پيامبر
گرامى در كنار خانه كعبه نشسته بود و براى ياران خود تلاوت آيات مىكرد. گروهى از
سران قريش از قبيل وليد بن المغيره، ابوالبخترى، ابوجهل، عاص بن وائل و عبداللَّه
بن اميه گرد هم جمع شدند و با هم گفتند: كار محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بالا
گرفته، بيائيد او را بكوبيم و آنچه آورده باطل سازيم، و در نظرها كوچكش كنيم تا از
اين سركشى دست بردارد. و چنانچه دست برنداشت با شمشير برنده با او مقابله نماييم.
وليد گفت: كسى حاضر است با او صحبت كند؟ عبدللَّه بن اميه اظهار كرد: من حاضرم.
آمدند نزد حضرت. عبداللَّه گفت: اى محمّد ادعاى بزرگى كردهاى و گمان مىكنى رسول
خدا هستى، لايق خدا نيست مثل تو آدمى را كه مثل ما هستى بر ما بفرستد و اين پادشاه
روم و ايران بنگر كه اگر شخصى را بجايى بفرستند يك نفر مالدار و ثروتمند را
انتخاب مىكنند، و خلاصه تو سحر زده هستى نه پيامبر ... ما به تو ايمان نمىآوريم
مگر اين كارها را انجام دهى ... (خواستهاى ششگانه خودشان را بيان كردند).
پرودگار متعال در جاى ديگر حال اين
كوردلان خيرهسر را اين طور بيان مىفرمايد:
وَ
لَوْ أنَّنا نَزَّلْنا إلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا
عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إلاّ أنْ يَشاءَ اللَّهُ
وَ لكِنَّ أكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ (6أنعام/111) و اگر فرشتگان را بر آنان نازل
مىكرديم و [اگر] مردگان با آنان سخن مىگفتند و همه چيز [از گذشتهها] را نزد
آنان روياروى باز مىآورديم، بر آن نبودند كه ايمان آورند مگر آنكه خدا بخواهد،
ولى بيشترشان [حقيقت را] نمىدانند.
اگر
فرشتگان را نازل و مردم را زنده كنيم و روياروى آنان شهادت و گواهى به راستى و درستى
پيامبر اسلام بدهند ... اينان ايمان نخواهند آورد.