد، در نـظـر وهـم اين معنا بعيد مى آيد كه انسان بميرد و بدنش
مـتـلاشـى گـشـتـه ، بـه صـورت خـاك و استخوان درآيد، آنگاه دوباره به صورت اولش
برگردد.
دليـل بـر ايـنكه غير از استبعاد پايه اى ديگر ندارد، اين است كه استفهام انكارى را نسبت
به نياكان خود دوباره تكرار كرده اند؛ چون استبعاد وهم آدمى از زنده شدن نياكان و اجداد
كه آثارشان به كلى محو شده و به جز داستانها از ايشان چيزى باقى نمانده ، بيشتر و
شـديـدتـر از استبعادى است كه از زنده شدن خودش دارد. و ا گر منظورشان از اين گفتار
تـمـسـك بـه دليـل عـقـلى يـعـنـى مـحـال بـودن اعـاده مـعـدوم بـود، ايـن
دليـل در اعـاده خـودشـان و اجـدادشان يكسان بود و ديگر احتياج نبود كه استفهام انكارى را
درباره اعاده اجداد و نياكان خود تكرار كنند.
قل نعم و انتم داخرون فانما هى زجرة واحدة فاذا هم ينظرون
در اين آيه خداى تعالى پيامبر عزيز خود را دستور مى دهد كه در پاسخشان بگويد: بله
همه شان زنده خواهند شد.
(و انـتـم داخـرون ) - يـعـنـى زنـده مـى شـويـد در حـالى كـه خـوار و بـى مـقـدار و
ذليـل بـاشـيد. و اين در حقيقت احتجاج و استدلال به عموميت قدرت خدا و نفوذ اراده بى درنگ
او است ، آرى (انما امرة اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون دستور او وقتى اراده چيزى كند
هـمـيـن اسـت كـه بـگـويـد بـاش و پـس او مـوجـود مـى شـود) . و بـه هـمـيـن جـهـت بـه
دنبال آن فرمود: (فانّما هى زجرة واحدة فاذا هم ينظرون مساءله بعث يك زجره و نهيب بيش
نـيـست كه وقتى صادر شد، مردم ناگهان زنده شده و مبهوت نظر مى كنند) همچنان كه در
جـاى ديـگر فرموده : (و للّه غيب السموات و الاءرض و ما امر الساعة الا كلمح البصر او
هو اقرب ان اللّه على كل شى ء قدير) .
و ايـنـكـه بـر سـر جـمله (فانما هى زجرة واحدة ) حرف (فاء) آورده ، به اين منظور
بـوده كـه تـعـليـل را افـاده كـنـد و در نـتـيـجـه جـمـله مـذكـور
تعليل مى باشد براى جمله (و انتم داخرون ) . و تعبير به كلمه (زجرة ) نيز اشعار
به خوارى و ذلت آنان دارد.
و قالوا يا ويلنا هذا يوم الدين هذا يوم الفصل الّذى كنتم به تكذبون
ايـن آيـه شريفه عطف است بر جمله (ينظرون ) كه اشعار به مبهوت بودن آنان داشت و
مـى فـهـمانيد كه مشركين بعد از زنده شدن مبهوت و دهشت زده هستند، و همه در فكر آنند كه
آيـا عـالم قـيـامـت را بـه خواب مى بينند يا به بيدارى ؟ آن وقت متوجه مى شوند كه نه ،
خواب نيستند و اين همان روز بعث و روز جزا است و چون به خاطر كفر و تكذيبشان ، از جزا
حـذر و دلواپـسـى دارنـد، مـى گويند: (هذا يوم الدين اين روز جزاست ) و نمى گويند:
(هذا يوم البعث اين روز قيامت است ) .
و اگـر در اول آيـه تـعـبير به ماضى آورد و فرمود: (قالوا گفتند: اى واى بر ما) با
ايـنـكـه هـنـوز نـگفته اند، بلكه در قيامت خواهند گفت به خاطر اين است كه مساءله معاد محقق
الوقوع است .
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: (جـمـله (هـذا يـوم
الفـصـل الّذى كنتم به تكذبون ) كلامى است كه كفار به يكديگر مى گويند. بعضى
ديـگـر گـفته اند: كلام ملائكه و يا خود خداى تعالى است كه به ايشان خطاب مى كند) .
آيـه بـعـدى مـؤ يد احتمال دوم است ، چون آن آيه به طور مسلم كلام خداست كه مى فرمايد:
(مـحـشـور كـنـيـد سـتـمـكـاران و قـريـن هـاى آنـان را و آنـچه را كه به جاى خدا عبادت مى
كردند) .
اشاره به وجه تسميه قيامت به (يوم الفصل )
و كـلمـه (فـصـل ) بـه مـعـنـاى تـمـيـز بـيـن دو چـيـز اسـت ، و اگـر روز قـيـامـت را روز
فـصـل خـوانـده ، بـديـن مـلاحـظـه اسـت كـه آن روز روز جـدا شـدن حـق از
بـاطـل اسـت ، روزى كـه بـه حـكـم خـدا و قـضـاى او بـيـن حـق و
بـاطـل و يـا بين مجرم و متقى ، جدايى مى افتد. و هر يك از ديگرى متمايز مى شود، همچنان
كه در جاى ديگر فرمود: (و امتازوا اليوم ايها المجرمون .)
احشروا الّذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوا يعبدون من دون اللّه فاهدوهم الى صراط الجحيم
ايـن كـلامـى اسـت از خـداى تعالى به ملائكه ، و معنايش اين است كه : ما به ملائكه گفتيم
ايشان را محشور كنيد.
بعضى از مفسرين گفته اند: اين آيه كلامى است از ملائكه كه به يكديگر مى گويند.
و كلمه (حشر) - به طورى كه راغب گفته - به معناى اين است كه جماعتى از مقرشان
به زور اخراج شوند تا به سوى جنگ و امثال آن روانه گردند.
مراد از (الذين ظلموا) در آيه : (احشرواالذين ظلموا...)
و مـراد از (الّذيـن ظـلمـوا) - به طورى كه آخر آيه هم آن را تاءييد مى كند - مشركين
هـسـتند، البته نه همه مشركين ، بلكه آن مشركينى كه در برابر حق عناد مى ورزند، و سد
راه پـيـشـرفـت آن هـستند، همچنان كه از آيه (فاذن موذن بينهم ان لعنة اللّه على الظالمين
الّذيـن يصدون عن سبيل اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخره كافرون ) نيز همين معنا استفاده
مى شود.
و تعبير به ماضى در كلمه (ظلموا) وصف را افاده مى كند و منظور از آن كسانى است كه
داراى صـفـت ظـلم هستند، نه كسانى كه - و لو يك بار - مرتكب ظلم شده باشند، همچنان
كـه اگـر كـسـى بـپرسد: فلانى در زندگى اش چه كرد؟ و شما در پاسخ بگو يى ظلم
كـرد. اين پاسخ شما هر چند فعل ماضى است ، ولى فايده وصف را مى دهد و در كلام خداى
تـعـالى از اينگونه تعبيرها بسيار است ، مانند آيه (و سيق الّذين اتقوا ربهم الى الجنة
زمـرا و آيه و سيق الّذين كفروا الى جهنم زمرا و آيه للذين احسنوا الحسنى و زيادة ) (كه
در آيـه اول كـلمـه (اتـقوا) و در دومى كلمه (كفروا) و در سومى كلمه (احسنوا) هر
سـه فـعـل مـاضـى اسـت ، ولى معناى وصف را افاده مى كند، و منظور كسانى است كه داراى
صفت تقوى و يا كفر و يا احسان هستند، نه كسانى كه يك بار و دو بار تقوى يا كفر و يا
احسان از ايشان سرزده باشد).
(ازواج ) و (ماكانوا يعبدون من دون الله )
ظـاهـر از جـمـله (و ازواجـهـم ) اين است كه مراد از (ازواج ) قرين هاى شيطانى ايشان
بـاشـد، چـون بـه حـكم آيه (و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ...
حـتى اذا جاءنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين ) كسانى كه از ياد
خدا اعراض مى كنند قرينى از شيطان دارند.
بـعـضـى از مفسرين گفته اند: (مراد از (ازواج ) اشباه و نظائر ايشان است ، مى خواهد
بـفـرمـايـد: هـركـسـى بـا نـظـيـر خـود محشور مى شود، اشخاص زناكار، با زناكاران ، و
اشخاص شرابخواران با شرابخواران محشور مى گردند) .
ليـكـن ايـن تـفسير صحيح نيست ، چون لازمه آن اين است كه مراد از (الّذين ظلموا) طايفه
خـاصـى از اهـل هـر مـعـصـيـت بـاشـد و حـال آنكه عبارت آيه با آن نمى سازد علاوه بر اين
ذيل آيه شريفه هم كه سخن از معبودهاى باطل دارد با اين تفسير سازش ندارد.
بـعـضـى ديـگر گفته اند: (مراد از (ازواج ) زنان كافر ايشان است ) ولى اين وجه
نيز مانند وجه قبليش ضعيف است .
و از ظـاهـر جـمله (و ما كانوا يعبدون من دون اللّه ) بر مى آيد كه مراد از آن معبودها همان
بـتـهـايـى اسـت كه مى پرستيدند؛ چون ظاهر لفظ (ما چيرهايى كه ) همين بت ها است ،
چون اگر فرشتگان و يا جن و يا خدايان بشرى مراد بود، به جاى (ما) مى فرمود: من
- كـسـانـى كـه پس آيه شريفه نظير آيه (انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم )
مى باشد.
مـمـكـن هـم هست مراد از لفظ (ما) اعم از خدايان بى شعور و باشعور باشد، و در نتيجه
شـامـل فـراعـنـه و نـمـرودهـا هـم بـشـود، ولى بـنـابـرايـن
احـتـمـال هـم ، مفهوم (ما) شامل ملائكه و حضرت مسيح (عليه السلام ) نمى شود، چون در
جمله (ان الّذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون ) اين دو طايفه استثنا شده اند.
(فـاهدوهم الى صراط الجحيم ) - كلمه (جحيم ) در قرآن يكى از اسمهاى جهنم است
كـه از مـاده (جـحـمه ) مشتق شده ، كه - بنا به گفته راغب - به معناى شدت سوزش
آتش است .
وجه تعبير به هدايت در (فاهدوهم الى صراط الجحيم )
و مراد از اينكه فرموده : ايشان را به سوى صراط جحيم هدايت كنيد، اين است كه ايشان را
به سوى جهنم ببريد و در جهنم بيفكنيد، چون كلمه هدايت همه جا به معناى راهنمايى نيست ،
بلكه گاهى به معناى رساندن به هدف و مقصد است .
بعضى از مفسرين گفته اند: (اگر بردن به سوى دوزخ را هدايت به سوى آن خوانده ،
از باب استهزاء است ) .
در مـجـمـع البـيـان گـفته : (اين تعبير از اين جهت است كه كفار هم مانند ديگران لياقت و
اسـتـعـداد آن را داشـتند كه به سوى بهشت هدايت شوند، خدا هم جز هدايت كارى ندارد، ولى
خـود آنـان كـارهايى كردند كه هدايت خدا مبدل به هدايت به سوى دوزخ شود، و اين تعبير
نـظـيـر تعبيرى است كه در آيه (فبشرهم بعذاب اليم پس به عذاب دردناك بشارتشان
بـده ) آمـده ، چـون در ايـن آيـه نـيـز خـود كـفـار بـشـارت خـداى را
مبدل به بشارت به سوى عذاب كردند) .
وقـفـوهـم انـّهـم مـسـئولون مـا لكـم لا تـنـاصـرون
بل هم اليوم مستسلمون
در مـجـمـع البـيـان مى گويد: وقتى كسى مى گويد (وقفت انا) معنايش اين است كه : من
ايستادم ، وقتى هم بگويد: (وقفت غيرى ) معنايش اين است كه : من فلانى را به ايستادن
و تـوقـف وادار كـردم . خـلاصـه كـلمـه (وقـف ) هـم لازم و بـدون
مـفـعـول اسـتـعـمـال مـى شود و هم متعدى ، ولى بعضى از بنى تميم وقتى مى خواهند متعدى
استعمالش كنند، به باب افعالش برده مى گويند (اوقفت الدابة من حيوان را نگه داشتم
) و خلاصه در صورت تعدى از باب افعال استفاده مى كنند، و ثلاثى مجرد را در مورد
تعدى به كار نمى برند.
و بـنـا بـه گـفـتـه وى مـعـنـاى جـمـله (وقـفوهم ) اين مى شود كه ايشان را نگه داريد و
نـگـذاريـد بـرونـد كه بايد بازخواست شوند. و از سياق استفاده مى شود كه اين امر به
بازداشت و بازخواست ، در سر راه جهنم صورت مى گيرد.
مـــراد از ســـؤ ال در (وقـــنـــوهـــم انـــهـــم مـــســـؤ ولون )
سـؤال از چيست ؟
و در اينكه از چه چيز بازخواست مى شوند، كلمات مفسرين مختلف است ، بعضى گفته اند:
(از ايـنـكـه آيـا از عـهـده كـلمه (لا اله الا اللّه ) برآمده اند يا نه ) ؟ و بعضى ديگر
گـفـتـه انـد: (از ايـن كـه آيـا شـكـر آب خـنـك را بـه جـاى آورده انـد يـا خـيـر؟ و ايـن سؤ
ال از بـاب اسـتـهـزاى ايشان است ) . و بعضى ديگر گفته اند: (از اينكه آيا ولايت على
(عليه السلام ) را كه بدان ماءمور بودند چگونه و تا چه حد رعايت كردند) ؟.
و اين وجوه بر فرض كه درست باشد، هر يك به يكى از مصاديق اشاره دارند، نه اينكه
مـنـحـصـرا از فـلان چـيـز بـازخـواسـت خـواهـنـد كـرد، و از سـياق برمى آيد كه مطلب مورد
بـازخـواسـت هـمـان مـطـلبـى اسـت كـه جـمـله (مـا لكـم لا تـنـاصـرون )
مـشـتـمـل بـر آن اسـت ، مى فرمايد: (شما را چه شده كه يكديگر را يارى نمى دهيد، همان
طـور كـه در دنيا پشتيبان يكديگر بوديد و در برآوردن حوائج خود، و به مقصد رسيدن ،
از يكديگر كمك مى گرفتيد) ؟.
و جـمـله بـعـدش كـه مى فرمايد: (بل هم اليوم مستسلمون آخر ايشان امروز تسليم شدند،
ديـگـر كـبـرى بـرايـشـان نـمـانـده تـا تـكـبـر كـنـنـد) خـود
دليـل اسـت بـر ايـنكه : مراد از جمله (ما لكم لا تناصرون ) اين است كه چرا از اطاعت حق
استكبار نمى كنيد، همان طور كه در دنيا استكبار مى كرديد.
پـس در حـقـيـقـت سـؤ ال از يـارى نـكـردن آنـان يـكـديـگـر را در قـيـامـت ،
سـوال از سـبـب اسـتكبارى است كه در دنيا داشتند، پس با اين بيان روشن گرديد كه مورد
بـازخـواست ، عبارت است از هر حقى كه در دنيا از آن روى گردانيده اند، چه اعتقاد حق و چه
عـمـل حق و صالح ، و اين روگردانى آنان به دو جهت بوده : يكى كبر ورزيدن ، و يكى هم
پشت گرمى به داشتن ياران و كمك كاران .
اعـــتــراض كـفـار به بزرگان و رهبران خود در قيامت كه شما باعث گمراهى ما بوديد
وجواب رؤ ساى كفر به پيروان خود
و اقبل بعضهم على بعض يتساءلون ... انا كنا غاوين
ايـن شـش آيـه حـكايت مخاصمه تابعين و متبوعين است كه در روز قيامت با يكديگر دارند، و
اگـر از ايـن مـخاصمه تعبير به (تسائل پرسش طرفينى ) كرده ، از اين جهت است كه
مـخـاصـمـه آنان در معناى اين است كه به عنوان ملامت و عتاب ، اين عده از آن عده مى پرسند
كه شما متبوعين و روسا چرا ما را به كفر كشانديد و آن عده در پاسخ مى گويند: شما چرا
به حرف ما گوش داديد، مگر ما شما را مجبور كرديم ؟
پـس در جـمـله (و اقـبـل بـعـضـهـم عـلى بـعـض يـتـسـاءلون ) (بـعـض )
اول عـبـارتـنـد از: اعتراض كنندگان و (بعض ) دوم عبارتند از: اعتراض شدگان ، چون
سـيـاق (تـسـاول ) در مـقـام مـخـاصـمـه ايـن مـعـنـا را افـاده مـى كـنـد. و كـلمـه
(تسائل ) به معناى تخاصم است .
و جمله (قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين ) معنايش اين است كه شما خود را خيرخواه ما
مـعـرفـى مـى كـرديـد. و اسـتعمال كلمه (يمين ) در اين معنا شايع است ، از آن جمله قرآن
كريم مى فرمايد: (و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين ) .
و معناى آيه مورد بحث اين است كه : تابعين دنبال رو، به رؤ سا و متبوعين اعتراض مى كنند
كه شما آنچه را به ما مى گفتيد عنوان خير و سعادت به آن مى داديد، و در نتيجه بين ما و
خير و سعادتمان حايل مى شديد و ما گمراه شديم .
بـعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از كلمه (يمين ) دين است ) . و اين گفتار به وجه
قـبلى نزديك است . بعضى ديگر گفته اند: (مراد از (يمين ) قهر و غلبه و نيرومندى
است )
هـمـچـنـان كـه در آيـه (فراغ عليهم ضربا باليمين ) ، به همين معنا است ، چون زدن با
دسـت راسـت قـوى تـر است . اين و جه هم با توجه به جوابى كه متبوعين داده اند بى معنا
نيست .
و جـمـله (قـالوا بـل لمت كونوا مؤ منين و ما كان لنا عليكم من سلطان ... غاوين ) پاسخى
اسـت كـه رؤ سـا و متبوعين به پيروان خود مى دهند، و خود را از بدبخت كردن آنان تبرئه
مى كنند، و جرم آنا ن را به سوء اختيارشان مستند مى سازند.
پـس ايـنكه گفتند: (بلكه خود شما ايمان نداشتيد) معنايش اين است كه : علت بدبختى
شـمـا مـا نبوديم ، بلكه خود شما ايمان نداشتيد، نه اينكه ما ايمانى را كه داشتيد از شما
گرفتيم .
آنـگـاه اضـافه مى كنند: (و ما كان عليكم من سلطان و ما هيچ دست زورى بر شما نداشتيم
) و ايـن در حـقـيـقـت جـواب ديگرى روى فرض تسليم است ، گويا مى گويند: تازه بر
فرض هم كه شما ايمان داشته ايد، ما به زور ايمان شما را از شما سلب نكرديم ، علاوه
بـر ايـن اصـلا سـلطـنـت و قـدرتـى كـه سـردمـداران دنيا به دست مى آورند، به دست همين
تـابـعـيـن برايشان فراهم مى شود، پس اين خود تابعين و ملت ها هستند، كه يك سلطان را
بر خود مسلط مى سازند.
سـپـس اضـافـه مـى كـنند كه : (بل كنتم قوما طاغين بلكه خودتان مردمى طاغى و سركش
بـوديـد) . و (طـغـيـان ) بـه مـعـنـاى تـجـاوز از حـد و مـرز اسـت . و كـلمـه
(بـل بـلكـه ) اعـراض اسـت از جـمله قبلى كه مى گفتند: (لم تكونوا مؤ منين ) گويا
گـفـتـه انـد: سـبـب هلاكت شما صرف ندا شتن ايمان نبود، تا اگر ما ايمان را از شما سلب
كـرديـم ، عـلت هـلاكت شما بوده با شيم ، بلكه علت اصلى اين بود كه شما مردمى طاغى
بـوديد، همان طور كه ما هم مردمى متكبر و طاغى بوديم . پس ما و شما هر دو دست به دست
هـم داديم و يكديگر را بدب خت نموده ، راه رشد را رها كرده و راه ضلالت را پيموديم ، و
كلمه عذاب بر ما حتمى گشت ، كلمه اى كه خدا قضاى آن را رانده و فرموده بود: (ان جهنم
كانت مرصادا للطاغين مآبا) و نيز فرموده بود: (فاما من طغى و آثر الحيوة الدنيا فان
الجحيم هى الماوى ) .
و بـه خـاطـر هـمـيـن مـعـنـا بـود كـه دنـبـال جـمـله (بـل كـنـتـم قـومـا طـاغـيـن ) از
قـول آنـان فـرمـود: (فـحـق عـلينا قول ربنا انا لذائقون ) يعنى ما عذاب را حتما خواهيم
چشيد.
سـپـس گفتند: (فاغويناكم انا كنا غاوين ) اين سخن از آنجا كه متفرع بر ثبوت عذاب و
آخـريـن سـبب هلاكت آنان است ، حرف فا بر سرش آورد تا بفهماند طغيان ، نخست گمراهى
مـى آورد و سـپـس آتش دوزخ را، همچنان كه در آيه (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من
اتـبـعـك مـن الغـاويـن و ان جهنم لموعدهم اجمعين ) كه خطاب خداى تعالى به ابليس است ،
اثر پيروى ابليس ، اول گمراهى آورده ، و سپس جهنم را.
پس گويا فرموده : پس از آنكه متصف به طغيان شديد گمراهى گريبانتان را بگرفت ،
و هر چند اين گمراهى به دست ما گريبان شما را گرفت ، و ليكن ما شما را مجبور به آن
نـكـرديـم ، بـلكه خود شما ما را پيروى كرديد و در اثر اتصالتان به ما گمراهى ما هم
بـه شـمـا سـرايـت كرد، و اين طغيان طبيعى است كه گمراه جز گمراهى از او ترشح نمى
كند و اين مثلى است معروف كه (از كوزه همان برون تراود كه در اوست ) .
و كـوتـاه سـخن اينكه : شما مجبور نبوديد، و اختيار از شما سلب نشده بود، بلكه از همان
اولين قدمى كه به سوى هلاكت برداشتيد، تا به آخر كه در هلاكت افتاديد، همه جا اختيار
داشتيد.
تابع و متبوع در عذاب مشتركند
فانهم يومئذ فى العذاب مشتركون ... يستكبرون
ضمير جمع در كلمه (فانهم ) به تابعين و متبوعين هر دو برمى گردد، مى فرمايد: هر
دو در عـذاب شـريـكـنـد؛ بـراى ايـنـكـه در ظلم شركت داشتند و يكديگر را بر جرم كمك مى
كردند، و هيچ يك بر ديگرى مزيت نداشتند.
بـعـضـى از مـفـسـرين چنين اظهار نظر كرده اند كه : گمراه كنندگان عذاب بيشترى دارند،
براى اينكه هم كيفر و وزر گناه خود را حمل مى كنند و هم كيفر و وزر كسانى را كه گمراه
كـردنـد، و صـرف ايـنـكـه در ايـن آيـه فـرمـوده هـر دو طـايـفـه بـا هـم شـريـكـنـد،
دليل بر آن نمى شود كه كيفر هر دو مساوى باشد.
پس حق مطلب اين است كه : آيات مورد بحث تنها در اين مقامند كه بفرمايند: اين دو طايفه در
ظلم و جرم و عذابى كه از ناحيه ظلم و جرم به ايشان مى رسد سهيم و شريكند،
ولى مـمـكـن است هر يك از اين دو طايفه به خاطر كارهايى كه شخص خودشان كردند، و آن
طـايـفـه ديـگر در آن كارها دخالتى نداشته ، عذابهاى گوناگون ديگرى داشته باشند،
همچنان كه آيه شريفه (و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) و آيه شريفه (ربنا
هـولاء اضـلونـا فـاتـهـم عـذابـا ضـعـفـا مـن النـار قـال
لكل ضعف و لكن لا تعلمون ) بر اين معنا دلالتى روشن دارند.