آنچه از بحث قبلى به دست آمد اين بود كه موجودات همه تسبيح دارند، و تسبيح آنها كلام
هم هست و به حقيقت هم كلام است نه به مجاز و كلام موجودات عبارت است از پاك دانستن و
مقدس شمردن خداى عزوجل از احتياج و نقص به اين طريق كه احتياج و نقص ذات و صفات و
افعال خود را نشان مى دهند تا همه پى ببرند كه پروردگار عالم چنين نيست و منزه است ،
و چون اين كار را از روى علم هم مى كنند لذا عمل ايشان عين كلام خواهد بود.
پس اين روايات هم كه مى گويد: سنگريزه در دست
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تسبيح كرد و ما شنيديم ياآنكه داوود شنيد كه
كوهها و مرغان با او تسبيح مى گويند، يا روايات شبيه به آن همه صحيح است ، و
صدائى كه مى شنيدند به ادراك باطنى بود كه تسبيح واقعى و حقيقت معناى آن را از
طريق باطن درك مى كردند، و حس هم چيزى نظير آن و مناسب با آن را حكايت مى كرده گوش
هم الفاظ و كلماتى كه اين معنا را برساند احساس مى نموده .
نظير اين معنا گذشت كه گفتيم معناى مجرده در عالم خواب به صورت اشكالى مناسب خود
و ماءلوف با ذهن صاحب خواب در مى آيد، مثلا حقيقت يعقوب و خاندانش در خوابى كه يوسف
ديد به صورت آفتاب و ماه و يازده ستاره درآمد، و همچنين ساير خوابهائى كه خداوند در
سوره يوسف نقل كرده كه بحث آنها گذشت .
به همين حساب مى توان گفت كسى كه تسبيح موجودات يا حمد و يا شهادت آنها برايش
محسوس شده در نخست حقيقت معناى تسبيح و حمد و شهادت برايش كشف شده ، و پس از كشف
آن حس باطنى آن را در صورت الفاظى شنيدنى در آورده ، و آن الفاظ همان معانى را
افاده كرده و در نتيجه صاحب كشف به گوش خود هم شنيده است (و خدا داناتر است ).
و در الدر المنثور است كه ابو يعلى و ابن ابى حاتم (وى روايت را صحيح دانسته ) و ابن
مردويه و ابو نعيم و بيهقى هر دو در كتاب دلائل از اسماء دختر ابى بكر روايت كرده اند
كه گفت : وقتى آيه : (تبّت يدا ابى لهب و تبّ)
نازل شد عوراء كه او را ام جميل هم مى گفتند ولوله كنان در حالى كه لاشه سنگى در دست
داشت نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمد و زير لب مى گفت : (مذمما ابينا،
و دينه قلينا، و امره عصينا) .
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نشسته بود ابى بكر هم پهلويش بود، عرض
كرد: اين دارد مى آيد، و من مى ترسم تو را ببيند، فرمود: او مرا نخواهد ديد آنگاه آيه اى
از قرآن را خواند، و خود را از شر او حفظ كرد، و در اين باره است كه خداى تعالى مى
فرمايد: (و اذا قرات القرآن جعلنا بينك و بين الّذين لا يؤ منون بالاخرة حجابا
مستورا) ام جميل همچنان نزديك آمد تاايستاد بالاى سر ابى بكر و گفت : شنيده ام كه
رفيقت مرا هجو كرده ، ابو بكر گفت نه به پروردگار اين خانه سوگند او تو را هجو
نكرده ، ام جميل راه خود را گرفت و رفت در حالى كه مى گفت : قريش خوب مى داند كه من
دختر آقاى اويم .
مؤ لف : اين معنا به طريق ديگرى نيز از اسماء و از ابى بكر و ابن عباس به طور
مختصر نقل شده ، و آن را مجلسى هم در بحار قرب الاسناد از حسن بن ظريف از معمر از
حضرت رضا از پدرش از جدش (عليهم السلام ) در ضمن حديثى كه فهرست معجزات
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مى شمارد روايت كرده اند.
چند روايت درباره (بسم اللّه الرحمن الرحيم )
درذيل آيه : (و اذا ذكرت ربك ...)
و در تفسير عياشى از زراره از يكى از آن دو بزرگوار (يعنى امام باقر و امام صادق
(عليه السلام ) ) روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه (بسم اللّه الرّحمن الرّحيم )
فرموده : اين آيه سزاوارترين آيه ايست كه آن را بلند بخوانند، و اين همان آيه است كه
خداى تعالى در باره اش فرمود: (و اذا ذكرت ربّك فى القرآن وحده بسم اللّه الرّحمن
الرّحيم و لّوا على ادبارهم نفورا چه مشركين به تلاوت
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گوش مى دادند همينكه مى خواند (بسم اللّه
الرّحمن الرّحيم ) پشت مى كردند، و مى رفتند، و چون از اين آيه فارغ مى شد باز بر
مى گشتند.
مؤ لف : اين معنا را از منصور بن حازم از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت كرده ،
همچنين قمى آن را بدون ذكر اسم مبارك امام در تفسير خود آورده .
و در الدر المنثور است كه بخارى در تاريخ خود از ابى جعفر محمد بن على (عليهماالسلام
) روايت كرده كه گفت : چرا بسم اللّه الرحمن الرحيم را از قرآن حاشا كرديد و آن را جزو
قرآن نمى دانيد؟ با اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وقتى وارد منزلش
مى شد و قريش نزدش جمع مى شدند، حضرت مى خواند : بسم اللّه الرحمن الرحيم ، و در
خواندن آن صدايش را بلند مى كرد، قريش فرار مى كردند، خداوند اين آيه را فرستاد
(و اذا ذكرت ربّك فى القرآن وحده ولّوا على ادبارهم نفورا) و طبق اين آيه بسم اللّه
الرّحمن الرّحيم ) ، جزو قرآن است .
و نيز در همان كتاب است كه ابن اسحاق ، و بيهقى در كتاب
دلائل از زهرى روايت كرده اند كه گفت : شنيدم از كسى كه مى گفت :
ابوجهل و ابوسفيان و اخنس بن شريق به نماز رفتند كه ببينند
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه در آن موقع در خانه اش در
حال نماز است چه مى گويد، هر كدام گوشه اى نشستند به طورى كه هيچيك از جاى
ديگرى خبر نداشت ، نشستند و گوش فرا مى دادند به نماز خواندن آن جناب تا آنكه
فجر طلوع كرده متفرق شدند، در راه به هم برخوردند يكديگر را ملامت كردند، و گفتند
اين چه كارى است مى كنيد، اگر يكى از عوام با خبر شود
خيال مى كند كه ما هم مسلمان شده ايم .
آنگاه متفرق شدند تا شب بعد باز هر يك به جاى ديشب خود برگشتند به نماز خواندن
آن جناب گوش مى دادند تا طلوع فجر شد، برخاستند و متفرق شدند، و در راه به
يكديگر برخورده و همان حرف ديشب را به هم زدند، و متفرق شده شب سوم باز هر يك جاى
خود را گرفته گوش به آن جناب فرا دادند تا طلوع فجر شد، باز در مراجعت به
يكديگر برخوردند اين دفعه با هم عهد بستند كه ديگر چنين كارى نكنند.
صبح اخنس نزد ابوسفيان آمده پرسيد بگو ببينم از اين جريان چه فهميدى ؟ (آيا او را
راستى پيغمبر يافتى يا نه ؟) گفت به خدا قسم چيرهائى شنيدم كه همه را شناخته و
غرض وى را از آن فهميدم ، و چيزهاى ديگرى شنيدم كه نه خود آنها را فهميدم و نه غرض
وى را، اخنس گفت : من هم به همان خداى كه قسم خوردى همينطور بودم .
از منزل ابوسفيان بيرون شده به منزل
ابوجهل رفت ، از او پرسيد راءى تو چيست ؟ از آنچه در اين سه شب از محمد شنيدى چه
فهميدى ؟ گفت : من چيرها شنيدم ، ما فرزندان عبد مناف بر سر شرافت و آقائى نزاع
داريم ، ايشان مهمان نوازى مى كنند، ما هم مى كنيم ، تا كار ما و ايشان به اينجا كشيد كه
چون دو اسب مسابقه در طراز هم شديم ، حال ايشان وقتى ديدند نمى توانند گوى سبقت را
در شرافت و آقائى بربايند مدعى شدند كه از ما پيغمبرى است كه از آسمان به سويش
وحى مى شود، و تو هرگز نمى فهمى كه اينها چه نقشه اى دارند؟ نه به خدا سوگند ما
به او ايمان نخواهيم آورد، و تصديقش نخواهيم كرد، اخنس از
منزل او برخاست و برگشت .
و در مجمع البيان مى گويد: مشركين اصحاب
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را در مكه آزار و اذيت مى كردند، و ايشان به آن
جناب عرض مى كردند اجازه بده تا با ايشان
قتال و كارزار كنيم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى فرمود: من فعلا ماءمور
به قتال با ايشان نيستم ، و آيه شريفه : (قل لعبادى ...) در اين باره
نازل شد. (نقل از كلبى ) .
مؤ لف : ما در تفسير آيه شريفه اشاره كرديم به اينكه اين حرف با سياق آيات
سازگار نيست - و خدا داناتر است .
سوره اسرى آيات 56 - 65
قل ادعوا الّذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضّرّ عنكم و لا تحويلا (56) اولئك الّذين
يدعون يبتغون الى ربّهم الوسيله ايّهم اقرب و يرجون رحمتة و يخافون عذابه انّ عذاب
ربّك كان محذورا(57) و ان من قرية الا نحن مهلكوها
قبل يوم القيمة او معذّبوها عذابا شديدا كان ذلك فى الكتب مسطورا(58) و ما منعنا ان
نرسل بالايت الا ان كذّب بها الاوّلون و آتينا ثمود النّاقة مبصرة فظلموا بها و ما
نرسل بالايت الا تخويفا(59) و اذ قلنا لك ان ربّك احاط بالنّاس و ما جعلنا الرّؤ يا
الّتى ارينك الا فتنة للنّاس و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا
طغينا كبيرا (60) و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس
قال ءاسجد لمن خلقت طينا(61) قال ارايتك هذا الّذى كرّمت علىّ لئن اخّرتن الى يوم القيمة لا
حتنكنّ ذرّيّته الا قليلا (62) قال اذهب فمن تبعك منهم فانّ جهنّم جزاؤ كم جزاء موفورا (63)
و استفزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم فى
الامول و الاولد و عدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا(64) انّ عبادى ليس لك عليهم سلطان و
كفى بربّك وكيلا (65)
ترجمه آيات
بگو آن الهه كه به غير خدا خدايانى مى پنداريد صدا بزنيد و از آنها حاجت بخواهيد كه
مالك بلاگردانى از شما را نيستند تا مكروه شما را برگردانيده محبوبتان را بياورند
(56).
آنهائى كه كفار به خدائيشان مى خوانند و خدا را مى خوانند و همه در جستجوى راهى به
سوى پروردگار خويشند تا كدام منزلتى نزديك تر به دست آورند به رحمت او اميدوار
و از عذاب او ترسانند كه عذاب پروردگارت لازم الاحترام است (57).
و هيچ قريه اى نيست مگر اينكه ما هلاك كننده آن
قبل از قيامت و يا عذاب كننده آنيم به عذابى شديد و اين در كتاب نوشته شده است (58).
و اگر آيات پيشنهادى كفار قريش را نفرستاديم چيزى مانع ما نشد جز اينكه در امتهاى
گذشته فرستاديم تكذيبش كردند (همچنانكه ) به قوم ثمود ناقه (اى كه خود خواسته
بودند) را كه آيتى بينا كننده بود داديم ، پس به آن ظلم كردند و ما هر وقت آيات را
بفرستيم به منظور تخويف مى فرستيم (59).
و بياد آور وقتى را كه به تو گفتيم پروردگارت احاطه به مردم دارد، و ما آن رويا كه
به تو نشان داديم جز به منظور آزمايش بشر قرارش نداديم ، همچنين شجره اى كه در
قرآن لعن شده كه تخويفشان مى كنيم ولى هر چه مى كنيم جز بيشتر شدن طغيانشان
نتيجه نمى دهد آن هم چه طغيان بزرگى (60) .
(و نيز) بيادآر آن زمان را كه به ملائكه گفتيم سجده بر آدم كنيد، همه سجده كردند جز
ابليس كه گفت : من سجده كنم براى كسى كه تو او را از
گل خلق كرده اى ؟ (61).
و نيز گفت : به من بگو ببينم موجود قحطى بود كه اين را بر من برترى دهى اگر مرا
تا روز قيامت عمر دهى تمامى فرزندان او را جز اندكى فريب داده گمراه مى كنم (62).
پروردگارت فرمود: برو! هر كس از ايشان خواست پيروى تو كند بكند كه جهنم هم
بزرگ است و جزائى كامل است (63).
با آواز خود هر چه توانستى از ايشان بفريبى بفريب و از مدارج
كمال پائين بياور و تا آنجا كه مى توانى لشگر سوار و پياده ات را بر سرشان
بتازان و احاطه شان كن و در اموال و اولادشان شركت كن و وعده هاى دروغيشان بده ، آرى
شيطان چيزى جز دروغ و فريب وعده شان نمى دهد (64).
همانا ترا بر بندگان (خاص ) من تسلط نيست و تنها محافظت و نگهبانى خدا (آنهارا)
كافى است (65).
بيان آيات
در اين آيات در باره مساءله توحيد بگونه ديگرى احتجاج شده ، و ربوبيت خدايانى كه
مشركين مى پرستيدند ابطال گرديده ، و حاصلش اينست كه بتها قادر به رفع
گرفتاريها و برداشتن آنها از پرستش كنندگان خود نيستند، بلكه آنها در احتياج به
خداى سبحان مانند خود بت پرستانند، كه همواره در جستجوى وسيله اى به درگاه خدا
هستند، و رحمت او را اميدوار، و از عذاب او بيمناكند.
و مساءله گرفتاريها و هلاكت ها و عذابها همه به دست خداى تعالى است ، و او در كتاب
خود نوشته كه هر قريه اى را قبل از روز قيامت هلاك كند، و يا به عذاب شديدى مبتلا
سازد، در بين امتهاى گذشته هم همين معنا را اعمال كرده ، براى هر امتى آيات و معجزات خود
را مى فرستاده و چون كفر مى ورزيدند و آن را تكذيب مى كردند دنبالش عذاب انقراض
آور را مى فرستاده ولى درامت آخرين از آوردن آن معجزات كه دنبالش عذاب
استيصال است خوددارى كرد.
آرى خداوند چنين خواست كه رفتار ايشان را با هلاكت تلافى نكند، چيزى كه هست
اصل فساد در ميان آنان رو به پيشرفت است ، و به زودى شيطان همه شان را گمراه مى
كند، آن وقت است كه وعده خدا در باره آنان محقق گشته و خدا هلاكشان مى سازد، و اين امرى
است شدنى .
استدلال ديگرى بر نفى الوهيت خدايان مشركين
قل ادعواالّذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضّرّ عنكم و لا تحويلا
كلمه (زعم ) كه حرف اول آن به هر سه حركت خوانده مى شود به معناى مطلق اعتقاد
است ، ليكن بيشتر در اعتقاد باطل استعمال شده ، و به همين جهت از ابن عباس
نقل مى كنند كه گفته : هر جا كلمه (زعم ) در قرآن آمده به معناى دروغ است .
كلمه : (دعاء) و (نداء) به يك معنا است ، با اين تفاوت كه نداء در جائى است كه
خواندن مستلزم صدا و آواز هم باشد، و ليكن دعاء اعم است ، حتى در جائى هم كه دعوت و
خواندنى به اشاره و يا غير آن صورت گيرد
استعمال مى شود.
و بعضى ها در فرق ميان آن دو گفته اند كه (نداء) خواندنى را گويند كه اسم
خوانده شده ، به زبان آورده نشود (مثل اينكه در فارسى هم كسى را كه مى خواهند صدا
بزنند مى گويند: آهاى ) و تنها حروف نداء يعنى - يا - و - ايا - و يا
امثال آنها به كار رود، به خلاف دعاء كه به معناى صدا زدنى است كه اسم شخص خوانده
شده هم برده شود، مثلا گفته شود (اى حسن ) .
اين آيه بر نفى الوهيت خدايان مشركين از اين راه
استدلال مى كند كه آن ربى كه مستحق پرستش است ربى است كه قادر بر رساندن منفعت و
دفع ضرر باشد، چون داشتن چنين قدرتى لازمه ربوبيت است .
و خود مشركين هم اين معنا را مى دانند و قبول دارند، چيزى كه هست اگر شريكهائى براى
خدا گرفته و مى پرستيدند به طمع نفع آنها و از ترس ضرر آنها است ، و در همين جا
به خطا رفته اند زيرا اين شركاء قادر بر رساندن نفع و دفع ضرر نيستند، پس
الوهيت ندارند، شاهد نفع و ضرر نداشتن آنها اين است كه مشركين آنها را به اين اميد و به
همين ترس مى پرستند، و تاكنون چنين خاصيتى از آنها نديده اند.
و چطور مى توانند از پيش خود و مستقلا خاصيت بلا گردانى را داشته و حاجت برآورند و
رفع پريشانى كنند با اينكه خود آنها مخلوق خدايند، و به اعتراف خود مشركين در پى
راهى و وسيله اى به درگاه خدا هستند، اميدوار رحمت او و بيمناك از عذاب اويند.
پس معلوم شد كه اولا مراد از جمله (الّذين زعمتم من دونه ) مشركين است كه ملائكه و جن و
يا انس را مى پرستيدند، چون مقصود ايشان از پرستش بتها تقرب به ملائكه و يا جن و
انس بوده و همچنين اگر آفتاب و يا ماه و يا ستارگان را مى پرستيدند به همين منظور
بوده كه به درگاه روحانيان آنها كه از جنس ملائكه هستند تقرب يابند.
علاوه بر اين بتها از آن نظر كه بت هستند حقيقتا چيزى نيستند كه
قابل پرستش باشند، همچنانكه فرمود: (ان هى الا اسماء سمّيتموها انتم و آبائكم )
اينها جز اسمائى كه پدرانتان و يا خودتان ناميده اند چيز ديگرى نيستند) .
مو اما آنهائى كه از چوب و يا فلزى ساخته شده اند كه جز جماد بى جان چيز ديگرى
نيستند، و با ساير جمادات فرقى ندارند، و سجده در برابر آنها با سجده در برابر
ساير چوبها و ساير سنگها فرقى ندارد، پس بت بودنشان از جهت سنگ و چوب بودن
نيست .
و ثانيا روشن شد كه مراد از نفى قدرت آنها، اينست كه مستقلا و بدون احتياج به خداى
سبحان قادر نيستند، به دليل اينكه در آيه بعد مى فرمايد: (اولئك الّذين يدعون
يبتغون الى ربّهم الوسيلة ...) .
چند وجه ديگر در بيان مراد از مالك نفع و ضرر نبودن بتها
بعضى از مفسرين گفته اند: گويا مراد از مالك ضرر و نفع نبودن بتها اين است كه
قدرت تام و كامل ندارند، و گرنه مشركين اقرار دارند كه قدرت خدايان دروغى از ناحيه
خداست ، آرى مشركين اين معنا را انكار ندارند كه شركاء و بتها به جميع صفاتشان مخلوق
خدايند، و صفات خدا كاملتر و قوى تر از صفات بتها است .
اين معنا كه معلوم شد استدلال آيه كاملا تمام گشته مشركين مجاب مى شوند، و گرنه
قدرت نداشتن ملائكه و جن كه مورد پرستش مشركين هستند خيلى روشن نيست ، و
دليل روشنى نداريم كه بطور مطلق جن و ملك هيچ قدرتى ندارند.
و اگر بگوئى : دليلش اين است كه مشركين دست به دامن جن و ملك مى شوند، و اجابتى
نمى بينند، جواب مى دهيم ما مسلمانها هم دست به دامن خدا مى شويم و دعاهايمان مستجاب
نمى شود.
بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه اصلا قدرتى بر نفع و ضرر ندارند و
استدلال مى كنند به دليل اشعريها كه مى گويند تمامى ممكنات در ابتداى تكوينشان
مستند به خدايند، و ما در پاسخ آنان مى گوييم جن و انس و ملائكه هر چند كه الان قدرت
دارند، ليكن در آغاز هم خودشان و هم قدرتشان مستند به خدايند پس در حقيقت مستقلا هيچ
قدرتى ندارند.
و ليكن هر چند كه قرآن براى ملائكه و جن اثبات انواع قدرت مى كند آن هم نه در يك آيه
و دو آيه بلكه در آيات بسيارى كه نمى توان تاويلش كرد ولى در عين
حال حقيقت قدرت را در نظائر آيه (انّ القوة للّه جميعا به خدا اختصاص مى دهد.
و از اينجا مى فهميم كه غير خدا اگر چيزى يا كسى قدرتى دارد قدرتش از قدرت خدا
نشاءت گرفته است ، يعنى خدا او را قادر ساخته است ، و اگر چيزى را مالك است خداوند
تمليكش كرده ، پس احدى نيست كه در قدرت و ملكى
مستقل باشد مگر خود او، و قدرت و ملكهائى كه در دست ديگران است عاريتى مى باشد و
تاثيرش نيز بستگى به اذن خدا و مشيت او دارد.
بنابراين نمى توان احتجاج آيه شريفه را منوط بر اين دانست كه ملائكه و جن و انس كه
مورد پرستش بت پرستان قرار گرفته اند اصلا قدرت ندارند، بلكه حجت مزبور مبتنى
بر اين است كه خدايان ، مستقل در ملك و قدرت نيستند، و در هر چه دارند
مثل خود پرستش كنندگانشان محتاج به خدايند، و به درگاه او روانند و اگر بت پرستان
اين خدايان را مى خوانند از آنجائى كه دعا متوجه قدرت
مستقل مى شود نه به قدرت كسى كه قدرتش و ملكش به تمليك ديگرى است ، پس در
حقيقت دعا و مسئلت ايشان هم متوجه درگاه خداى تعالى است ، و در حقيقت از او مى خواهند نه
از بتها.
و اما به اين سخن مفسر كه گفت : (دليلى واضح و روشن نداريم كه ملائكه و جن مطلقا
قدرت نداشتند زيرا اگر استدلال كنى بر اينكه مشركين دست به دامن آنها (ملائكه و جن )
مى شوند و اجابتى نمى بينند جواب مى دهيم ما مسلمانها هم دست به دامن خدا مى شويم و
دعايمان مستجاب نمى شود و اين دليل بر اين نيست كه خداوند قدرت ندارد جوابش را خداى
تعالى در كلام خود داده تا ديگر كسى چنين معارضه اى نكند.
فقط دعا و درخواست حقيقى از خداى سبحان مستجاب است
توضيح اينكه : خداى تعالى كه گفتارش حق است فرموده : (اجيب دعوة الدّاع اذا دعان )
و نيز فرموده : (ادعونى استجب لكم ) و اين گفتار خود را به هيچ قيدى مقيد نكرد، در
نتيجه فهماند كه وقتى عبد با حالت جدى دعا كند و با دعا بازى نكند و قلبش در دعا
متوجه كسى جز خدا نباشد، بلكه از غير خدا قطع و متوجه و ملتجى به درگاه او شود،
البته او هم دعايش را مستجاب مى سازد.
آنگاه در ذيل آيات مورد بحث انقطاع مزبور را به عنوان متمم حجت بيان نموده و فرموده
است : (و اذا مسّكم الضّرّ فى البحر ضلّ من تدعون الا ايّاه فلمّا نجيكم الى البر
اعرضتم ) يعنى شما در هنگام برخورد با پيشامدهاى دريائى بطور كلى از هر چيزى
منقطع گشته با راهنمائى فطرتتان متوجه درگاه پروردگار مى شويد، و خدا دعاى شما
را اجابت نموده و به سوى خشكى نجاتتان مى دهد.
و از احتجاج مزبور چنين استفاده مى شود كه وقتى اميد بنده اى از هر چيز و هر كس منقطع
گردد و از صميم دل و قلبى فارغ و سالم رو به درگاه خدا ببرد خداوند دعايش را
مستجاب مى كند.
در حالى كه اگر توجه خود را ازدرگاه خدا منقطع ساخته و رو به سوى غير خدا آورد هر
چه هم از صميم قلب دعا كند دعايش را مستجاب نمى كند، البته نه اينكه مى تواند و نمى
كند، بلكه نمى تواند مست جاب كند.
و با اين حال ديگر جائى براى معارضه مذكور نمى ماند، براى اينكه اين تفاوت براى
ايشان وجدانى است كه هر چه خدايان خود را بخوانند دعايشان را مستجاب نمى كند، ولى
اگر در دريا سرگردان شوند، و به شرف غرق برسند، و خداى را بخوانند خداوند
نجاتشان مى دهد، و به خشكيشان مى رساند، و اين معنا را خودشان هم اعتراف دارند، مساءله
دريا مثال بارزى بود كه به عنوان نمونه آورديم ، و گرنه مسلمانان اگر در خشكى هم
به اين طور كه در دريا او را مى خوانند بخوانند قطعا نااميد نمى گردند.
خداى تعالى هم در كلام خود ميان دعاى مشركين به درگاه بتها و دعاى مسلمين به درگاه
خداى سبحان مقابله نينداخته بود تا مشركين برگردند و به عنوان معارضه بگويند هر
دو قسم دعا در مستجاب نشدن مشتركند، بلكه قرآن كريم مقابله را ميان دعاى مشركين به
درگاه بتها و دعاى ايشان به درگاه خداى سبحان انداخته بود كه در صورت نا اميدى از
هر چيز و انقطاع ساير اسباب رو به آن درگاه نهاده دعايشان هم مستجاب مى شود.
نكته جالبى كه در اين احتجاج بكار رفته اين است كه حجت مزبور را با واسطه
رسول گراميش القاء كرده و فرموده : (توبه ايشان بگو) تا اگر مشركين با او
مناقشه كردند و گفتند در مستجاب نشدن دعا اين خدايان و خداى تو
مثل همند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خداى را بخواند و مستجاب بشود تا
معارضه مشركين باطل گردد.
اولئك الّذين يدعون يبتغون الى ربّهم الوسيلة ايّهم اقرب ...
كلمه (اولئك ) مبتداء و كلمه (الّذين ) صفت آن و جمله (يدعون ) صله آن صفت و
ضمير صله عايد به مشركين است و جمله (يبتغون ) خبر مبتداى (اولئك ) است ، و
ضمير جمعى كه در آن است و همچنين هر چه ضمير جمع تا به آخر آيه هست همه به
(اولئك ) بر مى گردد، و جمله (ايهم اقرب ) بيان وسيله جوئى است ، چون كلمه
(ابتغاء) به معناى فحص و پرستش است ، اين است آنچه كه از سياق بر مى آيد.
و (وسيله ) به طورى كه تفسيرش كرده اند به معناى
توسل و تقرب است و چه بسا در معناى آلت توسل و تقرب
استعمال شود، و شايد معناى دوم با سياق مناسب تر باشد، چون
دنبال كلمه (وسيله ) جمله (ايهم اقرب ) قرار گرفته كه با معناى دوم سازگارتر
است .
توضيح اينكه آلهه دروغين ، خود در جستجوى وسيله به سوى پروردگارشان
هستند
و معنا (و خدا داناتر است ) اين است كه اين ملائكه و جن و انس كه مشركين معبودشان خوانده
اند خودشان براى تقرب به درگاه پروردگار خود وسيله مى خواهند تا به او نزديك
تر باشند و راه او را بروند، و به كارهاى او اقتداء كنند، همه اميد رحمت از خدا دارند و در
تمامى حوائج زندگى و وجودشان به او مراجعه مى كنند، از عذاب او بيمناكند، از او مى
ترسند و معصيتش نمى كنند، در حالى كه عذاب پروردگارت محذور است و بايد از آن
دورى جست .
و مساءله توسل و دست به دامن شدن به بعضى از مقربين درگاه خدا به طورى كه از آيه
(يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه و ابتغوا اليه الوسيلة ) برمى آيد
عمل صحيحى است و غير از آن عملى است كه مشركين بت پرست مى كنند،
چرا كه آنان متوسل به درگاه خدا مى شوند، ولى تقرب و عبادت را نسبت به ملائكه و جن
و اولياى انس انجام مى دهند، و عبادت خداى را ترك مى كنند، نه او را عبادت مى كنند و نه
به او اميدوارند و نه از او بيمناك ، بلكه همه اميد و ترسشان نسبت به وسيله است ، و لذا
تنها وسيله را عبادت مى كنند، و اميدوار رحمت وسيله و بيمناك از عذاب آن هستند آنگاه براى
تقرب به آن وسيله ، كه به زعم ايشان يا ملائكه است و يا جن و يا انس
متوسل به بتها و مجسمه ها شده خود آن خدايان را رها مى كردند، و بتها را مى پرستيدند،
و با دادن قربانيها به آنها تقرب مى جستند.
خلاصه اينكه ادعاى اصليشان اين بود كه ما به وسيله بعضى از مخلوقات خدا، به
درگاه او تقرب مى جوئيم ولى در مقام عمل آن وسيله را بطور
مستقل پرستش نموده ، از خود آنها بيمناك و به خود آنها اميدوار بودند، بدون اينكه خدا را
در آن منافع مورد اميد، و آن ضررهاى مورد بيم موثر بدانند، پس در نتيجه بتها و يا
خدايان را شريك خدا در ربوبيت و پرستش مى دانستند.
حال اگر مراد از جمله (اولئك الّذين يدعون ) ملائكه گرام و يا صلحاى مقربين از جن ،
و يا انبياء و اولياء از انس باشد قهرا مراد از (جستجوى وسيله ) و (اميد رحمت ) و
(ترس از عذاب ) همان معناى ظاهرش خواهد بود.
و اگر مراد اعم از اين باشد به طورى كه شامل شياطين جن ، و فاسقين از انس از
قبيل فرعون و نمرود و امثال آنها نيز بشود آن وقت مراد از (جستجوى وسيله ) به سوى
خدا همان خضوع و سجود و تسبيح تكوينى خواهد بود، كه قبلا بيان نمود (و براى همه
موجودات اثباتش كرد) و هم چنين خوف و رجايشان مربوط به ذات ايشان خواهد بود.
وجوه ديگرى كه در معناى جمله : (يبتغون الى ربهم الوسيلة ايهم اقرب )
گفتهاند
بعضى از مفسرين تمامى ضميرهاى جمع را كه در آيه وجود دارد به كلمه (اولئك )
برگردانده اند، ولى در معنا اشتباه كرده آيه را چنين معنا كرده اند كه : (آن انبيائى كه
ايشان به جاى خدا مى پرستند و مردم را به سوى حق مى خوانند، يا خداى را مى خوانند، و
به درگاه او تضرع برده در جستجوى تقرب به سوى اويند) و ليكن همان طور كه مى
بينيد معناى صحيحى نيست .
در كشاف در معناى آيه گفته است : يعنى خدايان آنها خودشان در جستجوى وسيله و تقرب
به سوى خدايند، و كلمه (ايّهم را بدل از واو (يبتغون ) و كلمه (اىّ) را موصوله
گرفته كه در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: (مشركين كسانى و چيزهائى مى پرستند و
آن را خداى خود قرار مى دهند كه مقرب ترين آنها در جستجوى وسيله اى به درگاه اويند
تا چه رسد به غير مقربين ) .
سپس گفته ممكن هم هست جمله (يبتغون الوسيلة ) را متضمن معناى (يحرصون )
گرفته و چنين معنا كنيم : (اينها هستند كه مشركين خداى خود پنداشته اند، و
حال آنكه همين خدايان خود حرص و شتاب دارند كه از ديگران به درگاه خدا نزديك تر
باشند و چون راه تقرب را اطاعت و زيادى خير و صلاح مى دانند بيشتر اطاعت مى كنند و
مانند ساير بندگان خدا بيشتر به خير و صلاح مى پردازند، بيشتر مى ترسند، و
بيشتر اميد مى دارند، آن وقت چگونه مشركين ايشان را آلهه خود مى گيرند.
و البته معناى بدى نيستند، در صورتى كه سياق آيه با آنها بسازد، ليكن آنطور كه
بايست سازگارى ندارد، هر چند كه معناى دوم به سياق آيه از اولى نزديك تر است .
بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه : (اينها هستند كه مشركين آنان را خداى خود
خوانده و عبادتشان مى كنند و معتقدند كه معبود ايشانند و سعى مى كنند با پرستيدن آنها
وسيله اى و تقربى به درگاه خدا پيدا كنند، و هر يك سعى مى كند با پرستش بيشتر از
ديگران سبقت جسته مقرب تر شود) اين معنا هم به هيچ وجه با الفاظ آيه تطبيق نمى
كند.
مى گويند: عذاب شديد هميشه به معناى آن عذابى است كه قومى را
مستاءصل و من قرض كند آن وقت در اين آيه كه در
مقابل عذاب شديد مساءله هلاكت را قرار داده لابد معنا و مراد از هلاكت مرگهاى طبيعى و
تدريجى افراد است ، و در نتيجه معناى آيه چنين مى شود (هيچ قومى نيست مگر اينكه ما
مردمش را قبل از قيامت يا مى ميرانيم ويا به عذاب
استيصال و مرگ دسته جمعى مبتلا مى كنيم تا بعد از آن قيامت را بپا كنيم ) همچنانكه در
جاى ديگر فرمود: (و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا) و لذا بعضى گفته اند كه
(هلاك ) وى مربوط به قراء و اقوام صالح ، و (تعذيب ) مربوط به قراء و اقوام
طالح است .
سنت الهى در اقوام گذشته : دعوت به حق ، به سعادت رساندن مؤ منان و هلاكت
ياعذاب شديد منكران و طاغيان
مفسرين در اينكه آيه مورد بحث به چه وجهى
متصل به آيه قبلى است گفته اند: كه اين آيه موعظه اى است كه همان مشركين را بعد از
بيان توحيد و معاد از عذاب خدا انذار مى كند، و از حوادث
قبل از روز بعث پاره اى را كه دليل بر عظمت خداى سبحان است خاطر نشان مى سازد، تا
مؤ يد مطالب قبل باشد.
ولى ظاهرا اين آيه معطوف و مربوط به جلوتر از آيات مورد بحث است ، يعنى آيه
شانزدهم كه مى فرمود: (و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها...) چون آيات اين
سوره همواره بعضى به بعضى نظر داشته و عطف مى شود، و غرض عمومى از سراپاى
اين سوره ، بيان سنتى است كه خداى تعالى در اقوام و
ملل داشته كه نخست ايشان را به سوى حق دعوت مى كرده ، آنگاه يك عده را كه پذيراى
دعوتش گشته واطاعت كرده اند سعادتمند، و ديگران را كه از در استكبار مخالفت و طغيان
نمودند عقوبت مى نموده است ، و بنابراين مراد از هلاك در اين آيه همان تدمير به عذاب
استيصال در آن آيه است چنانچه از ابى مسلم مفسر هم
نقل شده و مراد از عذاب شديد عذاب آسان تر است از
قبيل عذاب قحطى يا گرانى كه باعث جلاى وطن و يا خرابى عمارتهاى آن قريه شده ، و
يا بلاها و محنت ديگر است .
در نتيجه آيه شريفه به اين معنا اشاره دارد كه قريه هاى نامبرده به زودى يكى پس از
ديگرى به خاطر فساد اهلش و فسق فاسقانش ويران مى گردد، و اين خود بنا به اشاره
اى كه در ذيل آيه دارد به قضاى خداى سبحان است .
با اين بيان وجه اتصال آيه بعدى (و ما منعنا...) به اين آيه روشن مى شود و معنا چنين مى
شود كه : (اين مردم نيز مانند اهل همان قريه ها مستعد براى فساد و آماده تكذيب آيات خدا
هستند، آياتى كه به دنبال تكذيبش هلاك و نابودى در پى دارد، چيزى كه هست اگر از آن
قسم آيات خود را كه بر آن اقوام فرستاديم و به خاطر تكذيبشان هلاكشان كرديم به
اين مردم هم بفرستيم همان اهلاك و تدمير كه بر سر آنها آمد و منقرضشان كرد بر سر
اينان نيز آمده و اينان را به آنان ملحق خواهد كرد، آن وقت بساط دنيا برچيده خواهد شد و
چون نمى خواهيم بر چينيم لذا تا مدتى مهلتشان داديم ، ولى سرانجام اينان را نيز
گرفتار مى كنيم ، و چنين نيست كه اينان استثناء شوند) و اين همان معنائى است كه آيه
(و لكلّ امّة رسول ) و آيات بعد از آن ، بدان اشاره مى كند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (قرى ) در آيه شريفه ، قريه هاى كافرنشين
است و اگر بگوئيم مراد عموم قريه ها است ، با سياق آيه نمى سازد، ليكن اين ادعائى
است بدون دليل .
كتاب (لوح محفوظ) و بحث مفسرين پيرامون آن
و اين كه فرمود: (كان ذلك فى الكتاب مسطورا) معنايش اين است كه اهلاك قرى و
تعذيب آنها به عذاب شديد قبلا در كتاب نوشته شده ، يعنى سرنوشتى است حتمى ، از
اينجا معلوم مى شود كه (مراد) از كتاب لوح محفوظ است كه قرآن تمامى حوادث را
نوشته شده در آن دانسته و در باره اش فرموده : (و
كل شى ء احصيناه فى امام مبين ) و نيز فرموده (و ما يعزب عن ربّك من
مثقال ذرّة فى الارض و لا فى السّماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين ) .
برخى از مفسرين بحث عجيبى در باره اين كتاب عنوان كرده و گفته اند كه : بسيارى از
دانشمندان معتقدند كه هيچ موجود و هيچ حادثه اى نيست مگر آنكه با تمامى كيفيات و اسباب
موجبه اش و زمانى كه برايش تعيين شده در لوح محفوظ و كتاب مسطور نوشته شده ، آن
وقت به آنان اشكال شده است كه اين حرف مستلزم آن است كه بعد كتاب نامبرده غير متناهى
باشد، و حال آنكه براهين عقلى و نقلى بر خلاف آن است ، و همه آنها بطور كلى بعد را
متناهى مى دانند، پس ناگزير بايد در جواب بگوئيم كتاب مزبور تنها حوادث اين جهان
را در بر دارد، و كلمه (شى ء) را كه در آيه (و كلشى ء) است
حمل بر خصوص اشياء اين عالم بكنيم .
بعضى ديگر در حل اشكال گفته اند كه كلمه (شى ء) را به همان عموم خود باقى مى
گذاريم ليكن نوشته را حمل بر بيانى مى كنيم كه با تناهى ابعاد بسازد، و مى گوئيم
لوح محفوظ در بيان كردن و نوشتن تمامى اشياء دنيوى و اخروى و آنچه بوده و آنچه
خواهد شد نظير بيان جفر، جامع است كه يك حرفش
شامل و بيان كننده بسيارى حوادث است اين بود آن بحث عجيبى كه خاطرنشان ساختيم .
عجيب تر اين است كه اينان خيال كرده اند كتاب مذكور از جنس همين كاغذ و قلمهاى جسمانى و
مادى است ،
و خلاصه كتابى است مانند ساير كتابها كه آن را در يك گوشه عالم گذاشته اند و در
آن اسامى و اوصاف و احوال تمامى موجودات و اينكه هر يك چه حوادثى مخصوص به خود
دارند، و در نظام عمومى و جارى چه بر سرشان مى آيد نوشته شده است .
غافل از اينكه اگر لوح محفوظ چنين كتابى مى بود، حتى گنجايش آن را نداشت كه اسامى
يك يك اجزاى خودش را كه از آنها تركيب شده و بيان صفات و
احوال آن اجزاء را در خود بگنجاند تا چه رسد به موجودات ديگر كه جز خداى سبحان هيچ
كس نمى تواند به تفاصيل صفات و احوال آنها و حوادث مربوط به آنها و ربط و نسبت
هائى كه با يكديگر دارند برشمرده و به آنها احاطه يابد.
بنابراين جواب دادن از اشكال به اينكه كلمه (شى ء) تنها مخصوص به اشياء اين
عالم است چه حلى از اشكال مى كند و اينكه بعضى ها در
حل آن گفته اند كه اين كتاب از قبيل حروف 28 گانه الفباء است كه تمامى عالم و كتاب
ها از آنها تشكيل شده در حقيقت ملتزم شده اند به اينكه لوح محفوظ كتابى است كه تنها
صور حوادث آن هم بالقوه و يا اجمال آن را دارد، و
حال آنكه آياتى كه اين كتاب را تعريف و توصيف مى كند، يا صريح و يا نزديك به
صريح است در اينكه كتاب مذكور مشتمل بر خود اشياء و خود حوادث گذشته و
حال و آينده است آن هم بالفعل ن ه بالقوه ، آنهم بطور
تفصيل نه اجمال ، آنهم به عنوان قضاء و سرنوشت حتمى و وجوبى نه امكان ، و اگر
لوح محفوظ از مقوله الفباء بود يك صفحه كاغذ هم كه 28 حرف در آن نوشته باشد لوح
محفوظ مى بود، چون اسامى هر چه هست و بوده و خواهد بود در اين حروف وجود دارد.
علاوه بر اين ، جمع كردن ميان اين دو حرف كه : (لوح محفوظ مصون از هرگونه
تحول و تغييرى است ) و هم (مادى و جسمانى و
قابل تحول و دگرگونى ها است ) دليلى لازم دارد كه خيلى اساسى تر از اينگونه
تصورات پوچ باشد، و اين حرف اشكالات بسيارى دارد كه ديگر متعرض نمى شويم .
پس حق مطلب اين است كه كتاب مبين همان متن اعيان و موجودات با حوادثى است كه به خود
مى گيرند، و اين به خود گرفتن از اين نظر حتمى و واجب است كه هر يك مترتب بر علت
خويش است و پيدايش معلول بعد از وجود علت واجب و غير
قابل تخلف است ، نه از نظر اينكه موجودى است مادى ، آرى ماده و قوه آن از نظر ذاتشان
ممكن الوجودند.
و اگر اين معنا يعنى مساءله عليت و معلوليت را كتاب مبين و لوح محفوظ ناميده به اين منظور
بوده كه حقيقت معنا را با كمك مثال بفهماند، و ما به زودى در جاى مناسبى ان شاء اللّه اين
بحث را به طور كامل مطرح خواهيم نمود.
قبلا وجه اتصال اين آيه با آيات قبلش گذشت ، و
حاصل آن اين بود كه آيه قبلى مى رسانيد كه مردم - كه آخرينشان
مثل اولينشان هستند - به خاطر آن غريره فسق و فساد كه در ايشان است مستحق آمدن هلاكت و
انواع ديگر عذابهاى شديد هستند، و خداى تعالى هم در باره قريه ها اين سرنوشت را
مقرر فرموده كه همه هلاك و يا معذب به عذاب شديد شوند، و همين معنا باعث شد كه خداى
تعالى آياتى كه كفار پيشنهاد مى كنند نفرستد، چون با در نظر گرفتن اينكه آخرين
بشر با اولين او يكسانند، و هر چه اولين را وادار به عصيان كرد آخرين را هم وادار مى
كند، و نيز با در نظر گرفتن اينكه اولين با آمدن آيات پيشنهادى خود باز كفر ورزيدند
اين مساءله وجود دارد كه اينها نيز بعد از ديدن معجره و آيت پيشنهادى خود ايمان نياورند،
و در نتيجه به عذاب هلاك و يا عذاب شديد ديگرى مبتلا شوند، همچنانكه پيشينيان ايشان
شدند، و چون خدا نمى خواهد اين امت را به عذاب
عاجل و زودرس مؤ اخذه نمايد، لذا آيات پيشنهادى كفار را نمى فرستد.
با اين بيان اين معنا روشن مى شود كه اين دو آيه با آيات ديگر اين سوره - از آيه 90
تا آخر سوره - كه اقتراحات و پيشنهادات كفار را خاطرنشان ساخته و مى فرمايد: (و
قالوالن نومن لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا...) ارتباط دارند و از ظاهر آيات
سوره هم بر مى آيد كه سوره يكباره نازل شده است .
وجه اينكه خداوند پيشنهاد كفار راجع به آوردن آيات را اجابت نكرد
پس اينكه فرمود: (و ما منعنا ان نرسل بالايات ) كلمه (منع ) نمى تواند به معناى
ظاهرى خودش باشد، زيرا (منع ) عبارت است از اينكه كسى و يا چيزى قوى تر از
انسان جلوى خواست او را بگيرد، و چون به حكم (واللّه يحكم لا معقّب لحكمه ) و به
حكم اينكه او غالب و قاهر است هر چه اراده كند مى شود، و براى شدن آن به غير از كلمه
(كن ) سرمايه ديگرى لازم نيست نمى توان گفت تكذيب اولين نسبت به آيات خدا مانع
شد از اينكه خداوند آيات پيشنهادى بعدى را بف رستد و خداى را جلوگير و سد گرديد.
ناگزير بايد بگوئيم معنايش اين است كه از آنجا كه آيات پيشنهادى هيچگونه مصلحتى
نداشته ، و صاحبان پيشنهاد و بطور كلى هيچكس از آن نفعى نمى برده و هيچيك به آن
ايمان نمى آوردند از اين نظر خداى تعالى آن آيات را نفرستاد.
و اگر خواستى بگو كلمه (منع ) در آيه شريفه معناى ديگرى غير از (جلوگيرى )
را مى رساند و آن منافات ميان دو امر زير است .
1 - فرستادن آيات پيشنهادى مردم با اينكه امتهاى گذشته آن را تكذيب كرده و آخرين هم
راه ايشان را مى روند باعث انقراض و استيصال ايشان مى شود.
2 - و مشيت خدا تعلق گرفته بر اينكه امت اسلام را مهلت دهد. و خداوند از اين منافات كه
ميان اين امر است به منع تعبير فرموده . و شايد به منظور اشعار به همين نكته بوده كه
فرستادن آيات را به عبارت (ارسال ) تعبير فرمود نه به (ايتاء) چرا كه
(ايتاء) به معناى دادن و ارسال به معناى فرستادن است ، و هر جا كه به دومى تعبير
شود بيانگر اين است كه خود آيات مانند يك فرد با شعور ماموريت دارند.
و اما چرا جمله (الا ان كذّب بها الاوّلون ) از امتهاى گذشته و هلاك شده تعبير به
(اوّلون ) كرده ؟ شايد براى اين بود كه اشاره كند به اينكه اين مردمى كه امروز
آيات خدا را تكذيب مى كنند دنباله روان و ادامه دهندگان همانها هستند (و به تعبير امروزه
جلد دوم همانهامى باشند) و در حقيقت امت واحد هستند، پس اگر اينها هم تكذيب كنند نابود
خواهند شد، خلاصه اينكه بشريت سر و ته يك كرباس است ، هر غريزه اى كه در قبلى
ها و اولى ها بوده و كار آنها را به هلاكت كشيده در آخريها نيز هست و هر حكمى كه صدرش
داشت ذيلش هم دارد، و به همين جهت است كه از همين مردم مكرر
نقل كرده كه مى گفتند: (ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاوّلين كه صدر بشريت را پدران
خود شمرده اند، و به هر حال معناى آيه اين است كه ما آن آياتى را كه قريش پيشنهاد
كردند نفرستاديم ، زيرا اگر مى فرستاديم ايمان نمى آوردند و ما هلاكشان مى كرديم ،
ولى قضا و خواست ما بر اين شده است كه اين امت را عذاب نكنيم مگر بعد از مدتى مهلت ،
و اين خصوصيت امت اسلام ، در مواردى از كلام خداى تعالى استفاده مى شود و تنها آيه مورد
بحث نيست .
دو وجه ديگر در معناى آيه : (و ما منعنا
اننرسل بالايات الا ان كذب بها الاولون )
و در معناى آيه كريمه دو وجه ديگر ذكر كرده اند.
1 - ما آيات را نفرستاديم چون مى دانستيم كه ايشان حتى با ديدن آنها نيز ايمان نمى
آورند، و فرستادنش بى فايده بود،
همچنانكه امتهاى قبل هم با آمدن آياتى كه خودشان خواسته بودند ايمان نياوردند، و
البته اين مطلب در مورد آيات مربوط به اثبات توحيد است ، و اما معجزاتى كه نبوت را
اثبات مى كند، و يا بودنش لطفى از ناحيه خداوند به شمار مى رود لا محاله فرستاده مى
شود، چون اگر نفرستد، نبوت پيغمبر اثبات نمى شود.
2 - ما آيات را از اين رو نفرستاديم كه پدران و اسلاف شما نظير آنها را درخواست كرده و
پيشنهاد دادند و وقتى اجابت كرديم و فرستاديم باز ايمان نياوردند، شما هم كه پيرو و
مقلّد گذشتگان خود هستيد ايمان نمى آوريد، پس چه فايده از فرستادن آن .
و معناى دوم از ابى مسلم نقل شده ، و ليكن فرقى ميان آن دو و وجه قبلى به نظر نمى
رسد، و مشكل است آن را طورى معنا كرد كه با هيچيك از آن دو تطبيق نكند.
(و آتينا ثمود النّاقة مبصرة فظلموا بها) - قوم ثمود مردمى بودند كه نام پيغمبرشان
صالح است ، از او ناقه اى خواستند، خداوند هم شتر ماده اى به عنوان يك معجره بسيار
روشن بر ايشان از كوه بيرون كرد.
كلمه (مبصرة ) همانطور كه در آيه (و جعلنا آية النّهار مبصرة ) آمده به معناى بين و
روشن است ، و در آيه مورد بحث صفت ناقه و يا صفت محذوف است كه همان آيت باشد،
يعنى ما براى قوم ثمود ناقه را در حالى كه ظاهر و روشن بود، و يا در حالى كه آيتى
روشن بود فرستاديم ، ايشان به سبب آن به خود ستم كردند، و يا با تكذيب كردن آن ،
به خود ستم كردند.
(و ما نرسل بالايات الا تخويفا) - يعنى حكمت در فرستادن آيات ترساندن و انذار
مردم بود، حال اگر آن آيت از آياتى باشد كه در
دنبال خود عذاب استيصال را دارد تخويف در آن تخويف به هلاكت در دنيا و عذاب آتش در
آخرت است ، و اگر از آن آيات نباشد تخويف از آنها تخويف و انذار به عقوبت آخرت است
.
و بعيد نيست مراد از (تخويف ) ايجاد خوف و وحشت باشد به اينكه عذاب كمتر از
استيصال را به ايشان نشان دهد، و بنابراين تخويف در اين آيه معناى تخوف در آيه (او
ياخذهم على تخوّف فانّ ربّكم لروف رحيم ) را خواهد داشت ، و برگشت معناى آيه به
اين مى شود كه ما آيات اقتراحى ايشان را نمى فرستيم ، چون نمى خواهيم با عذاب
استيصال از بينشان ببريم ، و اگر آياتى را مى فرستيم به منظور اين است كه با
ايجاد ترس در دلهايشان متوجهشان كنيم ، و آنوقت با ديدن آن از عذابهاى سخت تر
بهراسند. اين وجه را به برخى از مفسرين نسبت داده اند.
و اذ قلنا لك انّ ربّك احاط بالنّاس و ما جعلنا الرّويا الّتى اريناك الا فتنة للنّاس و
الشّجرة الملعونة فى القرآن و تخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا
مراد از (رؤ يا) و (شجره ملعونه ) در آيه : (و ما جعلنا الرؤ يا التى
اريناك...)
فقرات اين آيه كه چهار فقره است معانى روشنى دارد، و ليكن از نظر ارتباط و وجه
اتصالى كه با هم دارند خالى از اجمال نيست و سبب اصلى اين
اجمال دو فقره دومى و سومى است ، زيرا خداى سبحان بيان نكرده كه آن رويا كه به
پيغمبر خود ارائه داده چه بوده ، و در ساير آيات قرآنش هم چيزى كه آن را تفسير كند
نيامده .
و روياهائى كه در آيه : (اذ يريكهم اللّه فى منامك قليلا و لو اريكهم كثيرا لفشلتم
) و آيه (لقد صدق اللّه رسوله الرّويا بالحقّ لتد خلنّ المسجد الحرام ) آمده هيچيك
با روياى در آيه مورد بحث تطبيق نمى كند چون آيه مورد بحث در مكه
نازل شده و مربوط به قبل از هجرت است ، و آن دو آيه مربوط به حوادث بعد از هجرت
هستند.
و همچنين شجره ملعونه هم معلوم نيست كه چيست كه خدا آن را فتنه مردم قرار داده ، و در
قرآن كريم شجره اى به چشم نمى خورد كه خداوند اسمش را برده سپس آن را لعنت كرده
باشد.
آرى ، از شجره اى اسم برده به نام شجره زقوم و آن را به وصف فتنه توصيف مى كند،
و مى فرمايد: (ام شجرة الزّقوم انا جعلناها فتنة للظالمين ) ولى ديگر آن را نه در
اينجا و نه در جاى ديگر لعنت نكرده ، و اگر صرف اينكه در جهنم سبز مى شود و مايه
عذاب ستمگران است باعث لعن آن باشد، بايد خود جهنم و عذابهاى آن همه لعن شوند، و
نيز بايد ملائكه عذاب كه در حقشان فرموده : (و ما جعلنا اصحاب النّار الا ملائكة و ما
جعلنا عدّتهم الا فتنة للّذين كفروا) ملعون باشند، با اينكه خداى تعالى ايشان را ستوده
و ثنا گفته ، آن هم ثنائى كه فرموده : (عليها ملائكة غلاظ شداد لا يعصون اللّه ما امرهم
و يفعلون ما يومرون ) .
و نيز يكى از وسائل عذاب و شكنجه مردم كافر، دست مؤ منين است كه فرموده : (قاتلوهم
يعذّبهم اللّه بايديكم ) معلوم است كه دست مؤ منين ملعون نيست .
از همه اينها معلوم مى شود كه مراد آيه ، روشن كردن و بيان دو فقره خود يعنى (داستان
رويا) و (داستان شجره ملعونه ) در قرآن كه مايه فتنه مردم شده نيست ، بلكه
مقصود اشاره اجمالى است به آن دو تا، خواننده به كمك سياق
تفصيل آنها را پيدا كند.
آرى چه بسا بتوان از سياق آيات پاره اى از جزئيات اين دو داستان را استفاده كرد، آيات
قبلى در اين مقام بود كه بفرمايد: بشريت آخرش مانند
اول و صدرش در بى اعتنائى به آيات خدا و تكذيب آن الگو ى آيندگان مى باشد، و
مجتمعات بشرى به تدريج و نسلى بعد از نسل ديگر و قريه اى بعد از قريه اى ديگر
عذاب خداى را مى چشند كه يا آن عذاب هلاكت است و يا عذابى كمتر از آن .
و آيات بعدى كه از آيه (و اذ قلنا للملائكة اسجدو الادم ) شروع مى شود و داستان
ابليس و تسلط عجيب او را بر اغواى بنى آدم بيان مى كند و نيز همان سياق آيات
قبل را دنبال مى كند.
و از اين وحدت سياق بر مى آيد كه داستان رويا و شجره ملعونه دو امر مهمى است كه يا
به زودى در بشريت پيدا مى شود و يا آنكه در ايام
نزول آيات پيدا شده و مردم را دچار فتنه نموده و فساد را در آنان شايع ساخته ، و طغيان
و استكبار را در آنان پرورش داده .
و ذيل آيه كه مى فرمايد: (و نخوّفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا) به همين معنا اشاره
نموده و آن را تاءييد مى كند و بلكه صدر و ابتداى آيه هم كه مى فرمايد (و اذ قلنا
لك ان ربّك احاط بالنّاس ) همين اشاره و تاييد را دارد.
با در نظر گرفتن آنچه گفته شد اين را نيز در نظر بگيريم كه خداى تعالى شجره
نامبرده را به وصف ملعونه در قرآن توصيف كرده است ، و از اين به خوبى برمى آيد كه
قرآن كريم مشتمل بر لعن آن هست ، و لعن آن شجره هم الان در ميان لعنت هاى قرآن موجود
است ، چون جمله (و الشّجرة الملعونة فى القرآن ) همين است .
معناى اصطلاحى (شجره ) و تطبيق آن با فرقه خاصى در صدر اسلام
حال ببينيم در قرآن چه چيرهائى لعن شده ، در قرآن ابليس و يهود و مشركين و منافقين و
مردمى ديگر به عناوينى ديگر لعنت شده اند
مثل كسانى كه با حالت كفر بميرند، و يا آيات خدا را كتمان كنند، و يا خدا و
رسول را آزار نمايند و امثال اين عناوين .
و در آيه مورد بحث (شجره ) به اين لعنت ها وصف شده ، و شجره همانطور كه به
درختهاى ساقه دار اطلاق مى شود همچنين به ريشه هائى كه از آنها شاخه هاى فرعى
جوانه مى زند اطلاق مى گردد مانند ريشه هاى مذهبى و اعتقادى .
در لسان العرب مى گويد: وقتى مى گويند فلانى از شجره مباركه اى است معنايش اين
است كه ريشه دودمان مباركى دارد، از گفتار لسان العرب هم كه بگذريم در لسان
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هم بسيار ديده مى شود كه (من و على از يك
شجره ايم ) و نيز از همين باب است كه در حديث عباس فرمود عموى آدمى صنو پدر او
است ، (و صنو يكى از دو شاخه خرما را مى گويند كه از يك ريشه روئيده باشند).
و اگر در اين مساءله كمال دقت را به كار ببريم ، اين معنا برايمان روشن خواهد شد كه
شجره ملعونه يكى از همان اقوام ملعونه در كلام خدا هستند كه صفات شجره را دارند، يعنى
از يك ريشه منشعب شده و نشو و نما نموده و شاخه هائى شده اند، و مانند درخت ، بقائى
يافته و ميوه اى داده اند، دودمانى هستند كه امت اسلام به وسيله آن آزمايش شده و مى شوند.
و چنين صفاتى جز بر يكى از سه دسته از آنها كه شمرديم تطبيق نمى كند، يا مشركين ،
و يا منافقين و يا اهل كتاب .