چيزى ديدم كه در تمام عمرم نديده بودم

چيزى ديدم كه در تمام عمرم نديده بودم

  

پيشرفت روز افزون اسلام قريش را سخت ناراحت كرده بود روزى نبود كه گزارشى درباره گرايش فردى از قبيله به آنان نرسد و از اين جهت شعله غضب در درون آنها زبانه مى‏كشيد. فرعون مكه ابوجهل روزى، در محفل قريش چنين گفت: شما اى گروه قريش مى‏بينيد كه محمّد چگونه دين ما را بد مى‏شمرد و به آيين پدران ما و خدايان آنها بد مى‏گويد و مارا بيخرد قلمداد مى‏نمايد. به خدا سوگند فردا در كمين او مى‏نشينم و سنگى را در كنار خود مى‏گذارم و هنگامى كه محمّد سر به سجده مى‏گذارد سر او را با آن مى‏شكنم. فرداى آن روز رسول خدا براى نماز وارد مسجد الحرام شد و ميان ركن يمانى و حجر الاسود براى نماز ايستاد. گروهى از قريش كه از تصميم ابوجهل آگاه بودند به فكر فرو رفته بودند كه آيا ابوجهل در اين مبارزه پيروز مى‏گردد يا نه؟ پيامبر سر به سجده نهاد دشمن ديرينه او از كمينگاه برخاست و نزديك پيامبر آمد ولى چيزى نگذشت كه رعب عجيبى در دل او پديد آمد لرزان و ترسان با چهره پريده به سوى قريش برگشت همه جلو دويدند و گفتند چه شد اباحكم؟ وى با صداى بسيار ضعيف كه حاكى از ترس و اضطراب او بود گفت منظره‏اى در برابرم مجسم گشت كه در تمام عمرم نديده بودم از اين جهت از تصميم خود منصرف گشتم.

   

جاى گفتگو نيست كه نيرويى غيبى به فرمان خدا به كمك برخاسته و چنين منظره‏اى را بوجود آورده بود. وجود پيامبر را طبق وعده قطعى الهى إنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ (15حجر/95) ما تو را از [شر] ريشخندكنندگان كفايت [و حمايت] مى‏كنيم.

مااز شر مسخره كنندگان تو را نگاه مى‏داريم از گزند دشمنان حفظ كرده است.

منبع : پایگاه رسول نور(ص)