و به طورى كه ملاحظه مى كنيد اينها امورى است كه در ذيلش حقايق و اسرارى قرار دارد،
و در حقيقت كلماتى است كاشف از مقاصدى ، و بياناتى است كه از حقايقى نهفته كه ذكر
حكيم به سوى آنها دعوت مى كند پرده برمى دارد. و اين آيه ، از اين امور كه كلمات خدا
است خبر مى دهد و كلمات خدا از مقاصدى كه زوال ناپذير است خبر مى دهد، و آيه شريفه
در اينكه در جائى قرار گرفته كه غرض سوره استيفاء شده و بيانش تمام گشته و
مثالهايش زده شده نظير گفتار كسى مى ماند كه خيلى حرف زده و در آخر گفته باشد
حرفهاى ما تمامى ندارد لذا به همين مقدار كه گفتيم اكتفاء مى كنيم - و خدا داناتر است .
قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى ...
اشاره به معناى (كلمه خدا) و بيان مقصود از اينكه اگر درياها مركب باشد
كلماتخدا را با آن نتوان نوشت
لفظ (كلمة ) هم بر جمله اطلاق مى شود و هم بر مفرد نظير آيه شريفه
(قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله ) و در قرآن
كريم بيشتر در گفتار خدا و حكم او استعمال شده مانند آيه (و تمت كلمة ربك الحسنى
على بنى اسرائيل بما صبروا) و آيه (كذلك حقت كلمة ربك على الذين فسقوا انهم لا يؤ
منون ) و آيه (و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم ) و آيات بسيار زياد ديگرى از
اين قبيل .
و معلوم است كه خداى تعالى تكلمش به دهان باز كردن نيست ، بلكه تكلم او همان
فعل او است و افاضه وجودى است كه مى كند، همچنان كه فرموده : (انما قولنا لشى ء
اذا اردناه ان نقول له كن فيكون ) .
و اگر قرآن فعل خدا را (كلمه ) ناميده براى اين است كه
فعل او بر وجود او دلالت مى كند. از همينجا است كه مسيح ، كلمه خدا ناميده مى شود، و
قرآن كريم مى فرمايد: (انما المسيح عيسى ابن مريم
رسول الله و كلمته ) و نيز از اينجا روشن مى شود كه هيچ عينى از اعيان خارجى و هيچ
واقعهاى از وقايع به وجود نمى آيد مگر آنكه از اين جهت كه بر ذات خداى تعالى دلالت
دارد، كلمه او است . چيزى كه هست در عرف و اصطلاح قرآن كريم مخصوص امورى شده كه
دلالتش بر ذات بارى عز اسمه ظاهر باشد، و در دلالتش خفاء و بطلان و تغييرى
نباشد، همچنانكه فرموده : (و الحق اقول ) و نيز فرموده : (ما
يبدل القول لدى ) و چنين موجودى مثال روشنش عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) و موارد
قضاى حتمى خدا است . و نيز از همينجا روشن مى شود اينكه مفسرين (كلمات ) در آيه را
حمل بر معلومات و يا مقدورات و يا ميعادهايى كه به
اهل ثواب و اهل عقاب داده شده نموده اند، صحيح نيست .
پس معناى اينكه فرمود: (قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى ) اين است كه اگر
درياها مركب باشد و با آن ، كلمات خدا را كه دلالت به خدا مى كنند بنويسم هر آينه آب
دريا تمام مى شود و كلمات پروردگار تمام نمى شود.
و معناى (و لو جئنا بمثله مددا) اين است كه حتى اگر غير درياهاى دنيا درياى ديگرى هم
تهيه كنيم آن نيز خشك خواهد شد، قبل از اينكه كلمات پروردگار من تمام شود.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (بمثله ) جنس
مثل است ، نه يك مثل ، چون كلمه مثل هر وقت اضافه به
اصل شود از تناهى بيرون نمى رود، و چون كلمات خداى تعالى - يعنى معلوماتش - غير
متناهى است ، لذا متناهى نمى تواند غير متناهى را ضبط كند - اين خلاصه گفتار مفسر
مذكور است .
اين گفته در جاى خود صحيح است ليكن نه به خاطر تناهى و عدم تناهى ، و اينكه كلمات
خدا غير متناهى است . بلكه به اين جهت است كه حقايقى كه كلمات بر آن دلالت مى كند از
حيث دلالتش غلبه بر مقادير دارد، و چگونه چنين نباشد با اينكه هر ذره از ذرات دريا هر
قدر هم بسيار فرض شود وافى نيست كه دلالتهايش را بر
جمال و جلال خدا در طول وجود خودش ثبت كند تا چه رسد به اينكه غير درياها از موجودات
ديگر هم به درياها اضافه شود.
و اينكه كلمه (بحر) در آيه شريفه تكرار شده ، و همچنين كلمه (ربى ) كه اسم
ظاهر است در جاى ضمير به كار رفته تثبيت و تاكيد را مى رساند. و همچنين اينكه از
اسامى خداى تعالى فقط (رب ) ذكر شده و به ضمير متكلم اضافه گرديده نيز
تاكيد را مى رساند به اضافه اينكه به مضاف اليه شرافت هم مى دهد.
بحث روايتى
(روايتى در ذيل آيه گذشته )
در تفسير قمى به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليهالسلام ) روايت آورده كه در
ذيل اين آيه فرموده : به تو خبر مى دهم كه كلام خدا نه آخر دارد و نه غايت ، و تا ابد
انقطاع نمى پذيرد.
مؤ لف : اينكه كلمات خداى را به كلام تفسير فرموده گفتار گذشته ما را تاييد مى كند.
آيه 110 سوره كهف
قل إ نما أ نا بشر مثلكم يوحى إ لى أ نما إ لهكم إ له وحد فمن كان يرجوا لقاء ربه
فليعمل عملا صلحا و لا يشرك بعبادة ربه أ حدا110
ترجمه آيه
بگو من فقط بشرى هستم همانند شما، كه به من وحى مى شود، حق اين است كه خداى شما
يگانه است پس هر كه اميد دارد كه به پيشگاه پروردگار خويش رود بايد
عمل شايسته كند و هيچكس را در عبادت پروردگارش شريك نكند ( 110 ).
بيان آيه
بيان آخرين آيه سوره ، كه به سه اصل : توحيد، نبوت و معاد اشاره دارد
اين آيه آخرين آيه سوره است كه غرض از بيان سوره را خلاصه مى كند، و در آن
اصول سهگانه دين را كه توحيد و نبوت و معاد است جمع كرده .
جمله (انما الهكم اله واحد مساله توحيد را، و جمله انما انا بشر مثلكم يوحى الى و جمله
فليعمل عملا صالحا...) مساله نبوت را، و جمله (فمن كان يرجوا لقاء ربه ) مساله
معاد را متعرض است .
قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد
كلمه (انما) ى اولى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را منحصر در بشريت و
در مانندى ساير بشرها مى سازد، به طورى كه هيچ چيزى زائد بر آنچه آنان دارند
ندارد و هيچ زيادتى براى خود ادعا نمى كند. و اين در حقيقت رد پندار مردم است كه
خيال مى كنند كه ادعاى نبوت كرد ادعاى الوهيت و قدرت غيبى كرده است ،
و بر اساس همين پندار است كه از انبياء توقعهايى دارند كه جز خدا كسى علم و قدرت
بر آنها را ندارد. در انحصار اول به امر خدا همه اينها را از خود نفى مى كند، و براى خود
اثبات نمى كند مگر تنها و تنها مساله وحى را.
و انحصار دوم معبود را كه معبود ايشان هم هست منحصر در يكى مى كند، و اين همان توحيد
است كه مى گويد اله تمامى عالم يك اله است .
جمله (فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل ...)
مشتمل بر اجمال دعوت دينى است كه همان عمل صالح براى رضاى خداى واحد بى شريك
است ، و آنگاه اين معنا را متفرع كرده بر رجاء لقاء پروردگار
متعال و بازگشت به سوى او چون اگر حساب و جزائى در كار نباشد هيچ داعى و ملزمى
نيست كه افراد را به پيروى از دين و به دست آوردن اعتقاد و
عمل صحيح وادار سازد همچنانكه خود خداى تعالى فرموده : (ان الذين يضلون عن
سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ) .
و اگر عمل صالح و شرك نورزيدن در عبادت رب را متفرع بر اعتقاد به معاد نموده بدين
جهت است كه اعتقاد به وحدانيت خدا با شرك در
عمل جمع نمى شوند، و با هم متناقضند. پس اگر اله واحد باشد در همه صفاتش كه يكى
هم معبوديت است واحد است ، و در آن نيز شريك ندارد.
و اگر پيروى از دين را متفرع بر رجاء معاد كرد نه بر يقين به معاد بدين جهت بوده كه
تنها احتمال بودن معاد كافى است كه آدمى را به پيروى از دين وادار سازد چون دفع
ضرر محتمل واجب است ، هر چند بعضيها گفته اند: كه مراد از لقاء، لقاء كرامت و ثواب
است و اين تنها مورد رجاء است نه مورد قطع .
و اگر رجاء لقاى خداى را متفرع بر جمله (انما الهكم اله واحد) كرد بدين جهت بود كه
بازگشت بندگان به سوى خداى سبحان از تماميت معناى الوهيت است ، زيرا خداى تعالى
هر كمال مطلوب و هر وصف جميلى را دارد كه يكى از آنها
فعل حق و حكم به عدل است و اين دو اقتضاء مى كند كه دوباره بندگان را به سوى خود
بازگرداند و ميان آنان حكم كند همچنان كه خودش فرموده :
(و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا
فويل للذين كفروا من النار ام نجعل الذين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض
ام نجعل المتقين كالفجار) .
بحث روايتى
(رواياتى درباره اخلاص در عمل و پرهيز از رياكارى )
در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابو نعيم - در كتاب صحابه - و ابن عساكر از طريق
سدى صغير از كلبى از ابو صالح از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : جند بن زهير
را عادت چنين بود كه وقتى نماز مى خواند يا روزه مى گرفت يا تصدق مى داد، و مردم
تعريفش مى كردند خيلى خوشحال مى شد و به همين جهت اين كارها را بيشتر مى كرد تا
مردم بيشتر تعريفش كنند. خداى تعالى در مذمتش اين آيه را فرستاد: (فمن كان يرجوا
لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا) .
مؤ لف : نظير اين روايت روايات ديگرى بدون ذكر اسم شخص معينى وارد شده ، و جا دارد
كه همه آنها حمل بر انطباق آيه بر مورد شود نه اينكه
نزول آيه را در خصوص مورد بدانيم ، زيرا بعيد به نظر مى رسد كه خاتمه يك سوره
از سوره هاى قرآنى به خاطر سبب خاصى نازل شده باشد.
و در همان كتاب از ابن ابى حاتم از سعيد بن جبير روايت شده كه در تفسير آيه مورد بحث
گفته است : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود پروردگار شما مى
فرمايد:
من بهترين شريكم ، پس هر كس در عمل خودش احدى از خلق مرا شريك من قرار دهد من همه
عمل او را به شريكم واگذار مى كنم تا همه اش
مال او باشد و هيچ عملى را از بندهام قبول نمى كنم مگر آنچه را كه خالص براى من
بياورد، آنگاه اين آيه را خواندند: (فمن كان يرجوا لقاء ربه
فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا) .
و در تفسير عياشى از على بن سالم از امام صادق (عليهالسلام ) روايت كرده كه فرمود:
خداى تبارك و تعالى فرموده : من بهترين شريكم ، هر كس در
عمل خويش كسى را شريك من كند من آن را قبول نمى كنم ، مگر آنچه را كه خالص براى من
آورده باشد.
عياشى مى گويد: در روايت ديگرى از آن جناب آمده ، كه خداى تعالى فرموده : من بهترين
شريكم ، هر كس عملى را هم براى من و هم براى غير من بجا آورد آن
عمل مال آن كسى است كه وى با من شريكش كرده . و در الدر المنثور است كه احمد و ابن
ابى الدنيا و ابن مردويه و حاكم ( وى حديث را صحيح دانسته ) و بيهقى از شداد بن اوس
روايت كرده اند كه گفت : من از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم كه
فرمود: هر كس نماز بخواند و رياء كند شرك كرده و هر كه روزه بگيرد و رياء كند شرك
ورزيده و هر كه صدقه دهد و رياء كند شرك ورزيده آنگاه اين آيه را خواند: (فمن كان
يرجو لقاء ربه ...) .
و در تفسير عياشى از زراره و حمران از امام باقر و امام صادق (عليهالسلام ) روايت كرده
كه فرمودند: اگر بندهاى عملى كند كه با آن رحمت خدا و خانه آخرت را طلب كند آنگاه
رضاى احدى از مردم را هم در آن دخالت دهد مشرك است .
مؤ لف : روايات در اين باب از طرق شيعه و
اهل سنت آن قدر زياد است كه نمى توان شمرد. و البته مراد از شرك در آنها شرك خفى
است كه با اصل ايمان منافات ندارد بلكه با
كمال آن منافى است همچنان كه خداى تعالى فرموده : (و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم
مشركون ) پس آيه شريفه با باطن خود شامل شرك خفى مى شود نه به ظاهرش .
و در الدر المنثور است كه طبرانى و ابن مردويه از ابى حكيم روايت كرده اند كه گفت :
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اگر از قرآن غير از آيه آخر سوره كهف
بر من نازل نشده بود همان يك آيه براى امت من كافى بود.
مؤ لف : وجه اين روايت در سابق گذشت .